نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 8:40 ص توسط جواد قاسم آبادی
تحفه هشتم : امام ،عبادت ،شهادت
مى فرماید: مرگ و شهادت عرصه اى است که در نگاه امیر مومنان على (علیه السلام ) جایگاهى خاص برخوردار است و با در نظر گرفتن آن مى توان به جلوه هایى دیگر از سیره ى عبادى امام (علیه السلام ) وقوف یافت .
سپس مى فرماید: امام (علیه السلام ) با عنایت به اینکه دنیا مزرعه ى آخرت است همگان را به فراهم آوردن توشه ى مناسب براى زندگانى جاوید پیش روى دعوت مى فرمود و در این راستا غفلت از مرگ را آفتى بزرگ مى دانست که آدمى را از تلاش براى عمران خطبه ى بقا باز مى دارد:
مردم ! همانا دنیا خانه اى است رهگذر و آخرت سرایى است ، پایدار، پس از گذرگاه خود - توشه - بردارید براى جایى که در آن پایدارید و مدرید پرده ى یکدیگر نزد آن کس که مى داند نهان شما را - از شما بهتر - برون کنید از دنیا دلهاتان را از آن پیش که برون برند از آن تن هاتان . شما را در دنیا آزموده اند و براى جز دنیا آفریده اند. آدمى چون بمیرد مردم گویند چه نهاد و فرشتگان گویند چه پیش فرستاد؟ خدا پدرانتان را بیامرزد! اندکى پیش فرستید تا براى شما ذخیرت بودن تواند. و همه را مگذارید که وبال آوردن بر گردنتان بماند (286)
آماده شوید، خداتان بیامرزد! آه بانگ کوچ را سر دادند، و بارگى خود را در منزل دنیا کمتر بندید - که کاروانیان به راه افتادند - و باز گردید و راه بسپارند با آنچه از توشه ى نیکو در دسترس دارید، که پیشاپیش شما گردنه اى است دشوار گذر و منزلهاى ترسناک و هراس آور، ناچار بدان گردنه ها باید برشدن و بدان منزلها درآمدن و ایستادن ، و بدانید! که چشم انداز مرگ به شما فراگرفته است . کارهاى دشوار دنیا شما را فرو پوشانیده و بلاهاى طاقت فرساى آن شما را فرا گرفته است . کارهاى دشوار دنیا شما را فروپوشانیده و بلاهاى طاقت فرساى آن شما را فرو پوشانیده . پس پیوندهاى خود را با دنیا ببرید! و پرهیزگارى را پشتیبان خود کنید و چون توشه اى همراه خویش برید. (287)
مى پرسم : به یاد مرگ بودن که امام (علیه السلام ) همگان را بدان سفارش فرموده اند متضمن چه فوایدى است ؟
مى فرماید: فواید بسیارى از جمله
تعدیل شادیها و غمها؛ چه ، شادمانى بیش از حد قلب را مى میراند و غم زیاده از اندازه نیز موجبات افسردگى را فراهم مى آورد.
- ترغیب آدمى به تلاش مضاعف جهت بهره گیرى هر چه بهتر و افزونتر از سرمایه ى رو به پایان عمر، چه آن بخشهایى از عمر که مصروف دین و دانش و عبادت در مفهوم خاص و عام آن مى شود از دستبرد زمانه و گذشت ایام ایمن خواهد بود.
افت محسوس و قابل ملاحظه اى سطح گرایش و رویکرد درونى به گناه و گناه ورزى ، از جمله حب دنیا که حسب روایات متعدد سلسله جنبان هر خطا کارى است .
افزایش چشمگیر سطح پارسایى وعاقبت اندیشى که اقبال آدمى به فرائض نورانى شرع مقدس را در پى دارد.
و امور دیگر
مى پرسم : به راستى چرا امام (علیه السلام ) مرگ خویش را از خداى تعالى درخواست فرمود؟
مى فرماید: به چند دلیل :
1- شهادت طلبى و علاقه به جان دادن در راه رضاى خداى تعالى ، چنانکه فرمود: همانا گرامى ترین مرگها کشته شدن - در راه خداست - بدان کس که جان پسر ابوطالب در دست او است ، هزار مرتبه ضربت شمشیر خوردن بر من آسانتر است تا در بستر مردن . (288)
2- ستمکارى و بى وفایى مردم که حکومت حقه ى اسلامى را از محقق ساختن اهداف عالیه ى خویش باز مى داشت ، چنانکه فرمود: حالى که نشسته بودم ، خوابم در ربود، پس رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) بر من گذر فرمود، گفتم : اى فرستاده خدا! از امت تو چها دیدم ، و از کجبازى و دشمنى آنان چه کشیده ام !
فرمود: آنان را نفرین کن . گفتم : خدا بهتر از آنان را نصیب من کناد و بدتر از مرا بر آنان گمارد (289)
مى پرسم : این نفرین ، چگونه به اجابت رسید؟
مى فرماید: حضرت (علیه السلام ) با شهادت به رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) پیوست و گناهکار ستمباره اى چونان معاویه بن ابى سفیان بر دارلاسلام مسلط شد.
مى گویم : اشاره فرمودید به شهادت طلبى و نیز به دعاى حضرت (علیه السلام ) در فرا رسیدن گاه مرگ ؛ آیا این موید این مطلب است که امام (علیه السلام ) مى دانستند که مرگش شهادت خواهد بود و اصولا از شهادت خویش اطلاع داشتند؟
مى فرماید: آرى ، امام (علیه السلام ) نه تنها بدین مطلب وقوف کامل دشات بلکه از حوادث و رویدادهاى بسیارى خبر داد که سالها بعد به وقوع پیوستند؛ نظیر شهادت فرزندش امام حسین (علیه السلام ) در کربلا، حکومت معاویه ، حجاج و...، غرق شدن بصره ، تعداد دقیق مقتولین خوارج در جنگ نهروان ، سلطنت آل بویه و علویان و موارد بسیار دیگر.
سپس مى فرماید: و این نیست مگر به واسطه ى بهره مندى حضرتش از مقام الهى خلافت بلافصل رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) و امامت مسلمین و نیز گشوده شدن ابواب علوم گوناگون از سوى رسول اکرم (صلى الله علیه وآله ) بر روى حضرتش علیه آلاف التحیه و الثناء
سپس مى افزاید: امام (علیه السلام ) خبر شهدت خویش را از لسان رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) شنید:
حکایت آورده اند که روزى پیامبر اکرم خطبه اى در فضیلت و برترى ماه مبارک رمضان ایراد فرمود. در این اثنا على (علیه السلام ) از جاى برخاست و پرسید: یا رسول الله بهترین کارها در این ماه چیست ؟
فرمود: پارسایى و پرهیز از محرمات سپس شروع به گریستن نمود.
امام (علیه السلام ) علت گریه و تاثر رسول اکرم (صلى الله علیه وآله ) را جویا شد و حضرت به وى فرمود: اى على ! گریه ى من به خاطر هتک حرمت و ستمى است که در این ماه بر تو روا داشته مى شود. گویا تو را مى بینم که نماز مى خوانى و بدبخت ترین گذشتگان و آیندگان ، هم او که برادر کشنده ى شتر ثمود (290) است ضربتى بر فرق سرت مى زند که محاسنت از آن ضربت رنگین مى شود.
امام (علیه السلام ) پرسید: آیا در آن هنگام دین من سالم و محفوظ است ؟
رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: آرى ، در آن هنگام نیز دینت در سلامت است
سپس فرمود: اى على کسى که تو را بکشد مرا کشته و کسى که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و کسى که تو را ناسزا بگوید مرا ناسزا گفته است ، زیرا تو همانند من هستى . روح تو روح من و سرشت تو سرشت من است . خداى تبارک و تعالى من و تو را با هم آفرید و برگزید و مرا براى نبوت و تو را براى امامت انتخاب نمود. پس هر که امامت تو را منکر شود نبوت مرا منکر شده است .
اى على تو وصى من و پدر دو فرزند من و شوهر دخترم مى باشى و جانشین من بر امتم در زندگى و پس از مرگ من هستى ، دستور تو دستور من است و نهى تو نهى من ، سوگند به خدایى که مرا به نبوت برانگیخت و مرا بهترین خلق قرار داد، تو حجت خدایى بر خلق او وامین اویى بر اسرار او و خلیفه ى خدایى بر بندگان او. (291)
سپس مى پرسند: از حکایتى که شرح آن رفت چه نتیجه اى را مى توان در مورد سیره ى عبادى حضرت (علیه السلام ) گرفت ؟
مى گویم : در مطلبى که مطرح فرمودید اشاره داشتید به این امر که پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله ) از ضربت خوردن امام (علیه السلام ) خبر داد و حضرت (علیه السلام ) با استماع این خبر در صدد برنیامد که از دیر یا زود بودن آن اطلاع حاصل کند (و از دیر بودن آن خوشنود شود) چنانکه لحظه اى هم به ذهن مبارکش خطور ننمود که جان سالم به در بردن از آن واقعه را در خواست نماید. حضرت (علیه السلام ) نه تنها چنین نکرد حتى ناراحت هم نشد بلکه فقط نگران یک مطلب بود که آیا هنگام مرگ از سلامت دینى برخوردار است یا نه .
آرى سیره ى عبادى امام (علیه السلام ) آنگونه است که حین استماع خبرى ناگوار که تاثر زمین و آسمان را برانگیخته (راضى به رضاى الهى ) مشتاق آن است که از صحت و سلامت دین خویش در واپسین دم حیات دنیایى نیز اطمینان کسب نماید.
(علامه در حالى که اشک در دیدگانش موج مى زند) مى فرماید: آرى به خدا قسم چنین است که گفتى
سپس مى فرماید: على (علیه السلام ) با آن مقام و مرتبت الهى وصف ناپذیر و عصصتى که در وحى نمى گنجد چنین آرزومند حسن عاقبت است ، حال چه شده است که ما با ین همه لغزش و معصیت به فکر اصلاح کار و نیک ساختن فرجام خویش نیستیم
مى پرسم : با توجه به اینکه امام (علیه السلام ) از کیفیت شهادت خویش اطلاع کامل داشته و مسلما قاتل خود را نیز مى شناخت چرا درصدد ممانعت از عمل وى برنیامد؟
مى فرماید: همین سوال را از خود امام هم پرسیدند، چرا که حضرت (ع ) قاتل خود را مى شناخت و به خود وى (یعنى عبدالرحمان بن ملجم مرداى علیه اللعنه ) و دیگران اعلام داشته بود.
مى پرسم : پاسخ امام (علیه السلام ) چه بود؟
مى فرماید: پاسخى که خود جلوه ى درخشان دیگرى از سیره ى عبادى وصف ناپذیر امام (علیه السلام ) را در معرض نمایش قرار مى دهد.
سپس مى فرماید: پاسخى که خود جلوه ى درخشان دیگرى از سیره ى عبادى وصف ناپذیر امام (علیه السلام ) را در معرض نمایش قرار مى دهد.
سپس مى فرماید: امام در پاسخ فرمود: چه از این شگفت انگیزتر و عجیب تر که شما از من مى خواهید قاتل خود را (قبل از انجام جنایت قصاص نموده و) بکشم
مى گویم : بدین ترتیب امام (علیه السلام ) خود را فداى عدالت نموده نه بالعکس
مى فرماید: آرى ، همین طور است ، چنانکه درباره ى حضرتش گفته اند: قتل على فى محراب عباده لشده ععدله
سپس مى فرماید: نکته اى که در این جا مى بایست بدان اشارت داشت ، آن است که امام (علیه السلام ) در آن شرایط حساس و خطرناک بازهم خود شخصا اقامه ى جماعت در مسجد کوفه را عهده دار بود؛ آن هم نه تنها براى نماز جمعه بلکه براى نمازهاى یومیه از جمله فریضه ى چنانکه مى بینیم در محراب عبادت و در اثناى اقامه ى نماز صبح محتمل ضربت بدبخت ترین فرد تمامى تاریخ حیات انسانى مى شود و با مظلومیتى که در فهم نمى گنجد، به شهادت نائل مى شود.
سپس مى افزاید: سیره ى عبادى امام (علیه السلام ) آن گونه است که هنگام ضربت خوردن نیز ضمن آنکه به جاى برآوردن آه و ناله ، فریاد برمى آورد: فزت و رب الکعبه ؛ به خدا کعبه رستگار شدم ، نگران کم شدن مقدار عبادات و تهجد خویش به واسطه ى تحلیل رفتن توان جسمى و بدنى مى شود، حالى که حضرت (علیه السلام ) خود مى دانست در بستر افتادنش نیز دو رورزى بیشتر به درازا نمى کشد و به شرف شهادت نائل مى آید:
حکایت
شنیدم چون على (علیه السلام ) شاه ولایت
|
به مسجد گشت زخمى ، وان روایت
|
زمین چون آسمان گردید دلخون
|
ملائک مثل جن و انس ، محزون
|
وزید از هر طرف ، باد مخالف
|
خبر داد از ملالى سخت ، هاتف |
در آن هنگامه ، چون اصحاب مولا
|
به فجر افکند شاه دین نگاهى
|
کشید از عمق جان آنگاه آهى
|
سپس فرمود: یک عمر اى سپیدى
|
مرا این لحظه در بستر ندیدى
|
شمارا کى سحرگه دید در خواب
|
شکوهش جلوه اى از رفعت توست
|
کند با شام تیره ، سخت پیکار
|
شبت چون روز، آرى ، با صفا بود
|
به وقت جنگ با کفران و بیداد
|
نمازت چون همیشه بود در یاد
|
نمازى کامل و مقبول و والا
|
که باشد قدر آن افزون ز احصا |
وصایاى على (علیه السلام ) دریاى رازست
|
در گیتى فروز آن نمازست (292)
|
مى گویم : در بیت آخر شعرى که افتخار شیندن آن را پیدا کردم به وصایاى على (علیه السلام ) اشاره شده بود اگر ممکن است درباره ى وصیتنامه ى مولى الموحدین (علیه السلام ) اطلاعاتى را در اختیارم قرار دهید.
مى فرماید: به نکته اى بسیار خوب اشاره نمودید که جاى آن در این مبحث خالى بود
سپس مى فرماید: از امام (علیه السلام ) فقره وصیتنامه به دست ما رسیده که بعضى از آنها قبل و بعضى بعد از ضربت خوردن حضرتش (علیه السلام ) تهیه شده است . سپس مى افزاید: از جمله وصایاى امام (علیه السلام ) که هنگام بازگشت از جنگ صفین (قبل از ضربت خوردن ) ایراد شده ، وصیت حضرتش (علیه السلام ) به امام حسن مجتبى (علیه السلام ) است :
... و بدان ! کسى که گنجینه هاى آسمان و زمین در دست اوست تو را در دعا رخصت داده و پذیرفتن دعایت را بر عهده نهاده ، و تو را فرموده از او خواهى تا به تو دهد، و از اوطلبى تا تو را بیامرزد و میان تو و خود کسى را نگمارد تا تو را از وى باز دارد، و از کسى ناگزیرت نکرده که نزد او و برایت میانجگرى آرد، و اگر گناه کردى از توبه ات منع ننموده و در کیفرت شتاب نفرموده ، و چون - بدو - بازگردى سرزنشت نکند و آنجا که رسوا شدنت سزاست پرده ات را ندرد! و در پذیرفتن توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهت رانکشیده و از بخشایش ، نومیدت نگردانیده ، بلکه بازگشتت را از گناه شمرده و هر گناهت را یکى گرفته و هر کار نیکویت را ده به حساب آورده ، و در بازگشت را برایت بازگذارده و چون بخوانیش آوایت را بشنود؛ و چون راز خود را با او در میان نهى آن را داند. پس حاجت خود بدو نمایى و آنچه در دل دارى پیش او بگشایى ، و از اندوه خویش بدو شکایت کنى و خواهى تا غم تو را گشاید در کارها یارى ات نماید، و از گنجینه هاى رحمت او آن را خواهى که بخشیدنش از جز او نیاید، از افزون کردن مدت زندگانى و تندرستیها و در روزیها فراوانى . پس کلید گنجهاى خود را در دو دستت نهاده که به تو رخصت سوال از خود را داده تا هر گاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بگشایى و باریدن باران رحمتش را طلب نمایى . پس دیر پذیرفتن او تو را ناامید نکند که بخشش بسته به مقدار نیت بود، و بسا که در پذیرفتن دعایت درنگ افتد و این براى آن است که پاداش خواهنده بزرگتر شود و جزاى آرزومند کاملتر، و بود که چیزى را خواسته اى و تو را نداده اند، و بهتر از آن در این جهان یا آن جهانت داده اند یا بهتر بوده که از تو بازداشته اند؛ و چه بسا چیزى را طلبیدى که اگر به تو مى دادند، تباهى دینت را در آن مى دیدى . پس درخواستت درباره ى چیزى باشد که نیکى آن برایت پایدار ماند، و سختى و رنج آن به کنار که نه مال براى تو پایدار است و نه تو براى مال برقرار. (293)
نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 8:39 ص توسط جواد قاسم آبادی
تحفه هفتم : امام ،عبادت ،موعظت
مى فرماید: بنا به فرمایش خداى تعالى در قرآن کریم ، زنده ساختن یک فرد با زندگى بخشیدن به همه ى آدمیان برابرى مى کند: من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا (265)
مى پرسم : منظور از زنده ساختن یک فرد چیست ؟
مى فرماید: هدایت و راهنمایى اوست
مى پرسم : به سوى چه ؟
مى فرماید: به سوى فلسفه ى الهى مترتب بر حیات انسانى .
مى گویم : چه کسانى عهده دار هدایت و راهنمایى اند؟
مى فرماید: آنان که خود از هر گونه خطا، لغزش ، گناه ، عصیان و نسیان برکنارند
مى گویم : یعنى حضرات معصومین (علیهما السلام )
مى فرماید: آرى ، همانان که آیه ى تطهیر گواهى است از صدها گواه آشکار بر طهارت و عظمت همیشگى ایشان از هر گونه آلودگى .
مى پرسم : آن بزرگواران ، این مهم را با بهره گیرى از کدام نوع هدایت به انجام رسانیده اند؟
مى فرماید: هدایت تشریعى
مى پرسم زنده ساختن یک فرد (که قرآن کریم از آن یاد فرموده ) ناظر بر همین قسم از هدایت است ؟
مى فرماید: آرى
مى پرسم : ملزومات هدایت تشریعى که دستمایه ى کار مقدس هادیان معصوم علیهماالسلام بوده است ، چیست ؟
مى فرماید: آیات نورانى قرآن کریم و نیز احادیث ، روایات و تفاسیرى که (به مصداق چراغ روشنى بخش راه سعادت ) ز سوى معصومین علیهما السلام در اختیار جامعه ى انسانى نهاده شده است .
سپس مى فرماید: در میان احادیث ، روایات و تفاسیر اهل البیت علیهم السلام فرمایشان امیر مومنان على (علیه السلام ) که ابواب هدایت را به روى جمع بى شمارى مفتوح ساخته و آنان را به سوى فلسفه ى الهى مترتب بر حیات انسانى رهنمون شده ازتلاءلوء درخشندگى و گستردگى خاصى برخوردار است .
