بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 16
کل بازدید : 29352
کل یادداشتها ها : 182
فصل شانزدهم: بزرگترین و قهرمانانهترین ایثار
بزرگترین ایثار در راه خدا
ابراهیم فراز و نشیبهاى سختى را پشت سر گذاشت، و در همه جا و همه وقت، تسلیم فرمان خدا بود و در راه او حرکت مىکرد، همه رنجها را در راه خدا تحمل کرد و در تمام آزمایشهاى الهى قبول شد، و شایستگى خود را به اثبات رساند.
ابراهیم در زندگى، اسماعیل را خیلى دوست داشت، چرا که اسماعیل ثمره عمرش و پاداش یک قرن رنج و سختیهایش بود، به علاوه سالها از او جدا بود و از فراق او مىسوخت، وانگهى زندگى اسماعیل در ظاهر و باطن در تمامى هدفها و راههاى خداجوئى با زندگى ابراهیم درآمیخته بود.
خداوند خواست ابراهیم را در مورد اسماعیل نیز امتحان کند. امتحانى که بزرگترین و نیرومندترین انسانها را از پاى در مىآورد، و آن این بود که ابراهیم با دو دست خود کارد بر حلقوم اسماعیل بگذارد و او را در راه خدا قربانى کند گرچه اجراى این فرمان، بسیار سخت است اما براى ابراهیم که قهرمان تسلیم در برابر فرمان خدا است آسان است بقول شاعر:
از تو اى دوست نگسلم پیوند پند آنان دهند خلق اى کاش |
|
گر به تیغیم برند بنداز بند که ز عشق تو مىدهندم پند |
اصل ماجرا چنین بود:
روزى اسماعیل که جوانى نیرومند و زیبا بود از شکار برگشت، چشم ابراهیم به قد و جمال همچون سرو اسماعیل افتاد، مهر پدرى، آنهم نسبت به چنین فرزند، به هیجان آمد و محبت اسماعیل در زوایاى دل ابراهیم جاى گرفت خداوند خواست ابراهیم را در مورد همین محبت سرشار امتحان کند.
شب شد، همان شب ابراهیم در خواب دید که خداوند فرمان مىدهد که باید اسماعیل را قربان کنى.
ابراهیم در فکر فرو رفت که آیا خواب، خواب رحمانى است، شب بعد هم عین این خواب را دید، این خواب را در شب سوم نیز دید، یقین کرد که خواب رحمانى است. و وسوسه دیگرى در کار نیست.110
ابراهیم در یک دو راهى بسیار پرخطر قرار گرفت، اکنون وقت انتخاب است، کدام را انتخاب کند، خدا را یا نفس را، او که همیشه خدا را بر وجود خود حاکم کرده، در اینجا نیز - هر چند بسیار سخت بود - به سوى خدا رفت، گرچه ابلیس، در سر راه او بىامان وسوسه مىکرد و مثلاً به او مىگفت این خواب شیطانى است و یا از عقل دور است، که انسان جوانش را بکشد و...
ابراهیم که بتشکن تاریخ بود، اکنون ابلیس شکن شد. جهاد اکبر کرد، و با تصمیمى قاطع آماده قربان کردن اسماعیل شد، چرا که کنگرهى عظیم حج قربانى مىخواست، ایثار و فداکارى مىخواست، نفس کشى و ابلیس شکنى مىخواست تا مفهوم واقعى و عینى یابد و امضا شود و مورد قبول گردد.
ابراهیم نخست این موضوع را با مادر اسماعیل هاجر در میان گذاشت111 به او گفت: لباس پاکیزه به فرزندم اسماعیل بپوشان، موى سرش را شانه کن، مىخواهم او را به سوى دوست ببرم، هاجر اطاعت کرد.
وقت حرکت، ابراهیم به هاجر گفت: کارد و طنابى به من بده، هاجر گفت: تو به زیارت دوست مىروى، کارد و طناب براى چه مىخواهى؟
ابراهیم گفت: شاید گوسفندى قربانى بیاورند، به کارد و طناب احتیاج پیدا کنم.
هاجر کارد و طناب آورد، و ابراهیم با اسماعیل به سوى قربانگاه حرکت کردند.
شیطان به صورت پیرمردى نزد هاجر آمد و در قیافه دلسوزى و نصیحت گفت: آیا مىدانى ابراهیم، اسماعیل را به کجا مىبرد.
