بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 15
کل بازدید : 29336
کل یادداشتها ها : 182
مبحث چهارم : ( بحران تمدن غرب )
مغرب زمین ، قرن 17 و 18 را تحت تاءثیر شعارهاى جدید و در برخوردارى و ثروت سرشار ناشى از استعمار کشورهاى شرقى و انقلاب صنعتى و اکتشافات جدید علمى ، سپرى نمود و همین موجب گردید که مردم غرب ، دچار نوعى فریفتگى ، غرور و غفلت شدند. اما این وضعیت دیرى نپایید و تضادها و تعارضات ناشى از فرهنگ جدید و ماهیت جنایاتى که با عناوین مردم فریب صورت مى گرفت ، آشکار گشت . افکار عمومى ملتها، به ویژه ملل تحت استعمار، بیدار شده و جوانه هاى اعتراض ، که از همان قرون هفدهم و هیجدهم در بین برخى اندیشمندان اروپایى ظهور کرده بود، در سطح وسیع ترى سربرآورد و کاخهاى آمال و آرزوها به تدریج یکى پس از دیگرى فرو ریخت .
قرن نوزدهم قرن اعتراض یک پارچه به دستاوردهاى فرهنگ و تمدن جدید غرب بود. در این دوران ، ایدئولوژیهاى مختلف ، با هدف رفع تضادها و بحران هاى اجتماعى و شکاف هاى طبقاتى عمیق موجود در غرب و آزادى و رهایى از بند استعمار در کشورهاى تحت نفوذ و اشغال غرب ، به وجود آمدند و هریک ، براى رفع بحرانهاى اجتماعى و نابسامانیهاى جامعه جدید، راه حلهایى ارائه مى نمودند. به عنوان مثال مى توان از ایدئولوژى مارکسیسم که در همین زمان ظهور کرد نام برد.
مارکسیسم یک جریان اعتراض آمیز نسبت به نظام اقتصادى و اجتماعى حاکم بر غرب بود. نظامى که با رشد بورژوازى در قرن هفدهم و هیجدهم ، آرام آرام شکل گرفت به سرعت توسعه یافت و به سرمایه دارى و سرمایه سالارى منجر گردید. در واقع مارکسیسم جریان اعتراضى است از درون همین نظام ، علیه بنیادهاى فکرى ، اجتماعى ، اقتصادى و سیاسى حاکم بر آن .
مارکس و انگلس (122) یعنى پایه گذاران این مکتب که خود از دست پروردگان و محصولات فرهنگ جدید غرب بودند، با انگیزه نفى کاپیتالیسم و سرمایه دارى ظهور کردند و شدیدترین انتقادات را به نظام لیبرال دمکراسى و سرمایه دارى حاکم بر غرب نمودند. آن ها سرمایه و مالکیت خصوصى بر ابزار تولید را که روح سرمایه دارى و نظام اقتصادى و اجتماعى جدید غرب بود، منشاء همه بدبختیها دانسته و راه نجات بشر را از میان بردن مالکیت فردى و اختصاص ابزار تولید به کل جامعه و نفى کامل سرمایه دارى ، اعلام نمودند.
اولین نهضت مارکسیستى با انگیزه هاى ضدسرمایه دارى ، در شهر (بادن )(123) آلمان و درقلب اروپاى سرمایه دارى رخ داد و از آنجا به انگلیس و سپس به روسیه و شرق اروپا کشیده شد. اما به دلایل متعددى مورد استقبال عمومى مردم آلمان و انگلیس قرار نگرفت لکن توانست راه خود را در روسیه باز کند و با تغییراتى که لنین در آن به عمل آورد، عامل سرنگونى نظام سلطنتى در آن کشور گردد وبراى سالیانى درآن کشور دوام آورد و غرب سرمایه دارى رابه چالش بکشاند.
یکى دیگر از مکاتبى که در اعتراض به فرهنگ و تمدن جدید (مدرنیته ) در همان زمان در غرب ظهور کرد، جنبش (نیهیلیسم )(124) بود، که مبنى بر نفى هر نوع حقیقتى بود(125) و افرادى چون (میخائیل با کوئین )(126) و (فردریش نیچه )(127) از جمله منادیان آن بودند. نیهلیسم ، تمامى موازین اخلاقى و اصول عدالت را که در فرهنگ بشرى ، تحت تاءثیر فطرت و راهنمائیهاى انبیاء عظام ، در جوامع بشرى فراهم آمده ، نفى مى کند. این مکتب هر نوع هدفمندى را براى زندگى اجتماعى انکار مى کند و معتقد است که هیچ معیارى براى سنجش اصول اخلاقى وجود ندارد. نیهیلیسم (دنیاگرایى ) را نفى مى کند، فلسفه کلاسیک را مردود مى شمارد و به تمدن جدید غرب پشت کرده و همه چیز را زیر سؤ ال مى برد.
