پایگاه مقاومت شهدا
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 29300
کل یادداشتها ها : 182

1 2 >
نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 4:14 ع توسط جواد قاسم آبادی


146 - شب آشتى با خدا
یکى از برادران سرباز که از خانواده اى غیر مذهبى بود و نماز نمى خواند در عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
همه تعجب کرده بودیم که چرا او شهید شد امّا وقتى به سراغ یادداشتهایش رفتیم چیزهایى نوشته بود که خیلى تکان دهنده بود از جمله نوشته بود: ((
قبل از عملیات ، یک شب از رزم شبانه برگشتیم ، چون آن شب خیلى خسته بودم دراز کشیدم تا بخوابم . امّا بقیه رزمنده ها به نماز خواندن مشغول شدند. در آن لحظه نسب به آنها احساس کمبود کردم و با این که آنها دوستانم بودند حس کردم خیلى با آنها فاصله دارم . ناگهان به گریه افتادم . در همان لحظه با خداى خود عهد کردم همیشه به یاد او باشم و نماز بخوانم . بلافاصله وضو گرفتم و در کنار یکى از برادارنى که خیلى دوستش داشتم مشغول نماز خواندن شدم . من آن شب را هیچ وقت فراموش نمى کنم ، شب آشتى با خدا یا با خودم بود)).
پس از شهادت آن رزمنده عزیز خانواده اش هم تغییر عقیده دادند و نماز خوان شدند.
(162)
فصل ششم رازها و اشاره ها
147 - اندیشه هاى زلال
علاّمه بزرگ سیّد شرف الدین جبل آملى رضوان الله تعالى علیه (1290 - 1377 ه‍ .ق ) گوید: یکى از مسیحیان ثروتمند لبنان نزدم آمد و گفت : مى خواهم مسلمان شوم ، وظیفه چیست ؟ گفتم : دو رکعت نماز صبح بخوان و چهار رکعت نماز عصر.
پرسید: مسلمانان هفده رکعت نماز مى خوانند! عرض کردم : مسلمانى آنها یک مقدار قوّى شده است . از این رو پیامبرصلّى اللّه علیه و آله راى تازه مسلمانان - بنابر نقل تواریخ - خواندن دو رکعت نماز صبح و عصر را توصیه مى نمودند. اکنون که شما مسلمان شده اید همین اعمال را انجام بدهید کافى است . کم کم این شخص تازه مسلمان قوى شد و به مساجد مى رفت و مانند سایر مسلمانان ، نمازهاى پنجگانه را به جا مى آورد.
تا اینکه ماه رمضان فرا رسید، ایشان سراسیمه نزد من آمد و گفت : آیا من هم باید روزه بگیرم ؟ عرض کردم : خیر، روزه مربوط به مسلمانان قوّى است . مسلمانان صدر اسلام ، پس از مدّت طولانى که از بعثت پیامبر گذشت به روزه گرفتن ماءمور شدند.گفت : مى خواهم روزه بگیرم . گفتم : هر اندازه که آمادگى دارى روزه بگیر.
همین روش باعث گردید که در سال دوّم ، تمام ماه رمضان را روزه گرفت و اکنون ایشان از مسلمانان نیرومند لبنان است ، نماز شبش ترک نمى شود و مهمترین بودجه و کمبودهایى مالى جنوب لبنان را تاءمین مى کند.
(163)
148 - ابتدا سخت نگیرید
مرحوم حجة الاسلام محمد محققى (ره ) از طرف آیة ا... العظمى بروجردى ؛ (1292 - 1380 ه‍ .ق ) براى امر تبلیغ به اروپا اعزام شد و به دستور آیة الله بروجردى در سال 1357 ه‍ .ق در هامبورگ آلمان در بهترین نقطه شهر، در کنار دریاچه آلستر، مسجد بسیار با شکوهى در زمینى که مساحت آن چهار هزار متر مربع است ساخته شد. و هم اکنون مرکز علمى و مذهبى اسلامى در آن دیار مى باشد.
حجة الاسلام محققى مى گوید: در یکى از سفرها به ایران آمدم و به محضر آیة ا... بروجردى رفتم . و بعد از دادن گزارش کار، با اظهار نگرانى عرض کردم : ما در اروپا مشکل داریم و آن اینکه آقایان نوعاً با خانمهایشان براى براى نماز جماعت و مراسم مذهبى به مسجد مى آیند و متاءسفانه وضع حجاب خانمهایشان مناسب نیست . اگر سخت گیرى کنیم کار پیش ‍ نمى رود، چه کار باید کرد؟ آقا در پاسخ فرمودند: ((
نه ، سختگیرى نکنید، به حداقل حجاب اسلامى اکتفا کنید، اینان بعداً که بیشتر آمدند و آشنا شدند درست مى شوند، ابتدا سخت نگیرید)).(164)
149 - اهمیت به مستحبات
با همه اشتغالاتى که داشتند به انجام مستحبات ، به ویژه خواندن قرآن ، دعا و نماز اول وقت ، اهمیت مى دادند، امام هر روز سه تا پنج مرتبه قرآن مى خواندند. در ماه مبارک رمضان ، سه بار قرآن را ختم مى کردند و شاید کسى باور نکند که ایشان در جایگاه یک رهبر انقلابى و سیاسى ، اکثر دعاهاى کتاب ((مفاتیح الجنان )) را خوانده باشند! یادم است یک وقت امام از من مفاتیح ، خط درشت خواستند، براى ایشان تهیه کردم . یک روز مانده به رحلت ایشان ، یکى از خانمها به من گفتند: ((شما بیایید بالاى سر امام دعا بخوانید)). من هم دعاى عدیله را خواندم ، یک وقت متوجه شدم که امام در یک جاى مفاتیح نشانه اى گذاشته اند. نگاه کردم دیدم دعاى عهد حضرت مهدى ((عج )) است که چون مستحب است چهل روز خواند شود. ایشان روى کاغذ تاریخ شروع را از هشتم شوال مرقوم فرموده بودند و تا آن روز خوانده بودند! تا این اندازه امام به دعاها، آن هم با انجام خصوصیات و شرایط مقیّد بودند.(165)
150 - شکوه وارستگى
علاّمه شیخ جعفر شوشترى (متوفى 1303 ه‍ .ق ) در حوزه علمیه نجف به تدریس و تربیت شاگردان اشتغال داشت . در سال 1302 ه‍.ق آخرین ماههاى عمرش به قصد زیارت مرقد مطهّر حضرت امام رضاعلیه السّلام به ایران آمد. وقتى که به شهر رى رسید، جماعتى از علماى بزرگ تهران و رجال برجسته دولت ناصرالدین شاه از وى دیدن کردند. و در آن زمان مسجد ((سپهسالار)) (مدرسه شهید مطهرى ) تازه تاءسیس شده بود. ناصرالدین شاه با شیخ ملاقات کرد و در آن ملاقات از شیخ تقاضا کرد که براى اقامه جماعت به مسجد سپهسالار برود. شیخ این تقاضا را پذیرفت و در آن مسجد اقامه جماعت مى کرد و منبر مى رفت . حدود چهل هزار نفر در جماعت و پاى منبر او شرکت مى نمودند. روزى ناصرالدین شاه با همراهان به دیدار او آمدند و شیخ در آن مجلس متوجه حضور آنها شد و ادامه صحبتش را درباره مفاسد فرهنگ غرب سخن به میان آورد و به شاه هشدار داد که از مظاهر فرهنگ غرب جلوگیرى نماید، و موجب نفوذ غرب نگردد. بعد از اتمام سخنرانى ، امراى کشور و رجال دولت ، هدایاى بسیارى براى شیخ آورده بودند، شیخ هیچکدام از آنها را نپذیرفت ، از جمله هدایا، فرستاده خواهر شاه ، که سجّاده اى نفیس با تسبیح گرانقیمت و چندین کیسه طلاء بود، که شیخ با مناعت طبع هیچ کدام از آنها را نپذیرفت . فقط قدرى تربت حسینى را که در کنار سجّاده بود برداشت بعد فرمود: ((همه اینها را باز گردانید...)).(166)
151 - انوار تابان
روزى در کربلا به قصد زیارت حضرت سیّدالشهداء وارد حرم مقدّس ‍ شدیم . آخوند ملاّ حسینقلى همدانى ؛، (1239 - 1311 ه‍.ق ) مشغول نماز و زیارت شد و چون جمعیت زیادى در رفت و آمد بود بدن آخوند هنگام نماز مقدارى تکان مى خورد.
آن جا یک شیخى بود آمد و به من گفت : این آقا چرا موقع نماز طماءنینه لازم را ندارد؟ در پاسخ گفتم : ایشان پیر مرد است ، نماز هم نماز مستحبى است . ولى او قانع نشد و تصمیم داشت مطلب را به خود آخوند متذکر شود. رفت خدمت آقا و عرض کرد: آقا هنگام نماز بدنتان طماءنینه لازم را نداشت .
آقا متوجه شدند که این شخص با او به زحمت حرف خود را بیان مى کند، به او فرمود: چرا تذکر خود را با مشکل بیان مى کنى ؟ شما باید به من بگویید: آخوند! تو چند وقت است نجف هستى ، هنوز متوجه نشده اى که در نماز باید طماءنینه را رعایت نمود، تذکر تو بجاست و نباید چیزى مانع آن شود.
(167)
152 - سى سال استغفار
ابن خلکان در ((وفیات الاعیان )) نوشته است که : سرّى سقطى از عرفاى معروف قرن سوم هجرى شاگرد و مُرید ((معروف کرخى )) و استاد ((جنید بغدادى )) بود. از او نقل شده است که گفت : سى سال است که از یک جمله (الحمدولله ) که بر زبانم جارى شده ، استغفار مى کنم ، گفتند: چگونه ؟!
گفت : شبى حریقى در بازار رُخ داد از منزل بیرون آمدم ببینم که به دکان من رسیده یا نه ؟ به من گفته شده به دکان تو نرسیده است .
گفتم : ((
الحمدالله ))، یک مرتبه متنبّه شدم که ، گیرم دکان من آسیبى ندیده باشد آیا نمى بایستى من در اندیشه مسلمین باشم ؟!(168)

شبى دود خلق آتشى برافروخت

جهان دیده اى گفتش اى بوالهوس

شنیدم که بغداد نیمى سوخت

تو را خود غم خویشتن بود و بس !

یکى گفت اندر آن خاک و دود

پسندى که شهرى بسوزد به نار

که دکان ما را کزندى نبود

اگر خود سرایت بود بر کنار؟

((سعدى ))
153 - تبلیغ نماز و فرهنگ نماز
آیة ا... العظمى آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى ؛ (1284 - 1365 ه‍.ق ) یکى از مراجع بزرگ تقلید و مقیم نجف اشرف بود از هندوستان خدمت آقا آمدند و جهت سرپرستى شیعیان آن دیار درخواست کردند که ، ایشان یکى از فضلاى نجف را به آن کشور اعزام کند، آقا یکى از طلاّب فاضل را فرا خواند و اجازه نامه مفصلى در علم و دانش و فقه او نوشت و در ادامه نامه از شیعیان آن سامان درخواست کرد که وجود این عالم را مغتنم شمارند.
نامه را به دست روحانى داد و او متن اجازه را خواند، و سپس رو به ایشان کرد و گفت : آقا من از جانب شما به بلاد هند مى روم امّا اگر از من مسئله مرجع تقلید را بپرسند من دیگرى را براى مرجعیت معرفى مى کنم زیرا شما را اعلم نمى دانم !
آقا با کمال متانت فرمودند:
((من شما را جهت تبلیغ فرهنگ نماز و حلال و حرام خدا به هندوستان مى فرستم نه براى تبلیغ شخصیت و مرجعیّت خودم !!)).
(169)
154 - بناى مسجد
روزى یکى از مقلّدین شیخ انصارى ؛ (متوفى 1281 ه‍.ق ) که از تجار محترم و متدّین بود در مسیر راه خود به مکّه به نجف اشرف وارد شد و به حضور شیخ انصارى آمد. مبلغى تقدیم کرد و گفت این مبلغ از مال خالص ‍ خودم مى باشد. آن را بردارید و براى خود خانه اى بخرید و از مستاءجرى راحت شوید. شیخ آن پول را پذیرفت و آن تاجر از شیخ خداحافظى و راهى سفر مکّه شد. شیخ با آن پول مسجدى در محله خویش در نجف اشرف بنا کرد که اکنون به مسجد آذربایجانیها معروف است و از زمان تاءسیس تاکنون همواره محل درس و بحث علماء و مراجع تقلید بوده و مکان پر برکت مى باشد.
آن تاجر در مراجعت از مکّه به نجف اشرف آمد و براى دیدار به حضور شیخ شرفیاب شد و پس از احوالپرسى متوجّه شد که شیخ خانه نخریده است . سببش را پرسید که اگر لازم باشد باز پول اضافى بدهد. گفت : آیا خانه خریدید؟ شیخ گفت : آرى خریدم ، پس آن تاجر را با خود کنار آن مسجد آورد و آن را به او نشان داد و فرمود: این مسجد را با آن پولى که دادى بنا کردم . تاجر گفت : آن پول را براى خانه داده بودم نه براى مسجد! شیخ گفت : چه خانه اى بهتر از این مکان مقدّس که عبادت خدا در آن مى شود، ما بزودى از این دنیا کوچ مى کنیم ولى این مسجد باقى و ثابت است و به کسى منتقل یا بخشیده نمى شود و خرید و فروش نمى گردد. تاجر از این عمل نیک و انسانى و اجتماعى شیخ شاد گردید و علاقه اش به شیخ بیشتر شد.
(170)
155 - موت اختیارى
میرزا ابوالحسن جلوه (1238 - 1314 ه‍ .ق ) استاد حکیم زنجانى هیدجى (1233 - 1314 ه‍ .ش ) موت اختیارى را به عنوان دلیل بارز تجّرد نفس قبول داشت و یک بار هم موت ارادى در خویش پدید آورد. ولى حکیم هیدجى منکر مرگ اختیارى بود و خلع اختیارى را محال مى دانست و در بحث با شاگردانش آن را انکار مى کرد.
شبى در حجره خود پس از به جا آوردن فریضه عشاء رو به قبله مشغول تعقیبات نماز بود که پیر مردى به حجره اش وارد شد، سلام کرد، آنگاه عصایش را در گوشه اى نهاد و گفت : جناب آخوند، چرا مرگ اختیارى را قبول ندارى ؟
حکیم جواب داد: این وظیفه ماست بحث و نقد و تحلیل آن کار ما است ، و بى دلیل و برهان آن را انکار نمى کنم .
پیر مرد درنگ ننمود و در برابر دیدگان حکیم پاى خود را رو به قبله کشید و به پشت خوابید و گفت : ((انا لله و انا الیه راجعون )) و مُرد.
حکیم برخواست و او را تکان داد. دید مُرده است ، نگران شد، در حال اضطراب و تشویش طلاّب مدرسه را خبر نمود. تابوتى آورد و آماده شدند تا پیر مرد را به فضاى شبستان مدرسه ببرند، ناگاه پیرمرد از جا برخاست و گفت :((بسم الله الرحمن الرحیم )). و رو به حکیم نمود و لبخند زد و اظهار داشت : ((حالا موت اختیارى را باور کردى ))؟
حکیم گفت : به خدا باور کردم . پیر مرد در خاتمه گفت : ((آقا جان معرفت تنها از طریق درس خواندن به دست نمى آید. عبادت نیمه شب ، تعبّد، راز و نیاز و مانند اینها هم لازم است )).
از همان شب حکیم متحوّل گشت و از سروده هایش این حالات زاهدانه و عارفانه هویدا است . حکیم از همان شب روش گذشته را عوض نمود. نیمى از اوقات را براى مطالعه و تدریس و تحقیق و نیم دیگر را براى تفکر در آفرینش الهى ، عبادت و قسمت دیگر را براى نیایش و نماز و نافله ها قرار داد.
(171)

اى اوزى شمع شبستانیمه ، پروانه صفت

سنین عشقینده یا نار هیدجى چخماز نفسى

هیدجى ))
156 - آهنگ رستگارى
در ماههاى آخر عمر مرحوم علاّمه طباطبائى ؛ دیگر به امور دنیا توجهى نداشت . از امور دنیا غافل بود و در عالم دیگرى سیر مى کرد. ذکر خدا بر لب داشت . در روزهاى آخر عمرشان حتى به آب و غذا هم توجه نداشت . چند روز قبل از وفاتش به یکى از دوستان فرموده بود: من دیگر میل به چاى ندارم و گفته ام میلم به غذا نمى کشد و بعد از آن هم غذا میل نفرمود. با کسى سخن نمى گفت و حیرت زده به گوشه اتاق نگاه مى کرد.
در یکى از شبهاى آخر عمر در خدمت او بودم ، در بستر نشسته بود و با چشمهاى نافذش به گوشه اتاق نگاه مى کرد ولى یاراى سخن گفتن نداشت . خواستم دستورى و سخنى از او بشنوم و به یادگار داشته باشم ولى چندان امیدى به پاسخ شنیدن نداشتم . عرض کردم : براى توجه به خدا و حضور قلب در نماز چه راهى را توصیه مى فرمائید؟ به سوى من متوجه شد و لبهایش حرکت کرد و با آهستگى بسیار ضعیف که با سختى شنیده مى شد، فرمود: ((توجه ، مراوده
(172)، مراقبه ، توجه ، مراقبه ، توجه ، مراقبه ...)) و این جمله را متجاوز از ده بار تکرار نمود(173)



  



نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 4:11 ع توسط جواد قاسم آبادی


