نوشته شده در تاریخ 90/3/28 ساعت 5:14 ع توسط جواد قاسم آبادی
نظر به اهمیت بحث پیرامون این ادلّه و مقدم داشتن بعضى بر برخى دیگر و ارتباط زیاد آن به مباحث این کتاب - که من افتخار نوشتن مقدمه آن را یافته ام - شمه اى در حدود احتیاج در این خصوص مى آوریم :
منظور از کتاب ، قرآن مجید است که خداوند بر پیغمبر خود -صلّى اللّه علیه وآله - نازل فرموده و پیغمبر در زمان خویش به امت ابلاغ کرده و مسلمانان تاکنون بدون زیاده و نقصان ، آن را حفظ کرده اند.
آیات قرآن ، پیرامون احکام شرعى اعم از آنچه در عبادات یا موارد معاملات وارد شده ، مانند قوانین فردى یا احکام مدنى یا جنایى یا جزایى و غیره در حدود پانصد آیه ، کمى بیشتر یا اندکى کمتر است .
این آیات به اعتراف مذاهب اسلامى ، به عنوان مصادر اولیه احکام شرعى شناخته شده است . گروهى از فقهاى بزرگ ، این آیات را با نحوه ارتباط آنها با احکام فقهى ، طى ابوابى در تأ لیفات مستقلى جمع آورى کرده اند؛ مانند فاضل مقداد سیورى (متوفاى 826 ه ) مؤ لف ((کنزل العرفان فى فقه القرآن )) شیخ احمدبن شیخ اسماعیل بن شیخ عبدالنبى جزائرى نجفى ، مؤ لف ((قلائد الدرر فى بیان آیات الاحکام بالا ثر)) وغیر اینان (30) .
از آنجا که بعضى از این آیات از لحاظ عام و خاص بودن یا اطلاق و تقیید یا اجمال و تفصیل ، ناسخ و منسوخ ، حاکم و محکوم و سایر شؤ ون دیگر احتیاج ، به توضیح دارد، چنانکه اعمالى براى مکلّفین هست که در این آیات تشریع شده ، لذا نیازى به مصدر دومى پیدا مى کنیم که عبارت از ((سنّت )) باشد و منظور از آن ، گفتار معصوم یا فعل یا تقریر اوست (31) .
این هم از نظرى بخاطر تکمیل تشریح و از نظر دیگر به منظور توضیح نصوص قرآن است که نیازمند به روشن ساختن مى باشد. بنابراین ((سنت )) مکمل ((کتاب ))، یعنى قرآن مجید است ، بلکه در حقیقت کتاب و سنّت از حیث انتساب به قانونگذار اول - که هر چه گفته است وحى آسمانى است - یکى مى باشد.
مسلمانان همگى اتفاق بر حجّیت سنّت نموده اند. عبدالوهاب خلاف مى گوید: مسلمانان اتفاق دارند که قول یا فعل یا تقریرى که به منظور تشریع و پیروى کردن باشد و با سند صحیح مفید قطع یا ظنّ راجح رسیده است ، براى عموم مسلمانان حجّت است . و مصدر تشریع اسلامى مى باشد که مسلمانان احکام شرعى و افعال مکلّفین را از آن استنباط مى نمایند. به این معنا که احکام وارده در سنن با احکام وارده در کتاب (قرآن ) قانون واجب الاتباع است (32) .
((اجماع )) نیز به کتاب و سنّت مى پیوندد. یا بخاطر اینکه فقها آن را یکى از ادله بشمار آورده اند و مورد رد و قبول واقع مى شود، و یا به علت این است که به قول معصوم منتهى مى گردد. در هر صورت ((اجماع )) در نزد بسیارى از محققین علماى ما یکى از مصادر معتبر است .
از آنجا که ما مسلمان هستیم ، عقیده داریم داراى دینى آسمانى مى باشیم که تمام نیازمندیهاى ما را در تنظیم علایق ما روشن ساخته است ؛ خواه علایق و ارتباط با خدا باشد یا با خود یا یکدیگر.
مى دانیم که این شریعت با سهولت و نرمشى که خدا در آن به ودیعت نهاده است ، با گذشت زمان پیش مى رود. به همین جهت نیز آخرین همه ادیان محسوب مى گردد. و مادام که چنین باشد ما را نمى رسد که از نصوص تشریعى و احکام مسلّمه آن ، سرپیچى نموده و از پیش خود، در آنها اعمال رأ ى کنیم
این معنا نیز نزد اکثر بزرگان علم اصول ، از قدیم و جدید و سنّى و شیعى ، یکى از اصول مسلم بوده است .
استاد ((عبدالوهاب خلاّف )) در کتاب خویش ((مصادر تشریع اسلامى )) آنجا که موارد اعمال رأ ى را تعیین مى کند، مى گوید: واقعه اى را که نص قطعى از حیث دلالت و ورود دلالت بر حکم آن دارد و مى رساند که عقل ، جز حکم معیّن آن را نمى تواند درک کند، نمى توان در آن اجتهاد کرد، بلکه واجب است از همان حکم نصّى که در آن باره رسیده است ، پیروى نمود. ازین رو درباره وجوب اقامه نماز یا طبقات ورّاثى که ارث مى برند، اجتهاد، مورد ندارد. به همین جهت در میان اصولیان مشهور است که مى گویند: ((در موردى که نص قطعى صریح وجود دارد، نمى توان اجتهاد کرد)).
ولى در واقعه اى که نصّى ظنّى الدلاله ، دلالت بر حکم آن دارد، به این معنا که احتمال دارد نص ، دلالت بر دو حکم یا بیشتر کند و عقل هم قادر است دو حکم یا بیشتر آن را درک کند، جاى اجتهاد هست ، ولى اجتهادى در حدود فهم مراد از نص و ترجیح یکى از دو معنا یا معانى آن .
مجتهد هم باید کوشش خود را با اجتهاد در این ترجیح ، به وسیله اصول لغوى و تشریعى و آنچه اجتهادش براى عمل کردن به آن رسیده است ، به عمل آورد؛ مثلاً گفتار خداوند در آیه وضو ((وَامْسَحُوا بِرُؤ سِکُم ))(33) احتمال دارد ((باء)) براى الصاق و واجب باشد که همه سر را مسح کند، یا اینکه ((باء)) براى تبعیض و میزان وجوب مسح بعضى از سر باشد.
تا آنجا که مى گوید: موردى که نصّى دلالت بر حکم آن ندارد و اجماعى هم منعقد بر حکم آن نشده ، جاى اجتهاد به رأ ى است (34) .
بعضى از احکامى که در اسلام تشریع شده ممکن است از راه علم به آن رسید، خواه به توسط عقل باشد: مانند ملازمات عقلیه ، یا به وسیله نقل ، مانند خبر متواتر، یا این که محفوف به قرائن باشد، ولى بعضى هم ((علم )) در آن راه ندارد و راه آن منحصر به ((ظنّ)) است . ظن هم از طرقى است که به طور کامل کشف از واقع نمى کند تا اعتماد بر آن صحیح باشد.
شارع مقدس هم به طور مطلق عمل به ظنّ را نکوهش کرده است . چنانکه در آیه ((اِنْ یتّبعون الا الظّنّ وَ اِنّ الظّنّ لایُغنى مِنَ الحَقّ شَیْئاً))(35) وآیه ((یا ایّها الّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظّنّ اِنّ بَعْضَ الظَنِّ اِثْمٌ))(36) وغیره تصریح شده است .
با این وصف ، شارع مقدس ، با رخصت ، اجازه داده است که به نوعى از ظن عمل شود و آن را از راه لطف به بندگانش و تسهیل امر آنان ، حجتى پایدار دانسته است ، مانند خبر واحد، اجماع و غیر این دو، از آنها که دلیل خاصى بر اعتبار آن رسیده است .
مؤ دّاى این طرق مجعول را باید اخذ کرد و در غیر این صورت ، باید به آنچه شارع مقدس در این مورد براى ((شاک )) قرار داده است ، توجه نمود، مانند دو قاعده حلّ و طهارت و اصول احرازیه امثال استصحاب . و با یأ س از برخورد به وظیفه اى که از این قواعد و اصول استفاده مى شود، اگر مورد داشته باشد باید به اصول غیر احرازى شرعى ملتجى شد. و در صورتى که مورد نداشته باشد، باید به اصول عقلى پناه برد که منتهى به وظیفه اى مى شود که مکلّف به آن پناه مى برد، مانند کسى که مأ مون از عقاب است .
منظور از ((قیاس )) - چنانکه معروف دوالیبى نقل مى کند - ((الحاق امرى به امر دیگرى در حکم شرعى است به واسطه اتحادى که در علت دارند))(37) . این معنا اگر بواسطه تصریح علت در موضوع مورد قیاس به کتاب و سنّت بازگشت کند؛ مثل اینکه بگوید: شراب به علت اسکار آن حرام است ، با عموم علت ، حکم ، سرایت به تمام مسکرات مى کند، هر چند شراب نباشد. یا اینکه علت ، مدلول لفظ باشد، ولو به مناسبت حکم وموضوع ، در این صورت ، به اتفاق کلّیه مذاهب اسلامى ، باید آن را اخذ کرد.
ولى چنانچه دست یافتن به علت آن ، بسختى انجام گیرد، شیعه آن را نمى پذیرد؛ زیرا ائمّه اهل بیت - علیهم السّلام - آن را مردود دانسته و از پیروى حکم شرعى مستفاد از طریق آن ، منع کرده اند. بعلاوه ادله اى را که براى حجّیت آن ، مورد اعتماد قرار داده اند، از اثبات آن قاصر است .
آنچه درباره قیاس گفته شد، درباره استحسان هم جارى است ؛ زیرا - چنانکه مى گویند - استحسان قیاس خفى است و ادله اعتبار آن ، نارساتر از ادله قیاس است .
اما ((مناسب مرسل ملایم )) به گفته متکلمین اصولى ، یا ((مصالح مرسله )) در نظر فرقه مالکى یا ((استصلاح )) به عقیده غزالى (38) راجع به معناى آن و میزانى که مى توان اخذ به آن کرد و تقدیم آن بر ادله اولیه ، انظار فقها مختلف است .
استاد ((خلاّف )) آن را بدین گونه تعریف مى کند: ((مصلحتى است که شارع ، حکمى براى اثبات آن تشریع نکرده است و هیچ دلیل شرعى هم بر اعتبار یا الغاى آن ، دلالت ندارد))(39) .
با این مفهوم ، شیعه اخذ به آن را جایز نمى داند تا چه رسد که آن را بر ادلّه اولیه مقدم بدارد؛ چون شیعه ، اجماع دارد بر حرمت تشریع ، تشریع به این معنا هم بدین گونه است که مى گویند: ((داخل نمودن چیزى که از شرع نرسیده در شرع مقدس )) سخن مناسب با این تعریف ، یکى از آشکارترین مظاهر تشریع است .
تعجب از بعضى محققان سنّى است که گفته اند: شیعه چنین تشریع را مورد پذیرش قرار داده و مقدم بر نصوص مى دانند.
مؤ لف بزرگوار در مجله ((العرفان )) و در همین کتاب (40) ، آن را به کلى بى اساس دانسته و نظر شیعه را در این باره - چنانکه مى باید - تشریح نموده است ...
در کتب اصول فقه شیعه و کتابهاى فقهى استدلالى این طایفه ، ذخایر تشریعى بسیارى هست که از پرتو فتح باب اجتهاد، پدید آمده است . به طورى که اگر آن را بر اصول خود عرضه دارند و از آن استفاده نمایند، بسیارى از اصلاح طلبان که مى خواهند قوانین جدید را جایگزین احکام اولیه نمایند و قوانین تازه اى را به نام ((مصالح مرسله )) که مستند به اساس شرعى هم نیست ، به جاى آنها وضع کنند، بى نیاز مى گرداند.
ما امیدواریم حقوقدانان ما که به این بحثها توجه دارند، ونیز بزرگان فقهاى اهل تسنّن که به تقلید از پیشینیان خود، درهاى اجتهاد را به روى خود بسته ، و در این مدت طولانى ، خود را از مهمترین ذخیره عقلى ، محروم کرده اند، از تجارب برادران شیعه خود، در این راه استفاده نمایند.
خلاصه کلام اینکه : کتاب ، سنّت واجماع که ملحق به آنهاست ، هر دو بالطبع بر بقیه ادلّه ، مانند قیاس ، استحسان ، مصالح مرسله وغیره - که عنوان ادله متعدد به خود گرفته اند - مقدم مى باشند.