امثال نیچه و مارکس در غرب ، بسیار بوده اند و اساسا قرن نوزدهم را باید قرن ظهور ایدئولوژیها و نظریه هاى مختلف که هر چند خود، زاده و مولود مدرنیسم بودند لکن در بسیارى موارد با اصول آن ناسازگار بودند، نامید. همین امر موجب تحیر و سرگردانى انسان غربى شد، به گونه اى که برخى از اندیشمندان غربى در اواخر آن قرن ، معقتد بودند که غرب به پایان تمدن خود رسیده است . فردى مانند (اشپنگلر) سالها قبل از وقوع جنگ جهانى اول پیش بینى کرد که غرب سرانجام در جریان سه جنگ جهانى قریب الوقوع ، نابود خواهد شد.
جهان غرب در چنین وضعیتى وارد قرن بیستم شد. در این قرن ، فضاحت و رسوائى مدرنیته ، ورشکستگى وبحران هاى فزاینده ناشى ازآن ، به اوج خود رسید. درسالهاى آغازاین قرن ، اروپادرآتش جنگ جهانى اول سوخت وثمره ماشینیسم ، تکنولوژى و دستاوردهاى علمى دنیاى جدید، به سلاحهاى مخرّب و بمب و آتش تبدیل شده و بر سربشریت فرودآمد! کشتارى که دراین جنگ به وسیله سلاحهاى مدرن و به برکت تکنولوژى و علم از ایمان گسیخته ، روى داد تا آن تاریخ بى سابقه بود و هزاران بار از جنایات (آتیلا) و (نرون ) خشن تر و وحشتناک تر مى نمود. در این جنگ تقریبا همه شهرهاى اروپا با خاک یکسان شدند.
جنگ جهانى اول ، جنگ میان غرب و شرق نبود، بلکه جنگ انسان ها و جوامع مدرن شده غربى با یکدیگر، آن هم در متن تمدن غرب و جنگ میان قدرتهاى برآمده از فرهنگ اومانیستى غرب بود. قدرتهاى مهار گسیخته اى که به عالم غیب ، معنویت و سنتهاى الهى پشت کرده بودند. انسانى که خود را اصل قرار داده و برهمه حقائق برتر، چشم فروبسته بود. ماهیت چنین انسان افسار گسیخته و تمدن ویرانگرى ، در جنگ جهانى اول در معرض قضاوت بشر قرار گرفت .
هنوز جهان از جنگ جهانى اول نیاسوده بود که به فاصله کوتاهى ، جنگ جهانى دوم روى داد که از جنگ اول فوق العاده مخرب تر بود. در این جنگ فقط کشور شوروى 22 میلیون کشته داد. تعداد کشته هاى این جنگ را بین 35 تا 60 میلیون نفر تخمین زده اند. این جنگ نیز بین قدرتهاى غربى درگرفت . قدرتهایى که داعیه دار فرهنگ و تمدن جدید و رساندن انسان به کمال و سعادت بودند. این جنگ نیز هدیه علم و تکنولوژى و دست آورد تمدن جدید غرب براى بشریت بود.
در کنار تلفات ناشى از چنین جنگهایى باید از تلفاتى که تکنولوژى جدید به دلیل ماهیت و اقتضاى خود، بر بشریت تحمیل کرد نیز نام برد. تلفات ناشى از آلودگى محیط زیست که زندگى انسانى را تهدید مى کند، تلفات ناشى از حوادث متعدد رانندگى و زندگى ماشینى ،(128) جنایات مخوف و سازمان یافته گروههاى مافیایى و تبه کار بین المللى که تا قبل از آن ، هرگز تاریخ نظیر آنها را بخود ندیده بود، از این جمله اند.