131 - شبهاى اسارت
ساعت 5/3 نیمه شب بود که از خواب بلند شدم . مثل شبهاى گذشته تعداد زیادى از بچه ها حدود هفتاد نفر را دیدم که مشغول اقامه نماز شب بودند مدّتى بعد، سرباز عراقى از پشت پنجره مسئول آسایشگاه را صدا زد و پرسید: دو ساعت به نماز صبح مانده است چرا اینها الان نماز مى خوانند؟ حتماً در دوره گذشته نخوانده اند و میخواهند جبران کنند! مسئول آسایشگاه در جواب او گفت : اینها نماز شب مى خوانند و با خدا راز و نیاز مى کنند. سرباز گفت : یک ساعت است دارم قدم مى زنم و مى بینم که همه قنوت گرفته اند. اینها چه مى گویند؟ من باید بدانم که چرا قنوت گرفته اند و گریه مى کنند. و یکى از بچه ها را خطاب قرار داد و با لحنى تمسخر آمیز پرسید: براى چه گریه مى کنى ؟ مگر مرد هم گریه مى کند؟ حتماً دلت براى پدر و مادرت تنگ شده ؟! آن اسیر که حدود نوزده سال داشت در جواب گفت : من براى بدبختى شما گریه مى کنم و نمى دانم که چه وقت مى خواهید به حقیقت برسید. سرباز عراقى با شنیدن این جمله شروع به دادن فحش و ناسزا کرد.
صبح روز بعد، آن برادر آزاده را به زندان انفرادى بردند و به مدّت 10 شب حبس کردند.
(145)
132 - جرم سجده طولانى
آن شب ، پس از صرف شام ، مشغول خواندن نماز مغرب و عشاء شدم . نمازم را که خواندم متوجه نگهبانى شدم که پشت پنجره ایستاده بود و داخل سلول را مى پایید. او به یکى از بچه ها خیره شده بود و نماز خواندن او را تماشا مى کرد. وقتى نماز و سجده طولانى و همراه با آه و ناله وى تمام شد، سرباز عراقى او را صدا زد و با خشم پرسید:
- چرا این همه در سجده بودى ؟ براى چه کسى دعا مى کردى ؟ براى خمینى ؟!
آن برادر اسیر، جواب داد: نه ، داشتم براى آزادى خودمان دعا مى کردم .
سرباز بعثى نام او را یاد داشت کرد (و وقیحانه آب دهانش را بر روى او انداخت ) و از پشت پنجره دور شد. صبح روز بعد آن برادر را به جرم دعا و سجده طولانى به 25 ضربه شلاق محکوم کردند و با کابل ، پشت او را سیاه نمودند. طورى که پس از تحمّل ضربات به حالت اغماء دچار شد.
(146)
133 - نماز همه چیز ماست
یکى از اسراء نمازش که تمام شد، سربازش عراقى صدایش کرد و گفت :
- شماها از نماز خواندن خسته نمى شوید؟ همیشه مى بینم چند نفر در حال نماز هستید، حتى شبها و نیمه شبها، شما خواب ندارید؟
آن برادر با آرامش رو به سرباز عراقى کرد و جواب داد:
- ما به خاطر همین نماز اینجا اسیر شده ایم . نماز همه چیز ماست . نماز نور چشم ماست .
(147)
134 - قضاء نماز شب
شب قبل از عملیات محرم ، برادر مهدى سامع تا بعد از نیمه شب به شناسائى رفته بود و دیر وقت خسته و کوفته برگشته و به خواب رفت . بچه ها که براى نماز شب بیدار شده بودند او را بیدار نکردند و چون خسته بود و شب بعد هم باید در عملیات شرکت مى کرد.
صبح که براى نماز بیدار شد گفت : مگر سفارش نکرده بودم مرا براى نماز شب بیدار کنید؟ آه سردى کشید و گفت : افسوس ! شب آخر عمرم نماز شب ام قضا شد! فردا شب ! عملیات آغاز شد و در حین عملیات مهدى به خیل عظیم شهداء اسلام پیوست .
(148)
فصل پنجم : با محرمان خلوت اُنس
سیرى در حالات نمازگزاران
135 - سیماى نور
وقتى تیرى در جنگ اُحد به پاى مبارک على علیه السّلام فرو رفته بود، خواستند آن را بیرون آورند، بطریقى که درد آن بر حضرت اثر نکند. صبر کردند تا مشغول نماز شد آنگاه بیرون آوردند. پیوسته آن حضرت در هر شب هزار رکعت نماز مى گذارد و گاه گاهى از خوف و خشیّت الهى آن حضرت را غشى عارض مى شد.(149)

شیر خدا شاه ولایت على
صیقل شَرْک خفّى و جَلىّ
روز اُحد چون صف هیجا گرفت
تیر مخالف به تنش جا گرفت
غنچه پیکان به گُل او نهفت
صد گُل محنت ز گل او شکفت
روى عبادت سوى محراب کرد
پشت به دردِ سر اصحاب کرد
خنجر الماس چو بند اختند
چاک به تن چون گلشن انداختند
صورت حالش چو نمودند باز
گفت که سوگند بداناى راز
گز اَلَم تبغ ندارم خبر
گر چه ز من نیست خبر دارتر

((ملاّى جامى ؛))
136 - شبهاى على علیه السّلام
ابو درداء روایت مى کند که : شبى امیرالمؤ منین علیه السّلام را دیدم که از مردمان کناره گرفته و در مکان خلوتى مشغول مناجات با پروردگار است و مى فرمود: بار الها! چه بسیار گناهانى که با بردبارى از عقوبتش درگذشتى و چه بسیار جرائمى که به کرم و بزرگواریت آن را آشکار نساختى ، بار الها! گر چه عمرم در نافرمانى تو طى شد و گناهانم بسیار گشت ولى آرزویم تنها غفران و آمرزش تو است ، و آه اگر در نامه عملم ...
ناگاه دیدم صدا خاموش شد. گفتم ، حتماً حضرت را خواب برده ، رفتم تا آن حضرت را بیدار کنم چون ایشان را حرکت دادم دیدم همچون چوب خشک شده اى است . گفتم : ((اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون )) امیرالمؤ منین از دنیا رفت . به خانه آن حضرت رفتم ، و فاطمه علیهاالسّلام را از این امر آگاه ساختم . فرمود: این حالتى است که از ترس خدا هر شب بر او عارض ‍ مى شود. پس اندکى آب به چهره اش پاشیدم ، بهوش آمد به من نگریست در حالى که من مى گریستم ، فرمود: چه چیز باعث گریه تو شد، اى ابو درداء؟! گفتم : آنچه را که مى بینم شما به خود روا مى دارى ، فرمود: اى ابو درداء! پس حالت چگونه خواهد بود اگر مرا ببینى در حالیکه به حساب فرا خوانده شده ام .
ابو درداء مى گوید: بخدا سوگند که من چنین حالتى را از احدى از اصحاب رسول خداصلّى اللّه علیه و آله ندیدم .
(150)
137 - تندیس عبودیت
عن الحسن البصرى :((ما کانَ فى هذهِ الامَّهِ اَعْبَدُ مِنْ فاطِمَهَعلیهاالسّلام کانَتْ تَقُومُ حَتّى تَتَوَرَّمُ قَدَ ماها)).
حسن بصرى گوید: در میان امّت اسلام کسى خداپرست تر از فاطمه نبود، آنقدر در نماز مى ایستاد که قدمهایش ورم مى کرد.
(151)
((کانت فاطِمَهُعلیهاالسّلام تَنَهجُ فى صَلاتِهامِن خَوفِ الله تعالى )).
حضرت فاطمه علیهاالسّلام در نمازش از ترس خدا نفس نفس مى زد و گریه در گلویش مى شکست
(152).
138 - آخرین نماز آقا ابا عبدالله علیه السّلام و یارانش
ظهر عاشورا نزدیک مى شد، سى نفر از اصحاب حسین علیه السّلام ر جریان یک درگیرى و تیراندازى که بوسیله دشمن انجام گرفت به خاک و خون غلطیدند. بقیه در انتظار جانبازى لحظه شمارى مى کردند و بى قرارى مى نمودند. ناگهان مردى از اصحاب اباعبدالله به نام ابو ثمامه صید اوى ؛ متوجه شد که ظهر شده است به خدمت امام علیه السّلام شتافت و عرض ‍ کرد: یا ابا عبدالله ! وقت نماز فرا رسیده است و ما دلمان مى خواهد براى آخرین در زندگى ، نماز جماعتى با شما بخوانیم . حضرت سر سوى آسمان برداشت و فرمود: ((ذَکَرْتَ الصَّلوةَ جَعَلَکَ اللّهُ مِنَ الْمُصَلّین ؛ نماز را یاد کردى ، خداوند تو را از نماز گزاران قرار دهد)). فرمود: از این قوم بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گذاریم . حصین بن تمیم چون این بشنید فریاد برداشت که نماز شما مقبول درگاه خدا نیست . حبیب بن مظاهرعلیه السّلام ا صداى بلند فرمود: نماز پسر رسول خداصلّى اللّه علیه و آله قبول نمى شود و از تو قبول خواهد شد. امام در همان میدان جنگ به نماز ایستاد و اصحاب هم به آن حضرت اقتدا کردند. (نمازى که در اصطلاح فقه اسلامى نماز خوف نامیده مى شود یعنى داراى دو رکعت به مانند نماز مسافر). نیمى از یاران در مقابل دشمن ایستادند و نیمى به جماعت اقتدا کردند. نمازگزاران مى بایست یک رکعت از نماز را با امام بخوانند و رکعت دیگر را خود بجا آوردند تا زودتر پُست را از دوستان تحویل گرفته و آنها نیز فضیلت جماعت و نماز خواندن با حسین علیه السّلام را در یابند. امام و یارانش از دشمن چندان دور نبودند و در حمله ناجوانمردانه اى که دشمن انجام داد اصحابى که خود را مقابل خصم سپر ساخته بودند مورد اصابت تیرهاى دشمن قرار گرفتند. وقتى که امام نمازش تمام شد یکى از رادمردان را در خاک و خون غلطان یافت . سعید بن عبدالله حنفى بود. امام خودش را به بالین او رساند، سعید تا متوجه شد که آقا به بالینش آمده ، عرض کرد: ((یا ابا عبدالله ! اوفیتُ؛ آیا من حق وفا را بجا آورده ام ؟)) آرى این بود آخرین نماز اباعبدالله و یاران پاکبازش در ظهر عاشورا در سرزمین کربلا!!.(153)

قربان عاشقى که ز خوش وضو گرفت
اندر حضور حق به مقتل نماز کرد
یک سجده کرد و داد سرش در رضاى دوست
اهل نماز را در دو جهان سرفراز کرد
139 - حسین بن على علیه السّلام
((کانَ الحُسین بنُ عَلىِ اِذ تَوَضَّاَ تَغَیَّرَ لَوْنُهُ و اَرتَعَدتْ مَفاصِلُه ، فقیل لَهُ فِى ذلِک فقالَ: حَقُّ لِمَنْ وَقَفَ بَیْنَ یَدَى الَْملِکِ الجَبَّارِ اَن یَصَفَّر لَوْنُهُ وَ یَرْتَعِدَ مَفامِلُهُ)).
امام حسین علیه السّلام وقتى وضو مى گرفت رنگش پریده و پاهایش ‍ مى لرزید. از سبب این کار پرسیدند، فرمود: سزاوار است براى کسى که در مقابل خداى با جبروت ایستاده ، رنگش زرد شود و پاهایش بلرزد.
(154)
قالَ علِىُّ بنُ الحُسین علیه السّلام
اَلْعَجِبُ کَیْفَ وُلِدْتُ، کانَ یُصلّى فى الیَومِ و اللَیلهِ اَلفِ رَکعَةٍ.
امان زین العابدین علیه السّلام فرمود:
تعجب مى کنم چگونه به دنیا آمدم ، در حالى که پدرم حسین علیه السّلام هر روز و شب هزار رکعت نماز مى خواند.
(155)
140 - على ابن الحسین علیه السّلام
امام باقرعلیه السّلام فرمود: ((کانَ عَلىٌ بن الحسین علیه السّلام اِذاَ تَوَضّاءَ اِصْفَرّ لَوْنَهُ، فَیقولُ لَهُ اَهْلُهُ، مَا الّذى یَغشاکَ؟
فیقُولُ: اءتدُرون لِمَن اءَتَاهَُب لِلقِیام بَین یَدیهِ.
امام سجاد زین العابدین علیه السّلام هنگامى که وضو مى ساخت رنگ مبارکش زرد مى شد، همراهان و نزدیکانش از او مى پرسیدند: چه چیز شما را مى ترساند؟ حضرت در جواب مى فرمود: آیا مى دانید آماده مى شوم تا در مقابل چه کسى بایستم .
(156)
141 - رُخ به رُخ
نماز آیة ا... سیّد محمد تقى خوانسارى ؛ (1305 - 1371 ه‍ .ق ) حدیث شگفتى دارد. نماز او رهایى روح بود. از کالبد جسم ، و چه زیبا بود...! او حضور خدا را با همه وجود خود احساس مى کرد. نشاط حضور، در نمازش نمودِ چشمگیرى داشت . در آیینه خلوت او حقیقت چهره مى گشود و در نمازش که جُرعه اى از چشمه حضور بود، دست از جان شسته تا بلنداى نماز پرواز مى کرد و اشکهاى اجابت ، گونه هایش را خیس ‍ مى ساخت .
آیة ا... اراکى ؛ (1312 - 1315 ه‍ .ق ) که از نزدیکان آن فقیه مجاهد بود در مورد نماز ایشان اظهار داشته اند:
آنچه من فهمیدم درباره حالتهاى ویژه اش در نماز، که وقتى جمعى از ایشان در این مورد پرسیدند، او در جواب گفت : من در نماز که مى ایستم ، مثل این که با خدا شفاهى دارم صحبت مى کنم کانه رُخ به رُخ هستم .
(157)
خرّم آن روى که در روى تو باشد همه عمر
وین نباشد مگر آن وقت که راءى تو بود
ذرّه در همه اجزاى من مسکین نیست
که نه آن ذرّه معّلق به هواى تو بود
((سعدى ))
142 - نماز براى او یک کار بود
در حقیقت تربیت و انسان سازى در نماز است . امّا در صورتى که نماز، نماز واقعى باشد آن حالت خشوع و توبه و تذکر در انسان موجود باشد. خدا رحمت کند استاد بزرگوار ما حضرت امام قدّس سرّه را، ایشان مى فرمود: من در محضر آقاى ملکى تبریزى بودم ، امّا نه به عنوان استاد و شاگرد، مى آمدم و مى نشستم . ایشان نیم ساعت قبل از ظهر به مدرسه فیضیه مى آمد و مى نشست . من از حالش مى فهمیدم که منتظر وقت نماز است . اصلاً نماز براى او یک کارى بود. ایشان نقل مى کرد که من روزى رفتم به منزل ایشان ، دیدم مرحوم ملکى مشغول نماز است و در آن حال این مجذوب خدا، همه چیزش را خدا جذب کرده از خود به تمام معنا بى خود است ، در حال قنوت بود و چنین زمزمه مى کرد.
گر بشکافند سرا پاى من
جز تو نیابند در اعضاى من (158)
143 - آه
مردى وارد مسجد شد و دید تکبیر مى گویند.
- پرسید: نماز چندم است ؟
یکى جواب داد تمام شد.
- گفت : آه
مردى از جمع برخواست و گفت حاضرم تمامى نمازهایم را با آن آه تو عوض کنم .
آن یکى از جمع گفت این آه را
تو به من ده و آن نماز من تو را
گفت دادم آه و پذیرفتم نماز
او سِتُد آن آه را با صد نیاز
شب به خواب اندر بگفتش هاتفى
که خریدى آب حیوان و شفى (159)
((مولوى ))
144 - جنگ است آقا!
درست به خاطر دارم که ماههاى نخست آغاز جنگ بود. دشمن با تمام تجهیزات و مدرنترین سلاحهاى اهدائى شرق و غرب و ورزیده ترین ارتش ‍ آموزش دیده خود، حمله وسیعى را به مرزهاى غربى و جنوب غربى کشور اسلامى ما شروع کرده بود و هر روز و هر ساعت خبر ناگوار و وحشتناکى از پیشرویهاى دشمن به گوش مى رسید و به راستى که خواب و خوراک را از همه گرفته بود. به طورى که ما بسیارى از ساعت روز و شب خود را در دفتر جماران و در پاى دستگاه تلکس مى گذارندیم ، و هر لحظه در انتظار خبر تازه اى بودیم . و متاءسفانه خبرها هم یکى پس از دیگرى ، همگى ماءیوس ‍ کننده و تاءثر بار بود. همه در تلاش بودند چه آنها که در جبهه و در خط مقّدم بودند و چه آنها که در پشت جبهه نیرو و امکانات بسیج مى کردند. نصیب ما هم در این میان ، غم و غصه و اندوه فراوان بود. در یکى از همان روزهاى فراموش نشدنى و غم بار، نزدیکیهاى ظهر بود که تلفن زنگ زد و من که پاى گوشى بودم تلفن را برداشتم و متوجه شدم که آقاى مهندس غرضى است (آن موقع استاندار خوزستان بودند) پس از سلام و تعارفات ، با دلهره و اضطرابى به من گفتند: فلانى ! این خبر را فوراً به امام بدهید و پاسخ آن را هم بگیرید و به من بگویید. خرمّشهر سقوط کرده و آبادان هم در خطر سقوط است . تکلیف چیست ؟ براى من که خود را ضعیف تر از گوینده این خبر مى دانستم ، روشن است که شنیدن این خبر وحشتناک (که سرانجام آن هم معلوم نبود) چه اضطرابى به وجود آورد. همانگونه بدون عبا و عینک به اتاق بغل دفتر، که اتاق پذیرایى امام بود، رفتم و با توجه به همان نظم دقیق زندگى امام مى دانستم که ایشان در آن زمان که اذان ظهر مى گفتند، سر سجاده نماز و آماده انجام فریضه ظهرند. با همان وضع خود را به جلو سجاده نماز ایشان رساندم ، دیدم تازه اذان را تمام کرده و مشغول اقامه نمازند. مرا که با آن وضع دیدند، فرمودند: ((چه خبر شده است ؟)) من سخنان آقاى غرضى را بازگو کردم و عرض کردم : گوشى در دست ایشان است و منتظر پاسخ و دستور حضرتعالى هستند. امام طورى که انگار هیچ مطلب غیر معمولى نشنیده بودند با همان آرامش و طماءنینه همیشگى فرمودند: ((بروید به ایشان بگویید جنگ است آقا! جنگ است !)). همین دو جمله را گفتند و به دنبال فصول بعدى اقامه نماز خود رفتند و سپس هم بدون توجه به اینکه من هنوز ایستاده ام ، تکبیرة الاحرام گفتند و با طماءنینه نماز ظهر را شروع کردند. من هم برگشتم و به آقاى غرضى گفتم : آقا فرمودند:(( جنگ است آقا! جنگ است !)). ایشان هم دیگر چیزى نگفت و گوشى را به زمین گذاشت . به راستى هنوز آن منظره و آن آهنگ و آن جملات در گوش من طنین اندازست .(160)
145 - تکبیرة الاحرام
من در اوائل ورودم به نجف اشرف براى نماز مغرب و عشاء به مسجد شیخ طوسى که صاحب جواهر (1200 - 1266 ه‍ .ق ) در آن جا اقامه جماعت مى کرد، مى رفتم و پشت سر ایشان ، نماز مغرب و عشاء را مى خواندم ، ولى نماز صبح را به مرحوم (سیّد محمّد باقر شفتى ؛) اقتداء مى کردم و براى درک نماز صبح او، هر روز از خانه ام که مسافت تقریباً زیادى تا مسجد وى داشت بدان جا مى رفتم و در نماز جماعت ، نزدیک او مى ایستادم ! ایشان زمانى که تکبیرة الاحرام قرائت مى فرمود مدّ مى داد. من از شاگردانش سؤ ال کردم که در الله جاى مدّ نیست ، سیّد چرا مدّ مى دهد؟ در پاسخ گفتند: ما این امر را از ایشان سؤ ال کردیم و در جواب فرمودند: ((زمانى که به کلمه مبارکه الله اکبر، تکلّم مى کنم ، از حالت اختیار بیرون مى روم و این مدّ دادن اختیارى نیست )).
آن عالم فرزانه در تمامى نوافل یومیّه ذکر رکوع و سجود را سه دفعه مى خواند و زیر کفهاى دست هم مُهر مى گذاشت .
(161)
فلک جز عشق محرابى ندارد
جهان بى خاک عشق آبى ندارد
غلام عشق شو کاندیشه اینست
همه صاحبدلان را پیشه اینست .
((حکیم نظامى گنجوى ))



  



نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 4:10 ع توسط جواد قاسم آبادی


