بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 15
کل بازدید : 29344
کل یادداشتها ها : 182
استمرار و توالى آفرینش
این جهان آفرینش که مشهود ماست ، عمر بى پایان ندارد و روزى خواهد رسید که بساط این جهان و جهانیان برچیده شود چنانکه قرآن همین معنا را تاءیید مى کند، خداى متعال مى فرماید:
(ما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَما بَیْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ مُسَمّىً ) (223) .
یعنى :((نیافریدم آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آنهاست مگر بحق و اجل معین (براى مدت محدود و معینى که نام برده شده است ) )).
و آیا پیش از پیدایش این جهان فعلى و نسل موجود انسانى ، جهان دیگرى آفریده شده و انسانى بوده است ؟ آیا پس از برچیده شدن بساط جهان و جهانیان که قرآن کریم نیز از آن خبر مى دهد، جهان دیگرى به وجود خواهد آمد و انسانى آفریده خواهد شد، پرسشهایى است که پاسخ صریح آنها را در قرآن کریم نمى توان یافت ، جز اشاراتى ، ولى در روایاتى که از ائمه اهل بیت نقل شده ، به این پرسشها پاسخ مثبت داده شده است (224)
4 - امام شناسى
معناى امام
امام و پیشوا به کسى گفته مى شود که پیش جماعتى افتاده رهبرى ایشان را در یک مسیر اجتماعى یا مرام سیاسى یا مسلک علمى یا دینى به عهده گیرد و البته به واسطه ارتباطى که با زمینه خود دارد در وسعت و ضیق ، تابع زمینه خود خواهد بود.
آیین مقدس اسلام (چنانکه از فصلهاى گذشته روشن شد) زندگانى عموم بشر را از هر جهت در نظر گرفته ، دستور مى دهد؛ از جهت حیات معنوى مورد بررسى قرار داده و راهنمایى مى کند و در حیات صورى نیز از جهت زندگى فردى و اداره آن مداخله مى نماید چنانکه از جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى آن (حکومت ) مداخله مى نماید.
بنابر جهاتى که شمرده شد، اما و پیشوائى دینى در اسلام از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد: از جهت حکومت اسلامى و از جهت بیان معارف و احکام اسلام و از جهت رهبرى و ارشاد حیات معنوى .
شیعه معتقد است که چنانکه جامعه اسلامى به هر سه جهت نامبرده نیازمندى ضرورى دارد، کسى که متصدى اداره جهات نامبرده است و پیشوائى جماعت را در آن جهات به عهده دارد، از ناحیه خدا و رسول باید تعیین شود و البته پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نیز به امر خدا تعیین فرموده است .
امامت و جانشینى پیغمبراکرم (ص ) و حکومت اسلامى
انسان با نهاد خدادادى خود بدون هیچگونه تردید، درک مى کند که هرگز جامعه متشکلى مانند یک کشور یا یک شهر یا ده یا قبیله و حتى یک خانه که از چند تن انسان تشکیل یابد، بدون سرپرست و زمامدارى که چرخ جامعه را به کار اندازد و اراده او به اراده هاى جزو حکومت کند و هر یک از اجزاى جامعه را به وظیفه اجتماعى خود وادارد، نمى تواند به بقاى خود ادامه دهد و در کمترین وقتى اجزاى آن جامعه متلاشى شده وضع عمومیش به هرج و مرج گرفتار خواهد شد.
به همین دلیل کسى که زمامدار و فرمانرواى جامعه اى است (اعم از جامعه بزرگ یا کوچک ) و به سمت خود و بقاى جامعه عنایت دارد، اگر بخواهد به طور موقت یا غیر موقت از سر کار خود غیبت کند البته جانشینى به جاى خود مى گذارد و هرگز حاضر نمى شود که قلمرو فرمانروایى و زمامدارى خود را سر خود رها کرده از بقا و زوال آن چشم پوشد.
رئیس خانواده اى که براى سفر چند روزه یا چند ماهه مى خواهد خانه و اهل خانه را وداع کند، یکى از آنان را (یا کسى دیگر را) براى خود جانشین معرفى کرده امورات منزل را به وى مى سپارد. رئیس مؤ سسه یا مدیر مدرسه یا صاحب دکانى که کارمندان یا شاگردان چندى زیر دست دارد، حتى براى چند ساعت غیبت ، یکى از آنان را به جاى خود نشانیده دیگران را به وى ارجاع مى کند و به همین ترتیب .
