بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 16
کل بازدید : 29350
کل یادداشتها ها : 182
فصل بیستم: پایان عمر پرافتخار ابراهیم (علیه السلام)
پایان عمر پربار ابراهیم
همه مىدانیم که این دنیا محل گذر است و مقدمهاى است براى جهان ابدى پس از مرگ، هیچکس از این قانون مستثنى نیست، بالاخره طومار زندگى هر کسى در این دنیا پیچیده مىشود، ولى بعضى افراد هر چند در این دنیا جسمشان از بین مىرود اما شخصیت و نام بلند و نیک و زندگى پر از پند و درسشان باقى است و بهترین زندگى همین است.
به قول سعدى:
نام نیکى گر بماند ز آدمى |
|
به کز او ماند سراى زرنگار |
ابراهیم در این دنیا، رسالت خود را بخوبى انجام داد، خود را فداى نجات انسانها کرد، فرزندان بزرگ و برجستهاى چون اسحاق و اسماعیل تربیت کرد و خداوند بخاطر این شایستگى، ابراهیم و دودمانش را به عنوان شریفترین دودمان در میان انسانها برگزید.161
یکى از دعاهاى او این بود خدایا نام نیکى در میان آیندگان براى من بگذار که درستى و راستى من سر زبانهاى مردم باشد162 تا همین موضوع، آنها را به سوى روش ابراهیم بکشاند و خداشناسى و ایمان و تعهد و انسانیت در میان مردم زنده بماند.
ابراهیم وقتى سنش به 170 سال رسید، دیگر پیر و فرتوت شده بود، روزى فرشتهاى را دید از او پرسید تو کیستى؟ گفت: من عزرائیل هستم، ابراهیم گفت: مىخواهم خودت را به آن صورتى که مؤمنین را قبض روح مىکنى به من بنمایانى، ابراهیم به دستور او، روى خود را برگرداند و سپس به او نگاه کرد، جوانى بسیار زیبا و خوشرو و شاد دید و گفت: اگر مؤمن پس از مرگ چیزى غیر از این چهرهى زیبا را نبیند، همین دیدار براى او کافى است و پاداش خوبى براى کارهاى نیکش خواهد بود.
سپس گفت: اگر مىتوانى خودت را به آن صورتى که گمراهان را قبض روح مىکنى به من بنمایان، عزرائیل گفت: اى ابراهیم تو طاقت دیدن آن را ندارى، ابراهیم خواستهاش را تکرار کرد، عزرائیل گفت: روى خود بگردان، ابراهیم روى خود گرداند و سپس به او نظر کرد و دید مردى سیاه که موهاى بدنش راست شده، و بسیار بوى بد دارد و از سوراخهاى بینى او دود و آتش بیرون مىآید حضرت ابراهیم دیگر نتوانست این صورت را مشاهده کند و بر اثر ناراحتى بىهوش شد و پس از به هوش آمدن، عزرائیل را به صورت اول دید، به او فرمود: اى فرشته مرگ، اگر آدم گنهکار جز همین صورت نبیند، همین نگاه براى عذاب و کیفر او کافى است.163 عزرائیل با اینکه در مورد قبض روح اشخاص از هیچ کسى اجازه نمىگیرد، در مورد ابراهیم، احترام به او مىکرد از طرف خدا مأمور بود که با اجازه خود ابراهیم، روح او را قبض کند.
دعاهاى ابراهبم
از سوى دیگر روزى ساره همسر ابراهیم به ابراهیم گفت: پیرى بر تو سایه افکنده، و آفتاب عمرت به لب دیوار رسیده، خود است دعا کنى که هر قدر که بخواهى خداوند به تو عمر بدهد تا چشم ما بیشتر به دیدار تو روشن گردد ابراهیم به خواسته همسرش همین دعا را کرد، خداوند به این بنده شایستهاش وحى کرد که هر چه عمر بخواهى ما به تو خواهیم داد، ابراهیم جریان را به ساره گفت، ساره گفت: از خدا بخواه که اختیار مرگ در دست تو باشد، ابراهیم همین خواسته را به خدا عرض کرد و خداوند خواسته ابراهیم را برآورد.