در قرن بیستم ، علاوه بر جنگهاى جهانى ، جهان شاهد جنگهاى منطقه اى متعددى بوده است که یا توسط قدرتهاى بزرگ برکشورهاى کوچک تر تحمیل شده بود مثل جنگ ویتنام و کره و افغانستان ، یا با مداخله قدرتهاى بزرگ و براى پیشبرد اهداف نامشروع آنها رخ داده است مثل جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و بسیارى از جنگ ها با تحریک و تهییج صاحبان سرمایه و صنایع نظامى غرب براى فروش اسلحه و توسعه بازار سلاح ، روى داده است که گاه از جنگهاى جهانى طولانى تر و جنایت کارانه تر بوده اند. آمریکائیها خود اعتراف کردند که در جنگ ویتنام 50 برابر بمبهایى که در جنگ جهانى دوم به کار برده شد، بر سر مردم مظلوم ویتنام ریخته اند. قرن بیستم یعنى قرن شکوفائى تمدن جدید غرب ، با رکورد یک میلیون کشته در جنگ هاى مختلف ، که کشورهاى صنعتى و پیشرفته اروپائى و امریکائى بازیگران اصلى آن بوده اند، به مدد علم و تکنولوژى غرب و تجاوزگرى و فزون خواهى انسان مدرن شده ، خونین ترین و مصیبت بارترین قرن تاریخ بشر است .
و اینها همه ، بجز فتنه گریها، توطئه هاى پنهان و جنایت ها و ترورهایى است که غرب براى تاءمین منافع خود در جهان صورت داده است . آنچه در طول یکصد سال اخیر در کشورهاى مختلف جهان براى براندازى حکومت هاى ملّى و انقلابى و استقرار نظامها و حکومت هاى دست نشانده غرب صورت گرفته است ، حکایت از واقعیتهاى وحشتناکى مى کند که گاه گوشه هائى از آن ها آشکار شده اند. به عنوان مثال سازمان وحدت آفریقا، هیئتى را ماءمور رسیدگى به کشتار مردم در (روآندا) در سال 1998 میلادى نمود. این هیئت پس از بررسیهاى خود رسما اعلام کرد آمریکا عامل این جنایت بزرگ و کشتار بیش از هشتصد هزار نفر مردم آنجا مى باشد. این آدم کشى از جمله بزرگترین قتل عامهاى تاریخ لقب گرفت که توسط آمریکا و زیر پوشش سازمان ملل و به کمک فرانسویها و کلیساى کاتولیک در مقابل چشم بشر متمدن و مدرن روى داد.
و این معناى واقعى مدارا، آزادى ، و واژه هاى زیبا و مردم فریبى مانند کرامت انسان ، جامعه مدنى و دموکراسى است که تمدن جدید غرب وعده آن را مى داد! علم و تکنولوژى غربى که قرار بود انسان را به آرامش و سعادت برساند، بلاى جان او شد و بدین ترتیب آژیرهاى خطر نسبت به تمدن جدید و سرنوشت بشر یکى کى به صدا در آمدند.
آخرالزمان غرب پس از جنگ جهانى دوم ، و فرونشستن غبارهاى آن جنگ خانمان سوز و ویرانگر، غرب بر آمده از جنگ ، در همه ابعاد وزوایاى حیات خود، گرفتار بحران و تنگنا شد. اتفاقى نیست که بیشترین واژه اى که بخصوص در نیمه دوم قرن بیستم در ادبیات غرب بکار رفت است واژه (بحران )(129) مى باشد. نه فقط بحران سیاسى ، بلکه بحران علمى ، فلسفى ، اخلاقى ، اقتصادى و ... به طورى که نیمه دوم قرن بیستم را دوره بحرانها مى گویند. مدرنیته اى که قرار بود انسان را برخلاف دوران قرون وسطى که دوران سیاهى و تاریکى و زشتى معرفى شده بود، به کمال و سعادت برساند و خوشبختى را به او هدیه کند، خود گرفتار بحران در مبانى فرهنگ و تمدن خود شد. از همین رو حرکت ها و گرایش هاى جدیدى به سوى ارزش هاى نوین در غرب ، به ویژه در نیمه دوم قرن بیستم شکل گرفت که این خود نویدبخش تحولات تازه در تاریخ و تمدن غرب است که باید این تحولات و رویکردهاى جدید را شناخت و آن را بدرستى هدایت نمود. امّا متاءسفانه برخى روشنفکران ما از این تحول و گرایش جدید غافل هستند و یا آن را درک نکرده اند. روشنفکر غربزده ما هنوز فکر مى کند که غرب به جامعه مدنى و دموکراسى و شعارهاى قرن 18 و 19 خود پایبند است . حال آنکه غرب سالهاست که این مرحله را پشت سر گذاشته و اینک براى نجات از بن بست هاى ناشى از همان شعارها، به دنبال حرف تازه و راه جدیدى است . اگر چه انسانهاى سطحى و عوام الناس غرب که بسان حیوانات رام ، مصرف کننده محصولات بنجل فرهنگى و اقتصادى نظام سرمایه دارى و سیاستگزاران فاسد آن هستند، ممکن است هنوز به همان شعارها دل خوش داشته باشند امّا نخبگان ، اندیشمندان و کسانى که فهم آنان از سطح عموم بالاتر است ، به مدرنیسم و اصول آن دیگر پاى بند نیستند.
