پایگاه مقاومت شهدا
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 29332
کل یادداشتها ها : 182

1 2 >
نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:16 ع توسط جواد قاسم آبادی


فصل بیستم: پایان عمر پرافتخار ابراهیم (علیه السلام)

پایان عمر پربار ابراهیم‏
همه مى‏دانیم که این دنیا محل گذر است و مقدمه‏اى است براى جهان ابدى پس از مرگ، هیچکس از این قانون مستثنى نیست، بالاخره طومار زندگى هر کسى در این دنیا پیچیده مى‏شود، ولى بعضى افراد هر چند در این دنیا جسمشان از بین مى‏رود اما شخصیت و نام بلند و نیک و زندگى پر از پند و درسشان باقى است و بهترین زندگى همین است.
به قول سعدى:

‏‏ نام نیکى گر بماند ز آدمى

 

به کز او ماند سراى زرنگار

‏ ابراهیم در این دنیا، رسالت خود را بخوبى انجام داد، خود را فداى نجات انسانها کرد، فرزندان بزرگ و برجسته‏اى چون اسحاق و اسماعیل تربیت کرد و خداوند بخاطر این شایستگى، ابراهیم و دودمانش را به عنوان شریفترین دودمان در میان انسانها برگزید.161
یکى از دعاهاى او این بود خدایا نام نیکى در میان آیندگان براى من بگذار که درستى و راستى من سر زبانهاى مردم باشد162 تا همین موضوع، آنها را به سوى روش ابراهیم بکشاند و خداشناسى و ایمان و تعهد و انسانیت در میان مردم زنده بماند.
ابراهیم وقتى سنش به 170 سال رسید، دیگر پیر و فرتوت شده بود، روزى فرشته‏اى را دید از او پرسید تو کیستى؟ گفت: من عزرائیل هستم، ابراهیم گفت: مى‏خواهم خودت را به آن صورتى که مؤمنین را قبض روح مى‏کنى به من بنمایانى، ابراهیم به دستور او، روى خود را برگرداند و سپس به او نگاه کرد، جوانى بسیار زیبا و خوشرو و شاد دید و گفت: اگر مؤمن پس از مرگ چیزى غیر از این چهره‏ى زیبا را نبیند، همین دیدار براى او کافى است و پاداش خوبى براى کارهاى نیکش خواهد بود.
سپس گفت: اگر مى‏توانى خودت را به آن صورتى که گمراهان را قبض روح مى‏کنى به من بنمایان، عزرائیل گفت: اى ابراهیم تو طاقت دیدن آن را ندارى، ابراهیم خواسته‏اش را تکرار کرد، عزرائیل گفت: روى خود بگردان، ابراهیم روى خود گرداند و سپس به او نظر کرد و دید مردى سیاه که موهاى بدنش راست شده، و بسیار بوى بد دارد و از سوراخ‏هاى بینى او دود و آتش بیرون مى‏آید حضرت ابراهیم دیگر نتوانست این صورت را مشاهده کند و بر اثر ناراحتى بى‏هوش شد و پس از به هوش آمدن، عزرائیل را به صورت اول دید، به او فرمود: اى فرشته مرگ، اگر آدم گنه‏کار جز همین صورت نبیند، همین نگاه براى عذاب و کیفر او کافى است.163 عزرائیل با اینکه در مورد قبض روح اشخاص از هیچ کسى اجازه نمى‏گیرد، در مورد ابراهیم، احترام به او مى‏کرد از طرف خدا مأمور بود که با اجازه خود ابراهیم، روح او را قبض کند.
دعاهاى ابراهبم‏
از سوى دیگر روزى ساره همسر ابراهیم به ابراهیم گفت: پیرى بر تو سایه افکنده، و آفتاب عمرت به لب دیوار رسیده، خود است دعا کنى که هر قدر که بخواهى خداوند به تو عمر بدهد تا چشم ما بیشتر به دیدار تو روشن گردد ابراهیم به خواسته همسرش همین دعا را کرد، خداوند به این بنده شایسته‏اش وحى کرد که هر چه عمر بخواهى ما به تو خواهیم داد، ابراهیم جریان را به ساره گفت، ساره گفت: از خدا بخواه که اختیار مرگ در دست تو باشد، ابراهیم همین خواسته را به خدا عرض کرد و خداوند خواسته ابراهیم را برآورد.
تا روزى ساره به ابراهیم گفت: خوب است به خاطر شکرگذارى از این نعمت و موهبت الهى، فقرا و مستمندان را مهمان کنى و به آنها اطعام نمایى، ابراهیم این پیشنهاد خوب را پذیرفت، غذایى آماده کرد و مستمندان را دعوت نمود، هنگام پذیرایى از مهمانان چشمش به پیرمرد ناتوان و نابینایى افتاد، که یک نفر را به عنوان کمک و همراه خود آورده است، او به قدرى فرتوت و عاجز شده است که وقتى مى‏خواست لقمه غذا را بردارد، دستش مى‏لرزید و لقمه مى‏افتاد، و یا به جاى اینکه لقمه را در دهان بگذارد، به پیشانى مى‏گذاشت و از شخصى که همراهش بود طلب کمک مى‏کرد، و او لقمه را به دهان پیرمرد مى‏گذاشت.
ابراهیم با دیدن این منظره دلخراش، سخت متأثر شد، به کمک‏کننده او گفت: این پیرمرد چرا چنین ناتوان است؟ او در جواب گفت: از پیرى است ابراهیم متوجه شد که اگر زیاد پیر شود کارش به این وضع رقت‏بار کشیده مى‏شود، به سوى خدا روى کرد و عرض نمود: پروردگارا مرا به همان اجلى که براى من مقدر کردى، از دنیا ببر، احتیاجى به زیادى عمر ندارم164
خداوند دعاى ابراهیم را مستجاب کرد و سرانجام ابراهیم با صمیم قلب راضى شد که هر چه خدا بخواهد همان شود، و این نیز از موهبتهاى الهى است که انسان در حالى که هم خود راضى است و هم خدایش راضى است، از این دنیا برود، و به جهان ابدى بپیوندد.
ابراهیم که همه‏ى کارهایش از آغاز تا پایان، پند و اندرز و درسهاى سازنده بود، در آخر عمر نیز در وصیت خود به فرزندان، سخنش تنها در محور دین و خداشناسى و تعهد بود، به آنها گفت: مواظب و مراقب باشید که با قلبى لبریز از ایمان و تسلیم در برابر فرمان خدا، از جهان بروید و این خط را تا پایان عمر ادامه دهید.165
سال آخر عمر، ابراهیم در حج شرکت کرد، مناسک حج را با خلوص کامل انجام داد، سپس به سوى فلسطین نزد همسرش ساره برگشت، در فلسطین بود که فرشته مرگ حضرت عزرائیل براى قبض روح به محضرش رفت، به او سلام کرد، ابراهیم پس جواب سلام گفت: آیا آمده‏اى روح مرا قبض کنى؟ و آیا این قبض روح در اختیار من است یا در اختیار تو؟
عزرائیل با کمال ادب عرض کرد: آمده‏ام تو را به لقاى الهى و عالم قدس دعوت کنم ابراهیم گفت: هرگز دیده‏اى که خلیلى خلیل خود را بمیراند؟
عزرائیل به خدا عرض کرد: ابراهیم چنین مى‏گوید: خداوند به عزرائیل فرمود: به ابراهیم بگو هرگز دیده‏اى که دوستى لقاى دوست خود را نخواهد؟
وقتى که عزرائیل سخن خود را به ابراهیم رساند، ابراهیم خوشنود شد، در حالى که قلبش سرشار از سرور و خشنودى از مواهب و الطاف خدا بود از جهان فانى رخت بر بست.166
مرقد شریف ابراهیم‏
اسماعیل و اسحاق دو فرزند پاک و برومند ابراهیم (علیه السلام) جنازه پاک ابراهیم را برداشته و در مکفیله در باغ عفرون بن صرصر کنار قبر ساره دفن کردند، که اکنون این محل جزء شهر خلیل است، که به آن حیرون نیز مى‏گویند.
اسحاق 180 سال عمر کرد و پس از مرگ، او را نیز در کنار قبر پدر دفن کردند.167
اسماعیل پس از ابراهیم ریاست و حفاظت خانه (کعبه) را بر عهده گرفت و پس از او فرزندان پاک اسماعیل، نسل به نسل عهده‏دار حفاظت و مراسم کعبه شدند، تا پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) که با 29 واسطه به ابراهیم مى‏رسد.
اسماعیل نیز پس از 137 (یا 130) سال عمر، به لقاء الله پیوست و قبرش در کنار کعبه (در حجر اسماعیل کنار قبر مادرش هاجر) قرار دارد.168
مقام ابراهیم روز رستاخیز
پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: در روز رستاخیز، نخستین کسى را که بخوانند من هستم، در طرف راست عرش مى‏ایستم حله سبزى از حله‏هاى بهشتى به من مى‏پوشانند، سپس پدر ما ابراهیم را مى‏طلبند، او حاضر شده و در طرف راست عرش زیر سایه عرش قرار مى‏گیرد، و حله سبز بهشتى نیز به او مى‏پوشانند، منادى حق در روبروى عرش با صداى بلند خطاب به من مى‏گوید:
نیکو پدرى است پدر تو ابراهیم و نیکو برادرى است برادر تو على (علیه السلام).169
به این ترتیب با انتخاب خود، با فداکارى و ایثار خود، با مجاهدات و تلاشهاى پیگیر خود، با قدمهاى استوارش در راه خدا، سعادت دو جهان را کسب کرد و بر فرق فرقدان عظمت و عزت و تقرب به الله قرار گرفت، به چنان اوجى رسید که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) افتخار مى‏کرد که از نوادگان ابراهیم است.
نکته‏ها و درسها
از این فراز آخر زندگى ابراهیم خلیل نیز درسها و نکته‏هاى سازنده‏اى مى‏گیریم که در اینجا اشاره مى‏کنیم:
1 - شایستگى و مقام بندگى، ابراهیم را آنچنان بزرگ کرد که حضرت عزرائیل گاهى به زیارات آنحضرت مى‏آمد و احترام خاصى به آن حضرت مى‏گذاشت و حتى در مورد قبض روح او، به اذن خدا از او اجازه گرفت.
2 - وصیت مخصوص ابراهیم به فرزندان این بود که مکتبى زیست کنند و همواره تسلیم فرمان خدا باشند، و نامشان در تاریخ به پاکى و درستى بماند.
3 - او به شکرانه نعمت ازدیاد عمر، اطعام کرد و مستمندان را مهمان نمود.
4 - او با دیدن یک منظره دلخراش وضع وقت‏بار یک نفر پیرمرد، عبرت گرفت و این حالى از دل آماده و پندپذیر ابراهیم است.
5 - در آخر عمر، مناسک حج را انجام داد و به این عبادت بزرگ ادامه دادند، تا همیشه نام خدا در تاریخ زنده بماند.
6 - هنگام مرگ، با سخن دلنواز خدا هرگز دیده‏اى که دوستى لقاى دوست خود را نخواهد شاد و خشنود شد، و با چنین حالى به لقاى خدا پیوست.
7 - فرزندان صالح و بزرگى به جامعه تحویل داد.
8 - در پرتو بندگى، همانگونه که در دنیا به مقامهاى عالى نائل گردید، در آخرت نیز در مقام بسیار عالى قرار گرفت.
بهتر این است که پایان این زندگینامه انسان‏ساز را با یکى از دعاهاى خود حضرت ابراهیم که در قرآن (از آیه 83 تا 89 سوره شعراء) آمده زینت بخشیم:
رب هب لى حکما و الحقنى بالصالحین و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین واجعلنى من ورثة جنة النعیم و اغفر لابى انه کان من الضالین و لا تخزنى یوم یبعثون یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من انى الله بقلب سلیم
پروردگارا به من علم و دانش و بینش مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق کن.
خداوندا براى من در میان امت‏هاى آینده‏هاى زبان نیک قرار بده. و مرا از وارثان بهشت پر از نعمت قرار بده.
و عمویم را بیامرز که او از گمراهان است.
و مرا در روز رستاخیز رسوا مکن.
آن روزى که هیچ مال و فرزندى سودى نمى‏دهد.
مگر کسى که به حضور پرورگار بیاید در حالى که قلب سلیم (سالم از هر گونه شرک و کفر و آلودگى به گناه) داشته باشد.
الحمد لله رب العالمین.
پایان بخش اول‏

بخش دوم: حضرت لوط، پیامبر مهربان و مقاوم‏

فصل اول: لوط شاگرد و دست پرورده‏ى ابراهیم (علیه السلام)

کلمه لوط در اصل از لاط یلوط به معنى پیوند قلب است، و در زبان عرب جمله الولد الوط به معنى بچه‏ى در رحم است که به کبد چسبیده باشد.170 بنابراین به این پیامبر خدا لوط مى‏گفتند که پیوند محکم قلبیى به خداى بزرگ داشت، به عکس قومش به لوط و ارتباطات نامشروع، آلوده بودند.
حضرت لوط پسر برادر یا پسر خاله ابراهیم است، او و ساره اولین کسانى هستند که به حضرت ابراهیم (علیه السلام) ایمان آوردند.
و در بعضى نقلها آمده که: ابراهیم با رومیان جنگید تا لوط را از دست آنها خارج نمود171 شاید این موضوع مربوط به اواخر زندگى لوط باشد.
پدر لوط (بقولى برادر ابراهیم) هاران بن تارخ است.
لوط این شاگرد شجاع و دلاور ابراهیم، در زمانى به ابراهیم گروید، که نمرود در اوج قدرت بود، و هر لحظه خطر جدى جان لوط را تهدید مى‏کرد172 در همان سرزمین بابل در خط ابراهیم قرار گرفت، ساره نیز در آن شرائط سخت به ابراهیم گروید (بنابر قول اینکه ساره خواهر لوط بوده است).173
لوط همواره در سختیها در کنار ابراهیم بود، و او را در مبارزه با بت‏پرستى و طاغوت‏زدائى، کمک مى‏کرد.
نتیجه اینکه: (ظاهراً) لوط در سرزمین بابل (بین‏النهرین فعلى عراق) متولد شد و از آن وقتى که خود را شناخت یکتاپرست و مکتبى بود و بعد که توفیق مصاحبت با ابراهیم را پیدا کرد به درجه‏ى عالى معنویت و کمال رسید، در حدى که به مقام نبوت و رسالت نائل گردید، چنانکه در قرآن آیه 133 سوره صافات و ان لوطا لمن المرسلین به عنوان رسول، یاد شده است.
لوط در بابل تا آخر، همراه ابراهیم بود، و هنگامى که ابراهیم از آن سرزمین مهاجرت کرد یا تبعید شد، لوط نیز همراه ابراهیم بود تا به سرزمین بابل و مصر همچون یک یار و همکار با وفا، همراه ابراهیم بود تا به سرزمین فلسطین و شامات رسیدند، قرآن در آیه 71 سوره انبیاء به این مطلب اشاره کرده است.174

