بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 57
کل بازدید : 29432
کل یادداشتها ها : 182
حکایت
نقل است که روزى امیر مومنان على (علیه السلام ) در رهگذرى به زنى برخورد نمود که با زحمت بسیار ظرف آبى را حمل مى کرد. جلو رفت و فرمود اجازه مى دهى که یاریت دهم ؟
زن عرض کرد: اگر قبول زحمت فرمایید، احسان نموده اید.
حضرت ظرف آب را به دوش گرفت و به راه افتاد. در بین راه امام (علیه السلام ) رو به زن کرده ، فرمود: آوردن آب وظیفه ى مرد خانه است . تو چرا این کار را انجام مى دهى ؟
زن عرضه داشت : شوهرم از جمله ى سپاهیان على (علیه السلام ) بود که در جنگ به شهادت رسید. بعد از او من مانده ام و چند کودک یتیم . خلیفه ى مسلمین ، على بن ابیطالب (علیه السلام ) هم از حال ما بى اطلاع است .
امام (علیه السلام ) ظرف را به خانه ى زن رسانید و رفت و اندکى بعد با مقدارى آرد، گوشت و خرما بازگشت و خطاب به زن فرمود: من نان مى پزم و تو از بچه ها نگهدارى کن و یا اینکه من از بچه ها مواظبت مى کنم و تو کارها را انجام بده .
زن عرض کرد: شما نان بپزید، من از بچه ها بهتر مى توانم مواظبت نمایم
حضرت ابتدا مقدارى از گوشت ها را کباب کرده ، با خرما به دهان کودکان گذاشت ، ضمن آنکه به هر یک مى گفت : فرزندم على را حلال کن .
سپس برخاست آرد را خمیر نمود و تنور را پر از آتش کرد. شعله که زبانه کشید صورت مبارکش را نزدیک برد و خطاب به خویشتن خویش فرمود: بچش حرارت آتش را، مبادا از حال ایتام غافل شوى ...
در این موقع زن همسایه سر رسید و چون امیرمومنان على (علیه السلام ) را در کنار تنور دید و شناخت ، فورا به نزد بیوه زن رفت و گفت : واى بر تو، هیچ مى دانى این کیست که مشغول پختن نان است ؟!
بیوه زن گفت : همین قدر مى دانم که از بندگان خوب خداست .
زن گفت : این خلیفه مسلمین ، على بن ابیطالب (علیه السلام ) است .
بیوه زن که از شیندن این حرف بى تاب شده بود، به کنار تنور آمد و از امیر مومنان (علیه السلام ) عذرها خواست و طلب بخشش نمود، اما حضرت در جوابش فرمود: این من هستم که باید عذرخواهى نمایم ، چرا که در حق تو و فرزندانت کوتاهى شته است . (167)
امام و بیماران
مى فرماید: امام على (علیه السلام ) به عیادت بیماران مى شتافت ؛ از جمله ، بیمارانى که مردم بى دلیل از آنها دورى مى جستند. ایشان با مهربانى جویاى احوال و سیر درمانى شان مى شد، در کنار همان بسترى که پذیراى وجود بیمار بود، مى نشست ، دست به دعا برمى داشت و شفاى عاجل تمامى بیماران از جمله شخص عیادت شونده را آرزو مى فرمود. سپس بیرون آمده ، مى گفت : عیادت کننده اى بیش از همه پاداش مى ستاند که به وقت عیادت کمتر بنشیند، مگر اینکه بیمار نشستن او را دوست بدارد یا از او بخواهد که در برود. (168)
مى پرسم : عکس العمل حضرت (علیه السلام ) در برابر بیمارانى که از درد خویش شکوه مى کردند چه بود؟
مى فرماید: حضرت با مهربانى به آنان مى گفت : خدا آنچه را از آن شکایت دارى موجب کاستن گناهانت گرداند؛ چه دربیمارى مزدى نیست لیکن گناهان را مى کاهد و مى پیراید همچون پیراستن برگ درختان (169)
سپس مى فرماید: آنگاه که مى دید مریضى بهبود یافته ، مى فرمود: خوشا به حالت که از گناهان پاک شدى . پس از این به بعد کاملا مراقب رفتار و کردارت باش (تا به گرد گناه آلوده نشود. (170)
مى گویم : پس بدین ترتیب حضرت (علیه السلام ) مجلس عیادت را نیز به یاد حضرت حق (جل و علا) زینت مى داد.