غرب از مدرنیسم گذشته و به مرحله (پست مدرنیسم )(130) رسیده است . از آن نیز عبور کرده و در حال حاضر در حال ورود به مرحله (ترانس مدرنیسم )(131) مى باشد. (ترانس مدرنیسم ) مرحله اى ماوراى مدرنیسم مى باشد. این دوران آنچنان که ادّعاء مى شود نوید بخش عصر بازگشت به نوعى معنویت و نیازهاى فطرى انسان است .
هم اکنون ، در ویرانه هاى اندیشه و فرهنگ جدید غرب ، نوعى گرایش به دین ، و برخى جاذبه هاى آن دیده مى شود.(132) در حالیکه روشنفکر مقلّد ما حاضر نیست حتّى به این نغمه گوش دهد، در مجامع علمى و روشنفکرى امروز اروپا، دیگر افکار (ولتر)، (مونتسکیو)، (دیدور)، (روسو) و (هابز) و دیگر فلسفه دانان عصر مدرنیته علامت روشنفکرى و فرهیختگى نیست زیرا آنها از نظر افتاده اند و روشنفکر اندیشمند غربى پوچ بودن آراء آنها را دریافته و از آنها گسسته است . در حال حاضر حرف تازه برخى از محافل روشنفکرى اروپا و آمریکا، آثار (مولوى )، اشعار (حافظ) ، نوشته هاى (محى الدین عربى )، (ملاصدرا) و کاوشها و رساله هاى تحقیقى بر روى اسلام و مکاتب شرقى است .
در غرب ، نفس اماره اشباع شده و میل به زنگار زدایى از روى فطرت بشر آن سامان ، در مواردى بیدار شده است و آثار آن ، حتّى در اقشارى از مردم عادى غرب نیز آشکار است . اکنون بعضى از مطرح ترین و پرطرفدارترین خوانندگان پاپ و راک ، از اشعار حافظ و مولوى براى پاسخ به همین نیاز روحى و معنوى مردم ، در ترانه هاى خود استفاده مى کنند و سعى دارند از آن طریق ، آنها را به خود جلب نمایند.
به عبارت دیگر با توجه به نیاز اجتماعى تازه اى که در غرب به وجود آمده و تغییرى که بتدریج در ذائقه مردم مغرب زمین ایجاد مى شود به مضامین عرفانى و شرقى اقبال مى شود.(133) در سال گذشته میلادى ، حدود یک میلیون نسخه از کتاب مثنوى مولوى که با شرح آن چندین جلد مى شود، در آمریکا به فروش رفت و جزء ده کتاب پرفروش در کشور آمریکا معرفى گردید. آیا اینها نشانه و علامت شکل گیرى یک تحوّل تازه در غرب نیست و خبر از یک حادثه جدید نمى دهد؟
دنیاى غرب از مادیّت ، ماشینیسم و مدرنیسم سرخورده شده و به معنویت روى آورده است . اما باصطلاح روشنفکران ما، هنوز به دنبال شعارهاى قرن 17 و 18 آنان هستند و از دمکراسى ، آزادى و جامعه مدنى آن دوران ، دم مى زنند و هرگاه آن ها را در تقابل با دین و اسلام یافتند، به نفع آن مفاهیم پوچ و از مد افتاده ، از اسلام هزینه مى کنند و اگر لازم باشد به خاطر آن ها، از اسلام نیز مى گذرند!