فصل دوم: مأموریت لوط براى هدایت مردم فلسطین‏

لوط و خواهرش ساره (که همسر ابراهیم بود) همراه ابراهیم از بابل پایتخت نمرود، بیرون آمدند و به فرمان خدا به سوى سرزمین پر برکت از نظر معنوى و مادى یعنى فلسطین روانه شدند و از سیطره‏ى ظالمانه‏ى نمرودیان نجات یافتند.
ابراهیم همراه ساره و هاجر و لوط به سرزمین فلسطین و شامات رسیدند، این سرزمین، بسیار پر درخت و آباد بود، و مردم آن از انواع نعمتهاى الهى برخوردار بودند.
ابراهیم و ساره و هاجر در بیابانى کنار راه عمومى یمن و شام و... سکنى گزیدند، هر کسى که از آنجا مى‏گذشت، ابراهیم او را به توحید و آئین حق دعوت مى‏کرد و خبر آتش افکندن او و نسوختنش، در دنیا شایع شده بود، بعضى به او مى‏گفتند: با آئین شاه (نمرود) مخالفت مکن، زیرا او مخالفانش را مى‏کشد، اما ابراهیم به راه خود ادامه مى‏داد.
یکى از کارهاى ابراهیم این بود که هر کس از کنار خیمه‏اش رد مى‏شد، او را مهمان مى‏کرد، و در محل سکونت او تا هفت فرسخ، شهرها و روستاهاى پر از نعمت و درخت میوه وجود داشت. و وفور نعمت در همجا به چشم مى‏خورد و هر کس از مسافرین از این شهرها مى‏گذاشت بدون جلوگیرى، از میوه درختان مى‏خورد.
ابلیس که در کمین انسانها است، بخصوص اگر غرق در وفور نعمت باشند، زودتر مى‏تواند آنها را فریب داده و غافل سازد، از عیش و نوش مردم استفاده کرد و به آنها لواط را یاد داد، نخست خودش بصورت انسانى آماده شده که با او لواط کنند و کم‏کم این کار زشت شایع و عادى گردید، بطورى که مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا مى‏کردند.
عده‏اى از مردم از این وضع بسیار پست ناراحت شده و به حضور ابراهیم (علیه السلام) آمدند و به شکایت کردند، ابراهیم حضرت لوط را به عنوان مبلغ به سوى آنها فرستاد تا آنها را نصیحت کند و از عواقب شوم این اعمال زشت برحذر دارد.
لوط به سوى این قوم (که در شهرهاى سدوم و عمورا و ادوما و صاعورا و صابورا) بودند روانه شد175 و چنانکه قبلا (در بخش اول بخش 13) گفتیم ابراهیم در قسمت بلند فلسطین، و لوط در قسمت پایین به فاصله 8 فرسخ قرار گرفته‏اند آنها وقتى که لوط را دیدند، گفتند که تو کیستى؟ فرمود: من پسر خاله ابراهیم هستم، همان ابراهیمى که شاه (نمرود) او را به آتش افکند، آتش نه تنها او را نسوزاند بلکه براى او سرد و گوارا شد، و او در چند فرسخى نزدیک شما است.
از خدا بترسید، راه پاکى را بپیمایید این کارهاى زشت را نکنید، خدا شما را هلاک خواهد کرد، گستاخى به خدا نکنید از او بترسید و خوددار باشید و خدا را از یاد نبرید...
گاه مى‏شد که مردى از آن دیار عبور مى‏کرد، مردم زشت کار آن دیار به سوى او مى‏رفتند تا با آن عمل زشت لواط انجام دهند، لوط (علیه‏السلام) او را از دست آنها نجات مى‏داد...176
ازدواج لوط (علیه‏السلام)
یکى از سنت‏هاى صحیح آئین‏هاى حق، ازدواج است که راه طبیعى براى ارضاع غریزه‏ى جنسى، و بقاى نسل مى‏باشد، لوط در همان محل مأموریت ازدواج کرد تا بلکه آنها نیز از این روش پیروى کنند و از انحراف جنسى دست بردارند، ثمره‏ى این ازدواج این شد که لوط پس از مدتى داراى چند دختر گردید.
لوط همچنان به امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با فساد ادامه مى‏داد، اما بیانات مستدل لوط در آنها اثر نمى‏کرد، و این جریانات سالها طول کشید، تا اینکه به لوط گفتند اگر دست از سرزنش ما برندارى تو را تبعید خواهیم کرد، در این وقت بود که دیگرى امیدى به اصلاح آنها نبود و آنها مستحق هیچ چیز، جز عذاب سخت الهى نبودند، از این رو دل حضرت لوط که سالها نسبت به آنها مهربان بود تا اینکه به سوى حق برگردند، ناراحت شد و بر آنها نفرین کرد.177
اشاره بعضى از کارهاى زشت قوم لوط
از کارهاى زشت قوم لوط گلوله‏پرانى با کمان، و هسته انداختن به یکدیگر (و حتى در بعضى موارد شرطبندى مى‏کردند که هسته به هر کسى خورد با او عمل زشت انجام دهند) و آدامس جویدن در معابر عمومى (براى جذب افراد بخاطر شهوترانى).
و از جمله لباسهاى فاخر بلند مى‏پوشیدند (که امروز رقاصه‏هاى دنیا در جهان غرب مى‏پوشند) و دکمه‏هاى کت و پیراهنشان را مى‏گشودند.178 و قلم از بیان بعضى از زشتکاریهاى آنها شرم دارد، از جمله از کارهاى آنها این بود که راهها را براى زشتکارى مى‏بستند و آشکارا در معرض دید مردم، منکرات را انجام مى‏دادند و در تفسیر آیه 29 عنکبوت و تاتون فى نادیکم المنکر آمده: با همدیگر در ملا عام کارهاى رکیک و زشت انجام مى‏دادند.179
و در بعضى از تفاسیر، کلمه منکر به هسته انداختن آنها تفسیر شده که آنهم به خاطر هوسهایشان بود.180
از آیات قرآن از جمله از آیه 28 سوره‏ى عنکبوت استفاده مى‏شود، که زشتکارى قوم لوط به گونه‏اى زننده بود که در میان هیچ قوم و ملتى سابقه نداشت، چنانچه لوط به آنها گفت: انکم لتأتون الفاحشة ما سبقکم بها من احد من العالمین شما کار بسیار زشتى انجام مى‏دهید که احدى از مردم جهان، قبل از شما آن را انجام نداده است

146) ناگفته نماند چنانکه قبلاً گفتیم: وقتى که لجاجت و عدم شایستگى پدر براى اصلاح، براى ابراهیم ثابت شد از او بیزارى جست، و این مطلب در آیه 114 سوره توبه آمده است.
147) اصول کافى، ج 2 ص 38 (باب فضل الدعاء و الحث علیه حدیث 3).
148) سفینةالبحار ج 1 ص 446.
149) همان مدرک - روایات دیگرى نیز در این باره در سفینةالبحار، ج 1، ص 448 و 449 آمده است.
150) همان مدرک - روایات دیگرى نیز در این باره در سفینةالبحار، ج 1، ص 448 و 449 آمده است.
151) همان مدرک - روایات دیگرى نیز در این باره در سفینةالبحار، ج 1، ص 448 و 449 آمده است.
152) تفسیر صافى، ذیل آیه 60 سوره‏ى مؤمن.
153) سفینةالبحار.
154) سوره‏ى بقره، آیه‏ى 127.
155) عبدالملک بن قریب بن عبدالملک بن على بن اصمع، معروف به اصمعى شخصى ادیب و خوش ذوق و شاعر و سخنور بوده، حافظه قوى داشته که گویند دوازده هزار قصیده به حفظ داشته است، وقتى به جائى مسافرت مى‏کرد، کتابهایش را با 18 صندوق حمل مى‏کردند، او از آنجا که خوش‏مشرب و شاددل بود، تا شصت سالگى، نشانه‏ى پیرى در او نبود، او بالغ بر نود سال عمر کرد و تا زمان مأمون عباسى بود (الکنى و الاقاب ج 2 ص 37).
156) اى خدائى که دعاى مضطر را در تاریکیها اجابت مى‏کنى، اى برطرف‏کننده‏ى گرفتاریها و بلاها و بیماریها، در کنار کعبه، آنانکه به مهمانى تو آمده‏اند بعضى در خوابند و بعضى بیدار شده‏اند اما چشم جود و کرم تو را اى خداى قیوم، خواب نمى‏گیرد. اگر تنها اهل فضیلت به وجود و کرامتت، امیدوار باشند، پس به گنهکار چه کسى کرم و لطف کند؟!
157) یعنى تو بسیار آمرزنده‏اى، از درگاهت مغفرت و آمرزش براى من لطف کن و با جود و کرمت مرا ببخش.
مرا به جودت ببخش همچون فضل و لطف از روى شرف، اى خدائى که خلق در حرم به سوى او اشاره و التجاء مى‏کنند.
158) یعنى اى پروردگار جهانیان به سوى تو آمده‏ام، در حالى خدائى که خلق در حرم کنار گذاشته تنها پناه به درگاهت آورده‏ام.
از روى قصد و نیت اى خداى من به سوى تو آمده‏ام، تو مورد حاجت و پناه گنهکاران هستى. به خانه عفو تو در آمده‏ام اى خداى من، تا به فضل و کرمت به من رحم کنى اى یاور همه. تو حقاً خداى صاحب کرمهاى زیاد هستى و تو مونس وحشت‏زدگان مى‏باشى.
159) یعنى اى خدائى که در هر ساعتى مورد آرزوى ما هستى، گرفتاریم را به تو شکایت مى‏کننم به شکایتم رحم کن.
اى خدا و اى امید من تو برطرف‏کننده‏ى اندوهم هستى، همه‏ى گناهانم را ببخش و حاجتم را روا فرما.
زاد و توشه‏ام کم است مرا به مقصد نمى‏رساند، گریه‏ام براى این است، یا براى دورى مسافت (سفر آخرت) است با اعمال زشت به درگاهت رو آورده‏ام، هیچ کسى همچون من، گنهکار نیست.
اگر مرا در آتش بسوزانى اى آخرین امید آرزومندان، در این صورت امیدم و ترسم به تو کجا خواهد رفت من غریب و تنهایم و شکرم کم است، گرفتاریم را به درگاه تو شکایت مى‏کنم، شکایتم را بپذیر.
اى خداى من اگر قبل از میل من به من لطف مى‏کنى آن را اى سرورم باز در رساندن راحتى من شامل حالم کن و لحظه‏ى مرگم را توام با لطفت زود برسان.
160) نقل از بحرالمحبه فى اسرار المودة غزالى 41 تا 44.
161) آل عمران، آیه 32.
162) واجعل لى لسان صدق فى الاخرین (شعراء - 84)
163) ریاض الاحزان قزوینى، ص 31.
164) بحار ط قدیم ج 5، حیوة القلوب ج 1 ص 93.
165) فلا تموتن الا و انتم مسلمون (بقره - 132).
166) بحار، ط قدیم ج 5.
167) قصص الانبیاء عبدالوهاب نجار، ص 111.
168) مدرک قبلى ص 109 (این نیز یکى از پاداشهاى عظیم هاجر و اسماعیل است که قبرش کنار کعبه قرار دارد.)
169) بحار، ط قدیم ج 5.
170) مفردات راغب (لوط) ص 456.
171) الاوائل ص 487 - 518.
172) فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى (عنکبوت - 26).
173) سفینة البحار ج 2 ص 516 - سرگذشت لوط در بحار ط جدید ج 12 صفحه 140 تا 171 آمده است.
174) و نجیناء و لوطا الى الارض التى بارکنا للعالمین (انبیاء - 71).
175) بحار ط جدید ج 12 ص 163 و 155.
176) بحار ط جدید ج 12 ص 163 و 155.
177) بحار ط جدید ج 12 ص 155.
178) بحار ط جدید ج 12 ص 151 - خصال ج 1، ص 160.
179) سفینة البحار ج 1 ص 597.
180) تفسیر قمى ص 496.