گفت به زیارت دوست.
شیطان گفت: ابراهیم او را مىبرد تا بقتل رساند.
هاجر گفت: کدام پدر، پسر را کشته است مخصوصاً پدرى چون ابراهیم و پسرى مانند اسماعیل:
شیطان گفت: ابراهیم مىگوید: خدا فرموده است.
هاجر گفت: هزار جان من و اسماعیل فداى راه خدا باد، کاش هزار فرزند مىداشتم و همه را در راه خدا قربان مىکردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمین برداشت و به سوى شیطان انداخت و او را از خود دور کرد)
وقتى که شیطان از هاجر مأیوس شد، به صورت پیرمرد نزد ابراهیم رفت و گفت: اى ابراهیم! فرزند خود را به قتل نرسان که این خواب شیطان است، ابراهیم با کمال قاطعیت به او رو کرد و گفت: اى ملعون، شیطان تو هستى.
پیرمرد پرسید اى ابراهیم! آیا دل تو روا مىدارد که فرزند محبوبت را قربان کنى؟ ابراهیم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خداى من فرمان مىداد که آنها را در راهش قربان کنم، تسلیم فرمان او بودم (نقل شده ابراهیم با پرتاب کردن چند سنگ به طرف شیطان، او را از نزد خود دور ساخت)
شیطان از ابراهیم (علیه السلام) ناامید شد و به همان صورت سراغ اسماعیل رفت، و گفت: اى اسماعیل، پدرت ترا مىبرد تا به قتل برساند، اسماعیل گفت: براى چه؟ شیطان گفت: مىگوید: فرمان خدا است، اسماعیل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا باید تسلیم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شیطان حمله کرد و او را از خود دور نمود.112
ابراهیم و اسماعیل در قربانگاه
ابراهیم فرزند عزیزش: میوه دلش و ثمره یک قرن رنج و سختیهایش، اسماعیل عزیزتر از جانش را به قربانگاه منى آورد، به او گفت: فرزندم! در خواب دیدم که تو را قربان مىکنم.
اسماعیل این فرزند رشید و با کمال که براستى شرائط فرزندى ابراهیم را دارا بود، بىدرنگ در پاسخ گفت: اى پدر! فرمان خدا را انجام بده، بخواست خدا مرا از مردان صبور و با استقامت خواهى یافت.113 اى پدر وصیت من به تو این است که: 1- دست و پاى مرا محکم ببند تا مبادا وقتى تیزى کارد به من رسید، حرکتى کنم، لباس تو خونآلود گردد 2- وقتى به خانه رفتى به مادرم تسلى خاطر بده و آرام بخش او باش 3- مرا در حالى که پیشانیم روى زمین است و در حال سجده هستم قربان کن که بهترین حال براى قربانى است، وانگهى چشمت به صورت من نمىافتد و در نتیجهى محبت پدرى بر تو غالب نمىشود و ترا از اجراى فرمان خدا باز نمىدارد ابراهیم دست و پاى اسماعیل را با طناب بست و آماده قربان کردن اسماعیل عزیزش شد، روحیه عالى اسماعیل، پدر را در اجراى فرمان کمک مىکند، ابراهیم کارد را بر حلقوم اسماعیل مىگذارد، براى اینکه فرمان خدا سریع اجرا گردد، کارد را فشار مىدهد، فشارى محکم، اما کارد نمىبرد، ابراهیم ناراحت مىشود از این رو که فرمان خدا تأثیر مىافتد، با ناراحتى کارد را به زمین مىاندازد، کارد به اذن خدا به زبان مىآید و مىگوید: خلیل به من مىگوید ببر، ولى خداى بزرگ مرا از بریدن نهى مىکند.114
ابراهیم از اسماعیل کمک مىخواهد، به او مىگوید فرزندم چه کنم؟
اسماعیل مىگوید: سر کارد را (مانند نحر کردن شتر) در گودى حلقم فرو کن، ابراهیم که مىخواست پیشنهاد اسماعیل را عمل کند در همین لحظه نداى خدا به گوش ابراهیم مىرسد: هان اى ابراهیم قد صدقت الرؤیا فرمان خدا را با عمل تصدیق کردى همراه این ندا گوسفندى که مدتها در صحراى علفزار بهشت چریده بود نزد ابراهیم آورده شد، ابراهیم ندائى شنید که از اسماعیل دست بردار و به جاى او این گوسفند را قربان کن.115
خداوند تشنه خون نیست، نمىخواهد آدم بکشد، بلکه مىخواهد آدم بسازد، ابراهیم و اسماعیل با اینهمه ایثار و بندگى و ایستادگى در سختترین امتحانات الهى، قهرمانانه فاتح شدند.
