بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 35
کل بازدید : 29586
کل یادداشتها ها : 182
مفهوم شرق و غرب
غرب و شرق را از سه زاویه مى توان نگاه و تعریف کرد ؛
الف - غرب و شرق جغرافیایى :
از این منظر، مقصود از غرب همان مغرب زمین و غرب جهان و شرق نیز، مشرق زمین و شرق عالم مى باشد. نکته قابل توجه آن است که به دلیل حاکمیت و نفوذ فرهنگ غرب بر سایر کشورها، از جمله ایران ، ناخودآگاه بسیارى از واژه هاى غربى ، در فرهنگ ما رایج شده اند. از این رو بسیارى از واژه ها، مفاهیم و اصطلاحات موجود در ادبیات ما، غربى شده اند. از جمله این موارد، (غرب ) و (شرق ) جغرافیایى است . این دو اصطلاح را ما وضع نکرده ایم ، بلکه ما آنها را از مغرب زمین گرفته ایم . اروپائیها خود را اصل و محور قرار داده و بر این اساس ، شرق و غرب جهان را تعیین و نامگذارى کرده اند.
به شبه جزیره بالکان ، شامل یونان و سرزمینهاى یونانى زبان و کشورهاى همجوار مثل بلغارستان ، مجارستان ، یوگسلاوى ، ترکیه و فلسطین که در شرق اروپا واقع اند، (شرق نزدیک ) گفتند و مجموعه کشورهاى ایران ،افغانستان ، پاکستان ، عراق ، عربستان و کشورهاى حاشیه جنوبى خلیج فارس را (شرق میانه ) یا خاورمیانه نامیدند و سایر کشورهایعنى شبه قاره هند، چین و کشورهاى ماوراء آن را که با فاصله دورى از اروپا واقع اند، (شرق دور) گفته اند. این نامگذارى ها را غربیها انجام دادند و بر دیگران تحمیل کردند و مانیز پذیرفتیم که خاورمیانه اى هستیم .(5) این عناوین توسط غربى ها وضع شده است ، دیگران هم آن را پذیرفته و بکار برده اند.
هر اسمى را که غرب گذارد، در دنیا پذیرفته شد. گفته مى شود در تورات آمده است که خداوند پس از اینکه آدم را آفرید همه موجودات عالم را به او عرضه کرد و هر اسمى را که آدم روى آن گذاشت ،اسم او شد. هر چند صحت این قضیه محل تردید است اما امروز در مورد غرب صدق مى کند.غرب بر روى هر چیز، اسمى گذاشت و آن اسم ، اسم او شد و همان اسم ، عالمگیر شد.
روشن است که بحث ما درباره غرب و شرق جغرافیایى نیست . اختلاف ما با غرب بر سر مرزها و نام گذاریهاى جغرافیایى نیست ، موضوع ، چیز دیگرى است .
ب - غرب و شرق سیاسى :
غرب و شرق سیاسى ، منطبق بر نظامهاى سرمایه دارى و کمونیستى است . چون اولین انقلاب کمونیستى ، در روسیه که در شرق اروپا واقع است روى داد ، نظامهاى کمونیستى به بلوک شرق معروف شدند، در حالیکه منشاء و مصدر کمونیسم نیز غرب واروپا مى باشد .
با پذیرش نظام کمونیستى در برخى کشورها، از نظر سیاسى و اقتصادى تفاوتهایى بین این کشورها با کشورهایى که نظام سرمایه دارى را پذیرفته بودند بوجود آمد و براى تمیز آنها از کشورهاى سرمایه دارى که به بلوک غرب معروف بودند، عنوان بلوک شرق بر آنها اطلاق شد. منظور مردم ما از شرق و غرب در شعار (نه شرقى ، نه غربى ، جمهورى اسلامى ) اشاره به همین معنا بود که به معنى نفى نظامهاى کمونیستى و هم چنین نظامهاى سرمایه دارى بود.