اسلام دینى است که به نص کتاب و سنت بر اساس فطرت استوار است و آیینى است اجتماعى که هر آشنا و بیگانه این نشانى را از سیماى آن مشاهده مى کند و عنایتى که خدا و پیغمبر به اجتماعیت این دین مبذول داشته اند هرگز قابل انکار نبوده و با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست .
پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نیز مسئله عقد اجتماع را در هر جایى که اسلام در آن نفوذ پیدا مى کرد، ترک نمى کرد و هر شهر یا دهکده اى که به دست مسلمین مى افتاد، در اقرب وقت والى و عاملى در آنجا نصب و زمام اداره امور مسلمین را به دست وى مى سپرد حتى در لشگرهایى که به جهاد اعزام مى فرمود، گاهى براى اهمیت مورد، بیش از یک رئیس و فرمانده به نحو ترتب براى ایشان نصب مى نمود حتى در ((جنگ موته )) چهار نفر رئیس تعیین فرمود که اگر اولى کشته شد دومى را، و اگر دومى کشته شد سومى را و همچنین ... به ریاست و فرماندهى بشناسند.
و همچنین به مسئله جانشینى عنایت کامل داشت و هرگز در مورد لزوم ، از نصب جانشین فروگذارى نمى نمود و هر وقت از مدینه غیبت مى فرمود، والى به جاى خود معین مى کرد حتى در موقعى که از مکه به مدینه هجرت مى نمود و هنوز خبرى نبود، براى اداره چند روزه امور شخصى خود در مکه و پس دادن امانتهایى که از مردم پیشش بود، على علیه السّلام را جانشین خود قرار داد و همچنین پس از رحلت نسبت به دیون و کارهاى شخصیش على علیه السّلام را جانشین خود نمود.
شیعه مى گوید: به همین دلیل ، هرگز متصور نیست پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم رحلت فرماید و کسى را جانشین خود قرار ندهد و سرپرستى براى اداره امور مسلمین و گردانیدن چرخ جامعه اسلامى ، نشان ندهد. اینکه پیدایش جامعه اى بستگى دارد به یک سلسله مقررات و رسوم مشترکى که اکثریت اجزاى جامعه آنها را عملاً بپذیرند، و بقا و پایدارى آن بستگى کامل دارد به یک حکومت عادله اى که اجراى کامل آنها را به عهده بگیرد، مسئله اى نیست که فطرت انسانى در ارزش و اهمیت آن شک داشته باشد یا براى عاقلى پوشیده بماند یا فراموشش کند در حالى که نه در وسعت و دقت شریعت اسلامى مى توان شک نمود و نه در اهمیت و ارزشى که پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم براى آن قائل بود و در راه آن فداکارى و از خودگذشتگى مى نمود مى توان تردید نمود و نه در نبوغ فکر و کمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبیر پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم (گذشته از تاءیید وحى ونبوت ) مى توان مناقشه کرد.
پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به موجب اخبار متواترى که عامه و خاصه در جوامع حدیث (در باب فتن و غیر آن ) نقل کرده اند، از فتن و گرفتاریهایى که پس از رحلتش دامنگیر جامعه اسلامى شد. و فسادهایى که در پیکره اسلام رخنه کرد، مانند حکومت آل مروان و غیر ایشان که آیین پاک را فداى ناپاکیها و بى بندوباریهاى خود ساختند، تفصیلاً خبر داده است و چگونه ممکن است که از جزئیات حوادث و گرفتاریهاى سالها و هزاران سالهاى پس از خود غفلت نکند، و سخن گوید، ولى از مهمترین وضعى که باید در اولین لحظات پس از مرگش گوید، به وجود آید غفلت کند! یا اهمال ورزد و امرى به این سادگى (از یک طرف ) و به این اهمیت (از طرف دیگر) به ناچیز گیرد و با اینکه به طبیعى ترین و عادى ترین کارها مانند خوردن و نوشیدن و خوابیدن ، مداخله و صدها دستور صادر نموده و از چنین مسئله با ارزشى بکلى سکوت ورزیده کسى را به جاى خود تعیین نفرماید؟
و اگر به فرض محال تعیین زمامدار جامعه اسلامى در شرع اسلام به خود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بیانات شافى در این خصوص کرده باشد و دستورات کافى بایست بدهد تا مردم در مسئله اى که اساسا بقا و رشد جامعه اسلامى و حیات شعائر دین به آن متوقف و استوار است ، بیدار و هشیار باشند.