بنابراین هیچ مجتهدى را نمى رسد که با وجود نصّ معمول ، چیزى از این قواعد یا اصول عقلى را بر خلاف آن ، مورد عمل قرار دهد.
از آنجا که بحث ما در این مقدمه ، متعرض اعمال ، فتاوى و احکامى است که در صدر اسلام پدید آمده است ، دور از وقایع است که پیش از بررسى روش آنها در این مورد، نظریات خود را در تقدیم رتبه دلیلى بر دلیل دیگر، ابراز بداریم .
بعضى از مورخان نقل مى کنند که وقتى پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - معاذ ابن جبل را از جانب خود روانه یمن کرد، از وى پرسید: هرگاه مسئله اى براى تو پیش آمد، درباره آن چگونه حکم مى کنى ؟
معاذ گفت : بر آیات کتاب خدا قضاوت مى کنم .
پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - فرمود: اگر در کتاب خدا حکم آن را نیافتى چه ؟
معاذ گفت : طبق سنّت رسول خدا - صلّى اللّه علیه وآله - عمل مى کنم .
حضرت فرمود: اگر در کتاب و سنّت چیزى نیافتى ، چه مى کنى ؟
گفت : مطابق رأ ى خود اجتهاد مى کنم و منحرف هم نمى شوم (41) .
گفته شده که پیغمبر اکرم - صلّى اللّه علیه وآله - معاذ را متعاقب این بیان ، مأ مور قضاوت در یمن نمود. و چنانکه در تتمه روایت هست ، او را مورد ستایش قرار داد و فرمود: ((خدا را حمد مى کنم که فرستاده خود را مطابق رضاى پیغمبرش موفق داشت ))(42) .
در حدیث میمون بن مهران است که : ((هرگاه دعوایى نزد ابوبکر مى آوردند، نگاه به کتاب خدا مى کرد، اگر حکمى در آن مى یافت ، مطابق آن قضاوت مى کرد، و چنانچه از دسترسى به حکم ، عاجز مى ماند، بیرون مى آمد و از مسلمانان مى پرسید و مى گفت : فلان دعوا را نزد من آورده اند، آیا شما اطلاع دارید پیغمبر در این مورد به نحوى حکم کرده باشد؟)).
گاهى مى شد که عده اى نزد وى گِرد مى آمدند و همگى در آن خصوص ، احکامى از پیغمبر نقل مى کردند و ابوبکر مى گفت : خدا را شکر که افرادى در میان ما قرار داد که علم پیغمبر را براى ما حفظ کنند!
و چنانچه از یافتن سنّت پیغمبر هم درمانده مى گشت ، بزرگان و برگزیدگان مسلمین را دعوت مى کرد و با آنها به مشورت مى پرداخت . و همین که رأ ى آنها بر امرى قرار مى گرفت ، مطابق آن حکم مى کرد(43) .
و از دستورهایى که عمر به شریح قاضى داده است ، نظیر این سخن یا مضمون آن با زیادتى هست ؛ آنجا که عمر به شریح دستور مى دهد که : ((... بنابراین اگر موردى پیش آمد که حکم آن در قرآن نبود و از سنّت پیغمبر هم خبرى نرسیده بود، و هیچیک از اهل علم نیز قبل از تو درباره آن نظر نداده بود، یکى از دو کار را انتخاب کن : اگر خواستى با رأ ى خود اجتهاد کنى و به علتى آن را مقدم بدارى ، مقدم بدار، وگرنه آن را به تأ خیر بینداز. و به نظر من اگر به تأ خیر بیندازى براى تو بهتر است ))(44) .
و از عبداللّه مسعود روایت شده است که گفت : اگر دعوایى به شما عرضه شد، باید مطابق آنچه در کتاب خداست قضاوت کنید و اگر در کتاب خدا حکمى نبود، به همان گونه که پیامبر حکم کرده است قضاوت نمایید، و اگر موردى پیش آمد که نه در کتاب خدا حکمى داشت و نه پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - درباره آن قضاوت نموده بود ، مطابق نظر افراد شایسته امّت عمل کنید ، و چنانچه موردى بود که نه در کتاب خدا حکمى باشد و نه از پیغمبر چیزى رسیده بود و نه افراد شایسته نظرى دادند، به رأ ى خود عمل کنید و اگر عمل به رأ ى را ناخوش داشتید، برخیزید و شرم نکنید(45) .
و نظایر اینها از احادیث وارده از صحابه فراوان است . و مى توانید به موارد آنها در کتب اصول فقه مراجعه کنید.
دکتر ((گلدزیهر)) (خاورشناس معروف ) درباره اخبارى که وجود رأ ى را در زمان پیغمبر و عمر ثابت مى کند، شک کرده است . از جمله این اخبار، خبر پیغمبر با معاذبن جبل در اعزام وى به یمن و سفارش عمر به شریح قاضى و مکتوب او به ابو موسى اشعرى است که در آن بسیارى از قوانین قضا و طرقى را که در موارد عدم دسترسى به نص ، مى توان به وسیله آن قضاوت نمود، بیان کرده است . بویژه در این مکتوب ، اصطلاح قیاس - که بعدها شناخته شد - هم آمده است (46) .
به نظر این خاورشناس - که به گفته محمد یوسف موسى ، در مطالعات اسلامى تحقیق زیادى به عمل آورده است - عمل به رأ ى در قرن اول اسلام پدید آمد، ولى رأ ى در این مرحله بسیار پیچیده و خالى از توجیه ایجابى و دور از مذهب و طریقه مخصوص به آن بود. سپس در عصر بعدى ، حدّ معینى پیدا کرد و به صورت ثابتى در آمد و از آن موقع ، کلمه ((قیاس )) را براى آن در نظر گرفتند(47) .
دکتر موسى ، تردید ((گلدزیهر)) خاورشناس و همفکران او را به علت دورى آنها از فهم روح اسلام ، مردود دانسته و مى گوید: روایاتى که ((ابن القیم )) ذکر کرده است براى رساندن این معنا کافى است . ولى او سپس مى گوید: ((حقیقت این است که ((رأ ى )) در این فترت از فترتهاى تاریخ فقه اسلامى ، قیاسى که بعدها در عصر فقهاى چهار مذهب مشهور شناخته شد، نیست )).
اما رأ یى که بعضى از صحابه آن را استعمال مى کردند، اگر همین قیاس نباشد، چندان هم از آن دور نیست . هر چند درباره ((علت حکم )) و روشهاى آن و سایر مباحثى که مى باید براى استعمال قیاس آورده شود، از آنچه ما در عصر آن فقها شناخته ایم چیزى به ما نرسیده است (48) .
نوشته شده در تاریخ 90/3/28 ساعت 5:12 ع توسط جواد قاسم آبادی
مؤ سّسات خیریّه :
سید بزرگوار مى فرمود: ((از همان راه که گمراهى شیوع یافته ، باید وسیله هدایت را فراهم آورد)) به همین جهت ، آن بزرگ مرد علم و دین ، دامن همّت به کمر زد و در ضمن کارهاى دیگر، اقدام به تأ سیس مؤ سسات عام المنفعه به سبک روز نمود که از جمله اینهاست (22) :
1 - المدرسة الجعفریّه - این مدرسه را به منظور تعلیم و تربیت نو نهالان شیعه و روشن ساختن جوانان این طایفه و بالا بردن سطح معلومات آنها بنا کرد. و امروز به صورت دانشکده اى در آمده و به ((الکلیة الجعفریة )) موسوم است .
2 - نادى الامام الصادق علیه السّلام - یعنى : باشگاه امام صادق - علیه السّلام - براى جشنها و جلسات فرهنگى و مذهبى .
3 - به این باشگاه و مدرسه ، مسجدى هم اضافه نمود، تا دانش آموزان ، فرایض خود را در آن انجام دهند و جوانان بر پایه مذهب وانجام فرایض پرورش یابند.
4 - جمعیة البرّ والاحسان - هدف از تأ سیس این جمعیت نیکوکار، مساعدت افراد بى بضاعت و رسیدگى به کار آنها و امور کفن و دفن اموات ایشان است . به همین جهت ، خیلى کم اتفاق مى افتد که در شهر ((صور)) فقیرى پیدا شود.
در این اعمال خیر و اقدامات فرهنگى و عام المنفعه ، فرزندان سید بزرگوار سید صدرالدین ، مدیر مجله ((النهج )) وسید جعفر، نماینده شهر صور در مجلس لبنان و هم معاون پدر بودند. و در راه توسعه آن ، همت مى گماشتند.
زیارت ائمّه طاهرین - علیهم السّلام - در عراق و ایران :
سید بزرگوار در سال 1355 ه ، مشاهد مقدّسه عراق را زیارت کرد و با ارحام و بستگانش تجدید عهد نمود. گروه بى شمارى از علما، وزرا، اعیان و نمایندگان مجلس عراق ، در جسر فلوجه از وى استقبال نمودند. وى در خانه دایى زاده خود، مرحوم سید محمد صدر، رئیس مجلس اعیان عراق - که خود از علماى بزرگ شیعه بود - وارد شد.
در این بیت شخصیتهاى بزرگ علمى و مملکتى و عموم طبقات ، از وى دیدن نمودند و سید صدر به افتخار وى سه ضیافت پر شکوه و مهم داد. سپس به کاظمین ، سامرا و کربلا شرفیاب شد و همه جا مورد استقبال پر شور دانشمندان و عامه مردم قرار گرفت .
آنگاه به زیارت جدّ بزرگوارش امیرالمؤ منین - علیه السّلام - ، به نجف اشرف رفت و در بیت خاله زاده اش مرحوم شیخ محمد رضا آل یاسین - که از مراجع تقلید نجف بشمار مى رفت - وارد شد. در این منزل ، عموم علماى اعلام ، مراجع عظام نجف ، طلاّب ،فضلا وطبقات مختلف ، از وى دیدن نمودند. ((جمعیت رابطه ادبى نجف )) نیز به مناسبت ورود آن مرد بزرگ علم و ادب ، جشن بزرگى برپا ساخت که عموم طبقات و شخصیتهاى علمى ، در آن شرکت داشتند.
سپس سید بزرگوار به منظور زیارت حضرت امام رضا - علیه السّلام - رهسپار ایران شد و در قم ، مهمان پسر خاله خود مرحوم آیت اللّه صدر از مراجع تقلید و زعماى آن روز حوزه علمیه قم ، گردید. در حوزه قم نیز سید عالیقدر با مراجع و بزرگان علماى آن دیار برخوردى تاریخى داشت . مذاکرات علمى میان ایشان رد و بدل شد و همگى دانش سرشار وى را ستودند.
در سایر شهرهاى ایران نیز، سید بزرگوار مورد استقبال علما و مردم مسلمان واقع شد و همه در تکریم و بزرگداشت وى که مدافع صمیمى اسلام و حامى تشیّع بود، سعى بلیغ مبذول داشتند.
وفات او:
سید بزرگوار، قصد داشت آخر عمر خویش را در عراق ، محل ولادت و نشو و نماى خود بگذارند، تا به یاد ایّام تحصیل خویش و میان فامیل و بستگانش ، عمر خود را بسر آورد. و در جوار جدّ بزرگوارش امیرالمؤ منین - علیه السّلام - به خاک رود. ولى تقدیر چنین بود که در همان وطن اصلى و پدرى خود لبنان ، آخرین دم واپسین خود را طى کند.
آرى ، در روز دوشنبه 8 جمادى الثانیه سال 1377 هجرى ، آن شعله فروزان خاموش شد. دستهایى که همیشه مدافع حق بود و باطل را مى زدود از کار افتاد. و سر انگشتى که آثار ارجدار، نفیس و کم نظیرى پدید آورده بود، از حرکت باز ایستاد.
همین که خبر مرگ سید عبدالحسین شرف الدین منتشر شد، اهالى جنوب لبنان به طرف بیروت (پایتخت ) سرازیر شدند تا با زعیم بزرگ دینى خود وداع کنند. بیروت نیز تکان خورد. علما، ادبا، زعما، سیاستمداران و عموم طبقات در حالى که روحانیون و رجال دولت ، پیشاپیش آنان حرکت مى کردند، جنازه فقید سعید را تشییع نمودند.
هواپیماى ویژه اى جنازه را به بغداد آورد طبقات مختلف در انتظار بودند. بغداد وکاظمین او را تشییع کرد، سپس شبانه وارد کربلا شدیم .تمام نقاط میان راه تا کربلا، خود را براى تشییع مهیا نموده بودند.در کربلا تشییع مفصلى به عمل آمد.