اما اینک موضوع بحث ما، شرق و غرب سیاسى نیز نمى باشد. زیرا از نظر ما شرق سیاسى ، خود جلوه اى از فرهنگ و تمدن غرب مدرن است . ضمن آنکه در شرایط فعلى ، شرق به معنى سیاسى آن تقریبا از میان رفته است .با فروپاشى شوروى ، کمونیسم که پیش از آن ، یک جریان سیاسى زنده و فعال بود، از بین رفته و رو به افول نهاده است . و نیز کشورهایى هستند که با وجود اینکه در غرب جغرافیائى واقع هستند اما از نظر سیاسى ، (شرقى ) بحساب مى آمدند، (مانند کوبا) و در مقابل ، کشورهایى هستند (مانند ژاپن ) که از نظر جغرافیایى در دورترین نقطه شرق قرار دارند، لکن از نظر سیاسى غربى بحساب مى آیند. پس نگرش ما به شرق و غرب ، جغرافیایى و یا سیاسى نیست .
ج - غرب و شرق فرهنگى و معنوى :
از بعد فرهنگى و معنوى ، غرب و شرق با ویژگیهاى خاصى از هم متمایز مى شوند. اختلاف این دو،اختلاف دوفرهنگ و دو اندیشه و تمدن مبتنى بر آنهاست .بنابراین در این رویکرد، موضوع تفکیک ،مبانى فکرى ، فرهنگى و فلسفى موجود در شرق و غرب مى باشد.
هر چند این تقسیم بندى بطور کامل بر غرب و شرق جغرافیایى انطباق ندارد، لکن از آن رو که خواستگاه یکى اروپاى بعد از رنسانس میباشد، (همانجا که بعنوان غرب جغرافیایى شناخته مى شود) و از آنجا به شرق و سایر نقاط عالم نفوذ کرده و فرهنگ آنهارا تحت تاءثیر خود قرار داد، تعبیر غرب وشرق را میتوان بر آن ها اطلاق نمود .
باید متذکر شد که این تقسیم بندى نیز اختصاص به غربیها دارد. در دورانى که آنان از اروپا خارج شده و اقدامات تجاوزکارانه خود را علیه سایر ملتها و کشورها آغاز کردند، طلایه داران و پیشقراولان آنان ، با عناوین مختلفى همچون ، دریانورد، سیاح (6)، گروههاى تبشیرى (7) و در این اواخر بعنوان مستشرق یا شرق شناس ، اقدام به مطالعه ویژگیهاى ملّتهاى مختلف نمودند و آن دسته از ملتهایى را که از نظر فرهنگى وجوه مشترک زیادى باهم داشتند، تحت عناوین خاص طبقه بندى کردند. به این ترتیب حوزه هاى مختلف تمدنى مانند؛ تمدن رومى ، تمدن یونانى ، تمدن اسلامى ، تمدن چینى ، تمدن هندى و غیره ، معرفى و نام گذارى شدند و در بین این تمدنها نیز وجوه مشترکى را در نظر گرفتند و به تمدنهایى که متاءثر از فرهنگ و اخلاق و اندیشه مادى بودند، تمدن غربى و سایر تمدنها را تمدن شرقى نام نهادند.
وجوه افتراق فرهنگ شرق و غرب :
به طور خلاصه وجوه اصلى افتراق فرهنگ شرق و غرب عبارتند از:
1- فرهنگ جدید غرب پس از رنسانس ،براساس مفهومى به نام (اُمانیسم )(8) استوار است . پیش از آن - در دوره قرون وسطى - در اروپا، هر چند بر روى کاغذ و طبق ادّعاء، محوریت با دین و اصالت با خدا بود، در حالیکه در فرهنگ جدید اروپا، خداوند نادیده گرفته مى شود و اصالت به همه گونه خواسته هاى انسان داده مى شود و این امر، نقطه مقابل فرهنگهائى مى باشد که نزد آنها، تنها (خداوند) است که وجود حقیقى و با لذّات دارد و بقیه موجودات از جمله انسان ، وجود بالعرض و وابسته دارند.