127 - حدیث دلبران
علاّمه محمّد تقى جعفرى ؛ (1304 - 1377 ه‍ ش ) نقل کرد:
در نجف در دوران حضور در محضرشان (استاد آیة ا... شیخ مرتضى طالقانى ) روزى که آخرین روزهاى ذى الحجه بود براى درس به خدمتشان رسیدم . همین که وارد شدم و رویارویشان نشستم فرمودند: براى چه آمدى آقا؟ من عرض کردم : آمدم که درس بفرمایید. ایشان فرمودند: برو آقا، درس ‍ تمام شد. چون ماه محرم رسیده بود من خیال کردم ایشان مى فرماید که تعطیلات محرم رسیده است ، لذا درس تعطیل است ، و آنچه که به هیچ وجه به ذهنم خطور نکرد، این بود که ایشان خبر مرگ و رحلت خود را از دنیا به من اطلاّع مى دهد. همه آقایان که در آن موقع در نجف بودند مى دانند که ایشان بیمار نبود، لذا من عرض کردم آقا دو روز به محرم مانده است و درسها تعطیل نشده است . ایشان کلمه اخلاص ((
لااله الاالله )) را با هیجان غیر قابل توصیفى به زبان آورد و فرمود: مى دانم آقا! مى دانم ! به شما مى گویم درس تمام شد. ((خر طالقان رفته پالانش مانده ))، روح رفته جسدش مانده . و خدا را شاهد مى گیرم هیچ گونه علامت بیمارى در ایشان نبود من متوجه شدم که آن مرد الهى خبر رحلت خود را مى دهد. سخت منقلب شدم عرض کردم : پس چیزى بفرمایید براى یادگار، بار دیگر کلمه ((لااله الا الله ))

را با یک قیافه روحانى و رو به ابدیت گفت . در این حال اشک از دیدگان مبارکش به محاسن شریفش جارى شد و این بیت را در حال عبور از پل زندگى و مرگ براى من فرمود:

تا رسد دستت به خود شو کارگر

چو فتى از کار خواهى زد به سر

بار دیگر کلمه ((لا اله الا الله )) را با حالتى عالى تر گفت . من برخاستم و هر چه کردم که دستش را ببوسم نگذاشت و با قدرت بسیار دستش را کشید، و من خم شدم پیشانى و محاسن مبارکش را چند بار بوسیدم و اثر قطرات اشکهاى مقدّس آن مسافر دیار ابدیت را در صورتم احساس کردم و رفتم .
پس فردا در مدرسه صدر که ما آنجا درس مى خواندیم و محرم وارد شده بود، به یاد سرور شهیدان امام حسین علیه السّلام نشسته بودیم که مرحوم آقاى شیخ محمّد على خراسان ؛ براى منبر آمدند و همین که بالاى منبر نشست پس از حمد و ثناى خداوند گفت :((انا لله و انا الیه راجعون )) شیخ مرتضى طالقانى به لقاء الله پیوست .
شیخ در یکى از حجره هاى مدرسه آیة ا... سیّد کاظم یزدى سکونت داشت . همه مراجع و بزرگان حوزه و فضلاب آمده بودند. از یکى از طلبه هاى مدرسه که سیّد بود پرسیدم : شیخ چگونه از دنیا رفت ؟ او گفت : دیشب هم مانند همه شب یک ساعت به اذان صبح مانده شیخ از پله هاى پشت بام بالا رفت و به طور آهسته نماز و مناجات گفت . او همیشه آهسته مناجات مى کرد، آمد پایین نماز صبح را خواند و به حجره رفت ، ما دیدیم آفتاب بر آمده است و شیخ بیرون نیامد، از پنجره نگاه کردیم ، دیدیم چشم از این دنیا بربسته و حوالى طلوع خورشید، روحش از این فضا ناپدید شد و به ابدیت پیوسته است .
(141)

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

بولاى تو که گر بنده خویشم خوانى

از سر خواجگى کون و مکان برخیزم

((حافظ))
128 - نواى شب

مدّتى همسایه مرحوم سیّد احمد تهرانى کربلائى (1322 ه‍ .ق ) بودم ، ایشان در مراتب علم و عمل و سلوک و زهد، یگانه فرد زمان و اوحدى زمان خود بود. نمازهاى خود را در مکانهاى خلوت به جا مى آورد و از اقتدا کردن مردم به وى در نمازها خوددارى مى نمود و بسیار گریه مى کرد و ((کثیر البکا)) بود، به طورى که نمى توانست از گریه در نمازها خویشتن دارى نماید، به خصوص در نماز شب .
من در مدّت دو سال که به همسایگى او فائز و بهره مند شدم در این مدّت از او چیزهایى را مشاهده نمودم که بیانش به طول مى انجامد.
(142)

وى معمولاً بدین غزل ، مولاى خود را مورد خطاب قرار مى داد و مى فرمود:

ما بدین در نه حشمت و جاه آمده ایم

از بد حادثه اینجا به دنیا آمده ایم

رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم

نه به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

سبزه خطّ تو دیدیم و ز بستان بهشت

به طلبکارى این بهر گیاه آمده ایم

با چنین گنج که شد خازن او روح امین

به گدایى به در خانه شاه آمده ایم

لنگر حلم تو اى کشتى توفیق کجاست

که در این بحر کرم ، غرق گناه آمده ایم

آبرو مى رود اى ابر خطا شوى ببار

که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم

حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما

از پى قافله با آتش آه آمده ایم

((حافظ))
129 - لحظات آخر زندگى یک سردار
سیّد مجتبى نواب رهبر بزرگ فدائیان اسلام براى مقابله با مزدوران استعمار، سازمان فدائیان اسلام را در سال 1324 ه‍ .ش تشکیل داد که اعضاى مرکزى این سازمان عبارت بودند از:
1 - سیّد حسین امامى 2 - خلیل طهماسبى 3 - سیّد عبدالحسین واحدى 4 - محمّد مهدى عبد خوانى 5 - مظفر ذوالقدر و ...
هژیر از مهره هاى مورد اعتماد انگلیسیها بود همیشه مشاغل مهمى داشت و پس از شهریور 20 چندین بار وزیر شد و پس از سقوط کابینه قوام در سال 1327 چند ماه نخست وزیر بود. نخست وزیرى او به علت مخالفت مردم دوامى نیاورد و پس از آن به دستور شاه وزیر دربار شد و در همین سمت توسط((فدائیان اسلام ))کشته شد.
روز جمعه اى بود و محمّد رضا به اتفاق عده اى در فرح آباد بود، من هم بودم بعد از ظهر خبر رسید که هژیر را ترور کرده اند. محمّد رضا به من گفت : بیا با هم به بیمارستان برویم . هژیر در بیمارستان شماره 2 ارتش بسترى بود. شاه وارد اتاق هژیر شد و من هم به دنبالش . هژیر کاملاً هوشیار بود و خواست که اداى احترام کند، ولى محمّد رضا نگذاشت و گفت : نه شما زخمى هستید، استراحت کنید.
شاه مدّتى نشست و چون دید حال هژیر خوب است بیمارستان را ترک کرد. ولى شب (5/6 ساعت پس از ملاقات فوق ) خبر رسید که هژیر فوت کرده است . فرداى آن روز در محافل سیاسى بالا شایع شد که ترور هژیر کار رزم آرا است . در آن زمان رزم آرا قدرتى بود و به شدت براى کسب مقام نخست وزیرى زد و بند مى کرد. شایعه فوق به گوش محمّد رضا رسید، ولى رزم آرا که زرنگ بود و شایعه را شنیده بود به محمّد رضا اصرار کرد که فرد مورد اعتمادى به ملاقات ضارب برود و تحقیق کند. محمّد رضا مرا تعیین کرد. تقریباً ساعت یک بعد از نیمه شب ، محمّد رضا به من گفت که : به منزل رزم آرا برو و او را ملاقات کن . به منزل رزم آرا رفتم ، خواب بود و با لباس ‍ خواب بیرون آمد. گفتم ، که شاه دستور داده بیایم و شما را ببینم . موضوع چیست ؟ گفت : ضارب هژیر در زندان دژبان است به ملاقاتش بروید و بپرسید که ، چه کسى دستور ترور هژیر را داده ، وعده دهید که اگر راستش را بگوید آزاد خواهد شد. من همان موقع به زندان دژبان که در خیابان سوم اسفند واقع بود و در اختیار رزم آرا قرار داشت رفتم . رئیس دژبان مرا به سلول ضارب (سیّد حسین امامى ) برد و در گوش من گفت : چون ممکن است به شما حمله کند ما چند نفر پشت در مى ایستیم ! من وارد سلول شدم ، دیدم مردى قوى هیکل و سالم ، نشسته بود و تسبیح مى انداخت و دعا مى خواند. او تا مرا دید به نماز ایستاد. نمى دانم چه نمازى بود که فوق العاده طولانى شد. حدود سه ربع ساعت در گوشه اتاق روى صندلى نشستم و او اصلاً متوجه من نبود و مرتب راز و نیاز مى کرد و به محض اینکه نمازش تمام مى شد نماز دیگر را شروع مى کرد. دیدم که با این وضع نمى شود، زمانى که نمازش تمام شد اشاره کردم و گفتم : این کارها را کنار بگذار، من عجله دارم . پذیرفت و روى تخت چوبى نشست و به دیوار تکیه زد و پایش را بالا گذارد و به تسبیح انداختن پرداخت . او پرسید: چه مى خواهى ! گفتم : مرا مى شناسى ؟ گفت : مى شناسم ، تو فردوست و دوست شاه هستى ! از او سؤ ال کردم : چه کسى به شما دستور داد که هژیر را ترور کنى ؟ اگر حقیقت را بگویى بخشوده و آزاد مى شوى و اگر این قول را قبول ندارى من خود ضامن شما مى شوم .
جواب داد: البته محمّد رضا مى تواند این کار را بکند ولى من صریحاً مى گوئیم که وظیفه شرعى خود را انجام دادم و از کسى درخواستى ندارم ، خوشحالم که این وظیفه را انجام دادم و مجازاتم هر چه باشد که - اعدام است - قبول دارم ؟!. از او پرسیدم : آیا رزم آرا به شما دستور نداده که این کار را بکنید؟ پرسید: رزم آرا کیست ؟! گفتم : یعنى او را نمى شناسى ؟! پاسخ داد: مى شناسم ، سپهبد است ، رئیس ستاد ارتش است ، ولى همین مانده که من دستور رزم آرا را اجرا کنم ! این حرفها چیست که مى گوئید! من گفتم : حالا شب است و دیر وقت و ممکن است شما خسته باشید، اگر اجازه دهید فردا مجدداً به دیدارتان مى آئیم . پاسخ داد: آمدن شما اشکالى ندارد ولى بى خود وقتتان را تلف نکنید، شما اگر 10 ساعت هم بنشینید پاسخ من همین است . و مجدداً برخاست و به نماز ایستاد. با کمال تعجب برخاستم و در را باز کردم ، مشاهده کردم که رزم آرا با لباس سپهبدى ایستاده و پشت سرش رئیس دژبان و سایر افسران ایستاده اند. رزم آرا پرسید: این فرد چه گفت ؟ گفتم : پیشنهاد را قبول نکرد. گفت : دیدید من بى تقصیرم . اکنون ساعت 4 صبح بود. محمّد رضا گفته بود که هر ساعتى که کار به پایان رسید مرا بیدار کن و نتیجه را بگو. من به پیشخدمتش گفتم و او را بیدار کرد. به داخل اتاق رفتم و جریان را گفتم و گفتم : که با ضارب مجدداً یک قرار براى فردا صبح گذارده ام . شاه گفت : فردا صبح برو، اشکالى ندارد ولى این کار رزم آرا نیست و شایعات دروغ است .
به هر حال ، صبح روز بعد مجدداً به زندان رفتم و دیدم که ضارب مشغول دعا و نماز است و حالش هم خوب است . مجدداً مطلب را تکرار کردم . او پاسخ داد: اگر صد دفعه هم بیایى پاسخ من همان است . وظیفه دینى من حکم مى کرد که هژیر را به قتل برسانم و هیچ درخواستى هم ندارم !. از اتاق خارج شدم نزد محمّد رضا رفتم و گفتم : که چیزى نمى گوید همان صحبتهاى شب قبل را تکرار مى کند.
پس از این جریان ، به سرعت ترتیب محاکمه ضارب داده شد و مدّت کوتاهى بعد، در ساعت 2 بعد از نیمه شب ، با یک گردان دژبان به میدان سپه برده و دار زده شد.
(143)
130 - تحول ایمان
ساعت 10 شب بود و سوز و سرماى زمستانى همه ما را در گوشه زندان جمع کرده بود، در همین حین ، متوجه سرباز عراقى شدم که با اشاره دست مرا مى خواند. با شک و دودلى جلو رفتم ، امّا وقتى مقابلش ایستادم در چهره اش موجى از عاطفه دیدم . لحظات عجیبى بود و نگاه او حکایت از حادثه اى عجیب مى کرد. گویى در پى یافتن گم شده بود. او پس از چند لحظه سکوت گفت : آیا مى توانى نماز خواندن را به من یاد بدهى ؟ چیزى را که مى شنیدم باورم نمى شد، او دوباره حرفش را تکرار کرد. در حالى که اشک شوق در چشمانم حلقه زده بود، جواب مثبت دادم . مدّتى طول کشید تا خواندن نماز را یاد گرفت و پس از آن نه تنها اذیتمان نمى کرد، بلکه تا حد توان هواى ما را نگه مى داشت . او شیعه مذهب بود. یک روز دیگر همین نگهبان از من پرسید که نیمه شبها چه مى خوانیم و من به او فهماندم که نماز شب اقامه مى کنیم . او با اشتیاق تمام ، طریقه اقامه نماز شب را نیز یاد گرفت . به تدریج خود را در دنیاى دیگر احساس مى کردم و جوانه هاى امید در دلم شکوفه مى شد حالت غیر قابل وصفى بود. و من در زیباترین لحظات عمرم ، در پیشگاه خدا سجده شکر به جا مى آوردم . این سرباز عراقى طورى متحول شده بود که وقتى خبر ارتحال حضرت امام قدّس سرّه را شنید، اشک از چشمانش سرازیر شد.(144)

 

 



  



نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 4:9 ع توسط جواد قاسم آبادی


119 - راهیان شب
علاّمه سیّد محمد حسین طباطبائى ؛ (1321 - 1408 ه‍ .ق ) درباره استاد خود مرحوم آیة ا... العظمى حاج میرزا على قاضى ؛ (1285 - 1366 ه‍ .ق ) فرمود: ما هر چه در این مورد داریم از مرحوم قاضى داریم ، چه آنچه را که در حیاتش از او تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم و چه طریقى که خودمان داریم (همه را) از مرحوم قاضى گرفته ایم (129)... معمولاً ایشان در حال عادى یک ده بیست روزى در دسترس بودند و رفقا مى آمدند و مى رفتند و مذاکراتى داشتند و صحبتهایى مى شد، و آن وقت دفعتاً ایشان نیست مى شدند و یک چند روزى اصلاً نبودند و پیدا نمى شدند. نه در خانه ، نه در مدرسه ، نه کوفه ، و نه در سهله ، ابداً از ایشان خبرى نبود، و عیالاتشان هم نمى دانستند کجا مى رفتند چه مى کردند، هیچ کس خبر نداشت . رفقا در این روزها به هر جا که احتمال مى دادند، مرحوم قاضى را نمى جستند، و اصلاً هیچ نبود، بعد از چند روزى باز پیدا مى شد، و درس و جلسه هاى خصوصى را در منزل و مدرسه دائر داشتند، و همین جور، از قرائب و عجائب بسیار داشتند، حالات غریب و عجیب داشتند.(130)
مرحوم قاضى شاگردان خود را هر یک طبق موازین شرعیّه ، با رعایت آداب باطنى اعمال ، و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال ، به طریق خاصّى دستورات اخلاقى مى دادند، و دلهاى آنان را براى پذیرش الهامات عالم غیب آماده مى کردند. خود ایشان در مسجد کوفه و مسجد سهله حجره داشتند، و بعضى از شبها را به تنهایى در آن حُجرات بیتوته مى کردند و شاگردان خود را نیز توصیه مى کردند که بعضى از شبها را به عبادت در مسجد کوفه یا سهله بیتوته کنند. دستور داده بودند که چنانچه در بین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذکر و فکر، براى شما پیش آمدى کرد و صورت زیبائى را دیدید و یا بعضى از جهات عالم غیب را مشاهده کردید، توجه ننمائید و دنبال عمل خود باشید. روزى من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم ، در آن بین یک حوریّه بهشتى از طرف راست من آمد و یک جام شراب بهشتى در دست داشت و براى من آورده بود، و خود را به من ارائه مى نمود، همین که خواستم به او توجّهى کنم ، ناگهان یاد حرف استاد افتادم و لذا چشم پوشیده و توجّهى نکردم ، آن حوریّه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف کرد، من نیز توجهى ننمودم و روى خود را برگرداندم ، آن حوریّه رنجیده شد و رفت و من تا بحال ، هر وقت آن منظره به یادم مى افتد از رنجش آن حوریّه متاءثر مى شوم .(131)
120 - رهنمود آسمانى
مرحوم آیة ا... میرزا جواد آقا ملکى تبریزى در ((اسرار الصلوة )) مى فرماید:
استادم ملاّ حسینعلى همدانى (1239 - 1311 ه‍ .ق ) به من فرمود: فقط متهجّدین و شب زنده داران هستند که به مقاماتى نائل مى گردند و غیر آنان هیچ جایى نخواهند رسید.
(132)