اندکى پیش از غروب آفتاب ، جنازه به نجف اشرف رسید. نجف با همه ساکنانش ؛ علما، ادبا، شخصیتها و طبقات گوناگون با تأ ثر و اندوه فراوان ، بدن بى روح علاّمه فقید را مشایعت نمودند. با اینکه نجف از مراجع تقلید و فقها و مجتهدین بزرگى ، تشییعهاى تاریخى نموده بود، مى توان گفت تشییع جنازه مؤ لف بزرگوار سیّد عبدالحسین شرف الدین از لحاظ کمیت و کیفیت بى نظیر بود.
بدین گونه فقید شیعه را در روز چهارشنبه 10 جمادى الثانیه سال 1377ه ، در میان گریه و ناله و غم و اندوه جمعیت ، در یکى از حجره هاى صحن مطهر امیرالمؤ منین - علیه السّلام - به خاک سپردند.
مقدّمه آقاى سید محمد تقى حکیم (23)
من هم اکنون در برابر کتابى پر ارزش ، اثر مؤ لفى بزرگوار قرار دارم که در میان اکثر محققان مباحث اعتقادى ، حق استادى و تقدم دارد.
مجمع علمى منتدى النشر از من خواسته است که با نوشتن مقدمه اى ، برخى از مضامین کلمات علمى آن را روشن سازم . سپس پیرامون ارزش کتاب و امتیازات ویژه آن ، شرحى بنگارم . و از آن پس ، از شخصیت بزرگ مؤ لف کتاب ، سخن بگویم . با اینکه خود را شایسته این کار پر ارج نمى دانم ، ولى نظر به تصویب مجمع علمى ، چاره اى جز اطاعت ندارم .
مقدمه اى که بتواند مفاهیم پاره اى از اصطلاحات کتاب و اهمیت مباحث آن را روشن سازد، به گروهى از اساتید علم اصول فقه بازگشت مى کند، و ناگزیریم براى روشن ساختن قسمتى از مفاهیمى که در کتاب آمده ، و مؤ لف کتاب را مطابق اصطلاحات آنان نگاشته است ، بیاوریم .
نخستین چیزى که با آن مواجه مى شویم ، اسم کتاب ((نص و اجتهاد)) است . باید دید منظور مؤ لف از ((نص )) چیست و از کلمه ((اجتهاد)) چه را اراده کرده است ؟ و ترکیب آنها ((نص و اجتهاد)) چه چیزى را بازگو مى کند؟
استادان فن در پاسخ سؤ ال از ((نص )) مى گویند: ((نص )) دلیل لفظى مبتنى بر حکم شرعى است که از راه قطع ، صدور آن از شارع مقدس مسلم باشد یا اینکه ظنّ معتبر شرعى یا عقلى است ، خواه این ظن از کتاب (قرآن ) یا سنّت (گفتار پیغمبر و ائمّه طاهرین - علیهم السّلام - ) سرچشمه گرفته باشد.
مسلم است که مؤ لف ، از ((نص )) چیزى غیر از مفاد این تعریف را قصد نکرده است . چنانکه از خلال مباحث کتاب ، آشکار مى گردد.
اما ((اجتهاد)) چیست ؟ علماى اصول فقه ، پاسخهاى مختلفى داده اند که مضمون غالب آنها یکى است . آنچه از کلمات آنها به نظر مى رسد این است که در این خصوص ، دو اصطلاح دارند و یکى اخص از دیگرى است :
((اجتهاد)) به مفهوم عام خود، در نظر آمدى (24) به کار بردن تمام کوشش در جستجوى ظنّ به چیزى از احکام شرعى است ؛ به طورى که جوینده احساس کند از نیل به زاید بر آن عاجز است ))(25) .
جمعى از علماى اصول ، این تعریف را برگزیده اند، با این فرق که در عبارت آن اصلاحى به عمل آورده و برخى از الفاظ آن را تغییر داده اند؛ مثلاً ((دهلوى )) مى گوید: ((اجتهاد، به کار بستن تمام کوشش براى ادراک احکام فرعى شرعى از ادله تفصیلى آنهاست ، که کلیات آن به چهار قسم بازگشت مى کند: کتاب ، سنّت ، اجماع و قیاس ))(26) .
((محمد خضرى )) (از متأ خرین ) آن را بدین گونه تعریف نموده است : ((اجتهاد به معناى به کار بستن فقیه ، تمام کوشش خود را در طلب علم به احکام شرعى است ))، سپس مى گوید: ((اجتهاد کامل این است که مجتهد در طلب خود چندان کوشش به عمل آورد که خود را از جستجوى بیشتر عاجز بداند))(27) .
تمام این تعریفها و نظایر آن ، اگر منظور تحدید منطقى مفهوم اجتهاد باشد، مانعى از اخذ هر یک از آنها نیست .
شاید نزدیکترین تعریف اجتهاد از نظر فن منطق این باشد که گفته اند: ((اجتهاد، ملکه اى ا ست که مجتهد به وسیله آن قادر است صغریات را با کبریات ، براى نتیجه گرفتن حکم شرعى ، به هم ضمّ کند. یا به معناى ((وظیفه عملى شرعى یا عقلى است )). این تعریف ، ایرادهاى سایر تعاریف را نیز جبران مى کند.
به هر تقدیر که باشد، مفهوم اجتهاد، به معناى عام ، روشن است ، هر چند بعضى از تعریفها براى اداى آن قاصر باشد.
اجتهاد به مفهوم خاص خود، در نظر شافعى ، مرادف با قیاس است . وى مى گوید: ((قیاس چیست ؟ آیا همان اجتهاد است ، یا قیاس و اجتهاد دو چیز است ؟ مى گویم هر دو اسامى یک معنا هستند))(28) .
گاهى اجتهاد را مرادف با استحسان ، رأ ى ، استنباط و قیاس قرار داده و همه را اسامى واحدى مى دانند.
مصطفى عبدالرزاق ، مى گوید: ((رأ ى ، که از آن سخن مى گوییم عبارت است از اعتماد بر فکر در استنباط احکام شرعى . منظور ما از اجتهاد و قیاس نیز همین است . و این معنا هم با استحسان و استنباط مرادف مى باشد))(29) .
اشخاص متتبّع مى دانند که این سخن ، خارج از مقتضیات فن و اصطلاحات فنى است . شاید منشأ آن اختلاط بعضى از مفاهیم عام با مصادیق خود باشد، که براى این محقّق بزرگ روى داده است .
آنچه از تتبّع کلمات علماى اصول ، در این خصوص به نظر مى رسد این است که : اجتهاد، به مفهوم خاص خود، مرادف با ((رأ ى )) در نزد آنهاست . قیاس ، استحسان ، مصالح مرسله و نظایر آن هم ، از قبیل مصادیق این مفهوم است .
از مقابله وترکیب ((نص و اجتهاد)) در نامگذارى کتاب استفاده مى کنیم که مؤ لف بزرگوار در اینجا از اجتهاد، مفهوم خاص آن را اراده کرده است که عبارت باشد از: ((به کار بستن رأ ى در به دست آوردن حکم شرعى ، بدون اینکه نصى بر خلاف آن وجود داشته باشد)).
ادلّه اى که در قسمتى از تعاریف اجتهاد به مفهوم عام خود تکرار شد و ((دهلوى )) در تعریف سابق خود کلیات احکام را به آن ارجاع مى داد - چنانکه ذکر شد - چهار نوع مى باشد که مسلمانان سه قسم آن را به اتفاق معتبر مى دانند؛ یعنى : کتاب و سنّت و اجماع . فقهاى مسلمین از طایفه شیعه امامیه ((عقل )) را نیز ضمیمه کرده اند. در مقابل آنها اهل سنّت ((قیاس )) را به سه قسم مزبور افزوده اند. بعضى از آنها، استحسان و مصالح مرسله را نیز به آن ملحق کرده اند.
نوشته شده در تاریخ 90/3/28 ساعت 5:11 ع توسط جواد قاسم آبادی
بازگشت به لبنان :
سیّد عبدالحسین شرف الدین ، پس از طى دوران تحصیل واخذ اجازات اجتهاد، به جبل عامل بازگشت و به پدر و برادر دانشمندش سیّد محمدعلى شرف الدین ؛ مؤ لّف کتاب ((ابوطالب شیخ الابطح )) پیوست .
مذاکرات علمى و مباحثات در علوم وفنون گوناگون ، میان پدر و پسران دانشمند، جریان داشت ؛ و هر سه ، حوزه علمى خانوادگى به وجود آورده بودند. ولى چیزى نگذشت که سیّد عبدالحسین ، پدر، و اندکى بعد برادر را از دست داد و در اندوه مرگ آنان داغدار شد.
شرف الدین به ماندن در عراق ؛ وطن دایى ، عموزادگان و محل تولد و پرورش خود، علاقه داشت . ولى علماى اعلام عراق ، اصرار داشتند که جبل عامل احتیاج به وجود مجتهدى چون او دارد، لذا امتثال امر نموده به موطن پدر و نزد او بازگشت .
روز ورود او از روزهاى تاریخى جبل عامل بود. مستقبلین مرکب از مردم مختلف جنوب لبان تا حدود ((الجبل )) به پیشواز رفتند و سیّد را با تشریفات خاصى وارد شهر پدر ((صور)) نمودند.
شیعیان جنوب لبنان ، مقدمش را گرامى داشتند. او نیز با گذشت زمان ، توانست در قلوب همه جا کند و با مزایاى علمى و اخلاقى کم نظیرش ، به سرعت نامش در همه جا طنین افکند.
نخست از رسیدگى به امور شرعى مردم ، به احترام پدر، خوددارى مى کرد. مردم نیز براى اخذ فتوا و اجراى احکام دینى ناگزیر بودند به پدر وى اکتفا نمایند. و در ((شقرا)) به سیّد على امین مرجع تقلید لبنان مراجعه کنند. ولى بعدها سیّد على امین ، طى نامه اى به سیّد یوسف نوشت که : ((فرزندش سیّد عبدالحسین ، مجتهد مطلق و عادل است . و امروز در میان علماى جبل عامل کسى را نظیر او سراغ ندارد)).
بدین گونه مردم در مرافعات خود و اخذ احکام شرعى با علم و اطلاع به سیّد عبدالحسین مراجعه نمودند. پدر هم مسائل مشکل و مرافعات را به فرزند لایق ارجاع مى داد . دیرى نپایید که صیت شهرتش در همه جا طنین افکند و مرجع خاص و عام شد، به طورى که مردم در اخذ فتوا به وى مراجعه مى کردند.
سفر به مصر:
مؤ لّف عالیقدر، دو بار به مصر سفر کرد. بار اوّل در سال 1329ه ق . و بار دوم در سال 1920م . بعد از آن بود که سیّد بر ضدّ فرانسویان - که سوریه و لبنان را اشغال کرده بودند - فتواى جهاد داد و فرانسویان نیز او را محکوم به اعدام نمودند.
در سفر اوّل ، شرف الدین با شیخ سلیم البشرى رئیس وقت ((الا زهر)) مذاکراتى نمود که بعدها به مراجعات کتبى کشیده شد و به صورت کتاب گرانقدر ((المراجعات )) در آمد که هم اکنون چاپ هشتم آن در دنیاى اسلام منتشر شده است (17) .
بار دوم نیز، هنگامى بود که فرانسویان وجود او را در لبنان براى مصالح سیاسى و هدفهاى استعمارى خود، خطرناک دانستند. و سیّد متوارى شده به مصر پناه برد. علما و ادبا و طبقه روشنفکر اسلامى مصر - با سابقه اى که از وى داشتند - مقدمش را گرامى داشتند.
در آنجا همه را به وحدت صف در مقابل بیگانگان دعوت مى نمود. در آنجا بود که این جمله معروف را گفت : ((سیاست ، شیعه و سنّى را از هم جدا کرده و باید سیاست آنها را با هم جمع کند))(18) و سیّد رشید رضا آن را در مجله معروف ((المنار)) چاپ کرد.
جهاد وطنى او:
جهاد سیّد عبدالحسین شرف الدین در زمان عثمانى منحصر به جهاد دینى بود؛ زیرا دولتى که در لبنان حکومت مى کرد، دولت مسلمان بود و شعائر اسلامى را رعایت مى نمود، ولى وقتى استعمارگران فرانسه سوریه را اشغال کردند، کشور را به فساد کشاندند و احکام اسلامى و ملى را تعطیل نمودند و چنان به مردم فشار وارد آوردند که کاسه صبر همه لبریز شد.
در این هنگام ، سید بزرگوار قد علم کرد و بر ضدّ قواى اشغالگر قیام نمود. و روح وطن دوستى و مبارزه بر ضدّ استعمار را در مردم بخصوص روحانیون دمید. و لزوم قیام بر ضد دشمن اشغالگر را به همگان گوشزد نمود.