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:16 ع توسط جواد قاسم آبادی


به این ترتیب آنها چون بنیانگذار این فساد بودند، بار گناه کسانى را که در آینده از آنها پیروى مى‏کنند نیز به دوش خواهند کشید، بى‏آنکه از گناه آنان چیزى کم شود.
از زشتکارى قوم لوط اینکه: کف دست بر پشت یکدیگر مى‏زدند، کلمات زننده به همدیگر مى‏گفتند، بازیهاى بچه‏گانه داشتند، قماربازى مى‏کردند، با انواع آلات موسیقى سر و کار داشتند، سنگ‏پرانى و متلک گفتن از کارهاى معمول آنها بود، و در حضور جمع خود را برهنه مى‏کردند و...
حضرت لوط هرچه آنها را نصیحت کرد، در دل آن آلودگان و منحرفان اثر ننمود، پاسخ آنها به حضرت لوط این بود که: ائتنا بعذاب الله ان کنت من الصادقین اگر راست مى‏گوئى عذاب خدا را براى ما بیاور.181
لجاجت و هوسبازى آنها تا این حد بود، و سرانجام حضرت لوط با قلبى آکنده از اندوه گفت: پروردگارا مرا بر این قوم مفسد، پیروز گردان.182
نکته قابل توجه اینکه در حالات قوم لوط نوشته‏اند یکى از عوامل اصلى آلودگى آنها به گناه زشت لواط آن بود که آنها مردم بخیل بودند و چون شهرهاى آنها بر سر راه کاروانهاى شام قرار داشت، آنها با انجام این عمل، نسبت به بعضى از عابرین و مهمانان آنها، مى‏خواستند آنها را از شهرهاى خود دور سازد، ولى کم‏کم این عمل زشت در میان خودشان نیز رائج گردید.183
به هر حال چنانکه خاطرنشان خواهد شد به سخت‏ترین عذاب الهى گرفتار شدند، به امید آنکه در جامعه ما هیچگونه از کارهاى قوم لوط نباشد، که کیفر آن بسیار سخت است.
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در مسجد مردى را دید به طرف کسى هسته انداخت، فرمود: او لعنت است تا آن هسته به زمین بیفتد سپس فرمود: هسته انداختن از شیوه‏هاى قوم لوط است آنگاه آیه فوق (29 - عنکبوت) را خواند184 و از کارهاى زشت آنها این بود که محل مدفوع خود را نمى‏شستند، و خود را از جنابت تطهیر نمى‏نمودند و بسیار بخیل و دست بسته بودند، هرگز کسى را به غذا دعوت نمى‏کردند.185
آرى وفور نعمت شامات که فرسخ در فرسخ پر از درختهاى میوه‏دار بود و آنچنان درختها در میان رفته بودند که شعاع آفتاب به زمین نمى‏رسید، به جاى اینکه آنها را شاکر خدا کند و به راه خداوند روند، این چنین غرق در آلودگى شده بودند تا آنجا که کسى جرات نداشت که از شهرهایشان عبور کند، چرا که اموال او را غارت مى‏کردند، و او را به آلودگى جنسى مى‏کشاندند.
حضرت لوط تا آن حد، مظلوم و تنها بود که حتى نزدیکترین فرد نسبت به او که مى‏بایست رازدار و حافظ اسرار و همکارى صدیق و صمیمى براى او باشد، و او را در هدفش کمک کند، نه تنها او را یارى نمى‏کرد بلکه به مخالفت او اقدام مى‏کرد و با نشانه‏هائى بر مخالفان یارى مى‏نمود.186
لوط سى سال در میان قوم خود همچون کوه ایستاد و در برابر آنها قیام کرد، و مکرر و هر روز آنها را با نصحیت و پند و استدلال و ترساندن از عذاب خدا، به سوى حق راهنمائى مى‏نمود و حجت را بر آنها تمام مى‏کرد. لوط همچون استادش ابراهیم مردى سخى و بزرگوار و مهمان‏نواز بود، هر کس بر او وارد مى‏شد با کمال احترام از او پذیرائى مى‏کرد.
ولى قوم او، مسافران و واردین غریب را که مى‏دیدند، سنگ به سوى آنها انداخته، و هر کس که سنگش به کسى اصابت مى‏کرد، اموالش را مى‏گرفت و با او عمل زشت انجام مى‏داد و سه درهم به عنوان غرامت مى‏پرداخت، و قاضى آنها به دادن این سه درهم به مسافر مظلوم، قضاوت مى‏کرد.
و بطور کلى آنها غرق در شهوات بودند، در مجالس عمومى با ساز و آواز و رقص و دانس و عریان درهم مخلوط مى‏شدند (همچون مواردى که هم اکنون در کشورهاى غربى وجود دارد) و زشتکارى و کثافتکارى را آنها به جائى رساندند که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: زمین گریه کرد تا حدى که اشکش به آسمان رسید و آسمان گریه کرد تا حدى که اشکش به عرش رسید، آنگاه خداوند به آسمان فرمان داد که آنها را سنگباران کند (که شرحش خواهد آمد).187

فصل سوم: لوط در قرآن‏

در قرآن، 27 بار نام لوط در سوره‏هاى مختلف به میان آمده است، در بررسى این آیات مى‏بینیم: لوط نسبت به قومش دلسوز بوده، و آنها را مکرر با بیان مهرآمیز و منطق و استدلال دعوت به صراط مستقیم کرده، و از کارهاى زشت، سرزنش مى‏نموده است (شعراء 161 - نمل 54 - عنکبوت، 28).
ولى پاسخ قومش جز تکذیب رسولان، و لجاجت و مخالفت و ادامه زشتکارى نبوده و حتى لوط و خانواده‏اش را تهدید به تبعید و اخراج مى‏کردند (نمل، 56 - شعراء، 167).
همسر لوط همچون همسر حضرت نوح، دو همسر بد بودند که بجاى همکارى با شوهر، با مخالفان همکارى مى‏کردند (تحریم - 10).
لوط در شایستگى به جائى رسید که خداوند مقام رسالت را به او داد (صافات - 133) و به او حکمت و داورى و بینش و علم مخصوصى عنایت فرمود (انبیاء - 174).
اکنون در اینجا به ترجمه آیه 160 تا 175 که گوشه‏اى از برخورد حضرت لوط با قومس را بیان مى‏کند و همین نمونه نشانگر لجاجت و آلودگى قوم لوط، و مظلومیت و مقاومت لوط (علیه السلام) است توجه کنید:
قوم لوط رسولان خدا را تکذیب کردند
هنگامى که برادرشان لوط188 به آنها گفت آیا پرهیزکارى را پیشه خود نمى‏سازید؟ من براى شما رسول امینى هستم. تقواى الهى پیشه کنید و از من پیروى نمائید من از شما پاداشى نمى‏خواهم، پاداش من نزد پروردگار جهانیان است.
آیا در میان جهانیان، شما به سراغ جنس ذکور مى‏روید (چه کار زشتى؟!) و همسرانى را که خدا براى شما آفریده است رها مى‏کنید، راستى شما قوم تجاوزگرى هستید.
قوم لوط در پاسخ گفتند:
اى لوط اگر از این گفتار دورى نکنى، از اخراج‏شوندگان خواهى بود.
لوط گفت: من (به هر حال) دشمن شما هستم.
پروردگارا من و خاندانم را از آنچه اینها انجام مى‏دهند، رهائى بخش ما او و خانواده مؤمنش را نجات دادیم جز پیره‏زنى که در میان آن گروه باقى ماند (این پیره‏زن همسر لوط بود که از نظر عقیده و مذهب با قوم گمراه بود و هرگز به لوط ایمان نیاورد) سپس دیگران را هلاک کردیم و بارانى (از سنگ) بر آنها فرو فرستادیم، چه باران بدى بود این باران انذارشدگان.
در این ماجرا(ى قوم لوط و سرنوشت شوم آنها) آیتى است اما اکثر آنها ایمان نیاوردند و پروردگار تو عزیز و رحیم است.
از این قسمت آیات، چند نکته استفاده مى‏شود:
1 - قوم لوط، قوم زشتکار و لجوج بودند
2 - آنها تکذیب رسولان کردند
3 - لوط همچون برادر دلسوز به نصحیت و تبلیغ آنها پرداخت‏
4 - لوط آنها را به تقوا دعوت کرد.
5 - لوط صریحاً گفت: من فرستاده خدا و امین هستم‏
6 - باز آنها را به پرهیزکارى و اطاعت دعوت کرد
7 - صریحاً اعلام کرد من از شما اجر نمى‏خواهم، اجر من در پیشگاه خدا است‏
8 - آنها را از عمل زشت همجنس‏بازى سرزنش کرد
9 - به آنها گفت چرا آنچه را که خدا از همسران پاک آفریده بهره‏مند نمى‏شوید و آنها را از خود دور مى‏سازید
10 - در این صورت شما قومى تجاوزگر از حدود الهى و طبیعى هستید، آخر چرا؟ ولى آن قوم آلوده و مسخ شده بجاى جواب مثبت به گفتار پدرانه لوط، او را تهدید به اخراج و تبعید از وطن کردند، لوط قهرمان، از تهدید آنها نهراسید و صریحا به آنها گفت: به هر حال من دشمن کارهاى شما هستم.
سپس به سوى خدا رو کرد و گفت: پروردگارا من و خانواده‏ام را از آنچه اینها انجام مى‏دهند نجات بده.
خداوند نیز دعاى این پیامبر صالح را بر آورد، او و اهل او را نجات داد، و بقیه را با سخت‏ترین عذاب و مجازات نمو که بعداً خاطر نشان خواهد شد.
آرى این است سرانجام بدکاران زشت عمل، که به سخن مردان صالح گوش نمى‏دهند و به بیراهه‏ها مى‏روند.
(البته در قرآن مطالب دیگرى نیز در مورد لوط آمده که بیشتر مربوط به عذاب قوم او است که در فصل بعد خاطرنشان خواهد شد)

