پایگاه مقاومت شهدا
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 15
کل بازدید : 29342
کل یادداشتها ها : 182

نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 3:42 ع توسط جواد قاسم آبادی


حدیث صحابه 
اما احادیثى که از صحابه نقل مى شود اگر متضمن قول یا فعل پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم باشد و مخالف با حدیث اهل بیت نباشد، قابل قبول است و اگر متضمن نظر و راءى خود صحابى باشد، داراى حجیتى نیست و حکم صحابه مانند حکم سایر افراد مسلمانان است و خود صحابه نیز با یک نفر صحابى معامله یکنفر مسلمان مى کردند.
بحث مجدد در کتاب و سنت  
کتاب خدا (قرآن ) ماءخذ اساسى هرگونه تفکر اسلامى است و اوست که ماَّخذ دیگر دینى را اعتبار و حجیّت مى دهد و از همین جهت باید براى همگان قابل فهم باشد.
گذشته از این ، خود قرآن کریم ، خود را نور و روشن کننده همه چیز معرفى مى کند و هم در مقام تحدى از مردم درخواست مى کند که در آیات آن تدبر کرده ببینند که هیچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر مى توانند، کتابى مانند آن بسازند و معارضه اش کنند. روشن است که اگر قرآن براى همگان قابل فهم نبود اینگونه خطابات مورد نداشت .
البته نباید پنداشت که این مطلب (که قرآن به خودى خود براى همه قابل فهم است ) با مطالب سابق که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت او در معاریف اسلامى که در حقیقت مضامین قرآن کریم مى باشند، مراجع علمى هستند، منافات دارد؛ زیرا بخشى از معارف اسلامى که احکام و قوانین شریعت مى باشد، قرآن کریم تنها کلیات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصیل آنها مانند احکام نماز و روزه و داد و ستد و سایر عبادات و معاملات به مراجعه سنت (حدیث اهل بیت ) متوقف است .
و بخشى دیگر که معارف اعتقادى و اخلاقى است اگرچه مضامین و تفاصیل آنها قابل فهم عموم مى باشد ولى در درک معانى آنها روش اهل بیت را باید اتخاذ نمود و هر آیه قرآنى را با آیات دیگر قرآنى توضیح داده و تفسیر کرد نه به راءى و نظر خود که از عادات و رسوم معمولى براى ما دلنشین شده و با آن ماءنوس گردیده ایم .
على علیه السّلام مى فرماید:
(( برخى از قرآن با برخى دیگر به سخن درآمده معناى خود را مى فهماند و بعضى از آنها به بعضى دیگر گواهى مى دهد (121) )).
و پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى فرماید:
((بخشى از قرآن بخش دیگر را تصدیق مى کند (122) )).
و نیز مى فرماید:
((هر که قرآن را به راءى خود تفسیر کند، براى خود در آتش جایگاه مى سازد (123) )).
مثالى ساده براى تفسیر قرآن به قرآن : خداى تعالى در قصه عذاب قوم لوط در جایى مى فرماید:
((برایشان باران بد، بارانیدیم )) (124) و در جاى دیگر، این کلمه را به کلمه اى دیگر تبدیل کرده مى فرماید:((برایشان سنگ بارانیدیم (125) )). و از انضمام آیه دوم به آیه اول روشن مى شود که مراد از باران بد، سنگهاى آسمانى است کسى که با نظر کنجکاوى و در احادیث اهل بیت و در روایاتى که از مفسرین صحابه و تابعین در دست است رسیدگى نماید تردید نمى کند که روش تفسیر قرآن به قرآن تنها روش ‍ ائمه اهل بیت علیهم السّلام مى باشد.
ظاهر و باطن قرآن 
چنانکه فهمیدیم قرآن کریم با بیان لفظى خود مقاصد دینى را روشن مى کند و دستوراتى در زمینه اعتقاد و عمل به مردم مى دهد ولى مقاصد قرآن تنها به این مرحله منحصر نیست بلکه در پناه همین الفاظ و در باطن همین مقاصد مرحله اى معنوى و مقاصدى عمیقتر و وسیعتر قرار دارد که خواص با دلهاى پاک خود مى تواند بفهمند.
پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که معلم خدائى قرآن است مى فرماید:
((قرآن ظاهرى انیق (زیبا و خوش آیند) و باطنى عمیق دارد (126) )).
و نیز مى فرماید:
((قرآن بطن دارد و بطنش نیز بطن دارد تا هفت بطن (127) )) و در کلمات ائمه اهل بیت نیز از باطن قرآن بسیار نامبرده شده است (128) .
