نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 8:4 ص توسط جواد قاسم آبادی
دیباچه ایوان نجف عجب صفایى دارد
اینجا نجف است ؛ مهبط کروبیان سدره نشین و میعادگاه دینمداران آسمان و زمین ، شهرى دیوار به دیوار مهر و نزدیک به سپهر، خاستگاه باد صبا و رستنگاه درخت صفا که هر شام و پگاه بانگ بر مى آورد و دل از کف دادگان را به ولایت عشق بشارت مى دهد.
اینجا نجف است ، شهر مقتداى اوصیا و سرحلقه اولیا، شهر على و دلتنگى هاى او، آنجا که چاه شنیدن درد دل حضرتش (علیه السلام ) را تاب نیاورد و به خون نشست :
چاه چون بشنید آن ، تابش نبود
|
لاجرم پرخون شد و آبش نبود(2)
|
اینجا نجف است ، شهرستان آفتاب و نخل ، شهر نیکمردى از قبیله ى روشنایى که ردپاى نورانیش را هنوز هم مى توان بر تارک آسمان شب زده ى کوفه نظاره کرد، بزرگ انسانى که شبانگاهان پس از اطعام یتیمان و نیازمندان راه نخلستان را در پیش مى گرفت و به یاد پروردگار جهانیان هاى و هاى مى گریست .
اکنون نیز گویى نجواى شبانگاهى حضرتش از آن سوى نخلیات شیفته سر مدهوش به گوش مى رسد.
آرى اینجا نجف اشرف است ؛ صدفى در بردارنده مروارید هستى فروز عصمت و عشق ، شهرى پر رمز و راز بر ساحل اقیانوس نماز که پایتخت بهشت یعنى حرم قدسى سرحلقه ى پارسایان امیر مومنان على (علیه السلام ) را در خویش جاى داده است . اگر چشم دل بگشایى فرشتگان را خواهى دید که دسته دسته شیفته سر و شیدا فرود مى آیند تا چراغ دل خویش را به نور محبت و زیارت حضرتش روشنى بخشند و دمى در سایه سار بارگاه ملکوتیش بیاسایند...
به پاى بوسى امام پرهیزکاران آمده ام . در معیت کاروانى مشتمل بر مرد و زن و پیر و جوان . دل در دلم نیست ، هر قدمى که به سوى بارگاه ملائک پاسبان علوى (علیه السلام ) بر مى دارم ، احساس مى کنم که قدمى به فردوس نزدیکتر شده ام ، قلبم به شدت مى تپد؛ بار خدایا کجا هستم . من کجا و اینجا کجا، من سیه روى گناهکار کجا و پایتخت بهشت کجا!
دست بر دیده مى کشم ، نکند خواب هستم !؟ نه ، بیدارم ، بیدار بیدار. تا به حال هیچ وقت تا این حد بیدار نبوده ام . دلم مى خواهد با تمام وجود فریاد بکشم ، آنگونه بزرگ نائل شده ام ، باشد که خود نیز بدان نایل آیند.
دلم مى خواهد بال و شهپرى مى داشتم و زودتر خود را به حریم قدسى شاه ولایت مى رساندم ، دلم مى خواهد...
خیابان پیش رو که چونان انتظار دراز مى نماید بالاخره طى مى شود و چشمم به گنبد و ایوان و صحن و سراى با صفاى امام عارفان و دینمداران مى افتد که چونان خورشیدى تابناک نور مى پراکند با خود مى گویم :
اى دل بنگر چه بارگاهى دارد(3)
|
خود را در برابر فضایى مى بینم که تصویرش را سالها قبل در کتاب تاریخ کلاس پنجم دبستان دیده ام . آن سالها به عکس خیره مى شدم ، بعد با تمام همکلاسى ها در آبى آسمانش پر مى گشودیم ؛ آقا معلم دوست داشتنى و مهربانمان نیز همراهان مى آید، زیارت مى کردیم ، شمع مى افروختیم . دعا مى نمودیم ، نماز مى خواندیم ، در حیاط دنبال هم مى دویدیم ، کبوترها را وا مى داشتیم که بپرند و در آسمان دنبالمان کنند، بعد هم به کلاس برمى گشتیم و دیده ها و شنیده ها را با اشتیاق مرور مى نمودیم ...