براى تأ مین این منظور، کنگره اى در ((وادى الحجیر)) تشکیل داد و علماى سراسر لبنان را دعوت نمود. روحانیون و زعماى قوم هم دعوت او را پذیرفتند و در مؤ تمر مزبور حضور یافتند. مؤ لّف عالیقدر ، در آن کنگره مهم ، بر ضدّ استعمار فرانسه فتواى جهاد داد و عموم حضّار، فتواى او را تأ یید کردند.
سپس شرکت کنندگان به شهر و محل خود برگشتند. و راه مبارزه بر ضد فرانسه را دنبال کردند. آمد و رفت به خانه سید هر روز فزونى مى یافت . و طومارهایى را امضا مى کردند که در آن ، تقاضاى لغو حکومت فرانسه و استقلال کامل کشور شده بود.
وقتى فرانسویان از موضوع آگاه شدند، یک نفر مسیحى از اهالى ((صور)) به نام ((ابن الحجاج )) را فرستادند تا خانه سیّد را اشغال کند و خود او را دستگیر سازد، و کلیّه طومارها و اوراقى را که در آن تقاضاى استقلال شده بود جمع کرده با خود بیاورد.
مرحوم شرف الدین که چنین وضعى را پیش بینى کرده بود، فى الحال کلیّه اسنادى را که داشت ، تحویل مادرش داد. و ((ابن الحجاج )) بدون اینکه چیزى به دست آورد، با رسوایى برگشت .
همین که مردم از اشغال خانه شرف الدین آگاهى یافتند از سراسر جنوب ، روى به شهر ((صور)) آوردند. سید هم از آنها تشکر و قدردانى کرد. و پس از ستودن روح ملى ایشان ، همه را به اوطان خود برگردانید و گفت در انتظار دستور او باشند.
هنگامى که مردم متفرق شدند و فرانسویان از مقاصد سیّد آگاهى یافتند، قسمتى از نیروهاى خود را روانه شهر ((شحور)) کردند که سید به آنجا رفته بود. در آنجا خانه سیّد را آتش زدند. قبلاً هم خانه اش را در ((صور)) طعمه حریق ساخته و کتابخانه اش را که محتوى بهترین کتابهاى چاپى و خطّى و بویژه مؤ لّفات خطى او بود، غارت نمودند.
اما خود سید بزرگوار، هنگام ورود قواى فرانسه به ((شحور)) بسرعت از شهر خارج شد و به غارى نزدیک نهر پناه برد. تمام روز را در آنجا ماند و چون متوجه شد که قواى فرانسه از شهر خارج شده اند، شب هنگام از غار بیرون آمد و به ((شحور)) بازگشت . شب را ماند، سپس با لباس مبدّل روى به شام نهاد. و در آنجا ملک فیصل ، پادشاه سوریه مهمان بزرگ خود را با آغوش باز پذیرفت و در جاى مناسبى جاى داد.
سید بزرگوار مدتى را در شام ماند. خانواده و بستگانش را به شام طلبید. و همانجا به انجام وظیفه پرداخت . در آن موقع شهرتى عظیم یافته بود. و از همین راه در هر فرصت به تنویر افکار و آماده ساختن مردم همت مى گماشت . چون فرانسویان شام را اشغال کردند از آنجا به فلسطین رفت . و پس از آنکه خانواده و بستگانش را در جاهاى امن جبل عامل نگاهداشت ، به مصر رفت . و این همان بار دوم بود که به مصر آمد.
سپس در اواخر سال 1338ه از مصر خارج شد و براى اینکه به وطنش نزدیک باشد، مجدداً وارد فلسطین شد که آن موقع در اشغال انگلیسها بود. و در قریه ((علماء نزدیک جبل عامل ، اقامت گزید. خانه سید در ((علما)) مانند خانه اش در ((صور)) محل آمد و رفت مردم و میهمانان بود. ارباب احتیاج به آنجا روى مى آوردند. و اجتماعاتى در آن جلسه تشکیل مى دادند و از علم و ادب و سیاست و سایر امور، سخن مى راندند.
از تصادفات یکى این بود که سیّد عبدالحسین شرف الدین در ((علما))ى فلسطین از استعمار فرانسه گریخته بود و پسر دائیش سید محمد صدر تحت تعقیب استعمار انگلیس بود و در لبنان بسر مى برد. هر دو زعیم دینى با استعمار مى جنگیدند و هر دو نیز محکوم به اعدام بودند!
سید عالیقدر، مدتى بعد با وساطت دایى زاده اش ((سید محمد صدر)) که گفتیم تحت تعقیب انگلیسها بود و در لبنان بسر مى برد و بهمین جهت ، فرانسویان از وى احترام مى کردند و عوامل دیگرى ، به وطن مأ لوف باز گشت .
سید صدر هم قبلاً به عراق مراجعت کرده بود. بازگشت شرف الدین به لبنان با استقبال پرشور اهالى جنوب مواجه شد. به طورى که هیجان وتظاهرات و استقبالى که از وى به عمل آمد، در تاریخ لبنان با همه حوادث مشابهى که داشته است ، نظیر نداشت .
اکنون دیگر سیّد عبدالحسین شرف الدین ، قائد دینى وملّى مردم لبنان ومرجع عام وخاص ومفتى رشید شیعیان آن دیار است . سابقه مبارزات وى و دورى از وطن و شخصیت نافذ علمى و عملى اش ، موقعیتى ممتاز به وى بخشیده بود.تبحّر وى در حدیث :
سید بزرگوار نه تنها احاطه ویژه اى در احادیث ائمّه طاهرین و راویان آنها داشت ، بلکه علم و اطلاع وى از احادیث وارده از طرف برادران اهل تسنّن ، کمتر از احادیث مذهب خود نبود. این مطلبى است که هر کس به کتب او مراجع کند، خواهد دانست و زبان به اعتراف خواهد گشود.
مشایخ اجازه وى از طرق اهل تسنّن بسیارند. او خود آنها را در رساله ذیقیمت خویش ((ثبت الاثبات فى سلسلة الروات )) برشمرده است . من عقیده دارم آنچه او در تأ یید مذهب شیعه با استفاده از احادیث اهل سنّت ، نوشته است ، در عصر ما بى نظیر است .
آخرین اثرى که از قلم شریف وى تراوش نموده است و هنگام نگارش آن ، عمر گرانقدرش از هشتاد سالگى گذشته بود، کتاب با عظمت وى ((نص و اجتهاد)) یا اجتهاد در مقابل نصّ است . شما خواننده محترم ! وقتى آن را مطالعه مى کنید، اعتراف خواهید کرد که وى در قله اندیشه و منتهاى قدرت در تعبیر و تصویر، و تبحّر در حدیث و مناظره بوده است . در آن موقع است که خواهید دید، تفکر و عبارت پردازى او وتسلط وى در بحث و تحقیق ، بویى از ضعف و پیرى نمى دهد.
نامه هاى تاریخى ، نثر، خطابه ، و شعر وى :
نامه هاى وى که گاهى به فرزندان در حوزه علمیه نجف اشرف مى نوشته یا به پادشاهان و رؤ سا و امراى سیاسى و مقامات مسؤ ول نوشته است ، سرشار از بلاغت ، هدف روشن ، علم و ادب ، ارشاد و وحدت ، فقه وتاریخ و پند و موعظه است . نامه اى که به ((شریف حسین )) امیر حجاز بعد از زوال حکومتش به دست وهابیها نوشته است ، یکى از بلیغ ترین مکتوبهاى عربى است . این نامه مفصل است و متضمن اسنادى تاریخى و مصائبى است که به ((اهل بیت )) رسیده است . پاسخ شریف حسین نیز سرشار از عواطف و تقدیر است . شریف حسین نامه خود را با این شعر آغاز کرده است :
فلا زال غضباناً على لئامها
|
سایر نامه هاى مهم و تاریخى او که در گوشه و کنار است و بعضى از آنها توسط پسر عمّ و منشى مخصوصش سید على شرف الدین ، نسخه بردارى شده و بجاى مانده است ، همگى از آثار ارجدارى است که شاید روزى منتشر شود و کتابخانه هاى عربى با ادب درخشنده علوى زینت گیرد.
نثر شرف الدین ، رسا، درخشان ، محکم و به هم پوسته است ؛ به گونه اى که نویسنده توانا قادر نیست کلمه اى از آن را حذف کند و چیزى دیگرى به جاى آن بگذارد؛ زیرا وى قبل از اینکه بنویسد، فکر مى کرد و بعد از آنکه آن را برمى گزید، بیان مى کرد یا مى نوشت .
نثر او چنان است که خواننده مطلع ، از روى عبارت ، مى تواند تشخیص دهد که نوشته شرف الدین است . رسائى و فصاحت با صراحت هر چه تمامتر از نوشته ها و تأ لیفات وى آشکار است .
سید عالیمقام از لحاظ قوه بیان و سخن نیز توانا بود. او هرگاه خطبه ایراد مى کرد، بدون فکر قبلى آغاز مى نمود و آن را با معانى بلند، در نهایت فصاحت و رسایى بیان مى داشت . خطابه هاى او از تکلّف و صناعت ، مانند نوشته ها و سخن گفتن عادیش ، پیراسته بود. خوى نیکو، ملکات فاضله و نفسانیات کم نظیرش در گفتار و کردارش به خوبى جلوه گر بود.
من در سال 1350 ه به لبنان سفر کردم و دیدم که سید بزرگوار ما عصرهاى دهه محرم در مسجد جامع سخن مى گوید، وعنوان سخنش هم هر روز این بود که ((آل محمّد و کیانند آل محمّد)). و با این عنوان از عظمت اهل بیت را در کتاب و سنّت شرح مى داد . روز عاشورا را اختصاص به امام حسین - علیه السّلام - مى داد . و طى آن ، نهضت حضرت و علل و اهداف و نتایج آن را در بزرگداشت اسلام و تثبیت دین مبین ، بیان مى داشت . سخنان او سه ساعت متوالى ادامه پیدا مى کرد ، که اگر جمع آورى شود ، کتابى بزرگ در فضائل و سیرت اهل بیت - علیهم السّلام - خواهد بود.
خطابه هاى تاریخى او در بیروت ، دمشق ، فلسطین و مصر فراموش شدنى نیست . در همان اوقات ، بسیارى از آنها را روزنامه نگاران در جرائد خود نوشتند. برخى از آنها در نزد منشى مخصوص وى ، موجود و ضمیمه مجموعه نامه هاى او شده است .
چنان که گفتیم مؤ لّف عالیقدر، در نقد شعر و فهم اسرار آن ، نظرى دقیق داشت . و بسیارى از شعرهاى خوب را از بر داشت . او در هر موضوع ادبى که به وى عرضه مى داشتند، اشعارى به مناسبت مى خواند. خود نیز شعر مى گفت و اشعارش از احساس عمیق سرچشمه مى گرفت . شعرهاى او بیشتر یادگار زمان جوانى فقید سعید بود.
ملکات فاضله او:
سید عالیقدر، نمونه اعلاى حُسن خلق و سخاوت طبع بود. با خلق و خوى علوى خود، بزرگ و کوچک را مورد احترام و تفقّد قرار مى داد. از افراد بى بضاعت ، دستگیرى مى نمود. از کسانى که به وى بدى مى کردند، چشم پوشى مى کرد و از تقصیر آنها مى گذشت . دستى دهنده و نظرى بلند داشت . در تمام دوران حیات پرافتخارش از زمان جوانى تا سنین پیرى ، این صفات برجسته را به کار مى بست .
علوّ نفس و شخصیت بارز او در همه ادوار زندگیش به چشم مى خورد. این معنا را عموم کسانى که با وى تماس داشته اند اعتراف دارند و در این باره داستانها نقل مى کنند.
اهل علم و قلم را بزرگ مى داشت ، در احترام و تقدیر و توقیر آنها مى کوشید. در هر فرصت که پیش مى آمد از تجلیل علما و دانشمندان و ارباب فکر و قلم ، تأ لیف و تصنیف خوددارى نمى نمود.
تأ لیفات وى :
مؤ لف بزرگوار آثار فکرى و قلمى ذیقیمتى به یادگار گذارده است که هر کدام نماینده شخصیت علمى و بزرگ اوست . وقرنها یاد او را در خاطر مردم باقى خواهد گذاشت . اینک فهرست تأ لیفات آن فقید علم وتشیّع :
1 - الفصول المهمة فى تأ لیف الاُمّة - که از آن سخن گفتیم . مؤ لف بزرگوار، آن را به منظور اتحاد کلمه و وحدت مسلمانان نوشته است . دو بار در لبنان و دو بار در نجف اشرف به طبع رسیده است (19) .
