نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 4:14 ع توسط جواد قاسم آبادی
146 - شب آشتى با خدا
یکى از برادران سرباز که از خانواده اى غیر مذهبى بود و نماز نمى خواند در عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
همه تعجب کرده بودیم که چرا او شهید شد امّا وقتى به سراغ یادداشتهایش رفتیم چیزهایى نوشته بود که خیلى تکان دهنده بود از جمله نوشته بود: ((قبل از عملیات ، یک شب از رزم شبانه برگشتیم ، چون آن شب خیلى خسته بودم دراز کشیدم تا بخوابم . امّا بقیه رزمنده ها به نماز خواندن مشغول شدند. در آن لحظه نسب به آنها احساس کمبود کردم و با این که آنها دوستانم بودند حس کردم خیلى با آنها فاصله دارم . ناگهان به گریه افتادم . در همان لحظه با خداى خود عهد کردم همیشه به یاد او باشم و نماز بخوانم . بلافاصله وضو گرفتم و در کنار یکى از برادارنى که خیلى دوستش داشتم مشغول نماز خواندن شدم . من آن شب را هیچ وقت فراموش نمى کنم ، شب آشتى با خدا یا با خودم بود)).
پس از شهادت آن رزمنده عزیز خانواده اش هم تغییر عقیده دادند و نماز خوان شدند.(162)
فصل ششم رازها و اشاره ها
147 - اندیشه هاى زلال
علاّمه بزرگ سیّد شرف الدین جبل آملى رضوان الله تعالى علیه (1290 - 1377 ه .ق ) گوید: یکى از مسیحیان ثروتمند لبنان نزدم آمد و گفت : مى خواهم مسلمان شوم ، وظیفه چیست ؟ گفتم : دو رکعت نماز صبح بخوان و چهار رکعت نماز عصر.
پرسید: مسلمانان هفده رکعت نماز مى خوانند! عرض کردم : مسلمانى آنها یک مقدار قوّى شده است . از این رو پیامبرصلّى اللّه علیه و آله راى تازه مسلمانان - بنابر نقل تواریخ - خواندن دو رکعت نماز صبح و عصر را توصیه مى نمودند. اکنون که شما مسلمان شده اید همین اعمال را انجام بدهید کافى است . کم کم این شخص تازه مسلمان قوى شد و به مساجد مى رفت و مانند سایر مسلمانان ، نمازهاى پنجگانه را به جا مى آورد.
تا اینکه ماه رمضان فرا رسید، ایشان سراسیمه نزد من آمد و گفت : آیا من هم باید روزه بگیرم ؟ عرض کردم : خیر، روزه مربوط به مسلمانان قوّى است . مسلمانان صدر اسلام ، پس از مدّت طولانى که از بعثت پیامبر گذشت به روزه گرفتن ماءمور شدند.گفت : مى خواهم روزه بگیرم . گفتم : هر اندازه که آمادگى دارى روزه بگیر.
همین روش باعث گردید که در سال دوّم ، تمام ماه رمضان را روزه گرفت و اکنون ایشان از مسلمانان نیرومند لبنان است ، نماز شبش ترک نمى شود و مهمترین بودجه و کمبودهایى مالى جنوب لبنان را تاءمین مى کند.(163)
148 - ابتدا سخت نگیرید
مرحوم حجة الاسلام محمد محققى (ره ) از طرف آیة ا... العظمى بروجردى ؛ (1292 - 1380 ه .ق ) براى امر تبلیغ به اروپا اعزام شد و به دستور آیة الله بروجردى در سال 1357 ه .ق در هامبورگ آلمان در بهترین نقطه شهر، در کنار دریاچه آلستر، مسجد بسیار با شکوهى در زمینى که مساحت آن چهار هزار متر مربع است ساخته شد. و هم اکنون مرکز علمى و مذهبى اسلامى در آن دیار مى باشد.