تا روزى ساره به ابراهیم گفت: خوب است به خاطر شکرگذارى از این نعمت و موهبت الهى، فقرا و مستمندان را مهمان کنى و به آنها اطعام نمایى، ابراهیم این پیشنهاد خوب را پذیرفت، غذایى آماده کرد و مستمندان را دعوت نمود، هنگام پذیرایى از مهمانان چشمش به پیرمرد ناتوان و نابینایى افتاد، که یک نفر را به عنوان کمک و همراه خود آورده است، او به قدرى فرتوت و عاجز شده است که وقتى مىخواست لقمه غذا را بردارد، دستش مىلرزید و لقمه مىافتاد، و یا به جاى اینکه لقمه را در دهان بگذارد، به پیشانى مىگذاشت و از شخصى که همراهش بود طلب کمک مىکرد، و او لقمه را به دهان پیرمرد مىگذاشت.
ابراهیم با دیدن این منظره دلخراش، سخت متأثر شد، به کمککننده او گفت: این پیرمرد چرا چنین ناتوان است؟ او در جواب گفت: از پیرى است ابراهیم متوجه شد که اگر زیاد پیر شود کارش به این وضع رقتبار کشیده مىشود، به سوى خدا روى کرد و عرض نمود: پروردگارا مرا به همان اجلى که براى من مقدر کردى، از دنیا ببر، احتیاجى به زیادى عمر ندارم164
خداوند دعاى ابراهیم را مستجاب کرد و سرانجام ابراهیم با صمیم قلب راضى شد که هر چه خدا بخواهد همان شود، و این نیز از موهبتهاى الهى است که انسان در حالى که هم خود راضى است و هم خدایش راضى است، از این دنیا برود، و به جهان ابدى بپیوندد.
ابراهیم که همهى کارهایش از آغاز تا پایان، پند و اندرز و درسهاى سازنده بود، در آخر عمر نیز در وصیت خود به فرزندان، سخنش تنها در محور دین و خداشناسى و تعهد بود، به آنها گفت: مواظب و مراقب باشید که با قلبى لبریز از ایمان و تسلیم در برابر فرمان خدا، از جهان بروید و این خط را تا پایان عمر ادامه دهید.165
سال آخر عمر، ابراهیم در حج شرکت کرد، مناسک حج را با خلوص کامل انجام داد، سپس به سوى فلسطین نزد همسرش ساره برگشت، در فلسطین بود که فرشته مرگ حضرت عزرائیل براى قبض روح به محضرش رفت، به او سلام کرد، ابراهیم پس جواب سلام گفت: آیا آمدهاى روح مرا قبض کنى؟ و آیا این قبض روح در اختیار من است یا در اختیار تو؟
عزرائیل با کمال ادب عرض کرد: آمدهام تو را به لقاى الهى و عالم قدس دعوت کنم ابراهیم گفت: هرگز دیدهاى که خلیلى خلیل خود را بمیراند؟
عزرائیل به خدا عرض کرد: ابراهیم چنین مىگوید: خداوند به عزرائیل فرمود: به ابراهیم بگو هرگز دیدهاى که دوستى لقاى دوست خود را نخواهد؟
وقتى که عزرائیل سخن خود را به ابراهیم رساند، ابراهیم خوشنود شد، در حالى که قلبش سرشار از سرور و خشنودى از مواهب و الطاف خدا بود از جهان فانى رخت بر بست.166
مرقد شریف ابراهیم
اسماعیل و اسحاق دو فرزند پاک و برومند ابراهیم (علیه السلام) جنازه پاک ابراهیم را برداشته و در مکفیله در باغ عفرون بن صرصر کنار قبر ساره دفن کردند، که اکنون این محل جزء شهر خلیل است، که به آن حیرون نیز مىگویند.
اسحاق 180 سال عمر کرد و پس از مرگ، او را نیز در کنار قبر پدر دفن کردند.167
اسماعیل پس از ابراهیم ریاست و حفاظت خانه (کعبه) را بر عهده گرفت و پس از او فرزندان پاک اسماعیل، نسل به نسل عهدهدار حفاظت و مراسم کعبه شدند، تا پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) که با 29 واسطه به ابراهیم مىرسد.