2 - المراجعات - از کتب جاویدان و در مورد خود بى نظیر و معجزه اى از معجزات نثر او است . دو بار در زمان مؤ لف و چهار بار بعد از وى (و چند بار بعد از مقاله آقاى صدر، مترجم ) به طبع رسیده و به زبانهاى فارسى ، انگلیسى و اردو هم ترجمه شده است (سه بار به فارسى ترجمه شده ، مترجم ).
3 - اجوبة موسى جار اللّه - پاسخ بیست سؤ ال موسى جار اللّه دانشمند سنّى ، دو بار در ((صیدا)) چاپ شده است .
4 - الکلمة الغراء فى تفضیل الزهراء - مشتمل بر مقالم على حضرت زهرا - علیها السّلام - و برترى وى نسبت به سایر زنان ، به پیوست چاپ دوم الفصول المهمه ، چاپ شده است (20) .
5 - المجالس الفاخرة فى مآتم العترة الطاهرة - مقدمه آن در صیدا و نجف چاپ شده و متضمن اسرار قیام و نهضت حضرت امام حسین - علیه السّلام - و حقى است که این نهضت بر اسلام و مسلمین دارد.
6 - ابوهریره - بحث پیرامون ابوهریره ؛ راوى معروف عامه ، به طرزى جالب و کم نظیر، در صیدا و نجف چاپ شده است .
انتشار این کتاب موجب شد که دانشمند معروف مصرى ((محمود ابو ریه )) کتابى دیگر به نام ((شیخ المضیره )) راجع به ابوهریره بنویسد و حقّ مطلب را ادا کند.
7 - فلسفة المیثاق والولایة - دو بار در صیدا چاپ شده ، این کتاب با اینکه حجمى کوچک دارد، داراى معانى بلند است .
8 - مسائل فقهیه - مشتمل بر موضوعات فقهى مقارن ، ونشانه وسعت اطلاع مؤ لّف و قدرت علمى اوست . در صیدا، مصر و بیروت ، چاپ شده است .
9 - حول الرؤ یة - درباره عدم رؤ یت خداوند متعال مى باشد که در این باره ، بحثى عمیق و علمى نموده است . در صیدا به ضمیمه ((فلسفه میثاق و ولایت )) چاپ شده است .
10 - الى المجمع العلمى - متضمن پاسخ به نسبتهاى دروغى که به شیعه داده اند مى باشد. در صیدا چاپ شده است .
11 - ثبت الاثبات فى سلسلة الروات - دو بار در صیدا چاپ شده است .
12 - زینب الکبرى - خطابه اى از مؤ لف بزرگوار درباره شخصیت حضرت زینب - سلام اللّه علیها - که در صحن حرم مطهر حضرت زینب ایراد کرده و استخراج شده ، و در صیدا به طبع رسیده است .
13 - النصّ والاجتهاد - (متن عربى کتاب حاضر) که یکى از عمیق ترین مباحث اسلامى در عصر حاضر است .تاکنون سه بار چاپ شده است ؛ نخست در زمان حیات مؤ لّف در نجف اشرف ، سپس توسط فرزند مؤ لّف با اضافاتى از طرف پدرش . وبراى سومین بار در نجف به وسیله دارالنعمان ،به طبع رسیده است .
14 - بغیة الراغبین (خطّى ) - مشتمل بر شرح حال دانشمندان خاندان صدر و شرف الدین به اضافه شرح حال استادان و شاگردان هر یک و تصویرى از عصر آنها(21) .
تأ لیفاتى که از دست رفته است
چنانکه گفتیم ، قواى اشغالگر فرانسه ، خانه سید و کتابخانه او را طعمه حریق ساختند. از جمله ، تعدادى تأ لیف نفیس و گرانقدر علاّمه فقید بود که بکلى از میان رفت . مؤ لف عالیقدر، هرگاه به یاد این کتابها مى افتاد، گویى از شدت تأ ثر مى خواست سکته کند! اینک ما براى بقاى نام و ثبت آن در تاریخ حیات مؤ لف ، از آنها نیز نام مى بریم . مؤ لف فقید، خود در حاشیه ((الکلمة الغراء)) بدین گونه آنها را برشمرده است :
1 - شرح التبصرة - در فقه استدلالى (سه جلد : طهارت ، قضا ، شهادات و مواریث ).
2 - تعلیقه بر استصحاب - از رسائل فقیه بزرگوار شیخ انصارى (یک جلد)
3 - رساله در منجزات مریض - بر سبیل استدلال .
4 - سبیل المؤ منین - در امامت (سه جلد) این کتاب چنانکه خود مؤ لف به من مى فرمود، مهمترین کتابى بوده که تا آن تاریخ از قلم شریف وى تراوش کرده بود.
5 - النصوص الجلیة - نیز در امامت چهل نص صحیح که علماى تسنّن بر آن اجماع کرده اند، و چهل نص از طرق شیعه .
6 - تنزیل الا یات الباهرة - در امامت (یک جلد) مشتمل بر صد آیه قرآنى به حکم روایات معتبر درباره ائمّه اطهار - علیهم السّلام -.
7 - تحفة المحدثین فیما خرج فیه السنّة من المضعفین - کتابى بوده است که نظیر آن نوشته نشده بود.
8 - تحفة الاصحاب - در حکم اهل کتاب .
9 - الذریعة فى الرد على البدیعة - بدیعه نبهانى .
10 - المجالس الفاخرة - (چهار جلد)، اول در سیره نبوى . دوم در سیره امیرالمؤ منین و حضرت زهرا و امام حسن و سوم در سیره امام حسین و چهارم درباره نه امام دیگر - علیهم السّلام - .
11 - مؤ لفوا الشیعة فى صدرالاسلام - بعضى از فصول آن را مجله العرفان به طبع رساند.
12 - بغیة الفائز فى نقل الجنائز - غالب آنها را العرفان به طبع رساند.
13 - سرّ بغیة السائل عن لثم الانامل - مشتمل بر هشتاد حدیث از طرق خاصه و عامه است .
14 - زکات الاخلاق - بعضى از فصول آن را العرفان منتشر ساخت
15 - الفوائد والفرائد.
16 - تعلیقه بر صحیح بخارى .
17 - تعلیقه بر صحیح مسلم - از این دو کتاب ، وسعت اطلاع مؤ لف فقید بر احادیث و قوت محاکمات وى که حاکى از علم سرشار و تعمّق وى در بحث است ، بخوبى دیده مى شود.
18 - الاسالیب البدیعة فى رجحان ماتم الشیعة - مشتمل بر دلیل عقلى ونقلى راجع به رجحان عزادارى شیعه .
سیّد بزرگوار مى گفت : ((اندوه فقدان اولاد از میان مى رود، ولى اندوه فقدان افکار بکر، طولانى و مادام العمر مى ماند)). امّا مؤ لف بزرگوار سرانجام با تأ لیفات دیگر، آنچه را از دست داده بود تقریباً جبران کرد. و آثار زنده و ارزنده اى بر جاى گذاشت که همیشه باقى خواهد بود.
نوشته شده در تاریخ 90/3/28 ساعت 5:10 ع توسط جواد قاسم آبادی
براى اینکه بدانید چه شد اسلام با همه تعالیم جهان پسندش ، از جهش و گسترش ، باز ماند و در محدوده خاورمیانه و شمال آفریقا متوقّف گردید، این کتاب را بخوانید و براى اینکه بدانید چرا وضع مسلمانان چنین است و چرا به روزى افتاده اند که باید در برابر خودى و بیگانه وملحدان و یهود و نصارا احساس حقارت کنند و در همه جا زور و ظلم حاکم باشد، این کتاب پرمایه را مطالعه کنید. آنگاه ببینید عاملان بدبختى مسلمانان و سلطه اجانب بر آنان چه کسانى بوده اند و چاره آن چیست !
مؤ لّف عالیقدر این کتاب ، دانشمند بزرگ اسلام ، مجاهد علاّمه عالیقدر مرحوم سیّد شرف الدین عاملى ، یکى از شخصیتهاى نامى عالم اسلام و شیعه امامیه در کشور لبنان بود. شهر ((صور))، بلکه جنوب لبنان از نام ((سیّد عبدالحسین شرف الدین )) جدا نیست . هر کس نام این شهر تاریخى و منطقه شیعه نشین جنوب لبنان و جبل عامل را شنیده باشد، با علاّمه شرف الدین عاملى هم آشناست .
مؤ لّف بزرگوار در زمانى که افزون از هشتاد سال داشته است ، نتیجه مطالعات عمیق خود را پس از نگارش چهل کتاب کم نظیر و پر ارزش مذهبى و اسلامى ، در کتاب حاضر آورده است . قدرت فکر و احاطه وى بر احادیث و مدارک و منابع اهل تسنّن و توانایى او در نقض و ابرام موضوعات مختلف کلامى ومتانت ومهارت وى در تشریح مطالب در هر بخشى از آن جلوه گر است .
مترجم ، چند سال پیش ، نخست از روى چاپ اوّل ،قسمتى از آن را ترجمه کرد،سپس به چاپ سوم دست یافت ،وآن چاپ را اساس کار خود قرار داد،اخیراً نیز به نظر رسید که چهارمین چاپ کتاب ، چیزى اضافه بر چاپ سوّم نداشت .
ممکن است در خلال مباحث کتاب ، نکات واصطلاحات علمى ، فقهى یا اصولى و ادبى باشد، بویژه در مقدمه آقاى حکیم ، که براى روشن شدن همین منظور ، با دید وسیع و فلاضلانه نوشته اند، ولى مباحث کتاب به گونه اى خاص است و مترجم به نحوى آن را ترجمه کرده است که درک آن دشوار نیست .
به منظور گویا بودن بیشتر مطالب و جلب انظار قارئین محترم ! عناوینى افزون بر عنوانى که مؤ لّف در آغاز هر مورد و در خلال مواد 11 و 85 آورده بود، قرار دادیم . و هر جا لازم بود، به قدرى که بر حجم کتاب افزوده نشود، توضیحاتى در پاورقیها به نام ((مترجم )) آوردیم ، بقیه پاورقیها از مؤ لّف است .
لازم به یادآورى مى دانیم که قسمت زیادى از پاورقیهاى مفصّل ومتوسط مؤ لّف را در متن قرار دادیم ، به نحوى که شاید خواننده تصور نکند آن قسمت ، پاورقى بوده و در متن ، جاى گرفته است .
تذکر این نکته را هم لازم مى دانیم که نویسنده ، این کتاب را به شیوه همیشگى خود و روشى که از آغاز کار در همه تأ لیفات و مقالاتش معمول داشته ، ترجمه کرده است . بنابراین جاى این اعتراض نیست که چرا کسانى که روزى دم از بزرگداشت ((خلفاى راشدین )) و عقاید ((برادران اهل سنّت )) و مدارک و منابع و احادیث و تواریخ آنها مى زدند ، امروز برگشته و با قلم و بیان براى حفظ ((ولایت )) و ((تشیّع )) دست و پا مى کنند.
نه !ما آن روز وامروز،یک نظر داشته ایم ویک هدف را دنبال کرده ایم وهرگز تحت تأ ثیر اوضاع روز و موج زمان ، اصول کارى خود را تغییر نخواهیم داد.
ترجمه این کتابِ گرانقدر هم در تعقیب همان هدف و به شیوه سایر آثار ما ، بر مبناى شناخت اسلام در مکتب خاندان نبوت و ائمّه طاهرین - علیهم السّلام - انتشار مى یابد.
امیدواریم مطالعه این کتاب در راه بزرگداشت اسلام ، براى عموم خوانندگان ، ثمربخش باشد. و بتواند به میزان زیادى ، نقاط تاریک تاریخ گذشته ما را روشن سازد.
تهران : على دوانى
8/3/1351 شمسى
نصّ و اجتهاد به قلم صدرالدین شرف الدین (15)
من این کتاب را در مراحلى که نضج مى گرفت وتکامل مى یافت و اوقاتى که در آن تجدید نظر به عمل مى آمد، دنبال کرده ام . هرگاه به حضور مؤ لّف فقید مى رسیدم مى دیدم درباره آن به فکر فرو رفته است . به دقت پیرامون موضوعات آن مى اندیشد، و آن را براى املاء به کاتبش ، مهیا مى سازد.
