بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 15
کل بازدید : 29342
کل یادداشتها ها : 182
امام نهم
امام محمد بن على (تقى و گاهى به لقب امام جواد و ابن الرضا نیز ذکر مى شود) فرزند امام هشتم که سال 195 هجرى در مدینه متولد شده و طبق روایات شیعه ، سال 220 هجرى به تحریک معتصم خلیفه عباسى به دست همسر خود که دختر ماءمون خلیفه عباسى بود مسموم و شهید شده در جوار جد خود امام هفتم در کاظمیه مدفون گردید.
پس از پدر بزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود به امامت رسید. امام نهم موقع درگذشت پدر بزرگوار خود در مدینه بود، ماءمون وى را به بغداد - که آن روز عاصمه خلافت بود - احضار کرده به حسب ظاهر محبت و ملاطفت بسیارى نمود و دختر خود را به عقد ازدواج وى درآورد و در بغداد نگهداشت و در حقیقت مى خواست به این وسیله امام را از خارج و داخل تحت مراقبت کامل درآورد.
امام مدتى در بغداد بود سپس از ماءمون استجازه کرده به مدینه رفت تا آخر عهد ماءمون در مدینه بود و پس از درگذشت ماءمون که معتصم ، زمام خلافت را به دست گرفت ، دوباره امام را به بغداد احضار کرده تحت نظر گرفت و بالا خره چنانکه گذشت به تحریک معتصم ، آن حضرت به دست همسر خود مسموم شد و درگذشت (291) .
امام دهم
امام على بن محمد (نقى و گاهى به لقب هادى ذکر مى شود) فرزند امام نهم در سال 212 در مدینه متولد شده و در سال 254 (طبق روایات شیعه ) معتز، خلیفه عباسى با سَم شهیدش کرده است (292) .
امام دهم در ایام حیات خود با هفت نفر از خلفاى عباسى ، ماءمون و معتصم و واثق و متوکل و منتصر و مستعینى و معتز معاصر بوده است . در عهد معتصم ، سال 220 بود که پدر بزرگوارش در بغداد با سم درگذشت ، وى در مدینه بود و به امر خدا و معرفى امامان گذشته به امامت رسید و به نشر تعالیم دینى مى پرداخت تا زمان متوکل رسید.
متوکل در سال 243 در اثر سعایتهایى که کرده بودند یکى از امراى دولت خود را ماءموریت داد که آن حضرت را از مدینه به سامرا - که آن روز عاصمه خلافت بودجلب کند و نامه اى مهرآمیز با کمال تعظیم به آن حضرت نوشته تقاضاى حرکت و ملاقات نمود (293) و البته پس از ورود آن حضرت به سامرا در ظاهر اقداماتى به عمل نیامد ولى در عین حال آنچه مى توانست در فراهم آوردن وسائل اذیت و هتک آن حضرت کوتاهى نمى کرد و بارها به منظور قتل یا هتک ، امام را احضار کرده و به امر وى خانه اش را تفتیش مى نمودند.
متوکل در دشمنى با خاندان رسالت در میان خلفاى عباسى نظیر نداشت و بویژه با على علیه السّلام دشمن سرسخت بود و آشکارا ناسزا مى گفت و مرد مقلدى را موظف داشت که در بزمهاى عیش ، تقلید آن حضرت را در مى آورد و خلیفه مى خندید!! و در سال 237 هجرى بود که امر کرد قبه ضریح امام حسین را در کربلا و همچنین خانه هاى بسیارى که در اطرافش ساخته بودند، خراب و با زمین یکسان نمودند! و دستور داد که آب به حرم امام بستند و دستور داد زمین قبر مطهر را شخم و زراعت کنند تا بکلى اسم و رسم مزار فراموش شود (294) .
در زمان متوکل ، وضع زندگى سادات علوى - که در حجاز بودند - به مرحله رقت بارى رسیده بود چنانکه زنهاى ایشان ساتر نداشتند و عده اى از ایشان یک چادر کهنه داشتند که در اوقات نماز آن را به نوبه پوشیده نماز مى خواندند (295) و نظیر این فشارها را به سادات علوى که در مصر بودند نیز وارد مى ساخت .