از یک خروش یا رب شب زنده دارها

حاجت روا شدند هزاران هزارها

یک آه سرد سوخته جانى سحر زند

در خرمن وجود جهانى شرارها

آرى دعایى نیمه شب دانستگان

باشد کلید قفل مهّمات کارها

((وحدت کاشانى ))
121 - آیه رحمت
علاّمه طباطبائى ؛ (1321 - 1401 ه‍ .ق ) فرمود: چون به نجف اشرف براى تحصیل مشرّف شدم ، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى گاهگاهى به محضر مرحوم قاضى (1285 - 1366 ه‍ .ق ) شرفیاب مى شدم ، تا یک روزى دَرِ مدرسه اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آن جا عبور مى کردند، چون به من رسیدند دستِ خود را روى شانه من گذارد و گفتند: اى فرزند! دنیا مى خواهى نماز شب بخوان و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان .
این سخن آنقدر در من اثر کرد که از آن به بعد تا زمانى که به ایران مراجعت کردم ، پنج سال تمام در محضر قاضى روز و شب به سر مى بردم و آنى از ادارک فیض ایشان دریغ نمى کردم .
(133)
122 - سبّوح قدّوس
هر نیمه شب آخوند محمّد کاشى ، نمازى چنان به سوز و گداز مى خواند و بدنش به لرزه مى افتاد که از بیرون حجره صداى حرکتش و لرزش بدنش ‍ احساس مى شد.
روزى پس از ختم درس آخوند، یکى از شاگردانش به همراه یکى از طلاّب به نزد آن استاد آمد و عرض کرد: آقا! این آقا شیخ مى گوید: دیشب به وقت سحر دیدم که از در و دیوار مدرسه صداى ((سبّوح قدوس ربّنا و ربّ الملائکه والرّوح )) بر مى آید و چون در نگریستم دیدم که آقاى آخوند به سجده ، این ذکر مى گوید. آخوند در جواب فرمود: این که در و دیوار به ذکر من متذکر باشند امرى نیست ، مهم آن است که او از کجا محرّم این راز گشته است .
(134)
123 - آواى ملکوتى
یادى از شهید نواب صفوى (1303- 1334 ه‍ .ش ) از زبان علاّمه محمّد تقى جعفرى ؛ (1304 - 1377 ه‍ .ش ):
هر دو جوان بودیم و هر دو به نوعى تهجّد و شب زنده دارى و زیارت را دوست داشتیم . در حوزه نجف در خدمت مرحوم آیة ا... شیخ طالقانى (1280 - 1364 ه‍ .ق ) تلمذّ مى کردیم و از علاّمه شیخ عبدالحسین امینى ((صاحب الغدیر)) (1320 - 1390 ه‍ .ق ) درس ایمان و ولایت مى آموختیم . روزى پیشنهاد کرد پیاده از نجف به کربلا براى زیارت سومین پیشواى تشیع باهم حرکت کنیم . موافقت کردم و بعد از ظهر یکى از روزهاى پاییزى به راه افتادیم . هوا تقریباً تاریک شده بود که ما در راه نجف کربلا قرار گرفتیم و هنوز بیش از چند کیلومتر از شهر دور نشده بودیم که مردى تنومند از اعراب بیابان نشین در جلومان سبز شد و با صداى خشن فرمان ایستادن داد. در نور مهتاب خنجر آذین شده اى که مرد عرب بر کمر داشت را دیدم و یکّه خوردم ، امّا سیّد آرام ایستاد. مرد عرب با خشونت گفت : هر چه دینار دارید از جیبهایتان بیرون آورده و تحویل دهید. من ترسیده بودم و مى خواستم آنچه دارم تحویل دهم که ، یک مرتبه متوجه شدم شهید نواب صفوى با چالاکى خنجر مرد عرب را از کمرش بیرون کشیده و برق آن را جلو چشمان مرد تنومند عرب نگه داشته و با قدرت نوک خنجر را نزدیک گلویش قرار داده و مى گوید: با خدا باش و از خدا بترس و دست از زشتیها بشوى . من از سرعت و شجاعت سیّد حیرت زده و مات به هر دوى آنها نگاه مى کردم که مرد عرب ما را به چادرش جهت استراحت دعوت کرد. نواب صفوى فوراً پذیرفت ، براى من تعجب آور بود به سیّد گفتم : چگونه دعوت کسى را مى پذیرى که تا چند لحظه پیش مى خواست لخت مان کند. سیّد گفت : اینها عرب هستند و به میهمان ارج مى نهند و محال است خطرى متوجه ما باشد. آن شب من و نوّاب به چادر عرب رفتیم و سیّد تا صبح آرام خوابید، و من تا صبح بیدار بودم و همه اش مى ترسیدم که مرد عرب هر دوى ما را نابود کند. سیّد نیمه شب براى نماز برخواست و با آوائى ملکوتى با خداى خویش به راز و نیاز پرداخت ، و فرداى آنروز با هم عازم کربلا شدیم ... این خاطره در طول پنجاه سال همیشه نوازشگر من بوده است .
(135)
124 - ساکنان حرم سرّ
حکیم الهى و فقیه ژرف اندیش ، ملاّصدرا (980 - 1050 ه‍ .ق ) چندین بار پیاده به مکه مشرّف شد و هنگامى که هفتمین بار با پاى پیاده راه حجّ مى پیمود در بصره بدرود حیات گفت .
هانرى کربن فرانسوى گوید: ملاّ صدرا مدّت یک ساعت بدین ترتیب مناجات کرد و از بیم آنکه ایمانش به خداوند متزلزل شود به گریه در آمد و بعد از قدرى گریستن از اتاق بیرون رفت و کنار حوض خانه وضو گرفت و برگشت و به نماز ایستاد. آن شب ، ملاّ صدرا از بیم آن که ایمانش دچار تزلزل شود، تا صبح نماز نافله خواند.
(136)

اگر یکبار زلف یار از رُخسار برخیزد

هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد

عراقى هر سحر گاهى برآر از سوز دل آهى

ز خواب این دیده بختت مگر یکباره برخیزد

((شیخ فخرالدین عراقى ))
125 - ره عشق
شام شهادت فرا رسید و روز اسارت قدم گذارد. قهرمان شهادت ، برادر بود. قهرمان اسارت خواهر، برادر رهبر بود و خواهر رهبر. آن حسین بود و این زینب ، هر دو فرزند على ، هر دو زاده زهراعلیهاالسّلام قهرمانان شهادت مردان بودند و قهرمانان اسارت ، زنان و بیماران و کودکان ، کاروان سالار شهادت حسین بود و کاروان سالار اسارت زینب ... او در ساعتى چند، همه کس و همه چیز خود را از دست داده بود، نه برادرى داشت ، نه پسرى ! نه یارى داشت و نه یاورى ! خودش گفت : امروز جدم و پدر و مادرم و برادرم را از دست دادم . آرى حسین همه کس زینب بود. برادران زینب ، پسران نوجوان ، و همه کسان زینب ، در نیم روز همگى در مقابل چشمانش در خاک و خون تپیدند! شام شهادت شبى بود و چه شبى ! چنانچه روز شهادت روزى بود و چه روزى !... شبى تاریک ! چراغها مرده ! شمعها کشته ! خورشید و ستارگان غروب کرده !... دلهاى داغدیده ! خیمه هاى نیمه سوخته ! چهره هاى از اشک افروخته ! همه چیز به تاراج رفته !...در شب شهادت زینب بود و حسین ، زینب بود و همه کس و همه چیز، در شام شهادت زینب بود و زینب . مصائب هر چند بسیار سنگین بود و گران ، ولى همچون کوه استوار در برابر مصائب ایستاد و خم به ابرو نیاورد! به نگهبانى اسیران ، و به گردآورى زنان و کودکان پرداخت به پرستارى فرزند بیمار برادر پرداخت . از این سو به آن سو مى دوید و گمشدگان را مى جست ! خارهاى بیابان به پایش ‍ خلید! ولى این قامت رنجدیده ناتوان . چنان شایستگى بخرج داد که یک بچه بزیر سّم ستور نرفت . یک زن در آتش نسوخت ، یک کودک در آن شام شوم گم نشد. پس از آنکه از این کارها فراغت یافت و از سلامت همه اطمینان حاصل کرد، کودکان را خواباند. و سکوت همه جاى صحرا را فرا گرفت . به گوشه چادر نیمه سوخته رفت و به عبادت پرداخت و نماز شب بجاى آورد. آن شب آنقدر ناتوان شده بود که نتوانست ایستاده بخواند، نماز را نشسته بجا آورد... امام سجادعلیه السّلام فرمود: عمّه ام زینب علیهاالسّلام شب عاشورا نماز شبش را نشسته انجام داد.(137)
126 - هفتاد سال نماز شب
حالا اگر انسان اینگونه مخلص شد و خدا را به حقیقت درک کرد و تمام لحظات خود را در محضر خداوند دید و احساس کرد همیشه در پیشگاه خداوند مى باشد. بگفته قرآن ، ((فَأَیْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ))(138) این انسان به هر طرف که رو کند آنجا خداست . روزنامه مى خواند فثم وجه الله ، رادیو گوش مى کند ((فثم وجه الله ))، تلویزیون نگاه مى کند ((فثم وجه الله ))، مى خندد ((فثم وجه الله )) مى شود. خوشا آنانکه دائم در نمازند. امام پس از اتصال به دریاى بیکران رحمت حق دائماً در رکوع و سجود است .(139) امام هفتاد سال نماز شب خود را به صورت متواتر خواندند،(140)

امام در بیمارى در صحت ، در زندان ، در خلاصى ، در تبعید، حتى بر روى تخت بیمارستان قلب همه نماز شب مى خواند.
امام در قم بیمار شدند با دستور اطباء امام به تهران مى بایست منتقل شود. هوا بسیار سرد بود و برف مى بارید، یخبندان عجیبى در جاده ها وجود داشت . امام چندین ساعت در آمبولانس بودند و پس از انتقال به بیمارستان قلب باز نماز شب خواندند. شما اگر از نزدیک دیده باشید آثار اشک بر گونه اى مبارک امام حکایت از شب زنده دارى و گریه هاى نیمه شب وى دارد.

خوشا آنان که الله یارشان بى

به حمد و قل هوالله کارشان نبى

خوشا آنان که دائم در نمازند

بهشت جاودان بازارشان بى

باباطاهر



  



نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 4:8 ع توسط جواد قاسم آبادی


109 - نیاز نیمه شبى
مرحوم تنکابنى در مورد پدر بزرگوارش مرحوم آیة ا... میرزا سلیمان تنکابنى که از شاگردان بزرگ حکیم نامدار، ملاّ على نورى ؛ است ، مى نویسد: پدرم ، همیشه بر نماز اول وقت و خواندن نوافل مواظبت داشت و هر روز یک جزء قرآن تلاوت مى کرد و نیز هر روز سوره یس و صد مرتبه ((لا لله الا الله الملک الحق المبین )) و برخى او را دیگر را مى خواند. و سوره واقعه را در قنوت نماز (و تیره نافله عشاء) قرائت مى کرد. و نماز شبش هیچ گاه ترک نشد.
یک شب ، وقت سحر از خواب بیدار شدم ، دیدم پدرم نشسته و به شدت مى گرید، بعد از مدّتى که گریه اش تمام شد از سبب آن سؤ ال کردم . فرمود: در قنوت نماز وتر، مناجات (خمس عشره ) را مى خواندم و مى گریستم ، ناگاه شنیدم که آوازى بر آمد که : ایها العالم العامل ... مرحوم والد، پیش از این سخن نگفت و دنباله صدایى را که شنیده بود اظهار نکرد، سپس فرمود: وقتى آن آواز را شنیدم چنان گریه بر من مستولى شد که نتوانستم نماز را تمام کنم ، بى اختیار نشستم ...
(118)

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

نیاز نسیم شبى دفع صد بلا بکند

عتاب یار پرى چهره عاشقانه بکش

که یک کرشمه تلافّى صد جفا بکند

ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند

هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند

((حافظ))
110 - آروزهاى مادر
پس از آنکه حضرت مریم علیهاالسّلام از دنیا رفت حضرت مسیح علیه السّلام جنازه مادرش را پس از تطهیر به خاک سپرد. پس روح مادر را در خواب دید. مسیح پرسید: مادر! آیا هیچ آرزوئى دارى ؟ مریم علیهاالسّلام پاسخ داد: آرى ، آروزیم این است که در دنیا بودم و شبهاى سرد زمستانى به مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد مى رساندم ، و روزهاى گرم تابستانى را روزه مى گرفتم .(119)

از عمرم همان بود که در یاد تو بودم

باقى همه بى حاصلى و بى خبرى بود

111 - نماز عشق
در حالات میرزا آقا ملکى تبریزى ؛ (متوّفى 1343 ه‍ .ق ) آمده است که : شبها براى تهجد و نماز شب بر مى خواست ابتداء در بسترش مدّتى صدا به گریه بلند مى کرد، سپس بیرون مى آمد و نگاه به آسمان مى کرد و آیات ((إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ وَ اخْتِلفِ الَّیْلِ وَالنَّهارِ لَمَایتٍ لِّماُوْلِى الْمأَلَببِ الذّینِ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَالاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هَذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ))(120) را مى خواند و سر به دیوار مى گذاشت و مدّتى گریه مى کرد و پس از تطهیر نیز کنار حوض مدّتى پیش از وضو مى نشست و مى گریست و خلاصه از هنگام بیدار شدن تا آمدن به محل نماز و خواندن نماز شب ، چند جا مى نشست و بر مى خواست و گریه سر مى داد و تا به مصلاّیش مى رسید و آن جا که دیگر حالش قابل وصف نبود.(121)

آه از آن نرگس جادو که چه بازى انگیخت

واى از آن مست که با مردم هشیار چه کرد؟

برقى از منزل لیلى بدرخشید سحر

وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد؟

برق عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد؟

((حافظ))
112 - رازهاى نیمه شب
از وقتى ایشان را شناختم شاهد این قضیه بوده ام که وقتى در ظلمت و تاریک نیمه شب آهسته وارد اتاق مى شدم ، معاشقه امام با خدا را احساس ‍ مى کردم . با چنان خضوع و خشوعى نماز مى خواندند و قیام و رکوع و سجود مى کردند که حقاً وصف ناپذیر است . اصلاً نمى توانم راجع به آن لحظات صحبت کنم ، تنها احساس مى کردم که در دل شب با آن خضوع و خشوع ، با چشمان اشکبار، به راز و نیاز خدا مشغولند. باید بگویم که در آن لحظات با معشوق حقیقى خویش معاشقه مى کردند. با دیدن این لحظات ، با خودم فکر مى کردم که شب امام حقیقتاً ((لیلة القدر)) است . این حالات امام نه یک شب و دو شب ، بلکه یک عمر برقرار بود. از رمضان سال قبل از رحلتشان ، خوب به یاد دارم بعضى وقتها، هر بار به دلیلى به نزد ایشان مى رفتم و سعادت پیدا مى کردم که با ایشان نماز بخوانم . وارد اتاق که مى شدم ، مى دیدم که قیافه شان کاملاً برافروخته است و چنان اشک ریخته اند که دستمال کفاف اشکشان را نمى داد و کنار دستشان حوله مى گذاشتند. ایشان شبها چنین حالتى داشتند و این واقعاً معاشقه بود.(122)

صفت باده عشق ز من مست مپرس

ذوق این مى نشناسى به خدا تا نچشى

((حسین منصور حلاج ))
113 - آرامش
در نیمه شبى خبر آوردند که قرار است کودتایى (کودتاى نوژه که قرار بود در تیر ماه سال 1359 به وقوع پیوندد) رخ دهد. حاج سیّد احمد آقا شتابان خدمت امام رسیدند. امام طبق معمول هر شب در آن ساعت مشغول اداى نماز شب بودند. مدّتى طولانى به انتظار ایستادند. امام غرق در راز و نیاز با خداوند بودند. سرانجام پس از پایان یافتن نماز، جریان را به اطلاّع امام رساند. ایشان با همان متانت و آرامش همیشگى ، آرام فرمودند:
((مسئله اى نیست ، شما بروید و خیالتان آسوده باشد)).
(123)
114 - در حریم یار
حضرت امام حتى در شرایط بحرانى بیمارستان هم معمولاً نماز شبشان ترک نشد. مستحبات نماز را حتماً به جا مى آوردند، حتماً عطر مى زدند، محاسن را شانه مى کردند و عمّامه بر سر مى گذاشتند. گفتن این مسائل آسان است ولى در نظر بگیرید بیمار کهنسالى که (حدود 90 - 80 سال ) که با ضعف و درد و تب ، دوران دشوار بعد از عمل جراحى را مى گذراند، مقادیر زیادى دارو از طریق سرم به بدن متصل است و امکان نشستن ندارد. و ماسک اکسیژن بر دهان و بینى ، و کیسه خون به دست وصل است . آن وقت مدام به فکر ساعت نماز باشد و مستحبات را هم به همان حال به جا بیاورد. فارغ از همه محیط اطراف به نماز شب بپردازد، چندین ساعت آخر عمر امام همگى در حال نماز گذشت ، چون حالشان مناسب نبود با اشاره دست رکوع و سجود را بجا مى آوردند و با مختصر حرکت دادن سر و حرکات مختصر دست و پا نماز مى خواندند، زیرا توان نشستن نداشتند.(124)

تا از دیار هستى در نیستى خزیدیم

از چه غیر دلبر از جان و دل بریدیم

با کاروان بگویید از راه کعبه بر گرد

ما یار را به مستى بیرون خانه دیدیم

لبیک از چه گویید اى رهروان غافل

لبیک او به خلوت از جام مى شنیدیم

تا چند در حجابید اى صوفیان محبوب

ما پرده خودى را در نیستى دریدیم

اى پرده دار کعبه بردار پرده از پیش

کز روى کعبه دل ما پرده را کشیدیم

ساقى بریز باده در ساغر حریفان

ما طعم باده عشق از دست او چشیدیم

((امام خمینى قدّس سرّه ))
115 - بانگ سحرى
حاج میرزا جواد آقا تبریزى ، اعلى الله تعالى مقامه (1343 ه‍ .ق ) در دو کتاب خود که بنام (اسرار الصلوة ) و (اعمال السنه ) یا (المراقبات ) است مى فرماید:
شب که انسان مى خوابد ملائکه موکّل بر انسان ، انسان را بیدار مى کنند براى نماز شب و بعد چون انسان اعتنا نمى کند و دوباره مى خوابد باز او را بیدار مى کنند، دوباره مى خوابد، باز او را بیدار مى کنند، این بیدارى ها از روى مصادفه و اتفّاق نیست ، بلکه بیدارى هاى ملکوتى است که به وسیله فرشتگان انجام مى گیرد. اگر انسان استفاده کرد و برخاست ، آنها تقویت و تاءیید مى کنند، و روحانیت مى دهند، و اگر نه متاءثر مى شوند و کسل برمى گردند. (اگر از خواب برخواستید آن ملائکه را که نمى بینید، اقلاً به آنها سلام کنید و دعا کنید و تحیّت و تکریم بگوئید و تشکّر نمائید!).
(125)

آیینه دل چون شود صافى و پاک

نقش ها بینى برون از آب و خاک

هم بینى نقش و هم نقاش را

فرش دولت را و هم فراش را

(مولوى )
116 - نماز شب ، از اول جوانى
خویشاوندان امام که از پانزده سالگى با ایشان بودند مى گویند:
از پانزده سالگى ایشان که در خمین بودیم آقا یک چراغ کوچک مى گرفتند و مى رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کس بیدار نشود و آنجا نماز شب مى خواندند.
خانم خدیجه ثقفى همسر گرامى امام قدّس سرّه مى گویند: تا حالا نشده که من از نماز شب ایشان بیدار شوم . چون چراغ را مطلقاً روشن نمى کردند. نه چراغ اتاق را روشن مى کردند، نه چراغ راهرو را و نه حتى چراغ دستشویى را، براى اینکه کسى بیدار نشود، هنگام وضوى نماز شب ، یک ابر زیر شیر آب مى گذاشتند که آب چکه نکند و صداى آن کسى را بیدار نکند.
(126)
117 - آرامترین نماز
امام حتى وقتى که از پاریس به تهران مى آمدند در هواپیما نماز شب خواندند. من یادم هست قطب نمایشان را مرتب مى گذاشتند، مى دیدند تکان نمى خورد. موضوع را به خلبان گفتیم . جواب داد که ، قطب نما در هواپیما کار نمى کند. امام از ایشان پرسید که ، مکّه کدام طرف است . نشان دادند. امام به همان طرف مشغول نماز شدند.(127)
118 - اولین شب اقامت در پاریس
در اولین شب اقامتشان در پاریس ، امام در آپارتمان کوچکى اقامت کردند. هنگام خواب ، ایشان به اتاق خود رفتند ما هم در اتاق مقابل نشسته بودیم . ساعت دو بعد از نیمه شب که به وقت نجف ، چهار و به وقت تهران ، چهار و نیم بعد از نیمه شب بود امام از اتاق خود بیرون آمدند. وضو گرفتند و برگشتند. هنوز حدود چهار ساعت به اذان صبح مانده بود. تعجب کردیم که چرا ایشان این قدر زود بلند شده اند. صبح معمّا حل شد. زیرا امام سؤ ال فرمودند: ((اینجا چطور است ؟ دیشب هر چه نشستم که صبح شود نماز بخوانم هوا روشن نشد)).
معلوم شد که امام به عادت هر شب و مطابق بافق نجف اشرف ، دو ساعت به اذان صبح مانده براى نماز شب بلند شده اند، خدمت ایشان عرض کردیم که افق اینجا با نجف دو ساعت تفاوت دارد. فرمودند: ((بیایید ساعت مرا درست کنید)).
(128)