و حال آنکه از چنین بیان نبوى و دستور دینى خبرى نیست و اگر بود کسانى که پس از پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم زمام امور را به دست گرفتند مخالفتش نمى کردند در صورتى که خلیفه اول خلافت را به خلیفه دوم با وصیت منتقل ساخت و همچنین خلیفه چهارم به فرزندش وصیت نمود و خلیفه دوم خلیفه سوم را با یک شوراى شش نفرى که خودش اعضاى آن و آیین نامه آن را تعیین و تنظیم کرده بود، روى کار آورد و معاویه امام حسن را به زور به صلح وادار نموده خلافت را به این طریق برد و پس از آن خلافت به سلطنت موروثى تبدیل شد و تدریجا شعائر دینى از جهاد و امر به معروف و نهى از منکر و اقامه حدود و غیر آنها یکى پس از دیگرى از جامعه هجرت کرد و مساعى شارع اسلام نقش برآب گردید (225) .
شیعه از راه بحث و کنجکاوى در درک فطرى بشر و سیره مستمره عقلاى انسان و تعمق در نظر اساسى آیین اسلام که احیاى فطرت مى باشد، و روش اجتماعى پیغمبراکرم و مطالعه حوادث اسف آورى که پس از رحلت به وقوع پیوسته و گرفتاریهایى که دامنگیر اسلام و مسلمین گشته و به تجزیه و تحلیل در کوتاهى و سهل انگارى حکومتهاى اسلامى قرون اولیه هجرت برمى گردد، به این نتیجه مى رسد که از ناحیه پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نص کافى در خصوص تعیین امام و جانشین پیغمبر رسیده است آیات و اخبار متواتر قطعى مانند آیه ولایت و حدیث غدیر (226) و حدیث سفینه و حدیث ثقلین و حدیث حق و حدیث منزلت و حدیث دعوت عشیره اقربین و غیر آنها به این معنا دلالت داشته و دارند ولى نظر به پاره اى دواعى تاءویل شده و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است .
در تاءیید سخنان گذشته
آخرین روزهاى بیمارى پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود و جمعى از صحابه حضور داشتند آن حضرت فرمود: دوات و کاغذى براى من بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از من (با رعایت آن ) هرگز گمراه نشوید، بعضى از حاضرین گفتند: این مرد هذیان مى گوید کتاب خدا براى ما بس است !! آنگاه هیاهوى حضار بلند شد. پیغمبراکرم فرمود:((برخیزید و از پیش من بیرون روید؛ زیرا پیش پیغمبرى نباید هیاهو کنند (227) )).
با توجه به مطالب فصل گذشته و توجه به اینکه کسانى که در این قضیه از عملى شدن تصمیم پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم جلوگیرى کردند همان اشخاصى بودند که فرداى همان روز از خلافت انتخابى بهره مند شدند و بویژه اینکه انتخاب خلیفه را بى اطلاع على علیه السّلام و نزدیکانش نموده ، آنان را در برابر کار انجام یافته قرار دادند آیا مى توان شک نمود که مقصود پیغمبراکرم در حدیث بالا تعیین شخص جانشین خود و معرفى على علیه السّلام بود؟
و مقصود از این سخن ایجاد قیل و قال بود که در اثر آن پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از تصمیم خود منصرف شود نه اینکه معناى جدى آن (سخن نابجاى گفتن از راه غلبه مرض ) منظور باشد؛ زیرا اولاً: گذشته از اینکه در تمام مدت بیمارى از پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم حتّى یک حرف نابجا شنیده نشده و کسى هم نقل نکرده است ، روى موازین دینى ، مسلمانى مى تواند پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را که با عصمت الهى مصون است به هذیان و بیهوده گویى نسبت دهد.
ثانیا: اگر منظور از این سخن معناى جدیش بود، محلى براى جمله بعدى (کتاب خدا براى ما بس است ) نبود و براى اثبات نابجا بودن سخن پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با بیماریش استدلال مى شد نه با اینکه با وجود قرآن نیازى به سخن پیغمبر نیست ؛ زیرا براى یک نفر صحابى نبایست پوشیده بماند که همان کتاب خدا، پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را مفترض الطاعه و سخنش را سخن خدا قرار داده و به نص قرآن کریم مردم در برابر حکم خدا و رسول ، هیچگونه اختیار و آزادى عمل ندارند.