امام دهم به شکنجه و آزار متوکل صبر مى فرمود تا وى درگذشت و پس از وى منتصر و مستعین و معتز روى کار آمدند و به دسیسه معتز، آن حضرت مسموم و شهید شد.
امام یازدهم
امام حسن بن على (عسکرى ) فرزند امام دهم در سال 232 هجرى متولد شده و در سال 260 هجرى (بنا به بعضى از روایات شیعه ) به دسیسه معتمد خلیفه عباسى مسموما درگذشته است (296) .
امام یازدهم پس از درگذشت پدر بزرگوار خود به امر خدا و حسب التعین پیشوایان گذشته به امامت رسید و هفت سالى که امامت کرد به واسطه سختگیرى بیرون از اندازه مقام خلافت ، با تقیه بسیار شدید رفتار مى کرد، درب روى مردم حتى عامه شیعه بسته جز خواص شیعه کسى را بار نمى داد با اینحال اکثر اوقات زندانى بود (297) .
و سبب این همه فشار این بود که اولاً: در آن ازمنه جمعیت شیعه کثرت و قدرتشان به حد قابل توجهى رسیده بود و اینکه شیعه به امامت قائلند براى همگان روشن و آفتابى شده بود و امامان شیعه نیز شناخته مى شدند و از این روى مقام خلافت بیش از پیش ائمه را تحت مراقبت درآورده و از هر راه بود با نقشه هایى مرموز در محو و نابود کردن ایشان مى کوشیدند.
ثانیا: مقام خلافت پى برده بود که خواص شیعه براى امام یازدهم فرزند معتقدند و طبق روایاتى که از خود امام یازدهم و هم از پدرانش نقل مى کنند فرزند او را همان مهدى موعود مى شناسند که به موجب اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم خبر داده بود (298) و او را امام دوازدهم مى دانند.
بدین سبب امام یازدهم بیشتر از سایر ائمه تحت مراقبت مقام خلافت درآمده بود و خلیفه وقت تصمیم قطعى گرفته بود که به هر طریق باشد به داستان امامت شیعه خاتمه بخشد و دَرِ این خانه را براى همیشه ببندد.
و از این روى همینکه بیمارى امام یازدهم را به معتمد، خلیفه وقت گزارش دادند، طبیب نزد آن حضرت فرستاد و چند تن از معتمدان خود و چند نفر از قضات را به منزلش گماشت که پیوسته ملازم وى و مراقب اوضاع داخلى منزل بوده باشند و پس از شهادت امام نیز خانه را تفتیش و توسط قابله ها کنیزان آن حضرت را معاینه کردند و تا دو سال ماءمورین آگاهى خلیفه در خط پیدا کردن خلف آن حضرت مشغول فعالیت بودند تا بکلى نومید شدند (299) .
امام یازدهم را پس از درگذشت در خانه خودش در شهر سامرا، پهلوى پدر بزرگوارش به خاک سپردند و باید دانست که ائمه اهل بیت در دوره زندگیشان گروه انبوهى از علما و محدثین را پرورش دادند که شماره ایشان به صدها تن مى رسد و ما براى رعایت اختصار در این کتاب متعرض فهرست اسامى خودشان و مؤ لفان و آثار علمى و شرح احوالشان نشدیم (300) .
امام دوازدهم
حضرت مهدى موعود (که غالبا به لقب امام عصر و صاحب الزمان ذکر مى شود) فرزند امام یازدهم که اسمش مطابق اسم پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود در سال 256 هجرى در سامرا متولد شده و تا سال 260هجرى که پدر بزرگوارش شهید شد تحت کفالت و تربیت پدر مى زیست و از مردم پنهان و پوشیده بود و جز عده اى از خواص شیعه کسى به شرف ملاقات وى نایل نمى شد.
و پس از شهادت امام یازدهم که امامت در آن حضرت مستقر شد به امر خدا غیبت اختیار کرد و جز با نوّاب خاص خود بر کسى ظاهر نمى شد جز در موارد استثنایى (301) .
نوّاب خاص
آن حضرت چندى عثمان بن سعید عمرى را که از اصحاب جد و پدرش بود و ثقه و امین ایشان قرار داشت نایب خود قرار داد و به توسط وى به عرایض و سؤ الات شیعه جواب مى داد.