  



نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 4:6 ع توسط جواد قاسم آبادی


100 - نسیم رحمت
پاسى از شب گذشته و دیر وقت بود که شیخ ابراهیم (1279 - 1374 ه‍ .ق ) به خانه مى آمد. لبانش در دمادم خواب به هم مى خورد و زیر لب ذکرى زمزمه مى نمود، در آن حال ، خواب ذکر را از لبانش مى ربود. او مثل همیشه وضو ساخت و با ذکر خدا به بستر رفت و به خواب شد. چند ساعتى نگذشته بود که پهلو از رختخواب تهى ، و آبى تهیه کرده ، وضویى ساخت و براى نماز شب با سحر خیزان بیدار دل همگام شد و به نماز ایستاد.
وقتى شیخ بر مى خواست سحر هنوز بیدار نشده بود. سحر را او بیدار مى کرد، ستارگان را او در آسمان مى چید و سپیده را به دفتر افق مى کشید. به نماز مى ایستاد و به ادب نافله مى گذارد و در هر رکعت آن گویى فروغى تازه در جانش مى افروخت و عطرى طرب آور به خانه اش مى وزید و شادابتر و با روح تر به مناجات مى پرداخت .
وصف رُخ یار و دیدار سراسر سوز و شوق مى ماند. براى دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر، که دعایى بارانى و نداى غریب و سوزناک شیخ بود که با خدایش به گفتگو نشسته ، نیازش را به آستان محبوب عرضه مى داشت و درمان دل خود و مشکل مردم را از او مى خواست .
(108)
101 - زیارت یک عالم نورانى
آیة ا... محمد هادى معرفت گوید: صرفاً براى دیدار با علاّمه محمّد تقى شوشترى (1320 - 1451 ه‍ .ق ) از قم به شوشتر عزیمت کردم . به هنگام ملاقات با معظم له ایشان را در اثر کهولت سنى ، روى صندلى نشاندند. من خواهش کردم که دعایى در حق بنده بکنند.
نکته در خور ذکر در آن سفر این بود که با کمال تعجب شاهد بودم که ایشان با کهولت سنى 80 سالگى حتى نماز شب را با مساعدت دیگران ایستاده مى گزارد.
زیارت یک عالم نورانى و دیدن این اندازه تقیّد به عبادات و روحانیتى که ایشان داشتند خاطره این سفر را همیشه براى من زنده نگاه مى دارد.
(109)

از حالها سراسر دانى چه حال خوشتر؟

وقت سحر زبستر؟ از شوق پا کشیدن

در گوشه اى به زارى ، با دوست راز گفتن

وز او نوید رحمت با گوش جان شنیدن

گاهى پى سجودش رُخ بر زمین نهادن

گاهى پى رکوعش همچون فلک خمیدن

((صغیر اصفهانى ))
102 - پشیمانى عابد از عبادت

عابدى بعد از سالها عزلت گزینى و شب زنده دارى ، عاقبت شبى بر اثر وسوسه شیطان دست از دعا و عبادت بر کشید و گفت : چرا اینهمه الله الله مرا لبیک نمى آید؟
با دل افسرده به فکر فرو رفت و به خواب شد. در خواب حضرت خضرعلیه السّلام را دید و گفت خضرش که خدا این گفت به من ، بلکه آن الله تو لبیک ماست .

آن یکى الله مى گفتى شبى

تا که شیرین مى شد از ذکرش لبى

گفت شیطان آخر اى بسیار گو

این همه الله را لبیک گو

مى نیاید یک جواب از پیش تخت

چند الله مى زنى با روى سخت

او شکسته دل شد و بنهاد سر

دید در خواب او خضر را در خُضر

گفت هین از ذکر چون وامانده

چون پشیمانى از آن کس خوانده اى

گفت لبیکم نمى آید جواب

ز آن همى ترسم که باشم رد باب

گفت خضرش که خدا این گفت به من

که برو با او بگو اى ممتحن

بلکه آن الله تو لبیک ما ماست

و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست

نى ترا در کار من آورده ام

نه که من مشغول ذکرت کرده ام

حیله ها و چاره جوئیهاى تو

پیک ما بوده گشاده پاى تو

درد عشق تو کمند لطف ماست

زیر هر یا رب تو لبیک ماست (110)

103 - از سر شب تا سحر در حال رکوع
سرکشیک آستان قدس رضوى نقل کرد که :
شبى از شبهاى زمستان که هوا خیلى سرد بود و برف مى بارید، نوبت کشیک من بود. اول شب خدّام آستان مبارکه به من مراجعه کردند و گفتند که به علت سردى هوا و بارش برف زائرى در حرم نیست ، اجازه دهید حرم را ببندیم ، من نیز به آنان اجازه دادم . مسئولین بیوتات درها را بستند و کلیدها را آوردند. مسئول بام حرم مطهّر آمد و گفت : حاج شیخ حسنعلى اصفهانى (1279 - 1361 ه‍.ق ) از اول شب تاکنون بالاى بام و در پاى گنبد مشغول نماز مى باشند و مدّتى است که در حال رکوع هستند، و چند بار که مراجعه کرده ایم ایشان را به همان حال رکوع دیده ایم . اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که مى خواهیم درها را ببندیم . گفتم : خیر، ایشان را به حال خود بگذارید، و مقدارى هیزم در اطاق پشت بام که مخصوص ‍ مستخدمین است بگذارید که هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده کنند و درِ بام را نیز ببندید. مسئول مربوطه مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم .
آنشب برف بسیارى بارید. هنگام سحر که براى باز کردن درهاى حرم مطهّر آمدیم ، به خادم گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حالند. پس از چند دقیقه خادم بازگشت و گفت : ایشان همانطور در حال رکوع هستند و پشت ایشان با سطح برف مساوى شده است . دانستیم که آن مرد الهى از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده اند و سرماى شدید آنشبِ سخت زمستانى را هیچ احساس نکرده اند.
(111)

بر لبش قفل است و در دل رازها

لب خموش و دل پر از آوازها

عارفان که جام حق نوشیده اند

رازها دانسته و پوشیده اند

هر که را اسرار حق آموختند

مهر کردند و زبانش دوختند

((مولوى
104 - علامه امینى ؛
عده اى از علماى اهل سنت به علاّمه امینى (1320 - 1390 ه‍ .ق ) صاحب کتاب ارزشمند ((الغدیر)) مراجعه نمودند و گفتند: در حالات على علیه السّلام آمده است که بعضى شبها هزار رکعت نماز مى خواند، در حالى که براى هیچ انسانى ممکن نیست که از اول شب تا صبح بتواند هزار رکعت نماز بخواند. بنابراین ما این ادّعا را قبول نداریم .
علاّمه به آنان گفت : من به شما ثابت مى نمایم که این عمل نه تنها براى على علیه السّلام بلکه براى افراد دیگر بشر ممکن است . علاّمه امینى به آنها پیشنهاد کرد که شبى به منزل او آمده تا ایشان از اول شب تا به صبح هزار رکعت نماز بخواند. علماى اهل سنّت قبول نموده و به منزل علاّمه آمدند، و ایشان از اول شب مشغول نماز شد و تا اذان صبح هزار رکعت نماز را خواند و بدین وسیله ثابت نمود که این عمل ممکن است .
(112)
105 - لذّت معنوى
ما یک سلسله لذتهاى معنوى داریم که معنویت ما را بالا مى برد. براى کسى که اهل تهجّد و نماز شب است ، جزو صادقین و صابرین و مستغفرین بالاسحار باشد، نماز شب لذّت و بهجت دارد، آن لذّتى که یک نفر نماز شب خوان حقیقى و واقعى از نماز شب خودش مى برد.
هیچ وقت یک آدم اهل دنیا و مادیات احساس نمى کند. لذّت آن نماز شب خوان خیلى عمیق تر و نیرومندتر و نشاط بخش تر است .
چه مانعى دارد که من ذکر خیرى از پدر بزرگوار خودم بکنم حداقل از چهل سال پیش من مى دیدم این مرد بزرگ و شریف (حاج شیخ محمد حسین مطهرى (ره )) هیچ وقت نمى گذاشت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تاءخیر بیفتد. شام را سر شب مى خورد و سه ساعت از شب گذشته مى خوابید، و حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شب هاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بیدار مى شد. و حداقل قرآنى که قرائت مى کرد یک جزء بود و با چه فراغت و آرامشى نماز شب مى خواند. در سالهاى اخیر با وجود اینکه تقریباً صد سال از عمرش مى گذشت هیچ وقت من ندیدم که یک ناآرامى داشته باشد. این همان لذت معنوى بود که وى را چنین نگه اش مى داشت . یک شب نبود که پدر و مادرش را دعا نکند. خویشاوندان و نزدیکان و بستگان دور و نزدیکش را همچنین از یاد نمى برد حتى یک شب هم نشد که همه آنها را دعا نکند، اینها دل را زنده مى کند.
(113)
106 - اخلاص در عمل
طّى مسافرتى ، در محضر آیة ا... بهاءالدینى (1287 - 1376 ه‍ .ش ) بودیم . در آن روز براى سخنرانى به شهرستان (شال ) قزوین رفتیم و بسیار خسته بودیم . در برگشت ، براى استراحت به منزلى که در تهران مهیّا شده بود رفتیم . صبح از خواب بیدار شدم و دیدم موقع اذان صبح است . به آقا عرض کردم : آقا! شما حالا براى نماز بیدار شدید؟! فرمودند: ما بیدار بودیم . مشاهده کردم که این پیر مرد الهى در وقت نماز شب بیدار بوده ولى از جا بلند نشده است ، مبادا که دَر صدا کند و من بیدار شوم .(114)
107 - فیوضات سحر
حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى ؛ روزى پى از پایان درس ، عازم حجره یکى از طلبه ها (که در مدرسه دارالشفاء قم بود) شد و من در خدمتش بودم . به حجره آن طلبه وارد شد و پس از به جا آوردن مراسم احترام و اندکى جلوس برخاست و حجره را ترک گفت . هدف از این دیدار را پرسیدم . در پاسخ فرمودند: (شب گذشته هنگام سحر، فیوضاتى بر من افاضه شد که فهمیدم از ناحیه خودم نیست و چون توجه کردم دیدم این آقاى طلبه به تهجّد برخاسته ، و در نماز شبش به من دعا مى کند و این فیوضات ، اثر دعاى اوست . این بود که به خاطر سپاسگذارى از عنایتش به دیدارش رفتم .(115)

سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت

در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

((حافظ))
108 - در زمره اولیاء الهى
فُضیل بن عیاض یکى از دزدان معروف بود. بطوریکه مردم از دست او خواب راحت نداشتند. یک شب از دیوار خانه اى بالا مى رود. روى دیوار مى نشیند تا به قصد ورود در منزل پائین برود. اتفاقاً آن خانه از آنِ مرد عابد و زاهدى بود که مشغول شب زنده دارى بود و نماز شب و قرآن مى خواند. صداى حزین قرآن به گوش فُضیل عیاض رسید. ((اَلَمْ یَاَ نِ لِلَّذینَ آمَنُوْا أَنْ تَخْشَغَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِاللّهِ)).(116) آیا وقت آن نرسیده که مدعیان ایمان ، قلبشان براى یاد خدا نرم و آرام شود؟ آیا وقت رو برگرداندن از گناه به سوى خدا نرسیده است ؟ فُضیل همینکه این آیه را روى دیوار شنید انگار بخود او وحى شده ، همانجا گفت خدایا! چرا، چرا، وقتش رسیده است ، و همین الان هم موقع آن است . از دیوار پائین آمد... از همه هجرت کرد، حقوق الهى و اموال مردم را ادا کرد و در زمره اولیاء الهى قرار گرفت .(117)

باز آ، باز آ، هر آنچه هستى باز آ

گر کافر و گبر و بت پرستى ، باز آ

این درگه ما درگه نؤ میدى نیست

صد بار اگر تو به شکستى باز آ

((ابو سعید ابو الخیر))
109 - نیاز نیمه شبى
مرحوم تنکابنى در مورد پدر بزرگوارش مرحوم آیة ا... میرزا سلیمان تنکابنى که از شاگردان بزرگ حکیم نامدار، ملاّ على نورى ؛ است ، مى نویسد: پدرم ، همیشه بر نماز اول وقت و خواندن نوافل مواظبت داشت و هر روز یک جزء قرآن تلاوت مى کرد و نیز هر روز سوره یس و صد مرتبه ((لا لله الا الله الملک الحق المبین )) و برخى او را دیگر را مى خواند. و سوره واقعه را در قنوت نماز (و تیره نافله عشاء) قرائت مى کرد. و نماز شبش هیچ گاه ترک نشد.
یک شب ، وقت سحر از خواب بیدار شدم ، دیدم پدرم نشسته و به شدت مى گرید، بعد از مدّتى که گریه اش تمام شد از سبب آن سؤ ال کردم . فرمود: در قنوت نماز وتر، مناجات (خمس عشره ) را مى خواندم و مى گریستم ، ناگاه شنیدم که آوازى بر آمد که : ایها العالم العامل ... مرحوم والد، پیش از این سخن نگفت و دنباله صدایى را که شنیده بود اظهار نکرد، سپس فرمود: وقتى آن آواز را شنیدم چنان گریه بر من مستولى شد که نتوانستم نماز را تمام کنم ، بى اختیار نشستم ...
(118)

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

نیاز نسیم شبى دفع صد بلا بکند

عتاب یار پرى چهره عاشقانه بکش

که یک کرشمه تلافّى صد جفا بکند

ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند

هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند

((حافظ))




  



نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 4:5 ع توسط جواد قاسم آبادی


91 - جان ایمان
از امام صادق علیه السّلام روایت شده است :
ان روح الایمان ثلاثه : التهجد باللیل و افطار الصائم و لقاء الاخوان .
جان ایمان سه چیز است : نماز شب خواندن ، و روزه دار را افطار دادن و ملاقات برادران نمودن .
(97)
92 - تذکر پدر
سعدى رحمة ا... در گلستان ، باب دوم ، در اخلاق درویشان در رابطه با شب خیزى خود چنین مى نویسد:
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمى و شب خیز و مولع زُهد و پرهیز. شبى در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز برکنار گرفته و طایفه اى خفته ، پدر را گفتم از اینان یکى سر بر نمى دارد که دوگانیى بگذارد و چنان خواب غفلت برده اند که گویى نخفته اند که مرده اند.
گفت : جان پدر تو نیز اگر بخفتى بِه از آن که در پوستین خلق افتى .
(98)

نبیند مدّعى جز خویشتن را

که دارد پرده پندار در پیش

گرت چشم خدا بینى ببخشد

نبینى هیچ کس عاجزتر از خویش

93 - مرغ تسبیح گوئى و من خاموش

یاد دارم که شبى در کاروان همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه اى خفته . شوریده اى که در آن سفر همراه ما بود، نعره اى برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت . چون روز شد گفتمش : آن چه حالت بود. گفت : بلبلان را دیدم که بنالش در آمده بودند از درخت و کبکان از کوه ، و غوکان در آب و بهایم از بیشه اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته .

دوش مرغى به صبح مى نالید

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

یکى از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسید بگوش

گفت باور نداشتم که ترا

بانگ مرغى چنین کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست

مرغ تسبیح گوى و من خاموش (99)

94 - نماز سحر گاهان
سعید بن محمّد بن جنید، معروف به (جنید بغدادى ) از عرفاى قرن سوم ، و در سال 297 ه‍ .ق در بغداد رحلت نمود.
وى استادى ماهر و دانشمندى الهى بود، و خیل عظیمى از عالمان در پرتو انوار درخشان او رشد یافته بودند. جعفر خالدى گوید: در عالم خواب جنید را دیدم و به او گفتم : خداوتد با تو چگونه رفتار کرد؟!
در پاسخ فرمود: همه این اشارات و عبارات و رسوم و علوم که داشتم از بین رفت . ((وَ مانَفَعَها اِلاّ رَکعاتٍ کُنّا نَرکعها فى الاسحار)).
جز چند رکعت که در سحرگاهان مى گذاردم . چیزى به حالم سود نبخشید.1
(00)

آب کم جو، تشنگى آور به دست

تا بجو شد آبت از بالا و پست

تشنه مى نالد که کو آب گوار؟

آب مى گوید که کو آن آبخوار؟

((مولوى ))
95 - فیض عظیم

شیخ آقا بزرگ تهرانى (1293 - 1398 ه‍ .ق ) در طول سالهاى اقامت در نجف ، همچنان روزگاران گذشته خویش به پیگیرى کارهاى تحقیقى و ادامه رسالت علمى خود شب و روز مى گذرانید و به تاءلیف و نشر معارف الهى و انسانى اشتغال داشت .
او یکى از پرکارترین علماى شیعه در قرن چهاردهم است و با تاءلیف بیش از صد جلد کتاب ارزنده خدمات فراوانى را به جامعه دینى و علمى نموده است . او در اخلاق و تقواى نفس و طهارت ضمیر نیز از نمونه هاى اندک ، یابى بود که احوالات آنان ، در این مختصر نمى گنجد. شیخ با این همه اشتغال پر دامنه علمى و تتبعات فرصت گیرى که داشت از انجام عبادات و ریاضتهاى شرعى و تهذیب غفلت نمى کرد. شب چهارشنبه هر هفته ، پیاده از نجف به مسجد سهله در 10 کیلومترى نجف مى رفت و در آنجا تمام شب را به نماز و دعا و نیایش مى پرداخت . این کار ایشان تا زمانى که در نجف بود همواره ادامه داشت .
(101)