ثالثا: این اتفاق در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و وى به خلافت خلیفه دوم وصیت کرد وقتى که عثمان به امر خلیفه ، وصیتنامه را مى نوشت ، خلیفه بیهوش شد با این حال خلیفه دوم سخنى را که در باره پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گفته بود در باره خلیفه اول تکرار نکرد (228) .
گذشته از اینها خلیفه دوم در حدیث ابن عباس (229) به این حقیقت اعتراف مى نماید، وى مى گوید: من فهمیدم که پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى خواهد خلافت على را تسجیل کند، ولى براى رعایت مصلحت به هم زدم . مى گوید: خلافت از آن على بود (230) ولى اگر به خلافت مى نشست مردم را به حق و راه راست وادار مى کرد و قریش زیر بار آن نمى رفتند از این روى وى را از خلافت کنار زدیم [!!!]
با اینکه طبق موازین دینى باید متخلف از حق را به حق وادار نمود نه حق را براى خاطر متخلف ترک نمود، موقعى که براى خلیفه اول خبر آوردند که جمعى از قبایل مسلمان از دادن زکات امتناع مى ورزند، دستور جنگ داد و گفت : اگر عقالى را که به پیغمبر خدا مى دادند به من ندهند با ایشان مى جنگم (231) و البته مراد از این سخن این بود که به هر قیمت تمام شود باید حق احیا شود البته موضوع خلافت حقه از یک عقال مهمتر و با ارزش تر بود.
امامت در بیان معارف الهیّه
در بحثهاى پیغمبرشناسى گذشت که طبق قانون ثابت و ضرورى هدایت عمومى ، هر نوع از انواع آفرینش از راه تکوین و آفرینش به سوى کمال و سعادت نوعى خود هدایت و رهبرى مى شود.
نوع انسان نیز که یکى از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومى مستثنا نیست و از راه غریزه واقع بینى و تفکر اجتماعى ، در زندگى خود به روش خاصى باید هدایت شود که سعادت دنیا وآخرتش را تاءمین نماید و به عبارت دیگر: باید یک سلسله اعتقادات و وظایف عملى را درک نموده روش زندگى خود را به آنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانى خود را به دست آورد و گفته شد که راه درک این برنامه زندگى که به نام ((دین )) نامیده مى شود راه عقل نیست بلکه راه دیگرى است به نام ((وحى و نبوت )) که در برخى از پاکان جهان بشریت به نام انبیا (پیغمبران خدا) یافت مى شود!
پیغمبرانند که وظایف انسانى مردم را به وسیله وحى از جانب خدا دریافت داشته به مردم مى رسانند، تا در اثر به کار بستن آنها تاءمین سعادت کنند. روشن است که این دلیل چنانکه لزوم و ضرورت چنین درکى را در میان افراد بشر به ثبوت مى رساند، همچنین لزوم و ضرورت پیدایش افرادى را که پیکره دست نخورده این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم به مردم برسانند، به ثبوت مى رساند.
چنانکه از راه عنایت خدایى لازم است اشخاصى پیدا شوند که وظایف انسانى را از راه وحى درک نموده به مردم تعلیم کنند، همچنان لازم است که این وظایف انسانى آسمانى براى همیشه در جهان انسانى محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرضه و تعلیم شود یعنى پیوسته اشخاصى وجود داشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد.
کسى که متصدى حفظ و نگهدارى دین آسمانى است و از جانب خدا به این سمت اختصاص یافته ((امام )) نامیده مى شود چنانکه کسى که حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانى از جانب خدا مى باشد ((نبى )) نام دارد و ممکن است نبوت و امامت در یکجا جمع شوند و ممکن است از هم جدا باشند و چنانکه دلیل نامبرده عصمت پیغمبران را اثبات مى کرد، عصمت ائمه و پیشوایان را نیز اثبات مى کند؛ زیرا باید خدا براى همیشه دین واقعى دست نخورده و قابل تبلیغى در میان بشر داشته باشد و این معنا بدون عصمت و مصونیت خدایى صورت نبندد.
فرق میان نبى و امام
دلیل گذشته در مورد دریافت داشتن احکام و شرایع آسمانى که به واسطه پیغمبران انجام مى گیرد، همینقدر اصل وحى یعنى گرفتن احکام آسمانى را اثبات مى کند نه استمرار و همیشگى آن را به خلاف حفظ و نگهدارى آن که طبعا امرى است استمرارى و مداوم ، و از اینجاست که لزوم ندارد پیوسته پیغمبرى در میان بشر وجود داشته باشد ولى وجود امام که نگهدارنده دین آسمانى است ، پیوسته در میان بشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمى شود، بشناسند یا نشناسند و خداى متعال در کتاب خود مى فرماید:
(فَاِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوابِها بِکافِرینَ ) (232) .