واقعیت آن است که انقلاب اسلامى ما نه پدیده اى مربوط به گذشته بلکه واقعیتى براى آینده است . اروپایى که به مدرنیسم و مادیت پشت مى کند و دل در هواى ترانس مدرنیسم و معنویت دارد، شاید پنجاه تا صد سال دیگر به مرحله اى برسد که ما الان در آن مرحله زندگى مى کنیم . در حقیقت ما سال ها از تاریخ غرب جلوتر هستیم . روشنفکرى که باید در این فضا زندگى کند و به این پیشتازى افتخار کند، خودش را پایبند ذهنیّات ، خواست ها و آرزوهاى 200 سال پیش دنیا کرده است . این واقعیت تلخ همان است که مقام معظم رهبرى آنرا به درستى (ارتجاع روشنفکرى ) نامیدند. ارتجاع یعنى بازگشت وعقب رفت که حتى یک روز و یک قدم آن پسندیده نیست . اینان گرفتار بازگشت اند، اما نه بازگشت به 20 سال پیش یا 70 یا 100 سال پیش ، بلکه بازگشت به قرن 17 یا 18 اروپا! آیا ارتجاع از این بدتر و مبتذل تر ممکن است ؟ در زمانى که غرب پس از سال ها تجربه و شکست در بسیارى از آرمانها و شعارهاى خود هم اکنون به دنبال فضاى جدیدى است که در آن معنویت ، اخلاق ، عرفان و خدا حاکم باشد. آیا این ارتجاع نیست که ما به گذشته اى که آنان به آن پشت کرده اند، رو کنیم ؟ دوست محققى مى گفت : اگر کتابهائى که غربیها خود در مورد آخرالزمان غرب و پایان تاریخ و پایان تمدن غرب نوشته اند را یک جا جمع کنیم ، کتابخانه بزرگى خواهد شد. امّا متاءسفانه اینگونه کتابها در ایران ترجمه نمى شوند و مورد اقبال روشنفکران غربزده ما قرار نمى گیرند و اساسا نمى خواهند این مطالب به گوش مردم برسند زیرا آنان از سر دلسوزى ! مى پندارند که غرب اگر سقوط کند، این پایان کار دنیا است !
در چنین خلاءیى ، انقلاب اسلامى ما، پیامهاى بسیار زیبا و جذابى براى عالم دارد. مدینه فاضله و پیام معنویتى که جامعه سرخورده و آفت زده غربى براى بازسازى خود و وصول به سعادت و آرامش به دنبال آن است ، نزد ماست . پیام هاى اسلام ، امام و انقلاب اسلامى ، درمان دردهاى جامعه امروز بشرى است . متاءسفانه برخى نخبگان جامعه ما به جاى آنکه این پیام هاى رهایى بخش را به گوش دنیا برسانند و آنان را از زلال زیبائیها و سرچشمه حیات بخش انقلاب اسلامى ایران سیراب کنند، شعارها و نسخه هاى از سکّه افتاده غرب را به وسیله مطبوعات آلوده ، به خورد جوانان کشور ما مى دهند و آنان را گرفتار غفلت و بى خبرى مى کنند و به وادى غربزدگى و بى هویتى فرهنگى مى کشانند.
آقاى روژه گارودى عضو مرکزیت حزب کمونیست فرانسه و از تئوریسینهاى مشهور مارکسیسم در اروپا بود. او در اثناى پیروزى انقلاب اسلامى ، به ایران آمد و تحت تاءثیر انقلاب و شعار (الله اکبر) مردم ایران قرار گرفت . پس از بازگشت ، از ایشان پرسیدند در ایران چه چیزى بیشتر از همه براى تو جالب بوده ؟ در پاسخ گفت ، تا آنجا که من فهمیدم این الله اکبرى که ایرانیها مى گویند مفهومش آن است که قدرت خدا بزرگتر از همه قدرتها است . وى جلوه خدا در یک تجربه و پدیده اجتماعى را به اندازه اى با عظمت و کارساز مى بیند که مى گوید، من فهمیدم که خدا قدرتى است که دنیا و غرب با همه توان خود نمى توانند از عهده او برآیند و او را مغلوب کنند.
روژه گارودى با الهام از انقلاب اسلامى ایران مسلمان شد و هم اکنون از متفکرین مسلمان و دوستداران انقلاب اسلامى ایران است .
آقاى (رنه گنون ) متفکر و فیلسوف دیگر غربى بود که مسلمان شد، او آثار علمى و ارزشمندى در انتقاد شدید نسبت به تمدن جدید غرب و (بحران دنیاى متجدد) نوشت . هر چند به طرز مشکوکى کشته شد لکن آثار او بعد از خودش طرفداران بسیارى یافت .
(سوروکین ) جامعه شناسى روسى الاصل مقیم آمریکا یکى دیگر از کسانى است که با صراحت اعلام مى کند (آینده بشر، دوره بازگشت به معنویت و پایان مادیگرى است .)