فصل چهارم: پى‏گیرى لوط در مورد هدایت مردم و لجاجت قوم‏

حضرت لوط، سالها به نصیحت پرداخت، و سى سال آنها را به سوى فضائل معنوى و انسانى و توحید دعوت کرد، اما آن آلودگان از خدا بى‏خبر، انحراف و آلودگى را از حد گذراندند، تا آنجا که حتى توسط جاسوس خود (همسر لوط) اگر آگاه مى‏شدند که لوط، مهمان تازه وارد دارد، به خانه مى‏ریختند و به مهمانان تجاوز مى‏کردند.
لوط این بنده‏ى مظلوم در برابر این ظالمان لجوج و نادان، چاره‏اى جز این نداشت که با دل پر درد و چشم پر اشک، آنها را نفرین کند189 با اینکه بارها به آنها گفته بود که اگر این وضع را ادامه دهید، سرانجامش عذاب سخت الهى است آن کوردلان غافل، از مهلتها و فرصتها استفاده نکردند و همچنان به انحطاط اخلاقى و بى‏ناموسى خود ادامه دادند... تا اینکه به فرمان خدا فرشتگان عذاب به سوى زمین پر گشودند، اینها که 3 نفر یا نه نفر یا 11 نفر (به اختلاف روایات) بودند از فرشتگان مقرب الهى بودند و حضرت جبرئیل امین نیز در میانشان بود، به صورت بشر نخست به عنوان مهمان بر ابراهیم وارد شدند.190
ماجراى برخورد با ابراهیم در قرآن از جمله در سوره‏ى هود آیه 69 تا 83 آمده است، خلاصه ماجرا اینکه:
این فرشتگان به صورت بشر بر ابراهیم وارد شدند و بر او سلام کردند، ابراهیم مهمان نواز مقدم آنها را گرامى داشت و فورا گوساله‏اى بریان کرده و غذاى مطبوعى آماده کرده، جلوى آنها گذاشت، آنها (چون فرشته بودند) از غذا نخوردند، و نخوردن غذا در آن زمان نشانه خوف دزد و... بود، ابراهیم با آنهمه شجاعت از این پیش آمد در دل احساس ترس کرد، ولى به زودى آنها به او گفتند نترس ما (مأمور عذابیم) به سوى قوم لوط فرستاده شده‏ایم و مأموریت دیگر ما این است که تو و همسر تو (ساره) را به فرزندى بنام اسحاق و بعد از او، یعقوب، بشارت دهیم.
وقتى ساره از این بشارت آگاه شد: گفت: واى بر من آیا من که پیر فرتوت شده‏ام فرزند مى‏آورم، و شوهرم نیز پیر است، براستى عجیب است.
فرشتگان گفتند: از فرمان خدا تعجب نکن، این فرمان رحمت خدا است که بر شما خانواده رسیده، چرا که خدا ستوده و نیک است وقتى که ترس از دل ابراهیم رفت، و با آن بشارت، شادمان شد، با آن فرشتگان در مورد عذاب قوم لوط به گفتگو نشست، از این رو که:
اولا: هنوز براى ابراهیم ثابت نشده بود که عذاب قوم لوط حتمى است.
ثانیاً: دل رؤوف و مهربان ابراهیم مى‏طپید، با خود مى‏گفت شاید روزنه امیدى براى اصلاح این قوم باشد، و شاید هم در مورد حضرت لوط و چند نفر مؤمنان، این نگرانى را داشت، لذا در بعضى از روایات آمده: ابراهیم به فرستادگان خدا گفت: اگر در میان این قوم صد نفر از مؤمنان باشد، آیا باز بر آنها عذاب مى‏رسانید؟ گفتند نه، فرمود: اگر پنجاه نفر مؤمن باشد؟ آنها را هلاک مى‏کنید؟ گفتند نه، فرمود: حتى اگر یک نفر باشد؟ گفتند: بطور مسلم لوط در میان آنها نیست، ما آگاهتریم او و خاندانش - جز همسرش - را نجات خواهیم داد.191
وقتى که براى ابراهیم، عذاب قوم لوط حتمى شد، دیگر هیچ نگفت، و تسلیم فرمان خداى بزرگ بود، گفتگوى فوق نیز براى توضیح بود که از دل مهربان ابراهیم (علیه السلام) نشأت مى‏گرفت.
و در بعضى از روایات آمده: ابراهیم به جبرئیل گفت: در این باره به خدا مراجعه کن (و توضیح بخواه) خداوند در همان لحظه به ابراهیم وحى کرد اعرض عن هذا انه قد جاء امر ربک و انهم آتیهم عذاب غیر مردد اى ابراهیم از این گفتگوها دورى کن، فرمان خدا صادر شده و آن فرشتگان مأمور عذاب حتمى قوم لوط هستند که در آن، هیچ شفاعتى مقبول نیست.192
دل مهربان ابراهیم آرام گرفت، و فرمان خدا، وجود او را که سراسر تسلیم بود، اطمینان بخشید.
سرانجام این مأموران عذاب به صورت بشر، از حضور ابراهیم خارج شده و به حضور لوط وارد شدند، لوط جوانان زیبائى را دید و در این موقع مشغول آبیارى زراعتش بود، به آنها گفت: شما کیستید؟
آنها گفتند: ما مسافر راه هستیم امشب مایلیم مهمان تو باشیم.
لوط، با توجه به قوم منحرف و زشتکارش از یک سو، و ورود جوانان زیبا از سوى دیگر، در فشار روحى قرار گرفت، که چه کند، اگر این جوانان را مهمان کند ترس آبروریزى است، این فکر چنان او را ناراحت کرد که به خود گفت: هذا یوم عصیب امروز روز سخت و وحشتناکى است.193
اما لوط مهمان‏نواز چاره‏اى جز این نداشت که مهمانان را به خانه‏ى خود ببرد، آنها را به سوى خانه‏اش راهنمائى کرد، ولى براى اینکه آنها را از جریان مطلع کرده باشد، در وسط راه چند بار به آنها گفت: این شهر مردم زشتکار و منحرفى دارد، تا اگر میهمانها توانائى مقابله دارند، حساب کار خود را کرده باشند.
در بعضى از روایات آمده: لوط آنقدر مهمانهاى خود را معطل کرد تا شب فرا رسید، شاید دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ آبرو از آنان پذیرائى کند.194
به هر حال مهمانان وارد خانه لوط شدند، همسر لوط بر پشت بام رفت و آتش روشن کرد، قوم شرور فهمیدند که امشب در خانه لوط چند نفر به مهمانى آمده‏اند. و از هر سو به سرعت به سوى خانه لوط (علیه السلام) هجوم آوردند.195
وقتى که قوم شرور، به در خانه لوط رسیدند به لوط گفتند: آیا ما ترا از جا دادن مردم نقاط دیگر منع نکرده‏ایم!
لوط (علیه السلام) که هوا و هوس آنها را مى‏دانست، سخن از ازدواج (که امرى طبیعى براى ارضاى غریزى جنسى و بقاى نسل است) به میان آورد و فرمود: اینها دختران منند، براى شما پاکیزه‏ترند (با آنها ازدواج کنید و از اعمال شنیع دورى کنید) از خدا بترسید و مرا در میان مهمانهایم، رسوا نکنید الیس منکم رجل رشید آیا در میان شما یک نفر داراى رشد و غیرت نیست؟))، آنها در پاسخ گفتند: تو که مى‏دانى ما حق (و میلى) در دختران تو نداریم و خوب مى‏دانى ما چه مى‏خواهیم.196
وقتى که حضرت لوط از آن قوم اصلاح‏ناپذیر، مأیوس شد، گفت: کاش داراى نیرو یا تکیه‏گاه و پشتیبان محکمى بودم197 (آنگاه مى‏دانستم با شما پست فطرتان چه کنم؟!)
آرى لوط در این هنگام از غربت و بى‏کسى خود یاد کرد و گفت: اگر نیروئى مى‏داشتم چنین خوار و گرفتار شما نمى‏شدم و در برابر تعدى و شر شما دفاع مى‏کردم و در مقابل فشار شما مقاومت مى‏نمودم.
عجبا حتى یک مرد سالم و غیرتمند نبود که به پشتیبانى از لوط برخیزد، و تعبیر به الیس منکم رجل رشید آیا در میان شما یک مرد رشید نیست (سوره انبیاء - آیه 78) حاکى است که اگر یک انسان عاقل و فهمیده و متعهد در میان شما بود، کار شما به افتضاح و رسوائى نمى‏کشید.
خبر دختر لوط به پدر!
بعضى چنین مى‏نویسند:
فرشتگان مأمور عذاب وقتى که از ابراهیم (علیه السلام) جدا شدند، به صورت جوانان زیبا به شهر سدوم روانه گشتند، چون به دروازه شهر رسیدند، دخترى را دیدند که از چاه آب مى‏کشد، از او خواستند که آنها را پذیرائى کند، دختر در مورد قوم شرور لوط، درباره جوانان تازه وارد نگران شد، و در وجود خود نیروئى براى حمایت ایشان ندید و خواست تا در یارى آنها از پدرش استمداد کند، او دختر لوط بود، از اینرو مهلت خواست و نزد پدر رفت و جریان را گفت.
حضرت لوط از شنیدن این خبر، سخت نگران شد، و درباره خصوصیات آن جوانان از دخترش توضیح خواست و براى یافتن بهترین راه، با دخترش به گفتگو پرداخت، و شاید از پذیرفتن و استقبال از واردین، مردد بود، و فکر مى‏کرد از پذیرفتنشان، معذرت بخواهد، یا حقیقت حال را براى آنها بگوید، تا به زحمت نیفتند، ولى مهر و محبت و کرم لوط، او را بر آن داشت که مخفیانه، دور از دید مردم، به استقبال واردین برود و آنها را با کمال احترام به منزل بیاورد (با توجه به اینکه قوم لوط، لوط را از مهمان کردن غرباء منع کرده بودند) سرانجام لوط به تصمیم خود عمل کرد، و به استقبال جوانان تازه وارد رفت و با کمال احتیاط، دور از دید مردم آنها را به خانه آورد و خانه را به روى آنها بست تا کسى مطلع نشود.198
به این ترتیب حضرت لوط (علیه السلام) در شرائط بسیار سخت، خصلت مهمان‏نوازى خود را به خوبى انجام داد، که بعد معلوم شد آن جوانان فرشتگان مأمور عذاب هستند.
به یاد حضرت قائم (عج)
جالب اینکه در پاره‏اى از روایات در تفسیر آیه قال لوان لى بکم قوة او آوى الى رکن شدید (کاش در برابر شما قدرتى داشتم و یا تکیه‏گاه و پشتیبان محکمى در اختیارم بود) آمده، امام صادق (علیه السلام) فرمود: منظور از قوة همان قائم (عج) است و منظور از رکن شدید 313 نفر یاران (مخصوص) آن حضرتند.199
به این ترتیب نقش نیرو سپاه قدرتمند در پیشبرد اهداف انسانى، روشن مى‏شود، و در ضمن حضرت لوط آرزو مى‏کند که چنین نیروئى داشته باشد، و حکومت جهانى در پرتو وجود حضرت قائم (علیه السلام) با ارتش متعهد و نیرومند در همه جهان تشکیل گردد تا از مفاسد و زشتیها شدیداً جلوگیرى شود (امید آنکه هر چه زودتر خداوند لطف کند، تا با ظهور حضرت قائم (علیه السلام) و تشکیل حکومت جهانى، همه گونه مفاسد از روى زمین برچیده گردد و دنیا پر از عدل و داد شود).






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:15 ع توسط جواد قاسم آبادی


5 - ابراهیم یک انسان چند بعدى‏
ابراهیم یک انسان کامل بود، انسانى که در همه جهات و ابعاد انسانى نمونه عالى آن بود، نه اینکه در بعضى ابعاد قوى و در بعضى ضعیف باشد، او در عین آنکه یک قهرمان بود، یتیمى را مى‏دید اشک مى‏ریخت، در عین آنکه مرد عمل بود، مرد دعا و نیایش و نماز نیز بود، در عین آنکه مبارز بود، سازنده نیز بود...
او نخستین کسى بود که در راه خدا نبرد کرد با رومیان جنگید تا حضرت لوط را از اسارت آنها خارج ساخت.128
او نخستین کسى بود که براى ارتش خود پرچم درست کرد و اولین کسى بود که براى سپاه خود کمان ساخت.
نخستین کسى بود که روى منبر رفت و براى ارشاد مردم سخنرانى نمود، اولین فردى بود که خمس اموالش را داد، و نخستین شخصى بود که سنت ختنه را جز برنامه لازم قرار داد.129
از برنامه‏هاى بهداشتى او، ده دستور ذیل است که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) آن را از یادگارهاى برنامه ابراهیم دانسته و تأکید کرده که به آن عمل کنند، و آن ده خصلت که به ده دستور حنیفیه معروف است عبارتند از:
1 - ختنه کردن 2 - موى بدن را زدودن 3 - تراشیدن موى اطراف آلت تناسلى 4 - ناخن گرفتن 5 - محل مدفوع را پاک کردن (که این پنج دستور در جسد است) 6 - مسواک 7 - آب در دهان کردن و دهان را شستن 8 - آب در بینى کردن و داخل بینى را شستن 9 - کوتاه کردن موى سبیل 10 - نتراشیدن ریش (این پنج دستور در سر است)130
به این ترتیب مى‏بینیم ابراهیم در همه‏ى ابعاد و امتیازات انسانى پیشتاز و پیشقدم بود، و این درس بزرگ را به جهان بشریت آموخت که انسان باید در همه ارزشها و ابعاد انسانى، شرکت فعال داشته باشد و بعدهاى معنوى و ارزشهاى انسانى را بر همه چیز مقدم بدارد، در این صورت است که مى‏تواند شاهد پیروزیهاى عمیق و وسیع در میدانهاى سیاست و اقتصاد، و فرهنگ و هنر گردد، و شایستگى مقام رهبرى انسانها را پیدا کند.
نکته‏ها و درسها
در این فراز تکان‏دهنده و سرنوشت‏ساز زندگى ابراهیم، نکته‏ها و درسهاى بزرگ هست که در اینجا به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏کنیم:
1 - مردان بزرگ مکرر مورد امتحان و آزمایش بزرگ و سخت الهى قرار مى‏گیرند، تا درجه استقامت و ایمان آنها آشکار گردد، بخصوص در مورد آنچه را بیشتر دوست دارند در معرض امتحان قرار مى‏گیرند.
2 - قربان کردن فرزند جوان و باکمال، در حقیقت امضاى عملى ابراهیم در مورد کارهایش بود، و ثابت کرد که ابراهیم مرد عمل بود نه مرد حرف.
3 - نه تنها ابراهیم، بلکه فرزندش اسماعیل و همسرش هاجر نیز از چنین ایثار بزرگ استقبال کردند.
4 - توصیه ابراهیم به هاجر به اینکه اسماعیل را پاک و پاکیزه کن مى‏خواهم آن را به سوى دوست ببرم، حاکى است که باید در راه دوست بهترین و پاکترین را نثار کرد.
5 - ابراهیم و همسر و فرزندش در این امتحان، سرسختانه در برابر وساوس شیطان مقاومت کردند و او را با ترور خود شکست دادند.
6 - وصیت اسماعیل حاکى است که او به پدر و مادر احترام شایان مى‏کرد، و بنده خالص بود و خواست قربان شدنش در حال سجده باشد.
7 - اسماعیل پدرش ابراهیم را براى اجراى فرمان خدا کمک مى‏کرد، چنانکه ابراهیم در این مورد از او استمداد مى‏نمود.
8 - ابراهیم در اجراى فرمان خدا قاطع بود، از اینکه کارد نمى‏برد و امر خدا تأخیر مى‏افتد سخت ناراحت بود، و باید این درس را از کلاس ابراهیم آموخت.
9 - خداوند به کارهاى خالص و بزرگ، ارج و ارزش بزرگ مى‏نهد، از این رو با فدیه‏اى عظیم، خاطره ایثار ابراهیم را جاودانى و جهانى کرد.
10 - بالاخره ابراهیم و هاجر و اسماعیل، سه نمونه الگوى مردان و زنان و جوانان هستند و باید این سه قشر، داستان آنها را اسوه‏ى خود قرار دهند.

فصل هجدهم: مقام امامت و سایر مقامات ابراهیم (علیه السلام)