طعم خوش خاطرات شیرین دوران کودکى تمام وجودم را در بر مى گیرد و کمى از لرزش آن مى کاهد. حالا مى توانم تجدید وضو کنم و پاى در روضه ى رضوان علوى (علیه السلام ) بگذارم ...
آبشار اشک چونان پرده اى بر رواق چشمانم افتاده است ، بغض راه گلویم را بسته ، آنگونه که نمى توانم حتى ناله اى از سر شوق برآورم ، چه رسد به اینکه زیارتنامه بخوانم ، پس چه کنم ؟ فهمیدم باید به لسان دل متوسل شوم .
متوسل مى شوم و چه فصیح و راحت مى یابمش ، رو به حضرت و ضریح نورانى روضه ى مقدسش بغض فروخورده ى سالهاى انتظار را آشکار مى نمایم : السلام علیک یا حبیب الله ، السلام السلام علیک یا صفوه الله ، السلام علیک یا ولى الله ... سبک مى شوم ، درست مثل کبوترهایى که بى اعتنا به آمد و شد مردم مى آیند و مى روند، مى نشینند و برمى خیزند...
نماز مغرب و عشا و دوگانه ى زیارت را به جا مى آورم و پس از خواندن آیاتى از قرآن رو به ضریح به دیوار تکیه مى زنم و به مجاوران و زائران عرب و غیر عرب که پروانه وار برگرد مضجع نورانى حضرت (علیه السلام ) در طوافند خیره مى شوم . با خود مى گویم : اى کاش مى شد چند صباحى در نجف ماند و لوح دل را از زنگارها پاک نمود، آرى اى کاش مى شد؛ اما افسوس که چند ساعتى بیشتر فرصت و مجال نیست با تمام وجود آرزو مى کنم که اى کاش این زیارت ، معرفتم را نسبت به امام (علیه السلام ) و سیره ى عبادى حضرتش افزایش دهد. اى کاش در این لحظات ملکوتى و تاثیرگذار و در این مکان مقدس و همیشه بهار، محضر عالمى سترگ و بسیار دان از سلسله ى جلیله ى علماى مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام ) را درک مى نمودم و انبوه سوالاتم را در این زمینه از ایشان مى پرسیدم .
در این افکار غوطه ور هستم که نجواى سوزناک و از دل برآمده ى پیرى نورانى در کسوت عالمان دین ، توجهم را به خود جلب مى کند. مشغول خواندن زیارت جامعه ى کبیره است ، آن هم از حفظ.
قدمى جلوتر مى نهم . درمى یابم این پیر فرزانه که اینگونه دیدگان و لسان را به گوهرهاى درج دل روشنایى بخشیده ، کسى نیست مگر آن ناده ى دوران و جستجوگر بسیار دان ، فقیه اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام ) که در تبیین واقعه ى سرنوشت ساز و الهى غدیر خم ، از جان مایه گذاشت و توفیق الهى را در این راه رفیق خویش ساخت .
با خود مى گویم اى کاش مى شد سوالاتم را از ایشان بپرسم . اما چگونه این تقاضاى خود را مطرح نمایم ؟ چگونه مصدع وقت شریفش شوم ؟ یکدفعه به دلم مى افتد که از خود امام (علیه السلام ) استمداد بطلبم ، به همین خاطر رو به ضریح مطهر کرده و مى گویم : آقاجان چه نیکو خواهد بود اگر تشرفم به محضر قدسى شما توام با معرفت باشد. از شما مى خواهم جهت تحقق این مهم ذره نوازى کنید و دعایم فرمایید:
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
|
از گوشه اى برون آى کوکب هدایت (4)
|
لحظاتى بعد علامه به نماز مى ایستد و چون سلام نماز را مى دهد دیگر بار به سمت ضریح مطهر مى رود و پس از زیارت به سمتى که من نشسته ام مى آید و کمى آن طرف تر مى نشیند و به دیوار تکیه مى زند.