مى پرسم : فلسفه ى مترتب بر حیات انسانى چیست ؟
مى فرماید: برخوردارى از روحیه ى والاى تعبد در پیشگاه ذات اقدس ربوبى چنانکه حضرتش جل و علا فرمود: و ما خلقت جن و الانس الا لیعبدون (266)
مى گویم : فرمایشات ، رهنمودها و آثار برجاى مانده از امیر مومنان على (علیه السلام ) چگونه انسانها را به سوى این فلسفه ى والاى رهنمون شده است و اصولا تاثیر سیره ى عبادى حضرت (ع ) بر آثار گرانسنگ شان چیست ؟
مى فرماید: جهت پاسخ دادن به این پرسش ابتدا مى بایست به اهتمام حضرت (علیه السلام ) در هدایت جامعه ى انسانى اشاره نمود چرا که حضرت (علیه السلام ) مى دانست ارزش هدایت یک فرد از بها و قیمت هر آنچه که آفتاب بر آن مى تابد (اشاره به دنیا و مافیهاى آن ) بیشتر است . ثانیا مى بایست به آثار امام (علیه السلام ) نیز اشارت داشت از جمله بخشى از خطبه ها، نامه ها (بخصوص وصیت نامه هاى امام (علیه السلام ) و کلمات قصار حکمت آگین که در نهج البلاغه گرد آمده است و همچنین فرمایشات و روایات بسیارى که سایر منابع و متون روایى ، تاریخى ، ادبى و... را به ف روغ خویش آراسته اند.
خطبه ها
مى فرماید: این خطبه هاى گوناگون به حکم ضرورت درجمعه ها و یا در اجتماع مسلمانان القا گردیده است و بدون تردید گوینده پیش از آغاز خطبه در لفظ نیندیشیده و قبلا معنى را در خاطر نسنجیده ، اما آنچه از معنى در قالب لفظ آورده است زیور صناعت را یکى پس از دیگرى هر چه زیباتر و متناسب تر به خود مى گیرد؛ مجموعه ى سخنان امام ، پندى است یا حکمتى ، تعلیمى یا ارشادى ، تهدیدى یا تشویقى ، عبرتى یا موعظتى ، تشریفى یا کرامى که گاه در صلابت ، چون صخره هاى سخت است که از ستیغ کوهى بلند فرا زیر آید و به ژرفاى دریایى خروشان فرو ریزد و صدمت آن در این سو و آن سو آوا درافکند، و گاه در نرمى چون شبنم بهارى که بر برگ گل نشیند یا نسیم سحرگاهى که چهره ى خفته اى را نوازش دهد؛ در بیم چون صاعقه اى که زمین را بلرزاند و در امید چون آبشارى که از فاصله اى نزدیک آهنگ موزون خود را به گوش جگر تافته اى رساند. این جنس انشاء سخن ، فن کس یا کسانى نیست که بتوانند از راه تدریس و محاورت و تمرین و ممارست بر آن دست یابند، موهبتى است خاص که از خزانه ى علم الهى به نادره ى مردان جهان تفویض مى گردد.(267)
سپس مى فرماید: معنى عبادت ، طاعت خداى عزوجل در تمامى آنات و لحظات حیات است کهسفارش بدان در جاى دویست و چهل و یک خطبه ى نهج البلاغه به شکلى زیبا، تحسین برانگیز، موزون و گاه توام با امثال شیرین و پر مغز و شواهد ممتاز ارائه شده است .
سپس مى افزاید: سیره ى عبادى امام (علیه السلام ) به ابراز و انشاء خطبه هایى منجر شده است که راه را براى دینمدارى و تعبد افراد هموار مى سازند چنانکه مى بینیم نهج البلاغه شریف در این راستا از موارد ذیل بهره هایى وصف ناپذیر گرفته است :
- شرح اوصاف الهى (علم ، قدرت ، حکمت ، عظمت ، رحمت و...)
- شرح حال انبیاء اوصیا و اولیاء الله .
- شرح نعمتهاى آشکار و پنهان و بى حد و حصر الهى
- شرح سیادت ، عظمت و معنویت عصر رسول اکرم (صلى الله علیه وآله )
- شرح عظمت و بلندى قرآن کریم
- شرح توحید، معاد، نبوت ، امامت و عدل
شرح فرائض و فلسفه هاى والاى مترتب بر آنها
- سفارش به دینمدارى و نماز اندیشى
شرح حالات و صفات شهدا و ارزش جهاد و شهادت طلبى
- وصف پرهیزکاران ، زاهدان ، نماز اندیشان ، و بندگان خوب و فرمانبردار خداى تعالى
- شرح بهشت و دوزخ
- شرح رستاخیز و معاد جسمانى و روحانى درگذشتگان و رسیدگى به اعمال خوب و بد آدمى
- شرح مرگ و پایان حیات دنیایى
- شرح چگونگى آفرینش زمین ، آفتاب ، ماه ، ستارگان ، کوهها و...
شرح چگونگى آفرینش گیاهان و جانوران (شب پره ، مورچه و...)
- شرح چگونگى آفرینش انسان
شرح پندار، و کردار امتها و حکومتهاى پیشین (خواه نیکوکار، خواه ستمکار)
- شرح و نکوهش بى وفایى دنیا و انجام کار انسان
- انذار مردم
- شرح لغزشگاهها و نیز کیدهاى شیطان رانده شده
- شرح تقواى الهى و سفارش بدان
دیگر بار مى افزاید: تامل در آفاق و انفس و دقیق شدن در ظرائف و طرائفى که در ذره ساختار وجودى آنها تعبیه شده ، آدمى را متوجه ذات اقدس ربوبى و آفریننده ى دانا و تواناى خویش مى اندازد (چنانکه حضرتش جل و علا در قرآن کریم فرمود: و فى الارض آیات للموقنین و فى انفسکم افلا تبصرون (268) و او را وا مى دارد تا سر تعظیم و کرنش بر آستان کبریایى اش فرود آورد؛ کرنش و فرودى رشد دهنده و بالا برنده که ناظر بر فلسفه ى وجودى انسان است .
علاوه بر این توجه کردن به حالات و صفات نیکان و بدان ، گذشتگان و معاصران چشم حقیقت بین دل را مى گشاید و آدمى را به گرفتن درس و به دست آوردن تجربه و برافروختن چراغ ، جهت پیمودن راهى بس دشوار و لغزنده که پیش روى اوست (و مى تواند به سعادت هر دو منزل منجر شود) وا مى دارد.
صداقت گوینده ى این خطبه هاى زیبا و دل انگیز که به حق سخنش را فروتر از کلام حق و برتر از کلام آدمى دانسته اند تا به آنجاست که دل را مى لرزاند و چشمه هاى حکمت و عرفان را از آنها جارى مى سازد.
گویى پس از هزار و چهارصد سال همام صحابى جلیل القدر امام (علیه السلام ) را مى بینیم که از حضرت برشمردن بایسته و شایسته ى ویژگى پارسایان را مى طلبد و سر حلقه ى پرهیزکاران چون الحاح و اصرار وى را مى بیند آنچنان زیبا و رسا لسان به سخن مى گشاید که اندکى بعد همام سرمست از استماع آن به لقاءالله نائل مى شود.
مى پرسم : رویکرد امروزین ما بدین چشمه ى قدسى فیاض چگونه باید باشد؟
مى فرماید: رویکرد همه جانبه ، رویکردى مانند رویکرد فردى کاملا تشنه و جگر تافته به آبى زلال و بس خوشگوار.
سپس مى فرماید: این سخنان رسا و زیبا که به نیکوترین شکل از فروغ بى بدیل قرآن کریم نورانیت یافته امروزه در دسترس ماست و ما را به خویش مى خواند تابه سرزمین سعادت رهنمونمان باشد چرا که خداوندگار آن را در تبعیت از رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) همچنان غم ابناء خویش را مى خورد مگر نه اینکه حضرت خیر المرسلین (صلى الله علیه وآله ) فرمود: على پدران این امت هستیم و از نیک و بد اعمال شما با خبر.
آرى دیروز على (علیه السلام ) و امروز سخن دینمدارانه و بازتاب سیره ى عبادى حضرتش (علیه السلام ) انسانها را بدان وا مى دارد که فلسفه ى وجودى خویش را دیگر بار یاد آرند و زندگانى خویش را به زیور بندگى خداى (عزوجل ) بیارایند؛ که هر کس به سعادتى پایدار و راستین دست یافت از این از این راه بود و بس
سپس مى افزاید: امام (علیه السلام ) که سخن گفتنش نیز عبادت حضرت پروردگار (جل وعلا)ست ، تقرب هر پرهیزکار را نماز مى داند و چه نیکو سیرتى و نیکو عبارتى که اینگونه مشوق پرداختن به عبادتى برتر چونان نماز است و خوشا آن نمازگزارى که عبادتى چون سخن گفتنش به مصداق شربت اندر شربت اینگونه با عبادتى دیگر چونان ذکر نماز درهم مى آمیزد و عالمى را به نور و معنوبت هستى فروز خویش مى آراید.
نامه ها
مى گویم : بى گمان نامه هاى ارسالى امام (علیه السلام ) نیز آیینه اى هستند نمایاننده ى سیره ى عبادى حضرتش علیه آلاف التحیه و الثنا
مى فرماید: آرى ، چنین است .
سپس مى پرسد: اما مى دانى چگونه ؟
مى گویم : ... یافتن کلماتى که بتوانند پاسخ درونى ام را آشکار سازند مشکل مى نماید.
مى فرماید: بسیار خوب ، بگو بدانم مخاطبان اصلى نمه هاى آن حضرت به طور کلى کیانند؟
مى گویم : والیان ، قاضیان ، فرزندان .
مى فرماید: درست است و همچنین فقیهان ، امیران ارتش ، ماموران گرد آورى زکات و جزیه ، خویشاوندان ، یاران ، عموم مردم و گاه حتى دشمنان
سپس مى فرماید: موافقى ابتدا به نمونه هایى از نامه هایى که حضرت (علیه السلام ) به افراد فوق نوشته اند اشاره کنم ، سپس سوالى را درباره ى آن مطرح نمایم .
مى گویم : چه از این بهتر
مى فرماید: حضرت (علیه السلام ) مرقوم داشته اند:
خطاب به گردآورنده ى زکات
او را مى فرمایم که از خدا بترسد در کارهاى نهانش و کرده هاى پنهانش ، آنجا که جز خدا کسى نگرنده و جز او راه برنده نیست ، و او را مى فرمایم تا آشکارا طاعت خدا را نگزارد و در نهان خلاف آن را آرد و آن کس که نهان و آشکار و کردار و گفتار او دو گونه نبود امانت را گزارده ، عبادت را خالص به جاى آورده ... (269)
خطاب به امیر لشکر
از خدایى بترس که از دیدار او ناچارى ، و جز آستانش پایانى ندارى . جنگ مکن ، مگر با آن که با تو بجنگد. در خنکى بامداد و پسین راه بسپار و در گرمگاه ، سپاه را فرود آر، و در رفتن شتاب میار... (270)
خطاب به مردم
اما بعد من از جایگاه خود برون شدم ، ستمکارم یا ستمدیده ، نافرمانم یا مردم از فرمانم سرکشیده . من خدا را به یاد کسى مى آورم که این نامه ام بدو برسد، تا چون نزد من آمد، اگر نکوکار بودم یارى ام کند و اگر گناهکار بودم از من بخواهد تا به حق بازگردم . (271)
خطاب به خویشاوند
اما بعد، گاه آدمى را شاد مى کند دست یافتن به آنچه از دست او رفتنى بود، و ناخشنودش مى سازد ازدست شدن آنچه او را به دست آمدنى نبود پس شادمان بدانچه از آخرتت به دست آورده اى و اندوهناک باش بر آنچه از دست داده اى . بدانچه از دنیا به دست آرى فراوان شادمان مباش و بدانچه از دست داده اى ناشکیبا و نادان . تو را در بند آن باید که پس از مرگ شاید(272).
خطاب به عالم ربانى
... در روز جمعه سفر مکن تا نماز جمعه را بگزارى . مگر سفرى که در آن روى به خدا دارى یا از آن ناچارى . در همه کارهایت خدا را اطاعت کن که طاعت خدا از هر چیز برتر است . نفس خود را بفریب و به عبادتش وادار کن و با آن مدارا کن و مقهورش مدار و بر آن آسان گیر و به هنگامى که نشاط و فراغتش بود، روى به عبادت آر، جز در آنچه بر تو واجب است که باید آن را به جاى آرى و در وقت آن بگزارى . و بترس که مرگ بر تو در آید، و تو از پروردگارت گریزان باشى و در جستجوى دنیا روان . از همنشینى با فاسقان بپرهیز که شر به شر پیوندد. خدا را بزرگ دار و دوستان خدا را دوست شمار و از خشم بپرهیز - و خود را از آن برهان - که خشم سپاهى است بزرگ از سپاهیان شیطان ، والسلام (273)
خطاب به صحابى
امکا بعد، دنیا همچون مار است ، پوست آن نرم و هموار و زهر آن جانشکار، پس ، از آنچه تو را در دنیا شادمان مى دارد، روى برگردان ، چه اندک ، زمانى با تو مى ماند. و اندیشه ى دنیا را از سر بنه ! چه ، یقین دارى که از تو روى بگرداند، و آنگاه که بدان خو گرفته اى بیشتر از آن بترس ، که دنیادار چون در دنیا به خوشى اطمینان کرد او را به تلخکامى درآورد، یا اگر به انس گرفتن آرمید او را دچار وحشت کرد، والسلام . (274)
خطاب به دشمن (معاویه )
خداى را در آنچه نزد تو است ، پاس دار، و حق او را بر خود بیادآر، و بازگرد بدانچه معذور نیستى از ناشناختن آن ! که فرمانبردارى را نشانه هاست آشکار و راههاست روشن و پایدار، و راهى میانه و گشاده ، و نهایتى که هر کس دل بدان نهاده . زیر کان بدان راه در شوند و سرافکندگان از آن به در شوند. هر که از آن راه برگردد پاى از حق برون نهاده و در گمراهى درافتاده ، و خداى نعمتش را از وى بز دارد و عذابش را بر او فرود آرد. پس خود را بپاى !بپاى ! چه خدا راه تو را برایت آشکار فرمود، و همانجا که هستى باش - که از طغیان تو را چه سود - تا به حد زیانکارى تاختى و در منزل کفر جاى ساختى - پیروى خواهش - نفست تو را به بدى و زیان درآورد. و به گمراهى ات داخل کرد، و به مهلکه ها درانداخت ، و راه را برایت دشوار ساخت . (275)
خطابه به والى
او را فرمان مى دهد به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعت خدا بر دیگر کارها و پیروى آنچه در کتاب خود فرمود، از واجب و سنتها که کسى جز با پیروى آن ، راه نیک بختى را نپیمود. و جز با نشناختن و ضایع ساختن آن ، بدبخت نبود، و اینکه خداى سبحان را یارى کند به دل و دست و زبان ، چه او (جل اسمه ) یارى هر که او را یار باشد، پذیرفته است و ارجمندى آن کس که - دین - او را ارجمند سازد به عهده گرفته . (276)
نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 8:39 ص توسط جواد قاسم آبادی
خطاب به فرزندان
شما را سفارش مى کنم به ترسیدن از خدا، و اینکه دنیا را مخواهید هر چه دنیا پى شما آید، و دریغ مخورید بر چیزى از آن که به دستتان نیاید، و حق را بگویید و براى پاداش - آن جهان - کار کنید و با ستمکار در پیکار باشید و ستمدیده را یار...
سپس مى فرماید: و اما سوال ، و آن اینکه فضل مشترک نامه هاى نورانى فوق چه بود؟
پس از قدرى تامل و اندیشه مى گویم : سفارش اکید به خدا ترسى و بهره مندى از تقواى الهى .
مى فرماید: آفرین ، این پاسخ همان سوال نخستین است .
سپس مى فرماید: در اغلب نامه هاى امام (علیه السلام ) سفارش به خدا ترسى ، پرهیزکارى و بهره مندى ز تقواى الهى به چشم مى خورد و این باعث شده که نامه هاى امام هم موید سیره ى عبادى حضرتش (ع ) باشد.
سپس مى افزاید: یکى دیگراز دلایلى که باعث مى شود نامه هاى امام (علیه السلام ) را نیز نمایاننده ى سیره ى عبدى حضرتش (علیه السلام ) بدانیم آن است که امر به ایجاد زیستگاه سالم داده اند.
مى پرسم : زیستگاه سالم چیست ؟
مى فرماید: شهر یا روستا یا زیستگاهى است آبادان با مردمى فرهیخته ، متدین ، ولایتمدار و برخوردار از روابط گسترده و پیچیده ى اجتماعى .
مى پرسم : ضرورت ایجاد آن چیست ؟
مى فرماید: تحصیل سعادت دنیا و عقبى در چنین محیطى راحت تر و فراگیرتر است .
مى پرسم : یعنى در چنین محیطى تعداد بیشترى از افراد توفیق دستیابى به سعادت را رفیق خویش مى یابند؟
مى فرماید: آرى .
مى پرسم : مهمتر مشخصه مردم در این محیط چیست ؟
مى فرماید: در طاعت خداى تعالى فراز پایه اند و از نافرمانى حضرتش (جل و علا) رویگردان .
میگویم : یعنى در انجام واجبات و مستحبات و رویگردانى از محرمات و مکروهات ساعى هستند؟
مى فرماید: آرى
مى گویم : پس از آبادانى زیستگاهشان ، دیندارى است .
مى فرماید: آرى ، البته دیندارى هم به معناى عام و هم به معناى خاص آن .
مى پرسم : دیندارى به معناى خاص و عام یعنى چه ؟
مى فرماید: یعنى اینکه مردم به ظاهر عبادات بسنده نمى کنند بلکه برکات آن را (با عمل به اعتقادات دینى ) در زندگى روزمره ى خویش آشکار مى سازند؛ از قبیل (کار و تلاش ، نظم ، وجدان کارى ، صداقت ، خیرخواهى و...)
سپس مى فرماید: آرى ، راز آبادانى زیستگاهشان دیندارى است ، چنانکه خداى تعالى در قرآن کریم فرمود: و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض (277) یعنى چنانکه مردم شهر و دیار همه ایمان آورده و پرهیزکار مى شدند همانا، رهاى برکات آسمان و زمین را بر روى آنها مى گشودیم .
مى گویم : این زیستگاه سالم ، همان مدینه ى فاضله است ؟
مى فرماید: آرى ، با یک تفاوت مهم .
مى پرسم : چه تفاوتى
مى فرماید: اینکه این زیستگاه سالم در حصر فرضیات و اندیشه و در حد شعار و دعوى باقى نماند و جامه ى عمل به خود پوشید
مى گویم : منظورتان مدینه النبى است ؟
مى فرماید: آرى ، منظورم شهر پیامبر (صلى الله علیه وآله ) است ، شهرى پاک سالم ، و آراسته که دیندارى آن را چنان آبادان و معمور ساخت که باور نکردنى مى نمود.
مى پرسم : آیا آبادانى در آن شهر و سرزمین هاى مرتبط با آن ماندگرا شد؟
مى فرماید: به طور شاسته و بایسته خیر.
مى پرسم : چرا؟
مى فرماید: به دلیل اشتباهى که در امر خطیر تعیین رهبرى روى داد و مردم پذیراى آن شدند.
میگویم : اشاره ى تان به واقعه ى غم انگیز محرومیت جامعه ى اسلامى از خلافت الهى امام على (علیه السلام ) است ؟
مى فرماید: آرى
مى گویم : پس در زیستگاه سالم رهبر الهى نقش تعیین کننده اى دارد.
مى فرماید: آرى ، هم در ایجاد، هم در بقا و هم در تداوم آن .
سپس مى فرماید: البته لازمه ى آنکه رهبر الهى یا کارگزار و نقش خود را چه در ایجاد و چه حفظ موجودیت زیستگاه سالم ایفا نماید آن است که مردم در صحنه وفادارانه و آگاهانه حضور داشته باشند.
مى پرسم : توصیه هاى امام على (علیه السلام ) جهت ایجاد زیستگاه سالم چیست .
مى فرماید: در نامه اى که حضرت (علیه السلام ) خطاب به مالک اشتر مرقوم فرمودند بدین مهم اشاره شده است و جا دارد هم شما و هم ما دیگر بار به مطالعه ى دقیق نهج البلاغه از جمله این عهدنامه ى شریف بپردازیم .