حجة الاسلام محققى مى گوید: در یکى از سفرها به ایران آمدم و به محضر آیة ا... بروجردى رفتم . و بعد از دادن گزارش کار، با اظهار نگرانى عرض کردم : ما در اروپا مشکل داریم و آن اینکه آقایان نوعاً با خانمهایشان براى براى نماز جماعت و مراسم مذهبى به مسجد مى آیند و متاءسفانه وضع حجاب خانمهایشان مناسب نیست . اگر سخت گیرى کنیم کار پیش نمى رود، چه کار باید کرد؟ آقا در پاسخ فرمودند: ((نه ، سختگیرى نکنید، به حداقل حجاب اسلامى اکتفا کنید، اینان بعداً که بیشتر آمدند و آشنا شدند درست مى شوند، ابتدا سخت نگیرید)).(164)
149 - اهمیت به مستحبات
با همه اشتغالاتى که داشتند به انجام مستحبات ، به ویژه خواندن قرآن ، دعا و نماز اول وقت ، اهمیت مى دادند، امام هر روز سه تا پنج مرتبه قرآن مى خواندند. در ماه مبارک رمضان ، سه بار قرآن را ختم مى کردند و شاید کسى باور نکند که ایشان در جایگاه یک رهبر انقلابى و سیاسى ، اکثر دعاهاى کتاب ((مفاتیح الجنان )) را خوانده باشند! یادم است یک وقت امام از من مفاتیح ، خط درشت خواستند، براى ایشان تهیه کردم . یک روز مانده به رحلت ایشان ، یکى از خانمها به من گفتند: ((شما بیایید بالاى سر امام دعا بخوانید)). من هم دعاى عدیله را خواندم ، یک وقت متوجه شدم که امام در یک جاى مفاتیح نشانه اى گذاشته اند. نگاه کردم دیدم دعاى عهد حضرت مهدى ((عج )) است که چون مستحب است چهل روز خواند شود. ایشان روى کاغذ تاریخ شروع را از هشتم شوال مرقوم فرموده بودند و تا آن روز خوانده بودند! تا این اندازه امام به دعاها، آن هم با انجام خصوصیات و شرایط مقیّد بودند.(165)
150 - شکوه وارستگى
علاّمه شیخ جعفر شوشترى (متوفى 1303 ه .ق ) در حوزه علمیه نجف به تدریس و تربیت شاگردان اشتغال داشت . در سال 1302 ه.ق آخرین ماههاى عمرش به قصد زیارت مرقد مطهّر حضرت امام رضاعلیه السّلام به ایران آمد. وقتى که به شهر رى رسید، جماعتى از علماى بزرگ تهران و رجال برجسته دولت ناصرالدین شاه از وى دیدن کردند. و در آن زمان مسجد ((سپهسالار)) (مدرسه شهید مطهرى ) تازه تاءسیس شده بود. ناصرالدین شاه با شیخ ملاقات کرد و در آن ملاقات از شیخ تقاضا کرد که براى اقامه جماعت به مسجد سپهسالار برود. شیخ این تقاضا را پذیرفت و در آن مسجد اقامه جماعت مى کرد و منبر مى رفت . حدود چهل هزار نفر در جماعت و پاى منبر او شرکت مى نمودند. روزى ناصرالدین شاه با همراهان به دیدار او آمدند و شیخ در آن مجلس متوجه حضور آنها شد و ادامه صحبتش را درباره مفاسد فرهنگ غرب سخن به میان آورد و به شاه هشدار داد که از مظاهر فرهنگ غرب جلوگیرى نماید، و موجب نفوذ غرب نگردد. بعد از اتمام سخنرانى ، امراى کشور و رجال دولت ، هدایاى بسیارى براى شیخ آورده بودند، شیخ هیچکدام از آنها را نپذیرفت ، از جمله هدایا، فرستاده خواهر شاه ، که سجّاده اى نفیس با تسبیح گرانقیمت و چندین کیسه طلاء بود، که شیخ با مناعت طبع هیچ کدام از آنها را نپذیرفت . فقط قدرى تربت حسینى را که در کنار سجّاده بود برداشت بعد فرمود: ((همه اینها را باز گردانید...)).(166)
151 - انوار تابان
روزى در کربلا به قصد زیارت حضرت سیّدالشهداء وارد حرم مقدّس شدیم . آخوند ملاّ حسینقلى همدانى ؛، (1239 - 1311 ه.ق ) مشغول نماز و زیارت شد و چون جمعیت زیادى در رفت و آمد بود بدن آخوند هنگام نماز مقدارى تکان مى خورد.
آن جا یک شیخى بود آمد و به من گفت : این آقا چرا موقع نماز طماءنینه لازم را ندارد؟ در پاسخ گفتم : ایشان پیر مرد است ، نماز هم نماز مستحبى است . ولى او قانع نشد و تصمیم داشت مطلب را به خود آخوند متذکر شود. رفت خدمت آقا و عرض کرد: آقا هنگام نماز بدنتان طماءنینه لازم را نداشت .