مى فرماید: آرى همین طور است .
مى پرسم اگر امام (علیه السلام ) از بیمارى فردى باخبر نمى شد و پس از بهبودى وى از آن اطلاع مى یافت چه مى فرمود؟
مى فرماید: باز هم او را مورد تفقد و عنایت خویش قرار مى داد.
حکایت
یکى از شیعیان اما على (علیه السلام ) مى گوید: روزى تب و لرز داشتم به طورى که رفتن به مسجد برایم مقدور نبود. روز جمعه که فرا رسید در خودم احساس سبکى و بهبود نمودم . با خود اندیشیدم که بهتر است غسل کنم ، به مسجد بروم و پشت سر امیرمومنان (علیه السلام ) نماز بخوانم .
غسل کردم و به مسجد رفتم و نشستم . امیر مومنان (علیه السلام ) مشغول خواندن خطبه ها که شد دوباره احساس تب و لرز نمودم ، با وجود این خود را کنترل نموده با اتمام خطبه ها نماز را پشت سر حضرت (علیه السلام ) به جاى آوردم .
بعد از نماز، امام (علیه السلام ) مرا به خانه اش دعوت نمود و چون به نزد حضرتش (علیه السلام ) شتافتم ، فرمود: امروز تو را چه شده بود که به خود مى پیچیدى ؟
عرض کردم : مدتى بیمار بودم ، امروز تبم فروکش کرد تصمیم گرفتم که براى نماز به مسجد بیایم اما در مسجد دوباره تب و لرز به من دست داد.
امام (علیه السلام ) فرمود: تب و لرز تو به من نیز سرایت نمود، زیرا ما با شما (شیعیان ) ارتباط معنوى داریم .
عرض نمودم : آیا تنها شیعیانى که در مسجد هستند یا آنهایى که در دیگر جایها نیز هستند؟
فرمود: هر کدام از شیعیان ما در شرق و غرب عالم چون به دردى مبتلا شوند آن درد به ما هم سرایت مى کند. (171)
امام و دانشمندان
مى فرماید: امام على (علیه السلام ) دانشمندان و خردورزان را سخت گرامى و محترم مى داشت تا آنجا که مى فرمود: من وقر عالما وقر ربه (172) یعنى هر که دانشمندى را احترام کند پروردگار خود را گرامى داشته و نیز من علمنى حرفا فقد صیرنى عبدا یعنى هر کس به من کلمه اى آموزد مرا وامدار خویش نموده است .
مى پرسم : از منظر حضرت ، همنشینى با خردمندان و دانشمندان موجب چیست ؟
مى فرماید: موجب ایمنى ، چنانکه فرمود: مصاحبه العاقل مامونه (173) یعنى همنشینى با خردمند موجب ایمنى است .
مى پرسم : ایمنى از چه
مى فرماید: از بزرگترین فقر
مى پرسم : بزرگترین فقر چیست ؟
مى فرماید: جهل و نادانى و بى اطلاعى از معارف الهى
مى گویم : پس منظور از عالمانى که امام (علیه السلام ) آنها را گرامى و عزیز مى داشت دانشمندان دینمدار است ؟
مى فرماید: آرى ؛ چنانکه حضرت (علیه السلام ) فرمود: علیک بمقارنه ذى العقل و الدین فانه خیر الاصحاب (174) یعنى با خردمند دیندار دوستى کنید زیرا او بهترین یاران است .
سپس مى فرماید: البته این بدان معنا نیست که نباید از یافته هاى علمى عالمان دین گریز یا حتى دین ستیز سود جست ، چه ، علم آموزى حساب شده از ایشان مى تواند در حکم بیرون آوردن گوهر فتاده در آبگیرى متعفن باشد و زمینه ى پاسخگوییى منطقى و مفید و موثر به شبهاتى که مجال طرح را مى یابند، فراهم آورد.