قصه ابراهیم و اسماعیل، قصه کشتن و خونریزى نیست بلکه قصه ایثار و استقامت و فداکارى و تسلیم حق بودن است، تا ابراهیمیان تاریخ بدانند که باید این چنین به سوى خدا رفت، از همه چیز برید و سر به آستانالله نهاد.
چرا که تا انسان این چنین نفسکش و ابلیس برانداز و ایثارگر و مرد میدان نباشد نمىتواند ابراهیم شود و به امامت برسد، و بر فرق فرقدان کمال تکیه زند و بر ملکوتیان فائق گردد، و خداوند بر او سلام کند، و در قرآن بفرماید: سلام بر ابراهیم، ما این چنین به نیکوکاران توجه داریم، ابراهیم از بندگان با ایمان ما بود116
این است معنى ایثار، قربانى، انتخاب بزرگ، فداکارى و استقامت و بالاخره همه چیز را براى خدا خواستن و در راه او دادن.
خداوند در قرآن سوره صافات آیهى 107 مىفرماید: و فدیناه بذبح عظیم ما قربانى بزرگى فداى اسماعیل کردیم واژه عظیم شاید اشاره به این است که فداکارى ابراهیم آنقدر بزرگ است که فداى آن نیز بزرگ است، نه تنها همان گوسفند است که در آن لحظه نزد ابراهیم آورده شد، بلکه همه سال در مراسم حج، و در تمام نقاط دنیا، مسلمانان روز عید قربان، میلیونها گوسفند یا حیوانات دیگر ذبح مىکنند و به یاد ابراهیم قهرمان ایثار مىافتند، و خاطره ابراهیم را تجدید مىنمایند، براستى عظیم است، و خداوند این چنین به بندگان مخلص و فداکارش پاداش مىدهد و نام بزرگ آنان را جاودانه در سینه زرین ابدیت مىنگارد و انسانهاى با ایمان تاریخ را بر آن مىدارد که در برابر ابراهیم این چنین تواضع کنند و یاد و حماسه او را فراموش ننمایند و سعى کنند که در خط ابراهیم گام بردارند و ایثار و گذشت و ترور شیطان را از او و همسر و فرزندش بیاموزند.
و در مناسک حج، که بر حاجیان واجب شده با بیست و یک سنگ، سه ستون سنگى جمره اولى و وسطى و اخرى را سنگ باران کنند، براى آنست که در کلاس بزرگ حج، همچون ابراهیم و همسر و فرزندش به میدان شیطان بروند و مردان و زنان و جوانان، این چنین شیطان را ترور کنند نه اینکه خود مورد ترور شیطان شوند.
ابراهیم در این آزمایش بزرگ نیز کار را به خوبى به پایان رساند، کار او عالى بود که فرشتگان به خروش افتادند که: زهى بنده خالص که او را در آتش افکندند از جبرئیل کمک نخواست، اینک براى خشنودى خدا، کارد بر حلقوم جوان عزیز خود گذاشته و حاضر شده میوه قلبش را به دست خود قربان کند، آرى این است معنى واقعى قربان، که اگر این قربان باشد، ما به عزت و عظمت در تمام ابعاد مىرسیم و گرنه عقب افتادهایم، به قول شاعر و عارف بزرگ اقبال:
هر که از تن بگذرد جانش دهند هر که نفس بت صفت را بشکند هر که گردد نوح عقلش ناخدا هر که بى سامان شود در راه دوست |
|
هر که جان در باخت جانانش دهند در دل آتش گلستانش دهند ایمنى از موج توفانش دهند در دیار دوست سامانش دهند |
ترسیم دیگرى از وصیت اسماعیل قهرمان صبر
اسماعیل تازه به رشد رسیده بود که بقولى سیزده سال داشت، کمکم همیارى با وفا و صدیق براى پدر بود پدر در شب هشتم ذیحجه در خواب دید که کسى به او مىگوید باید اسماعیل را در راه خدا قربان کنى، این شب را از این رو شب ترویه گویند، لرویة ابراهیم فیه فى منامه زیرا ابراهیم، در این شب در خواب دیده بود که اسماعیلش را قربان کند.