پدرم سعى داشت سخنش جامع شروط صحّت و زیبایى و روشن باشد. مى دیدم مدارک ومنابع را در اطراف خود جمع کرده است . بعضى از آنها را گشوده و برخى دیگر را به صورت چسبانده و با دیدگانى که بسختى مى دید و حتّى چشم راستش بى نور بود، مطالعه مى کند! سپس به فکر فرو مى رود و در اطراف آنچه خوانده بود مدتى مى اندیشد، به طورى که اگر با وى سخن مى گفتند، نمى شنید و اگر مى شنید اعتنا نمى کرد!
او با همه پیرى و کِبَر سن ، واجد عقل و همّتى جوان بود. سن زیاد، او را از تحقیق و بررسى ، ناتوان نمى ساخت ، مسؤ ولیتهاى عمومى که به عهده داشت ، مانع ورود وى به میدان فکر و اندیشه و تعمّق پیرامون مسائل علمى نبود. چنانکه گویى براى این کار ساخته شده است و تنها باید در این باره فکر کند.
او در اواخر عمر، همانطور که در میان انبوه کتابها نشسته بود، به کار مردم و مشکلات آنها رسیدگى مى کرد . آنهم طبق معمول ، با گشاده رویى و دقت و ملاحظه . همین که از رسیدگى به کار مراجعان ، فراغت مى یافت ، به مطالعه و تأ لیف باز مى گشت و از همانجا که متوقف مانده بود، ادامه مى داد. بسیار اتفاق مى افتاد که بى موقع او را از کارش باز مى داشتند، ولى حافظه و هوش او چنان بود که مطلب و کار را فراموش نمى کرد.
پدرم - رحمة اللّه علیه - اصرار زیاد داشت که مرا براى آماده ساختن کتابهایش ، راهنمایى کند تا در کارش بصیرت پیدا کنم . روزى فرمود: ((این جلد نزدیک به اتمام است . فرزند! مقدمه این کتاب ، به قلم تو خواهد بود. باید با نیّت پاک و فکر روشن آن را بنویسى ؛ چون ممکن است اگر دیگران بنویسند چنان که باید از عهده برنیایند و به مقاصد من که حفظ وحدت امّت اسلام و پیوند دلهاى مسلمین است ، پى نبرند)).
پس از آن نیز چندین بار درباره نگارش مقدّمه مزبور، همین سخن را تکرار فرمود. و من هم خود را آماده کرده بودم که امر او را امتثال کنم . خلاصه آن را شفاهاً به عرضش رساندم و رضایتش را جلب کردم به طورى که آنچه گفتم اعجابش را برانگیخت ، ولى بعد سانحه فقدان او پیش آمد؛ سانحه اى که سراسر لبنان را در غم و اندوه فرو برد و در اخلاق و اقتصاد و سیاست کشور اثرى بجاى گذاشت که تاریخ این مرز و بوم کمتر به یاد دارد
آرى ، فقدان او در موقعى که به زعماى امثال او و رهبران واقعى مردم ، سخت احساس نیاز مى شد، خسارت جبران ناپذیرى به وجود آورد. زعمایى که هدف آمال بودند. و دلهاى مردم در ایّام اضطراب و پریشانى ، به سوى آنها متوجه بود.
سه سال بعد، دیدم کتاب ((النصّ والاجتهاد)) با مقدمه پر ارج علاّمه سیّد محمد تقى حکیم منتشر شده است ؛ مقدمه جامعى که با ((نیت پاک و فکر روشن همراه بود))، یعنى آنچه را که پدرم مى خواست .
استاد حکیم ، درباره مدار علمى و مجراى اسلامى کتاب ، با روشن بینى و نورانیت خاصّى و ژرف نگرى کافى ، بحث و تحقیق نموده و حقّ مطلب را ادا کرده است .
استاد حکیم ، درباره ((نصّ)) و ((اجتهاد)) - که دو اصطلاح فقه اسلامى است - با دید علم اصول ، تحقیق لازم نموده است . و توضیح داده که این دو اصطلاح ، پایه هایى براى نقل واستنباط احکامى شرعى هستند.
((نصّ)) یعنى ادلّه شرعى از کتاب و سنّت ، پایه اى است اساسى که در بیان احکام و قضایا و وقایع داریم ، خواه عقد و پیمان باشد، یا امور عبادى یا اجتماعى یا اقتصادى و یا غیر اینها که نمى باید از آن تجاوز کرد.
((اجتهاد)) یعنى در مواردى که نصّ ساکت است یا اجمال یا اطلاق دارد یا نصّى نیست ، باید بر اساس قواعد مسلّمه اظهارنظر کرد. این اجتهاد نیز هنگامى عملى است که همه ادوات و وسایل علمى در نظر گرفته شود و در طول نصّ باشد. و اگر در عرض نصّ باشد و مقابل آن انجام گیرد، بدعت و خروج از قاعده خواهد بود.
این همان معنایى است که موضوع این کتاب را تشکیل مى دهد. و مؤ لّف عالیقدر در اثناى تتبّع وسیع خود، موارد آن را احصاء نموده است . مواردى که گروهى از صحابه و تابعین ، در مقابل نصّ صریح ، اجتهاد نمودند؛ یعنى از ((نص )) روى برتافتند و به رأ ى و ((اجتهاد)) خود عمل کردند...))!
ممکن است گفته شود، بحث از موضوعاتى که زمان آنها گذشته است ، چه فایده اى دارد؟ آیا تکرار آنها گذشته ها را به یاد نمى آورد. و باعث بگومگوها نمى شود؟
مى گوییم : این سؤ ال مثل این است که بگوییم : چه فایده اى بر اهتمام ما به فقه واصول مترتب است ؟! استحکام مبناى اجتهاد و ضبط موارد استخدام آن فى نفسه یک کار فکرى و داراى ارزش بسیارى است . این کار موجب مى شود که اجتهاد با بدعت و کج فکرى مشتبه نگردد.
اهمیت این بحث منحصر به محدوده تاریخى آن نیست که بگوییم زمان آن گذشته است و نباید آن را بار دیگر تکرار کنیم ، بلکه اهمیت آن را در روش علم و عمل مى دانیم که هر دو با نظام اسلامى مرتبط مى باشد؛ نظامى که بحمداللّه همچنان پایدار است .
ادامه این بحثها ما را بر آن مى دارد که در فضاى بازى ، راه بهتر را براى شناخت بیشتر دین خود بیابیم . و دست از تعصّب جاهلانه برداریم ، تا از این راه امتى واحد باشیم و با دید منصفانه به قضایا بنگریم .
پرتویى از زندگانى مؤ لّف کتاب
ترجمه و اقتباس از شرح حال مؤ لّف عالیقدر ، به قلم دانشمند گرانمایه آقاى :
سیّد محمد صادق صدر در آغاز چاپ سوم کتاب : ((النصّ والاجتهاد ))
امروز جهان اسلام ، شخصیت علاّمه فقید شیعه سیّد عبدالحسین شرف الدین را - که عمر گرانمایه خود را در راه مصالح عمومى مسلمین وقف کرد - بزرگ مى شمارد. شخصیت محبوبى که تا زنده بود، عظمت و شهرتش گوش و چشم همه را پر کرده بود زمان ، صفحه نورانى زندگى او را ورق زد، و لى دفتر حیات علمى وى و آثار باقى و امور خیریه و خدمات بزرگ او در راه خدا و دین ، همچنان مفتوح است
علاّمه بزرگوار ما در طول زندگى پرافتخارش ، هر وقت ایجاب مى نمود، دست از مبارزه و جهاد برنمى داشت . در خطابه هاى بلیغ و مجالس پر جمعیت و مؤ لّفات پر ارزش خود، پیوسته مسلمانان را دعوت به وحدت صف و اتفاق نظر و دورى از تعصبّهاى ناروا مى کرد.
نخستین کتابى را که افزون از نیم قرن پیش تأ لیف کرد ((الفصول المهمة )) بود که آن را در سال 1327 ه نگاشت . او هنگامى به فکر ((وحدت کلمه مسلمین )) افتاد که جز تنى چند از بزرگان عصر، در این اندیشه نبودند. در آن ایّام مرحوم شرف الدین ، مشکلاتى را که در راه اتّحاد امّت اسلام بود در ((الفصول المهمه )) خود عرضه داشت . و با بیانى روشن و برهانى قاطع ، از آن پرده برگرفت ، به طورى که براى کسى جاى شک و تردید باقى نگذاشت .
((الفصول المهمه )) حقایق علمى روشنى است که مرحوم شرف الدین ؛ استاد بزرگ علم و بلاغت ، با اسلوب ادبى والا و نورانى خود، به منظور گردآورى مسلمانان در زیر پرچم اتحاد و وحدت کلمه ، بر ملا ساخته است .
این کتاب که با اندیشه اى مو شکاف و عباراتى رسا و روشى پسندیده نگارش یافته است ، نخستین اثرى بود که تا آن روز، پیرامون مطالعات اسلامى در دسترس عموم قرار گرفته بود.
دو سال بعد از انتشار کتاب پر ارج مزبور، مؤ لّف بزرگوار سفرى به مصر نمود تا به وسیله خطابه هاى بلیغ و سخنان سنجیده خود، در راه وحدت مسلمین ، گامهاى مؤ ثرى بردارد. در آنجا میان او و رئیس وقت حوزه علمیه اهل تسنّن ((الازهر)) مذاکرات و مراجعاتى صورت گرفت که بعدها به صورت کتاب نفیس و بى نظیر ((المراجعات )) درآمد.
سیّد بزرگوار، خود در آغاز ((المراجعات )) از این برخورد لازم و به موقع دو دانشمند شیعه و سنّى با زیبایى هر چه تمامتر، سخن گفته و این کار را براى معرفى بیشتر اسلام و پیشبرد اتحاد کلمه مسلمین ، لازم و ضرورى دانسته است .
با همین اندیشه بزرگ اسلامى ، مؤ لّف عالیقدر ، در سایر ادوار عمر گرانبهاى خویش رفتار نمود. همین جهاد اسلامى دائمى وى بود که مى بینیم گروههاى مختلف مسلمین با دیده احترام و حق شناسى و اعجاب ، به وى مى نگرند و همه جا نام او را با تقدیر مى برند. و کتابخانه ها و چاپخانه ها آثار فکرى و قلمى ژرف و سودمندش را با میل و رغبت و شور و شوق ، در اختیار عموم قرار مى دهند.
اینک با کمال اختصار صفحه اى از تاریخ حیات پر افتخار این مرد بزرگ - که زندگى خود را وقف حفظ مصالح مسلمین و اتحاد و جهاد در راه بیدارى و برادرى آنان نمود - را از نظر خوانندگان عزیز مى گذرانیم (16) .
ولادت و خاندان او:
مؤ لّف عالیقدر کتاب ((اجتهاد در مقابل نصّ)) در سال 1290 ه ق در شهر مذهبى کاظمین از پدر و مادرى علوى قدم به عرصه وجود نهاد. پدرش علاّمه بزرگ مرحوم سیّد یوسف شرف الدین ومادرش بانوى بزرگوار ((زهرا)) دختر آیت اللّه مرحوم سیّد هادى صدر؛ پدر مرجع تقلید نامى ((سیّد حسن صدر)) بود.
نسب سیّد بزرگوار از جانب پدر و مادر به امام هفتم حضرت موسى الکاظم - علیه السّلام - مى رسد. از طرفى هم محمد اول این خاندان فرزند مجتهد بزرگ سیّد ابراهیم شرف الدین جدّ دو خانواده ((صدر)) و ((شرف الدین )) است . و هر دو خاندان در آن روزگار معروف به ((خاندان حسین قطیعى )) بودند، که از جمله خاندان دو دانشمند بزرگ شیعه : سیّد مرتضى و سیّد رضى به آنان مى پیوندد.
سیّد در خانه جدّ بزرگوارش متولّد شد و مورد عنایت و رعایت او بود؛ به طورى که جدّش او را از همه اهل خانه ، عزیزتر و محبوبتر مى دانست . دائیش - پدر مرحوم من - ؛ سید محمد حسین صدر، براى او همچون رفیقى بود که که با سن و سال نزدیک بهم درس مى خواندند و پرورش مى یافتند.
آموزش و پرورش وى :
سیّد بزرگوار، هشت ساله بود که پدرش پس از تکمیل دروس خود و گرفتن اجازه اجتهاد از فقهاى عراق ، به جبل عامل واقع در جنوب کشور لبنان بازگشت . سیّد عبدالحسین در وطن مأ لوف پدر، علوم مقدماتى عربیت ، منطق ، بلاغت و سطوح فقه واصول را در خدمت وى فرا گرفت . او همان اوقات میان همسالان خود، به نبوغ و استعداد مشهور و بسیار موشکاف بود. هنگام درس از اساتید خود سؤ الات زیاد مى نمود. و اشکالات بسیار مى کرد. بخصوص این سؤ الات و اشکالات به جدّش سیّد هادى صدر بیشتر بود.