سپس مى فرماید: حضرت (علیه السلام ) در عهد نامه ى مزبور به موارد ذیل اشاره مى فرمایند:
- خدا ترسى و مقدم داشتن طاعت خدا بر دیگر کارها
- عمل به دستورات قرآن کریم
- تلاش براى اعتلاى دین خدا
- استمداد جستن و مدد گرفتن از ذات اقدس ربوبى (جل و جلاله )
- نیکوکارى و تسلط یافتن بر نفس بدفرمان و خشم و غضب نابجا
- دوستى ورزیدن و مهربانى نمودن با ملت
- رازدارى ، عیب پوشى و گذشت در تعامل با مردم
- خوشحال نشدن از کیفر دادن افراد خاطى و پشیمان نشدن از بخشش و گذشت .
- دورى جستن از تکبر و حس ناپسند خود برتر بینى
- عدالت ورزى و رسیدگى به دادخواهى ستمدیدگان
- برخورد جدى با ستمکاران (تا آنگاه که ز روش ناپسند خویش بازگردند.)
- توجه به افکار عمومى و خواست ملى
- عدم اعطاى امتیاز بر اساس ملاکهاى بى مورد نظیر خویشاوندى ، رفاقت و...
- برخورد جدى با آنان که نسبت به مردم عیب جویى مى کنند
- پرهیز از شتابزدگى در پذیرفتن اخبارى که بر سوء رفتار دلالت مى کند.
- عدم مشورت با افراد بخیل ، ترسو، حریص و گناهکار
- برابر نداشتن نیکوکاران و بدکاران (اعطاى امتیاز به نیکان و برخورد با بدان )
- روا داشتن نیکى در حق مردم
- تلاش در جهت جلب اعتماد و نظر مثبت مردم
- محترم داشتن آیین هاى ملى پسندیده و پرهیز از وضع قوانینى که سنتهاى نیک گذشته را آسیب مى رساند.
- ارتباط مستمر با دانشمندان و خردورزان و بهره گیرى از آراء و نظرات ایشان
- رسیدگى دقیق به وضع کارکنان لشکرى و کشورى ، از جمله سپاهیان ، دبیران ، قاضیان ، کارگزاران ، بازرگانان ، صنعت گران و نیز نحوه ى عمل آنان
- گماردن افراد شایسته و صالح در پستهاى حکومتى
- از بین بردن زمینه هاى فساد در ارکان و اجزاء نظام
- دریافت بهینه و به دور از افراط و تفریط مالیات
- پرهیز از مال اندوزى و اشرافى گرى
- رفع تنگدستى و فقر از متن اجتماع
- کار آفرینى
- طرد چاپلوسان و ثناگویان از دستگاه حکومتى
- وضع آیین نامه و برنامه جهت اداره ى امور سیاسى ، اقتصادى ، فرهنگى ، اجتماعى و... کشور
- غافل نشدن از وضع مستمندان
- تدارک راهکارهاى حمایتى براى ایتام ، از کار افتادگان و...
- برقرارى ارتباط مستقیم با مردم و نظارت بر عملکرد کارگزاران
- برخوردارى از سعه ى صدر در مصاحبت با مردم
- اهتمام ویژه به اقامه باشکوه فرائض (نمازهاى جمعه و جماعات ، حج بیت الله الحرام ، روزه ى ماه مبارک رمضان و...)
- بهره مندى از صداقت در برخورد با مردم (عذرخواهى از ملت به خاطر کاستى هاى احتمالى ، اطلاع رسانى و پاسخگویى به ایشان و...)
- عدم غفلت از دشمنان داخلى و خارجى
- محترم شمردن وعده ها و قرار دادها
- پرهیز از خونریزى ناروا
- پرهیز از منت گذاردن بر مردم
- پرهیز از قائل شدن امتیازات ویژه براى خود
- تدبر در احوال حکام پیشین و پرهیز از اشتباهاتى که مرتکب شدند
- شهادت خواهى و مجاهده در راه حفظ تمامیت ارضى و حیثیت دینى کشور اسلامى
- حمایت از علم آموزى و دانش جویى
- حمایت از خودکفایى و استقلال واقعى ...
کلمات قصار
مى فرماید: جملات على (علیه السلام ) در این عرصه هم مزین است به آیات نورانى قرآن کریم و برخوردار از باطنى ژرف ، پرمحتوى ، هدایتگر، نجاتبخش و نیز ظاهرى بهره مند از آرایش و پیرایشى بسیار مطلوب و دل انگیز و صد البته توصیف ناپذیر
سپس مى فرماید: سیره ى عبادى على (علیه السلام ) اقتضا نموده که حضرت (علیه السلام ) از کلمات قصر خویش نیز جهت هدایت و راهنمایى افراد و ارتقاء سطح دیندارى و معرفت سالکان طریق حق و بالا بردن کیفیت عبادات و طاعات عباد خداى (عزوجل ) سود جوید
سپس مى افزاید: از سخنان آن حضرت است که :
محبوب ترین اعمال نزد خداى عزوجل نماز است و آن آخرین سفارش پیامبران است . (278)
گناهى که پس از آن مهلت دو رکعت نمازگزاردن داشته باشم . مرا اندوهگین نمى سازد. (279)
مردمى خدا را به امید بخشش پرستیدند، این پرستش بازرگانان است ، و گروهى او را روى ترس عبادت کردند و این عبادت بردگان است و گروهى وى را براى سپاس پرستیدند و این پرستش آزادگان است . (280)
اگر نمازگزار بداند که تا چه اندازه رحمت خدا او را گرفته ، البته سر از سجده برنخواهد داشت . (281)
نزدیک ترین حالت بنده به خدایش ، آن هنگامى است که برایش به سجده مى رود. (282)
هر که نماز را با معرفت بحق آن بپا دارد آمرزیده است . (283)
به کودکانتان نماز بیاموزید و آنان را به هنگام بلوغ بر ترک آن بازخواست نمایید. (284)
سپس (به عنوان حسن ختام این مبحث ) مى فرماید:
جمله هایت یا على روشنگرند
|
در شب اضلال و فتنه سنگرند
|
سنگرى کاندر میانش اینمنیم
|
گفته هایت هست یک یک رهنماى (285) |
نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 8:37 ص توسط جواد قاسم آبادی
اخلاص امام در گستره ى جهاد
مى گویم : در بین مطالبى که بدان اشارت فرمودید از جسارت عمروبن عبدود به امیر مومنان علیه السلام و عکس العمل مناسب حضرت علیه السلام در مقابل وى یاد نمودید احساس مى کنم که این عمل بسیار والا و توصیف ناپذیر، موید یکى از درخشان ترین وجوه سیره ى عبادى ایشان علیه السلام باشد.
مى فرماید: همین طور است اخلاص زینت لحظه لحظه ى عمر پربرکت على علیه السلام بود حتى لحظات پرهیجان غلبه یافتن بر قهرمانى چونان عمرو که سخت شکست ناپذیر مى نمود:
سپس مى فرماید: امام علیه السلام خود در این زمینه (وجود اخلاص در تمامى اعمالش از جمله جهاد) فرمود: ما- در میدان کارزار - با رسول خدا بودیم . پدران ، پسران ، برادران و عموهاى خویش را مى کشتیم و در خون مى آلودیم . این خویشاوندکشى - ما را ناخوش نمى نمود - بلکه بر ایمانمان مى افزود، که در راه راست پابرجا بودیم ، و در سختى ها شکیبا، و در جهاد با دشمن کوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به یکدیگر مى جستند، و چون دو گاو سر و تن هم را مى خستند. هر یک مى خواست جام مرگ را به دیگرى بپیماید و از شربت مرگش سیراب نماید. گاه نصرت از آن ما بود، و گاه دشمن گوى پیروزى را مى ربود. چون خداوند - ما را آزمود - و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت ، و رایت پیروزى ما را برافروخت ، چندانکه اسلام به هر شهر و دیار رسید، و حکومت آن در آفاق پدیدار گردید... (258)
امام و جهاد جوانمردانه
مى پرسم : بر جهادى که امام على علیه السلام بدان مى پرداخت چه ویژگیهایى مترتب بود؟
مى فرماید: على علیه السلام جهاد فى سبیل الله را طاعت خداى تعالى مى دانست و به هنگام رزم و قتال ، خویش را در محراب عبادت مى یافت از این رو در تبعیت محض از شرع و شارع مقدس صلى الله علیه و آله رعایت موارد ذیل را بر خود و لشکریانش واجب مى دانست .
- اقامه ى نماز در اول وقت (چنانکه حضرتش از پرداختن به نماز شب نیز فروگذار نمى فرمود.)
- انذار لشکر دشمن و اتمام حجت بر آنان
- پیشگام نبودن در آغاز جنگ
- نماز گزاردن بر اجساد مقتولین طرف مقابل و دست نیازیدن به اموال ایشان (آنجاکه جان باختگان را مسلمانان اغفال شده تشخیص مى داد.)
- دفن اجساد
- خوشرفتارى با اسیران
- پرهیز از آتش زدن چادرها و منازل
- پرهیز از قتل زنان ، کودکان ، سالخوردگان ، مجروحان ، پناهندگان ، اسیران ، فراریان .
- پرهیز از مثله کردن اجساد مقتولین
- پرهیز از مسموم ساختن مخازن آب آشامیدنى
- پرهیز از نابودى درختان و سایر منابع طبیعى
- پرهیز از کشتن حیوانات
- پرهیز از دشنام گویى
- پرهیز از پیمان شکنى
- دریغ نداشتن آب از طرف مقابل
- روى برنتافتن از جهاد فى سبیل الله (259)
مى پرسم : چرا على علیه السلام به عنوان امیر مومنان و خلیفه ى مسلمان شخصا در میدان جنگ حضور مى یافت در حالیکه حضرتش علیه السلام خلفاى قبل را از این کار بر حذر مى داشت ؟
مى فرماید: به چند دلیل :
الف . شهادت طلبى و شجاعت امام (علیه السلام ) چنانکه خود فرمودند: به خدا سوگند که شوق و ذوق على و انس فرزند ابى طالب نسبت به مرگ ، از شوق و انس طفل به پستان مادر بیشتر است . (261)
حکایت
روز خیبر، مصطفى (صلى الله علیه وآله ) (پس از مرعوب شدن چند تن از فرماندهان لشکر) گفت : لا عطین هذه لرایه غذا رجلا یفتح الله على یدیه ، یحب الله و رسوله یحبه الله و رسوله فردا این رایت نصرت اسلام را به دست مردى مى دهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند.
همه شب صحابه در این اندیشه بودند که فردا رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) علم اسلام و رایت نصرت لا اله الا الله را به دست چه کسى خواهد سپرد. دیگر روز مصطفى گفت : این على بن ابى طالب (علیه السلام ) گفتند: یا رسول الله هر یشتکى عینیه چشمش به درد است . فرمود: او را بیاورید. بیاوردند. زبان مبارک خویش بیرون آورد و به چشم او زد. حضرت (علیه السلام ) شفا یافت و نورى نو در بینایى وى حاصل شد رایت نصرت به وى داد.
على (علیه السلام ) گفت : یا رسول الله اقاتلهم حتى یکونوا مثلنا ایشان را به تیغ چنان کنم که یا همچون ما شوند یا همه را هلاک کنم . رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: یا على آهسته باش و با ایشان جنگ براندازه ى ناکسى و بى قدرى ایشان کن ، نه بر قدرت و قوت و هیبت خویش (262) على (علیه السلام ) رفت و علم بر در حصار خیبر زد. جهودى بر بام حصار آمد و گفت : من انت تو کیستى ؟ گفت : من على ام جهود گفت : عالى شد این کار به حق موسى و تورات پس على به تایید الهى و قوت ربانى در حصار به دست گرفت و از بوم حصار برکنده و بینداخت چنانکه زلزره در حصار خیبر افتاد. بورافع گوید:.. با من هفت تن دیگر از مبارزان عرب بودند، خواستیم که در از یک جانب به جانب دیگر گردانیم ، نتوانستیم ... (263)
بب - رو در رو بودن با مسلمانان اغفال شده در جریان جنگهاى جمل ، صفین و نهروان و ضرورت انذار و اتمام حجت بر ایشان ، چنانکه خطاب به خوارج فرمود: شما را از آن مى ترسانم که کشته در کرانه ى این رود افتاده باشید و در پست و بلندیهاى این مغاک افکنده ، نه برهانى روشن از پروردگار داشته باشید و نه حجتى آشکار، آواره ى خانه و دیار، و به دام قضا گرفتار...
ج . سستى مردم دارالخلافه در شتافتن به جهاد و رزم و قتال ؛ چنانکه حضرت (علیه السلام ) خطاب به آنانکه عزیمت خود به میدان جنگ را مشروط به عزیمت ایشان (علیه السلام ) نمودند، فرمود: مرا نسزد که شهر و سپاه و بیت المال را بگذارم ، و خراج زمین ، و قضاوت و مسلمانان ، و نگریستن در حق طلبکاران را نادیده انگارم ، آنگاه با دسته اى بیرون شوم ، و به دنبال دسته اى به راه افتم ؛ و چون تیر ناتراشیده و سوفار نانهاده که تیردان تهى بود، از این سو و آن سو غلطم . حالى که من قطب آسیابم ، بر جاى ایستاده ، و آسیا سنگ به دورم در گردش افتاده ، اگر از آن جدا شوم ، مدار آن بلرزد و سنگ زیرین آسیا از جاى بگردد. به خدا که این رایى خطاست ، و بیرون شدن من چنین حال نه سزاست ، به خدا، اگر امید شهادتم هنگام دیدار دشمن نبود - واى کاش برایم مقدور بود - پاى در رکاب مى نهادم و ازجمع شما بیرون مى فتادم و شما را نمى طلبیدم ، چندانکه باد جنوب و شمال آید که مرا از دیدن شما ملال آید... (264)
سپس مى فرماید: صحبت کردن درباره ى مقوله ى جهاد و سیره ى عبادى امام على (علیه السلام ) نیز چونان مباحث قبل دراین وقت محدود (چنان که بایسته و شایسته است ) میسور نیست ، لذا بدین مختصر بسنده کرده و به سراغ تحفه اى دیگر مى رویم .
نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 8:36 ص توسط جواد قاسم آبادی
سپس مى افزاید: در سنه ى چهارم هجرى یهودیان قبیله ى بنى نظیر چون به واسطه ى پیمان شکنى و خیانت نسبت به مسلمانان از مدینه اخراج شدند به مکه رفته قریش را به نبرد با حکومت نوپاى اسلامى ترغیب نمودند و با اعطاى کمکهاى اقتصادى هنگفت و تطمیع قبایل و احزاب مختلف ، سپاهى مشتمل بر ده هزار جنگجو را به سمت مدینه گسیل داشت .
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با اطلاع از این توطئه ى شوم با اصحاب خود به مشورت نشست و از میان پیشنهادات ارائه شده ، نظر و راى سلمان فارسى مبنى بر حفر کانال در اطراف شهر را پذیرفت و از فرداى همان روز قریب به سه هزار مرد مسلمان به حفر خندقى ژرف ، پهن و دراز مشغول شدند و با عنایات الهى قبل از على علیه السلام این جمله را بسیار بر زبان جارى مى ساخت که زندگى واقعى ، زندگى آخرت است ، پروردگارا مهاجر و انصار را بیاموز.
به هر حال پس از مدتى سپاه کفر از راه رسید و با اطلاع یافتن از نفوذ ناپذیرى شهر اقدام به محاصره ى آن نمود. حصر مدینه قریب به یک ماه طول کشید و کسى از مشرکان را یاراى عبور از خندق نبود. این امر آنان را بر آن داشت تا به انواع دسایس دست یازند، از جمله اینکه کوشیدند تا یهودیان قبیله ى بنى نظیر که هنوز در مدینه بودند را به ایجاد اغتشاش در شهر وادارند یا از آنان کمکهاى فنى و غذایى بگیرند اما در تمامى موارد عنایات الهى و فراست و دقت بى مانند رسول خدا صلى الله علیه و آله و على مرتضى علیه السلام باعث مى شد نقشه ها نقش بر آب شوند. هر روز که مى گذشت فتور و سستى بیشترى به سپاهیان کفر راه مى یافت ، کمى آذوقه و سرماى بى سابقه و شرایط بد جوى نیز این وضع را تشدید مى نمود تا اینکه بالاخره روزى پنج تن از نیرومندترین قهرمانان و جنگجویان سپاه کفر به رهبرى عمروبن عبدود قهرمان شهیر عرب با استفاده از فرصت ، خود را به آن سوى خندق رساندند.
عمرو که هماوردى را براى خویش منصور نبود، نعره زنان هماورد طلبید و بالاخره على علیه السلام را که پیامبر صلى الله علیه و آله عمامه ى خود را بر سرش نهاده و شمشیرش را بدو سپرده بود، در برابر خود یافت .
رسول اکرم صلى الله علیه و آله ابتدا على علیه السلام را دعا کرد، و سپس فرمود: همه ى ایمان در برابر همه ى شرک صف آراست .
بالاخره مصافى عظیم و حساس میان دو قهرمان درگرفت . نفسها در سینه حبس شده بود، کسى را یاراى لب گشودن نبود مگر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله که در حق على علیه السلام دعا مى کرد.
رزم و رزمجو همچنان ادامه یافت تا اینکه آن ضربتى که رسول خدا صلى الله علیه و آله از عبادت جن و انس برترش دانست بر پیکر عمرو فرو آمد و بر خاک مذلتش افکند.
على علیه السلام در میان تکبر و بانگ شادى مسلمانان به داخل خندق رفت تا کار را یکسره سازد اما در این هنگام عمرو به صورت مبارکش آب دهان افکند.
حضرت علیه السلام لحظه اى درنگ کرد و چون اثرى از خشم شخصى در وجود خویش نیافت . با اتکا به خشمى آسمانى که در بیکران وجودش موج مى زد، عمرو را به درک واصل کرد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از مرگ عمرو شادمان شد، چنانکه فرمود: قدرت ایشان به پایان آمد و از این پس نه تنها دیگر به جنگ ما نخواهد آمد بلکه این ماییم که ان شاء الله به مصاف آنها خواهیم شتافت .
با مرگ ذلت بار سرکرده ى مشرکان و فرار همراهان وى ، ترسى عظیم در دل مشرکان خانه کرد و تحت تاثیر همین ترس و پاره ى دیگر از رویدادها (از جمله وزش تندبادى بسیار سرد که چادر و خیام مشرکان را از جا کند و دیگها را از روى اجاقها واژگون نمود) شیرازه ى امور لشکر ده هزار نفرى ضلالت از هم گسیخت و حصر مدینه درهم شکست .
بعدها هر وقت رسول خدا صلى الله علیه و آله به یاد این جنگ که خندق یا احزاب نام گرفت مى افتاد مى فرمود: ضربه على یوم الخندق افضل من عباده الثقلین ، یعنى ضربت على در روز خندق از عبادت جن و انس برتر بود. (256)
سپس مى افزاید: اما سوال دوم شما چه بود؟
مى گویم : برترى نماز بر جهاد امرى است که اسلام بدان تصریح دارد، حال چگونه است که ضربت شکوهمند على علیه السلام در روز خندق بالاتر از عبادت جن و انس قرار مى گیرد؟
مى فرماید: درست است که ضربه ى على علیه السلام در روز خندق به برکت عنایات الهى و دعاى خیرالمرسلین صلى الله علیه و آله اسلام را از خطر بزرگ رهانید و گوى سبقت را از عبادت ثقلین ربود و اگر نمى بود آن ضربه ى نجاتبخش ، نه صلاتى بر جاى مى ماند، نه صومى و نه عبادتى دیگر، اما همین ضربه را کسى بر سر نماد قدرتمندى کفار فرود آورد که اولا دست پرورده ى فرهنگ نورانى نماز بود و ثانیا نماز را برتر از جهاد مى دانست .
نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 8:27 ص توسط جواد قاسم آبادی
حکایت
آورده اند که روزى بر اساس حکم خلیفه ى ثانى قاتلى را به صاحب خون یعنى پدر مقتول سپردند تا قصاص نماید وى نیز دو ضربت شمشیر برکشنده ى فرزند فرود آورد و چون گمان کرد از پاى درآمده او را به کسانش سپرد.
پس از مدتى مرد ضربت خورده بهبود یافت و پدر مقتول درصدد برآمد تا وى را دوباره قصاص نماید حکم خلیفه نیز بر این امر تعلق گرفت ، اما مرد به على (علیه السلام ) عارض گردید و حضرت هم به کار وى رسیدگى فرمود: چنانکه از خلیفه پرسید: این چه حکمى بود که درباره ى این مرد صادر نمودى ؟
خلیفه گفت : نفس در برابر نفس ، این حکم خداست
على (علیه السلام ) فرمود: کشنده ى یک فرد را چگونه مى توان دوبار کشت ؟
خلیفه با شگفتى گفت : راى و قضاوت شما چیست ؟
امام (علیه السلام ) رو به پدر مقتول کرد و گفت : حکم خدا این است که اول تو را به مرد ضربت خورده مى سپاریم تا دو ضربتى را که به او زده اى از تو قصاص کند و چون این امر به پایان آمد او را به تو مى سپاریم تا در برابر خون فرزندت به قتل برسانى .
پدر مقتول قدرى اندیشید و گفت : این که با مرگ من همراه است ، راه دیگرى نیست ؟
على (علیه السلام ) فرمود: نه ، راه دیگرى نیست و این مرد باید حق خود را از تو باز ستاند.
مرد گفت : من از خون فرزندم گذشتم به شرطى که او نیز از حق خود صرف نظر نماید.
بدین ترتیب قضیه با رضایت طرفین خاتمه یافت و خلیفه دیگر بار این جمله معروف را بر زبان جارى ساخت که لو لا على لهلک عمر (245)
امام و عمران دارالاسلام
مى فرماید: اسلام دنیا را مزرعه آخرت و آباد بودن آن را لازمه ى رفاه اخروى مى داند چرا که بندگان خداى تعالى (به دور از دنیاطلبى ) به عمران زیستگاه خویش نپردازند، عفریت فقر و دریوزگى به سرایشان پاى مى نهد و فرشته ى ایمان را بیرون مى راند.
سپس مى فرماید: على (علیه السلام ) نسبت به عمران و آبادانى دارالاسلام اهتمام خاصى را مبذول مى داشت و این مهم را در سایه سار اشاعه ى تقوى و پارسایى ، نظم ، عدالت ورزى ، کار و تلاش ، پرهیز از اسراف و تبذیر و استفاده ى مطلوب از همه امکانات جستجو مى فرماید.
حکایت
على بن ابیطالب (علیه السلام ) از خانه بیرون آمده بود و طبق معمول به طرف صحرا و باغستانها - که با کار کردن در آنها آشنا بود - ضمنا بارى نیز همراه داشت . شخصى پرسید: یا على ! چه چیز همراه دارى ؟
فرمود: درخت خرما ان شاء الله
پرسید: درخت خرما؟
تعجب آن شخص وقتى از بین رفت که بعد از مدتى او و دیگران دیدند تمام هسته هاى خرمایى که آن روز حضرت على (علیه السلام ) همراه خود مى برد، سبز و هر کدام درختى شد. (246)
امام و برخورد با فتنه ها و...
مى فرماید: از دیگر جلوه هاى سیره ى عبادى آن حضرت که مى بایست در این بحث بدآنها اشاره نماییم . اهتمام در امر گسترش دایره ى توحید، کشف و ارائه ى حقایق بلند و رفیع دینى ، پاسخگویى به سوالات جدید شرعى ، رفع بدعتها، کور نمودن چشم فتنه ها و امثال آن اشاره نمود.
مى پرسم : فتنه ها، چگونه پدید آمد؟
مى فرماید: طبقه فرمایش امام (علیه السلام ) آغاز پدید آمدن فتنه ها پیروى خواهشهاى نفسانى است و نوآورى در حکمهاى آسمانى ، نوآوریهاى که کتاب آن را نمى پذیرد و گروهى از گروه دیگر یارى خواهد بر خلاف دین خدا اجراى آن را به عهده گیرد... (247)
مى پرسم : مهمترین راه کور کردن چشم فتنه ها چیست ؟
مى فرماید: اشاعه ى فرهنگ نورانى نماز چنانکه قرآن کریم فرمود: ان الصلوه تنیه عن الفحشاء و المنکر(248) و على (علیه السلام ) فرمود: الصلوه حصن من سطوات الشیطان ؛ یعنى نماز سنگرى رویین در برابر حمله هاى شیطان است . (249)
نماز است رویین دژ اهل دین
|
چون شیطان نباید در این قلعه راه
|
شوى ایمن از او در این پایگاه (250)
|
تحفه ششم : امام ،عبادت ،جهاد
امام و جهاد
مى فرماید: اسلام دین منطق و استدلال است ، همانطور که آیین صلح و دوستى ، مودت و مهربانى است و همواره بر آن بوده و هست که پیام توحیدى نجاتبخش خویش را از طریق بیان و قلم به گوش جهانیان برسانید و آنان را به سوى فلاح و رستگارى سوق دهد با این وجود اگر مانعى بر سر راه پیام رسانى به وجود آمد یا کیان اسلامى مطمع نظر و مورد دستبرد دشمنان خدا قرار گرفت ؛ به شکلى که به آن هدف مقدس را دور از دسترس یافت به جهاد که اصلى سیاسى - عبادى و شاخه اى از شاخسار توحید است ، دست مى یازد و این مهم را به انجام مى رساند.
با این وصف جهاد کوششى است در راستاى حاکمیت دین خدا، دفاع از مرزهاى انسانى و رهایى بخشیدن انسانها از قیود و بندهاى اهریمنى ، تلاشى است در راستاى بیرون آوردن منشور مقدس والهى انسانیت از دستهاى آلوده ى کسانى که به تحریف آن اندیشیده اند؛ فعالیتى است مقدس در راه پاسداشت و برافراشته نگاه داشتن پرچم اسلام (نماز)؛ پرچمى که روزگارى در گستره ى دیگر ادیان آسمانى هم در اهتراز بود اما شیاطین با هدف انتقام کشى ، آن را به زیر کشیدند چرا که چیزى همانند آن بینى شان را به خاک نساییده بود و چه بسیار کوشیدند که این پرچم هدایت را نیز از بام سراى اسلام به زیر کشند یا کمرنگ نمایند اما جهاد را سد راه و برباد دهنده ى آمال شوم خویش یافتند.
بدین ترتیب هر ملتى که دست از جهاد فى سبیل الله کشید، شیاطین ذلت را براى آن به ارمغان آوردند و بر آنان حاکمیت یافتند؛ چنانکه وقتى در زمان على (علیه السلام ) مردم در رزم و قتال با دشمنان خدا و در راس آنان پسر ابوسفیان کاهلى کردند؛ معاویه بر آنان تاخت و حاکمیت یافت ، هم که او بدعتها در دین وارد کاهلى کردند، معاویه بر آنان تاخت و حاکمیت یافت ، هم او که بدعتها در دین وارد کاهلى کردند؛ معاویه بر آنان تاخت و حاکمیت یافت ، هم او که بدعتها در دین وارد نمود و آسیب ها زد، چنانکهخ نماز جمعه را نه تنها در غیر جمعه برپاداشت بلکه آن را به سب و ناسزاگویى به ولى خدا (علیه السلام ) نیز آلوده ساخت .
آرى جهاد به تعبیر امام على (علیه السلام ) عبادتى است پاسدار سایر عبادات ، درى است از درهاى بهشت که خدا به روى گزیده ى دوستان خود گشوده است ، و جامه ى تقوى است که بر تن آنان پوشیده است ؛ زره استوار الهى است که آسیب نبیند، و سپر محکم اوست - که تیر در آن ننشیند - هر که جهاد را واگذارد و ناخوشایند داند، خدا جامه ى خوارى بر تن او پوشاند، و فوج بلا بر سرش کشاند، و در زبونى و فرومایگى بماند. دل او در پرده هاى گمراهى نهان ، و حق از او روى گردان ، به خوارى محکوم و از عدالت محروم (251)
سپس مى فرماید: فلسفه ى جهاد در کلام حضرت (علیه السلام ) به خوبى مبرهن است چنانکه فرموده ى ذیل بیان دارنده ى آن مى باشد: پروردگار!تو مى دانى آنچه که انجام دادیم و نبردى را که شروع کردیم نه به منظور دست یازى به سلطنت و نه براى دست یابى به مال و متاع پست دنیا بود؛ بلکه براى آن بود تا نشانه هاى از بین رفته ى دینت را باز گردانیم و اصلاحى همه جانبه در شهرهایت پدید آوریم تا بندگان ستمدیده ات در ایمنى قرار گرفته و قوانین و مقررات فراموش شده بر پاگردد. (252)
سپس مى افزاید: با چنین نگاهى به جهاد، مکتبى در حوزه ى جهادى ایجاد مى شود که دست پروردگان آن ، شیران روز و زاهدان شب هستند.
حکایت
آورده اند که روزى مالک اشتر نخعى فرمانده ى دلیر و سرافراز سپاه امام على (علیه السلام ) در کوفه از معبرى مى گذشت چونان همیشه با جامه اى ساده و رفتارى از سر تواضع و اخلاص .
یکى از بارزترین به قصد خنداندن دیگران دسته اى سبزى پلاسیده را برداشت و به سوى مالک اشتر پرتاب کرد.
دست پرورده ى على (علیه السلام ) پس از پاک نمودن سر و روى خویش ، نگاهى به مرد انداخت و بى آنکه حرفى بزند، از آنجا دور شد. در این هنگام چند تن از مغازه داران خطاب به مرد استهزاء کننده گفتند: واى بر تو، دانستى به چه کسى اهانت روا داشتى ؟!
گفت : آرى رهگذرى فقیر و ناشناس
گفتند: او مالک اشتر نخعى مجاهد فى سبیل الله و امیر سرافراز لشکر خلیه ى على بن ابیطالب (علیه السلام ) بود.
مرد از شنیدن این مطلب سخت بر خود لرزید، گویى دنیا را بر سرش کوفتند، مضطرب و پریشان در مسیرى که مالک بدان سو رفته بود، روان شد. بالاخره شیر شرزه ى میدانهاى نبرد حق علیه باطل را در مسجد کوفه و در حال نماز یافت . گوشه اى منتظر ایستاد تا اینکه سلام نماز را داد و بیرون آمد. به سویش رفت و خود را در پایش اندخت و بریده عذرها خواست و طلب عفو و بخشش نمود.
مالک خم شد و او را بلند کرد. لبخندى زد و گفت : نگران مباش ، به مسجد آمدم و نماز خواندم و از خداى تعالى خواستم تو را مشمول عفو و بخشش خویش قرار دهد. این را گفت و از مسجد بیرون آمد.
مى گویم : پس در یک نگاه امیر مومنان على (علیه السلام ) و دست پروردگان ایشان مجاهدان واقعى رسالتى بس سنگین بر عهده دارند، هم در سر حدات و هم در اجتماع .
مى فرماید: آرى ، چنین است ، آنان به تعبیر زیباى امام على (علیه السلام ) دژ و پناهگاه استوار مردم ، زینت بخش والیان ، عزت بخش دین ، آرام بخش راهها، آفریدگاران ثبات و امنیت کشور و پشتوانه ى قوام و برپایى ملتند.
سپس مى فرماید: مجاهدان راستین آنانند که على (علیه السلام ) در فراقشان فرمود: کجایند برادران من ! همانها که سواره به راه مى افتادند و در راه حق قدم بر مى داشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان ؟ کجاست ذوالشهادتین ؟ و کجایند امثال اینان ؟ برادرانى که پیمان برجانبازى بستند؛ همانها که سرهاشان براى ستمگران فرستاده شد. (آن گاه امام دستى به محاسن کشید و مدتى بس طولانى گریست و افزود:) آه برادرانم ! همانها که قرآن تلاوت مى کردند و با عمل بدان ، آن استوار مى نمودند؛ در فرائض و واجبات توبه کرده و آنها را بپا مى داشتند، سنتها را زنده بدعتها را مى میراندند، دعوت به جهاد را مى پذیرفتند و به رهبر خود اطمینان داشته ، صمیمانه از او متابعت مى نمودند... (253)
امام و جهاد اکبر
مى پرسم : جهاد بر چند نوع است ؟
مى فرماید: بر دو قسم است : جهاد اکبر و جهاد اصغر.
مى پرسم : جهاد اصغر همان جنگ با دشمنان خداى تعالى و متجاوزان است ؟
مى فرماید: آرى
مى پرسم : و جهاد اکبر؟
مى فرماید: مجاهده با نفسى که آدمى را به انجام کارهاى زشت و ناروا ترغیب مى نماید.
مى پرسم : اهمیت جهاد اخیر بیشتر است ؟
مى فرماید: آرى
مى پرسم : چرا؟
مى فرماید: چون در این قسم از جهاد مى بایست تا پایان عمر رو در روى سخت جان اهریمنى هزار چهره و هزار رنگ که سلسله جنبان تمامى پلشتى هاست ، ایستاد.
مى پرسم : کارآمدترین سلاح در جهاد اخیر چیست ؟
مى فرماید: نماز که حسب روایت بینى شیطان را به نیکوترین شکل به خاک مذلت و نومیدى مى ساید نه تنها کارآمدترین سلاح در این رویارویى است بلکه خود عالى ترین مصداق جهاد اکبر محسوب مى شود.
مى گویم : آیا مى توان گفت همانطور که جهاد اکبر از رزم و قتال فى سبیل الله برتر است ، نماز نیز بر جهاد اصغر مهترى دارد؟
حکایت
آورده اند که خلیفه ى دوم مکرر به رسو گرامى اسلام (علیه السلام ) عرضه مى داشت که چرا جهاد (با آن که دل کندن ازجان ، مال ، زن و فرزند را مى طلبد)
فروتر از نماز است و حضرت (صلى الله علیه وآله ) مى فرمود: چون هر کس ، در ضمن جهاد جان بازد یکمرتبه دست از جان شود و به فردوس برین پرگشاد اما براى قبولى نماز مجاهده ى همیشگى ، آن هم توام با اخلاص و حضور قلب لازم سات .
سپس مى فرماید: همین که مى بینم على (علیه السلام ) نیز چونان پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) در گرماگرم پیکار و جهاد فى سبیل الله دست از قتال و مجاهده مى کشد و به نمازى مى ایستد آن چنان ژرف و بلند، در مى یابیم که جهاد برى حفظ نماز و فرهنگ نورانى مبتنى بر آن است .
حکایت
آورده اند که روزى على (علیه السلام ) در گرماگرم جنگ ، لختى یکبار نظرى به آسمان مى افکند و سپس به کارزارش با دشمنان ادامه مى داد. یکى از یاران جلو آمد و علت این امر نگاه کردن به آسمان را از حضرتش (علیه السلام ) جویا شد.
امام در پاسخ فرمود: مترصد اقامه ى نماز در اول وقت هستم .
عرض کرد: نماز؟ آن هم در این موقعیت خاص جنگى ؟
امام فرمود: آرى نماز، از یاد نبرید که جهاد ما براى چیست . ما براى نماز مى جنگیم .
سپس مى افزاید: قرآن ناطق (علیه السلام ) بر مبناى سیره ى عبادى خویش ، جهاد اکبر و کاملترین مصداق آن ینى نماز را از سایر وجوه و اقسام جهاد برتر مى دانست چنانکه فرمود: بازداشتن خود از هوى و هوس ، بزرگترین جهاد است و به بهشت نخواهد رسید مگر کسى که با خودش جهاد کند.
مى پرسم : رابطه اى میان این دو قسم ازجهاد موجود است ؟
مى فرماید: آرى
مى پرسم : آن چیست ؟
مى فرماید: آن که جهاد اکبر مقدمه ى جهاد اصغر است .
مى گویم : یعنى کسانى که مى خواهند مجاهد باشند باید ابتدا پیروزمند میدان جهاد اکبر باشند؟
مى فرماید: آرى ، دست به تیغ بردن و مجاهد شدن آسان است اما لازمه ى مجاهد فى سبیل الله بودن و فیض شهادت را جستن آن است که فرد ابتدا از مجاهده با نفس بدفرمان ظفرمند باز آید
مى پرسم : بهره مندى جهاد اصغر از مقدمه اى چنین عظیم و مهم تا چه حد ضرورى است ؟
مى فرماید: نگاهى به جنگهاى بدر و احد ما را به سوى پاسخ رهنمون مى شود.
مى گویم : چگونه ؟
مى فرماید: در غزوه ى بدر اکثریت سپاه و سیزده نفرى ى اسلام که در برابر لشکر نهصد و پنجاه نفرى کفر صف آراسته بودند را افرادى عاشق شهادت و جانبازى و فاتح جهاد اکبر تشکیل مى داد که (به امید تحصیل رضاى الهى و نه کسب غنائم و زخارف پست دنیایى ) شمشیر عنایات ، امداد غیبى و نصرت الهى قرر داد و پیروزى گروهى کم عده و عده بر گروهى کثیر و تا بن دندان مسلح را اراده فرمود: چنانکه قرآن کریم تصریح داشت : کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله (254) اما در غزوه ى احد آنجا که لشکر هفصد نفره ى اسلام در مقابل سپاه سه هزار نفرى کفر موضع گرفت ، محبت و حب جان و مال گروهى از شکست خوردگان جهاد اکبر، سپاه اسلام را در معرض آسیب پذیرى و حتى شکست قرار داد، چنانکه مشرکان از هجوم آنان به سوى غنائم سود جسته ، از پشت سر بر مسلمانان تاختند و بسیارى را به هزیمت وا داشتند و اگر نبود رشادت و جانفشانى على (علیه السلام ) که ضربتهاى کارى و متعدد انبوه مهاجمین را به جان خرید و به همراهى دو تن دیگر دفاع از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله ) را تا سر حد جان ادامه دادند، شکست لشکر اسلام رقم مى خورد. آرى ، عنایات الهى با پایمردى فاتحان جهان اکبر و ریخته شدن خون هفتاد مجاهد فى سبیل الله جلب شد و این غزوه با پیروزى جبهه اسلام به پایان رسید.
مى پرسم : واکنش قرآن کریم نسبت به سرپیچى افراد از دستور رسول اکرم (صلى الله علیه وآله ) (مبتنى بر حفظ مواضع کلیدى و استراتژیک میدان جنگ و ترک ننمودن آنها جهت گردآورى غنائم جنگى ) چیست ؟
مى فرماید: در آیات چندى بدین امر اشارت فرموده است از جمله کریمه اى که در آن مى خوانیم : ان الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان انما استزلهم الشیطان یعنى آنانکه در بین شما در جنگ احد پشت به جنگ کرده و منهزم شدند، شیطان آنان را به سبب نافرمانى ها و بدکاریهایشان به لغزش افکند. و نیز آیه اى که مى فرماید: و ما اصابکم یوم التقى الجمعان فباذن الله و لیعلم المومنین و لیعلم الذین نافقوا...یعنى و آنچه در روز دیدار دو گروه در جنگ احد به شما رسید به اذن خدا بود تا معلوم دارد مومنان را و نیز معلوم شود حال کسانى که نفاق و دورویى کردند...
مى پرسم : سهم على (علیه السلام ) از این پیروزى سرنوشت ، چه اندازه بود؟
مى فرماید: بسیار، چنانکه بیش از نیمى از کشته شدگان دشمن در جنگهاى بدر و احد را على (علیه السلام ) به تنهایى به درک واصل نمود.