خوشا نماز و نیازى کسى که از سر درد

به آب دیده و خون جگر طهارت کرد

((حافظ))
96 - ستون مسجد
آیة ا... العظمى اراکى ؛ در وصف حال پدر بزرگوارش مرحوم حاج شیخ احمد آقا اراکى مى گوید:
پدرم یکى از بزرگترین نعمتهاى الهى به بنده و دست پرورده مرحوم آیة ا... ملاّ محمّد ابراهیم انجدانى و شیخ اصفهانى بود.
پدرم در بیشتر اوقات (بعد از انجام وظایف و امور زندگى ) در مسجد در حال قیام و نماز بود. آخوند انجدانى هر موقع که براى اقامه نماز جماعت به مسجد مى رفت پدرم را در همان حال مى یافت و مکرراً مى فرمود: ((که تو ستون مسجد ما هستى )).
او نمونه بارزى از مصادیق این آیه شریفه بود:
((اَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللیلِ ساجداً و قائِماً یَخْذَرُ الا خِرَة وَ یَرْجُوْا رَحْمَةَ رَبِّهِ...)).
(102)
کسى که شب را به اطاعت خدا به سجود و قیام مى پردازد و از عذاب آخرت ترسان و به رحمت الهى امیدوار است .(103)
97 - هفتاد سال نماز شب
آیة ا... العظمى مرعشى نجفى ؛ (1351 - 1411 ه‍ .ق ) تقیّد شدیدى نسبت به دستورات دینى و احکام خداوند داشت از این رو دلبستگى عجیبى داشت که فرامین دینى را مو به مو اجرا کند و معارف دینى را بشناسد و به کار بندد. او در تدیّن خود تظاهر نمى کرد بلکه شدیداً به دین و مذهب عشق مى ورزید و از هر حرکت ضد دینى و یا هر سخنى که شائبه سست دینى داشت پرهیز و مقابله مى کرد. او کوشش مى کرد شاگردان ، مقلدان و دوستان خویش را در پایبندى به مظاهر اسلامى و شعائر مذهبى علاقمند و مشتاق ساخته و آنها را مقّید به عمل سازد. نیایشهاى نیمه شب و اوراد و اذکار یکى از برنامه هاى همیشگى او بود و شبهاى بسیارى را با دعا و نماز به صبح مى رساند. در وصیتنامه خویش به وارثانش توصیه مى کند که :
((پس از مرگم ، سجاده اى را که مدّت هفتاد سال بر آن نماز شب خوانده ام با من دفن کنید)).
از این توصیه استفاده مى شود که ایشان از سنین جوانى نماز شب مى خوانده و هیچگاه آن را ترک نکرده است .
(104)
98 - تهجّد و تلاوت قرآن
ایشان یک چنین روحى داشت . مرد بسیار دقیق و ظریف بود، و به شدّت تحت تاءثیر هیجانات عرفانى و معنوى قرار داشت . با دیوان حافظ و اشعار عرفانى ماءنوس بود. با قرآن زیاد ماءنوس بود. تصور مى کنم اینطور بود که هر شب ایشان تا یک مقدارى قرآن نمى خواند نمى خوابید. البته این را من در تعدادى از سفرهایى که با ایشان به مشهد داشتند یا با هم به فریمان رفته بودیم ، یا در مشهد که با ایشان بودیم دیده بودم .
مرحوم مطهّرى ؛ (1298 - 1358 ه‍ .ش ) یک مرد اهل عبادت و اهل تسویه و تزکیّه اخلاق و روح بود. من فراموش نمى کنم ایشان وقتى مشهد مى آمد خیلى از اوقات به منزل ما وارد مى شد گاهى هم ورودشان در منزل خویشاوندان همسرشان بود. هر شبى که با مرحوم مطهّرى بودیم ، این مرد نیمه شب تهّجد با آه و ناله داشت ، یعنى نماز شب مى خواند و گریه مى کرد. بطورى که صداى گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار مى کرد. یک شب ایشان منزل ما بودند. نصف شب از صداى گریه ایشان خانواده ما از خواب پریده بودند. البتّه اول ملتفّت نشده بودند صداى کیست ، امّا بعد فهمیدند که صداى آقاى مطهّرى است . ایشان نصف شب نماز شب مى خواند، همراه با گریه ، با صدائى که از آن اطاق مى شد آن را شنید!.
(105)
99 - انفاس سحر خیزان
مرحوم محمّد تقى مجلسى ؛، پدر بزرگوار علاّمه محمّد باقر مجلسى (1037 - 1110 ه‍ .ق ) نقل کرد که : در شبى از شبها، پس از فراغ از نماز شب و تهجّد، حالتى در همان حال برایم ایجاد شد که از آن حالت فهمیدم در این هنگام هر حاجت و درخواستى از خداوند نمایم اجابت خواهد نمود. فکر کردم چه درخواستى از امور دنیا و آخرت از درگاه خداوند متعال نمایم که ناگاه با صداى گریه محمّد باقر در گهواره اش مواجه شدم و بى درنگ گفتم :
پروردگارا! بحق محمّد و آل محمّد، این کودک را مروّج دینت و ناشر احکام پیامبر بزرگت قرار ده و او را به توفیقاتى بى پایان موفق گردان ...
(106)
به برکت دعاى نیمه شب پدر و تلاش و استمرار، علاّمه محمّد باقر مجلسى ؛ خدمات ارزشمندى را به جهان اسلام عرضه نمود. علاوه بر درس و تربیت شاگردان بزرگ و صدور فتوى و مسئولیتهاى مهمّ مرجعیت و مسافرتهاى مکرّر، یکى از تاءلیفات او بحارالانوار است که حدود 110 جلد مى باشد.
در مجموع کلیه تاءلیفات عربى و فارسى او را مى توان بالغ بر 300 جلد به قطع وزیرى و هر جلد چهار صد صفحه تخمین زد.
(107)

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلّى صفاتم دادند

چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روى من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم خوشدل چه عجب

مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم مى ریزد

اجر صبرى است کز آن شاخ نباتم دادند

همّت حافظ و انفاس سحر خیزان بود

که ز بند غم ایّام نجاتم دادند.

((حافظ))



  



نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 4:4 ع توسط جواد قاسم آبادی


81 - نماز در مساجد متروکه
مردم علاقه مند بودند که لااقل یک فریضه خود را با مرحوم حاج شیخ عباس قمى (1293 - 1359 ه‍ .ق ) بجا آوردند و به همین اندازه از فیض ‍ وجودش بهره مند شده باشند. یکى از عادات این مرد این بود که اغلب اوقات نماز خویش را در مساجد متروکه بجا مى آورد. اتفاقاً به محض اطلاّع مردم روز به روز بر کثرت جمعیت افزوده مى شد تا بحّدى که آن مسجد مورد علاقه مردم و به دست همان مردم تعمیر مى گردید. شیخ پس از انجام مقصودش ، دیگر به نماز در آن مسجد حاضر نمى شد و یک مسجد متروکه و مخروبه دیگر را انتخاب مى کرد و بدون اطلاّع مردم چند نوبت اداء فریضه جماعت را در آن جا ادامه مى داد. پس از چند روز باز مردم مطلع شده و از راههاى بسیار دور براى درک نماز ایشان به آن مسجد مى شتافتند و باز مسجد مخروبه دیگر معمور مى شد.(87)
82 - نمازهایشان همه به جماعت خوانده مى شود
ایشان (رهبر معظم انقلاب ) از برنامه هایى که دارند و تقریباً مى شود گفت که هیچگاه ترک نمى شود این است که حداقل یک ساعت مانده به اذان صبح بیدار مى شوند و تا اذان صبح به تهجد و شب زنده دارى مشغولند، پس نماز صبح را مى خوانند... یکى از توفیقاتى که ایشان دارند این است که نمازهایشان همه به جماعت خوانده مى شود حتى نماز صبح . نماز صبح در درون خانه به جماعت خوانده مى شود، نماز ظهر هم با شرکت تعدادى از ملاقات کنندگان و نیز افرادى که در دفتر هستند برگزار مى شود. گاهى وقتها هم بعضى از افراد از شخصیتها و علمایى که از علاقمندان ایشان هستند و دوست دارند نماز را با ایشان بخوانند ظهر یا شب براى حضور در نماز جماعت به آنجا مى آیند...(88)

سر خوش ز سبوى غم پنهانى خویشم

چون زلف تو سرگرم پریشانى خویشم

در بزم وصال تو نگوییم ز کم و بیش

چون آینه ، خو کرده حیرانى خویشم

لب باز نکردم به خروشى و فغانى

من محرم راز دل طوفانى خویشم

از شوق شکر خند لبش جان نسپردم

شرمنده جانان ، زگران جانى خویشم

بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر

افسرده دل از خویشم و زندانى خویشم

یک چند پشیمان شدم از رندى و مستى

عمریست پشیمان ز پشیمان خویشم

هر چند (امین ) بسته دنیانیم اما

دلبسته یاران خراسانى خویشم

((آیة ا... خامنه اى ))
83 - سى سال در صف اول نماز جماعت
میرزا جود آقا ملکى تبریزى ؛ (1343 ه‍ .ق ) در مورد یکى از عالمان بزرگ مى نویسد:
از یکى از عالمان بزرگ نقل شده است که : او سى سال در صف اول نماز جماعت اقتدا مى کرد، پس از سى سال روزى به عللى نتوانست خود را به صف اول برساند، از این رو در صف دوم ایستاد، و از این که مردم او را در صف دوم دیدند گویا در خود خجالتى احساس کرد. در این حال متوجه شد که در این مدّت طولانى که در پیشاپیش مردم و در ردیف اول نماز جماعت مى ایستاد از روى ریا بوده است و بر این اساس تمام آن سى سال نماز را قضا کرد.
در ادامه مى نویسد: برادرم ! بنگر به این عالم مجاهد، و در مقام و منزلش ‍ دقت نماى که چگونه در این زمان دراز نماز جماعتش ، آنهم در صف اول فوت نگردیده و با این وصف متصدى امامت جماعت نشد. و بنگر به احتیاط او، که چگونه به خاطر یک شبهه ، این همه نماز را قضا کرد و از اینجا عظمت امر اخلاص و اهمیتى را که علماى سلف براى آن قائل بوده اند، دریاب !
(89)
84 - مردان خدا
در سال 1318 ه‍ .ش ، از تهران براى دیدن پدرم ، آیة ا... حاج آخوند ملاّ عباس تربتى (1251 - 1322 ه‍ .ق ) و مادرم به تربت رفتم . پدرم از تربت چند سالى بود به کاریزک بازگشته بود و در ده زندگى آرامى را مى گذرانید. در بهار آن سال بارندگى زیاد شده بود و چون خانه هاى ده همه خشتى است گنبدهاى کوچک بسیارى از خانه ها خراب شده بود. از جمله مسجد ده که داراى چهار گنبد کم ارتفاع خشتى از این قبیل بود. سه تا از گنبدها به کلى فرو ریخته بود و از یکى دیگر نیمى ریخته و نیمه دیگر آن باقى مانده بود. به سبب پیش آمدهاى آن چند سال مردم تقریباً در همه جا نسبت به امور دینى کم اعتناتر گشته بودند و از این رو هنوز کسى براى نوسازى مسجد اقدام نکرده بود و آواره هاى فرو ریخته همچنان تپه خاکى ، در کف مسجد باقى بود. پدرم در زیر همان قسمت که نیمى از آن فرو ریخته بود، مقدارى از آوارها را کنار زده و حصیر را پاکیزه کرده بود و سه نوبت نمازش ‍ را مى رفت و در همانجا مى خواند. روزى بعد از نهار خواستم استراحت بکنم ، پدرم برخاست و وضو گرفت و به مسجد رفت من نیز غنیمت دانستم که نماز جماعتى پس از چند سال با آن مرد الهى بخوانم . وضو گرفتم و به مسجد رفتم . از جانبى وارد شدم که مرا ندید و آهسته جلو رفتم . در رکعت دوم نماز بود و خدا مى داند که میان این نمازش در حال تنهایى ، در میان آوارهاى فرو ریخته مسجد این ده ، با نمازى که چند قبل در مسجد گوهرشاد (مشهد) به ایشان اقتدا کردم و نیمى از مسجد گوهر شاد و تمامى یک شبستان از جمعیتى که به او اقتدا کرده پر بود از لحاظ طماءنینه و قرائت و همه ذکرهاى واجب و مستحب ذره اى تفاوت نداشت ... هو معکم اینما کنتم (90)

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

((حافظ))
85 - تاءثیر روح بزرگ

ماءمورینى که محافظ مدرّس بودند، ابتدا از نزدیک شدن به آقا، بر حذر داشته مى شدند. ولى پس از چندى از مریدان و حامیان آقا مى گردیدند. آنها در ظاهر حالتى خشن به خود مى گرفتند تا شک ماءموران شهربانى را بر نیانگیزند و در حقیقت یار و پرستار با وفاى او بودند. نیروهاى مخصوص و جاسوسان وقتى که از این روابط مطلع مى شدند ماءمورین را به جاى دیگر انتقال مى دادند و عده اى دیگر را به جاى آنها مى آوردند. ولى طولى نمى کشید که تازه واردین هم به ایشان علاقمند مى شدند و تحت تاءثیر روح بزرگ و کمالات معنوى مدرّس قرار مى گرفتند. از این رو است که هر سه ماه یکبار ماءمورین را تغییر مى دادند. یکى از زندانبانان گفته بود: روزى که به قلعه خواف آمدم چندان آشنایى با آقا نداشتم . بعد از چندى فهمیدم که چه سیّد بزرگوارى است ، یک روز سؤ ال کردم : آقا براى شما این نان و ماست و خوراک بادمجان کافى است ؟ اجازه بدهید تا غذاى بهترى برایتان تهیه کنیم ؟ آقا پاسخ داد:

به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق

که بار منّت خود بِه که با منّت خلق

وقتى مدرّس وضو مى گرفت و به نماز مى ایستاد، ماءمورین زندان سعى مى کردند خود را سریعاً به آقا برسانند و در نماز او شرکت کنند.(91)
86 - نماز جماعت پر شکوه
یکى از خاطرات خوب من درباره نماز جماعت ، مربوط به آخرین روز اسارت است . آن روز وقتى متوجه شدیم که ظهر شرعى فرا رسیده ، پتوهاى داخل آسایشگاهها را در وسط حیاط پهن کردیم . از طرفى چون ماءمورین صلیب سرخ در آنجا بودند، نگهبانها چیزى به ما نگفتند و ممانعتى نکردند. ما هم از فرصت استفاده کردیم و به اتفاق حدود 600 نفر، نماز جماعت پر شکوهى را برگزار کردیم .(92)
87 - ابلاغ دستورات !
حدود ظهر روز پانزدهم اسفند، یعنى دومین روز اقامت در ((موصل 1)) صداى صوتى شنیده شد و به دنبال آن دستور دادند که در میدان بزرگ اردوگاه جمع شویم . دقایقى بعد سروان عراقى از راه رسید و سلامى کرد و رو به مترجم گفت : کار ندارم در جبهه چکار مى کردید. باید بگویم توجه داشته باشید که شما الان در دست ما اسیرید، قانونهایى برایتان مى گویم ، احترام بگذارید، تا ما نیز به شما احترام بگذاریم و بعد با تاءکید اضافه کرد که :
((صَلاةُ الجماعةِ ممنوع ، صلاةُ الَلیلِ مَمْنُوع ، اَلْتَجَمْعُ اَکثُر مِن ثَلاثهِ نَفَراتٍ مَمْنُوع ، اَلْدُعا وَالقرآن بهِ صَوتِ عال مَمْنُوع ، مَنْ تَمَرَد عَنِ القانُونِ اَعامَلُ المُخالفین بِاَشَدِّ الْمُجازاتِ)).
نماز جماعت ممنوع ، نماز شب ممنوع ، اجتماع بیش از سه نفر ممنوع ، دعا و قرآن با صداى بلند ... ممنوع ، هر کس از قانون سرپیچى کند با شدیدترین وجه مورد تنبیه قرار مى گیرد.
(93)
88 - صحنه هاى زیبا
شکوه و عظمت صفهاى منسجم و فشرده نماز که از اول آسایشگاه تا نزدیک در رسیده بود از انتهاى صفها بیشتر نمایان بود. و حرکتهاى منظم و هماهنگ که ابهتش دشمن را به لرزه مى انداخت ، صمیمیت و یکدلى را بیشتر در قلبها زنده مى کرد، گویى این نماز متجّلى وحدت و یکپارچگى بود.
آن شب من به عنوان نگهبان ، کنار پنجره ! ایستاده بودم تا اگر سر و کله نگهبانان عراقى پیدا شد با رمز مخصوص ، دیگران را با خبر کنم . امّا آنقدر رکوع و سجود بچّه ها زیبا و با صفا بود که بکلى وظیفه ام را فراموش کرده بودم و خدا را شکر که آن موقع نگهبان نیامد و الاّ نمى دانم چه مى شد.
خوف دشمن از اینگونه برنامه هاى شکوهمند و منسجّم ، گوشه اى از حکمت نماز جماعت را براى ما ملموس مى نمود.
(94)
فصل چهارم : شب مردان خدا
89 - نافله ، عاشورا، جامعه
سیّد احمد بن سیّد هاشم بن سیّد حسن موسوى رشتى ، تاجر معروف از رشت ، این حکایت را در شهر کاظمین به درخواست شیخ عباس ‍ قمى علیهاالسّلام (1294-1359 ه‍ .ق ) به وى تعریف کرده است که :
در سال 1280 ه‍ .ق به قصد زیارت حجّ بیت الله الحرام از رشت به تبریز رفتم و در خانه حاجى صفر على ، تاجر تبریزى معروف منزل کردم . چون قافله نبود متحیّر ماندم . تا آن که حاجى جبّار جلودار سدهى اصفهانى بار برداشت به جهت طرابوزَن (ولایتى از ولایات ترکیه ) تنها از او مرکبى کرایه کردم و رفتم . چون به منزل اول رسیدیم ، سه نفر دیگر به تحریص حاجى صفر على به من ملحق شدند. یکى حاج ملاّ باقر تبریزى و حاجى سیّد حسین تاجر تبریزى و حاجى على نامى که خدمت مى کرد. پس به اتفاق روانه شدیم ، تا رسیدیم به سرزمین روم و از آنجا عازم طرابوزن شدیم . در یکى از منازل ما بین این دو شهر حاجى جبّار جلودار به نزد ما آمد و گفت : این منزل که در پیش داریم ترسناک است ، قدرى زود کوچ کنید که به همراه قافله باشید. چون در سایر منازل غالباً از عقب قافله به فاصله مى رفتیم ، پس ‍ ما هم تخمیناً دو ساعت و نیم یا سه ساعت به غروب مانده حرکت کردیم ، به قدر نیم یا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که هوا تاریک شد و برف باریدن گرفت ، به طورى که رفقاه هر کدام سر خود را پوشانیده تُند راندند. من نیز هر چه کردم که با آنها بروم ممکن نشد، تا آنکه آنها رفتند و من تنها ماندم . پس از اسب پیاده شده در کنار راه نشستم و خیلى مضطرب بودم ، چون پول زیادى براى خرج راه همراه داشتم . بعد از تاءمل و تفکّر تصمیم گرفتم که در همین موضع بمانم تا فجر طالع شود و به آن منزل که از آنجا بیرون آمده ایم مراجعت کنم و از آنجا چند مستحفظ به همراه داشته به قافله ملحق شوم . در آن حال در مقابل خود باغى دیدم و در آن باغ باغبانى که در دست بیلى داشت و بر درختان مى زد که برف از آنها بریزد، پس پیش ‍ آمد و به فاصله کمى ایستاد و فرمود: تو کیستى ؟ عرض کردم : رفقا رفتند و من ماندم ، راه را گم کرده ام . به زبان فارسى فرمود: ((نافله بخوان تا راه را پیدا کنى )) من مشغول نافله شدم ، بعد از فراغ از تهجّد باز آمد و فرمود: نرفتى ؟ گفتم : والله راه را نمى دانم . فرمود: زیارت جامعه بخوان . من جامعه را حفظ نداشتم و تاکنون حفظ ندارم با آنکه مکرّر به زیارت عتبّات مشرّف شدم . پس از جاى برخاستم و زیارت جامعه را تا آخر از حفظ خواندم . باز نمایان شد، فرمود: نرفتى ؟ هستى ؟! مرا بى اختیار گریه گرفت ، گفتم : هستم ، راه را نمى دانم . فرمود: عاشورا بخوان و زیارت عاشورا را نیز حفظ نداشتم و تاکنون ندارم . پس برخاستم و مشغول زیارت عاشورا شدم از حفظ، تا آنکه تمام لعن و سلام و دعاى علقمه را خواندم . دیدم باز آمد و فرمود: نرفتى ؟ هستى ؟! گفتم : نه هستم تا صبح ، فرمود: من حالا تو را به قافله مى رسانم . پس رفت و بر الاغى سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و فرمود: به ردیف من بر الاغ سوار شو، سوار شدم . پس عنان اسب خود را کشیدم تمکین نکرد و حرکت ننمود. فرمود: عنان اسب را به من ده ، دادم ، پس بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب در نهایت تمکین متابعت کرد. پس دست خود را بر زانوى من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمى خوانید، نافله ، نافله ، نافله ، سه مرتبه . باز فرمود: شما چرا عاشورا نمى خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا، سه مرتبه . و بعد فرمود: شما چرا جامعه نمى خوانید؟ جامعه ، جامعه ، جامعه ، و در وقت طى مسافت دایره وار سیر مى نمود. یک دفعه برگشت و فرمود: آنها رفقاى شما هستند، دیدم که بر لب نهر آبى فرود آمده مشغول وضو به جهت نماز صبح بودند. پس من از الاغ پایین آمده که سوار اسب خود شوم نتوانستم ، پس آن جناب پیاده شد و بیل را در برف فرو کرد و مرا سوار کرد و سر اسب را به سمت رفقاه برگردانید. من در آن حال به خیال افتادم که این شخص کى بود که به زبان فارسى حرف مى زد و حال آن که غالباً زبانى جز ترکى و مذهبى جز عیسوى در آن حدود نبود و چگونه به این سرعت مرا به رفقاى خود رساند، به عقب نظر کردم ، احدى را ندیدم و آثارى از او پیدا نکردم . پس به رفقاى خود ملحق شدم .
(95)
90 - لحظه هاى خدائى یک جوان
از حضرت امام صادق علیه السّلام نقل است که روزى حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله در مسجد نماز صبح مى گذارد. پس نظر کردند بسوى جوانى که او را حارثة بن مالک نام داشت . دیدند که سرش از کثرت بى خوابى به زیر مى آید و رنگ رویش زرد شده و بدنش نحیف گشته است ...
حضرت از او پرسیدند: به چه حال صبح کردى و چه حال دارى اى حارثه ؟! عرض کرد صبح کردم یا رسول ا... با یقین . حضرت فرمود: بر هر چیزى که ادعا کنند حقیقتى و علامتى هست ، حقیقت و علامت یقین تو چیست ؟ عرض کرد: حقیقت یقین من یا رسول ا... این است که پیوسته مرا محزون و غمگین دارد و شبها مرا بیدار و روزهاى گرم مرا به روزه مى دارد و دل من از دنیا روى گردانیده و آنچه در دنیاست مکروه دل من گردیده است و یقین من به مرتبه اى رسیده که گویا عرش خداوندم را که براى حساب در محشر نصب کرده اند و خلایق همه محشور شده اند و گویا من در میان ایشانم و مى بینم اهل بهشت را که در بهشت تنعّم مى نمایند. و مى بینم اهل جهنم را که در میان آتش معذبند. حضرت به اصحاب فرمود: این بنده ایست که خدا دل او را به ایمان منوّر گردانیده است . پس فرمود: اى جوان بر این حال که دارى ثابت باش . عرض کرد یا رسول ا... دعا کن که حق تعالى شهادت را روزى من گرداند. حضرت دعا کرد و او در یکى از جنگها به فیض شهادت نائل آمد.
(96)

