سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پایگاه مقاومت شهدا
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 34
کل بازدید : 29562
کل یادداشتها ها : 182

نوشته شده در تاریخ 90/3/21 ساعت 9:42 ص توسط جواد قاسم آبادی


اهمیّت قرآن و ماه رمضان

ماه رمضان که ماه نزول قرآن است، پیوند مستحکمى با قرآن دارد. به منظور نشان دادن این پیوند به بررسى اجمالى آیاتى چند از کلام اللّه مجید مى پردازیم:

خداوند در آیه 183 سوره بقره، حکم و جوب روزه را بیان مى کند و براى بیان اهمیّت آن، شمول روزه را مطرح کرده، مى فرماید: «این حکم اختصاص به شما (مسلمانان) ندارد و بر امتّهاى قبل از شما نیز واجب بوده است.» و در پایان، نتیجه روزه را تقواى الهى و پرورش روح مى شناسد.

سپس در آیه بعد، آیه 184، سه گروه را از این حکم مستثنى مى سازد: اوّل بیماران، دوّم مسافران و سوّم پیران. دو گروه اوّل و دوّم پس از به دست آوردن تندرستى و اتمام سفر، باید به صورت قضا روزه بگیرند; ولى گروه سوّم تنها به پرداخت کفّاره روزه به میزان 750 گرم گندم و یا مانند آن موظّف شده است. و نیز عدم توانایى جسمى روزه گیران دختر که تازه به سنّ تکلیف رسیده باشند; وجوب روزه را بر آنان از بین مى برد و توجّه بدین موضوع، مى تواند مشکل واجب شدن روزه بر دختران به سنّ بلوغ رسیده، را حل کند; زیرا که رسیدن به سنّ بلوغ، نه سالگى تمام، یکى از شرایط تکلیف است و قدرت و توانایى جسمى، شرط دیگر آن است. بنابراین، روزه بر دختران بالغ که ضعیف و ناتوانند، واجب نیست.

به دنبال آیه فوق، آیه 185 سوره بقره، ماه رمضان را ماه روزه اعلام مى کند و در بیان اهمیّت این ماه، رمضان را ماه نزول قرآن معرّفى مى کند و مى فرماید: «شهرُ رَمَضانَ الَّذى اُنزِلَ فیهِ القُرآنْ هُدىً لِلنّاسِ وَ بَیِّنات مِنَ الهُدى و الفُرْقان...» ماه رمضان، ماهى است که قرآن در آن براى هدایت بشر و براى راهنمایى و امتیاز حق از باطل نازل شده است. از این آیه شریفه چنین استفاده مى شود که مهمترین ویژگى ماه رمضان، نزول قرآن است که در شب قدر بر قلب نازنین پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است.

  ?رابطه ماه مبارک رمضان با قرآن

ماه رمضان، ماه عبادت و خودسازى، ماه ترک معصیت و انجام اطاعت است.

براى تحقّق این مهم، هم تعلیم لازم است و هم تربیت. «قرآن» انسان را تعلیم مى دهد و «روزه» انسان را تربیت مى کند. تنها با این دو است که رسیدن به کمال ممکن مى گردد. در حقیقت «قرآن» بدون فریضه «روزه» آموزش ناتمام و بدون پرورش است و رمضان و «روزه» بدون «قرآن» تربیت فاقد دانش و آگاهى است. بنابراین، یک مسلمان باید با روزه گرفتن، رمضان را احیا و خود را تربیت کند ونیز با نزدیکى به قرآن و مأنوس شدن با آن، هدایت شود چرا که قرآن هم هدایت است، هم بیّنات و هم فرقان «... هُدىً لِلنّاسِ و بیّنات مِنَ الهُدى وَ الفُرقانِ...» چنین قرآنى در ماه رمضان فرود آمد و روزه نیز در این ماه واجب گشت. به همین جهت، باید به این دو هدیه الهى توجّه خاص شود.

  ?موضوع: امثال قرآن

تلاوت قرآن فضیلتى بزرگ است; به ویژه در ماه مبارک رمضان که به راستى فضیلت آن بیرون از حدّ و شمار است. این فضیلت زمانى حاصل مى شود که تلاوت قرآن همراه با تفکّر و اندیشه باشد. تفکّرى که پاک کننده روح و زمینه ساز عمل باشد.

بدین منظور، بر آن شدیم در ایّام ماه مبارک رمضان امسال(1)، درس تفسیر قرآن داشته باشیم. موضوع تفسیر را «امثال قرآن» انتخاب کردیم تا هم زمینه اى جدید در تفسیر قرآن طرح شود و هم قابل استفاده براى همگان باشد.