سپس مى افزاید: همنشینى با دانشوران دینمدار علاوه بر فراهن آوردن موجبات ایمنى ، موجب تکریم علم ، دانش و خردورزى و نیز پاکى نفس ، فزونى دانش و رواج فرهنگ علم آموزى مى شود، فرهنگى فراز پایه که خود ناظر است بر فریضه ى مقدس دانش طلبى ، طلب العلم فریضه على کل مسلم و مسلمه
سپس مى افزاید: از سخنان آن حضرت است که جالس العلماء یزدد علکم یحسن ادبک و تزک نفسک ؛ (175) یعنى یا دانشمندان همنشین باش تا دانشت زیاد شود و به کمال ادب برسى و نفست به قداست و پاکى گراید.
امام و جویندگان روزى حلال
مى پرسم : جویندگان حلال کیانند؟
مى فرماید: آنان که جهت برآوردن نیازهاى معیشتى خود و افراد تحت تکلفشان از طرق شرعى و قانون مبتنى بر شرع مقدس اقدام مى نمایند.
مى پرسم : این جویندگان در منظر شرع گرامى چه جایگاهى دارد؟)
مى فرماید: جایگاهى فوق العاده رفیع چنانکه امام على (علیه السلام ) بزرگترین تفریح را کار بر مى شمرد و امام محمد باقر (علیه السلام ) در پاسخ به فرد ظاهر بین و ساده اندیشى که اشتغال حضرت به زراعت را حمل بر دنیاطلبى نموده و ایشان را از آن برحذر داشته است عمل خود را طاعتى از طاعات خداى تعالى معرفى مى نماید و بر آن تاکید نیز مى فرماید. (176)
مى پرسم : عنایت امام على (علیه السلام ) به جویندگان روزى حلال چیست ؟
مى فرماید: ضمن سفارش ایشان به رعایت تقوى الهى و رعایت انصاف در امر کسب و تامین معاش و پرهیز از کم کارى ، کم فروشى ، گرانفروشى ، تقلب در معامله ، نپرداختن زکات و امثال ذلک ، شرایط مناسب و امنیت چند بعدى را براى کار و فعالیت آنان فراهم مى آرود؛ چنانکه نقل است حضرت (علیه السلام ) از کاسبان بابت مغازه ها و دکانهاى بازار کرایه اى دریافت نمى فرمود. (177)
سپس مى فرماید: علاوه بر این امام (علیه السلام ) با فرهنگ مخرب گوشه گیرى و رهبانیت به سبک دیگر تحریف شده به شدت مخالفت مى ورزید و آن را موجب گسترش فقر، و توسعه ى فقر را زمینه ساز سست شدن ایمان و مبانى اعتقادى آن قلمداد مى فرمود.
حکایت
آورده اند که روزى علاء بن زیاد از برادرش عاصم به امیر مومنان شکایت برد و گفت که او لباسى خشن پوشیده و به کلى دست از دنیا و تامین معاش خانواده برداشته است . امام ، عاصم را طلبید و بدو فرمود: اى دشمن نفس خود، شیطان تو را فریب داده و سرگردان کرده است ؟ چرا به زن و فرزندانت رحم نمى کنى ؟ آیا گمان مى کنى که خداوند چیزهاى پاک را حلال کرده اما دوست ندارد که تو از آنها استفاده کنى ؟
عاصم پاسخ داد: یا امیرالمومنین !لباس خود نیز بر و خشن و ارزان قیمت است و غذاى شما مختصر و فقیرانه ، شما رهبر و پیشواى ما هستید، و من خواستم که از شما متابعت نمایم .