گفت پیغمبر صباحى زید را

کیف اصبحت اى رفیق باصفا

گفت عبداً موقنا با اوش گفت

کو نشان از باغ ایمان گر شگفت

گفت تشنه بوده ام من روزها

شب نخفتم من زعشق و سوزها

که بگویم یا فرو بندم نفس

لب گزیدش مصطفى یعنى که بس

((مولوى ))



  



نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 4:3 ع توسط جواد قاسم آبادی


68 - لحظه هاى سبز
شیخ جعفر کاشف الغطاء (1294 - 1373 ه‍ .ق ) مرجع بزرگ و محقق عالیقدر شیعه ، در یکى از مساجد نجف اشرف اقامه نماز جماعت مى نمود و در ظهر یکى از روزها، مردم به مسجد آمدند و در صفوف جماعت در انتظار آمدن آقا نشستند، ولى آمدن او طول کشید و آنها برخاستند و نماز خود را فرادى خواندند. در بین نماز شیخ جعفر به مسجد آمد و دید مردم فرادى نماز مى خوانند، بسیار ناراحت شد و آنها را سرزنش کرد و گفت : آیا در میان شما یک نفر مورد اطمینان نیست که هر گاه من به مسجد نرسیدم به او اقتدا کنید، و نماز را به جماعت بخوانید؟! در این حال ، چشمش به مرد تاجر نیکوکارى افتاد که (نزد شیخ جعفر مورد وثوق بود)، دید در گوشه اى از مسجد نماز مى خواند. نزد او رفت و به او اقتدا نمود. مردم نیز به پیروى از شیخ ، صفها را منظم کرده و به آن تاجر صالح ، اقتدا کردند. آن تاجر احساس ‍ کرد که شیخ و مردم به او اقتدا کرده اند، بسیار شرمنده شد. از طرفى شرعاً نمى توانست نماز خود را قطع کند. نماز را با زحمت به پایان رساند، بعد از نماز فوراً برخاست که به کنارى برود، آمد که دست شیخ را ببوسد، شیخ دست او را گرفت و اصرار کرد که باید نماز عصر را نیز بخواند و او قبول نمى کرد، سرانجام شیخ گفت ، یا باید نماز جماعت را تو بخوانى و ما به تو اقتدا کنیم ، و یا باید دویست لباس شامى به اینجا (براى فقرا) بیاورى . آن تاجر با خوشحالى گفت : حاضرم آن لباسها را به اینجا بیاورم و امامت نماز جماعت را قبول نکنم . شیخ گفت : باید قبل از نماز آن لباسها را بیاورى . تاجر قبول کرد و شخصى را فرستاد و آن لباسها را از مغازه اش به مسجد آورد و شیخ جعفر آن لباسها را میان فقرا تقسیم نمود. سپس برخاست و اقامه نماز جماعت را کرد و مردم نماز عصر را با امامت شیخ بجاى آوردند.(74)
69 - عمل به تکلیف در همه حال
شبى که ما مى خواستیم به کویت برویم با برادران جلسه گرفتیم که ویزا بگیریم ، ولى مى بایست از کویت بگیریم . من با یکى از برادران در کویت تماس گرفتم و او به نام ((روح الله مصطفوى )) دو عدد ویزا گرفت و شبانه بوسیله ماشین یکى از برادران (قرار شد به کویت برویم ) حرکت کردیم .
امام (ره ) تصمیم گرفته بود که از نجف هجرت کند و طى مشورتهاى بنا داشتیم از کویت به سوریه برویم . چون امام تاءکید داشتند به کشورهاى اسلامى بروند، تصمیم گرفتیم با ماشین خودمان برویم ، البته این تصمیم مخفیانه بود. قرار شد صبح زود حرکت کنیم ولى از آنجا که دولت عراق کاملاً مواظب اوضاع بود، تصمیم گرفتیم شبانه رفتن خود را به دولت بگوئیم . البته دولت عراق هم توطئه هاى خود را چیده و به دولت کویت خبر داده بودند... شبانه حرکت کردیم ، در بین راه صبحانه خوردیم . ماشین همچنان به طرف مرز کویت حرکت کرد. نزدیک ظهر بود که در مقابل یک مسجد توقف کردیم . ما مى خواستیم نماز بخوانیم ، امام فرمودند: ((
آیا مسجد امام جماعت دارد یا خیر؟)) گفتیم که دارد. امام گفتند:((اگر امام جماعت دارد باید بایستید پشت سرش نماز بخوانید یا ظهر نشده از اینجا برویم ، و اگر ظهر شد و خواستید نماز را فرادى بخوانید درست نیست )). ما هم بطرف مرز حرکت کردیم . به مرز عراق که رسیدیم ، برادران رفتند گذرنامه ها را مُهر خروج بزنند، در همان حال امام مى خواستند نماز بخوانند، در دفتر مدیریت گمرک نشسته بودیم که ناگهان چشم امام به عکس بزرگى از صدام افتاد که روى دیوار نصب کرده بودند. فوراً بیرون آمدند و گفتند: ((براى نماز خواندن به جاى دیگرى برویم )). و در لب مرز نماز را به جماعت خواندیم .(75)
70 - شمع جمع
در یکى از روزهاى سرد زمستانى دوران انقلاب مسئولان زندان براى آزار و اذیت زندانیان پتوهاى آنها را گرفتند و به هر کدام یک پتو دادند که از آن ، هم زیرانداز و هم روانداز استفاده کنند. هیچ کس نمى توانست از شدّت سرما بخوابد. ساعت ده شب آیة ا... حسین غفارى (1335 - 1394 ه‍ .ق ) به پشت دَرِ زندان رفت و دَر را محکم زد. چپى ها و مجاهدین هم ایستاده بودند. همه جا سکوت و هیچ کس اعتراضى نداشت .
مسئولان زندان حاضر شدند، شهید غفارى به آنها گفت : این آقایان سردشان است ، پتوهاى آقایان را بدهید.
مسئول زندان براى آنکه نفاق ایجاد کند، گفت : آقاى شیخ ! شما دیگر چرا از این منافقین و کمونیستها دفاع مى کنید؟!
در جواب گفت : اگر قرار است زنده بمانند پتوهایشان را بدهید، هوا سرد است . اگر شما فکر آنها را قبول ندارید من هم قبول ندارم ولى انسان باید از شرایط انسانى برخوردار باشد، پتوهایشان را بدهید.
مسئول زندان گفت : آقاى شیخ ، اگر جنجال راه بیندازى کتک مفصّل خواهى خورد.
کم کم صداى زندانیان در آمد و به تدریج صداها اوج گرفت و حیاط زندان شلوغ شد. در نتیجه آنها مجبور شدند پتوها را برگردانند. پتوها که به داخل زندان آورده شد، صداى صلوات که سمبل بچه هاى مسلمان بود بلند شد. بعد از این واقعه تعدادى از مارکسیستها به آقا مراجعه کردند تا نماز بخوانند و شهید غفارى نماز را به آنها آموزش داد.
بسیارى از چپیها مسلمان شدند و تعدادى از مجاهدین از عقایدشان دست برداشتند. از آن پس اذان گفتن نیز شروع شد و به دنبال آن نماز جماعت برپا گردید، که شهید غفارى امام جماعت آن بود.
(76)
71 - مرگ امام جماعت از خبر گناه ماءموم
در اوائل حکومت قاجاریه ، حکومت استبدادى قاجار، یک شخص را براى استاندارى شیراز انتخاب کرد. استاندار عده اى از رجال مملکت را در جشنى دعوت کرد و یهودیان محل را نیز دعوت نمود و مجلس عیش و نوش و رقص و ساز و آواز تشکیل داد. یکى دو نفر از افرادى که در نماز جماعت آیة ا... حاج میرزا حسین یزدى شرکت مى کردند در آن جلسه شرکت نمودند. وقتى این خبر را به میرزا حسین یزدى رسانیدند، روز جمعه پس از نماز ظهر روى پله منبر نشست و بسیار گریست و گفت : شنیدم از مسجدى ها در جلسه عیّاشى یهودیان شرکت نموده اند، اگر شما مسلمان هستید چرا خلاف دستور خدا، رفتار مى کنید؟ شما جان مرا به خطر انداختید، و از دیشب خوابم نبرده است .
دیگر طاقت نداشت نماز عصر را بخواند از مسجد بیرون رفت و به بستر بیمارى افتاد. طبیب به بالینش آوردند، گفت : خوبست او را به باغى از باغهاى اطراف ببرید. آقا خیلى افسرده اند.
این مرد الهى از وحشتى که در مورد گناه ماءمومین به جانش افتاده بود بعد از اندکى با آن حال از دنیا رحلت نمود.
(77)

صاحبدلى به مدرسه آمد زخانقاه

بشکست صحبت اهل طریق را

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود؟

تا اختیار کردى از آن این طریق را

گفت : آن گلیم خویش برون مى کشد ز آب

و آن سعى مى کند که بگیرد غریق را

((سعدى ))
72 - توصیه هاى امام قدّس سرّه
قبل از آنکه امام تبعید بشود صاحب یکى از کارخانجات بزرگ در تهران که مسجدى ساخته بود. از امام تقاضا کرد که براى تبلیغ و امامت جماعت یک مبلغ اعزام کنند. امام ابتدا با اکراه این موضوع را پذیرفتند و پس از تعیین یک روحانى در هنگام اعزام به او فرمود: وظیفه شما علاوه بر تبلیغ و امامت این است که دو موضوع را از یاد نبرید!
اول : در این مسجد از من نامى برده نشود.
دوم : برخورد شما با بانى مسجد بگونه اى باشد که خیال نکند که به ثروت و مال او چشم طمع دوخته ایم .
(78)
73 - پرواز تا بى نهایت
میرزا جواد آقا تهرانى ( 1368 ه‍ .ش ) هیچ گاه در محرابى به عنوان امام جماعت نایستادند، مگر زمانى که در جبهه هاى جنگ حضور داشتند. خود ایشان نقل مى فرمودند:
وقتى دیدم این جوانان جان خویش را در طبق اخلاص گذاشته و در راه خدا تا پاى جان آمده اند، وقتى از من ناچیز، یک تقاضا دارند ((که برایمان نماز بخوان ))، شرمم آمد که این خواسته آنان را رّد کنم !
آقا همیشه توصیه مى فرمودند که : نماز را به جماعت بخوانید. و خودشان هرگاه امکان داشت نماز را به جماعت یا به امامت غیر انجام مى دادند.
یکى از شاگردان ایشان نقل فرمود که ، براى دیدار با حضرت آیة ا... العظمى اراکى ؛ به محضر ایشان رفتم . صحبت از آقاى میرزا جواد آقا تهرانى شد. حضرت آیة ا...اراکى فرمودند: ((براى آقا میرزا، در نماز خلع روح حاصل مى شد)).
با اینکه خود حاضر نبودند در نماز جماعت امامت کنند ولى حاضر بودند به هر طلبه اى اقتدا نمایند و گاهى بى خبر مى دیدیم پشت سر یکى از شاگردان به نماز ایستاده اند.
(79)
74 - اقامه نماز جماعت
بعد از شهادت حاج آقا مصطفى ؛ همان روز ظهر، صداى اذان بلند شد. امام بلند شد و تشریف برد وضو گرفت و فرمود: من مى روم مسجد. گفتم : به یکى از خادمها، که زود برو و به خادم مسجد بگو سجاده را پهن کند. او به مسجد رفت و دیده بود خادم مسجد نیست . و اصلاً کسى احتمال نمى داد امام آنروز با این عظمت و بزرگى مصیبت ، براى اقامه نماز جماعت به مسجد بروند. وقتى مردم فهمیدند که امام به مسجد مى آید جمعیت یک دفعه از همه طرف به مسجد ریختند. ما وقتى به مسجد رسیدیم ، مردم همه گریه مى کردند چه گریه اى ! امام وارد مسجد شدند، و این عربها تعّجب مى کردند و به همدیگر مى گفتند: (خمینى ابداً ما یبکى ) خمینى ابداً گریه نمى کند. امام نماز را خواند و بعد از نماز جماعت ، روضه خوانده شد. و امام و همه حضار گریستند.(80)
75 - رعایت حقوق مردم در نماز جماعت
حضرت امام در طول مدّتى که در نجف اشرف اقامت داشت ، سالى چند بار به مناسبت زیارتهاى ویژه امام حسین علیه السّلام به کربلا مشرّف مى شد. آنجا در منزل محقّرى که یکى از اهالى کویت در اختیار آن حضرت قرار داده بود سکونت مى گزید. در کربلا، مغرب ها بیشتر در حسینیه مرحوم آیة ا... بروجردى و ظهرها در همان منزل ، نماز جماعت به امامت امام اقامه مى شد. نماز جماعت منزل ، بیشتر با شرکت جمع معدودى از دوستان در اتاق بیرونى و گاهى که جمعیت بیشتر مى شد، در حیاط منزل برگزار مى شد. مساحت حیاط حدود 50 متر بود و فرش هم به اندازه کافى نبود از این رو افراد عباهایشان را تا مى کردند و به عنوان سجاده و زیرانداز روى آن به نماز مى ایستادند. وقتى حضرت امام از اتاق اندرونى که پشت به قبله بود براى اقامه نماز وارد حیاط مى شدند، براى رسیدن به جلوى جمعیت مى بایست از میان صفوف جماعت عبور کنند، تمام افراد حاضر بى گمان افتخار مى کردند که عبایشان با قدم مبارک امام متبرک شود و على القاعده امام نیز به این نکته واقف بودند. با این حال هنگام عبور، چه از پشت صفوف که کفشها بود و چه در مسیر که عباها پهن بود، با حرکتى احتیاطآمیز و برداشتن گامهاى مناسب ، با دقت سعى مى کردند که به هیچ وجه پایشان را نه روى کفشها بگذارند و نه روى عباهاى دیگران . بدین گونه عملاً رعایت دقیق حق مردم را به مقلّدان و پیروان خود مى آموختند.(81)
76 - هرگز در پى محراب و مسجد نبود
در مهر ماه سال 41 به عشق زیارت امام و براى تحصیل علوم دینى در حدود سیزده سالگى وارد قم شدم . کمتر روزى بود که از کوچه پس ‍ کوچه هاى یخچال قاضى (محل اقامت امام ) عبور نکنم . آنجا دیار یار بود و حتى دیوارهاى گلى اش برایم زیبا، دل انگیز و دوست داشتنى بود. در مدرسه فیضیه ساکن بودم . گرچه در آنجا و صحنها و حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام نماز جماعتهاى متعدد و با شکوه بر پا بود، امّا همه چیز و همه کس را به هنگام غروب رها و تا یخچال قاضى به سر مى دویدم ، تا پشت سر امام در منزلشان به نماز جماعت بایستم .
در آن زمان یکى از نشانه هاى شخصیت یک مجتهد یا یک مرجع در این بود که در مسجدى بزرگ و معروف یا نزدیک به حرم ، نماز جماعتش برگزار شود و ماءمومین بیشترى داشته باشد. امّا حضرت امام در حالى که مجلس ‍ درسشان در مسجد سلماسى واقع در نزدیکى یخچال قاضى ، آکنده از درسخوان ترین طلاّب و فضلا بود، امام براى امامت جماعت هرگز در پى محراب و مسجد نبودند و فقط تعداد انگشت شمار که به هنگام مغرب خود را به خانه محقرشان مى رساندند، توفیق مى یافتند که با امام نماز جماعت بخوانند که حقیر کوچکترین آنها بودم .
(82)
77 - احیاء مسجد، احیاء دلها
در یکى از سفرهایشان که مصادف با ماه رمضان بود در مسجدى دور افتاده ، متروک و بسیار کوچک که بیش از یک اتاق گِلى نداشت به اقامه نماز جماعت مى پرداختند. این در حالى بود که عده اى از علماء به ایشان پیشنهاد کردند که در مسجد جامع شهر اقامه جماعت کنند. امّا امام قدّس سرّه قبول نکردند و فرمودند: ((در مسجد جامع کسى هست که اقامه جماعت مى کند ولى در این مسجد کسى نیست که اقامه جماعت کند از این رو این مسجد را باید احیاء کرد)).(83)
78 - نباید از مردم دور بود
امام رحمة ا... فرمود: در دوران رضاخان من از یکى از ائمه جماعات سؤ ال کردم که اگر یک وقت رضاخان لباسها را ممنوع کند و اجازه پوشیدن لباس روحانى به شما ندهد چه کار مى کنید؟ او گفت : ما توى منزل مى نشینیم و جایى نمى رویم . گفتم : من اگر پیشنماز بودم و رضاخان لباس را ممنوع مى کرد همان روز با لباس تغییر یافته به مسجد مى آمدم و به اجتماع مى رفتم . نباید اجتماع را رها کرد و از مردم دور بود.(84)
79 - حدیث پایدارى
حادثه حمله عمّال رژیم پهلوى به مدرسه فیضیه :
در آن روز من ، ابتداء در مدرسه فیضیه بودم . وضع مجلس و مدرسه را غیر عادى دیدم . در وسط مجلس از مدرسه بیرون و به منزل امام خمینى رفتم . چند نفر دیگر از طلاّب در حضور امام نشسته بودند. من وضع مدرسه فیضیه را تعریف مى کردم ، در همین حال چند نفر از طلاّب کتک خورده و زخمى وارد منزل امام شدند و جریان مدرسه را تعریف کردند که طلاّب را زدند و گشتند و زخمى کردند. یکى از طلاّب به امام عرض کرد اجازه بدهید دَرِ منزل را ببندند مبادا به منزل حمله کنند. امام فرمودند: نه ، اجازه نمى دهم . یکى از علماء که از دوستان امام هم بود در کنار ایشان نشسته بود عرض کرد: پیشنهاد بدى نیست اجازه بدهید در را ببندند خطرناک است . فرمودند: گفتم نه ، اگر اصرار کنید از خانه خارج مى شوم و به خیابان مى روم . این چوبها را باید به سر من زده باشند، به سر طلاّب زده اند! حالا من درِ خانه ام را ببندم ؟ این چه حرفى است ! بعداً رفتند وضو گرفتند و در وسط حیاط منزل با طلاّب نماز جماعت خواندند و صحبت کوتاهى هم براى حاضرین کردند و فرمودند: اینها (رژیم شاه ) تمام شدند. ریشه خودشان را کندند، خودشان را رسوا کردند، مگر با مدرسه فیضیه امام صادق مى شود مخالفت کرد؟
این نماز در آن حال و این صحبتها در آن جّو و خفقان و ترس قوت قلب همه طلاّب و علماء و مبارزین بود.
(85)
80 - چرا ما رعایت نمى کنیم ؟
در نجف ، یک روزى خدمت امام رسیدم . از ایشان سؤ ال کردم . از مسائلى که در ترکیه به هنگام تبعید شاهد آن بوده اند. امام فرمودند: ((یک مسجدى نزدیک ما بود. روزهاى جمعه مى رفتیم آن مسجد لااقل پنج هزار نفر در این مسجد حاضر مى شدند. بقدر پنج کلمه صداى بلند کسى از این پنج هزار نفر نمى شنید و زیاد مرا در حیرت انداخته بود که ، چرا ما مثلاً این ابهّت و جلالت را حفظ نمى کنیم ؟!
فکر کردم اگر یک خارجى بیاید اینجا و این مسجد را ببیند، بعد هم بیاید آنجا در نجف ، آن مسجد هندى را ببیند، بعد بیاید قم ، مسجد اعظم را ببیند و نماز خواندن ما را، قطعاً خواهد گفت : نماز این است (که اینها دارند) نه آنکه ما داریم ! (در ایران ؟) و ما جلالت و قدر نماز را حفظ نکردیم . اینها اگر یک وقت مثلاً کسى بود که درست نایستاده بود رفیقش مى خواست به این حالىّ بکند، با اشاره به او حالّى مى کرد عقب بیاید. اینها مرا متاءثر مى کرد این امور را که مى دیدم . (که چرا ما در ایران چنین رعایت نمى کنیم )
(86)