اسماعیل نیز پس از 137 (یا 130) سال عمر، به لقاء الله پیوست و قبرش در کنار کعبه (در حجر اسماعیل کنار قبر مادرش هاجر) قرار دارد.168
مقام ابراهیم روز رستاخیز
پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: در روز رستاخیز، نخستین کسى را که بخوانند من هستم، در طرف راست عرش مىایستم حله سبزى از حلههاى بهشتى به من مىپوشانند، سپس پدر ما ابراهیم را مىطلبند، او حاضر شده و در طرف راست عرش زیر سایه عرش قرار مىگیرد، و حله سبز بهشتى نیز به او مىپوشانند، منادى حق در روبروى عرش با صداى بلند خطاب به من مىگوید:
نیکو پدرى است پدر تو ابراهیم و نیکو برادرى است برادر تو على (علیه السلام).169
به این ترتیب با انتخاب خود، با فداکارى و ایثار خود، با مجاهدات و تلاشهاى پیگیر خود، با قدمهاى استوارش در راه خدا، سعادت دو جهان را کسب کرد و بر فرق فرقدان عظمت و عزت و تقرب به الله قرار گرفت، به چنان اوجى رسید که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) افتخار مىکرد که از نوادگان ابراهیم است.
نکتهها و درسها
از این فراز آخر زندگى ابراهیم خلیل نیز درسها و نکتههاى سازندهاى مىگیریم که در اینجا اشاره مىکنیم:
1 - شایستگى و مقام بندگى، ابراهیم را آنچنان بزرگ کرد که حضرت عزرائیل گاهى به زیارات آنحضرت مىآمد و احترام خاصى به آن حضرت مىگذاشت و حتى در مورد قبض روح او، به اذن خدا از او اجازه گرفت.
2 - وصیت مخصوص ابراهیم به فرزندان این بود که مکتبى زیست کنند و همواره تسلیم فرمان خدا باشند، و نامشان در تاریخ به پاکى و درستى بماند.
3 - او به شکرانه نعمت ازدیاد عمر، اطعام کرد و مستمندان را مهمان نمود.
4 - او با دیدن یک منظره دلخراش وضع وقتبار یک نفر پیرمرد، عبرت گرفت و این حالى از دل آماده و پندپذیر ابراهیم است.
5 - در آخر عمر، مناسک حج را انجام داد و به این عبادت بزرگ ادامه دادند، تا همیشه نام خدا در تاریخ زنده بماند.
6 - هنگام مرگ، با سخن دلنواز خدا هرگز دیدهاى که دوستى لقاى دوست خود را نخواهد شاد و خشنود شد، و با چنین حالى به لقاى خدا پیوست.
7 - فرزندان صالح و بزرگى به جامعه تحویل داد.
8 - در پرتو بندگى، همانگونه که در دنیا به مقامهاى عالى نائل گردید، در آخرت نیز در مقام بسیار عالى قرار گرفت.
بهتر این است که پایان این زندگینامه انسانساز را با یکى از دعاهاى خود حضرت ابراهیم که در قرآن (از آیه 83 تا 89 سوره شعراء) آمده زینت بخشیم:
رب هب لى حکما و الحقنى بالصالحین و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین واجعلنى من ورثة جنة النعیم و اغفر لابى انه کان من الضالین و لا تخزنى یوم یبعثون یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من انى الله بقلب سلیم
پروردگارا به من علم و دانش و بینش مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق کن.
خداوندا براى من در میان امتهاى آیندههاى زبان نیک قرار بده. و مرا از وارثان بهشت پر از نعمت قرار بده.
و عمویم را بیامرز که او از گمراهان است.
و مرا در روز رستاخیز رسوا مکن.
آن روزى که هیچ مال و فرزندى سودى نمىدهد.
مگر کسى که به حضور پرورگار بیاید در حالى که قلب سلیم (سالم از هر گونه شرک و کفر و آلودگى به گناه) داشته باشد.
الحمد لله رب العالمین.
پایان بخش اول
بخش دوم: حضرت لوط، پیامبر مهربان و مقاوم
فصل اول: لوط شاگرد و دست پروردهى ابراهیم (علیه السلام)
کلمه لوط در اصل از لاط یلوط به معنى پیوند قلب است، و در زبان عرب جمله الولد الوط به معنى بچهى در رحم است که به کبد چسبیده باشد.170 بنابراین به این پیامبر خدا لوط مىگفتند که پیوند محکم قلبیى به خداى بزرگ داشت، به عکس قومش به لوط و ارتباطات نامشروع، آلوده بودند.