در غرب از این قبیل افراد با چنین دیدگاههائى کم نیستند. اما نام آنها کمتر به گوش ما مى رسد و نظرات آنها، از سوى مافیاى رسانه اى غرب ، تحت سانسور شدید و بى رحمى اند قرار دارد و از سوى روشنفکران غربزده داخلى نیز مورد بى توجهى واقع شده اند و از آنجا که اطلاعات مردم ما نسبت به مسائل غرب منحصر به مطبوعات ، رادیو و تلویزیون ها و رسانه هاى غربى است و اینان نیز در کنترل سرمایه داران صهیونیست ها و اداره کنندگان پشت صحنه سیاست جهانى هستند از این واقعیات معمولا اطلاعات درستى به دست مردم نمى رسد.
مهمترین منبع خبرى روشنفکران غربزده ، روزنامه هاى پرتیراژ غربى است که مخاطب آنان ، قشر پائین و معمولى و عوام الناس جامعه غربى است و به خاطر تیراژ و مخاطب ، معمولا ساده ترین و سطحى ترین مطالب را بیان مى کنند. متاءسفانه همین روزنامه ها و مطبوعات که در واقع نمایانگر سطحى ترین لایه فرهنگى غرب است منبع و مرجع اصلى شناخت روشنفکران ما از غرب و فرهنگ غرب است . هر چند این پدیده جدیدى نیست ، از زمان شکل گیرى جریان روشنفکرى در این کشور که همزمان با نفوذ سیاسى و اقتصادى غرب در ایران و همزاد با پدیده غرب زدگى است ، اوضاع به همین منوال بوده است .
از دوره قاجاریه و پس از جنگهاى ایران و روس در زمان فتحعلى شاه ، افرادى را به عنوان محصل یانماینده سیاسى به خارج از کشور فرستادند. هنگامیکه این افراد با ظواهر فرهنگ غرب روبرو شدند. به دلیل کم سوادى وبى مایگى ، تحت تاءثیر آن قرار گرفتند و پس از بازگشت به ایران مروج فرهنگ غربى شدند و منبع تغذیه فکرى آنان مطبوعات و نشریات دست چندم اروپایى بود که ابتدا در روسیه به زبان روسى ترجمه مى شد و ازآنجا در قفقاز به ترکى قفقازى برگردانده شده و پس از ورود به ایران به فارسى ترجمه شده و بصورت روزنامه و مجله انتشار مى یافت و منّورالفکران ما، مطالب این نشریات را به عنوان حرفهاى دست اول تلقى کرده و به خورد جامعه ایرانى مى دادند.
و لذا جریان روشنفکرى غربزده جامعه ما از ابتدا در چنین سطحى با فرهنگ غرب آشنا شد و آنان نیز که مى خواستند مطالب غربیها را به طور عمیق ترى بدانند به سراغ کتابهاى ترجمه شده مى رفتند این کتابها نیز کتابهائى بود که توسط مترجمین ایرانى معمولا از کتابهاى سطحى ، عوام پسند و پرتیراژ در غرب ترجمه مى شد و بهیچ وجه بیانگر ماهیت و حقیقت فرهنگ و تمدن جارى غرب و این روند هنوز هم ادامه دارد.
نکته قابل توجه این است که اگر ما به عنوان جریان انقلاب اسلامى ، خلاء موجود در غرب را پر نکنیم و پاسخ درستى به بحران هویت و نیاز به حقیقت و معنویت در آنجا ندهیم ، این عطش و خلاء به روش دیگرى جبران مى شود که چندان مطلوب نیست . گرایش به مکاتب و مذاهب شرقى ، مثل هندوئیسم ، بودیزم و مذاهب تحریف شده و فرقه هاى بى بنیاد شرقى ، در غرب افزایش یافته است . در برخى گزارشها آمده است که در مهد علم و تمدن غرب و در شهرهایى مانند پاریس و لندن ، مراجعه کنندگان به جادوگران ، رمالان و کف بینان به اندازه اى رو به فزونى نهاده اند، که آنها نوبت هاى شش ماهه و بیشتر از آن به مشتریان خود مى دهند!
گرایش به این امور در کانون تمدن هاى غرب ، حاکى ازهمان خلاء معنوى و عطش به دانستن حقیقت و رسیدن به سعادت است و این شرایط بهترین فرصتى است که ما پیام انقلاب اسلامى را به گوش غرب برسانیم . مشروط براینکه ، ابتدا خودمان را باور کنیم و به حقیقت خود ایمان بیاوریم . فکر نکنیم که چیزى از خودمان نداریم و اساسا صاحب تمدن و فرهنگ نیستیم . آنچنانکه روشنفکران غربزده ما فکر مى کنند.