جلوى پایش بلند مى شوم و سلام مى دهم . با خوشرویى جوابم را مى دهد و در حالى که تبسمى بر چهره دارد مى فرماید: از اسلامى آمده اید؟
مى گویم : آرى .
مى فرماید: فرهنگى هستید؟.
مى گویم : آرى ، آموزگار ابتدایى هستم .
مى فرماید: بسیار خوب ، شغلى مقدس و مهم دارید قدر خود را بدانید و بکوشید تا زمینه ى آشنایى بیشتر دانش آموزان با معارف بلند و نورانى شریعت اسلام و اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام ) را فراهم آورید خصوصا در سالى که متبرک به نام نامى امام على بن ابیطالب (علیه السلام ) است .
مى گویم : دلم مى خواهد در این سفر معرفتم نسبت به امام على (علیه السلام ) خصوصا نسبت به سیره ى عبادى حضرتش افزایش یابد تا بتوانم در کلاس با دست پر حضور یابم .
مى فرماید: لازمه ى این مهم را در چه مى بینى ؟
مى گویم : در مصاحبت با بزرگمردى چونان حضرتعالى که پاسخ انبوه سوالاتم را مى داند.
مى فرماید: حجم دانسته هاى من در برابر نادانسته هایم بسیار اندک است ؛ با وجود این حاضرم آن را در اختیار شما که شوق آموختن را در سر دارید قرار دهم .
مى گویم : شکر خداى را که این سعادت بزرگ را نیز نصیبم فرمود
سپس مى گویم : از شما هم کمال تشکر را دارم که ذره نوازى فرمودید و این احسان بزرگ را در حق من روا داشتید.
بدین ترتیب توفیق درک محضر علامه ى فرزانه و کسب فیض از پیشگاه ایشان را آنگونه که ذکر آن در ادامه ى این نوشتار در قالب هشت تحفه آمده مى یابم .
تحفه اول : درحریم کعبه شاه انس وجان آمدپدید
مى پرسم : سیره عبادى یعنى چه ؟
مى فرماید: با معناى این اصطلاح ناآشنا نیستى .
مى گویم : چگونه ؟.
مى فرماید: اکنون مى گویم .
سپس مى پرسد: معنى سیره چیست ؟
مى گویم : یعنى روش .
مى فرماید: آرى روش ، هیئت ، سنت ، طریقه ، مذهب ، خو و خلق (5)
سپس مى فرماید: معنى عبادى هم که روشن است : حفت ، حالت یا امر منتسب به عباد و بندگان خداى تعالى و به لفظ دیگر هر آنچه که رنگ و بوى عبودیت و بندگى حضرت حق جل و علا را دارد و دینى و آیینى است ، لذا مى توان گفت سیره ى عبادى که ناظر بر به کارگیرى عنصر بندگى و عبودیت پروردگار در زندگى است به معنى رویکرد و اهتمام فرد به فرامین و احکام الهى مى باشد، خلق و خویى است مبتنى بر شرع مقدس که به لحاظ کمى و کیفى از فردى به فرد دیگر متفاوت است .