ریشه اصلى این روایات مثلى است که خداى متعال در سوره رعد، آیه 17 مى زند؛ خداى تعالى در این آیه افاضه هاى آسمانى را تشبیه فرموده به بارانى که از آسمان نازل مى شود و حیات زمین و اهل زمین بسته به آن است ، با آمدن باران ، سیل راه مى افتد و مسیلهاى گوناگون هرکدام به اندازه ظرفیت خود از آن سیل برداشته جریان پیدا مى کند، روى سیل در جریان خود با کفى پوشیده شده است ولى در زیر کف ، همان آب قرار دارد که حیاتبخش و به حال مردم سودمند مى باشد.
چنانکه این مثل اشاره مى کند، ظرفیت افهام مردم در فراگرفتن این معارف آسمانى که حیاتبخش درون انسان هستند - مختلف مى باشد.
کسانى هستند که جز به ماده و زندگى مادى چند روزه این جهان گذران به چیزى اصالت نمى دهند و جز مشتهیات مادى ، به چیزى دل نمى بندند و جز محرومیتهاى مادى از چیزى نمى ترسند. اینان با اختلاف مراتبى که دارند حداکثر آنچه از معارف آسمانى بپذیرند این است که اعتقادات اجمالى را باور کنند و دستورهاى عملى اسلام را به طور جمود اجرا نمایند و بالا خره خداى یگانه را به امید ثواب اخروى یا از ترس عقاب اخروى بپرستند.
و کسانى هستند که در اثر صفاى فطرت ، سعادت خود را در دلبستگى به لذایذ گذران و زندگى چند روزه این جهان نمى بینند و سود و زیان و شیرین و تلخ این سرا پیش ایشان جز پندارى فریبنده نیست و یاد گذشتگان کاروان هستى که کامروایان دیروز و افسانه هاى امروز مى باشند، درس عبرتى است که پیوسته برایشان تلقین مى شود.
اینان طبعا با دلهاى پاک خودشان متوجه جهان ابدیت مى شوند و به نمودهاى گوناگون این جهان ناپایدار به نظر آیه و نشانه نگاه مى کنند و هیچگونه اصالت و استقلالى به آنها نمى دهند.
آن وقت است که از دریچه آیات و نشانه هاى زمینى و آسمانى نور نامتناهى عظمت کبریاى خداى پاک را با درک معنوى مشاهده مى کنند و دلهاى پاکشان یکجا شیفته درک رمزهاى آفرینش مى شود و به جاى اینکه در چاله تنگ سودپرستى شخصى ، زندانى شوند در فضاى نامتناهى جهان ابدیت به پرواز درآمده ، اوج مى گیرند.
وقتى که از راه وحى آسمانى مى شنوند که خداى تعالى از پرستش بتها نهى مى کند و ظاهر آن مثلاً نهى از سر فرود آوردن در برابر بت است ، به سبب تجلیل از این نهى مى فهمند که غیر از خدا را نباید اطاعت کرد؛ زیرا حقیقت اطاعت همان بندگى و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر مى فهمند که از غیر خدا نباید بیم و امید داشت و از آن بالاتر مى فهمند که به خواستهاى نفس نباید تسلیم شد و از آن بالاتر مى فهمند که نباید به غیر خدا توجه نمود.
و همچنین وقتى که از زبان قرآن مى شنوند که به نماز امر مى کند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است ، به حسب باطن از آن مى فهمند که باید با دل و جان ، کرنش و نیایش خدا را کرد و از آن بالاتر مى فهمند که باید در برابر حق ، خود را هیچ شمرد و فراموش کرد تنها به یاد خدا پرداخت . چنانکه پیداست معانى باطنى که در دو مثال گذشته یادآورى شد، مدلول لفظى امر و نهى نامبرده نیست ولى درک آنها براى کسى که به تفکر وسیعترى پرداخته جهان بینى را به خود بینى ترجیح مى دهد، اجتناب ناپذیر مى باشد.
با بیان گذشته ، معناى ظاهر و باطن قرآن روشن شد. و نیز روشن شد که باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغا نمى کند بلکه به منزله روحى است که جسم خود را حیات مى بخشد و اسلام که دینى است عمومى و ابدى و اصلاح جامعه بشرى را در درجه اول اهمیّت قرار مى دهد، از قوانین ظاهرى خود که مصلح جامعه مى باشند و از عقاید ساده خود که نگهبان قوانین نامبرده هستند، هرگز دست بردار نیست .