یعنى :((و اگر به هدایت ما - که هرگز تخلف نمى کند - کافران ایمان نیاوردند ما گروهى را به آن موکل کرده ایم که هرگز به آن کافر نخواهند شد)).
و چنانکه اشاره شد، نبوت و امامت گاهى جمع مى شود و یک فرد داراى هر دو منصب پیغمبرى و پیشوایى (اخذ شریعت آسمانى و حفظ بیان آن ) مى شود و گاهى از هم جدا مى شوند چنانکه در ازمنه اى که از پیغمبران خالى است در هر عصر امام حقى وجود دارد و بدیهى است عدد پیغمبران خدا محدود و همیشه وجود نداشته اند.
خداى متعال در کتاب خود جمعى از پیغمبران را به امامت معرفى فرموده است چنانکه در باره حضرت ابراهیم مى فرماید:
(وَاِذِ ابْتَلى اِبْرهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتى قالَ لا یَنالُ عَهْدِى الظّالِمینَ ) (233) .
یعنى :((وقتى که خداى ابراهیم او را به کلمه هایى امتحان کرد پس آنها را تمام کرده و به آخر رسانید، فرمود: من تو را براى مردم امام و پیشوا قرار مى دهم ، ابراهیم گفت و از فرزندان من ، فرمود عهد و فرمان من به ستمکاران نمى رسد)).
و مى فرماید:
(وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا ) (234) .
یعنى :((و ما ایشان را پیشوایانى قرار دادیم که به امر ما هدایت و رهبرى مى کردند)).
امامت در باطن اعمال
امام چنانکه نسبت به ظاهر اعمال مردم ، پیشوا و راهنماست ، همچنان در باطن نیز سمت پیشوایى و رهبرى دارد و اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوى خدا سیر مى کند. براى روشن شدن این حقیقت بدو مقدمه زیرین باید توجه نمود.
اوّل : جاى تردید نیست که به نظر اسلام و سایر ادیان آسمانى یگانه وسیله سعادت و شقاوت (خوشبختى و بدبختى ) واقعى و ابدى انسان ، همانا اعمال نیک و بد اوست که دین آسمانى تعلیمش مى کند و هم از راه فطرت و نهاد خدادادى نیکى و بدى آنها را درک مى نماید.
و خداى متعال از راه وحى و نبوت این اعمال را مناسب طرز تفکر ما گروه بشر با زبان اجتماعى خودمان ، در صورت امر و نهى و تحسین و تقبیع بیان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها، براى نیکوکاران و فرمانبرداران ، زندگى جاوید شیرینى که مشتمل بر همه خواستهاى کمالى انسان مى باشد، نوید داده و براى بدکاران و ستمگران زندگى جاوید تلخى که متضمن هرگونه بدبختى و ناکامى مى باشد خبر داده است .
و جاى شک و تردید نیست که خداى آفرینش که از هر جهت بالاتر از تصور ماست ، مانند ما تفکر اجتماعى ندارد و این سازمان قراردادى آقایى و بندگى و فرمانروایى و فرمانبرى و امر و نهى و مزد و پاداش در بیرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدایى همانا دستگاه آفرینش است که در آن هستى و پیدایش هر چیز به آفرینش خدا طبق روابط واقعى بستگى دارد و بس .
و چنانکه در قرآن کریم (235) و بیانات پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم اشاره شده دین مشتمل به حقایق و معارفى است بالاتر از فهم عادى ما که خداى متعال آنها را با بیانى که با سطح فکر ما مناسب و با زبانى که نسبت به ما قابل فهم است ، براى ما نازل فرموده است .
از این بیان باید نتیجه گرفت که میان اعمال نیک و بد و میان آنچه در جهان ابدیت از زندگى و خصوصیات زندگى هست ، رابطه واقعى برقرار است که خوشى و ناخوشى زندگى آینده به خواست خدا مولود آن است .
و به عبارت ساده تر: در هر یک از اعمال نیک و بد، در درون انسان واقعیتى به وجود مى آید که چگونگى زندگى آینده او مرهون آن است .