آقا متوجه شدند که این شخص با او به زحمت حرف خود را بیان مى کند، به او فرمود: چرا تذکر خود را با مشکل بیان مى کنى ؟ شما باید به من بگویید: آخوند! تو چند وقت است نجف هستى ، هنوز متوجه نشده اى که در نماز باید طماءنینه را رعایت نمود، تذکر تو بجاست و نباید چیزى مانع آن شود.(167)
152 - سى سال استغفار
ابن خلکان در ((وفیات الاعیان )) نوشته است که : سرّى سقطى از عرفاى معروف قرن سوم هجرى شاگرد و مُرید ((معروف کرخى )) و استاد ((جنید بغدادى )) بود. از او نقل شده است که گفت : سى سال است که از یک جمله (الحمدولله ) که بر زبانم جارى شده ، استغفار مى کنم ، گفتند: چگونه ؟!
گفت : شبى حریقى در بازار رُخ داد از منزل بیرون آمدم ببینم که به دکان من رسیده یا نه ؟ به من گفته شده به دکان تو نرسیده است .
گفتم : ((الحمدالله ))، یک مرتبه متنبّه شدم که ، گیرم دکان من آسیبى ندیده باشد آیا نمى بایستى من در اندیشه مسلمین باشم ؟!(168)
شبى دود خلق آتشى برافروخت
|
جهان دیده اى گفتش اى بوالهوس
|
تو را خود غم خویشتن بود و بس !
|
یکى گفت اندر آن خاک و دود
|
پسندى که شهرى بسوزد به نار
|
اگر خود سرایت بود بر کنار؟
|
((سعدى ))
153 - تبلیغ نماز و فرهنگ نماز
آیة ا... العظمى آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى ؛ (1284 - 1365 ه.ق ) یکى از مراجع بزرگ تقلید و مقیم نجف اشرف بود از هندوستان خدمت آقا آمدند و جهت سرپرستى شیعیان آن دیار درخواست کردند که ، ایشان یکى از فضلاى نجف را به آن کشور اعزام کند، آقا یکى از طلاّب فاضل را فرا خواند و اجازه نامه مفصلى در علم و دانش و فقه او نوشت و در ادامه نامه از شیعیان آن سامان درخواست کرد که وجود این عالم را مغتنم شمارند.
نامه را به دست روحانى داد و او متن اجازه را خواند، و سپس رو به ایشان کرد و گفت : آقا من از جانب شما به بلاد هند مى روم امّا اگر از من مسئله مرجع تقلید را بپرسند من دیگرى را براى مرجعیت معرفى مى کنم زیرا شما را اعلم نمى دانم !
آقا با کمال متانت فرمودند:
((من شما را جهت تبلیغ فرهنگ نماز و حلال و حرام خدا به هندوستان مى فرستم نه براى تبلیغ شخصیت و مرجعیّت خودم !!)).(169)
154 - بناى مسجد
روزى یکى از مقلّدین شیخ انصارى ؛ (متوفى 1281 ه.ق ) که از تجار محترم و متدّین بود در مسیر راه خود به مکّه به نجف اشرف وارد شد و به حضور شیخ انصارى آمد. مبلغى تقدیم کرد و گفت این مبلغ از مال خالص خودم مى باشد. آن را بردارید و براى خود خانه اى بخرید و از مستاءجرى راحت شوید. شیخ آن پول را پذیرفت و آن تاجر از شیخ خداحافظى و راهى سفر مکّه شد. شیخ با آن پول مسجدى در محله خویش در نجف اشرف بنا کرد که اکنون به مسجد آذربایجانیها معروف است و از زمان تاءسیس تاکنون همواره محل درس و بحث علماء و مراجع تقلید بوده و مکان پر برکت مى باشد.