ابراهیم، خلیل خدا شد
در قرآن و روایات، ابراهیم به عنوان صاحب مقامهاى متعدد توصیف شده است مانند اینکه او: از نیکان، صالحان، قانتان (خالص در عبادت و خضوع)، راستگویان، بردباران، متعهدان، به عنوان یک امت، متوکل به خدا، ابواضیاف (پدر مهمانان)، شجاع، داراى منطق گویا، پیامبر، عبد، خلیل، امام و... بود.
در میان این مقامهاى والاى معنوى که هیچ پیامبرى به آن متصف نشده مقام خلیل اللهى مهمتر است که در قرآن در آیه 125 سوره‏ى نسا بدین شرح آمده است.
واتخذ الله ابراهیم خلیلاً خداوند ابراهیم را به عنوان خلیل خود انتخاب کرد.
در اینکه خلیل یعنى چه، یکى از سه معنى براى آن گفته شده است:
1 - ممکن است خلیل از ماده خلت (بر وزن حجت) به معنى دوستى بوده باشد.
2 - ممکن است خلیل از ماده خلت (بر وزن ملت) به معنى تحقیق در خلال معانى و توجه به اسرار جهان باشد.
3 - و ممکن است از ماده خلت (بر وزن ضربت) به معنى نیاز و احتیاج باشد.131
و مى‏توان هر سه معنى را درباره ابراهیم گفت، او هم دوست خدا بود، و هم توجه به اسرار جهان داشت و هم نیازمند به خدا بود.
اما اینکه چرا خداوند، ابراهیم را خلیل خود کرد، و این مقام عالى را به او داد روایات ما پاسخهاى متعدد داده‏اند که مى‏توان همه آنها، پله‏هاى رسیدن به این مقام باشد.
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده: از این رو خداوند ابراهیم را خلیل خود انتخاب کرد، که او هرگز تقاضاکننده‏اى را محروم نساخت و هیچگاه از کسى نیز تقاضا نکرد.132
در بعضى از روایات آمده: این مقام بر اثر کثرت سجود، و اطعام گرسنگان و به خاطر مناجات و عشق به خدا و نماز در دل شب، و یا به خاطر کوشا بودن در راه اطاعت خدا یا به خاطر غیرت او در حفظ حجاب خانواده و یا به خاطر صلوات فرستادن بسیار به محمد و آل او به ابراهیم داده شد.133
و از امام باقر (علیه السلام) در ضمن روایتى نقل شده که: ابراهیم بنده‏اى شایسته بود خداوند به او مقام نبوت داد، در مسیر نبوت کارها را به خوبى انجام داد، خداوند مقام رسالت را به او داد در این مسیر سخت‏ترین آزمایشها را به خوبى به پایان رساند، خداوند مقام پرافتخار خلیل را به او داد.134
به هر حال همه این روایات نشانه این است که: نیکیها و فداکاریهاى ابراهیم در تمام ابعاد انسانى، او را به این مقام ارجمند رسانده است.135
سه روایت جالب‏
1 - روزى ابراهیم از خانه به جستجوى مهمان بیرون آمد هنگام مراجعت، شخصى را در خانه‏اش دید، از او پرسید با اجازه چه کسى وارد این خانه شده‏اى؟ او سه بار گفت: با اجازه پروردگار، ابراهیم دانست که او جبرئیل است و از این دیدار سپاس خدا را بجاى آورد، آنگاه جبرئیل گفت: خداوند مرا به سوى یکى از بندگانش فرستاده که او را خلیل خود نموده است، ابراهیم گفت: آن بنده کیست تا آخر عمر خدمتگزار او شوم؟ جبرئیل گفت: آن بنده تو هستى، ابراهیم گفت: به چه علت خدا مرا خلیل خود کرد؟ جبرئیل گفت: براى آنکه هیچکس از تو سؤال و تقاضائى نکرد مگر اینکه پاسخ مثبت به او دادى.136
2 - غذا در خانه ابراهیم تمام شده بود، از خانه بیرون آمد و براى یافتن آرد، به نزد دوست مصرى خود رفت که از او آرد یا طعامى قرض کند. وقتى که به خانه دوستش رسید، او را در خانه نیافت. دست خالى بطرف خانه برگشت. در این راه از اینکه با خورجین خالى به خانه بر مى‏گردد، احساس شرم کرد خورجین را پر از ریگ کرد و به خانه آمد و به استراحت پرداخت. ساره به سراغ خورجین رفت، دید در میان آن، آرد هست، آنرا خمیر کرد و نان پخت و نزد ابراهیم برد.
ابراهیم وقتى که از خواب بیدار شد و نان را دید، پرسید این نان از کجا آمده؟ ساره گفت: از همان آردى که از نزد دوست مصرى خود آوردى، نان پختم، این از همان آرد است، ابراهیم متوجه شد که لطف خدا شامل حال او شده، گفت: آنکه آرد به من داده خلیل من است، نه مصرى.
خداوند در همین لحظه ابراهیم را خلیل خود خواند، و ابراهیم شکر کرد و سپس از آن نان میل فرمود.137
3 - ابراهیم مرد غیورى بود و نسبت به حجاب همسر، حساسیت خاصى داشت. از این رو وقتى به جائى مى‏رفت، در را مى‏بست، روزى به خانه برگشت و دید مرد خوش‏سیما و پاکیزه‏اى در خانه او ایستاده است، غیرتش به جوش آمد و با احساسات به او گفت: چه کسى به تو اجازه ورود به این خانه داده است؟ او گفت: پروردگارم به من این اجازه را داده است. ابراهیم گفت: خداوند از من سزاوارتر است، اینک بگو تو کیستى؟
او گفت: من فرشته مرگ (عزرائیل) هستم، ابراهیم گفت: آیا آمده‏اى روح مرا قبض کنى؟ او گفت: نه بلکه خداوند، بنده‏اى را خلیل خود کرده است آمده‏ام به او بشارت بدهم، ابراهیم گفت: آن بنده کیست تا آخر عمر در خدمت او باشم؟ او گفت: آن بنده تو هستى، ابراهیم نزد ساره آمد و مطلب را براى او بیان کرد.138
ملاقات و گفتگوى جالب ابراهیم با عابد سالخورده‏
روزى ابراهیم به قصد سیاحت و گردش و دیدن آفریده‏هاى زیبا و متنوع خدا در دشت و صحرا و دریا از خانه بیرون آمد، در مسیر خود دید: شخصى در بیابان مشغول نماز است و صدایش به مناجات با خدا بلند مى‏باشد، و لباسى پوشیده که از مو است، قیافه‏اش نشان میدهد که از بندگان پارساى خدا است.139
ابراهیم که از عمق جان، بندگان عابد خدا را دوست داشت، نزد او رفت تا از او احوالى بپرسد، کنارش نشست تا نماز او تمام شد. از او پرسید: براى چه کسى نماز مى‏خوانى؟ او گفت: براى خداى جهان.
ابراهیم پرسید خدا کیست؟ او گفت: خدا کسى است که تو و مرا آفریده است ابراهیم بسیار مسرور شد و گفت: از عقیده و روش تو خوشوقت شدم، دوست دارم با تو باشم، منزل تو کجاست تا هرگاه خواستم به دیدار تو بیایم؟
عابد گفت: منزل من آن سوى دریا است، تو نمى‏توانى به آنجا بیائى، چرا که آب مانع است، ابراهیم گفت: پس تو چگونه از آب رد مى‏شوى؟ عابد گفت: من به خواست خداوند از روى آب راه مى‏روم، ابراهیم گفت: شاید کسى که آب را تحت تسخیر تو قرار داده براى من نیز چنین کرده باشد، برخیز به منزل تو برویم و امشب را با هم باشیم.
عابد برخاست و همراه ابراهیم حرکت کرد، تا به دریا رسیدند، عابد نام خدا را به زبان آورد و روى آب بى‏آنکه غرق شود حرکت کرد، ابراهیم نیز به نام خدا، روى آب حرکت کرد، و با هم به منزل عابد رسیدند. ابراهیم از عابد پرسید: غذاى تو چیست؟ و از کجاست؟ عابد اشاره به درختى کرد و گفت: میوه این درخت را جمع مى‏کنم و در تمام ایام سال مى‏خورم، ابراهیم پرسید: کدام روز از همه روزها بزرگتر است؟ عابد گفت: آن روزى که خداوند مردم را به پاى حساب کشیده و بر اساس آن کیفر و پاداش مى‏دهد (یعنى روز قیامت) ابراهیم گفت: پس بیا دست به دعا برداریم تا خداوند ما را از شر آن روز نجات دهد.
طبق نقل دیگر عابد گفت: براى چه کسى دعا کنیم؟ ابراهیم گفت: براى مؤمنین گنهکار، عابد گفت: من دعا نمى‏کنم، ابراهیم پرسید: چرا؟ عابد گفت: من سه سال است دعائى مى‏کنم ولى هنوز مستجاب نشده است، تا آن دعا مستجاب نشود از خدا شرم دارم که دعاى دیگرى کنم.
ابراهیم گفت؛ هرگاه خداوند بنده‏اى را دوست داشت، دعاى او را مدتى حبس مى‏کند تا مناجات و راز و نیاز آن بنده زیاد شود، و هرگاه بنده‏اى را مشمول غضبش قرار داد، دعاى او را زود مستجاب مى‏کند و یا ناامیدش مى‏کند که دیگر دعا نکند، اى عابد چه چیزى را در این سه سال از خدا خواسته‏اى که هنوز مستجاب نشده است؟
عابد گفت: روزى در محلى نماز مى‏خواندم ناگاه چشمم به جمال نوجوانى افتاد که در نهایت زیبائى بود، از پیشانى او نور مى‏درخشید، چند گاو مى‏چراند که بقدرى زیبا و چشمگیر بودند که گویا به پوست آنها روغن مالیده‏اند، و چند گوسفند به همراه او بودند که بسیار فربه و خوش‏منظر بودند، مجذوب آن نوجوان شدم، از او پرسیدم کیستى و این گاوها و گوسفندها از آن کیست؟
گفت: من فرزند ابراهیم خلیل هستم و این گاوها و گوسفندها مال او است محبت ابراهیم خلیل در دلم جاى گرفت، از خدا خواستم که خلیل خود را به من بنمایاند، سه سال این دعا را مى‏کنم ولى خبرى از استجابت آن نیست.
ابراهیم گفت: من ابراهیم خلیل هستم و آن نوجوان پسر من (اسحاق) است، عابد تا این سخن را شنید، با شور و شوق دست بر گردن ابراهیم انداخت و او را بوسید و گفت: سپاس خداوند جهان را که دعایم را به استجابت رساند آنگاه ابراهیم به درخواست عابد، براى همه افراد با ایمان دعا کرد، و عابد آمین گفت.140 به قول شاعر:

سرکویش هوس دارى هوى را پشت‏پائى زن بساط قرب مى‏جوئى، خرد را الوداعى گو

 

در این اندیشه یک‏رو شو، دو عالم را قفائى زن وصال دوست مى‏خواهى، بلا را مرحبائى زن

‏ به این ترتیب ابراهیم که مجموعه‏اى از نیکیها و ارزشهاى انسانى و کمالات عالى معنوى، و تندیس معرفت و شناخت و بندگى بود، داراى مقام خلیل اللهى گردید، و پله پله، کمال را مى‏پیمود و مى‏رفت که در شایستگى امامت و رهبرى را پیدا کند و بر قله امامت که آخرین سیر تکاملى بشر است تکیه زند...
امامت ابراهیم یا آخرین سیر تکاملى‏
ابراهیم با آن قدمهاى استوار، و بالهاى بلند و دل سرشار از امید و توکل و روحیه کفرستیز لحظه لحظه‏ى عمر گرانبارش را، پله‏پله نردبان عروج انسانها ساخت، و در تمام فراز و نشیبها به خوبى انجام وظیفه کرد تا به قله رفیع خلیل اللهى رسید که هر کس را یاراى صعود به آن قله نیست.
سرانجام از این مرحله نیز گذشت و به آخرین سیر تکاملى یک انسان، یعنى مقام امامت و رهبرى و معلم و مجرى حکومت الهى در رأس آن قرار گیرد، و مردم زمانش نیز چنین لیاقتى یافتند که رهبرى این چنین داشته باشند. بهتر است که به سراغ قرآن رویم و ببینیم قرآن چه مى‏گوید: قرآن در سوره‏ى بقره آیه‏ى 124 مى‏فرماید: و اذا بتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین.
خداوند ابراهیم را در امور مختلف آزمود و او به خوبى از عهده آزمایش برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم گفت: از دودمان من (نیز امامانى قرار بده) خداوند به او فرمود: پیمان من (مقام امامت) به ستمکاران نمى‏رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند شایسته این مقامند)
درباره این آیه چند مطلب است که به شرح کوتاه آن مى‏پردازیم:
1 - امامت آخرین سیر تکاملى بشر است، چنانکه امام صادق علیه‏السلام فرمود: ابراهیم پس از مقام بندگى و سپس نبوت و سپس رسالت خلیل اللهى، به مقام امامت رسید.141
2 - براى امامت معانى مختلفى ذکر کرده‏اند مانند اینکه: امامت یعنى ریاست در امور دنیاى مردم یا امامت یعنى ریاست در امور دین و دنیاى مردم و... ولى از دیدگاه تشیع راستین، امامت یک معنى عمیق و وسیعى دارد که با معنى آخرین سیر تکاملى بشر تطبیق مى‏کند، و آن اینکه: امامت یعنى تحقق بخشیدن به امور و شئون دینى، اعم از حکومت به معنى وسیع و اجراى حدود و احکام خدا و همچنین تربیت و پرورش نفوس در جهت ظاهر و باطن، و این مقام بر اساس این معنى از مقام رسالت و نبوت بالاتر است، زیرا نبوت و رسالت تنها خبر دادن از طرف خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار و دعوت مردم به سوى خداپرستى است، ولى امامت علاوه بر اینها نظارت کامل و اجراى احکام و حدود و تربیت نفوس از نظر ظاهر و باطن است. بعضى از پیامبران علاوه بر مقام خود امامت و رسالت، داراى مقام امامت نیز بوده‏اند، مانند پیامبر اسلام، البته خود امامت نیز داراى مراتب و درجاتى است مثلاً امامت در وجود على علیه‏السلام که کاملتر از امامت از پیامبران پیشین بود.
3 - امامت عهد و پیمان مخصوص الهى است، و در آن تعهد و پاکى لازم است.
4 - این مقام و مسؤولیت بزرگ، بعد از یک سلسله شایستگى‏ها به کسى اعطا مى‏گردد.
5 - این شایستگى‏ها باید عملاً در افراد آشکار گردد.
6 - این مقام را خدا تعیین مى‏کند چون او به تمام ظواهر و باطنها آگاهى کامل دارد.
7 - این مقام به کسانى که ظالم هستند و برخلاف عدل (به معنى وسیع کلمه) رفتار مى‏نمایند مانند کسى که مشرک بوده است نمى‏رسد.
ابراهیم تمام این ویژگیها را داشت که به این مقام نائل شد، منظور از کلمات که در آیه فوق آمده همه شایستگیهائى است که ابراهیم در فکر و عمل، آنها را به ثبوت رساند، دانشمند معروف علامه صدوق بیست مورد از این شایستگیها را نام مى‏برد مانند: یقین ابراهیم، شناخت او، شجاعت و حلم و صبر انقلابى او، سخاوت و جوانمردى او، اعراض و دورى او از دودمان خود به خاطر بت‏پرستى آنها، امر به معروف و نهى از منکر، حضور و ظهور او در صحنه، اخلاق نیک و توکل و راز و نیاز و دعاهاى او، مسأله قربانى فرزند، و غیرت و خوشرفتارى با همسر و تواضع او در برابر خدا و خلوص و توجه خاص او به خدا و اسلام و صالحیت و...142
در اینجا مى‏توان بت‏شکنى ابراهیم، و ساختن کعبه توسط او و دعوت جهانى او از مردم براى شرکت در مراسم حج و... را نیز نام برد و به قول حافظ:

‏‏ امید خواجگیم بود بندگى تو کردم امید در سر زلفت بروز عهد ببستم گناه چشم سیاه تو بود بردن دلها ز غمره بر دل ریشم چه تیرها که گشادى بخاک پاى تو سوگند نوردیده حافظ

 

هواى سلطنتم بود و خدمت تو گزیدم طمع به دور دهانت زکام دل ببریدم که من چو آهوى وحشى زآدمى برمیدم ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم که بى‏رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم

‏ آرى در هزاره اول حضرت آدم (علیه‏السلام)، در هزاره دوم حضرت نوح، در هزاره سوم حضرت ابراهیم، در هزاره چهارم حضرت موسى، در هزاره پنجم حضرت محمد پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) بار سنگین رسالت و امامت را به دوش کشیدند، و این حرکت همچنان تا قیام حضرت قائم آل محمد (صلى الله علیه و آله) ادامه دارد (با توجه به درجات مختلف آن) تا وقتى که زمام امت به دست حضرت مهدى، رهبر و مصلح کل جهان بیفتد و همه جهان را از لوث فساد پاک سازد، و فرد و جامعه را در ابعاد مختلف به آخرین سیر تکامل برساند، و هم اکنون باید امامت در پرتو نیابت از امام زمان در آنانکه داراى شرایط ولایت فقیه هستند ادامه یابد.
کتاب و قانون اساسى ابراهیم‏
هر امتى که امام دارد نیاز به قانون و کتاب دارد، چرا که جامعه بدون قانون جامعه بى‏نظمى است که کارش به هرج و مرج کشیده خواهد شد.
ابراهیم داراى کتابى بود که قرآن در سوره اعلى آیه 19 از آن به صحف تعبیر مى‏کند و در آیه 14 این سوره به بعد مى‏فرماید: کسى که وجود خود را از آلودگیها پاک سازد و در یاد خدا باشد و نماز بخواند رستگار است، دنیاپرستان این جهان بى‏وفا را بر جهان جاویدان ترجیح مى‏دهند، ولى آخرت خانه همیشگى و بهتر خواهد بود، این مطالب را در صحیفه‏ها و کتابهاى قبل از قرآن (همچون) صحف ابراهیم و موسى خاطرنشان ساخته‏ایم...
کتاب ابراهیم که داراى بیست یا ده صحیفه بود در شب اول ماه رمضان بر آن حضرت نازل گردید، ابوذر غفارى گوید: از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) پرسیدم محتواى این صحف چه بود؟ فرمود: محتواى این صحف، اندرزها و مثلها و حکمتها بود از اندرز و دستورات این صحف این بود که:
اى زمامدار مغرور که در بوته آزمایش خدا قرار گرفته‏اى، ترا براى انباشتن ثروت نیافریده‏ام، بلکه فرستاده‏ام تا از مستضعفین و مستمندان حمایت و یارى کنى... بر شخص خردمند سزاوار است که وقت خود را در چهار بخش تقسیم کند، در یک بخش با پروردگار خود به راز و نیاز بپردازد، و در یک بخش خود را به پاى حساب بکشد و در یک بخش درباره نعمتهاى خدا بیندیشد و در بخش دیگر استراحت کند تا آن استراحت مایه آمادگى و نیرو براى انجام سه بخش دیگر شود.... اندیشمند کسى است که به آنچه در زمان خودش مى‏گذرد بینا باشد، خود را همواره اصلاح کند، و زبانش را کنترل نماید، و بر شخص اندیشمند سزاوار است که در جستجوى سه چیز باشد: 1 - معاش دنیاى خود را از راه حلال، کسب کند 2 - آخرت را فراموش ننماید 3 - از نعمتهاى مشروعى که خداوند به او مرحمت فرموده بهره‏مند گردد.143
یک بحث کوتاه درباره مسأله رهبرى‏
در آئین اسلام مسأله‏ى رهبرى که از آن به امامت و ولایت تعبیر مى‏شود، عالیترین مقامى است که اگر آن نباشد، هیچ نیست، و همه چیز در پرتو امامت و رهبرى صحیح مفهوم واقعى خود را پیدا مى‏کند، این که گفتیم رهبرى صحیح، از این رو است که از دیدگاه اسلام رهبران و زمامداران ناصالح، بزرگترین ضرر و خطر را براى جامعه اسلامى دارند و بیشتر فسادها و کمبودها و انحرافها در طول تاریخ اسلام از ناحیه همین رهبران ظالم و ناصالح بوده است، و نوعاً پیامبران و امامان لبه تیز مبارزه خود را متوجه ائمه‏ى کفر و سران خودسر و ناصالح مى‏کردند، چرا که ریشه و عامل اصلى فساد آنها بودند.
آنچه چرخهاى موتور انقلاب اسلامى را به حرکت در مى‏آورد، رهبرى صحیح است، بزرگترین عامل انقلاب و تداوم آن در رهبرى صحیح و تکیه بر مکتب و اتحاد خلاصه مى‏شود، نقش امامت همچون نقش قلب است که اداره‏کننده حیات کشور بدن و ارگانهاى آنست (قلب به معنى رهبر و فرمانرواى کشور تن به معنى قلبى که پشت فقرات سینه قرار گرفته است)
مسلمانان در هر عصر و زمان باید به مسأله امامت و رهبرى توجه عمیق و خاصى داشته باشند، چرا که رمز حرکت مسلمین در صراط مستقیم در پرتو امامت صحیح امکان‏پذیر است، در داستان ابراهیم، بزرگترین و حساسترین درس، همان مسأله امامت ابراهیم است که آخرین نقطه سیر تکاملى او بود که پس از طى مراحلى به آن رسید، این نقطه حساس و چگونگى آن باید همیشه مدنظر ابراهیمیان باشد. و با توجه به آن کمیت و کیفیت امامت راستین را دریابند، و آنرا در اولویت قرار دهند.
در اینجا براى توجه بیشتر به مسأله‏ى امامت به دو حدیث ذیل توجه کنید:
1 - امام صادق (علیه السلام) فرمود: پایه‏هاى اجاق اسلام سه چیز است نماز و زکات و ولایت (رهبرى و امامت) هیچیک از این سه، جز به همراه دوتاى دیگر درست نیست144
2 - زراه گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود: بناى اسلام بر روى پنج پایه است: نماز و زکات و حج و روزه و ولایت (امامت)، زراره گوید: پرسیدم کدامیک از اینها بهتر است؟ فرمود: الولایة افضل لانها مفتاحهن والوالى هوالدلیل علیهن ولایت برتر است زیرا ولایت کلید آنها است و والى (امام) دلیل و راهنماى آنها مى‏باشد145

110) توضیح اینکه: ابراهیم مى‏خواست قلبش مالامال از اطمینان شود، و احتیاط مى‏کرد که مبادا وسوسه‏اى در کار باشد. با توجه به این که پاى کشتن و قربانى کردن در میان بود.
111) گر چه قبلاً گفتیم هاجر از دنیا رفت، ولى قول دیگر این است که هاجر در این وقت زنده بود. و این مطلب به همین اساس است - ضمناً بعضى معتقدند که ذبیح، اسحاق بوده نه اسماعیل، بنابراین قول، ساره زنده بوده و در جریان ذبح بوده است، ولى اکثر علماى اسلام معتقدند که ذبیح، همان اسماعیل بوده است و این موضوع از امام صادق علیه‏السلام سؤال شد، فرمود: اسماعیل بود (نورالثقلین ج 4 ص 424) و سخن معروف پیامبر صلى الله علیه و آله انا ابن الذبیحین (من پسر دو قربانى هستم) با توجه به اینکه تردیدى نیست آن حضرت از نوادگان اسماعیل است، نیز این مطلب را تایید مى‏کند، اما در تورات، اسحاق به عنوان ذبیح معرفى شده، گوئى مطالب تورات وارد روایات اسلامى شده است.
112) هم اکنون در مراسم حج در منى، سه ستون (بنامهاى جمره اولى و وسطى و اخرى) بیاد این خاطره سنگباران مى‏شوند.
113) یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى انشاءالله من الصابرین (صافات - 102).
114) مجمع‏البیان، ج 7 ص 452 - تفسیر ابوالفتوح ج 9 ص 320 - معراج‏السعادة ص 491.
115) معراج‏السعادة ص 491، مجمع‏البیان ج 8 ص 453.
116) صافات، آیه 109 - 111.
117) تفسیر ابوالفتوح رازى ج 9 ص 320 - 324 گرچه قبلاً وصیت اسماعیل را ذکر کردیم‏و با ترسیم فوق کمى تفاوت داشت، ولى ترسیم فوق نیز نقل شده، ما هر دو را نقل کردیم تا در این جهت، مطلب تکمیل گردد.
118) سفینةالبحار، ج 1 ص 74 - بحار ط جدید، ج 12 ص 155.
119) حیوةالقلوب ج 1 ص 167.
120) سوره‏ى هود، آیه‏ى 72 (قبلاً داستانش ذکر شد).
121) کتاب موش و گربه شیخ بهائى.
122) سوره‏ى توبه، آیه‏ى 14 - سوره‏ى هود، آیه‏ى 75.
123) بظحار ط قدیم ج 5 ص 111.
124) مجمع‏البیان ج 1 ص 200.
125) مدرک قبل ج 5 ذیل آیه 14 توبه.
126) حیوةالقلوب ج 1 ص 167.
127) معراج‏السعادة، ص 491.
128) بحار، ط قدیم ج 5 ص 113.
129) الاوائل ص 487 - 518 - 351 - 358.
130) مواعظالعددیه ص 223.
131) خلیل به معنى توجه به اسرار جهان و به معنى نیاز، در گفتار پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله (در مناظره با مسیحیان) آمده است (احتجاج طبرسى ج 1 ص 16 تا 24).
132) تفسیر برهان ج 1 ص 417.
133) بحار ط قدیم ج 5 ص 111.
134) سفینةالبحار ج 1 ص 74.
135) بعضى گویند ابراهیم را از این رو ابراهیم خوانند لانه هم و بر(زیرا او با همت خود کسب روزى مى‏کرد و در اره مستضعفان مصرف مى‏نمود (بحار ط قدیم ج 5 ص 111).
136) همان مدرک.
137) مجمع‏البیان، ج 3 ص 117
138) بحار ط قدیم ج 5 ص 111.
139) او عابدى بود بنام ماریا فرزند اوس که 660 سال عمر کرد.
140) بحار، ط قدیم، ج 5 ص 133.
141) بحار، ط قدیم، ج 5، ص 114.
142) مدرک قبل، ص 130.
143) بحار، ج 5 ص 131.
144) عن الصادق (علیه السلام): اثا فى الاسلام ثلاثة الصلاة و الزکاة و الولایة، لا تصح واحدة منهن الا بصاحبتیها (اصول کافى، ج 2 باب دعائم‏الاسلام حدیث 4).
145) مدرک قبل حدیث 5.






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:15 ع توسط جواد قاسم آبادی


فصل نوزدهم: مناجاتها و دعاهاى ابراهیم (علیه السلام)