حضرت (علیه السلام ) فرمود: واى بر تو! من همانند تو نیستم . چون خداى تعالى بر کسى که امام و پیشواى بر حق مردمان است واجب کرده که مانند تهیدستان و ناتوانان زندگى کند تا زندگى به فقیران ، سخت و ناگوار نباشد. (178)
امام و زیردستان
مى فرماید: شاید به کار بردن لفظ زیر دست ، خادم و غلام در مورد افرادى که توفیق خدمتگزارى ائمه اطهار (علیهما السلام ) اغز جمله امنام على (علیه السلام ) را با جان و دل پذیرا شده بودند درست نباشند؛ چرا که امام (علیه السلام ) همگى را از بردگى رهانیده بود و نه 9 تنها با آنها به نیکى و انصاف رفتار مى نمود و بر سر یک سفره غذا تناول مى کرد بلکه آنان را بر خود ترجیح مى داد.
حکایت
آورده اند که روزى امیر مومنان على (علیه السلام ) به همراه قنبر به بازار رفت و دو پیراهن خرید یکى را که ارزان قیمت تر بود خودش برداشت و دیگرى را به قنبر داد.
قنبر با دیدن این رفتار حسنه ى امام (علیه السلام ) عرض کرد: آقا! من خادم و غلام شما هستم و شما مولاى من و خلیفه ى مسلمانان هستید. سزاوار است شما جامه ى نیکوتر را بپوشید.
امام در جواب فرمود: من از خداى خویش خجالت مى کشم که خود را بر تو ترجیح دهم . (179)
مى گویم : چنانکه پیشتر فرمودید: فضه نیکو زنى که توفیق الهى خدمتگزارى به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهما السلام ) را یافته بود در بیت على (علیه السلام ) همانقدر کار مى کرد که دختر گرامى پیامبر (علیه السلام ) ببى فاطمه ى زهرا(علیهاالسلام ) به کار مى نمود و این به خوبى موید مهرورزى مولا على (علیه السلام ) و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام ) نسبت به زیردستان و به تعبیر بهتر پناه آورندگان به ایشان است .
مى فرماید: به تحقیق چنین است ، چنانکه مى بینم خانم فضه در محضر اهل بیت علیها السلام ) و در سایه سار قرآن ناطق (علیه السلام ) چنان با کلام وحى انس مى گیرد که عمرى جز با قرآن تکلم نمى نماید.
حکایت (180)
آورده اند که مردى مى گفت در سفر حج خانمى جامانده از قافله را دیدم . از وى پرسیدم : تو کیستى او به جاى جواب دادن به سوال ، به من فهماند که مى بایست ابتدا (طبق دستور اسلام ) سلام کنم . من نیز سلام کردم . در جوابم این آیه را خواند: هرگاه آنانکه به آیات ما مى گروند نزد تو مى آیند: بگو: سلام بر شما باد. (181)
پرسیدم : کجا مى روى ؟
در پاسخ این آیه را تلاوت کرد: هر کسى توانایى رسیدن به آنجا را یافت و حج و زیارت آن خانه بر او واجب است . (182) دانستم که به مکه مى رود.
گفتم : از کجا مى آیى ؟
گفت : آن مرد از مکانى بسیار دور دعوت مى شوند. (183) دانستم که از راه دورى آمده است .
پرسیدم : چند روز است که در راهى
گفت : همانا زمین و آسمانها و آنچه بین آنهاست را در شش روز خلق کردیم . (184) فهمیدم که شش روز است که راه مى سپرد.
پرسیدم : آیا گرسنه اى ؟
گفت : ما آنان را بدون بدن نیافریده ایم تا به غذا محتاج نباشند (185) فهمیدم که گرسنه است ، مقدارى غذا به او دادم . چون غذا را خورد، به او گفتم بر سرعت خود بیفزاى تا زودتر به قافله برسیم
گفت : اگر در آنها به جز خداوند یکتا خدایانى وجود داشت فساد ایجاد مى شد. فهمیدم منظورش این است که یک زن و یک مرد نمى توانند با هم سوار اشتر شوند. بنابراین پیاده شدم و او را سوار کردم . در این موقع آیه اى دیگر خواند: پاک و منزه است خدایى که این را تحت اراده ى ما درآورد. (186)
به راه افتادیم و پس از مدتى به قافله اى رسیدیم ، از او پرسیدم : آیا دراین قافله آشنایى دارى ؟ او در پاسخ چهار آیه را تلاوت نمود: اى داوود، تو را در زمین خلیفه قرار دادیم . (187) و اى موسى همانا من خداوند یگانه ام . (188) و اى یحیى این کتاب را با قدرت بگیر. (189) و محمد (صلى الله علیه وآله ) نیست مگر فرستاده ى ما، پیش از او نیز پیامبرانى بودند که درگذشتند. (190)
فهمیدم که افردى به نامهاى داوود، موسى و یحیى و محمد از آشنایان او در این کاروان هستند.