شب بعد شب نهم نیز همین خواب را دید، بروشنى اطمینان کامل یافت که این خواب، رحمانى و راست است و وسوسهاى در کار نیست، این شب را عرفه (شب شناخت) گفتند: لمعرفته صحة منامه زیرا ابراهیم درستى خوابش را دریافت.
ابراهیم تصمیم گرفت، اسماعیل را قربان کند، وقتى اسماعیل را به قربانگاه برد و او را به زمین خواباند تا قربانش کند، اسماعیل این وصیتهاى ششگانه را کرد:
1 - دست و پایم را محکم ببند تا مبادا اضطراب کنم و با حرکاتم فرمان خدا تأخیر بیفتد.
2 - پیراهنم را از بدنم بیرون بیاور تا خونم به آن نرسد، و شستنش براى شما زحمت باشد و مادرم آنرا ببیند و رنجیده خاطر گردد.
3 - پیراهن خودت را بر من بپوشان تا بوى تو از آن به مشامم رسد و جان دادن برایم آسان گردد.
4 - کارد را بر حلقومم سبک بگذار، تا مرگ را به آرامى احساس کنم.
5 - اگر ممکن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش کند چرا که دورى، از مهر و محبت مىکاهد
6 - سلامم را به مادرم برسان.
7 - پیراهنم را نزد او ببر تا به یادگار در نزد او باشد.
وقتى که ابراهیم اسماعیل را این چنین در یارى پدر بر انجام فرمان خدا، آماده دید با قلبى پر از صفا و صمیمیت گفت: نعم العون انت على امر الله تو نیکو بندهى خدا در انجام فرمان او هستى.117
فصل هفدهم: نگاهى به فضائل اخلاقى و ویژگیهاى ابراهیم (علیه السلام)
گوشهاى از برجستگیهاى زندگى ابراهیم
ابراهیم در ویژگیهاى معنوى و خصوصیات اخلاقى در پایه عالى از فضائل انسانى و اوصاف بر جستهى معنوى بود، در این شمارهى به عنوان مشت نمونه خروار، به ذکر چند فراز از برجستگیهاى معنوى ابراهیم مىپردازیم:
1 - سخاوت و اطعام ابراهیم
ابراهیم مردى بلند طبع و سخاوتمند و مهماننواز بود، بقدرى مهمان را دوست مىداشت که همواره مىخواست وقتى غذا مىخورد، در کنار سفرهاش مهمانى نشسته باشد، گاه که کنار سفرهاش مهمانى نبود از خانه خارج مىشد و به جستجوى مهمان مىپرداخت، سخاوت و بلندنظرى او در حدى بود، که هیچ کس از او سؤالى نکرد که جواب منفى از او بشنود: و او از هیچ کسى غیر از خدا سؤال نیاز نکرد.118
روزى گروهى بر او وارد شدند، چیزى در نزدش نبود، به نظرش رسید که چوب سقف خانه خود را بفروشد و براى مهمانانش غذا تهیه کند، بعد با خود گفت ممکن است با این چوبها، بت درست کنند، از این رو چوبها را نفروخت مهمانان را در خانه گذاشت از خانه بیرون رفت، در بیابان دو رکعت نماز خواند، پس از نماز لباسى که به همراه خود آورده بود ندید، از این پیش آمد دریافت که خداوند، او را به هدف رسانده است، به خانه مراجعت کرد، دید همسرش ساره مشغول پختن غذا است، از چگونگى رسیدن غذا پرسید، همسر گفت: این غذا همان است که هم اکنون تو توسط شخصى فرستادى، معلوم شد که غذا توسط جبرئیل آورده شده بود.119
ماجراى مأموران عذاب قوم لوط که به منزل ابراهیم آمدند و ابراهیم فوراً گوسالهاى را ذبح کرد و پخت و جلو مهمانان گذاشت120 نیز حاکى از سخاوت و بلند طبعى ابراهیم است.