سپس مى فرماید: با به تصویر کشیده شدن جلوه هایى از سیره ى عبادى امام (علیه السلام ) در این مصاف مهم چگونه اى ؟
مى گویم : علاقه مند هستم ، همچون تشنه ى فتاده اى که به آب میل دارد.
مى فرماید: در جریان جنگ احد، مشرکان از غایت شرک و ضلالت فریاد مى زدند: اعل هبل ، اعل هبل یعنى سر بلند باد هبل ، یا مى گفتند: عزى لنا و لا عزى لکم یعنى مابت عزى داریم و شما ندارید. و مسلمانان خاصه على (علیه السلام ) به اشارت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) پاسخ مى دادند: الله اعلى واجل ، ینى خدا بلند مرتبه تر و بزرگتر است و الله مولانا و لا مولى لکم یعنى خدا مولاى ما است و شما سرورى چون او ندارید.
مى گویم : متابعت محض و دفاع ازدین خدا و رسول اکرم (صلى الله علیه وآله ) به عنوان وجه مشخصه ى سیره ى عبادى امام (علیه السلام ) در جریان جنگ احد نیز به نیکوترین شکل ممکن روى مى نمایاند.
مى فرماید: آرى
سپس ادامه مى دهد: با مراجعت پیروزمند سپاه اسلام به مدینه ، على (علیه السلام ) فاطمه ى زهرا (صلى الله علیه وآله ) را نگران و مضطرب یافت چرا که خبر جلى و موهوم کشته شدن نبى مکرم اسلام (صلى الله علیه وآله ) به درون شهر نیز راه یافته بود. در این هنگام حضرت (علیه السلام ) جهت انبساط خاطر و رفع نگرانى دختر پیامبر (صلى الله علیه وآله ) اشعارى بدین مضمون بر لسان مبارک جارى ساخت که با توجه به مضامین بلند آن مى توان به جلوه هایى از سیره ى عبادى حضرت (علیه السلام ) در گستره ى جهاد فى سبیل اله وقوف یافت : اى فاطمه !این شمشیر سرزنش ناپذیر را بپذیر که من نه ترسو بودم و نه پست . به جان خویش سوگند وظیفه ام را در فرمانبردارى از پروردگارى که به حال بندگان داناست ، انجام دادم و نیز در یارى پیامبرش .
با این فداکارى مقصودم پاداش خدایى بود و بس و خشنودى خدا را در بهشت و نعمتش یافتم . من رادمردى هستم که هنگام شدت گرفتن و استوار شدن رزم نیز مى درخشد و مورد ملامت قرار نمى گیرد. با این شمشیر برنده و آبدیده اى که استخوآنهارا درهم مى شکند به فرزندان عبدالدار (قریش ) حمله بردم و آنها را مجروح ساختم . آنان را در این بیابان به خاک انداختم و جمعشان را پراکنده ساختم . آنان را در این بیابان به خاک انداختم و جمعشان را پراکنده ساختم ، گروهى با کالبدهاى بى روح و گروهى با پیکرهاى مجروح . شمشیرم را شهاب آسا مى چرخاندم و بر وجودشان فرود مى آوردم و تا آنگاه که خدا آنها را شکست داد استقامت کردم و قلب رنجدیده ى بردباران را با کشتن آنها التیام بخشیدم .
اى فاطمه این شمشیر را بگیر و از خون پاک کن زیرا پیمانه ى لبریز از آب جوشان دوزخ را به کام قریش فرو ریخته است . (255)
مى گویم : ظاهرا در روایتى دیده ام که پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله ) ضربه اى از ضربات على (علیه السلام ) را بالاتر و برتر از تمامى اعمال امت برشمرد. حال اگر ممکن است درباره آن توضیح دهید و بعد مشخص فرمایید که آیا این فرمایش در تضاد با آنچه که درباره ى برترى نماز بر جهاد گفتیم نیست .
مى فرماید: به نکته اى بسیار جالب اشاره نمودید که پیام بسیار مهمى در آن نهفته است .
مى گویم : چه پیامى ؟
مى فرماید: این که مرتبت على علیه السلام در پیشگاه پروردگار آنقدر چشم افساست که ضربه اى از ضربات حضرتش بر تمامى اعمال و عبادات جن و انس برترى دارد، ناگفته پیداست که این ضربه ضربتى ، سرنوشت ساز و منحصر به فرد بوده است .
سپس مى فرماید: پیش از پاسخ دادن به سوال دوم شما به شرح ماجرایى مى پردازم که این حدیث شریف نبوى در ارتباط با آن صادر شد.
نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 8:26 ص توسط جواد قاسم آبادی
و در جایى دیگر خطاب به یاران و نمایندگان خویش در جاى جاى دارالاسلام فرمود: کار اقامه نماز را بر عهده بگیرد و نگاهداشت آن را بپذیرد و آن را بسیار به جاى آرید و با نماز، خود را به خدا نزدیک دارید که نماز واجب است برمومنان و باید گزارده شود به وقت آن . آیا گوش فرا نمى دهید به پاسخ دوزخیان که چون از آنان پرسیدند: چه چیز شما را درآورد در آتش سوزان ؟ گفتند: نبودیم از نمازگزاران (230) و نماز گناهان را ساقط مى کند چنانکه برگ از درخت ساقط مى گردد، و گناهان را از گناهکار مى گشاید چنانکه بند از کسى بگشایند، و رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) نماز را به چشمه ى آب گرم که بر در سراى مردى بود تشبیه فرمود که او اگر روزان و شبان پنج بار خود را بدان بشوید، دیگر چرکى بر تن وى نخواهد بود.
و رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) خود را با گزاردن نماز رنجه مى فرمود، با آنکه مژده ى بهشت شنیده بود. چون خداى سبحان بدو فرمود: و کسان خود را بفرما تا نماز کنند و خود بر آن شکیبا باش (231) پس کسان خود را امر به نماز مى کرد و خود بر گزاردن نماز طاقت مى آورد... (232)
سپس مى فرماید: این امر عجیب نیست چرا که قرآن اهتمام به امر نماز را اولین برنامه ى کارى حکومت صالحان برمى شمارد: الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلوه .(233)
مى گویم : آن حکایت معروف هم موید همین مطلب است .
مى فرماید: حکایت حکایت
مى گویم :
حکایت
آورده اند که روزى در میدان جنگ فردى به نزد على (علیه السلام ) آمد و سوالى درباره ى نماز پرسید. در این هنگام یکى از یاران حضرت ناظر قضیه بود جلو آمد و سخنى بدین مضمون عرض داشت که حالا چه وقت پرسش است ، آن هم درباره ى نماز.
امام (علیه السلام ) بى توجه به این اعتراض ، پاسخ سوال کننده را دقیق و کامل داد و آنگاه افزود که جنگ ما اصلا براى نماز است .
مى فرماید: امام (علیه السلام ) پس از به کار گماردن کارگزاران ، بر کار ایشان نظارت دقیقى را اعمال مى نمود و کوچکترین تخلفى را نیز بر نمى تافت و تحمل نمى فرمود چنانکه به یکى از عاملان خود نگاشت : از تو به من خبرى رسیده است ، اگر چنان کرده باشى ، پروردگار خود را به خشم آورده اى ، و امام خویش را نافرمانى کرده ، و امانت خود را از دست داده اى . به من خبر داده اند تو کشت زمین را برداشته و آنچه پایت بدان رسیده براى خود نگاه داشته اى و آنچه در دستت بوده ، خورده اى حساب خود را به من بازپس بده و بدان که حساب خدا بزرگتر از حساب مردمان است . (234)
امام و ساده زیستى
مى فرماید: یکى دیگر از جلوه هاى درخشان سیره ى عبادى امام (علیه السلام ) ساده زیستى و زهد است و حضرت (علیه السلام ) بدین امر توجه و اهتمام ویژه اى داشت چنانکه بارها (در پاسخ به کسانى که او را از سخت گرفتن بر خویش منع مى کردند) مى فرمود: خداوند بر کسى که امام و پیشواى مردم است واجب کرده که مانند تهیدستان و ناتوانان زندگى کند تا زندگى بر فقیران سخت و ناگوار نباشد. (235)
1- خانه ى امام
مى فرماید: خانه امام (علیه السلام ) چه در مدینه و چه در کوفه ساده ترین خانه ها بود و حضرت (علیه السلام ) با وجود آنکه مى توانست با سهم خویش از غنائم ، بهترین خانه ها و عمارتها را براى خویش فرماید اما با توجه به وضع نامطلوب اقتصادى عامه ى مردم هرگز بدان اقدام نورزید و موجودى خویش را چنانکه پیشتر گفتیم انفاق فرمود.
آن امام همام در مدینه در خانه اى که حارثه بن نعمان در اختیار وى نهاد اقامت گزید و در کوفه نیز سرایى محقر را براى سکونت برگزید و بدین امر بسنده نکرد و از کارگزارانش نیز خواست چون او عمل نمایند چنانکه وقتى شنید شریح قاضى خانه اى به قیمت هشتاد دینار خریده او را طلبید و نگاهى از سر خشم به وى افکند و فرمود: به زودى کسى به سر وقتت مى آید که به نوشته ات نمى نگرد و از گواهت نمى پرسد تا آنکه تو را از آن خانه بیرون کند و بردارد و تهیدست به گورت سپارد. پس شریح مبادا این خانه را از جز مال خود خریده باشى یا بهاى آن را از جز حلال به دست آورده باشى ، چه ، آنگاه خانه ى دنیا را زیان کرده اى و خانه ى آخرت را از دست داده اى . اگر آنگاه که این خانه را خریدى نزد من مى آمدى ، براى تو سندى مى نوشتم ، بدین سان ، تا رغبت نمى کردى خانه به درهمى یا افزون از آن بخرى ، و آن سند چنین است : این خانه اى است که خریده است آن را بنده اى خوار، از مرده اى که او را از جاى برخیزانده اند براى کوچ و بستن بار. از او خانه اى از خانه هاى فریب خریده است در کویى که سپرى شوندگان جاى دارند و تباه شوندگان روز به سر آرند... (236)
سپس مى فرماید: امام (علیه السلام ) از اینکه تمامى مسلمانان خانه هاى آباد و نیکو داشته باشند استقبال مى کرد چنانکه در ولیمه ى افتتاح خانه هاى نوساز برخى از مومنین (که حضرتش را دعوت کرده بودند) مشارکت مى جست اما با توجه به وضع بد اقتصادى توده ى مردم ، ساده زیستى را براى خود و کارگزارانش فریضه اى الهى مى دانست .
مى پرسم : امام (علیه السلام ) امور مربوط به خلافت و حکومت را در کجا مورد رسیدگى قرار مى دادند؟
مى فرماید: هم در مسجد و هم در منزل
سپس مى فرماید: امام (علیه السلام ) در همان خانه ى ساده ، اتاقى را جهت تهجد و نماز شب اختصاص داده بود و در آن نماز بپا مى داشت .
2- لباس امام
مى فرماید: لباس امیرمومنان على (علیه السلام ) نیز بسیار ساده بود و چنانکه پیشتر دیدیم لباس خدمتکار ایشان (قنبر) از لباس ایشان نیکوتر و بهتر بود.
حکایت
با على (علیه السلام ) گفت آن یکى در رهگذار
|
از چه باشد جامه ى تو وصله دار؟
|
جامه یى چون جامه ى شاهان بپوش
|
کس ندیده اى جهانى را پناه
|
جامه ى صد وصله بر اندام شاه
|
گفت : صاحب جامه را بین ، جامه چیست
|
دید باید در درون جامه کیست ؟
|
حرفى از معنى اگر دارى بیار؟
|
مرد صورت را به سیرت کار نیست
|
جامه گرصد وصله باشد عار نیست
|
کار ما در راه حق کوشیدن ست
|
جامه ى زهد و ورع پوشیدن است
|
کار دنیا را به دنیا واگذار (237)
|
مى پرسم : آیا امام (علیه السلام ) لبس خاصى را براى تهجد و اقامه ى نماز اختصاص داده بودند؟
مى فرماید: برخى از بزرگان دین جامه ى ساده و راحتى را براى تهجد و شب زنده دارى اختصاص مى دادند چنانکه امام رضا (علیه السلام ) لباسى را به دعبل بخشیدند که در تهجد شبانه ى خویش افزون از یک میلیون رکعت نماز در آن به جاى آورده بودند.
3- غذاى امام
مى فرماید: غذاى امام (علیه السلام ) هم بسیار ساده و مختصر بود و حضرت بعد از کار و تلاش روزانه بر سر سفره ى افطار نیز که مى نشست غالبا به نام و نمک و در بهترین حالت به نان و شیر یا نان و خرما روزه مى گشاد و مى گفت : هر کس خوراکش زیاد باشد، سلامتى اش اندک خواهد بود. (238)
حکایت
آورده اند که روزى مهمانى به خانه امام حسن مجتبى (علیه السلام ) آمد. سفره ى شام که پهن گشت به حضرت (علیه السلام ) عرضه داشت : من چیزى نمى خورم امام فرمود: چرا؟
عرض کرد: به یاد مستمندى افتادم و دلم سوخت . من نمى توانم چیزى بخورم مگر اینکه مقدارى غذا براى وى بفرستید.
امام (علیه السلام ) فرمود: آن فقیر کیست و کجاست ؟
گفت : دمى قبل در مسجد فقیرى را دیدم . بعد از نماز دستمالش را باز کرد تا افطار کند با اینکه نان جویى بیشتر در آن نبود، مرا به خوردن دعوت نمود ولى چون به تناول طعام فقیرانه عادت ندارم نپذیرفتم و بیرون آمدم . حال اگر ممکن است مقدارى غذا براى وى بفرستید
امام (علیه السلام ) در حالیکه اشک در دیدگان مبارکش جمع شده بود، فرمود: او پدرم امیرمومنان و خلیفه ى مسلمانان على (علیه السلام ) است . او با اینکه بر سرزمین بزرگى حکومت مى کند. مانند فقیرترین مردم زندگى مى کند و همیشه غذایى ساده مى خورد. (239)
مى پرسم : آیا حضرت (علیه السلام ) از ین کار هدفى جز به یاد نیازمندان بودن و کمک به آنها و نیز حفظ سلامتى (که به تحصیل رضاى الهى مى انجامند) داشت ؟
مى فرماید: آرى و آن با نشاط بودن به هنگام عبادت خداى تعالى است چه ، شکم پر، حال عبادت را از آدمى سلب مى نماید.
4- درآمد امام
مى فرماید: سهم امام (علیه السلام ) از بیت المال همانند سهم دیگر افراد بود و غالبا بخشى از این سهم نیز صرف دستگیرى از نیازمندان مى شد چنانکه وقتى عقیل از آن حضرت سهم بیشترى از بیت المال را درخواست کرد بدو فرمود: اگر نه این بود که عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو مى دادم و چیزى براى خود نمى گذاشتم .(240)
سپس مى فرماید: دیگر عایدات امام (علیه السلام ) نظیر وجوه رسیده از مدینه یا مبالغ حاصل از فروش محصول برخى از نخلستانها که خود آباد فرموده و مانند آن نیز کلا به نیازمندان پرداخت مى شد.
امام و پاسخ به شهادت
مى فرماید: پس رحلت رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله ) و همزمان با ظهور پیامبر دروغین و خشنودى سران مرتجع یهود و نصارى حجم انبوهى از شبهات و سوالات متوجه خلیفه ى اول و در پى او خلفاى دوم و سوم گردید و اگر نمى بود پاسخگویى على (علیه السلام ) بدآنها، فتور و سستى در بناى رفیع اعتقادات دینى مردم خاصه آنان که نومسلمان بودند، راه مى یافت .
سپس مى فرماید: على (علیه السلام ) که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) او را دروازه ى شهر علم نامید و ابواب علوم را بر روى مفتوح ساخت مراحل ، استمداد خلفا را بى پاسخ نمى گذاشت و با ارائه پاسخهاى مستدل و جامع ، پرسش کنندگان و صاحبان شبهه را قانع و گاه موجبات تشرف آنان به اسلام را فراهم مى آورد.
حکایت
آورده اند که روزى گروهى از دانشمندان یهودى نزد خلیفه ى دوم آمدند و گفتند: پرسشهایى را مطرح مى کنیم اگر پاسخمان را دادى به حقانیت آیین و پیغمبر شما وقوف مى یابیم والا نتیجه ى عکس خواهیم گرفت .
خلیفه گفت : هر چه مى خواهید بپرسید.
گفتند:
1- قفل و کلید آسمان چیست ؟
2- قبرى که با صاحبش به راه افتد چه بود؟
3- چه کسى قومش را انذار کرد در حالیکه نه انسان بود و نه جن ؟
4- پنج جنبنده اى که هیچ گاه در رحم مادر نبوده اند کدامند؟
خلیفه دمى اندیشید و بالاخره اظهار بى اطلاعى نمود. یهودیان نیز در حالى که آماده ى رفتن مى شدند حکم بر عدم حقانیت اسلام دادند. در این هنگام على (علیه السلام ) که توسط سلمان فارسى از ماجرا مطلع شده بود، از راه رسید و راه رسید و خطاب به دانشمندان یهود گفت : هر چه مى خواهید از من بپرسید چرا که پیامبر (صلى الله علیه وآله ) هزار باب از دانش را بر من مفتوح ساخت و از هر در نیز هزار در دیگر را؛ البته مشروط بر اینکه پس از دریافت جواب به آیین ما درآیید.
دانشمندان یهودى پذیرفتند و چهار سوال خویش را دیگر بار مطرح کردند. امام (علیه السلام ) فرمود: قفل آسمان شرک به خداست چرا که هیچ عملى از مشرکان بالا نمى رود و کلید آن شهادت به یگانگى خدا و رسالت محمد مصطفى (صلى الله علیه وآله ) است . و گورى که با صاحبش به راه افتاد شکم نهنگى بود که یونس پیغامبر (علیه السلام ) را در بر گرفت و در دریاها سیر کرد و کسى که نه انسان بود و نه جن و قومش را انذار کرد مورچه اى بود که دیگر مورچگان را از له شدن در زیر پاى سلیمان و لشکریانش برحذر داشت .
اما پنج جنبنده اى که هیچ گاه در رحم مادر نبوده اند همانا عبارتند از: حضرت آدم ، حضرت حوا، شتر صالح ، گوسفند ابراهیم ، و عصاى موسى (که به صورت اژدها درآمد و بر روى زمین به راه افتاد.)
سخن حضرت (علیه السلام ) که به پایان رسید خلیفه شادمان شد و یهودیان به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: این جوان راست مى گوید آنگاه به حقانیت اسلام و رسول اکرم (صلى الله علیه وآله ) وقوف یافته ، مسلمان شدند. (241)
امام و شهروندان
مى فرماید: امام (علیه السلام ) تنها ملاک برترى را بهره مندى از تقوا مى دانست و بر یکسان بودن شهروندان در برابر قانون تاکید فراوان داشت چنانکه خود همانند فردى عادى در دادگاه طرح دعوى مى کرد و حکم قاضى را به دلیل منطبق بودن بر سیر درست دادرسى ، مى پذیرفت (هر چند که به نفع او صادر نشده بود.)
حکایت
در زمان خلافت على (ع ) در کوفه ، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزد یک مرد مسیحى پیدا شد. على (علیه السلام ) او را به محضر قاضى برد و اقامه ى دعوى کرد که : این زره از آن من است ، نه آن را فروخته ام و نه به کسى بخشیده ام و اکنون آن را در نزد این مرد یافته ام .
قاضى به مسیحى گفت : خلیفه ى ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مى گویى ؟ او گفت : این زره مال خود من است و در عین حال گفته ى مقام خلافت را تکذیب نمى کنم . ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد.