 

1- ماه مبارک رمضان، سال 1418هـ ق.

  ?چرا قرآن «مثال» زده است؟

در قرآن مجید مثلهاى زیادى، بیش از پنجاه مَثَل،(1) دیده مى شود. تنها در سوره بقره ـ که دوّمین سوره قرآن است ـ حدّاقل ده مثل ذکر شده است. چه حکمتى در این مثالها نهفته است که خداوند تا این میزان مثل آورده است؟

پاسخ: مَثَل یعنى تشبیه حقایق عقلى به امور حسّى و قابل لمس. از یک سو، مسائل عقلى بسیارى وجود دارد که اکثر مردم قابلیّت فهم و جذب آن را پیدا نمى کنند. و از سوى دیگر، مردم به محسوسات و عینیّات عادت کرده اند و ضرب المثل «عقل مردم به چشمشان است» بدین معناست که دیده ها و امور قابل لمس، آسان تر و بهتر درک مى شود. بدین خاطر است که خداوند متعال برخى از مفاهیم بلند عقلى را در قالب مثلها بیان فرموده است تا عموم مردم آنها را به تناسب ادراک خود دریابند. بنابراین، فلسفه مثلهاى قرآن، تنزّل مسایل بلند و عمیق و بیان آنها در اُفق فکر مردم است.

 


 

1- این که در بعضى از کتابهاى «امثال قرآن»، مثالهاى قرآن را تا یک صد و سى مثل شمرده اند، ظاهراً صحیح نمى باشد، زیرا در آنها، ضرب المثلهاى قرآن نیز مَثَل محسوب شده اند; مثلا آیه شریفه 164 انعام «... و لا تزرو وازرة وزر اُخرى...» و آیه 39 سوره نجم «... لیس للانسان الاّ ما سعى» که «مثَل» به حساب آورده شده است، «ضرب المثل» هستند; زیرا که در آنها، تشبیهى بیان نشده است.

 

  ?مثلهاى عملى و لسانى

این نکته قابل توجّه است که مثل گاهى عملى است و به زبان کردار بیان مى شود و گاهى لفظى است و به زبان گفتار.

مثلهاى قرآن مجید از نوع دوّم است; ولى در سیره پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمّه هدى(علیهم السلام) گاهى مثالهاى عملى نیز دیده مى شود که طبعاً اثر بیشترى هم دارد.(1) به دو نمونه آن توجّه کنید:


 

1- البتّه مثلهاى لفظى و به زبان گفتار نیز از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اطهار(علیهم السلام) نقل شده است که علاقه مندان مى توانند در این باره به میزان الحکمة، روایت 18106 تا 18236 مراجعه کنند.

  ?1ـ گناهان کوچک وقتى که انبوه مى شود!

روزى پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) به همراه عدّه اى از یاران خود به سفر رفتند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت خطر گناهان صغیره را ـ که مردم به خاطر صغیره بودنش کمتر بدان توجّه مى کنند ـ گوشزد کند. در بیابانى خشک و بى آب و علف به اصحابش دستور داد مقدارى هیزم جمع کنند ـ شاید منظور دیگرى از تهیّه آتش، مورد نظر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بوده است ـ اصحاب عرض کردند: در این بیابان هیزمى وجود ندارد! حضرت فرمودند: جستجو کنید; هر مقدار یافتید ولو اندک کافى است. اصحاب پراکنده شدند و هر یک پس از لحظاتى هیزم مختصرى جمع کردند. حضرت دستور داد هیزم ها را یک جا بریزند، وقتى هیزم هاى کم، یک جا جمع شد; چشمگیر و قابل ملاحظه شد. سپس حضرت آنها را آتش زد; هیزم ها آتش گرفت; آتش شعله کشید; شعله ها حرارت آفریدند و حرارت سوزان، اصحاب را از دور آتش به عقب راند. حضرت در این جا فرمودند: «هکَذا تُجْتَمَعُ الذُّنُوبُ! ثُمّ قالَ: اِیّاکُمْ وَ الَمحَقَّراتِ مِن الذُّنُوبِ» گناهان نیز این گونه ـ همانند این هیزمها ـ جمع مى شوند! بنابراین، از گناهان صغیره نیز بپرهیزید.(1)

آرى گناه صغیره هم مانند این هیزمها، کم کم جمع مى شوند و ناگهان تبدیل به کوهى از آتش مى شوند. خطر گناه صغیره همین بى توجّهى به آن است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با این مثل عملى، خطر آن را گوشزد کرد.