چگونه ممکن است جامعه اى به دستاویز اینکه دل انسان باید پاک باشد و ارزش ‍ براى عمل نیست ، با هرج و مرج زندگى کند و به سعادت برسد؟ و چگونه ممکن است کردار و گفتار ناپاک ، دلى پاک بپروراند یا از دل پاک کردار و گفتار ناپاک ترشح نماید؟ خداى تعالى در کتاب خود مى فرماید:
((پاکان از آن پاکان و ناپاکان از آن ناپاکانند)).
و مى فرماید:
((زمین خوب ، نبات خود را خوب مى رویاند و زمین بد، جز محصول ناچیز نمى دهد (129) )).
از بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم ظاهر و باطن و باطنش نیز مراتب مختلفه دارد و حدیث نیز که مبین مضمون قرآن کریم است به همان حال خواهد بود.
تاءویل قرآن 
در صدر اسلام در میان اکثریت تسنن معروف بود که قرآن کریم را در جایى که دلیل باشد مى توان از ظاهرش صرف کرده به معناى خلاف ظاهر حمل کرد و معمولاً معناى خلاف ظاهر ((تاءویل )) نامیده مى شد و آنچه در قرآن کریم به نام ((تاءویل )) ذکر شده به همین معنا تفسیر مى گردد.
در کتاب مذهبى جماعت و همچنین در مناظره هاى مذاهب مختلفه - که به تحریر درآمده - بسیار به چشم مى خورد که در مسئله اى که با اجماع علماى مذهب یا دلیل دیگرى ثابت مى شود اگر با ظاهر آیه اى از آیات قرآنى مخالف باشد، آیه را تاءویل نموده به معناى خلاف ظاهر حمل مى کنند و گاهى دو طرف متخاصم براى دو قول متقابل با آیات قرآنى احتجاج مى نمایند و هرکدام از دو طرف آیه ، طرف دیگر را تاءویل مى کند.
این رویه کم و بیش به شیعه نیز سرایت نموده است و در برخى از کتب کلامى شان دیده مى شود. ولى آنچه پس از تدبر کافى در آیات قرآنى و احادیث اهل بیت به دست مى آید این است که قرآن کریم در لهجه شیرین و بیان روشن و رساى خود، هرگز شیوه لغز و معما پیش نگرفته و مطلبى را جز با قالب لفظى خودش به مردم القا نکرده است و آنچه در قرآن کریم به نام
((تاءویل )) ذکر شده است از قبیل مدلول لفظ نیست بلکه حقایق و واقعیتهایى است که بالاتر از درک عامه بوده که معارف اعتقادى و احکام عملى قرآن از آنها سرچشمه مى گیرد.
آرى همه قرآن تاءویل دارد و تاءویل آن مستقیما از راه تفکر قابل درک نیست و از راه لفظ نیز قابل بیان نمى باشد و تنها پیامبران و پاکان از اولیاى خدا که از آلایشهاى بشریت پاکند، مى توانند از راه مشاهده ، آنها را بیابند. آرى ، تاءویل قرآن روز رستاخیر براى همه مکشوف خواهد شد.
توضیح :
به خوبى مى دانیم آنچه بشر را وادار به سخنگویى و وضع لغت و استفاده از الفاظ نموده ، همانا نیازمندیهاى اجتماعى مادى است . بشر در زندگى اجتماعى خود ناگزیر است که منویات و محتویات ضمیر خود را به همنوعان خود بفهماند و براى همین منظور از صدا و گوش استمداد جوید و گاهى کم و بیش از اشاره و چشم استفاده کند. و از اینجاست که در میان شخص گنگ و نابینا هیچگونه تفاهم برقرار نمى شود؛ زیرا آنچه نابینا به زبان مى گوید، گنگ نمى شنود و آنچه گنگ به اشاره مى فهماند نابینا نمى بیند و از این روى در وضع لغات و نامگذارى اشیاء تاءمین نیازمندى مادى منظور بوده و براى چیزهایى و اوضاع و احوالى ، لفظ ساخته شده که مادى و در دسترس حس یا نزدیک به محسوس مى باشد چنانکه مى بینیم در مواردى که مخاطب ما یکى از حواس را فاقد است ، اگر بخواهیم از چیزهایى که از راه همان حس مفقود درک مى شود، سخن بگوییم دست به یک نوع تمثیل و تشبیه مى زنیم مثلاً اگر بخواهیم به یک نابیناى مادرزاد از روشنایى و رنگ ، یا به کودکى که به حد بلوغ نرسیده از لذت عمل جنسى توصیف کنیم ، مقصود خود را با نوعى از مقایسه و تشبیه و آوردن مثل مناسب تاءدیه مى کنیم ، بنابراین ، اگر فرض کنیم در جهان هستى ، واقعیتهایى وجود دارد که از ماده و آلایش ماده منزه است (و واقع امر هم همین است ) و از گروه بشر در هر عصر یک یا چند تن انگشت شمار، استعداد درک و مشاهده آنها را دارند، چنین چیزهایى از راه بیان لفظى و تفکر عادى قابل تفهیم و درک نخواهد بود و جز با تمثیل و تشبیه نمى توان به آنها اشاره کرد.