در تمام فرهنگهاى شرقى ، از اسلام گرفته تا تمدن هاى کهن هندى و چینى و حتى سرخپوستان آمریکا (به رغم اختلاف در تعریف و مصداق ) مفهوم مشترک ، خدامحورى یا (تئیسم )(9) است که نقطه مقابل امانیسم مى باشد. در امانیسم غربى ، مشتهیات انسان ، محور و مرکز و اصل همه چیز واقع مى شود به گونه اى که حتى خداوند نیز، در خدمت انسان ، قرار مى گیرد! و اعتقاد و ایمان بخدا صرفا براى رفع نیاز معنوى انسان و آرامش روحى او مطرح است . اما در فرهنگ شرقى ، بخصوص براساس نوع اسلامى آن ، انسان خلیفه خداوند و جانشین و مظهر حقیقت برترى به اسم (اللّه ) است و در این دیدگاه ، اگر چه انسان اصالت دارد. لکن اصالت انسان ، در طول اصالت و محوریت خداوند است نه درعرض یا بجاى آن و این ، با انسان محورى در اومانیسم غربى ، تفاوت بنیادین دارد.(10)
2- فرهنگ جدید غرب ،برخلاف گذشته خود، از مفاهیمى همچون غیب ، شهود، اشراق ، الهام ، وحى و...، فاصله گرفته و آن ها را به طاق نسیان سپرده است . اما همه فرهنگهاى شرقى به نوعى با این مفاهیم ممزوج هستند. همه معتقد به عالم غیب و دریافتهاى مبتنى بر کشف و شهود و الهام و وحى اند.
معرفت شناسى غربى صرفا بر (حس ) ، (تجربه ) و (عقل خود بنیاد) و بریده از وحى ، استوار است . در حالیکه فرهنگ هاى شرقى به طور گسترده و عمیق و در سطوح و ابعاد مختلف ، به دریافت هاى فوق حسى و فوق عقلانى ، اشراقى و وحیانى نیز پاى بند هستند و این درشرایطى است که به اعتراف اکثر مردم شناسان ، باستان شناسان و تاریخ شناسان غربى ، اعتقاد به غیب و حقایق ماوراى عقل بشرى ، از صدر پیدایش انسان همواره با بشر همراه و همزاد بوده است . حتّى از انسانهاى نئاندرتال (11) آثارى که باقى مانده است ، حکایت از اعتقاد آنان به خدا و عالم غیب مى کند. با وجود چنین پایگاهى که غیب و اعتقاد به آن ، در فرهنگ بشر دارد، فرهنگ و تمدن جدید غرب ، به آن بى اعتنا و بى اعتقاد است و یا آن را در حد یک تجربه بشرى تنزل میدهد . این ویژگى بسیار مهم نیز، فرهنگ جدید غرب را از شرق متمایز مى کند.
3- در فرهنگ جدید غرب ؛ بشر جایگزین خداوند مى شود . هیچ اراده و شعورى جز اراده و شعور عادى بشرى مطرح نیست . از این رو، همه خصوصیاتى که در فرهنگهاى شرقى براى خداوند قائلند، در اینجا به انسان نسبت مى دهند . از جمله این صفات و خصوصیات ، قدرت است ، آنهم قدرت بى حصر و بى انتها.(12) از این رو قدرت طلبى و تمامیت خواهى در فرهنگ جدید غرب مورد تقدیس قرار مى گیرد. اما در فرهنگهاى شرقى ، این خصلت مردود شمرده مى شود و به عنوان (کبر) و (استکبار) و (استعلا) مورد مذمت قرار مى گیرد.