 


 

1- میزان الحکمة، باب 1372، حدیث 6593.

  ?2ـ ترسیم آتش سوزان جهنّم

حضرت على(علیه السلام) در زمانى که خلیفه بر حق مسلمانان است و اختیار بیت المال با اوست، برادرش عقیل که مردى عیالوار و محتاج است و دریافتى سرانه او از بیت المال، مخارج زندگیش را تأمین نمى کند، به خدمت برادر مى رسد و سهم بیشترى را از بیت المال تقاضا مى کند. حضرت على(علیه السلام) براى نشان دادن زشتى درخواست و عذاب گناه بى عدالتى به برادر خود، آهن سرخ شده اى را به طرف دست برادر مى برد ـ بر خلاف گمان بعضى از مردم، به دست او نمى زند ـ فریاد «عقیل» بلند مى شود که این چه رفتارى است که با برادر نابیناى خود مى کنى؟! حضرت على(علیه السلام) در جواب فرمودند: برادرم! تو نمى توانى این آتش اندک دنیا را تحمّل کنى! چگونه مرا به آتش جهنّم که قابل مقایسه با آتش دنیا نیست دعوت مى کنى؟(1) تو طاقت حرارت آتش دنیا ندارى! چگونه مرا به ناخشنودى خدا براى خشنودى بنده او وا مى دارى که سرانجامى جز دوزخ سوزان ندارد؟ تو طاقت عذاب گرماى ناچیز ندارى! چگونه مرا به نافرمانى از خدا و دورى از راه حق و عدالت فرا مى خوانى که پیامدش عذاب الهى است؟

این مَثَلها درک و فهم بسیارى از مفاهیم را آسان مى سازد. اگر به جاى این مَثَل عملى، موعظه و نصیحت مى شد، این اندازه موثّر نبود. این مثل نه تنها براى «عقیل» و در آن عصر و زمان، بلکه در همه عصرها و زمانها قابل فهم همگان است. بخاطر این آثار است که قرآن از مثلها بهره گرفته است.

 


 

1- نهج البلاغه، خطبه 224.

  ?هدف از مثَلَها، از زبان قرآن

در آیاتى از قرآن، هدف از مثلهاى قرآنى بیان شده است; به سه نمونه از آن توجّه کنید:

1ـ در آیه 25 سوره ابراهیم پس از این که کلمه «طیّبه» را به «شجره طیّبه» تشبیه مى کند ـ که بحث آن خواهد آمد ـ در آخر آیه مى فرماید: «وَ یَضْرِبُ اللّهُ الاَمْثالَ لِلْنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» خداوند براى مردم مَثَلها مى زند، شاید متذکّر شوند.

بنابراین آیه، هدف از «مَثَل» تذکّر و یادآورى است.

2ـ در آیه 21 سوره حشر بعد از تشبیه قلب انسانهاى سیاه دل، به کوهها و این که اثر قرآن بر کوهها بیشتر از تأثیر آن بر قلب بعضى از انسانها است; مى فرماید: «وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» ما این مَثَلها را براى مردم بیان مى کنیم، شاید تفکّر و اندیشه کنند. بر اساس این آیه شریفه، هدف از «مثل» تفکّر و اندیشیدن است.

3ـ در آیه 43 ـ 40 سوره عنکبوت، پس از این که کسانى را که غیر خدا را ولىّ خود قرار داده اند، به عنکبوتى تشبیه مى کند که به تارهاى خود اعتماد و اتّکا دارد; مى فرماید: «وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ ما یَعقِلُهَا اِلاّ الْعالِمُونَ» ما این مثلها را براى مردم مى زنیم ولکن این مَثَلها را جز عالمان و اندیشمندان درک نمى کنند. طبق این آیه شریفه، هدف از «مَثَل» تفکّر عالمانه است.

از آیات یاد شده نتیجه گرفته مى شود که سه مرحله را در تأثیرگذارى مثلها بر انسان مى توان شناخت:

اوّل: مرحله تذکّر ویادآورى است که حقیقت پیام الهى در خاطر مرور مى شود;

دوّم: مرحله اندیشه وتفکّر است که به موضوع مثل وحکمت آن اندیشه مى شود;

و سوّم: مرحله ادراک است که با تفکّر، حقایق شناخته و درک شود.(1)

 


 

1- دو احتمال دیگر را نیز مى توان در نظر گرفت: اوّل تقسیم مثلها به نتیجه: مثلهایى که موجب تذکّر مى شود، مثلهایى که باعث تفکّر مى شود و مثلهایى که موجب ادراک مى شود. دوّم: تقسیم مَثَلها به مخاطب: مخاطبین سه دست اند و هر کدام از اقسام مثل به گروهى از مردم مربوط مى شوند.