پذیرائى از گروه کارگر
مرحوم شیخ بهائى (متوفى 1030 ه.ق) روایت مىکند: حضرت ابراهیم علیهالسلام بدون مهمان کنار سفرهى غذا نمىنشست، روزى مهمان پیدا نشد، آنحضرت در حالى که گرسنه بود از خانه بیرون آمد و به جستجوى مهمان پرداخت، در صحرا جماعتى را دید که در حرکت هستند، و دریافت که آنها گبر (و در آئین زرتشت) هستند و در حالى که بیل بر دوش گرفتهاند و به جائى مىروند.
ابراهیم (علیه السلام) نزد آنها رفت و آنها را که پانزده نفر بودند به مهمانى دعوت کرد آنها در پاسخ گفتند: ما کارگر بیچاره هستیم، اگر امروز مهمان شما شویم، اهل و عیال ما که در انتظار مزد کارگرى ما مىباشند، بیچاره خواهند گردید.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) به آنها فرمود: مزد کارگرى شما نیز به عهده من، بهرحال آنها را راضى کرد.
آن گروه گبر در مهمانى ابراهیم شرکت نمودند، و ابراهیم از آنها پذیرائى خوبى کرد، سپس مزد کارگرى آنها را نیز به آنان داد و آنها رفتند. آنها با دیدن آنهمه محبت و مستضعفنوازى ابراهیم (علیه السلام) مجذوب او شده و همگى با جان و دل گفتند: دین ابراهیم بر حق است؛ در همان ساعت به حضور ابراهیم (علیه السلام) برگشتند، و شهادت به یکتائى خدا داده و آئین حنیف ابراهیم را پذیرفتند. وقتى که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) به نبوت رسید، جبرئیل آنحضرت را از این جریان آگاه نمود و فرمود: اکرم الضیف ولو کان کافراً = به مهمان احترام کن هر چند او کافر باشد121
2 - نیایش و حلم ابراهیم
در قرآن در چندین مورد ابراهیم به عنوان شخصى نیایشگر و صبور و بردبار توصیف شده است122
او بسیار نیایش مىکرد، همواره با خدا مناجات و ارتباط و راز و نیاز داشت، در عین اینکه مرد دعا بود، مرد عمل نیز بود، در سختترین شرایط با سعه صدر و صبر انقلابى و بردبارى خود، رنجها را تحمل کرده و براى خدا و در راه خدا همچنان با کمال ایستادگى و پایمردى به راه خود ادامه مىداد و از سرزنشکنندگان نمىهراسید.
از نیایشهاى معروف او است: صبح کردم در حالى که هیچ چیز را همتاى خدا قرار نمىدهم، و جز خدا کسى را نمىخوانم و با وجود او کسى را به دوستى نمىگیرم123.
بخون دیده نوشتیم بر در و دیوار مگیر انس به کس در جهان به غیر خدا |
|
که چشم لطف بر ابناى روزگار مدار بکن اگر بتوانى ز خویش نیز کنار |
دعاى ابراهیم چون همراه شرائط دعا و صفاى دل و پاکى عمل بود، زود به استجابت مىرسید، حتى دعاهاى غیر عادى او نیز به نتیجه مىرسید، از جمله نقل شده ابراهیم از نظر صورت شباهت کامل به فرزندش اسحاق داشت، بطورى که مردم گاهى در تشخیص آنها اشتباه مىکردند، ابراهیم از خدا خواست که بین او و پسرش امتیازى قرار دهد، دعایش مستجاب شد، روزى صبح از خواب بیدار شد، دید ریشش کاملاً سفید شده است، عرض کرد: خدایا این سفیدى چیست؟ از طرف خدا خطاب شد این سفیدى، وقار است، عرض کرد: بر وقارم بیفزا124 و در بعضى روایات بجاى وقار، نور آمده است.
3 - حسن خلق، و خوشرفتارى ابراهیم با همسر
از ویژگیهاى ابراهیم، حسن خلق و خوشرفتارى او با مردم و همسر است، هیچگاه دیده نشد که او از برخوردها و گفتار و رفتار، از مرز اخلاق خارج گردد.
مىنویسند: روزى شخص نادانى نزد ابراهیم آمد و با گفتار نامربوط و ناسزا به ابراهیم، برخورد بدى با آن حضرت کرد، حضرت به او فرمود: خدا ترا هدایت کند.125
در مورد خوشرفتارى با همسر، با اینکه دو همسرش ساره و هاجر، با هم بناى ناسازگارى گذاشتند و ابراهیم مجبور شد بین آنها جدائى بیندازد، و در این مورد بسیار اذیت شد در عین حال با همسران خود با کمال مهربانى رفتار نمود، و تا حد توان خود آرامش و آسایش آنها را تأمین کرد.