آنها را چون صدا زدم ، آمدند و سلام کردند: زن خطاب بدآنها این آیه را خواند: این مرد را به خدمت گیرید که بهترین کس براى خدمت کسى است که امینت و توانا باشد. (191) و سپس گفت : خداوند نیکوکاران را دوست دارد (192) فهمیدم منظور او این است که آن چهار تن از من سپاسگزارى کرده و پاداشم دهند. من از گرفتن پاداش خوددارى کردم ؛ اما پرسیدم : شما چه نسبتى با این خانم دارید؟ و او کیست که هر چه میگویم با آیات قرآن پاسخ مى دهد؟
گفتند: ما پسران او هستیم و او کسى نیست مگر فضه خدمتکار بى بى فاطمه زهرا (علیها السلام ) که سالهاست جز با قرآن تکلم نکرد است .
امام و اقلیتهاى دینى
مى فرماید: اسلام همزیستى مسالمت آمیز با پیروان سایر ادیان الهى را (به شرط وفادارى و احترام متقابل ) پذیرفته و اقلیتهاى دینى را با مهر و عطفتى بى مانند در سایه سار خود جاى داده است .
على (علیه السلام ) نیز که سیره ى عبادى حضرتش آیینه ى تمام نماى شریعت محمدى (صلى الله علیه وآله ) است پیروان اقلیتهاى دینى را زیر شهیر مهربانى خویش قرار داد و از عرض و آبرو، جان و مال و نوامیس ایشان نیز حمایت نمود؛ چنانکه وقتى شدین در محدوده ى کشور اسلامى خلخال از پاى زنى از اهل کتاب ربوده اند، سخت برآشفت و فرمود: اگر مسلمانى از غم این حادثه جان دهد بجاست . (193)
سپس مى فرماید: حضرت نه تنها نسبت به وضع زندگى مسلمانان بذل عنایت مى فرمود بلکه زندگانى پیروان سایر ادیان و مذاهب ساکن دارالاسلام را نیز مد نظر داشت و اگر در این زمینه کاستى ، نارسایى و مشکلى را مى یافت مجدانه درصدد رفع آن برمى آمد.
حکایت
پیرمردى نصرانى عمرى کار کرده و زحمت کشیده بود، اما ذخیره و اندوخته اى نداشت . آخر کار هم کور شده بود پیرى و فقر و کورى همه با هم جمع شده بود و جز گدایى راهى برایش باقى نگذارد، کنار کوچه مى ایستاد و گدایى مى کرد. مردم ترحم مى کردند و به عنوان صدقه پشیزى به او مى دادند و او از همین راه بخور و نمیر به زندگانى ملامت بار خود ادامه مى داد تا اینکه روزى امیرالمومنین على بن ابیطالب (علیه السلام ) از آنجا عبور کرد و او را به آن حال دید.
على بن ابیطالب (علیه السلام ) در صدد جستجوى احوال پیرمرد برآمد، تا ببیند چه شده که این مرد به این مرد حال و روز گرفتار شده است ، ببیند آیا فرزندى ندارد که او را تکفل کند، آیا راهى دیگر وجود ندارد که این پیرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگى کند و گدایى نکند.
کسانى که پیرمرد را مى شناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانى است و تا جوان بود و چشم داشت کار مى کرد، اکنون که هم جوانى را از دست داده و هم چشم را دیگر نمى تواند کار بکند، ذخیره اى هم ندارد، طبعا گدایى مى کند. حضرت على (علیه السلام) فرمود: عجب !تا وقتى که توانایى داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود واگذاشته اید...؟!
بنابراین بر عهده ى حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند. بروید از بیت المال به او مستمرى بدهید. (194)