مى پرسم : پس بدین ترتیب سیره ى عبادى هر فرد مبین دینمدارى اوست ،مى فرماید: آرى :
از سیره ى عبادى عبادى مردان حق پرست
|
باید گرفت درس و به نیکى به کار بست
|
مى پرسم : چگونه مى توان به سیره ى عبادى نیکان پى برد؟
مى فرماید: با عنایت به گفتار، کردار و پندار ایشان و توجه بدین مطلب که عناصر فوق تا چه حد منطبق بر فرامین و احکام الهى است ، ناگفته پیداست که التزام به شرط اخیر در همه جا ضرورى نیست
مى پرسم : مثلا در چه جایى
مى فرماید: به عنوان مثال در بررسى سیره ى عبادى ائمه اطهار علیه السلام که فعل و قول ایشان تماما تفسیر و نمود عینى فرامین و احکام خداست و براى انسانها حجت مى باشد، چنانکه پیامبر عظیم الشان اسلام (صلى الله علیه وآله ) خطاب به مسلمانان تمامى تاریخ فرموده اند:من در میان شما دو ثقل وزین گرانبها یعنى قرآن کریم و اهل بیتم را بر جاى مى نهم و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهد شد تا آنکه در حوض بر من وارد شوند (6)
مى گویم : پس هدف ما از سیر در بوستان جانفزا و بى انتهاى سیره ى عبادى حضرات معصومین (علیه السلام ) زنده ساختن جان و دل به شمیم بى بدیل دین خدا و دست یافتن به قرب ربوبى از طریق الگو قرار دادن آن وجود قدسى برتر است مى فرماید: آرى :
اگر چشم دارى به دیگر سراى
|
مى پرسم : در بررسى سیره عبادى ائمه اطهار (علیه السلام ) و در راس ایشان امام امیرالمومنین (علیه السلام ) مى بایست به کدام مقطع از مقاطع نورانى حیات آنان توجه داشت ؟
مى فرماید: به همه ى مقاطع
مى گویم : حتى گاه ولادت و کودکى آنان ؟
مى فرماید: آرى و بلکه قبل از آن
میگویم : پیش از آن
مى فرماید: آرى
مى گویم چگونه
مى فرماید: در حدیثى از حضرت ختمى مرتبت (صلى الله علیه وآله ) آمده است : بسیار پیش از آنکه خداى تعالى آدم را بیافریند من و على از یک نور آفریده شدیم . چون خدا آدم را آفرید این نور را در صلب او قرار داد و همچنان یکى بودیم تا در صلب عبدالمطلب از یکدیگر جدا شدیم و در من نبوت و در على وصیت جایگیر شد (8)
حدیث لحمک لحمى بیان این معناست
|
که بر لسان مبارک ، پیمبر آورده
|
خداى از آدمشان تا به عبد مناف
|
به صلب پاکى و به بطن مطهر آورده (9)
|
علاوه بر این در حدیث نبوى شریف دیگرى مى بینم که حضرتش (صلى الله علیه وآله ) فرموده است : کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین ؛ یعنى آدم بین آب و گل بود که من پیامبر بودم
(10)
آرى :
تا صورت پیوند جهان بود، على بود
|
تا نقش زمین بود و زمان بود، على بود)
|
شاهى که ولى بود و وصى بود، على بود
|
سلطان سخا و کرم و جود، على بود
|
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس
|
هم صالح پیغمبر و داوود، على بود
|
هم موسى و هم عیسى و هم خضر و هم ایوب
|
هم یوسف و هم یونس و هم هود، على بود
|
مسجود ملائک که شد آدم ز على شد
|
آدم که یکى قبله و مسجود، على بود
|
آن عارف سجاد که خاک درش از قدر
|
بر کنگره ى عرش بیفزود، على بود
|
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
|
هم عابد و هم معبد و معبود، على بود
|
آن لحمک لحمى بشنو تا که بدانى
|
آن یار که او نفس نبى بود، على بود
|
موسى و عصا و یدبیضا و نبوت
|
در مصر به فرعون که بنمود، على بود
|
چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم
|
از روى یقین در همه موجود، على بود
|
خاتم که در انگشت سلیمان نبى بود
|
آن نور خدایى که بر او بود، على بود
|
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج
|
با احمد مختار یکى بود، على بود
|
آن قلعه گشایى که در قلعه خیبر
|
برکند به یک حمله و بگشود، على بود
|
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام
|
تا کار نشد راست نیاسود، على بود
|
آن شیر دلاور که براى طمع نفس
|
بر خوان جهان پنجه نیالود، على بود
|
این کفر نباشد سخن کفر نه این است
|
تا هست ، على باشد و تا بود، على بود (11)
|