و پس از عثمان بن سعید، فرزندش محمد بن عثمان به نیابت امام منصوب شد و پس از وفات محمد بن عثمان عمرى ، ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى ، نائب خاص بود و پس از وفات حسین بن روح نوبختى ، على بن محمد سمرى نیابت ناحیه مقدسه امام را داشت .
و چند روز به مرگ على بن محمد سمرى (که در سال 329 هجرى اتفاق افتاد) مانده بود که از ناحیه مقدسه توقیعى صادر شد که در آن به على بن محمد سمرى ابلاغ شده بود که تا شش روز (دیگر) بدرود زندگى خواهد گفت و پس از آن دَرِ نیابت خاصه بسته ، غیبت کبرى واقع خواهد شد و تا روزى که خدا در ظهور آن حضرت اذن دهد، غیبت دوام خواهد یافت (302) و به مقتضاى این توقیع ، غیبت امام زمان علیه السّلام به دو بخش منقسم مى شود.
اوّل ((غیبت صغرى )): که از سال 260 هجرى شروع نموده و در سال 329 خاتمه مى یابد و تقریبا هفتاد سال مدت امتداد آن مى باشد.
دوم ((غیبت کبرى )): که از سال 329 شروع کرده و تا وقتى که خدا بخواهد ادامه خواهد یافت . پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث متفق علیه مى فرماید:((اگر نمانده باشد از دنیا مگر یک روز، خدا آن روز را دراز مى کند تا مهدى از فرزندان من ظهور نموده دنیا را پر از عدل و داد کند چنانکه از ظلم و جور پر شده باشد (303) .
بحث در ظهور مهدى (ع ) از نظر عمومى
در بحث نبوت و امامت اشاره کردیم که به موجب قانون هدایت عمومى که در همه انواع آفرینش جارى است ، نوع انسان به حکم ضرورت با نیرویى (نیروى وحى و نبوت ) مجهز است که او را به سوى کمال انسانیت و سعادت نوعى راهنمایى مى کند و بدیهى ست که اگر این کمال و سعادت براى انسان که زندگیش زندگى اجتماعى است ، امکان و وقوع نداشته باشد اصل تجهیز لغو و باطل خواهد بود و لغو در آفرینش وجود ندارد.
و با بیانى دیگر: بشر از روزى که در بسیط زمین سکنى ورزیده پیوسته در آرزوى یک زندگى اجتماعى مقرون به سعادت (به تمام معنا) مى باشد و به امید رسیدن چنین روزى قدم برمى دارد و اگر این خواسته تحقق خارجى نداشت هرگز چنین آرزو و امیدى در نهاد وى نقش نمى بست چنانکه اگر غذایى نبود، گرسنگى نبود و اگر آبى نبود، تشنگى تحقق نمى گرفت و اگر تناسلى نبود، تمایل جنسى تصور نداشت .
از این روى ، به حکم ضرورت (جبر) آینده جهان روزى را در برخواهد
داشت که در آن روز جامعه بشرى پر از عدل و داد شده و با صلح و صفا همزیستى نماید و افراد انسانى غرق فضیلت وکمال شوند. و البته استقرار چنین وضعى به دست خود انسان خواهد بود و رهبر چنین جامعه اى منجى جهان بشرى و به لسان روایات ، ((مهدى )) خواهد بود.
در ادیان و مذاهب گوناگون که در جهان حکومت مى کنند، مانند وثنیت و کلیمیت و مسیحیت و مجوسیت و اسلام ، از کسى که نجات دهنده بشریت است ، سخن به میان آمده و عموما ظهور او را نوید داده اند اگرچه در تطبیق اختلاف دارند و حدیث متفق علیه پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم :
((اَلْمَهْدِىُّ مِنْ وُلْدى )).
یعنى :((مهدى معهود از فرزندان من (از نسل من ) مى باشد))، اشاره به همین معناست .
بحث در ظهور مهدى (ع ) از نظر خصوصى
علاوه بر احادیث بى شمارى که از طریق عامه و خاصه از پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه اهل بیت علیهم السّلام در ظهور مهدى علیه السّلام و اینکه از نسل پیغمبر مى باشد و با ظهور خود جامعه بشرى را به کمال واقعى خواهد رسانید و حیات معنوى خواهد بخشید (304) .