  ?اهمّیّت پیام مثل

مردم در بسیارى از امور، بزرگى را دلیل بر عظمت و کوچکى را دلیل بر کم اهمّیّت بودن آن امر تلقّى مى کنند; در حالى که چنین نیست. مهم، پیامى است که مراد گوینده مى باشد. در قرآن نیز موضوع مهم، پیامى است که در مثال بیان مى شود نه بزرگى و کوچکى چیزى که به آن مثال زده مى شود (مُمَثّل).

خداوند حکیم در آیه شریفه 26 سوره بقره مى فرماید: «اِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِى اَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوقَهَا فَاَمّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ اَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا اَرادَ اللّهُ بِهَـذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدِى بِهِ کَثیراً وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إلاَّ الْفاسِقِینَ.»

خداوند ابایى ندارد که (به موجودات ظاهراً کوچکى مانند) پشه، و حتّى کمتر از آن مثال بزند. (در این میان) آنان که ایمان آورده اند، مى دانند که آن، حقیقتى است از طرف پروردگارشان; و امّا کافران (این موضوع را بهانه قرار داده) مى گویند: منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟! خدا جمع زیادى را با آن گمراه، و گروه بسیارى را هدایت مى کند; ولى تنها فاسقان را گمراه مى سازد!

  ?درآمدى بر آیه شریفه

با تأمّل در این آیه شریفه، نتایج زیر به دست مى آید:

اوّل: خداوند متعال، خود هدف از طرح مثل را هدایت و رستگارى مردم بیان فرمودند;

دوّم: موضوع و محتواى مثل اهمّیّتى بیش از ظاهر مضمون و موجودات یاد شده در آن دارد;

و سوّم: هر مخلوقى و لو پشه، نشانگر عظمت خالق است.

  ?شرح و تفسیر آیه

پیش از تفسیر و به منظور آماده سازى ذهنى براى درک عمیق تر آن، مختصراً به شأن نزول این آیه شریفه اشاره مى شود.

یکى از عمده ترین ویژگى هاى منافق بهانه جویى اوست. منافق در هر مسأله اى بهانه جویى و اشکال تراشى مى کند. او به جهت گیرى مخاطب خود کارى ندارد; زیرا همواره از موضع مخالف مى نگرد و عمل مى کند. به عنوان مثال: فرض کنید شخصى یا گروهى در یک شهر، یک مرکز اسلامى شامل مسجد، کتابخانه، مصلّى، بیمارستان، خانه سالمندان و... بنا کنند، منافق در مقابل این کار بهانه جویى مى کند، مى گوید: با وجود مردمان گرسنه در این شهر آیا ساخت چنین بناى بزرگ و پرهزینه اى، کارى درست و پسندیده است؟ آیا بهتر نبود که مخارج ساخت این مرکز، در راه سیر کردن گرسنگان صرف مى شد؟ آیا بهتر نبود این هزینه براى ازدواج جوانان نیازمند به کار مى رفت؟ آیا بهتر نبود که با این پول هنگفت، بیماران تنگدست درمان مى شدند؟ آیا بهتر نبود این سرمایه فراوان در راه تعلیم و تربیت جوانان دانش آموز و دانشجو مصرف مى شد؟!

حال اگر همان شخص یا جمعیّت خیریّه، از ابتدا آن سرمایه عظیم را در امور خیریّه; مانند اطعام گرسنگان، کمک به جوانان، درمان بیماران و... صرف مى کردند، باز همان منافق به نوعى دیگر بهانه جویى مى کرد و مثلا مى گفت: این چه اسلام و مسلمانى است که در این شهر حتّى یک مسجد وجود ندارد و شما سرمایه هاى عظیمى را به آن کارهاى بى حاصل اختصاص مى دهید! شما با این کارها اسلام را از بین بردید! از یهود و نصارى یاد بگیرید که چه عبادتگاههاى زیبایى مى سازند، که انسان را ناخودآگاه به سوى خود جذب مى کند! از هندوها یاد بگیرید که براى بتهاى بى جان خود چه معابد عظیمى بنا مى کنند و... .