توجه او به آسایش همسر در حدى بود که: هر وقت به خانه مىآمد دست خالى نبود، در یکى از سفرها چیزى بدستش نیامد وقتى که نزدیک خانه رسید از روى شرمندگى که در خود احساس مىکرد، خورجین مرکبش را پر از ریگ کرد وقتى که به خانه رسید خورجین را به زمین گذاشت و مشغول نماز شد، ساره به سراغ خورجین رفت، در میان آن آرد یافت، آن را از خورجین بیرون آورده و خمیر کرد و نان پخت و به همسرش ابراهیم گفت: نماز را تمام کن و بیا از این نان بخور، ابراهیم پس از نماز وقتى که نان را دید از همسر پرسید: این نان را از کجا آوردهاى؟ ساره گفت: از همین آردى که آوردهاى پختهام، ابراهیم که به لطف خاص خدا پىبرد، عرض کرد: خدایا گواهى مىدهم که توئى خلیل و دوست من، از نعمتهاى تو شاکر و سپاسگزارم، سپس از آن نان میل کرد.126
4 - عشق سرشار ابراهیم به خدا
رابطه ابراهیم با خدا رابطه عاشق و معشوق بود، خدا در تمام زوایاى قلب ابراهیم جا گرفته بود، قلب خداپرست ابراهیم تنها در عشق خدا مىطپید، براى ترسیم این معنى به روایت ذیل توجه کنید:
ابراهیم در آن مدت که در سرزمین آباد فلسطین به کشاورزى و دامدارى پرداخت، صاحب چند گله گوسفند شد، فرشتگان به خدا عرض کردند: دوستى ابراهیم با خدا از این رو است که خداوند نعمتهاى زیادى به ابراهیم داده است، خداوند خواست به فرشتگان نشان دهد که چنین نیست بلکه ابراهیم، خدا را به حق شناخته است، به جبرئیل فرمود: برو کنار ابراهیم و مرا یاد کن، جبرئیل به زمین نزدیک ابراهیم آمد، دید ابراهیم کنار گوسفندانش است، جبرئیل روى تلى ایستاد و با صداى خوش گفت: سبوح قدوس رب الملائکه و الروح پاک و منزه است خداى فرشتگان و روح.
ابراهیم تا نام خدایش را شنید، لرزه بر اندام شده و آنچنان هیجان زده گردید که زبان حالش این بود:
این مطرب از کجاست که بر گفت نام دوست زنده مىشود به امید وفاى یار |
|
تا جان و جامه نثار دهم در هواى دوست جان رقص مىکند به سماع کلام دوست |
ابراهیم به اطراف نگاه کرد، دید شخصى روى تلى ایستاده است، نزد او آمد و گفت: تو بودى که نام دوست مرا به زبان آوردى، آن شخص گفت: آرى
ابراهیم گفت: بار دیگر نام دوست مرا به زبان آور، یک سوم گوسفندانم مال تو، جبرئیل گفت: سبوح قدوس رب الملائکه و الروح ابراهیم از این واژهها که یادآور نام خدا بود، چنان لذت مىبرد که نمىتوان آن را وصف کرد، نزد آن شخص رفت و گفت: بار دیگر نام دوست مرا به زبان آور نصف گوسفندانم مال تو باشد. آن شخص، باز واژههاى فوق را تکرار کرد، ابراهیم که محو عشقالله شده بود، براى بار سوم از آن شخص تقاضا کرد که یکبار دیگر نام دوستم را ببر همهى گوسفندانم مال تو باشد.
آن شخص، واژه فوق را باز تکرار کرد.
ابراهیم به او گفت: دیگر چیزى ندارم، خودم را (به عنوان برده) در اختیار تو قرار دادم یکبار دیگر نام دوستم را به زبان آور.
آن شخص: باز نام خدا را به زبان آورد.
ابراهیم نزد او رفت و گفت: اینک گوسفندان و خودم را ضبط کن که از آن تو هستم.
جبرئیل خود را معرفى کرد و گفت: من نیازى به گوسفندان تو ندارم، من جبرئیل هستم، حقا که مراحل دوستى خدا را به آخرین درجه رساندى و شایسته آن شدى که خدا تو را خلیل و دوست مخصوص خود قرار دهد.127