قاضى رو به على (علیه السلام ) کرد و گفت : تو مدعى هستى و این شخص منکر است علیهذا بر تو است که شاهد بر مدعاى خود بیاورى .
على (علیه السلام ) خندید و فرمود: قاضى راست مى گوید، اکنون مى بایست که من شاهد بیاورم ولى من شاهد ندارم .
قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد به نفع مسیحى حکم کرد و او هم زره را برداشت و روان شد ولى مرد مسیحى که خود بهتر مى دانست که زره مال کیست پس از آنکه چند گامى پیمود، مرتعش شد و برگشت و گفت : این طرز حکومت و رفتارهاى بشر عادى نیست ، از نوع حکومت انبیاست و اقرار کرد که زره از آن على (علیه السلام ) است .
طولى نکشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم على (علیه السلام ) در جنگ نهروان مى جنگد (242)
سپس مى فرماید: امام شهروندان را گرامى و محترم مى داشت و از اینکه آنان در برابرش کرنش نمایند سخت دورى مى جست .
حکایت
چون دهقانان انبار هنگام رفتن امام به شام او را دیدند، براى وى پیاده شدند و پیشاپیش دویدند. فرمود: این چه کار بود که کردید؟ گفتند: عادتى است که داریم و بدان امیران خود را بزرگ مى شماریم فرمود: به خدا که امیران شما از این کار سودى نبردند و شما در دنیایتان خود را به رنج مى افکنید و در آخرتتان بدبخت مى گردید. و چه زیانبار است رنجى که کیفر در پى آن است و چه سودمند است آسایشى که با آن از آتش امان است . (243)
سپس مى افزاید: امیرمومنان (علیه السلام ) از اینکه شهروندان را با پند و موعظت به راه راست هدایت نماید، از کژیها باز دارد و فراز پایگى بخشد، دمى نیاسود و نسبت به این امر اهتمام ویژه اى را مبذول داشت .
امام و دادگرى
مى فرماید: سیره عبادى امام (علیه السلام ) اقتضا مى کرد که دمى از اهتمام ورزیدن به امور خدا باز نایستد حتى آن زمان که حق الهى حضرتش در تصدى امر خلافت پایمال شده دیگران بر کرسى قدرت تکیه زده بودند.
سپس مى فرماید: یکى از عرصه هایى که همواره احتمال آن مى رفت در آن حقوق مسلمانان (به واسطه ى صدور احکام دور از صواب و ناعادلانه ) ضایع شود دستگاه قضایى بود.
مى گویم : این مطلب که در صدر اسلام خلفا خود به قضاوت مى نشستند، صحت دارد؟
مى فرماید: آرى ، آنان در پایتخت خویش شخصا به قضاوت مى پرداختند اما هر شهر براى خودش قاضى معینى داشت که به شکایات و اختلافات مردم رسیدگى مى نمود و اگر کسى حکم وى را ناعادلانه به دور از انصاف مى یافت به دارالخلافه و شخص خلیفه عارض مى گردید.
مى پرسم : عادلانه بودن احکام صادره از سوى خلفا آشکار مى شد؟
مى فرماید: على (علیه السلام ) بر قضاوت آنان نظارتى غیر رسمى را اعمال مى فرمود و در موارد عدیده اى با نقض حکم ، شخصا به دعاوى رسیدگى و حکم خدا را صادر مى کرد.
مى پرسم : رهاورد این امر چه بود؟
مى فرماید: گسترش عدالت و رفع ظلم از مظلوم و جلب اعتماد عمومى به دستگاه عدالت و حکومت اسلامى (244) و بالاتر از آن به دین مبین اسلام و احکام نورانى و نجات بخش آن ، بدین معنى که مردم با مشاهده ى توانایى دستگاه قضایى در رفع ظلم و گسترش عدل به حقانیت اسلام پى برده و در متابعت از آن کوشاتر ظاهر مى شدند.
مى پرسم : واکنش خلفا به این امر چگونه بود؟
مى فرماید: آنان در بیشتر موارد از راى صائب و مبتنى بر علوم الهى على (علیه السلام ) استقبال مى کردند و مى گفتند خدا ما را در موضعى و در تنگنایى که على (علیه السلام ) در آنجا دستگیر ما نباشد، قرار ندهد.
نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 8:21 ص توسط جواد قاسم آبادی
تحفه پنجم : امام ،عبادت ،سیاست
امام و خلافت و حکومت
مى فرماید: سیره ى عبادى امام علیه السلام درحوزه ى سیاست بیش از هر چیز معطوف به حقیقت ناب الهى بودن امر خلافت و حکومت است ، حقیقتى که اگر دنیاطلبان از خدا بى خبر مستورش نمى ساختند سعادت دنیا و آخرت را در عالى ترین سطح براى مردم همه ى مکانها و زمانها فراهم مى آورد. چرا که منجر به تشکیل حکومت دینى نیرومند و فارغ از کشمکشها و فتنه انگیزى هاى داخلى و پرصلابت و اقتدار در عرصه جهانى مى شد که اولین برنامه کارى آن برپا داشتن نماز و بسط و تعمیق فرهنگ نورانى و نجاتبخش آن مى بود.
مى گویم : دوست دارم درباره ى این حقیقت والا و تعالى بخش ، بیشتر بدانم و مطالبى را نیز از زبان حضرتعالى بشنوم
مى فرماید: بر خلاف نظر آنانکه با اقامه ى دلایل بى پایه و براهین سست و بى مایه اظهار داشته اند که پیامبر صلى الله علیه و آله جانشینى براى خود انتخاب ننموده و تحقق امر خلافت را به شورایى که خود به عنوان رسول خدا صلى الله علیه و آله در شکل گیرى آن نیز کوچکترین نقشى نداشت وانهاد، خلافت به عنوان مهم ترین و سرنوشت سازترین امور در امتداد نگاه قرآن و به تبع آن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله قرار داشته است .
کتاب خدا در آیات متعددى ولایت و خلافت را منحصر در خدا و رسولش و امام على بن ابیطالب (و یازده فرزند معصومش علیه السلام ) نموده است (210) و رسول خدا که بنا بر نص صریح قرآن و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى (211)
یعنى هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گوید بلکه تمام حرفهایش وحى است که از سوى خداوند به او وحى مى شود، همچنین ، در زمانها و مکانهاى مختلف آن را صراحتا ابلاغ فرموده است که آشکارترین آن پس از حجه الوداع و در موضع غدیر خم با آن شکوه و عظمت خاص انجام پذیرفت .
سپس مى فرماید: الهى بودن امر خلافت و حکومت ناظر بدین امر خطیر و بسیار مهم و حیاتى است که بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله رهبرى مادى و معنوى ، ظاهرى و باطنى و در یک کلام رهبرى همه جانبه ى امت اسلامى همچنان در اختیار پیشوایان معصوم است که احتمال راه یافتن هر نوع اشتباه و انحرافى در پندار و کردار ایشان (چه قبل از امامت و چه بعد از آن ) کاملا منتفى است .
سپس مى افزاید: آرى ، خداى تعالى امام علیه السلام را که همانند پیامبر صلى الله علیه و آله داراى مقام و عصمت و مصونیت از گناه و اشتباه است ، براى خلافت و جانشینى پیامبرش برگزیده و او را براى مردم رهبر الگو، نمونه و اسوه قرار داده است و الا کسى که در کارها و امورات روزمره اش نیز دچار خطا، اشتباه و نسیان مى شود، صلاحیت احراز این مهم را ندارد.
مى پرسم : امام علیه السلام در برابر کتمان کنندگان این حقیقت نجاتبخش چه تدبیرى اتخاذ فرمود؟
مى فرماید: با توجه به خطرات عظیمى که اصل و اساس اسلام را تهدید مى کرد به احتجاج بسنده کرد و حقیقت مسلمى را که آنان خود بدان وقوف داشتند، دیگر بار اثبات فرمود تا حجت به طور کامل بر آنها تمام شود.
هان به خدا سوگند جامه خلافت را در پوشید و مى دانست خلافت جز مرا نشاید، که آسیا سنگ تنها گرد استوانه به گردش درآید. کوه بلند را مانم که سیلاب از ستیغ من ریزان است ، و مرغ از پریدن به قله ام گریزان - چون چنین دیدم - دامن از خلافت برچیدم ، و پهلو از آن پیچیدم و ژرف بیندیشیم که چه باید، و از این و آن کدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیریم و از ستیز بپرهیزم ؟
که جهانى تیره است - و بلا بر همگان چیره - بلایى که پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر، و دینمدار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر، چون نیک سنجیدم شکیبایى را خردمندانه تر دیدم و به صبر گراییدم حالى که دیده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شکسته . میراثم ربوده ى این و آن ، و من بدان نگران . (212)
فان کنت بالشورى ملکت امورهم
|
وان کنت بالقربى حججت خصیمهم
|
فغیرک اولى بالنبى واقرب (213)
|
سپس مى فرماید: امام علیه السلام از آنجا که خلافت و امامت مسلمین را وظیفه ى الهى خویش و لازمه ى رهنمونى مردم به سوى فلاح و رستگارى مى دانست با منکران آن به احتجاج پرداخت والا به هیچ روى علاقه اى به تکیه زدن بر مسند حکومت و قدرت (چنان که در بین سیاستمداران دیده مى شود) نداشت .
حکایت
عبدالله پسر عباس گوید: در ذوقار نزد امیرالمومنین علیه السلام رفتم و او نعلین خود را پینه مى زد. پرسید: بهاى این نعلین چند است ؟ گفتم : بهایى ندارد. فرمود: به خدا این را از حکومت شما دوست تر دارم مگر آنکه حقى را برپا سازم یا باطلى را براندازم . (214)
امام و وحدت اسلامى
مى پرسم : ثمره ى سکوت و خویشتندارى الهى حضرت امیر علیه السلام در حد فاصل سالهاى یازده تا سى و پنج هجرى چه بود؟
مى فرماید: حفظ اسلام (از خطرات عظیمى که آن را تهدید مى کرد) از طریق پاسداشت و حدت امت اسلامى .
مى پرسم : چه خطراتى شریعت اسلام را تهدید مى کرد؟
مى فرماید: خطرات گوناگونى بدین شرح
1- خطر وقوع جنگهاى داخلى
2- بحران ارتداد و از دین برگشتن گروههایى از مسلمانان
3- ظهور گسترده ى پیامبران دروغین از قبیل مسیلمه ى کذاب ، اسود عنسى ، طلیحه بن خویلد اسدى ، سجاح بنت حارث و...
4- تهدید خارجى
5- و موارد دیگر
مى پرسم : امام علیه السلام جهت رفع این خطرات و حفظ مصالح عالیه ى دین به چه اقدامى دست یازید؟
مى فرماید: نخست آنکه با غاصبان خلافت از در ستیز وارد نشد و بدین ترتیب احتمال وقوع جنگهاى داخلى در اردوگاه اسلام را از بین برد، چه ، اگر امام دست به شمشیر مى برد تا حق الهى خویش را مسترد دارد، وفاداران به اسلام سه دسته مى شدند گروهى که به یارى حضرت علیه السلام مى شتافتند، گروهى که بر ضد او موضع مى گرفتند و گروهى عمده که بى تفاوتى و حاشیه نشینى اختیار مى کردند. بدین ترتیب فتور و سستى پیکره ى امت اسلامى را فرا مى گرفت و آسیب پذیرى آن را از سایر خطرات را به شدت افزایش مى داد. امام علیه السلام خود در این زمینه مىفرماید: شکیبایى را بهتر از پراکنده کردن مسلمانان و ریختن خون ایشان یافتم ، چرا که بسیارى از مردم ، تازه مسلمان بودند و دین همچون مشک پر از شیر بود که اندک غفلتى آن را تباه و اندک تخلفى آن را واژگون مى نمود. (215)
سپس مى فرماید: در مواجهه با بحران ارتداد و از دین برگشتن برخى از تازه مسلمانها و نیز از میان برداشتن پیامبران دروغین که عده اى را گرد خویش جمع کرده بودند امام نقش بسیار مهمى را ایفا فرمودند، از یکسو با اشارت حضرت ، خلیفه ى اول در مدینه باقى ماند و فرماندهى سپاه اسلام در جنگ با مرتدین و مدعیان دروغین پیامبرى به دیگرى واگذار شد چرا که اگر خلیفه از مدینه بیرون مى رفت احتمال بروز هرج و مرج و آشوبگرى از سوى مسلمان نمایان ، و مرتدان و حتى هجوم آنان به دارالخلافه تقویت مى شد.
از سوى دیگر امام علیه السلام یاران و شیعیان خود را به جهاد با دشمنان دین خدا برانگیخت و از میان اصحاب خویش افرادى چون عدى بن حاتم طایى و حذیفه بن یمان را مامور کرد که از ارتداد قبایل خویش ممانعت به عمل آورند. (216)
سپس مى افزاید: از سخنان آن حضرت است که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم . به خدا سوگند - بدانچه کردید - گردن مى نهم تا اینکه مرزهاى مسلمانان ایمن بود و کسى را جز من ستمى نرسید. من خود این ستم پذیرایم و اجرا چنین گذشت فضیلتش را چشم مى دارم و به زر و زیورى که در آن برهم پیشى مى گیرد، دیده نمى گمارم (217)
امام و اجراى عدالت
مى فرماید: در سال 35 هجرى خلیفه ى سوم درگذشت و خلافت متوجه امام على بن ابیطالب علیه السلام گردید در حالیکه اگر پذیرفتن آن را وظیفه اى الهى خویش نمى دید بدان التفاتى هم نمى فرمود.
به خدایى که دانه را کفید (218) و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند، و یاران ، حجت بر من تمام نمى نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند (219) و به یارى گرسنگان ستمدیده بشتابند رشته ى این کار از دست مى گذاشتم و پایانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته خود را به کنارى مى داشتم و مى دیدید که دنیاى شما را به چیزى نمى شمارم و حکومت را پشیزى ارزش نمى گذارم . (220)
مى گویم : در اینجا نیز دیگر بار شاه بیت غزل زیباى سیره ى عبادى امام علیه السلام که همانا عبارت از تسلیم بودن محض در برابر خواست الهى است در اذهان تداعى مى کند.
مى فرماید: آرى ، به خداى تعالى قسم چنین است که مى گویى .
سپس مى فرماید: عدالت ، روح پویا و پرطراوتى است که اگر در کالبد حکومتى ماندگار شد خوشبختى را براى اتباع آن به ارمغان مى آورد، عنصرى کیمیا، صفت که خداى تعالى امر بدان فرموده است : ان الله یامر بالعدل و الاحسان (221)
سپس مى افزاید: این روح بلند تنها آنجا که رهبران الهى بهره مند از عصمت بر کرسى حکومت تکیه زدند در کالبد حکومتها دمیده شد، از جمله چند صباحى که خلافت مسلمین در دستان مبارک امیرمومنان على علیه السلام قرار گرفت .
مى پرسم : نگاه امام على علیه السلام به عدالت چگونه بود؟
مى فرماید: خیر السیاسات العدل ، یعنى در منظر امام علیه السلام بهترین سیاستها، عدل است (222) چنانکه دولت عادل از واجبات مى باشد. دوله العادل من الواجبات (223)
سپس مى فرماید: امام على علیه السلام در حالى حق به یغما رفته را در دسترس یافت که بى عدالتى و تبعیض ، گستره ى دارالاسلام را احاطه کرده بود و جارى ساختن عدل نیز به دلیل آنکه خشم ، نارضایتى و کارشکنى بسیارى از متنفذین و برجستگان اجتماع را برمى انگیخت ، کارى دشوار و صعب و حتى به زعم برخى متدینین خلاف مصلحت و تدبیر مى نمود.
مى پرسم : به راستى دلیل خشم و نارضایتى برجستگان اجتماع که على القائده از صحابه ى رسول خدا صلى الله علیه و آله هم در میان آنان بسیار یافت مى شد چه بود؟
مى فرماید: متاسفانه آنان بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله فریب دنیا را خوردند و به دامهاى هزار رنگ آن دل نهادند، و چنان ثروتهاى بیت المال مسلمین را غارت نمودند که فقر و پریشانى گریبان گیر جامعه ى اسلامى شد. یکى پس از مرگش هزار اسب ، هزار بنده ، هزار کنیز و پنجاه دینار پول بر جاى نهاد و ماترک دیگرى آن سان بود که روزانه معادل هزار دینار طلا عایدى داشت . یکى آنقدر سیم و زر بر جاى نهاد که ورثه اش آنها را با تبر شکستند و بین خود تقسیم کردند و یکى دیگر به هنگام مرگ یک میلیون درهم پول نقد در همیان داشت . (224)
طبیعى است که چنین افرادى اجراى عدالت را برنتابند و در برابر جارى کننده ى آن بیرق مخالفت برافرازند.
سپس مى فرماید: در چنین شرایطى امام علیه السلام در راستاى عمل به قرآن و سنت رسول الله صلى الله علیه و آله در صدد اجراى عدالت (بى هیچ مصلحت بینى و عافیت طلبى ) برآمد تا آنجا که فرمود:
به خدا اگر ببینم که (وجوهى از بیت المال ) به مهر زنان یا بهاى کنیزکان رفته باشد آن را باز مى گردانم که در عدالت گشایش است و آن که عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر یابد. (225)
سپس مى افزاید: آن طور که انتظار مى رفت عدالت ورزى على علیه السلام به مذاق دنیا طلبان زراندوز خوش نیامد و مخالفت و شورش آنان را در پى داشت . با این وجود امام علیه السلام دمى از اجراى عدالت عدول نفرمود و آنگونه عمل کرد که باید مى کرد. پس از شهادت مظلومانه اش گفتند: على از شدت عدالتش به شهادت رسد.
مى پرسم : مهمترین ثمره ى اتخاذ این سیاست الهى (عدالت ورزى ) چه بود؟
مى فرماید: اگر چه کار شکنى و جنگ افروزى دنیا طلبان و غارتگران بیت المال و نیز رواج روحیه ى دنیا گرایى در توده مردم و همچنین اندک بودن مدت زمان خلافت حضرت علیه السلام مانع از بروز همه جانبه برکات دولت کریمه ولى خدا علیه السلام گردید اما موجب شد تا جامعه ى اسلامى پس از سالها طعم شیرین عدل را بچشد و به سوى بهره مندى از عدالت اجتماعى به معناى واقعى گام بردارد.
سپس مى فرماید: دریغ و درد که بهره مندى دارالاسلام از حکومت عدل علوى که بر آن بود بر دیندارى مردم بیفزاید و با اتکا به قرآن و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و اجراى احکام نورانى دین مبین اسلام سعادت دارین را به نیکوترین وجه براى مردم فراهم آورد، دیرى نپائید و با شهادت حضرت علیه السلام و غصب حق الهى امام حسن علیه السلام در جانشینى آن حضرت ، به سر رسید.
امام و بیت المال
مى گویم : درباره ى اهتمام حضرت على علیه السلام به حفظ بیت المال مسلمین حکایتى را در ذهن دارم .
حکایت
در سال دهم هجرى حضرت على علیه السلام به منظور گرفتن جزیه از مسیحیان منطقه ى نجران از مدینه به یمن رفت و پس از انجام ماموریت ، جهت اداى فریضه ى حج و دیندارى با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله راهى مکه شد.
حضرت پس از نائل شدن بدین دو فیض بزرگ به نزد لشگریان خود که بیرون از شهر اردو زده بودند بازگشت تا با آنها به نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله بروند اما با کمال شگفتى مشاهده نمود که سربازان بارها را گشوده و لباسهایى را که از نصاراى نجران گرفته بودند، بر تن کرده اند.