خلاصه این که; کار منافق مخالف خوانى، پاشیدن تخم نفاق و اختلاف و ناراحت کردن دیگران است.

با توجّه به این مقدّمه، به تفسیر و شرح آیه شریفه مذکور مى پردازیم:

وقتى که بعضى از مثلهاى قرآن نازل شد، منافقان شروع به بهانه گیرى کردند که «این چه مثلهایى است که در قرآن آمده است؟!» شأن خداوند بزرگ، بالاتر از این است که به موجودى ضعیف مثل عنکبوت و مگس(1) و یا به موجودى بى جان چون آتش و رعد و برق مثال بزند!(2) و منظورشان از این گفته ها این بود که «اینها، آیات قرآنى، از سوى خدا نازل نشده است و وحى نیست!»

البتّه اگر این آیات و مثلها نازل نمى شد و یا با کلامى دیر فهم و کلماتى دشوار و عباراتى پیچیده بیان مى شد، منافقان قطعاً به گونه اى دیگر بهانه جویى و اشکال تراشى مى کردند که: «این چگونه مى تواند کلام خدا باشد در حالى که ما چیزى از آن نمى فهمیم؟ و یا چرا خداوند این مفاهیم عالى و مطالب پیچیده را با بیانى ساده مطرح نکرده است تا براى همه قابل فهم و درک باشد؟!» همان گونه که منافقان زمان حضرت شعیب این مطلب را گفتند; خداوند در آیه شریفه 91 سوره هود مى فرماید: «قالُوا یا شُیَعْبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمّا تَقُولُ وَ اِنّا لَنَرَاک فینا ضَعیفاً وَ لَوْلا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما اَنْتَ عَلَیْنا بِعَزیز».

گفتند: اى شیعب! بسیارى از آنچه را مى گویى، ما نمى فهمیم و ما تو را در میان خود، ضعیف مى یابیم. و اگر به خاطر قبیله کوچکت نبود، تو را سنگسار مى کردیم و تو در برابر ما قدرتى ندارى!

 

با استفاده از آیه شریفه روشن مى شود که منطق اینها بهانه جویى است; از طرفى مى گویند: «سخنان تو را نمى فهمیم» و از طرف دیگر اظهار مى کنند «تو را به خاطر قبیله ات رها کرده ایم و گرنه مى کشتیم» حضرت شعیب در جواب آنها فرمود: «آیا خداوند عزیزتر است یا قبیله کوچک من؟!»(3)

چون منافقان لجوج از مثل زدن به موجودات بى جان یا ضعیف بهانه گیرى مى کردند، آیه 26 سوره بقره نازل شد و به این دو رویان اشکال تراش جواب داد که: «هیچ مانعى ندارد که خداوند بزرگ به پشه، بلکه کوچکتر از پشه مثال بزند...» چون فصاحت و بلاغت سخن ایجاب مى کند، گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات کوچک مثال زده شود; هر گاه منظور از مثل بیان عظمت چیزى باشد معمولا به موجودات بزرگ مثال زده مى شود و اگر هدف، نمایش و بیان سستى و ناتوانى چیزى باشد به حیوانات و موجودات ضعیف.

بنابراین، همواره مثال به موجودات و اشیاى بزرگ نشانه و دلیل فصاحت و بلاغت مثل و کلام نیست. در نتیجه هیچ ایرادى وجود ندارد که خداوند به هر چیزى که مناسب با موضوع کلام باشد مثال بزند.

مؤمنان و صالحان که محتوا و حقیقت این مثالها را مى فهمند، مى دانند که از جانب خداست و منکر آن نمى شوند; ولى منافقان و کافران که لجوج و متعصّب و بهانه گیر هستند، اشکال تراشى مى کنند و مى گویند: «چرا خداوند چنین مثلهایى زده است که باعث گمراهى عدّه اى و سبب هدایت عدّه دیگر شود؟!»


 

1- خداوند متعال در آیه 73 سوره حج براى بیان عجز و ناتوانى بت ها به مگس مثال زده است: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئاً لاَّ یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» اى مردم! مثلى زده شده است، بدان گوش فرا دهید: کسانى که آنها را به جاى اللّه به خدایى مى خوانید اگر همه جمع شوند، مگسى را نمى توانند، بیافرینند و هر گاه مگسى چیزى از آنها برباید، نمى توانند آن چیز را بازستانند! طالب و مطلوب هر دو ناتوانند (هم این عابدان و هم آن معبودان)!