در داستان ابراهیم خلیل (علیه السلام) در هر فراز و نشیبش در هر جا که مشاهده مى‏شود، دعا یا دعاها و مناجات او به چشم مى‏خورد، و این حاکى است که او همواره بیاد خدا بود و از مدد مى‏طلبیده، و روحیه‏ى قوى او در پرتو همین دعاها و مناجاتها بیش از پیش، عالى مى‏شده است و ضمناً دعاهاى او، مکتب و کلاس درسى براى معاصران و آیندگان بود.
قرآن در آیه 14 سوره‏ى توبه او را اواه خوانده و در آیه 75 سوره‏ى هود او را اواه منیب خوانده است و کلمه‏ى اواه به معنى بسیار دعاکننده که توأم با اخلاص باشد، و کلمه منیب به معنى انابه و مناجات و بازگشت به خدا است؛ و چنانکه در فصل 17 گفتیم، گاهى دعاهاى غیر عادى او به استجابت مى‏رسید و این حاکى است که همه شرائط استجابت دعا در او بوده است و یا در ملاقات با عابد سالمند (که فصل 18 ذکر شد) به او مى‏گوید: بیا با هم براى نجات مؤمنان در روز سخت قیامت، دعا کنیم، و گاه مى‏شد دعا را با نماز با هم انجام مى‏داد، و در ضمن نماز به نیایش و دعا مى‏پرداخت (در فصل 17 روایتى در این مورد ذکر شد)
و از دعاهاى او پس از پایان ساختمان کعبه است، که در آن پنج دعا کرده که در قرآن آیه 128 سوره‏ى بقره آمده است، او در این دعا چنین مى‏گوید:
1 - پروردگارا این عمل را از ما بپذیر.
2 - خدایا ما و فرزندان ما را امتى تسلیم خود کن.
3 - شیوه‏ى صحیح پرستش خود را به ما نشان بده.
4 - توبه‏ى ما را بپذیر.
5 - در میان مردم این سرزمین، پیامبرى را مبعوث کن تا به پاکسازى و نوسازى فکرى و عملى مردم گردد.
به این ترتیب مى‏بینم دعاهاى او همه در جهت اعلاى کلمه حق و دورى از هرگونه شرک و آلودگى، و در جهت رهبرى صحیح و پاکى در فکر و عمل است. و در آیه 83 تا 89 سوره‏ى شعراء نیز مى‏بینیم دعاهاى ابراهیم در شش مورد ذکر شده است:
رب هب لى حکماً و الحقنى بالصالحین * واجعل لى لسان صدق فى الاخرین * واجعلنى من ورثة جنة النعیم * واغفر لابى انه کان من الضالین * و لا تخزنى یوم یبعثون یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم
پروردگارا به من علم و دانش و بینش مرحمت فرما * خدایا براى من در میان امتهاى آینده زبان نیک قرار بده * و مرا از وارثان بهشت پر از نعمت کن * و عمویم را بیامرز که او از گمراهان است و مرا در روز رستاخیز رسوا مکن، آن روزى که هیچ مال و فرزندى سود نمى‏دهد، مگر کسى که با قلب سالم و پاک به سوى خدا بیاید.
کوتاه سخن اینکه: ابراهیم در تمام ابعاد، یک انسان کامل بود، در عین اینکه مبارز و مجاهد بود، قهرمان پارسائى و عبادت و نیایشگرى بود، و در عین اینکه قهرمان میدانها بود، از دیدن منظره‏ى رقت‏بارى، اشک مى‏ریخت و در یک کلمه جامع اضداد بود که مردان بزرگ خدا چنینند!
شرح کوتاهى درباره‏ى دعاى فوق‏
ابراهیم (علیه السلام) در این فراز از دعا: نخست از علم و دانش و بینش که ریشه و پایه‏ى اصلى رشد جامعه و فرهنگ و سیاست است، شروع کرده است.
سپس از عمل صالح سخن به میان آورده و از خدا خواسته که تا پایان عمر در صف مردان صالح و شایسته باشد (با توجه به اینکه عمل نیک انسان را صیقل مى‏دهد و صاف مى‏کند)
سپس از خدا خواسته که نه تنها در محدوده‏ى زمان خود، بلکه در زمانهاى آینده نیز، نام یکى در میان امتها داشته باشد، و زندگیش براى آنها نیز راهگشا و راهنما و الگو باشد (چرا که قلب او براى نجات همه‏ى انسانها در هر زمانى که هستند مى‏طپید)
سپس از خدا خواسته تا در سراى آخرت نیز مشمول نعمتها و توجهات خاصه‏ى الهى در بهشت گردد، و در آنجا نیز از بدکاران جدا باشد و همنشین نیکان قرار گیرد.
او آرزو داشت همه گمراهان، نجات پیدا کنند، و همچون دکتر دلسوز مى‏خواست همه‏ى بیماران شفا یابند، در این میان بخصوص به فکر سرپرست و عمویش آزر بود که او نیز نجات یابد، او دلش مى‏سوخت که عمویش بر اثر بت‏پرستى به جهنم برود، براى هدایت او نیز دعا کرد.146
در آخر باز بیاد روز حساب و کتاب مى‏افتد، از خدا مى‏خواهد که در آن روز سخت و دشوار، رسوایش نکند، و ضمناً این اعلام را مى‏کند که در روز قیامت، مال و فرزند به کار نمى‏آید، آنچه مفید به حال انسان است، قلب پاک و نیت سالم و عمل شایسته است.
به این ترتیب دعاهاى ابراهیم نیز در کانال سازندگى قرار گرفته و همه مربوط به رهائى و نجات و رشد است.
سخنى کوتاه و نکاتى درباره‏ى دعا
در قرآن بخصوص از زبان پیامبران و بویژه از زبان ابراهیم خلیل (علیه السلام) بسیار از دعا سخن به میان آمده است.
در قرآن در آیه 186 سوره بقره مى‏خوانیم: و هنگامى که بندگان من از تو (پیامبر) درباره‏ى من درخواست کنند، (بگو) من نزدیکم، دعاى دعاکننده را هنگامى که مرا مى‏خواند، پاسخ مى‏گویم، پس آنها باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا به هدف برسند.
و در آیه 62 سوره‏ى مؤمن مى‏خوانیم:
و قال ربکم ادعونى استجب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین پروردگار شما گفت: بخوانید مرا تا اجابت کنم خواسته‏ى شما را، آنانکه از عبادت من استکبار مى‏ورزند بزودى داخل دوزخ مى‏شوند در حالى که در آنجا ذلیل و خوار هستند.
از این آیه پنج مطلب استفاده مى‏شود:
1 - دعا کردن محبوب خدا شایسته است.
2 - دعا کردن عبادت است.
3 - دعا موجب استجابت است.
4 - دعا نکردن یک نوع غرور و استکبار است.
5 - براى آنانکه دعا و نیایش ندارند، عذاب سخت خوارکننده در پیش است.
روایات درباره‏ى دعا بسیار است در اینجا به عنوان نمونه به این چند روایت توجه کنید:
1 - امام صادق (علیه السلام) فرمود: ان عندالله عزوجل منزلة لاتنال الا بمسالة در نزد خداوند مقامى است که بدون دعا کسى به آن نمى‏رسد.147
و نیز فرمود: دعا (حتى) قضاء محکم و حتمى را - هر چند محکم باشد - برطرف مى‏کند، بسیار دعا کن زیرا دعا کلید هرگونه رحمت، و برآورنده‏ى هر حاجت است، و انسان به آن مقاماتى که در نزد خدا است نمى‏رسد مگر با دعا، چرا که هیچ درى کوبیده نشد مگر اینکه امید آنست صاحبش آن را بگشاید.148
در بعضى از روایات آمده که دعا سلاح مؤمن است، دعا مغز عبادت است، دعا بهتر از عبادت است، دعا کردن از قرآن خواندن بهتر است و... و باید توجه داشت همانگونه که تجربه و گفتار دانشمندان بزرگ ثابت کرده دعا کردن بر نیروى اراده و قوت قلب و پشتکار انسان مى‏افزاید نه اینکه مخدر باشد.
و ناگفته نماند: که دعا آداب و شرائط واجب و مستحب دارد که در این صورت به اجابت مى‏رسد، و با توجه به این شرائط، مى‏بینیم دعا، از سازنده‏ترین عامل حرکت و تکامل است.
مثلاً امام صادق (علیه السلام) فرمود: دعا از کسى که قلب سخت و خشن دارد اجابت نمى‏شود149
و نیز فرمود: من احب ان یستجاب دعائه فلیطب مطعمه و مکسبه کسى که دوست دارد دعایش مستجاب گردد، باید غذا و کسب خود را پاک کند.150
از شرائط استجابت دعا، انجام امر به معروف و نهى از منکر است و گرنه هر چه دعا شود مستجاب نگردد، همچنین از شرائط آن، قبول رهبرى صحیح است.151
و بطور کلى چنانکه در دعاى کمیل مى‏خوانیم: اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء خدایا بیامرز گناهانم را که از استجابت دعا ممانعت مى‏کنند باید رعایت شرائط آن را کرد.
آداب مستحبى دعا نیز باید رعایت گردد: مانند طهارت و با وضو بودن و روى قبله نشستن - بخصوص در مکانهاى مقدس - حمد و ثناى الهى و صلوات بر پیامبر و آلش و حضور قلب و... و ما مى‏توانیم با توجه به مفاهیم دعاهائى که از امامان ما نقل شده مثل دعاى کمیل، دعاى صباح، دعاى سمات، دعاى ندبه - بخصوص دعاهاى صحیفه‏ى سجادیه امام زین‏العابدین (علیه السلام) طرز و شیوه‏ى دعا کردن را بیاموزیم که علاوه بر دعا، خود درسهاى آموزنده در بالا بردن سطح فرهنگ و اخلاق است.
در اینجا سؤال مى‏شود که گاهى انسان همه‏ى شرائط را فراهم مى‏کند در عین حال دعایش مستجاب نمى‏شود؟!
پاسخ این سؤال را امام صادق (علیه السلام) چنین داده است:
در کتاب احتجاج علامه طبرسى نقل شده: از امام صادق شخصى سؤال کرد آیا خداوند در قرآن نفرمود: هرکس دعا کند من دعاى او را اجابت مى‏کنم ادعونى استجب لکم پس چرا افراد مضطر را مى‏بینم دعا مى‏کنند ولى دعایشان مستجاب نمى‏شود، و مظلومى را مى‏بینم از خدا پیروزى بر ظالمش را مى‏خواهد، ولى پیروز نمى‏شود؟!
امام فرمود: واى برتو، هیچکس دعا نمى‏کند مگر اینکه دعایش اجابت مى‏شود، اما دعاى ظالم محفوظ است تا موقعى که توبه کند، اما دعاى صاحب حق، وقتى دعا کرد، دعایش مستجاب مى‏شود و بلائى که متوجه او مى‏شد و او نمى‏دانست از او برطرف مى‏گردد و ثواب آن براى روز نیایش (روز قیامت) ذخیره مى‏شود و (گاهى) استجابت دعا صلاح دعاکننده نیست، خداوند از استجابت آن خوددارى مى‏کند، و مؤمن عارف به خدا گاه دعا مى‏کند ولى نمى‏داند که صلاح او است یا نه؟152.
نتیجه اینکه: دعا ذاتاً بهترین عبادت، و همین عبادت بودنش براى پاداش کافى است، حال اگر مستجاب شد چه بهتر و اگر در ظاهر مستجاب نشد، شاید بعداً مستجاب مى‏شود، و یا صلاح مؤمن در عدم استجابت آنست، و ثواب آن براى انسان ذخیره‏ى آخرت خواهد شد.
به این روایت جالب نیز در اینجا توجه کنید: پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر گاه بنده‏اى نماز بخواند و بعد از نماز دعا نکند، خداوند به فرشتگانش مى‏فرماید: بنده‏ام بعد از نماز گوئى خود را بى‏نیاز از من دانست و دعا نکرد، نمازش را به او برگردانید.153
ما نیز در پایان دست به سوى خدا بلند مى‏کنیم و این گفتار را با این دعاى ابراهیم قهرمان توحید که پس از ساختن ساختمان کعبه کرد، پایان مى‏بریم: ربنا تقبل منا انک السمیع العلیم: پروردگارا از ما بپذیر، تو شنوا و دانائى154.
یک داستان تکان‏دهنده‏ى از دعاى امام سجاد (علیه السلام)
از آنجا که ابراهیم خلیل در بعد دعا و نیایش، فوق‏العاده بود، و بهمین خاطر پیوندش به خدا به سرحد عشق به خدا رسیده، و خود را بنده‏ى کوچک خدا مى‏دانست و در پرتو آن قوى‏ترین مرد روزگار بود، بجاست در این باره اندکى بیشتر سخن بگوئیم، و براى تکمیل این فصل به یک داستان تکان‏دهنده و عجیب از دعاى امام سجاد (علیه السلام)، زینت عبادت‏کنندگان بپردازیم، تا هم اهل دعا شویم و هم شیوه‏ى دعا را بیاموزیم:
اصمعى‏155 گوید: شب هنگام به سوى کعبه خانه خدا رفتم در حین طواف، ناگهان صدائى حزن‏آور و آمیخته با خلوص شنیدم: شب مهتابى بود، دنبال صدا را گرفتم، ناگهان چشمم به صورت جوان خوش سیما و جذاب که نشانه‏هاى بزرگوارى در آن دیده مى‏شد افتاد، و در دو طرف سرش، موى سرش آویزان بود، پرده‏ى کعبه را گرفته بود و مى‏گفت:
اى آقا و مولاى من، چشمها خوابیده، و ستارگان پنهان شده‏اند و تو مالک زنده و قیوم هستى که خواب سبک و خواب سنگین، ترا فرا نمى‏گیرد، پادشاهان درهاى خانه‏هاى خود را بسته‏اند و بر آن نگهبانان و موانع گذاشته‏اند، و هر دوستى با دوست خود خلوت کرده است، اما در درگاه تو براى سؤال‏کنندگان باز است، اکنون من در کنار در خانه‏ات، گنهکار فقیر و خطاکار مسکین ایستاده‏ام، آمده‏ام به اینجا امید رحمت ترا دارم اى خداى مهربان، به من نظر لطف کن اى کریم و اى مهربانترین مهربانان (سپس این اشعار را خواند:)

‏‏ یا من یجیب دعاء المضطر فى الظلم قد نام و فدک حول البیت و انتبهوا ان کان جودک لا یرجو الا ذوشرف انت الغفور فجدلى منک مغفرة هب لى بجودک فضل العفو عن شرف

 

یا کاشف الضر و البلوى مع السقم و عین جودک یا قیوم لم تنم فمن بجود على العاصین بالنعم 156
و اعف عنى بالجود و الکرم یا من اشار الیه الخلق فى الحرم 157

‏ سپس سرش را به سوى آسمان بلند کرد و مى‏گفت: خداى من، آقا و مولاى من! اگر ترا با علم و شناختم پیروى کنم، سپاس از آن تو است بر من منت بگذار، و اگر با جهل به سوى تو آمده‏ام، حجت بر من از سوى تو است، با اظهار منتت بر من و اثبات حجتت بر من مرا مشمول رحمت و آمرزشت قرار بده و مرا از دیدار جدم و نور چشمم، حبیب و برگزیده و پیامبرت محمد (صلى الله علیه و آله) در خانه کرامتت (در بهشت) محروم مساز
سپس این اشعار را خواند:

‏‏ اتیت الیک رب العالمینا و جئت الیک مقصدا یا الهى اتیت بباب عفوک یا الهى فانت الله ذو الافضال حقا

 

و خلیت الخلائق اجمعینا انت المسئول و الملجا للمذنبینا لترحمنى بفضلک یا معینا و انت المونس المتوحشینا 158

‏ سپس سرش را به سوى آسمان بلند کرد در حالى که فریاد مى‏زد و مى‏گفت: اى خداى من و آقا و مولاى من، دنیا جز بیاد تو گوارا نیست، و آخرت جز به به عفو تو شادمان‏کننده نیست، روزها جز به اطاعت تو و دلها جز به محبت تو و نعمتها جز به آمرزش تو ناگوار است، دنیا براى من در صورتى که نفعى براى (دین) تو نداشته باشد، بى‏لطف است، مرا بیامرز که ضررى به تو ندارد اى کریم، مرا ببخش سپس این اشعار را خواند:

‏‏ الا ایها المأمول فى کل ساعة الا یا رجائى انت کاشف کربتى فزادى قلیل لا اراه مبلغى اتیتک باعمال قبیحة ردیة ان تحرقنى بالنار یا غایة المنى غریب وحید قل شکرى فانما الهى و ان اعطیتنى قبل رغبتى

 

شکوت الیک الضر فارحم شکایتى فهب لى ذنوبى کلها واقض حاجتى اللزاد ابکى ام لبعد مسافتى و ما فى الورى خلق جنى کجنایتى فاین رجائى منک ثم این مخافتى شکوت الیک الضر فاقبل شکایتى فتعمه یا مولاى بتعجیل راحتى 159