در فرهنگ جدید اروپا قدرت طلبى مورد احترام مى باشد. این قدرت طلبى در حوزه اقتصاد به پدیده اى به نام (مرکانتى لیسم )(13) و یا سوداگرى و مال اندوزى و در حوزه سیاست و اجتماع ، به (ماکیاولیسم ) (14) منجر مى گردد.
این خصوصیات مربوط به فرهنگ و تمدن جدید غرب مى باشند . در نتیجه ، پس از رنسانس و در اثر فرهنگ جدید، خوى تجاوزگرى ، تمامیت خواهى و توسعه طلبى و در یک کلمه (روح استکبارى ) در جسم غرب حلول کرد. از این رو، به شرق و مناطقى که خارج از چارچوب تاءثیرات این فرهنگ بودند و سبک زندگى و نگرش مردم آنها به هستى و زندگى ، به گونه اى دیگر بود، به عنوان یک طعمه و کالاى قابل تصاحب و تصرف نگریستند و با اعزام عوامل خود به آن مناطق ، ملتها و فرهنگ هاى مختلف را شناسایى کردند و این اسم گذاریها را پدید آوردند. و بر هر مجموعه اى که از نظر فرهنگى سنخیتهائى باهم داشتند، نام واحدى نهادند. (15) به طور مثال ، به قلمرو زندگى مسلمانان که آداب و رسوم و فرهنگ اسلامى بر آنان حاکم بود، حوزه تمدن اسلامى گفته شد. بین تمدنهاى مختلف عوامل مشترک را شناسائى کردند و براساس آن عوامل ، طبقه بندى شامل ترى را بوجود آوردند. بعنوان مثال ؛ فرهنگهائى را که به نوعى به (خدا) در شکلهاى توحید، ثنویت و چند خدایى اعتقاد داشتند و براى عالم ، مبداء غیبى قائل بوده و به پدیده ها و نیروهاى غیبى مثل روح ، فرشته و... و نیز به کشف و شهود و الهام و وحى اعتقاد داشتند هر چند در بسیارى موارد، در اصول و مبانى و نیز در شیوه عمل با یکدیگر اختلاف و گاه تضاد داشتند، هم چون اختلافاتى که بین فرهنگهاى توحیدى با نحله ها و اندیشه هاى شرک آمیز وجود دارد، در یک طبقه جاى دادند و آن را فرهنگ شرقى نامیدند و فرهنگى که این امور را منکر بوده و اصالت را به خواست و اراده و خواهشهاى نفسانى انسان مى داد و رابطه تشریعى انسان با عالم غیب را منقطع مى دانست ، فرهنگ غربى نامیدند.
پس مى توان گفت اختلاف اساسى میان دو تمدن غرب و شرق ریشه در این تفاوتها و اختلافات فرهنگى دارد. هر چند این تقسیم بندى فکرى ، فرهنگى و معنوى تا اندازه اى بر شرق و غرب جغرافیایى نیز منطبق است با این وجود ممکن است در درون حوزه جغرافیایى غرب ، فرهنگ و تمدنهایى باشند با هویت شرقى و بالعکس (16).
پس وقتى از غرب سخن گفته مى شود منظور، غرب جغرافیایى و سیاسى نیست . بلکه غرب فرهنگى است که بى اعتنا به خداوند و عالم غیب ، بر محور اصالت انسان استوار است و شرق را جریانى مى بیند که از قافله تمدن عقب مانده و در دوران توحش و بربریت بسر مى برد و توان و صلاحیت تشخیص مصالح خود را ندارد و باید به سراغ او رفت و چه بخواهد وچه نخواهد او را با اصول مدنیّت آشنا کرد! و به آداب تمدن متاءدب نمود و سرزمین هاى آن را آباد و (استعمار) کرد!
مبحث دوّم : (نگاهى به تاریخ مغرب زمین )
تاریخ اروپا داراى چند دوره عمده است : دوران باستان ، دوران قرون وسطى و عصر جدید.