خداى متعال در کتاب خود مى فرماید: ما این کتاب را از قبیل لفظ، خواندنى و عربى قرار دادیم شاید شما آن را تعقل کنید و بفهمید و همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ که اصل کتب آسمانى است ، بسى بلند پایه و محکم اساس است (فهم عادى به آن نمى رسد و در آن رخنه نمى کند
(130) ))
و نیز مى فرماید:((تحقیقا این کتاب قرآنى است گرامى در کتابى که از انظار عادى پنهان است ، کسى به آن مس نمى کند مگر پاک شدگان (131) )).
و همچنین در حق پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت وى مى فرماید:
((خداى متعال مى خواهد از شما اهل بیت هرگونه پلیدى را ببرد و شما را پاک گرداند (132) ))
به دلالت این آیات ، قرآن کریم از مرحله اى سرچشمه مى گیرد که افهام مردم از رسیدن به آنجا و نفوذ کردن در آنجا زبون است ، کسى را نمى رسد که کمترین درکى در آنجا داشته باشد جز بندگانى که خدا آنان را پاک گردانیده است و اهل بیت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از آن پاکانند.
و در جاى دیگر مى فرماید:
((اینان که ایمان به قرآن نمى آورند تکذیب کردند چیزى را که به علم او احاطه نیافته اند و هنوز تاءویل آن براى آنها مشهود نشده است (یعنى روز قیامت که حقایق اشیاء بالعیان دیده مى شود (133) ) ))
و باز در جاى دیگر مى فرماید:((روزى که تاءویل قرآن (همه قرآن ) مشهود مى شود، کسانى که آن را فراموش کرده بودند به راستى و صدقِ دعوت نبوت ، اعتراف خواهند کرد (134) )).
تتمه بحث در حدیث  
اعتبار اصل حدیث که قرآن کریم آن را امضا کرده است در میان شیعه و سایر مسلمین جاى گفتگو نیست ، ولى در اثر تفریطى که از ناحیه فرمانروایان صدر اسلام در نگهدارى حدیث و افراطى که از ناحیه صحابه و تابعین در ترویج حدیث به عمل آمد، حدیث به سرنوشت اسف آورى گرفتار شد.
از یک سوى خلفاى وقت از ثبت و کتابت حدیث ، منع مى نمودند و هر چه اوراق حدیث به دست مى آوردند مى سوزانیدند و گاه از نقل حدیث منع مى نمودند، از این جهت بسیارى از احادیث دستخوش تغییر و تحریف و فراموشى و نقل گردید.
و از سوى دیگر، صحابه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که افتخار درک حضور و استماع حدیث پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را داشتند و مورد احترام خلفاى وقت و عموم مسلمانان بودند، به ترویج حدیث پرداختند و کار به جایى رسید که حدیث به قرآن حکومت مى کرد و حتى گاهى حکم آیه با حدیث فسخ مى شد
(135) و بسیار اتفاق مى افتاد که نقله یک حدیث براى استماع یک حدیث ، فرسنگها راه پیموده رنج سفر بر خود هموار مى نمودند.
گروهى از بیگانگان که به لباس اسلام درآمده بودند و جمعى از دشمنان خانگى اسلام به وضع و تغییر حدیث پرداختند و حدیث را از اعتبار و وثوق انداختند
(136) .
به همین سبب دانشمندان اسلامى به فکر چاره افتاده و علم
((رجال و درایه )) را وضع کردند تا حدیث درست را از نادرست تمیز دهند.
ولى
((شیعه )) گذشته از اینکه در تنقیح سند حدیث مى کوشد مطابقت متن حدیث را با قرآن در اعتبار آن لازم مى داند. از طریق شیعه در اخبار زیادى (137) که سند آنها قطعى است - از پیغمبر اکرم و ائمه اهل بیت رسیده است حدیثى که مخالف قرآن کریم باشد ارزشى ندارد و حدیثى را باید معتبر شمرد که با قرآن موافقت داشته باشد.