امام علیه السلام که از این اقدام آنان سخت ناراحت شده بود، آنها را واداشت تا بازگردانند. این جریان سبب شد تا برخى از لشکریان شکایت به رسول خدا صلى الله علیه و آله برند. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پس از آگاهى از این ماجرا خطاب به شاکیان فرمود: از على شکایت نکنید که وى در راه اجراى فرمان خدا سختگیر و محکم است و در دین خدا سازشکار نیست . (226)
مى فرماید: آرى ، پاسداشت بیت المال مسلمین و تقسیم عادلانه ى وجوهات و مبالغ موجود در آن یکى از درخشان ترین جلوه هاى عدالت ورزى امام على علیه السلام بوده است .
سپس مى فرماید: آن حضرت پیش از هر کس خود و خاندان معصوم خویش را مقید به حفظ و پاسداشت بیت المال فرموده بود:
حکایت
آورده اند که طلحه و زبیر شبى به نزد امیرمومنان على علیه السلام رفتند تا با حضرتش درباره ى انتظارات و توقعات خود از مقام خلافت به گفتگو بنشینند، توقعاتى نظیر عهده دار شدن حکومت کوفه و بصره و حفظ سهم سابق خویش از بیت المال و... اما به محض آغاز سخن ، دیدند که حضرت شمع را خاموش نمود.
یکى از آنان پرسید: شمع را چرا خاموش کردى ؟
فرمود: نخواستم در زیر نور شمیع که از وجوه بیت المال تهیه شده به گفتگوى خصوصى بنشینیم .
آن دو با مشاهده این امر بیان انتظارات خویش را بى فایده دیده ، با ناراحتى آنجا را ترک نمودند.
حکایت
آورده اند که در ایام خلافت امیرالمومنین على (علیه السلام ) روزى ام کلثوم دختر گرامى آن حضرت از خزانه دار گردنبندى را به عاریت خواست تا در ایام عید آن را به گردن آویزد.
خزانه دار که شیعه اى خالص و پاکباخته بود و ارادت زیادى به امیرالمومنین (علیه السلام ) و خاندان آن حضرت داشت فورا این تقاضا را اجابت کرد و گردنبندى را به رسم امانت تقدیم داشت .
ام کلثوم گردنبند را به گردن آویخت تا اینکه روزى امام (علیه السلام ) آن را دید و پرسید: گردنبندى را از کجا آورده اى ؟!
عرض کرد: مل بیت المال است ، به امانت گرفته ام .
حضرت ناخردسند شد و گردنبند را از وى بازپس گرفت و نزد خزانه دار برد و در حالى که از اقدام وى نیز اظهار نارضایتى مى کرد، فرمود: اگر دخترم این را عاریت نگرفته (و تصاحب نموده ) بود دستش را قطع مى کردم . (227)
سپس مى افزاید: امام على (علیه السلام ) همانگونه که در حفظ بیت المال مسلمین ساعى بود، در هزینه کردن آن نیز نهایت دقت و موشکافى را به خرج داده مبالغ موجود را به طور مساوى مابین مردم تقسیم مى فرمود. بعد از هر بار تقسیم نیز به نماز مى ایستاد و با خداى خویش راز و نیاز مى کرد.
مى پرسم : آیا کسانى که از عملکرد امام (علیه السلام ) در تقسیم عادلانه ى بیت المال ناراضى بودند، آن را به روى خود آوردند یا اینکه بهانه هاى دیگرى را براى شوریدن علیه امام (علیه السلام ) دستاویز خویش قرار دادند؟
مى فرماید: آنان ابتدا از اینکه حضرت (علیه السلام ) مهاجرین ، انصار، عرب ، غیر عرب ، سپید، سیاه و حى همسران ، اصحاب و یاران را یکسان به حساب مى آورد، ابزار نارضایتى نمودند، اما امام (علیه السلام ) ناخردسندى آنان را بى مورد دانست و فرمود: مرا فرمان مى دهید تا به ستم بر کسانى که والى آنانم ، غلبه نمایم ؟ به خدا که نپذیرم تا جهان سرآید و ستاره اى در آسمان پى ستاره اى برآید. اگر مال از آن من بود همگان را برابر مى دانستم - که چنین سزاست - تا چه رسد که مال ، مال خدا است . بدانید بخشیدن مال به کسى که مستحق آن نیست ، با تبذیر و اسراف یکى است . قدر بخشنده را در دنیا بالا برد و در آخرت فرو آرد. او را در دیده ى مردمان گرامى کند و نزد خدا خوار گرداند...(228)
سپس مى فرماید: آنان چون اعتراضات را بى فایده یافتند و به بهانه هاى واهى دیگر سر به شورش برداشتند و کردند آنچه کردند.
سپس مى افزاید: متاسفانه برق مسکوکات چشم بسیارى را کور نموده بود و الا مى بایست با مشاهده ى زندگانى ساده و برخورد آن حضرت با برادرش عقیل که یک صاع گندم بیشتر از بیت المال خواسته بود و امام قطعه اى آهن تفتیده را به دست او نزدیک کرد تا آتش دوزخ را یاد وى آورد، کمر به یارى حضرتش (علیه السلام ) مى بستند و اعتلاى همه جانبه ى دارالاسلام را میسر مى ساختند.
امام و کارگزاران
مى پرسم : مهمترین معیارى که امام (علیه السلام ) در انتخاب حکام ایالات و کارگزاران حکومت مد نظر داشتتند، چه بود؟
مى فرماید: بهره مندى از تقوى و کاردانى
مى پرسم : پس دلیل عزل بسیارى از استانداران و کارگزاران از سوى امام (علیه السلام ) (در نخستین روزهاى تصدى امر خلافت ) دم بهره مندى ایشان از دو شرط مزبور بوده است ؟
مى فرماید: آرى ، امام (علیه السلام ) بسیارى از کارگزاران فاقد صلاحیت را که صرفا به واسطه ى خویشاوندى با دولتمردان سابق به کار گمارده شده بودند و بعضا از پرداختن به گناهان کبیره نیز ابایى نداشتند، عزل فرمود و به جاى آنان افرادى خدا ترس ، دینمدار، کاردان ، مجاهد، دلسوز، شجاع ، مورد اعتماد، قناعت پیشه و ساده زیست را که بعضا در کمال گمنامى در دل مزارع و نخلستانهاى دور به کسب روزى حلال مشغول بودند، منصوب نمود.
مى پرسم : آیا کارشکنى و جنگ افروزى دنیا طلبان از خدا بى خبر، انجام این اصلاح بزرگ را با مشکل مواجه ننمود؟
مى فرماید: چرا، چنانکه افرادى نظیر معاویه بن ابى سفیان به واسطه ى برخوردارى از عده و عده ى فراوان ، پناه دادن به ناراضیان از عدالت امام (ع ) و توسل به انواع دسیسه ها و مکرها و فریب ها، راى امیرمومنان على بن ابیطالب (علیه السلام ) مبنى بر عزل خویش را نادیده گرفته سر به طغیان برداشتند.
سپس مى فرماید: البته کسانى که به امام (علیه السلام ) پیشنهاد مى دادند که معاویه را چند صباحى در سمت خود ابقا نماید و پس از محکم شدن پایه هاى خلافت ، نسبت به عزلش اقدام کند؛ اما امام (علیه السلام ) از این امر به عنوان تایید معاویه و سیره ى اسلام ستیزانه ى وى (ولو به صورت مقطعى و مصلحتى ) یاد نمود و آن را به شدت رد کرد.
مى گویم : انتظار امام (علیه السلام ) از کارگزارانش چه بود؟
مى فرماید: این مطلبى است که تنها با مطالعه ى دقیق نامه هاى پرمحتوى آن حضرت (علیه السلام ) به کارگزاران حکومتش مى توان بدان وقوف یافت .
مى پرسم : مهمترین انتظار امام (علیه السلام ) از کارگزارانش چه بود.
مى فرماید: اهتمام داشتن به امر نورانى و مقدس نماز چنانکه خطاب به محمد بن ابى بکر، استاندار خویش در مصر نگاشت هر چیز از کار که به جاى آرى پیرو نماز توست که بر مى دارى ، (229)
نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 8:20 ص توسط جواد قاسم آبادی
امام و سالخوردگان
مى گویم : حکایت پیرمرد نصرانى که دمى قبل نقل فرمودید خود موید این مطلب است که امام (علیه السلام ) سالخوردگان و از کار افتادگان را محترم مى داشت .
مى فرماید:: آرى همین طور است ، چنانکه حضرتش (علیه السلام ) فرمود: وقروا کبارکم یوقرکم صغارکم (195) یعنى بزرگانتان را گرامى بدارید تا کوچکترانتان شما را احترام نمایند.
سپس مى فرماید: بهترین نمود عمل به این رهنمود مقدس و عبادى را در منزل خود حضرت (علیه السلام ) مى توان یافت .
مى گویم : منظورتان احترام فوق العاده اى است که فرزندان برومند حضرت (علیه السلام ) براى بزرگترها از جمله سالخوردگان قائل بودند؟
مى فرماید: آرى چنان که مى بینم در جریان آن حکایت معروف امام حسن و امام حسین (علیهما السلام ) با پیرمردى که وضو گرفتنش درست نبود به چه شیوه ى احترام آمیزى برخورد کردند و طرز درست آبدست ساختن را (بدون اینکه در وى ایجاد ناخرسندى یا مقاومتى نماید) بدو آموختند.
سپس مى فرماید: امام على (علیه السلام ) در راستاى تحصیل رضاى الهى پیرمردان و پیرزنان ، خاصه مومنین از ایشان را گرامى داشته و احترام مى نمود، جلوى پایشان برمى خاست . با آنها با مهربانى و ملایمت صحبت مى کرد، در ضمن جماعت بخصوص هنگام قیام ، رکوع و سجود مراعات حالشان را نموده ، در سفر دستگیر و مراقبشان مى شد، تا حد امکان از بار محنت و رنجشان مى کاست و دعاى خیرشان مى فرمود و موارد بسیار دیگرى که مجال اشارت به تمامى آنهانیست .
امام و ورزشکاران
مى فرماید امام على (علیه السلام ) به ورزش و ورزشکاران علاقه ى بسیار داشت ، چه خود یک ورزشکار بود. در این رابطه گفته اند که حضرتش (علیه السلام ) از کودکى کشتى مى گرفت و همه ى حریفان را شکست مى داد؛ چنانکه او را ظهیر یا همیشه پیروز مى خواندند.
در نوجوانى هم ، با مردان قوى پنجه و نیرومندى کشتى گرفت و پشت تمامى آنها را در کمال اقتدار با خاک آشنا نمود.
سپس مى فرماید: هدف حضرت (علیه السلام ) در اینجا نیز عبارت از تحصیل رضاى الهى بود. او بهتر از هر کس دیگر مى دانست که ورزش نیروى جسمانى را مى افزاید و بر طراوت و نشاط آدمى تاثیرى مثبت مى نهد (و هر دوى اینها براى زندگى سالم و بهره مند از فروغ ایمان و معنویت ضروریند) لذا بدان ابراز علاقه فرموده از آن سود مى جست . گواه این مطلب از جمله این فراز نورانى از دعاى شریف کمیل است که امام على (علیه السلام ) در ضمن آن از خداى تعالى نیرومندى اعضا و جوارح را براى طاعت حضرتش جل و علا درخواست مى نماید: قو على خدمتک جوارحى (196)
مى پرسم برخورد امام (علیه السلام ) با ورزشکاران چگونه بود؟
مى فرماید: برخوردى تحسین آمیز و پیش برنده
مى پرسم : پیش برنده به سوى چه ؟
مى فرماید: به سوى تحصیل صفات و خصوصیاتى که یک ورزشکار مى بایست از آنهابرخوردار باشد.
مى پرسم : آن ، چه ویژگى هایى است ؟ مى فرماید: فروتنى ، گذشت ، ظلم ستیزى ، ذره نوازى ، حق طلبى ، شجاعت ، جوانمردى و از همه مهمتر تقواى الهى
مى گویم : تمامى این صفات ارزشمند و ناظر بر ورزش ، در وجود ذى جود امام على بن ابیطالب (علیه السلام ) جمع است .
مى فرماید: آرى از این رو آیه پیر فرزانه فرمود: ورزشکاران باید به على (ع ) اقتدا کنند. (197)
امام و جوانان
مى فرماید: جوانان در منظر امام على (علیه السلام ) از جایگاهى بلند برخوردار بودند و حضرت چون دل ایشان را همچون اراضى ناکشته ، مستعد پرورش بذرهاى گوناگون مى دانست (198) همواره آنان را به دینمدارى و ادب نفس توصیه مى نمود و چون به شور و نشاط و نیروى سرشار جوانى وقوف داشت مى فرمود: ناتوان ترین مردم کسى است که از اصلاح (نفس ) خویش ناتوان و عاجز است . (199)
حکایت
نقل است روزى امیرمومنان على (علیه السلام ) به گروهى از جوانان برخورد و در مقام گزینش قوى ترین ایشان ، فرمود: نیرومندترین شما کسى است که به هنگام غضب خویشتن دارى کند و بردبارترین شما کسى است که پس از قدرت عفو نماید. (200)
مى پرسم : (اهمیت بردبارى و نیز واپاییدن خود از در افتادن به چاه خشم و غضب چیست ؟)
مى فرماید: (در آن است که خشم کلید تمام بدیها و بردبارى پرده اى پوشان است . (201)
مى پرسم : پوشنده ى چه ؟
مى فرماید: نقصهاى خلق و خوى (202)
سپس مى فرماید: امام ، جوانان را به میراندن و زنده نمودن دل و روشن کردن آن و نیز بخشیدن بدان ترغیب مى فرمود.
مى پرسم : میراندن به چه ؟
مى فرماید :به پارسایى
مى پرسم : زنده کردن به چه
مى فرماید: به اندرز
مى پرسم :روشن کردن به چه ؟
مى فرماید: به حکمت
مى پرسم : نیرو بخشیدن به چه ؟
مى فرماید: به یقین (203)
سپس مى فرماید: امام على (علیه السلام ) از جوانان به عنوان ارباب نیات پاک و انفاس پاکیزه (204) یاد مى فرمود و از طى شدن بهار زندگانى و تاراج این گوهر فروزنده بر آنان اندیشناک بود.
مى پرسم : تاراجگر گوهر تابناک فوق چیست ؟
مى فرماید: خدا ناترسى
مى پرسم : و حافظ آن
مى فرماید: پرهیزگارى
سپس مى فرماید: حضرت به روحیات خاص جوانان عنایتى عظیم داشت ، از جمله حس کنجکاوى و چ که در جهت هدایت آن فرمود: در خانه ها و بازمانده هاى آنان (ملل و اقوام گذشته ) بگرد و بنگر که چه کردند و از کجا به کجا شدند و کجا باز گشودند و در کجا فرود آمدند. آنان را خواهى دید که از کنار دوستان رخت بستند و در خانه هاى غربت نشستند(205)
سپس مى افزاید: سفارش جوانان به آموختن علم ، تزکیه ى نفس ، پاکدامنى ، اجتناب از معاصى و رذایل اخلاقى (خاصه خود پسندى ، خشم و غرور) توصیه به دیندارى (خواه به مفهوم خاص ، خواه به مفهوم عام آن )، سپردن مسئولیت و سمت به نسل نو و عنایت به شخصیت و روحیات خاص ایشان ، توصیه ى آنان به ازدواج و کار و تلاش ، برخورد صادقانه و ارائه تصویرى درست و روشن (و به دور است بزرگ نمایى یا کوچک نمایى ) از عهد شباب همه و همه نمونه هایى است از محبت و عنایت بى حد و حصر مولا على (علیه السلام ) به نسل جوان که اهم آنها را مى توان در سیره نظرى و عملى آن حضرت و به طور خاص در نامه و سفارش بلند آن حضرت به امام حسن مجتبى (علیه السلام ) یافت .(206)
امام و گناهکاران
مى پرسم : رفتار امام با گناهکاران و معصیت زدگان چگونه بود؟
مى فرماید: رفتارى از سر امیدوارى به هدایت و نجات آنان .
حکایت
یکى از یاران ، امیرمومنان على (علیه السلام ) را پرسید: اى امیر، آیا بر گناهکاران امت مى توان سلام کرد؟ پاسخ داد: مى بینى که خداوند ایشان را شایسته ى توحید مى داند، تو ایشان را شایسته ى سلام نمى دانى ؟! (207)
سپس مى فرماید: امام (علیه السلام ) اگر چه بر پیشگیرى از وقوع جرم تاکید داشت و در این راستا دمى از زدودن زمینه هاى وقوع گناه و بزه باز نایستاد اما اگر با گناهکارى مواجه مى شد با شفقت و مهربانى از منکرش نهى و به معروف امرش مى فرمود و در صورت وجوب جارى شدن حد یا تعزیر، حکم خدا را بى هیچ ملاحظه یا کم و کاستى درباره ى وى اجرا مى نمود. البته در تمامى این مراحل از اینکه مى دید فردى خود را در معرض لغزش و دریافت حد و تعزیر قرار داده سخت متاثر مى شد و از صمیم قلب هدایت و نجات وى را از درگاه قدس ربوبى مسالت مى فرمود. جالب اینکه بسیارى از دریافت دارندگان حد و تعزیر الهى تاثر حضرت (علیه السلام ) را به خوبى درک کرده در جهت رهانیدن خویش از منجلاب گناه اقدام مى کردند.
حکایت
آورده اند که یکى از دوستان امام على (علیه السلام ) مرتکب گناهى شد و حضرت (علیه السلام ) در مقام اجراى حکم خداى وى پنجه راست او را قطع نمود. مرد با پنجه ى بریده از محل اجراى حکم بیرون آمد. در این حال فردى از خوارج با قیافه اى ترحم آمیز جلو آمد و خطاب به وى گفت : دستت را چه کسى برید؟
پاسخ داد: سید اوصیا و پیشواى سپید رویان عرصه محشر و قیامت ، امام هدایت على بى ابیطالب (علیه السلام ) که ذیحق ترین مردم نسبت به مومنین است ...
مرد که انتظار شنیدن جوابى اینگونه قاطع و دندان شکن را نداشت گفت : واى بر تو!دستت را مى برد و باز اینگونه ثناگویش هستى ؟!
پاسخ داد: چرا ثناگویش نباشم در حالى که محبت و دوستیش با گوشت و خونم آمیخته است ؟ به خدا سوگند که دستم را جز به حقى که خدا مقرر فرمود، قطع نکرد.(208)
سپس مى افزاید: امام علیه السلام حتى نسبت به قاتل خویش نیز شفقت را از یاد نبرد
به جز از على که گوید به پسر که قاتل من
|
چون اسیر توست اکنون ، به اسیر مدارا (209)
|
در پایان این بحث مى فرماید: سیره ى عبادى امام على علیه السلام اهتمام حضرتش به امور مسلمانان را اقتضا مى کرد، چرا که به فرموده ى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم هر کس که صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نیست .
سپس مى فرماید: امام در خدمت و مهربانى به مومنین و پوشانیدن ، اطعام ، گشودن گرفتارى ، برآوردن حاجات ، اصلاح امور و زیارت ایشان سعى و کوششى وصف ناپذیر داشت . در مجالس شادى و عزاى آنان حضورش تعالى بخش ، در سلام دادن پیش قدم و در خوش خلقى ، انصاف و عدل و سفارش به تقواى الهى پیشرو بود. افراد غریب و در راه مانده را مدد مى رساند، والدین و اهل بیت خود را به احسن وجه تکریم مى فرمود، شوهران را به نیکورفتارى با زنان و اداى حقوق شرعى و قانونى ایشان و نسوان را به متابعت خردمندانه و دینمدارانه از همسران خویش و اداى حقوق ایشان امر مى فرمود و بسیارى دیگر از کارهاى ارزشمند که خرد از درک ، و توصیف از بیان و شمارش آن عاجزند.
نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 8:19 ص توسط جواد قاسم آبادی
حکایت
نقل است که روزى امیر مومنان على (علیه السلام ) در رهگذرى به زنى برخورد نمود که با زحمت بسیار ظرف آبى را حمل مى کرد. جلو رفت و فرمود اجازه مى دهى که یاریت دهم ؟
زن عرض کرد: اگر قبول زحمت فرمایید، احسان نموده اید.
حضرت ظرف آب را به دوش گرفت و به راه افتاد. در بین راه امام (علیه السلام ) رو به زن کرده ، فرمود: آوردن آب وظیفه ى مرد خانه است . تو چرا این کار را انجام مى دهى ؟
زن عرضه داشت : شوهرم از جمله ى سپاهیان على (علیه السلام ) بود که در جنگ به شهادت رسید. بعد از او من مانده ام و چند کودک یتیم . خلیفه ى مسلمین ، على بن ابیطالب (علیه السلام ) هم از حال ما بى اطلاع است .
امام (علیه السلام ) ظرف را به خانه ى زن رسانید و رفت و اندکى بعد با مقدارى آرد، گوشت و خرما بازگشت و خطاب به زن فرمود: من نان مى پزم و تو از بچه ها نگهدارى کن و یا اینکه من از بچه ها مواظبت مى کنم و تو کارها را انجام بده .
زن عرض کرد: شما نان بپزید، من از بچه ها بهتر مى توانم مواظبت نمایم
حضرت ابتدا مقدارى از گوشت ها را کباب کرده ، با خرما به دهان کودکان گذاشت ، ضمن آنکه به هر یک مى گفت : فرزندم على را حلال کن .
سپس برخاست آرد را خمیر نمود و تنور را پر از آتش کرد. شعله که زبانه کشید صورت مبارکش را نزدیک برد و خطاب به خویشتن خویش فرمود: بچش حرارت آتش را، مبادا از حال ایتام غافل شوى ...
در این موقع زن همسایه سر رسید و چون امیرمومنان على (علیه السلام ) را در کنار تنور دید و شناخت ، فورا به نزد بیوه زن رفت و گفت : واى بر تو، هیچ مى دانى این کیست که مشغول پختن نان است ؟!
بیوه زن گفت : همین قدر مى دانم که از بندگان خوب خداست .
زن گفت : این خلیفه مسلمین ، على بن ابیطالب (علیه السلام ) است .
بیوه زن که از شیندن این حرف بى تاب شده بود، به کنار تنور آمد و از امیر مومنان (علیه السلام ) عذرها خواست و طلب بخشش نمود، اما حضرت در جوابش فرمود: این من هستم که باید عذرخواهى نمایم ، چرا که در حق تو و فرزندانت کوتاهى شته است . (167)
امام و بیماران
مى فرماید: امام على (علیه السلام ) به عیادت بیماران مى شتافت ؛ از جمله ، بیمارانى که مردم بى دلیل از آنها دورى مى جستند. ایشان با مهربانى جویاى احوال و سیر درمانى شان مى شد، در کنار همان بسترى که پذیراى وجود بیمار بود، مى نشست ، دست به دعا برمى داشت و شفاى عاجل تمامى بیماران از جمله شخص عیادت شونده را آرزو مى فرمود. سپس بیرون آمده ، مى گفت : عیادت کننده اى بیش از همه پاداش مى ستاند که به وقت عیادت کمتر بنشیند، مگر اینکه بیمار نشستن او را دوست بدارد یا از او بخواهد که در برود. (168)
مى پرسم : عکس العمل حضرت (علیه السلام ) در برابر بیمارانى که از درد خویش شکوه مى کردند چه بود؟
مى فرماید: حضرت با مهربانى به آنان مى گفت : خدا آنچه را از آن شکایت دارى موجب کاستن گناهانت گرداند؛ چه دربیمارى مزدى نیست لیکن گناهان را مى کاهد و مى پیراید همچون پیراستن برگ درختان (169)
سپس مى فرماید: آنگاه که مى دید مریضى بهبود یافته ، مى فرمود: خوشا به حالت که از گناهان پاک شدى . پس از این به بعد کاملا مراقب رفتار و کردارت باش (تا به گرد گناه آلوده نشود. (170)
مى گویم : پس بدین ترتیب حضرت (علیه السلام ) مجلس عیادت را نیز به یاد حضرت حق (جل و علا) زینت مى داد.
مى فرماید: آرى همین طور است .
مى پرسم اگر امام (علیه السلام ) از بیمارى فردى باخبر نمى شد و پس از بهبودى وى از آن اطلاع مى یافت چه مى فرمود؟
مى فرماید: باز هم او را مورد تفقد و عنایت خویش قرار مى داد.
حکایت
یکى از شیعیان اما على (علیه السلام ) مى گوید: روزى تب و لرز داشتم به طورى که رفتن به مسجد برایم مقدور نبود. روز جمعه که فرا رسید در خودم احساس سبکى و بهبود نمودم . با خود اندیشیدم که بهتر است غسل کنم ، به مسجد بروم و پشت سر امیرمومنان (علیه السلام ) نماز بخوانم .
غسل کردم و به مسجد رفتم و نشستم . امیر مومنان (علیه السلام ) مشغول خواندن خطبه ها که شد دوباره احساس تب و لرز نمودم ، با وجود این خود را کنترل نموده با اتمام خطبه ها نماز را پشت سر حضرت (علیه السلام ) به جاى آوردم .
بعد از نماز، امام (علیه السلام ) مرا به خانه اش دعوت نمود و چون به نزد حضرتش (علیه السلام ) شتافتم ، فرمود: امروز تو را چه شده بود که به خود مى پیچیدى ؟
عرض کردم : مدتى بیمار بودم ، امروز تبم فروکش کرد تصمیم گرفتم که براى نماز به مسجد بیایم اما در مسجد دوباره تب و لرز به من دست داد.
امام (علیه السلام ) فرمود: تب و لرز تو به من نیز سرایت نمود، زیرا ما با شما (شیعیان ) ارتباط معنوى داریم .
عرض نمودم : آیا تنها شیعیانى که در مسجد هستند یا آنهایى که در دیگر جایها نیز هستند؟
فرمود: هر کدام از شیعیان ما در شرق و غرب عالم چون به دردى مبتلا شوند آن درد به ما هم سرایت مى کند. (171)
امام و دانشمندان
مى فرماید: امام على (علیه السلام ) دانشمندان و خردورزان را سخت گرامى و محترم مى داشت تا آنجا که مى فرمود: من وقر عالما وقر ربه (172) یعنى هر که دانشمندى را احترام کند پروردگار خود را گرامى داشته و نیز من علمنى حرفا فقد صیرنى عبدا یعنى هر کس به من کلمه اى آموزد مرا وامدار خویش نموده است .
مى پرسم : از منظر حضرت ، همنشینى با خردمندان و دانشمندان موجب چیست ؟
مى فرماید: موجب ایمنى ، چنانکه فرمود: مصاحبه العاقل مامونه (173) یعنى همنشینى با خردمند موجب ایمنى است .
مى پرسم : ایمنى از چه
مى فرماید: از بزرگترین فقر
مى پرسم : بزرگترین فقر چیست ؟
مى فرماید: جهل و نادانى و بى اطلاعى از معارف الهى
مى گویم : پس منظور از عالمانى که امام (علیه السلام ) آنها را گرامى و عزیز مى داشت دانشمندان دینمدار است ؟
مى فرماید: آرى ؛ چنانکه حضرت (علیه السلام ) فرمود: علیک بمقارنه ذى العقل و الدین فانه خیر الاصحاب (174) یعنى با خردمند دیندار دوستى کنید زیرا او بهترین یاران است .
سپس مى فرماید: البته این بدان معنا نیست که نباید از یافته هاى علمى عالمان دین گریز یا حتى دین ستیز سود جست ، چه ، علم آموزى حساب شده از ایشان مى تواند در حکم بیرون آوردن گوهر فتاده در آبگیرى متعفن باشد و زمینه ى پاسخگوییى منطقى و مفید و موثر به شبهاتى که مجال طرح را مى یابند، فراهم آورد.
سپس مى افزاید: همنشینى با دانشوران دینمدار علاوه بر فراهن آوردن موجبات ایمنى ، موجب تکریم علم ، دانش و خردورزى و نیز پاکى نفس ، فزونى دانش و رواج فرهنگ علم آموزى مى شود، فرهنگى فراز پایه که خود ناظر است بر فریضه ى مقدس دانش طلبى ، طلب العلم فریضه على کل مسلم و مسلمه
سپس مى افزاید: از سخنان آن حضرت است که جالس العلماء یزدد علکم یحسن ادبک و تزک نفسک ؛ (175) یعنى یا دانشمندان همنشین باش تا دانشت زیاد شود و به کمال ادب برسى و نفست به قداست و پاکى گراید.
امام و جویندگان روزى حلال
مى پرسم : جویندگان حلال کیانند؟
مى فرماید: آنان که جهت برآوردن نیازهاى معیشتى خود و افراد تحت تکلفشان از طرق شرعى و قانون مبتنى بر شرع مقدس اقدام مى نمایند.
مى پرسم : این جویندگان در منظر شرع گرامى چه جایگاهى دارد؟)
مى فرماید: جایگاهى فوق العاده رفیع چنانکه امام على (علیه السلام ) بزرگترین تفریح را کار بر مى شمرد و امام محمد باقر (علیه السلام ) در پاسخ به فرد ظاهر بین و ساده اندیشى که اشتغال حضرت به زراعت را حمل بر دنیاطلبى نموده و ایشان را از آن برحذر داشته است عمل خود را طاعتى از طاعات خداى تعالى معرفى مى نماید و بر آن تاکید نیز مى فرماید. (176)
مى پرسم : عنایت امام على (علیه السلام ) به جویندگان روزى حلال چیست ؟
مى فرماید: ضمن سفارش ایشان به رعایت تقوى الهى و رعایت انصاف در امر کسب و تامین معاش و پرهیز از کم کارى ، کم فروشى ، گرانفروشى ، تقلب در معامله ، نپرداختن زکات و امثال ذلک ، شرایط مناسب و امنیت چند بعدى را براى کار و فعالیت آنان فراهم مى آرود؛ چنانکه نقل است حضرت (علیه السلام ) از کاسبان بابت مغازه ها و دکانهاى بازار کرایه اى دریافت نمى فرمود. (177)
سپس مى فرماید: علاوه بر این امام (علیه السلام ) با فرهنگ مخرب گوشه گیرى و رهبانیت به سبک دیگر تحریف شده به شدت مخالفت مى ورزید و آن را موجب گسترش فقر، و توسعه ى فقر را زمینه ساز سست شدن ایمان و مبانى اعتقادى آن قلمداد مى فرمود.
حکایت
آورده اند که روزى علاء بن زیاد از برادرش عاصم به امیر مومنان شکایت برد و گفت که او لباسى خشن پوشیده و به کلى دست از دنیا و تامین معاش خانواده برداشته است . امام ، عاصم را طلبید و بدو فرمود: اى دشمن نفس خود، شیطان تو را فریب داده و سرگردان کرده است ؟ چرا به زن و فرزندانت رحم نمى کنى ؟ آیا گمان مى کنى که خداوند چیزهاى پاک را حلال کرده اما دوست ندارد که تو از آنها استفاده کنى ؟
عاصم پاسخ داد: یا امیرالمومنین !لباس خود نیز بر و خشن و ارزان قیمت است و غذاى شما مختصر و فقیرانه ، شما رهبر و پیشواى ما هستید، و من خواستم که از شما متابعت نمایم .
حضرت (علیه السلام ) فرمود: واى بر تو! من همانند تو نیستم . چون خداى تعالى بر کسى که امام و پیشواى بر حق مردمان است واجب کرده که مانند تهیدستان و ناتوانان زندگى کند تا زندگى به فقیران ، سخت و ناگوار نباشد. (178)
امام و زیردستان
مى فرماید: شاید به کار بردن لفظ زیر دست ، خادم و غلام در مورد افرادى که توفیق خدمتگزارى ائمه اطهار (علیهما السلام ) اغز جمله امنام على (علیه السلام ) را با جان و دل پذیرا شده بودند درست نباشند؛ چرا که امام (علیه السلام ) همگى را از بردگى رهانیده بود و نه 9 تنها با آنها به نیکى و انصاف رفتار مى نمود و بر سر یک سفره غذا تناول مى کرد بلکه آنان را بر خود ترجیح مى داد.
حکایت
آورده اند که روزى امیر مومنان على (علیه السلام ) به همراه قنبر به بازار رفت و دو پیراهن خرید یکى را که ارزان قیمت تر بود خودش برداشت و دیگرى را به قنبر داد.
قنبر با دیدن این رفتار حسنه ى امام (علیه السلام ) عرض کرد: آقا! من خادم و غلام شما هستم و شما مولاى من و خلیفه ى مسلمانان هستید. سزاوار است شما جامه ى نیکوتر را بپوشید.
امام در جواب فرمود: من از خداى خویش خجالت مى کشم که خود را بر تو ترجیح دهم . (179)
مى گویم : چنانکه پیشتر فرمودید: فضه نیکو زنى که توفیق الهى خدمتگزارى به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهما السلام ) را یافته بود در بیت على (علیه السلام ) همانقدر کار مى کرد که دختر گرامى پیامبر (علیه السلام ) ببى فاطمه ى زهرا(علیهاالسلام ) به کار مى نمود و این به خوبى موید مهرورزى مولا على (علیه السلام ) و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام ) نسبت به زیردستان و به تعبیر بهتر پناه آورندگان به ایشان است .
مى فرماید: به تحقیق چنین است ، چنانکه مى بینم خانم فضه در محضر اهل بیت علیها السلام ) و در سایه سار قرآن ناطق (علیه السلام ) چنان با کلام وحى انس مى گیرد که عمرى جز با قرآن تکلم نمى نماید.
حکایت (180)
آورده اند که مردى مى گفت در سفر حج خانمى جامانده از قافله را دیدم . از وى پرسیدم : تو کیستى او به جاى جواب دادن به سوال ، به من فهماند که مى بایست ابتدا (طبق دستور اسلام ) سلام کنم . من نیز سلام کردم . در جوابم این آیه را خواند: هرگاه آنانکه به آیات ما مى گروند نزد تو مى آیند: بگو: سلام بر شما باد. (181)
پرسیدم : کجا مى روى ؟
در پاسخ این آیه را تلاوت کرد: هر کسى توانایى رسیدن به آنجا را یافت و حج و زیارت آن خانه بر او واجب است . (182) دانستم که به مکه مى رود.
گفتم : از کجا مى آیى ؟
گفت : آن مرد از مکانى بسیار دور دعوت مى شوند. (183) دانستم که از راه دورى آمده است .
پرسیدم : چند روز است که در راهى
گفت : همانا زمین و آسمانها و آنچه بین آنهاست را در شش روز خلق کردیم . (184) فهمیدم که شش روز است که راه مى سپرد.
پرسیدم : آیا گرسنه اى ؟
گفت : ما آنان را بدون بدن نیافریده ایم تا به غذا محتاج نباشند (185) فهمیدم که گرسنه است ، مقدارى غذا به او دادم . چون غذا را خورد، به او گفتم بر سرعت خود بیفزاى تا زودتر به قافله برسیم
گفت : اگر در آنها به جز خداوند یکتا خدایانى وجود داشت فساد ایجاد مى شد. فهمیدم منظورش این است که یک زن و یک مرد نمى توانند با هم سوار اشتر شوند. بنابراین پیاده شدم و او را سوار کردم . در این موقع آیه اى دیگر خواند: پاک و منزه است خدایى که این را تحت اراده ى ما درآورد. (186)
به راه افتادیم و پس از مدتى به قافله اى رسیدیم ، از او پرسیدم : آیا دراین قافله آشنایى دارى ؟ او در پاسخ چهار آیه را تلاوت نمود: اى داوود، تو را در زمین خلیفه قرار دادیم . (187) و اى موسى همانا من خداوند یگانه ام . (188) و اى یحیى این کتاب را با قدرت بگیر. (189) و محمد (صلى الله علیه وآله ) نیست مگر فرستاده ى ما، پیش از او نیز پیامبرانى بودند که درگذشتند. (190)
فهمیدم که افردى به نامهاى داوود، موسى و یحیى و محمد از آشنایان او در این کاروان هستند.
آنها را چون صدا زدم ، آمدند و سلام کردند: زن خطاب بدآنها این آیه را خواند: این مرد را به خدمت گیرید که بهترین کس براى خدمت کسى است که امینت و توانا باشد. (191) و سپس گفت : خداوند نیکوکاران را دوست دارد (192) فهمیدم منظور او این است که آن چهار تن از من سپاسگزارى کرده و پاداشم دهند. من از گرفتن پاداش خوددارى کردم ؛ اما پرسیدم : شما چه نسبتى با این خانم دارید؟ و او کیست که هر چه میگویم با آیات قرآن پاسخ مى دهد؟
گفتند: ما پسران او هستیم و او کسى نیست مگر فضه خدمتکار بى بى فاطمه زهرا (علیها السلام ) که سالهاست جز با قرآن تکلم نکرد است .
امام و اقلیتهاى دینى
مى فرماید: اسلام همزیستى مسالمت آمیز با پیروان سایر ادیان الهى را (به شرط وفادارى و احترام متقابل ) پذیرفته و اقلیتهاى دینى را با مهر و عطفتى بى مانند در سایه سار خود جاى داده است .
على (علیه السلام ) نیز که سیره ى عبادى حضرتش آیینه ى تمام نماى شریعت محمدى (صلى الله علیه وآله ) است پیروان اقلیتهاى دینى را زیر شهیر مهربانى خویش قرار داد و از عرض و آبرو، جان و مال و نوامیس ایشان نیز حمایت نمود؛ چنانکه وقتى شدین در محدوده ى کشور اسلامى خلخال از پاى زنى از اهل کتاب ربوده اند، سخت برآشفت و فرمود: اگر مسلمانى از غم این حادثه جان دهد بجاست . (193)
سپس مى فرماید: حضرت نه تنها نسبت به وضع زندگى مسلمانان بذل عنایت مى فرمود بلکه زندگانى پیروان سایر ادیان و مذاهب ساکن دارالاسلام را نیز مد نظر داشت و اگر در این زمینه کاستى ، نارسایى و مشکلى را مى یافت مجدانه درصدد رفع آن برمى آمد.
حکایت
پیرمردى نصرانى عمرى کار کرده و زحمت کشیده بود، اما ذخیره و اندوخته اى نداشت . آخر کار هم کور شده بود پیرى و فقر و کورى همه با هم جمع شده بود و جز گدایى راهى برایش باقى نگذارد، کنار کوچه مى ایستاد و گدایى مى کرد. مردم ترحم مى کردند و به عنوان صدقه پشیزى به او مى دادند و او از همین راه بخور و نمیر به زندگانى ملامت بار خود ادامه مى داد تا اینکه روزى امیرالمومنین على بن ابیطالب (علیه السلام ) از آنجا عبور کرد و او را به آن حال دید.
على بن ابیطالب (علیه السلام ) در صدد جستجوى احوال پیرمرد برآمد، تا ببیند چه شده که این مرد به این مرد حال و روز گرفتار شده است ، ببیند آیا فرزندى ندارد که او را تکفل کند، آیا راهى دیگر وجود ندارد که این پیرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگى کند و گدایى نکند.
کسانى که پیرمرد را مى شناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانى است و تا جوان بود و چشم داشت کار مى کرد، اکنون که هم جوانى را از دست داده و هم چشم را دیگر نمى تواند کار بکند، ذخیره اى هم ندارد، طبعا گدایى مى کند. حضرت على (علیه السلام) فرمود: عجب !تا وقتى که توانایى داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود واگذاشته اید...؟!
بنابراین بر عهده ى حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند. بروید از بیت المال به او مستمرى بدهید. (194)