روایات بى شمار دیگرى وارد است که مهدى فرزند بلافصل امام حسن عسکرى (امام یازدهم ) مى باشد و پس از تولد و غیبت طولانى ، ظهور کرده جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد؛ چنانکه با ظلم و جور پر شده باشد.
اشکالى چند و پاسخ آنها
الف : مخالفین شیعه اعتراض مى کنند که طبق اعتقاد این طایفه ، امام غایب باید تا کنون نزدیک به دوازده قرن عمر کرده باشد در صورتى که هرگز انسان عمر به این درازى نمى کند؟
پاسخ : بناى اعتراض به استبعاد است و البته عمر به این درازى و بیشتر از این قابل استبعاد مى باشد ولى کسى که به اخبارى که در خصوص امام غایب از پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و سائر ائمه اهل بیت علیهم السّلام وارد شده مراجعه نماید، خواهد دید نوع زندگى امام غایب را به طریق خرق عادت معرفى مى کنند.
البته خرق عادت غیر از محال است و از راه علم هرگز نمى توان خرق عادت را نفى کرد؛ زیرا هرگز نمى توان اثبات کرد که اسباب و عواملى که در جهان کار مى کنند تنها همانها هستند که ما آنها را دیده ایم و مى شناسیم و دیگر اسبابى که ما از آنها خبر نداریم ، یا آثار و اعمال آنها را ندیده ایم ، یا نفهمیده ایم ، وجود ندارد. از این روى ممکن است در فردى یا افرادى از بشر اسباب و عواملى به وجود آید که عمرى بسیار طولانى هزار یا چندین هزار ساله براى ایشان تاءمین نماید و از اینجاست که جهان پزشکى تا کنون از پیدا کردن راهى براى عمرهاى بسیار طولانى ، نومید و ماءیوس نشده است .
این اعتراض از ملیین مانند کلیمیت و مسیحیت و اسلام که به موجب کتابهاى آسمانى خودشان ، خرق عادت و معجزات پیغمبران خدا را قبول دارند، بسیار شگفت آور است .
ب : مخالفین شیعه اعتراض مى کنند که شیعه وجود امام را براى بیان احکام دین و حقایق آیین و راهنمائى مردم لازم مى دانند و غیبت امام ناقض این غرض است ؛ زیرا امامى که به واسطه غیبتش ، مردم هیچگونه دسترسى به وى ندارند، فایده اى بر وجودش مترتب نیست و اگر خدا بخواهد امامى را براى اصلاح جهان بشرى برانگیزد قادر است که در موقع لزوم او را بیافریند دیگر به آفرینش چندین هزار سال پیش از موقع وى نیازى نیست .
پاسخ : اینان به حقیقت معناى امامت پى نبرده اند؛ زیرا در بحث امامت روشن شد که وظیفه امام تنها بیان صورى معارف و راهنمایى ظاهرى مردم نیست و امام چنانکه وظیفه راهنمائى صورت مردم را به عهده دارد همچنان ولایت و رهبرى باطنى اعمال را به عهده دارد و اوست که حیات معنوى مردم را تنظیم مى کند و حقایق اعمال را به سوى خدا سوق مى دهد.
بدیهى است که حضور و غیبت جسمانى امام در این باب تاءثیرى ندارد و امام از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد، اگرچه از چشم جسمانى ایشان مستور است و وجودش پیوسته لازم است اگرچه موقع ظهور و اصلاح جهانیش تا کنون نرسیده است .
خاتمه : پیام معنوى شیعه
پیام معنوى شیعه به جهانیان ، یک جمله بیش نیست و آن این است که ((خدا را بشناسید)) و تعبیر دیگر:((راه خداشناسى را پیش گیرید تا سعادتمند و رستگار شوید)) و این همان جمله اى است که پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم براى نخستین بار دعوت جهانى خود را به آن افتتاح فرمود:((اى مردم ! خدا را به یگانگى بشناسید و اعتراف کنید تا رستگار شوید)) در توضیح این پیام به طور اجمال مى گوییم :
ما افراد بشر به حسب طبع دلداه بسیارى از مقاصد زندگى و لذایذ مادى هستیم ، خوردنیها و نوشیدنیهاى گوارا و پوشیدنیهاى شیک و کاخها و منظره هاى فریبنده ، همسر زیبا و دلنواز، دوستان صمیمى و ثروت سنگین از راه قدرت و سیاست مقام و جاه و بسط سلطه و فرمانروایى و خرد کردن هر چیزى که با خواسته هاى ما مخالفت مى کند را مى خواهیم و دوست داریم .