به موجب این اخبار، شیعه به احادیثى که مخالف قرآن است عمل نمى کند و اخبارى که
(138) مخالفت و موافقت آنها معلوم نیست طبق دستور دیگرى که از ائمه اهل بیت رسیده بى اینکه رد کند یا قبول نماید مسکوت عنه مى گذارد، البته در شیعه نیز اشخاصى پیدا مى شوند که مانند گروهى از اهل سنت به هر حدیثى که به دستشان رسد، عمل مى کنند.
روش شیعه در عمل به حدیث 
حدیثى که بدون واسطه از زبان خود پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم یا ائمه اهل بیت علیه السّلام شنیده شود حکم قرآن کریم را دارد ولى حدیثى که با واسطه به دست ما مى رسد عمل شیعه در آن به ترتیب زیر است :
در معارف اعتقادى که به نص قرآن ، علم و قطع لازم است به خبر متواتر یا خبرى که شواهد قطعى به صحت آن در دست است عمل مى شود و به غیر این دو قسم که خبر واحد نامیده مى شود، اعتبارى نیست ، ولى در استنباط
(139) احکام شرعیه نظر به ادله اى که قائم شده علاوه به خبر متواتر و قطعى ، به خبر واحد نیز که نوعا مورد وثوق باشد عمل مى شود.
پس خبر متواتر و قطعى پیش شیعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غیر قطعى (خبر واحد) به شرط اینکه مورد وثوق نوعى باشد تنها در احکام شرعیه حجت مى باشد.
تعلیم و تعلم عمومى در اسلام 
تحصیل علم یکى از وظایف دینى اسلام است . پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى فرماید:((طلب علم براى هر مسلمانى فریضه (وظیفه واجب ) مى باشد (140) )) و طبق اخبارى که با شواهد قطعیه تاءیید شده است ، مراد از این علم ، دانستن اصول سه گانه اسلامى : توحید، نبوت و معاد با لوازم قریب آنهاست و دانستن تفصیل احکام و قوانین اسلامى است براى هر فرد به اندازه ابتلاء و احتیاج وى .
البته روشن است که تحصیل علم به اصول دین ، اگرچه با دلیل اجمالى باشد براى همه میسر و در خور توانایى است ولى تحصیل علم به تفصیل احکام و قوانین دینى از راه استفاده و استنباط فنى از مدارک اصلى کتاب و سنت (فقه استدلالى ) کار همه کس نیست و تنها در خور توانائى برخى از افراد مى باشد و در اسلام حکم طاقت فرسا (حرجى ) تشریع نشده است .
از این روى ، تحصیل علم به احکام و قوانین دینى از راه دلیل به طور واجب کفایى به بعضى از افراد که توانایى و صلاحیت آن را دارند، اختصاص یافته و وظیفه بقیه افراد طبق قاعده عمومى
((وجوب رجوع جاهل به عالم (قاعده رجوع به خبره ) )) آن است که به افراد نامبرده (که مجتهدین و فقها نامیده مى شوند) مراجعه کنند (و اینها مراجع تقلید نامیده مى شوند) البته این مراجعه و تقلید غیر از تقلید در اصول معارف است که به نص آیه کریمه :
(وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ علمٌ ) (141)
ممنوع مى باشد
(142)
باید دانست که شیعه ، تقلید ابتدایى را از مجتهد میت جایز نمى داند؛ یعنى کسى که مسئله را از راه اجتهاد نمى داند و طبق وظیفه دینى باید از مجتهد تقلید کند، نمى تواند به نظر مجتهدى که زنده نیست مراجعه کند مگر اینکه در همین مسئله به مجتهد زنده اى تقلید کرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود، به نظر وى باقى بماند.
این مسئله یکى از عوامل مهمه زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامى شیعه است که پیوسته افرادى در راه تحصیل اجتهاد، تلاش کرده به کنجکاوى در مسائل فقهى مى پردازند، لیکن اهل سنت در اثر اجماعى که در قرن پنجم هجرى بر لزوم اتباع مذهب یک از فقهاى اربعه شان : ابوحنیفه ، مالک ، شافعى و احمد بن حنبل نمودند اجتهاد آزاد را و همچنین تقلید غیر یکى از این چهار فقیه را جایز نمى دانند! و در نتیجه فقه شان در همان سطح تقریبا 1200 سال پیش باقى مانده است و در این اواخر، جمعى از منفردین ، از اجماع نامبرده سرپیچیده به اجتهاد آزاد مى پردازند.








طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