هنگامى که به سن هفده سالگى رسید، پدرش او را داماد کرد و دختر عمویش را به او تزویج نمود. سپس او را روانه عراق کرد تا به تحصیلات خود ادامه داده و آن را به کمال رساند. پس از طى تحصیلات عالیه به حوزه درس فقهاى بزرگ و مراجع عالیقدر، آیت اللّه خراسانى ، شیخ الشریعه اصفهانى ، سیّد محمد کاظم یزدى ، سیّد اسماعیل صدر و دائى خود آیت اللّه سیّد حسن صدر و دیگران درآمد.
هنوز به سن 32 سالگى نرسیده بود که به مقام عالى اجتهاد رسید. در آن اوقات کسى از جبل عامل در نجف نبود که در فضل و شهرت ، به پایه او برسد و مانند او مورد توجه عموم باشد.
تحصیلات او در این مدت ، منحصر به نجف اشرف نبود ، بلکه او به شهرهاى کاظمین ، سامرّا و کربلا هم آمد و رفت مى کرد. و از علماى اعلام این شهرها نیز استفاده مى نمود. به طورى که نامش در مجامع علمى این شهرها مشهور بود و شخصاً در هر محفل علمى و ادبى جاى داشت .
او علاوه بر دانش سرشارى که اندوخته بود، از شعراى طراز اوّل عصر هم به شمار مى رفت . شعرش رقّت و متانت و دقّت معانى را با روانى و زیبایى لفظ، جمع کرده بود.
نوشته شده در تاریخ 90/3/28 ساعت 5:9 ع توسط جواد قاسم آبادی
مقدمه مؤ لّف
حمد و سپاس سزاوار خداوندى است که بنده و پیغمبر خود محمّد -صلّى اللّه علیه وآله - را به بالاترین مقامها سرفراز فرمود و دانش گذشته و آینده را به وى آموخت . دانشى که پیش از وى به هیچ کس ارزانى نداشته بود. آرى ، خدا بهتر مى داند رسالت خود را در کجا قرار دهد و به چه کسى واگذار کند.
بدینسان خداوند، دوران نبوت و وحى را با بعثت محمّد مصطفى - صلّى اللّه علیه وآله - ختم کرد و جمیع شرایع آسمانى را با شریعت معتدل وى - که به اعمال بندگان بستگى دارد - منسوخ گردانید(1) .
پس حلال محمّد - صلّى اللّه علیه وآله - تا روز قیامت حلال و حرام او حرام خواهد بود؛ مانند سایر احکامش ، خواه احکام تکلیفى باشد و خواه احکام وضعى . این موضوعى است که مورد اتفاق همه مسلمانان است . همان طور که همگى درباره نبوت آن حضرت اتفاق نظر دارند و یک تن ، سخنى بر خلاف آن نگفته است . و درود نامحدود بر امامان دودمان او که گواهان خداوند در این جهان و شفیعان امّت ، در سراى دیگرند ، و بر شایستگان دودمان آنها و دوستان ایشان در هر نسلى که پدید آیند.
بحمداللّه امروز همه مى دانند که تعالیم اسلامى با نظامات و قوانین و حکمتهاى آن در احکام و رعایت اعتدالش ، تمام جهات دنیوى و اخروى بشر را منظور داشته است . و مى دانند که اسلام تمدنى حکیمانه و معتدل دارد. و براى کلیّه ساکنان زمین در هر مکان و زمانى که باشند و با همه اختلافى که در جنس ، نوع ، رنگ و زبان دارند، شایستگى دارد.
شارع مقدّس اسلام ( که خداوند غیب دان جلّ جلاله است ) موضوعى را باقى نگذاشته جز اینکه آن را روشن ساخته ، و راه شناخت آن را به خردمندان ، نشان داده است . و مسلم است که ممکن نیست خداوند متعال بندگانش را به حال خود رها کند که دین او را ملعبه هوى و هوس خود گردانند، بلکه آنها را (به زبان آخرین پیامبرش ) با دو ریسمان کتاب وعترت ، مرتبط ساخت . وبا آن دو وزنه سنگین و گرانقدر، مردم را از گمراهى و انحراف باز داشت . و نوید داد که تا وقتى به آن دو چنگ زده اند، در راه راست گام برمى دارند. و هشدار داد که اگر دست از کتاب و عترت بردارند، گرفتار ضلالت و گمراهى خواهند شد. و آگاه ساخت که آن دو (قرآن و عترت ) هرگز از یکدیگر جدا نمى شوند، و زمین از وجود آنها خالى نمى ماند.
بنابراین ، قرآن و عترت طاهره پیامبر، پناهگاه مسلمانان و پس از پیغمبر، مرجع امّت اسلام مى باشند. به همین جهت نیز آنها که دنبال قرآن و عترت مى روند، به پیغمبر مى پیوندند و کسانى که از آن یا یکى از آنها روى برمى تابند، با آن حضرت جدایى دارند.
مَثَل عترت پیغمبر، همچون باب حطّه بنى اسرائیل است . و مانند کشتى نوح در میان قوم وى مى باشند. پس هیچ کس را نمى رسد (هر چند داراى مقامى بزرگ باشد) که راهى جز راه آنها بپیماید:
((وَمَن یُشاقِقِ الرّسُولَ مِنْ بَعدِ ماتَبیَّنَ لَهُ الهُدى ویتَّبع غَیْر سَبیل المؤ مِنینَ نُوَلِّهِ ماتَوَلّى و نُصْلِهِ جَهَنَّمَ))(2) ؛ یعنى : ((و هر کس پس از آنکه حق بر او روشن شد، با پیغمبر مخالفت کند و جز به راه مؤ منان رود، او را بر آنچه دوست دارد واگذار کنیم و به جهنّم در آوریم )).
و نیز کسى را نمى رسد که آنچه را از خدا و پیامبر رسیده است ، بر خلاف ظاهر آن که به اذهان مى رسد، معنا کند. و این حق را ندارد که بدون دلیل روشن ، گفتار خدا و پیامبر را از معانى ظاهرش - که به ذهن خطور مى کند - بگرداند، تا چه رسد که آیه قرآن یا گفتار پیامبر، نصّ صریح باشد.
به این بیان که اگر دلیلى باشد که معناى ظاهر را تغییر دهد، به مقتضاى آن ، عمل مى شود و در غیر این صورت ، تغییر دهنده ، گمراه و بدعتگزار خواهد بود.
این حقیقتى است که کلیّه طوایف مسلمین بدان اعتقاد دارند. وهمه عقلا در گفتارشان بدان پایبند هستند. به این معنا که در مقام عمل ، از معانى الفاظى که مى شنوند وبه ذهنشان خطور مى کند، تجاوز نمى نمایند.
با این وصف ، من در بسیارى از نصوص ، حیران و سرگردانم که چگونه بسیارى از سیاستمداران گذشته وبزرگان مسلمین ، آن را تأ ویل کردند. به طورى که آن نصوص صریح را که بر خلاف معانى آنها به اذهان خطور مى کند ، بدون قرینه معنا کردند و با جرأ ت و جسارت ، به معارضه با آنها برخاستند؟! و مردم را با تمام قدرت به میل و اجبار، به معارضه با آن وادار نمودند. این کارى است که نمى توان علتى براى آن یافت . فانّا للّه و انّا الیه راجعون !
خداوند در قرآن مى فرماید: ((آنچه را که پیامبر براى شما آورده است بگیرید و از آنچه شما را از آن بر حذر داشته است ، ترک کنید. و از خدا بترسید که عذاب خداوند سخت است ))(3) .
و مى فرماید: (( هیچ مرد و زن مؤ منى را نمى رسد که وقتى خدا و پیغمبر، فرمانى دادند، از پیش خود اختیارى داشته باشند، هر کس از فرمان خدا و پیغمبرش سرپیچى کند ، در گمراهى آشکارى ، فرو رفته است ))(4) .
وخطاب به پیغمبر مى فرماید: ((نه به خدا قسم ! ایمان نمى آورند تا تو را در اختلاف خویش حاکم کنند . و پس از آن ، در دلهاى خود از آنچه تو حکم کرده اى ، ناراحتى نمى بینند و حکم تو را بدون چون و چرا مى پذیرند))(5) .
و مى فرماید : (( قرآن گفتارى ارجمند است (به وسیله فرشته اى ارجمند نازل شده ) فرشته اى نیرومند که در نزد خداى آفرینش ، مقامى بزرگ دارد و مطاع و امین است . وبدانید که پیغمبر شما دیوانه نیست ))(6) .
و مى فرماید : (( قرآن گفتارى است که به وسیله پیکى بزرگ ، فرود آمده و گفتار شاعرى نیست . به ندرت ایمان مى آورید. و نیز گفتار کاهن نیست ، به ندرت به یاد مى آورید، این قرآن از جانب خداوند عالمیان نازل شده است ))(7) .
و مى فرماید: ((پیغمبر ما از روى هواى نفس سخن نمى گوید ؛ سخنان او وحى است که به او مى رسد. این وحى را فرشته اس که سخت نیرومند است ، به وى مى آموزد))(8) .
بنابراین ((سخنان پیامبر مانند قرآن مجید است که ) از آغاز تا پایان ، باطلى در آن راه نیافته و از جانب خداوند حکیم ستوده ، نازل شده است ))(9) .
از این رو، کسى که ایمان به این آیات دارد و پیغمبر را به مقام نبوت ، تصدیق مى کند، نباید کمتر از سر مویى از نص صریح قرآنى ، یا گفتار پیغمبر الهى سرپیچى نماید.
البته حضرات ، آن را کنار نگذاشتند، ولى نصوص خدا و پیغمبر را به نظر خود تأ ویل کردند و در آن با رأ ى خویش اجتهاد نمودند و پنداشتند که کار خوبى کرده اند! ((وَهُمْ یَحْسَبُونَ اء نَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً))(10) فانّا للّه و انّا الیه راجعون (11) .
اینک پاره اى از مواردى که آنها نص صریح را تأ ویل کردند و در واقع در مقابل نص اجتهاد نموده اند، به مقدارى که وقت کم و ضعف پیرى من و مصائب روزگار ایجاب مى کند، از نظر خوانندگان مى گذرد.
این کتاب مشتمل بر هفت فصل و صد مورد از مواردى است که خلفا و بستگان و عمّال دولت آنها در مقابل نص خدا و پیغمبر اجتهاد نمودند و بر خلاف گفتار صریح آنها، رفتار کردند. من اینها را شرح مى دهم ، سپس قضاوت را به عهده شما خوانندگان محترم واگذار مى کنم .
خداوند، خود راهنماى همه ما به سوى حق و حقیقت است . بازگشت همه نیز به سوى اوست ((وهو حسبنا و نعم الوکیل ، نعم المولى و نعم النّصیر)).
مقدمه دفتر
بسمه تعالى
پس از رحلت پیامبراکرم ، باب اجتهاد در مسائل دین مفتوح گشت و کم کم به نقض سنتهاى رسول اکرم - صلى اللّه علیه وآله - انجامید چنانچه سخن فریقین خلیفه دوم را در مساءله متعه ، نقل کرده اند:((سنتان محللتان کانتا فى زمن رسول اللّه وانا احرمهما))، بلکه گاهى اجتهاد، در برابر آیات قرآن هم سرایت کرد چنانچه نسبت رشوه دادن خلیفه دوم به سهم ((مؤ لفة قلوبهم )) در سهام زکات معروف است . و این اجتهادات در تاریخ اسلام ، تاءثیر مهمّ و غیر قابل انکارى داشته است .
کتاب حاضر، به نام ((اجتهاد در مقابل نص ))، ترجمه کتاب ((النص والاِ جتهاد))، تاءلیف علامه شهیر، شرف الدین عاملى - رحمة اللّه علیه - است که مؤ لف عالیقدر آن ، صد مورد از موارد برجسته اى را که خلفاى ثلاثه (ابوبکر، عمر و عثمان ) با نص صریح ، مخالفت نموده و برخلاف حق و حقیقت ، اظهار نظر کرده اند، با ذکر منابع و ماَّخذى از شیعه و سنّى بیان نموده است . و همچنین بدعتهایى را که خلفاى یاد شده در دین گذاشتند و امروز به نام سنّتهاى مذهبى ، بین میلیونها مسلمان ناآگاه رایج شده ، برشمرده است ؛ بدعتهایى که پیغمبراکرم - صلى اللّه علیه وآله - قطعا از تمام آنها بیزار است .