ولى با نهاد خدادادى خود مى فهمیم که این همه لذایذ و مطالب براى انسان آفریده شده نه انسان براى آنها و آنها به دنبال انسان باید باشند نه انسان به دنبال آنها.
هدف نهایى ، بودن شکم و پایین تر از شکم ، منطق گاو و گوسفند است و دریدن و بریدن و بیچاره کردن دیگران ، منطق ببر و گرگ روباه است ، منطق انسان ، منطق فطرى خرد مى باشد و بس .
((منطق خرد)) با واقع بینى خود، ما را به سوى پیروى حق هدایت مى کند نه به سوى دلخواه انواع شهوترانى و خودبینى و خودخواهى . ((منطق خرد)) انسان را جزئى از جمله آفرینش مى داند که هیچگونه استقلال و سرخودى ندارد و برخلاف آنچه انسان خود را فرمانرواى آفرینش پنداشته به گمان خود طبیعت سرکش را به خواسته هاى خود رام مى کند و به زانو درمى آورد خودش نیز آلت دست طبیعت و یکى از دستیاران و فرمانبرداران آن است .
((منطق خرد)) انسان را دعوت مى کند که در درکى که از هستى این جهان گذران دارد، دقیق شود تا روشن گردد که هستى جهان و هر چه در آن است از پیش خودشان نیست بلکه جهان و هر چه در آن است از یک منبع نامتناهى سرچشمه مى گیرد تا روشن گردد که این همه زشت و زیبا و موجودات زمین و آسمان که در صورت واقعیتهاى مستقل در دیده انسان جلوه مى کند، در پناه واقعیت دیگرى واقعیت دار مى نمایند و در زیر پرتو آن پیدا و هویدا شده اند نه از خود و نه از پیش خود و چنانکه واقعیتها و قدرتها و عظمتهاى دیروزى ، امروز افسانه اى بیش نیست واقعیتهاى امروزى نیز همچنانند و بالا خره همه چیز در پیش خود افسانه اى بیش نیست .
تنها خداست که واقعیتى است غیر قابل زوال و همه چیز در پناه هستى او رنگ هستى مى یابند و با روشنائى ذات او روشن و پیدا مى شوند.
هنگامى که انسان با چنین درکى مجهز شود، آن وقت است که خیمه هستى او در پیش چشمش مانند حباب روى آب فرو مى خوابد و عیانا مشاهده مى کند که جهان و جهانیان به یک هستى نامحدود و حیات و قدرت و علم و هرگونه کمال نامتناهى تکیه زده اند و انسان و هر پدیده دیگر جهانى مانند دریچه هاى گوناگونى هستند که هر کدام به اندازه ظرفیت خود ماوراى خود را که جهان ابدیت است نشان مى دهند.
آن وقت است که انسان اصالت و استقلال را از خود و از هر چیز گرفته به صاحبش رد مى کند و دل از هر جا کنده به خداى یگانه مى پیوندد و در برابر عظمت و کبریاى وى به چیزى جز وى سر تعظیم فرود نمى آورد.
آن وقت است که انسان تحت ولایت و سرپرستى پروردگار پاک قرار مى گیرد، هر چه را بشناسد با خدا مى شناسد و با هدایت و رهبرى خدا با اخلاقى پاک و اعمالى نیک (آیین اسلام و تسلیم حق که آیین فطرت است ) متلبس مى گردد.
این است آخرین درجه کمال انسانى و مقام انسان کامل یعنى امام که به موهبت خدایى به این مقام رسیده و کسانى که از راه اکتساب به این کمال نائل شوند با اختلاف درجاتى که دارند پیروان حقیقى امام مى باشند.
و از اینجا روشن مى شود که خداشناسى و امام شناسى هرگز از هم جدا نمى شوند چنانکه خداشناسى و خودشناسى از هم جدا نمى شوند؛ زیرا کسى که هستى مجازى خود را بشناسد، هستى حقیقى خداى بى نیاز را شناخته است .