  



نوشته شده در تاریخ 90/3/20 ساعت 4:2 ع توسط جواد قاسم آبادی


58 - شصت سال تلاش براى احیاء نماز جماعت
آیة ا... مرعشى نجفى (1315 - 1411 ه‍ .ق ) سخت مقیّد بود که نمازهاى خویش را در وقت فضیلت و با جماعت برگزار کند. در برخى از یادداشتهاى سالهاى قبل چنین نوشته است : هنگامى که در قم سکونت کردم صبحها در حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام اقامه جماعت نمى شد و من تنها کسى بودم که این سنّت را در آنجا رواج دادم و از شصت سال پیش به این طرف صبح زود و پیش از باز شدن درهاى حرم مطهّر و زودتر از دیگران مى رفتم منتظر مى ایستادم . این انتظار گاهى یک ساعت قبل از طلوع فجر بود، تا خدّام درها را باز کنند. زمستان و تابستان نداشت . در زمستانها، هنگامى که برف همه جا را مى پوشاند، بیلچه اى کوچک به دست مى گرفتم و راه خود را به طرف صحن باز مى کردم تا خود را به حرم مطهّر برسانم . در آغاز خود به تنهایى (در حرم نماز) مى خواندم ، تا پس از مدّتى یک نفر به من اقتدا کرد و پس از آن کم کم افراد دیگرى اقتدا کردند و به این ترتیب نماز جماعت را در حرم مطهّر آغاز کردم و تا امروز که شصت سال از آن تاریخ مى گذرد، ادامه دارد. آهسته آهسته ظهرها و شبها نیز اضافه شد و از آن پس ‍ روزى سه بار در مسجد بالا سر حضرت معصومه علیهاالسّلام و صحن شریف نماز جماعت مى خواندم .(64)
59 - سفارش به نماز جماعت
این حکایت را 37 سال قبل آیة ا... العظمى مرعشى ؛ براى یکى از خواص نزدیک خویش نقل کرده و اکیداً سفارش نموده بود که تا من زنده هستم براى کسى نقل نکن .
در زمان اقامت در سامراء چندى در سرداب مقدس شبها بیتوته مى کردم . شبهاى زمستان در اواخر یکى از شبها که در سرداب مقدس بودم ناگهان صداى پایى شنیدم . با آنکه درِ سرداب بسته بود فوق العاده وحشت نمودم که شاید از مخالفین شیعه و از دشمنان اهل بیت باشد. شمعى که با خود داشتم ، خاموش شده بود، امّا صدا و لحن نیکویى به گوشم رسید که فرمود:((
سلام علیکم ))، و نام مرا به زبان آورد. من جواب دادم و عرض کردم شما کى هستید؟ فرمود: یک نفر از پسر عموهاى شما. عرض کردم درِ سرداب بسته بود، شما از کجا وارد شدید؟ فرمود: اَللّهُ عَلى کُل شَىٍ قَدیر. عرض کردم اهل کجا هستید؟ فرمود: اهل حجاز هستم . فرمود: چرا در این وقت به اینجا آمده اى ؟ عرض کردم حوائجى دارم و به جهت آنها متوسل شده ام . فرمود: جز یک حاجت ، بقیه حوائج شما برآورده خواهد شد. پس ‍ آن سیّد سفارشهایى کردند. از جمله تاءکید بر نماز جماعت ، مطالعه فقه ، حدیث و تفسیر، صله رحم ، رعایت حقوق اساتید و معلمین و تاءکید بر مطالعه و حفظ نهج البلاغه و ادعیه صحیفه سجادیه و ... پس من از او خواستم که براى من به درگاه الهى دعا کند. پس دستها را به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: الهى ، بحق النبى و آله این سیّد را موفق به خدمت شرع فرما، و حلاوت مناجات با خود را به او بچشان و قدرى تربت سیّدالشهداء را که با هیچ چیز مخلوط نبود و به اندازه چند مثقال بود به من داد. پس از آن ناگهان ناپدید شد و متاءسفانه در وقت حضور او ندانستم که او آقا ولى عصر ((عج )) است .(65)
60 - در حال نماز جماعت
روزى سیّد رضى صاحب نهج البلاغه (359 - 406 ه‍ ق ) در نماز جماعت به برادرش ، سیّد مرتضى (355 - 436 ه‍ ق ) اقتدا کرده پشت سر او به نماز ایستاد. چون به رکوع رفتند، سیّد رضى نماز را فرادى کرده و از نماز جماعت جدا شد، بعد از نماز از او سؤ ال کردند: چرا نماز جماعت را تا آخر ادامه ندادى ؟
فرمود: چون به رکوع رفتم ، دیدم امام جماعت در خون غوطه ور است و در حال نماز نیست و من نماز خود را از جماعت قطع کردم .
این مسئله را براى سیّد مرتضى نقل کردند. گفت : برادرم راست گفته است . زیرا قبل از نماز مسئله اى از حیض از من پرسیدند و من در حال نماز درباره آن مسئله فکر مى کردم .
(66)
61 - آئین ره یافتگان
آیة ا... بروجردى (1292 - 1380 ه‍ .ق ) در سفر به مشهد، مرحوم آیة ا... حاج على اکبر نهاوندى (متوفى 1369 ه‍ .ق ) از ایشان خواست که به جاى وى نماز جماعت اقامه کند. ایشان هم بعد از اصرار پذیرفتند و ماه رمضان را در مکان آیة ا... نهاوندى نماز جماعت خواندند.
بعداً مرحوم نهاوندى نقل کردند: چشمم آب آورد بود براى مداوا و عمل جراحى به تهران رفتم ، دیدم هنوز فرصتى تا عمل جراحى هست . به عتبات مقدسه در نجف اشرف رفتم . آیة ا... سیّد ابوالحسن اصفهانى (1284 - 1365 ه‍ .ق ) از من خواستند که در مکان ایشان نماز بخوانم . بعد از نماز مغرب در قافله دوم ، صدائى را شنیدم که فرمود:
((
عَظَمَت وَلَدِى فَعَظَمَتُکَ.)) جایى دادى به فرزندم ، ما هم به تو جاى دادیم .(67)

راهى بزن که آهى بر ساز آن توان زد

شعرى بخوان که بر او رطلى گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سر بلندى بر آسمان توان زد

((حافظ))
62 - مواظبت بر نماز

روزى ملاّ عبدالله شوشترى به دیدن شیخ بهایى (953 - 1030 ه‍ .ق ) رفت ساعتى با وى به گفتگو پرداخت . در این موقع صداى اذان بلند شد. شیخ بهائى فرمود: در همین جا نماز بخوانید تا ما هم به شما اقتدا کنیم و از فیض نماز جماعت بهره مند گردیم .
ملاّ عبدالله مقدارى تاءمل کرد، پس از جا برخاسته بدون آنکه در منزل شیخ نماز جماعت بخواند به خانه خود رفت . یکى از دوستان و شاگردان خاص او که حضور داشت ، پرسید: شما که این قدر مقّید هستید نماز را اول وقت بخوانید چرا خواسته شیخ را اجابت نکردید و همانجا نماز نخواندید؟
پاسخ داد: در آن موقع که شیخ چنین پیشنهادى کرد با خود فکر کردم ، آیا هرگاه شیخ پشت سر من نماز بخواند تغییرى در من ایجاد نمى شود. دیدم چنان نیست که نفس من تغییرى در خود احساس نکند، لذا نماز نخوانده از خانه او بیرون آمدم .
(68)
63 - این هماهنگ ، این اتّحاد
مُفتى و رئیس دانشگاه (الازهر) مصر، در سالها پیش از انقلاب به حوزه علمیه قم وارد شد. در ضمن مذاکراتش با یکى از مراجع تقلید، عالم بزرگ از او سؤ ال کرد که ما در سرزمینهاى خودمان مبتلا هستیم با موج مادیت و بى دینى و پراکندگى ، شما در سرزمینتان در مقابل این گرفتارى چه مى کنید؟ مى خواهم تجربیات شما را بدانم تا مسلمانها از تجربیات همدیگر استفاده کنند.
رئیس (الازهرا) در جواب گفت : روزى یکى از مستشرقین بزرگ اروپائى وارد قاهره شد. در دیدار از بناهاى قدیمى وارد یکى از بزرگترین مساجد قاهره شدیم . ظهر بود انبوه جمعیت در صفوف فشرده نماز جماعت با نظم خاصى مشغول عبادت بودند. دیدم این آقا با شگفتى خیره کننده نگاه مى کند. پرسیدم چه شده است ؟
- گفت : جبروت و عظمت این نماز و عبادت تمام بدنم را بلرزه در آورده ، این هماهنگى ، این اتّحاد.
(69)

دیباچه خرّم بهار است نماز

راهى به سوى حریم یار است نماز

در معرکه نبرد با استکبار

فریاد بلند روزگار است نماز

((مشفق کاشانى ))
64 - مردى از تبار پاکان
روزى شیخ جعفر کاشف الغطاء (1294 - 1373 ه‍ .ق ) مبلغى بین فقراى اصفهان تقسیم کرد و پس از اتمام پول ها به نماز جماعت ایستاد.
بین دو نماز که مردم مشغول خواندن تعقیبات نماز بودند، سائلى وارد شد و آمد مقابل امام جماعت و گفت : اى شیخ ! مال جدم را به من بده !.
شیخ فرمودند: قدرى دیر آمدى ، متاءسفانه چیزى باقى نمانده است .
سائل با کمال جسارت آب دهن خود را به محاسن شیخ انداخت !. شیخ بعد از اندکى تاءمل برخاست و در حالى که گوشه عباى خود را در دست گرفته بود به میان صفوف نمازگزاران داخل شد و گفت : هر کس شیخ را دوست دارد به سائل کمک کند.
مردم که ناظر این شکوه و عظمت این مرد بودند. اطاعت نمودند و گوشه عبا را پُر از پول کردند. پس همه پولها را آورد و به سائل تقدیم کرد و به نماز عصر ایستاد.
(70)
65 - نماز جماعت بعد از چهل سالگى
یکى از شاگردان علامه طباطبائى : از همان زمان طلبگى ما در قم ، که من زیاد به منزلشان مى رفتم ، هیچگاه نشد علاّمه ؛ بگذارد ما با ایشان به جماعت نماز بخوانیم . و این غصّه در دل ما مانده بود که ما جماعت ایشان را ادراک نکرده ایم ، تا در ماه شعبان 1401 ه‍ .ق که به مشهد مشرّف شدند و به منزل ما وارد شدند. ما اطاق ایشان را در کتابخانه قرار دادیم تا با مطالعه هر کتابى که بخواهند روبرو باشند. تا موقع نماز مغرب شد. من سجّاده براى ایشان و یکى از همراهان که پرستار و مراقب ایشان بود پهن کردم و از اطاق خارج شدم که خودشان به نماز مشغول شوند و سپس من داخل اطاق شوم و به جماعت اقامه شده اقتدا کنم . چون مى دانستم که اگر در اطاق باشم ایشان حاضر براى امامت نخواهند شد. قریب یک رُبع ساعت از مغرب گذشت ، صدائى آمد، و آن رفیق همراه ، مرا صدا زد، چون آمدم ، گفت : ایشان همینطور نشسته و منتظر شما هستند که نماز بخوانند.
عرض کردم : من اقتدا مى کنم ! گفتند: ما مقتدى هستیم ! عرض کردم : استدعا مى کنم بفرمائید نماز خودتان را بخوانید! فرمودند: ما این استدعا را داریم . عرض کردم : چهل سال است از شما تقاضا نموده ام که یک نماز با شما بخوانم تا به حال نشده است ، قبول بفرمائید! با تبّسم ملیحى فرمودند: یک سال هم روى آن چهل سال .
و حقاً من در خود توان آن نمى دیدم که بر ایشان مقدّم شده و نماز بخوانم ، و ایشان به من اقتدا کنند، و حالِ شرم و خجالت شدیدى به من رُخ داده بود.
بالاخره دیدم ایشان بر جاى خود محکم نشسته و به هیچ وجه تنازل نمى کنند، من هم بعد از احضار ایشان صحیح نیست خلاف کنم و به اطاق دیگر بروم و فُرادى نماز بخوانم . عرض کردم : من بنده شما هستم ، اگر امر بفرمائید اطاعت مى کنم !. فرمودند: امر که چه عرض کنم ! امّا استدعاى ما این است !. من برخاستم و نماز مغرب را بجا آوردم و ایشان اقتدا کردند و بعد از چهل سال علاوه بر آنکه نتوانستیم یک نماز به ایشان اقتدا کنیم امشب نیز در چنین دامى افتادیم . خدا مى داند آن حالت سیما و آن حال حیا و خجلتى که در سیماى ایشان تواءم با تقاضا مشهود بود نسیم لطیف را شرمنده مى ساخت و شدّت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب مى کرد.
(71)
66 - سیّد جوان
مرحوم آیة ا... سید ابوالحسن رفیعى ؛ (1315 - 1396 ه‍ .ق ) مدّتى که در تهران بودند در مسجد جمعه تهران براى نماز مغرب و عشاء اقامه جماعت مى نمود و این قضیه تقریباً مربوط به بیش از 50 سال قبل است . آیة ا... رفیعى به طور منظم به نماز جماعت نمى آمدند، (امام خمینى ) در آن وقت در تهران بود، و در نماز جماعت آیة ا... رفیعى شرکت مى نمود. شبى که ایشان دیر آمدند امام در میان جمعیت برخاست و خطاب به مردم چنین گفت :
بیائید با هم به آقا بگوییم به طور منظم و مرتّب سر وقت تشریف بیاورند، این گونه که ایشان مى آیند وقت بسیارى از مردم تضییع مى گردد، همه با هم به آقا اعتراض مى کنیم .
طولى نکشید که آقا آمد، یک نفر به ایشان گفت : سیّد جوانى مى گفت : به آقا بگوییم مرتّب بیایند، تقریباً به بى نظمى شما در آمدن اعتراض داشت . آیة ا... رفیعى فرمود: آن سیّد کى بود؟ در آن وقت امام در یک طرف در چند قدمى مشغول نماز بودند. آن شخص امام را به او نشان داد. همین که چشم آقاى رفیعى به امام افتاد، فرمود: ایشان حاج آقا روح الله مى باشند، مرد بسیار فاضل وارسته و بسیار با تقوا و منظمى هستند، اگر یک وقت دیر آمدم ، ایشان را جلو ببرید تا به جاى من نماز بخواند حق با ایشان است .
(72)
67 - عمل به احتیاط
محدّث بزرگ آیة ا... حاج شیخ عباس قمى (1293 - 1359 ه‍ .ق ) (صاحب کتاب شریف مفاتیح الجنان ) را به مشهد دعوت کرده بودند. شیخ در آنجا منبر مى رفت و هر روز در مسجد گوهر شاد نماز جماعت مى گذارد، جمعیت بسیار از مردم مشهد و زائران در جماعت او شرکت مى نمودند، شبى نماز مغرب را خواند، پس از نماز مغرب ، نماز عشاء را به جماعت نخواند و حرکت کرد.
از علت این کار سؤ ال کردند، فرمود: وقتى که نماز مغرب مى خواندم ، صداى مکبّر را از راه دور شنیدم که تکبیر مى گفت ، احساس کردم جمعیت خیلى زیاد است ، اندکى غرور به دلم راه یافت ، بعد دیدم نماز عشاء را با این حالت بخوانم درست نیست ، از این رو ترجیح دادم که نماز جماعت را ترک کنم .
(73)

ره عقل جز پیچ در پیچ نیست

بر عارفان جز خدا هیچ نیست

((سعدى ))



  





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