1- دوران باستان
در این دوران دو حوزه عمده فرهنگى و تمدنى در اروپا شناخته شده است . حوزه یونان و حوزه روم .
الف - تمدن یونان
در دوران باستان از تاریخ اروپا، یونان بعنوان اولین مرکز ثقل و کانون تمدن اروپایى ، در سیر تاریخ خود، چند مرحله را پشت سرگذاشته است :
میت انگارى :
دراین دوره مردم به حقایق غیبىِابدى و ازلى اعتقاد داشتند وبراى هر پدیده اى یک مبداء غیبى به نام (الهه ) یا (ربُّ النوع ) قائل بودند. به عنوان مثال براى آسمان ، زمین ، آب ، باد، جنگ ، صلح ، زیبابى و... هر کدام یک خدا قایل بودند.
در واقع (میت ) به مفهوم اسطوره مى باشد و معتقدان به آن ، براى اینکه براى حوادث طبیعى دلایل واستدلالهایى داشته باشند. تا آنهارا درخصوص علل بروز این حوادث قانع کند، دست به اسطوره سازى مى زدند و براى نیروهاى طبیعى که دلیلى براى وقوع آنهانمى توانستند پیداکنند، مانند زلزله ، طلوع و غروب آفتاب ، تحولات و تغییرات ماه ، خورشید، باد، باران و... داستانى مى ساختند: مانند اینکه تصور مى کردند، زمین بر روى نوک شاخ یک گاو قرار دارد که هرگاه ، گاو سر خود را تکان مى دهد، زلزله ایجاد مى شود! کم کم شخصیتهایى که در این اسطوره ها ایجاد کنندگان این نیروها تلقى مى شدند، تحت تاءثیر فطرت خداگرایى انسان از یک سو و جهالت او از سوى دیگر، به صورت ربُّ النوع یاالهه مورد پرستش یا تقدیس و احترام قرار گرفتند.
به این ترتیب ، مى توان گفت در اروپاى باستان نیز نظیر مشرق زمین ، به عالم غیب و مبداء الهى براى پدیده ها، اعتقاد داشتند. امّا در مصداق آن دچار اشتباه بوده اند. در بین آنها این تصور وجود داشت که هر پدیده اى ، خداى ویژه اى دارد. هر چند در راءس آنها، قائل به یک خداى اصلى به نام (زئوس )، خداى خدایان بودند که بر همه خدایان فرمانروایى مى کرد.
میت انگارى یا دین اسطوره اى در یونان ، چیزى شبیه (بودیسم ) در هند و (میترائیسم ) در ایران بود. زیرا ایرانیان ، هندیان و اروپائیان هر کدام تیره اى از نژاد آریایى هستند. مى توان براین اساس حدس زد که اعتقادات مذهبى نژاد آریایى در این سه جریانى که بعدها از هم فاصله گرفتند، ادامه پیدا کرد و آثار آن به این گونه ظاهر شد.(17) فرهنگ میت انگارى تا مدتى بر یونان حاکم بود اما به تدریج منسوخ شد و از میان رفت و جاى خود را به دوره جدیدى به نام (میت شناسى ) یا (میتولوژى ) داد.
میت شناسى :
در دوره میت شناسى ، اسطوره ها تقدیس و خدایان پرستش نمى شدند، بلکه مورد تفسیر و تحلیل قرار مى گرفتند و نوعى مبنا و نظام فلسفى به آنها داده مى شد. آثار شاعرانى هم چون (هومر) که اسطوره ها و افسانه هاى مربوطه به میت هاى یونانى را در دو مجموعه به نامهاى (ایلیاد) و (ادیسه ) جمع آورى کرده بود، مورد تحلیل و تفسیر قرار مى گرفت .(18) این دوره نیز چند صباحى بیشتر دوام نیاورد. پس ازآن ، دوران دیگرى آغاز شد که به آن عصر (متافیزیک ) یا (فلسفه ) مى گویند.