حضرت لوط پسر برادر یا پسر خاله ابراهیم است، او و ساره اولین کسانى هستند که به حضرت ابراهیم (علیه السلام) ایمان آوردند.
و در بعضى نقلها آمده که: ابراهیم با رومیان جنگید تا لوط را از دست آنها خارج نمود171 شاید این موضوع مربوط به اواخر زندگى لوط باشد.
پدر لوط (بقولى برادر ابراهیم) هاران بن تارخ است.
لوط این شاگرد شجاع و دلاور ابراهیم، در زمانى به ابراهیم گروید، که نمرود در اوج قدرت بود، و هر لحظه خطر جدى جان لوط را تهدید مىکرد172 در همان سرزمین بابل در خط ابراهیم قرار گرفت، ساره نیز در آن شرائط سخت به ابراهیم گروید (بنابر قول اینکه ساره خواهر لوط بوده است).173
لوط همواره در سختیها در کنار ابراهیم بود، و او را در مبارزه با بتپرستى و طاغوتزدائى، کمک مىکرد.
نتیجه اینکه: (ظاهراً) لوط در سرزمین بابل (بینالنهرین فعلى عراق) متولد شد و از آن وقتى که خود را شناخت یکتاپرست و مکتبى بود و بعد که توفیق مصاحبت با ابراهیم را پیدا کرد به درجهى عالى معنویت و کمال رسید، در حدى که به مقام نبوت و رسالت نائل گردید، چنانکه در قرآن آیه 133 سوره صافات و ان لوطا لمن المرسلین به عنوان رسول، یاد شده است.
لوط در بابل تا آخر، همراه ابراهیم بود، و هنگامى که ابراهیم از آن سرزمین مهاجرت کرد یا تبعید شد، لوط نیز همراه ابراهیم بود تا به سرزمین بابل و مصر همچون یک یار و همکار با وفا، همراه ابراهیم بود تا به سرزمین فلسطین و شامات رسیدند، قرآن در آیه 71 سوره انبیاء به این مطلب اشاره کرده است.174
فصل دوم: مأموریت لوط براى هدایت مردم فلسطین
لوط و خواهرش ساره (که همسر ابراهیم بود) همراه ابراهیم از بابل پایتخت نمرود، بیرون آمدند و به فرمان خدا به سوى سرزمین پر برکت از نظر معنوى و مادى یعنى فلسطین روانه شدند و از سیطرهى ظالمانهى نمرودیان نجات یافتند.
ابراهیم همراه ساره و هاجر و لوط به سرزمین فلسطین و شامات رسیدند، این سرزمین، بسیار پر درخت و آباد بود، و مردم آن از انواع نعمتهاى الهى برخوردار بودند.
ابراهیم و ساره و هاجر در بیابانى کنار راه عمومى یمن و شام و... سکنى گزیدند، هر کسى که از آنجا مىگذشت، ابراهیم او را به توحید و آئین حق دعوت مىکرد و خبر آتش افکندن او و نسوختنش، در دنیا شایع شده بود، بعضى به او مىگفتند: با آئین شاه (نمرود) مخالفت مکن، زیرا او مخالفانش را مىکشد، اما ابراهیم به راه خود ادامه مىداد.
یکى از کارهاى ابراهیم این بود که هر کس از کنار خیمهاش رد مىشد، او را مهمان مىکرد، و در محل سکونت او تا هفت فرسخ، شهرها و روستاهاى پر از نعمت و درخت میوه وجود داشت. و وفور نعمت در همجا به چشم مىخورد و هر کس از مسافرین از این شهرها مىگذاشت بدون جلوگیرى، از میوه درختان مىخورد.
ابلیس که در کمین انسانها است، بخصوص اگر غرق در وفور نعمت باشند، زودتر مىتواند آنها را فریب داده و غافل سازد، از عیش و نوش مردم استفاده کرد و به آنها لواط را یاد داد، نخست خودش بصورت انسانى آماده شده که با او لواط کنند و کمکم این کار زشت شایع و عادى گردید، بطورى که مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا مىکردند.
عدهاى از مردم از این وضع بسیار پست ناراحت شده و به حضور ابراهیم (علیه السلام) آمدند و به شکایت کردند، ابراهیم حضرت لوط را به عنوان مبلغ به سوى آنها فرستاد تا آنها را نصیحت کند و از عواقب شوم این اعمال زشت برحذر دارد.