انسان بفهمد یا نفهمد، درست مانند کودکى است که تحت تربیت قرار مى گیرد، وى جز دستورهایى که از مربى با لفظ ((بکن و نکن )) مى شنود و پیکر کارهایى که انجام مى دهد، چیزى نمى فهمد ولى پس از بزرگ شدن و گذرانیدن ایام تربیت به واسطه ملکات روحى ارزنده اى که در باطن خود مهیّا کرده در اجتماع به زندگى سعادتمندى نایل خواهد شد و اگر از انجام دستورهاى مربى نیکخواه خود سر باز زده باشد، جز بدبختى بهره اى نخواهد داشت .
یا مانند کسى که طبق دستور پزشک به دوا و غذا و ورزش مخصوصى مداومت مى نماید وى جز گرفتن و به کار بستن دستور پزشک با چیزى سر و کار ندارد ولى با انجام دستور، نظم و حالت خاصى در ساختمان داخلى خود پیدا مى کند که مبداء تندرستى و هر گونه خوشى و کامیابى است .
خلاصه انسان در باطن این حیات ظاهرى ، حیات دیگرى باطنى (حیات معنوى ) دارد که از اعمال وى سرچشمه مى گیرد و رشد مى کند و خوشبختى و بدبختى وى در زندگى آن سرا، بستگى کامل به آن دارد.
قرآن کریم نیز این بیان عقلى را تاءیید مى کند و در آیات (236) بسیارى براى نیکوکاران و اهل ایمان حیات دیگر و روح دیگرى بالاتر از این حیات و روشن تر از این روح اثبات مى نماید و نتایج باطنى اعمال را پیوسته همراه انسان مى داند و در بیانات نبوى نیز به همین معنا بسیار اشاره شده است (237) .
دوم : اینکه بسیار اتفاق مى افتد که یکى از ما کسى را به امرى نیک یا بد راهنمایى کند در حالى که خودش به گفته خود عامل نباشد ولى هرگز در پیغمبران و امامان که هدایت و رهبریشان به امر خداست ، این حال تحقق پیدا نمى کند ایشان به دینى که هدایت مى کنند و رهبرى آن را به عهده گرفته اند، خودشان نیز عاملند و به سوى حیات معنوى که مردم را سوق مى دهند، خودشان نیز داراى همان حیات معنوى مى باشند؛ زیرا خدا تا کسى را خود هدایت نکند هدایت دیگران را به دستش نمى سپارد و هدایت خاص خدایى هرگز تخلف بردار نیست . از این بیان مى توان نتایج ذیل را به دست آورد:
1 - در هر امتى ، پیغمبر و امام آن امت در کمال حیات معنوى دینى که به سوى آن دعوت و هدایت مى کنند، مقام اول را حایز مى باشند؛ زیرا چنانکه شاید و باید به دعوت خودشان عامل بوده و حیات معنوى آن را واجدند.
2 - چون اولند و پیشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند.
3 - کسى که رهبرى امتى را به امر خدا به عهده دارد چنانکه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحله حیات معنوى نیز رهبر و حقایق اعمال با رهبرى او سیر مى کند (238) .
ائمه و پیشوایان اسلام
به حسب آنکه از فصلهاى گذشته نتیجه گرفته مى شود، در اسلام پس از رحلت پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در میان امت اسلامى پیوسته امامى (پیشواى منصوب ) از جانب خدا بوده و خواهد بود. و احادیث انبوهى (239) از پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در توصیف ایشان و در عدد ایشان و در اینکه همه شان از قریشند و از اهل بیت پیغمبرند و در اینکه ((مهدى موعود)) از ایشان و آخرینشان خواهد بود، نقل شده است .
و همچنین نصوص (240) از پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در امامت على علیه السّلام که امام اول است وارد شده است و همچنین نصوص قطعى از پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و على علیه السّلام در امامت امام دوم و به همین ترتیب گذشتگان ائمه به امامت آیندگانشان نص قطعى نموده اند.
به مقتضاى این نصوص ، ائمه اسلام دوازده تن مى باشند و نامهاى مقدسشان به این ترتیب است :
1 - على بن ابى طالب 2 - حسن بن على
3 - حسین بن على 4 - على بن حسین
5 - محمد بن على 6 - جعفر بن محمد
7 - موسى بن جعفر8 - على بن موسى
9 - محمد بن على 10 - على بن محمد
11 - حسن بن على 12 - مهدى علیهم السّلام