آن تاجر در مراجعت از مکّه به نجف اشرف آمد و براى دیدار به حضور شیخ شرفیاب شد و پس از احوالپرسى متوجّه شد که شیخ خانه نخریده است . سببش را پرسید که اگر لازم باشد باز پول اضافى بدهد. گفت : آیا خانه خریدید؟ شیخ گفت : آرى خریدم ، پس آن تاجر را با خود کنار آن مسجد آورد و آن را به او نشان داد و فرمود: این مسجد را با آن پولى که دادى بنا کردم . تاجر گفت : آن پول را براى خانه داده بودم نه براى مسجد! شیخ گفت : چه خانه اى بهتر از این مکان مقدّس که عبادت خدا در آن مى شود، ما بزودى از این دنیا کوچ مى کنیم ولى این مسجد باقى و ثابت است و به کسى منتقل یا بخشیده نمى شود و خرید و فروش نمى گردد. تاجر از این عمل نیک و انسانى و اجتماعى شیخ شاد گردید و علاقه اش به شیخ بیشتر شد.(170)
155 - موت اختیارى
میرزا ابوالحسن جلوه (1238 - 1314 ه .ق ) استاد حکیم زنجانى هیدجى (1233 - 1314 ه .ش ) موت اختیارى را به عنوان دلیل بارز تجّرد نفس قبول داشت و یک بار هم موت ارادى در خویش پدید آورد. ولى حکیم هیدجى منکر مرگ اختیارى بود و خلع اختیارى را محال مى دانست و در بحث با شاگردانش آن را انکار مى کرد.
شبى در حجره خود پس از به جا آوردن فریضه عشاء رو به قبله مشغول تعقیبات نماز بود که پیر مردى به حجره اش وارد شد، سلام کرد، آنگاه عصایش را در گوشه اى نهاد و گفت : جناب آخوند، چرا مرگ اختیارى را قبول ندارى ؟
حکیم جواب داد: این وظیفه ماست بحث و نقد و تحلیل آن کار ما است ، و بى دلیل و برهان آن را انکار نمى کنم .
پیر مرد درنگ ننمود و در برابر دیدگان حکیم پاى خود را رو به قبله کشید و به پشت خوابید و گفت : ((انا لله و انا الیه راجعون )) و مُرد.
حکیم برخواست و او را تکان داد. دید مُرده است ، نگران شد، در حال اضطراب و تشویش طلاّب مدرسه را خبر نمود. تابوتى آورد و آماده شدند تا پیر مرد را به فضاى شبستان مدرسه ببرند، ناگاه پیرمرد از جا برخاست و گفت :((بسم الله الرحمن الرحیم )). و رو به حکیم نمود و لبخند زد و اظهار داشت : ((حالا موت اختیارى را باور کردى ))؟
حکیم گفت : به خدا باور کردم . پیر مرد در خاتمه گفت : ((آقا جان معرفت تنها از طریق درس خواندن به دست نمى آید. عبادت نیمه شب ، تعبّد، راز و نیاز و مانند اینها هم لازم است )).
از همان شب حکیم متحوّل گشت و از سروده هایش این حالات زاهدانه و عارفانه هویدا است . حکیم از همان شب روش گذشته را عوض نمود. نیمى از اوقات را براى مطالعه و تدریس و تحقیق و نیم دیگر را براى تفکر در آفرینش الهى ، عبادت و قسمت دیگر را براى نیایش و نماز و نافله ها قرار داد.(171)
اى اوزى شمع شبستانیمه ، پروانه صفت
|
سنین عشقینده یا نار هیدجى چخماز نفسى
|
هیدجى ))
156 - آهنگ رستگارى
در ماههاى آخر عمر مرحوم علاّمه طباطبائى ؛ دیگر به امور دنیا توجهى نداشت . از امور دنیا غافل بود و در عالم دیگرى سیر مى کرد. ذکر خدا بر لب داشت . در روزهاى آخر عمرشان حتى به آب و غذا هم توجه نداشت . چند روز قبل از وفاتش به یکى از دوستان فرموده بود: من دیگر میل به چاى ندارم و گفته ام میلم به غذا نمى کشد و بعد از آن هم غذا میل نفرمود. با کسى سخن نمى گفت و حیرت زده به گوشه اتاق نگاه مى کرد.
در یکى از شبهاى آخر عمر در خدمت او بودم ، در بستر نشسته بود و با چشمهاى نافذش به گوشه اتاق نگاه مى کرد ولى یاراى سخن گفتن نداشت . خواستم دستورى و سخنى از او بشنوم و به یادگار داشته باشم ولى چندان امیدى به پاسخ شنیدن نداشتم . عرض کردم : براى توجه به خدا و حضور قلب در نماز چه راهى را توصیه مى فرمائید؟ به سوى من متوجه شد و لبهایش حرکت کرد و با آهستگى بسیار ضعیف که با سختى شنیده مى شد، فرمود: ((توجه ، مراوده (172)، مراقبه ، توجه ، مراقبه ، توجه ، مراقبه ...)) و این جمله را متجاوز از ده بار تکرار نمود(173)