2- شرح این مثلها در مثل اوّل و دوّم خواهد آمد.

3- سوره هود، آیه 91.

  ?اشتباه منافقان

اشتباه بزرگ منافقان این بود که نمى خواستند به این مهم توجّه کنند که: «یکى از شاخه هاى اعجاز قرآن مجید، معجزه پیامبر(صلى الله علیه وآله)، فصاحت و بلاغت آن است».(1)

فصاحت و بلاغت ـ که موضوع یکى از علوم و دروس حوزه هاى علمیّه است ـ به اختصار عبارت است از «بیان جذّاب و بیان رسا» به تعبیر دیگر اگر ظاهر سخنى زیبا باشد آن سخن را فصیح گویند و اگر سخنى داراى معناى بلند و پر محتوا باشد آن را بلیغ نامند.

بنابراین; فصاحت و بلاغت ـ که از شاخه هاى اعجاز قرآن است ـ به معناى زیباى ظاهرى و بلندى محتوا مى باشد.

قرآن مجید براستى فصیح و بلیغ است; یعنى هم ظاهرى زیبا و جذّاب دارد و شنونده را به خود جذب مى کند و هم داراى معانى و مطالب بلند و پر معناست. قرآن به دیدگاه عربها، تا آن اندازه فصیح و بلیغ و جذّاب بود که دشمنان، آن را سحر و جادو مى خواندند! زیرا که شنونده را بى اختیار تسلیم خود مى کرد و خودِ این اتّهام اعتراف به جذبه فوق العاده قرآن است! افراد بسیارى بودند که با شنیدن چند آیه قرآن ایمان آوردند و دلباخته آن شدند.


 

1- اعجاز قرآن مجید شاخه هاى مختلفى دارد که یکى از آنها فصاحت و بلاغت است و بقیّه شاخه ها عبارتند از:

1ـ اعجاز قرآن از نظر علوم روز و اکتشافات علمى. 2ـ اعجاز از نظر تاریخ. 3ـ اعجاز از نظر وضع قوانین. 4ـ اعجاز از نظر اخبار غیبى. 5ـ اعجاز از نظر معارف الهى. 6ـ اعجاز از نظر عدم تضادّ و اختلاف. براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به «پیام قرآن» جلد 8، صفحه 113 به بعد.

  ?جاذبه قرآن و نجات مسلمانان

عدّه اى از مسلمانان صدر اسلام بر اثر فشار زیاد مشرکان مکّه، به حبشه هجرت کردند. کفّار دو نماینده با هدایاى فراوان به دربار نجاشى، پادشاه حبشه، فرستادند تا مسلمانان را برگردانند. آنان ابتدا اطرافیان و درباریان را با هدایا تطمیع کردند و به نجاشى گفتند: «اینان جوانان فرارى و سرکش شهر ما، مکّه هستند و ممکن است در این سرزمین ایجاد اغتشاش کنند و باعث درد سرى شوند; بهتر است که آنها را به ما تحویل دهید تا به شهر خودمان بازگردانیم.»

مجلس از هر نظر به نفع کفّار و به ضرر مسلمانان بود و نمایندگان مشرکان از پیش، مقدّمات دستیابى به خواسته خود را فراهم کرده بودند.

امّا از آن جا که نجاشى، مردى باهوش و زیرک بود از نماینده مسلمانان خواست که آنها هم مطالب خود را بیان کنند. حضرت جعفر بن ابیطالب ـ رضوان اللّه علیهما ـ شروع به سخن کرد و به معرّفى اسلام و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و قرآن پرداخت. نجاشى از او خواست مقدارى از قرآن نازل شده بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را براى او بخواند. جعفر با در نظر گرفتن موقعیّت زمان و مکان و این که حاضران مسیحى بودند، آیاتى از قرآن مجید را در موضوع ولادت حضرت مسیح ـ على نبیّنا و آله و علیه السّلام ـ تلاوت کرد. مجلس که از آغاز بر ضدّ مسلمانان آماده شده بود، منقلب شد و اشک در چشمان نجاشى و روحانیان مسیحى حلقه زد. فصاحت و بلاغت این آیات و جاذبه کلام خدا، چنان در نجاشى تأثیر گذاشت که به نمایندگان قریش جواب منفى داد و هدایاى آنها را بازگرداند و به جعفر و سایر مسلمانان اجازه داد که تا هر زمان که بخواهند در حبشه بمانند.(1)


 

1- فروغ ابدیّت، جلد 1، صفحه 252 به بعد.








طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