ما مطالعه این اثر ارزشمند و در نوع خود کم نظیر را به علاقه مندان توصیه و سفارش مى نماییم .
این دفتر، بعد از بررسى ، ویرایش ، مقابله و اصلاحاتى چند، آن را طبع و در اختیار علاقه مندان قرار مى دهد و امیداوار است که مورد قبول پروردگار متعال قرار گیرد.
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
مقدّمه چاپ هشتم :
بسم اللّه الرحمن الرحیم
از زمان چاپ نخست این کتاب ؛ یعنى ((اجتهاد در مقابل نصّ)) تأ لیف علاّمه نامى شیعه ؛ مرحوم آیت اللّه سیّد عبدالحسین شرف الدین عاملى - رضوان اللّه علیه - در سال 1351 شمسى ، 23 سال مى گذرد.
در این کتاب ، با اینکه درست به بازار فروش عرضه نشد، مع الوصف تاکنون هفت بار و اینک چاپ هشتم آن با تجددید نظر و اضافات ، انتشار مى یابد.
مسائل و موضوعاتى که در این کتاب گرانقدر، مطرح شده و مؤ لّف فقید آن - فقید علم و دین - در آن باره دادِ سخن داده و قلمفرسایى نموده است ، مسائل کلامى و بررسیهاى اسلامى است که نظیر آن در سده چهارم و پنجم هجرى ، - یعنى قرون طلایى - اسلام ، به خوبى مطرح بوده ، و علماى مذاهب اسلامى از معتزله ، اشاعره ، شیعه امامیّه و غیره ، با وسعت نظر و آزادى کامل ، پیرامون آنها و در کنار هم به بحث و مجادله علمى مى پرداختند. و کتابهایى مانند: ((مغنى )) قاضى عبدالجبّار معتزلى و ((شافى )) سیّد مرتضى ، و((تلخیص الشافى )) شیخ طوسى وغیره را در پى داشت .
این گونه بحثها اگر در هر زمان در جوّى آرام و صرفاً به منظور بررسى واقعیات و به دور از حبّ و بغضها و تعصبّهاى جاهلانه و کینه توزیها مطرح شود، نه تنها نمى باید به آن ایراد گرفت ونسبت به آن بدبین بود، بلکه مصداق کامل رهنمود خداوند متعال در این آیه شریفه است که مى فرماید: ((فَبَشّرْ عِبادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُولئِکَ الَّذینَ هَدایهُمُ اللّه وَ اولئِکَ هُمْ اُولوا الا لباب ))(12) .
وقایعى که در این کتاب شرح داده شده ، چیزى نیست که بتوان آن را فراموش کرد، بلکه باید در هر زمان ، آنها را مطرح ساخت و درباره علل و عواملى که موجب پدید آمدن حوادث و فجایع گردید، بحث و بررسى نمود.
مؤ لّف بزرگوار کتاب ، آن را در لبنان ؛ کشورى که در آن مذاهب مختلف اسلامى و غیر اسلامى در کنار هم مى ایستند و زندگى مسالمت آمیزى داشتند، نوشته و مورد توجه عموم آنها نیز واقع شده بود.
نه کسى به آن ایرادى گرفت و نه حتّى یک نفر در ردّ آن مقاله یا کتابى نوشت . پس اینها وقایعى است که از مفاخر علماى اهل تسنّن نقل شده ، و شیعیان نیز قبول دارند، و باید یک فرد مسلمان بداند، و حقیقت را از لابلاى آنها پیدا کند. ((قَدْ تَبَیّن الرّشْدُ مِنَ الغَىّ))(13) .
متأ سفانه در ایران ، گاهى افرادى که کاسه از آش داغترند و دیدى باز ندارند، با تحریکات وهابیها و سمپاشیهاى آنها، اظهاراتى مى کنند که عِرض خود مى برند و زحمت ما مى دارند.
به مصداق آنکه : مشک آن است که خود بوید ، نه آنکه عطّار بگوید ، توجه به ارزش مباحث کتاب را به مطالعه دقیق آن توسط خوانندگان ، محول مى کنیم . وبه افراد تنگ نظر مى گوییم : به این نکته توجه کنید که مؤ لّف عالیقدر کتاب ، مرحوم سیّد شرف الدین عاملى ، خود از دعات مهم وحدت عالم اسلامى بود. و تمام علماى منصف از شیعه و سنّى او را بدین صفت مى شناختند.
سالها مقالات نغز و ژرف او در ((رسالة الاسلام )) نشریه دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه ، (چاپ مصر)، پیرامون وحدت صفوف مسلمین در برابر دشمنان سترگ اسلام چاپ و منتشر مى شد . و مورد اعجاب و تحسین همگان بود.
همه او را خیرخواه عالم اسلام مى دانستند. و اعتراف داشتند که عمر گرانبهاى خود را در این راه صرف کرد. سفرهاى او به مصر، فلسطین و سوریه - که ضمن شرح احوال او در ایام مبارزه اش با استعمار فرانسه در مقدمات کتاب مى خوانید - گویاى این واقعیت است .
ارتباط او با علماى اعلام مصر، بویژه شیخ عبدالمجید سلیم ؛ رئیس وقت الا زهر مصر، ومراجعات علمى و کلامى و مکاتباتى که با هم داشته اند، و در کتاب ((المراجعات )) (تأ لیف وى ) که تاکنون نزدیک به سى بار به طبع رسیده و در سراسر دنیاى اسلام ، انتشار یافته است ، به خوبى مى رساند که اگر علماى اسلامى بخواهند در جوى مساعد و به دور از تعصّب ، پیرامون واقعیت اسلام ، بحث و بررسى کنند، امکان پذیر است . و به نتایج عالى هم مى رسند.
در اینجا سخن را کوتاه مى کنیم و به منظور ارائه شاهدى گویا، نوشته کوتاه مجله ((رسالة الاسلام )) - که یک سال پس از رحلت مؤ لّف بزرگوار به مناسبت چاپ و انتشار این کتاب ؛ یعنى ((النصّ والاجتهاد)) که نام دیگرش ((اجتهاد در مقابل نصّ)) است ، در شماره اوّل سال یازدهم آن ، به سال 1378ه ق چاپ شده است - مى آوریم .
نوشته به نام ((هیئت تحریریه مجله )) در سر فصل مقاله اى تحت عنوان النصّ والاجتهاد)) به قلم فرزند بزرگ مؤ لّف مرحوم صدرالدین شرف الدین آمده است . و آن این است : ((الاجتهاد والنصّ؛ میوه اى از میوه هاى درخت بارور و پر برکتى است که غرس شد و نمو کرد و در زیر آفتاب تابان اسلام ، ثمر داد. و سایه بلندش که علم و عمل و ایمان و عزّت و وفا بود؛ یعنى مرحوم مغفور علاّمه سیّد شرف الدین موسوى - که اوایل سال گذشته به جوار رحمت حقّ پیوست - بر دنیا گسترده شد. و اینک سخنى از فرزند فرزانه اش پیرامون گوشه هایى از حالات پدر بزرگوارش در موقع تأ لیف این کتاب که از نظرتان مى گذرد(14) .
تهران : على دوانى
28 تیرماه 1373 شمسى
مقدّمه چاپ اوّل :
بسم اللّه الرّحمن الرحیم
((اجتهاد در مقابل نصّ)) آخرین اثر بسیار نفیس وتأ لیف گرانقدر ومنیف علاّمه فقید شیعه ونویسنده بزرگ اسلامى ، آیت اللّه العظمى مرحوم سیّد عبدالحسین شرف الدین عاملى است . مؤ لّف فقید، خود در نظر داشته است ، متن عربى آن را به همین نام بنامد، ولى بعد، تغییر رأ ى داده و به ((نصّ و اجتهاد)) موسوم نموده است .
((اجتهاد در مقابل نصّ)) - که یک اصطلاح اصولى است - ، یعنى مقدّم داشتن نظر شخصى ، بر فرمان صریح خداوند عالم و پیغمبر اکرم - صلّى اللّه علیه وآله وسلّم - !
((نصّ))، یعنى گفتار صریح خداوند (قرآن مجید) و سخنان روشن پیغمبر است که توسط راویان اخبار و أ حادیث ، به ما رسیده و محدّثان بزرگ اسلامى - اعمّ از شیعه و سنّى - در منابع معتبر خود، آورده اند.
((اجتهاد)) نیز در اصطلاح به معناى اِعمال رأ ى و استنباط حکم است ، ولى این اجتهاد، در صورتى براى مجتهد و افراد مطّلع اسلامى ، مجاز و متّبع است که بر وفق کتاب و سنّت باشد. و نظر مجتهد از این دو منبع سرشار سرچشمه بگیرد. و در جهت مخالف نصّ صریح آن نباشد.
بنابراین ، کسى که در مقابل نصّ، اجتهاد مى کند، در حقیقت مى گوید: ((خداوند و پیغمبر براى خود نظرى دارند و من هم نظرى !!)). در صورتى که ما به حکم قرآن در اسلام وظیفه داریم همه جا مطیع امر خدا و فرمان پیغمبر باشیم . و معتقدیم که هرگونه نظر مخالف ، در برابر فرمان خدا و پیغمبر، معصیت وبدعت و به کلّى از درجه اعتبار ساقط است .
در این کتاب ، صد مورد از مواردى که ابوبکر، عمر، عثمان ، عایشه ، خالد ابن ولید و معاویه ، در برابر خدا و پیغمبر، جبهه گرفتند، و در لحظات حسّاسى ، بر خلاف حقّ و حقیقت ، اظهار نظر نمودند، به خوبى نمایانده شده است .
افرادى که در این کتاب شناسانده شده اند، چهره هایى بوده اند که با اعمال و رفتار خود، به نام دین و اسلام و دلسوزى به حال مسلمین ، جلو پیشرفت واقعى دین خدا را گرفتند. و میراث اسلام را به خود اختصاص دادند. وآن را میان دار و دسته و قوم و خویش خود تقسیم کردند. تعالیم عالیه اسلام را پشت سر انداختند. و خاندان پیغمبر، یعنى تراجم وحى الهى و مفسّران قرآن مجید و مدافعان صمیمى اسلام و مسلمین را نادیده گرفتند.
خداوند پیغمبران وامامان بحقّ را - که همگى معصوم بودند - بدین منظور به رهبرى خلق ، منصوب داشت تا با نفس قدسى و مافوق بشرى خود ، جامعه انسانى را از انحراف ، گناه ، اشتباه وفساد برهانند و ب راه راست سعادت ، سوق دهند.
اگر حوادثى که در این کتاب تشریح شده ، در آغاز اسلام پدید نمى آمد، و عاملان آن ، حکومت اسلامى را با زد وبند و صحنه سازى قبضه نمى کردند، یا خودسرانه و جسورانه در شؤ ون دولت اسلام ، دخالت نمى نمودند، امروز اسلام دین جهانى و قرآن ، قانون اساسى دنیا بود. وامروز مسلمان پیشرو همه و آقاى جهان بودند، نه این طور که در محدوده آسیا و قسمتى از آفریقا بمانند و در جا بزنند، آن هم با وضع فلاکتبارى که با آن دست به گریبانند.
اگر اینان بر سر کار نمى آمدند، اسلام وحدت و معنویت خود را از دست نمى داد، جهان اسلام تجزیه نمى شد، ملوک الطوائف و حکومتهاى خودکامه و زمامداران خودسر، به وجود نمى آمدند. محور اسلام منحرف نمى گشت و ظلم و ستم و فساد و تباهى ، جاى عدالت ، شرافت ، لیاقت و فضیلت را نمى گرفت .
اما چه سود که جهل جامع و کم رشدى اجتماع ، به فرصت طلبان اجازه داد تا بار دیگر و براى همیشه ، خود را به جامعه تحمیل کنند و جلوِ پیشرفت مکتب الهى را بگیرند، بلکه این جامعه بود که سرنوشت خود را به دست آنان سپرد و تمام زحمات انبیاء و جانشینان بحقّ آنها را به باد داد! اینجاست که باید با لسان الغیب شیراز همصدا شد و گفت :
آه آه از دست صرّافان گوهر نا شناس
|
هر زمان خر مهره را با درّ برابر مى کنند
|
وبه نصیحت سنایى گوش داد که مى گوید:
از پى ردّ و قبول عامه خود را خر مکن
|
زانکه کار عامه نبود جز خرى یا خرخرى
|
گاو را باور کنند اندر خدایى عامیان
|
نوح را باور ندارند از ره پیغمبرى
|