لوط به سوى این قوم (که در شهرهاى سدوم و عمورا و ادوما و صاعورا و صابورا) بودند روانه شد175 و چنانکه قبلا (در بخش اول بخش 13) گفتیم ابراهیم در قسمت بلند فلسطین، و لوط در قسمت پایین به فاصله 8 فرسخ قرار گرفتهاند آنها وقتى که لوط را دیدند، گفتند که تو کیستى؟ فرمود: من پسر خاله ابراهیم هستم، همان ابراهیمى که شاه (نمرود) او را به آتش افکند، آتش نه تنها او را نسوزاند بلکه براى او سرد و گوارا شد، و او در چند فرسخى نزدیک شما است.
از خدا بترسید، راه پاکى را بپیمایید این کارهاى زشت را نکنید، خدا شما را هلاک خواهد کرد، گستاخى به خدا نکنید از او بترسید و خوددار باشید و خدا را از یاد نبرید...
گاه مىشد که مردى از آن دیار عبور مىکرد، مردم زشت کار آن دیار به سوى او مىرفتند تا با آن عمل زشت لواط انجام دهند، لوط (علیهالسلام) او را از دست آنها نجات مىداد...176
ازدواج لوط (علیهالسلام)
یکى از سنتهاى صحیح آئینهاى حق، ازدواج است که راه طبیعى براى ارضاع غریزهى جنسى، و بقاى نسل مىباشد، لوط در همان محل مأموریت ازدواج کرد تا بلکه آنها نیز از این روش پیروى کنند و از انحراف جنسى دست بردارند، ثمرهى این ازدواج این شد که لوط پس از مدتى داراى چند دختر گردید.
لوط همچنان به امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با فساد ادامه مىداد، اما بیانات مستدل لوط در آنها اثر نمىکرد، و این جریانات سالها طول کشید، تا اینکه به لوط گفتند اگر دست از سرزنش ما برندارى تو را تبعید خواهیم کرد، در این وقت بود که دیگرى امیدى به اصلاح آنها نبود و آنها مستحق هیچ چیز، جز عذاب سخت الهى نبودند، از این رو دل حضرت لوط که سالها نسبت به آنها مهربان بود تا اینکه به سوى حق برگردند، ناراحت شد و بر آنها نفرین کرد.177
اشاره بعضى از کارهاى زشت قوم لوط
از کارهاى زشت قوم لوط گلولهپرانى با کمان، و هسته انداختن به یکدیگر (و حتى در بعضى موارد شرطبندى مىکردند که هسته به هر کسى خورد با او عمل زشت انجام دهند) و آدامس جویدن در معابر عمومى (براى جذب افراد بخاطر شهوترانى).
و از جمله لباسهاى فاخر بلند مىپوشیدند (که امروز رقاصههاى دنیا در جهان غرب مىپوشند) و دکمههاى کت و پیراهنشان را مىگشودند.178 و قلم از بیان بعضى از زشتکاریهاى آنها شرم دارد، از جمله از کارهاى آنها این بود که راهها را براى زشتکارى مىبستند و آشکارا در معرض دید مردم، منکرات را انجام مىدادند و در تفسیر آیه 29 عنکبوت و تاتون فى نادیکم المنکر آمده: با همدیگر در ملا عام کارهاى رکیک و زشت انجام مىدادند.179
و در بعضى از تفاسیر، کلمه منکر به هسته انداختن آنها تفسیر شده که آنهم به خاطر هوسهایشان بود.180
از آیات قرآن از جمله از آیه 28 سورهى عنکبوت استفاده مىشود، که زشتکارى قوم لوط به گونهاى زننده بود که در میان هیچ قوم و ملتى سابقه نداشت، چنانچه لوط به آنها گفت: انکم لتأتون الفاحشة ما سبقکم بها من احد من العالمین شما کار بسیار زشتى انجام مىدهید که احدى از مردم جهان، قبل از شما آن را انجام نداده است
146) ناگفته نماند چنانکه قبلاً گفتیم: وقتى که لجاجت و عدم شایستگى پدر براى اصلاح، براى ابراهیم ثابت شد از او بیزارى جست، و این مطلب در آیه 114 سوره توبه آمده است. |