‏ اصمعى گوید: این اشعار را مکرر مى‏خواند تا اینکه بى‏حال شد و برزمین افتاد، به جلو رفتم و سرش را روى زانویم قرار دادم، ناگهان فهمیدم امام زین العابدین حضرت على بن الحسین (علیهماالسلام) است، سرش در دامنم بود، و دلم بحالش سوخت و گریه مى‏کردم، قطره‏اى از قطرات اشک چشمم به صورتش افتاد، به حال آمد و چشمهایش را گشود و سپس فرمود: چه کسى مرا از یاد مولایم باز داشت؟ گفتم: آقا و مولایم من اصمعى هستم، این چه گریه و ناله است که سردادى با اینکه تو از اهل‏بیت پیامبر (صلى الله علیه و آله) مى‏باشى تو از معدن رسالت هستى، آیا خداوند در حق شما نفرمود: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل بیت و یطهرکم تطهیرا خداوند خواسته هرگونه آلودگى را از شما اهل بیت دور و منزه سازد و شما را کاملا پاک نماید احزاب - 33.
اصمعى گوید: آن حضرت برخاست و نشست و فرمود: اى اصمعى! هیهات هیهات، خداوند بهشت را آفریده براى کسى که از او پیروى کند هر چند بنده‏ى حبشى باشد، و دوزخ را آفریده براى کسى که از او نافرمانى کند هر چند فرشته‏ى قرشى باشد، مگر سخن خداوند را (در قرآن آیه 10 به بعد سوره‏ى مؤمنون) نشنیده‏اى: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون وقتى که صور قیامت دمیده شد، دیگر نسب به درد نمى‏خورد و از آن و از همدیگر تقاضاى کمک نمى‏کنند (بلکه معیار، عمل صالح است).
فمن ثقلت موازینه فاولئک هم المفلحون و من خفت موازینه فاولئک الذین خسروا انفسهم فى جهنم خالدون * تلفح وجوههم النار و هم فیها کالحون کسانى که ترازوهاى سنجش اعمالشان، سنگین است آنان رستگارانند و آنها که ترازوهاى اعمالشان سبک مى‏باشد، کسانى هستند که سرمایه‏ى وجود را از دست داده و در جهنم جاودانه خواهند ماند.
اصمعى ادامه مى‏دهد، در این وقت آن حضرت را به حال خود گذاشتم و رفتم.160






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:14 ع توسط جواد قاسم آبادی


فصل شانزدهم: بزرگترین و قهرمانانه‏ترین ایثار

بزرگترین ایثار در راه خدا
ابراهیم فراز و نشیبهاى سختى را پشت سر گذاشت، و در همه جا و همه وقت، تسلیم فرمان خدا بود و در راه او حرکت مى‏کرد، همه رنجها را در راه خدا تحمل کرد و در تمام آزمایشهاى الهى قبول شد، و شایستگى خود را به اثبات رساند.
ابراهیم در زندگى، اسماعیل را خیلى دوست داشت، چرا که اسماعیل ثمره عمرش و پاداش یک قرن رنج و سختیهایش بود، به علاوه سالها از او جدا بود و از فراق او مى‏سوخت، وانگهى زندگى اسماعیل در ظاهر و باطن در تمامى هدفها و راههاى خداجوئى با زندگى ابراهیم درآمیخته بود.
خداوند خواست ابراهیم را در مورد اسماعیل نیز امتحان کند. امتحانى که بزرگترین و نیرومندترین انسانها را از پاى در مى‏آورد، و آن این بود که ابراهیم با دو دست خود کارد بر حلقوم اسماعیل بگذارد و او را در راه خدا قربانى کند گرچه اجراى این فرمان، بسیار سخت است اما براى ابراهیم که قهرمان تسلیم در برابر فرمان خدا است آسان است بقول شاعر:

‏‏ از تو اى دوست نگسلم پیوند پند آنان دهند خلق اى کاش

 

گر به تیغیم برند بنداز بند که ز عشق تو مى‏دهندم پند

‏ اصل ماجرا چنین بود:
روزى اسماعیل که جوانى نیرومند و زیبا بود از شکار برگشت، چشم ابراهیم به قد و جمال همچون سرو اسماعیل افتاد، مهر پدرى، آنهم نسبت به چنین فرزند، به هیجان آمد و محبت اسماعیل در زوایاى دل ابراهیم جاى گرفت خداوند خواست ابراهیم را در مورد همین محبت سرشار امتحان کند.
شب شد، همان شب ابراهیم در خواب دید که خداوند فرمان مى‏دهد که باید اسماعیل را قربان کنى.
ابراهیم در فکر فرو رفت که آیا خواب، خواب رحمانى است، شب بعد هم عین این خواب را دید، این خواب را در شب سوم نیز دید، یقین کرد که خواب رحمانى است. و وسوسه دیگرى در کار نیست.110
ابراهیم در یک دو راهى بسیار پرخطر قرار گرفت، اکنون وقت انتخاب است، کدام را انتخاب کند، خدا را یا نفس را، او که همیشه خدا را بر وجود خود حاکم کرده، در اینجا نیز - هر چند بسیار سخت بود - به سوى خدا رفت، گرچه ابلیس، در سر راه او بى‏امان وسوسه مى‏کرد و مثلاً به او مى‏گفت این خواب شیطانى است و یا از عقل دور است، که انسان جوانش را بکشد و...
ابراهیم که بت‏شکن تاریخ بود، اکنون ابلیس شکن شد. جهاد اکبر کرد، و با تصمیمى قاطع آماده قربان کردن اسماعیل شد، چرا که کنگره‏ى عظیم حج قربانى مى‏خواست، ایثار و فداکارى مى‏خواست، نفس کشى و ابلیس شکنى مى‏خواست تا مفهوم واقعى و عینى یابد و امضا شود و مورد قبول گردد.
ابراهیم نخست این موضوع را با مادر اسماعیل هاجر در میان گذاشت‏111 به او گفت: لباس پاکیزه به فرزندم اسماعیل بپوشان، موى سرش را شانه کن، مى‏خواهم او را به سوى دوست ببرم، هاجر اطاعت کرد.
وقت حرکت، ابراهیم به هاجر گفت: کارد و طنابى به من بده، هاجر گفت: تو به زیارت دوست مى‏روى، کارد و طناب براى چه مى‏خواهى؟
ابراهیم گفت: شاید گوسفندى قربانى بیاورند، به کارد و طناب احتیاج پیدا کنم.
هاجر کارد و طناب آورد، و ابراهیم با اسماعیل به سوى قربانگاه حرکت کردند.
شیطان به صورت پیرمردى نزد هاجر آمد و در قیافه دلسوزى و نصیحت گفت: آیا مى‏دانى ابراهیم، اسماعیل را به کجا مى‏برد.
گفت به زیارت دوست.
شیطان گفت: ابراهیم او را مى‏برد تا بقتل رساند.
هاجر گفت: کدام پدر، پسر را کشته است مخصوصاً پدرى چون ابراهیم و پسرى مانند اسماعیل:
شیطان گفت: ابراهیم مى‏گوید: خدا فرموده است.
هاجر گفت: هزار جان من و اسماعیل فداى راه خدا باد، کاش هزار فرزند مى‏داشتم و همه را در راه خدا قربان مى‏کردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمین برداشت و به سوى شیطان انداخت و او را از خود دور کرد)
وقتى که شیطان از هاجر مأیوس شد، به صورت پیرمرد نزد ابراهیم رفت و گفت: اى ابراهیم! فرزند خود را به قتل نرسان که این خواب شیطان است، ابراهیم با کمال قاطعیت به او رو کرد و گفت: اى ملعون، شیطان تو هستى.
پیرمرد پرسید اى ابراهیم! آیا دل تو روا مى‏دارد که فرزند محبوبت را قربان کنى؟ ابراهیم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خداى من فرمان مى‏داد که آنها را در راهش قربان کنم، تسلیم فرمان او بودم (نقل شده ابراهیم با پرتاب کردن چند سنگ به طرف شیطان، او را از نزد خود دور ساخت)
شیطان از ابراهیم (علیه السلام) ناامید شد و به همان صورت سراغ اسماعیل رفت، و گفت: اى اسماعیل، پدرت ترا مى‏برد تا به قتل برساند، اسماعیل گفت: براى چه؟ شیطان گفت: مى‏گوید: فرمان خدا است، اسماعیل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا باید تسلیم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شیطان حمله کرد و او را از خود دور نمود.112
ابراهیم و اسماعیل در قربانگاه‏
ابراهیم فرزند عزیزش: میوه دلش و ثمره یک قرن رنج و سختیهایش، اسماعیل عزیزتر از جانش را به قربانگاه منى آورد، به او گفت: فرزندم! در خواب دیدم که تو را قربان مى‏کنم.
اسماعیل این فرزند رشید و با کمال که براستى شرائط فرزندى ابراهیم را دارا بود، بى‏درنگ در پاسخ گفت: اى پدر! فرمان خدا را انجام بده، بخواست خدا مرا از مردان صبور و با استقامت خواهى یافت.113 اى پدر وصیت من به تو این است که: 1- دست و پاى مرا محکم ببند تا مبادا وقتى تیزى کارد به من رسید، حرکتى کنم، لباس تو خون‏آلود گردد 2- وقتى به خانه رفتى به مادرم تسلى خاطر بده و آرام بخش او باش 3- مرا در حالى که پیشانیم روى زمین است و در حال سجده هستم قربان کن که بهترین حال براى قربانى است، وانگهى چشمت به صورت من نمى‏افتد و در نتیجه‏ى محبت پدرى بر تو غالب نمى‏شود و ترا از اجراى فرمان خدا باز نمى‏دارد ابراهیم دست و پاى اسماعیل را با طناب بست و آماده قربان کردن اسماعیل عزیزش شد، روحیه عالى اسماعیل، پدر را در اجراى فرمان کمک مى‏کند، ابراهیم کارد را بر حلقوم اسماعیل مى‏گذارد، براى اینکه فرمان خدا سریع اجرا گردد، کارد را فشار مى‏دهد، فشارى محکم، اما کارد نمى‏برد، ابراهیم ناراحت مى‏شود از این رو که فرمان خدا تأثیر مى‏افتد، با ناراحتى کارد را به زمین مى‏اندازد، کارد به اذن خدا به زبان مى‏آید و مى‏گوید: خلیل به من مى‏گوید ببر، ولى خداى بزرگ مرا از بریدن نهى مى‏کند.114
ابراهیم از اسماعیل کمک مى‏خواهد، به او مى‏گوید فرزندم چه کنم؟
اسماعیل مى‏گوید: سر کارد را (مانند نحر کردن شتر) در گودى حلقم فرو کن، ابراهیم که مى‏خواست پیشنهاد اسماعیل را عمل کند در همین لحظه نداى خدا به گوش ابراهیم مى‏رسد: هان اى ابراهیم قد صدقت الرؤیا فرمان خدا را با عمل تصدیق کردى همراه این ندا گوسفندى که مدتها در صحراى علفزار بهشت چریده بود نزد ابراهیم آورده شد، ابراهیم ندائى شنید که از اسماعیل دست بردار و به جاى او این گوسفند را قربان کن.115
خداوند تشنه خون نیست، نمى‏خواهد آدم بکشد، بلکه مى‏خواهد آدم بسازد، ابراهیم و اسماعیل با اینهمه ایثار و بندگى و ایستادگى در سخت‏ترین امتحانات الهى، قهرمانانه فاتح شدند.
قصه ابراهیم و اسماعیل، قصه کشتن و خونریزى نیست بلکه قصه ایثار و استقامت و فداکارى و تسلیم حق بودن است، تا ابراهیمیان تاریخ بدانند که باید این چنین به سوى خدا رفت، از همه چیز برید و سر به آستان‏الله نهاد.
چرا که تا انسان این چنین نفس‏کش و ابلیس برانداز و ایثارگر و مرد میدان نباشد نمى‏تواند ابراهیم شود و به امامت برسد، و بر فرق فرقدان کمال تکیه زند و بر ملکوتیان فائق گردد، و خداوند بر او سلام کند، و در قرآن بفرماید: سلام بر ابراهیم، ما این چنین به نیکوکاران توجه داریم، ابراهیم از بندگان با ایمان ما بود116
این است معنى ایثار، قربانى، انتخاب بزرگ، فداکارى و استقامت و بالاخره همه چیز را براى خدا خواستن و در راه او دادن.
خداوند در قرآن سوره صافات آیه‏ى 107 مى‏فرماید: و فدیناه بذبح عظیم ما قربانى بزرگى فداى اسماعیل کردیم واژه عظیم شاید اشاره به این است که فداکارى ابراهیم آنقدر بزرگ است که فداى آن نیز بزرگ است، نه تنها همان گوسفند است که در آن لحظه نزد ابراهیم آورده شد، بلکه همه سال در مراسم حج، و در تمام نقاط دنیا، مسلمانان روز عید قربان، میلیونها گوسفند یا حیوانات دیگر ذبح مى‏کنند و به یاد ابراهیم قهرمان ایثار مى‏افتند، و خاطره ابراهیم را تجدید مى‏نمایند، براستى عظیم است، و خداوند این چنین به بندگان مخلص و فداکارش پاداش مى‏دهد و نام بزرگ آنان را جاودانه در سینه زرین ابدیت مى‏نگارد و انسانهاى با ایمان تاریخ را بر آن مى‏دارد که در برابر ابراهیم این چنین تواضع کنند و یاد و حماسه او را فراموش ننمایند و سعى کنند که در خط ابراهیم گام بردارند و ایثار و گذشت و ترور شیطان را از او و همسر و فرزندش بیاموزند.
و در مناسک حج، که بر حاجیان واجب شده با بیست و یک سنگ، سه ستون سنگى جمره اولى و وسطى و اخرى را سنگ باران کنند، براى آنست که در کلاس بزرگ حج، همچون ابراهیم و همسر و فرزندش به میدان شیطان بروند و مردان و زنان و جوانان، این چنین شیطان را ترور کنند نه اینکه خود مورد ترور شیطان شوند.
ابراهیم در این آزمایش بزرگ نیز کار را به خوبى به پایان رساند، کار او عالى بود که فرشتگان به خروش افتادند که: زهى بنده خالص که او را در آتش افکندند از جبرئیل کمک نخواست، اینک براى خشنودى خدا، کارد بر حلقوم جوان عزیز خود گذاشته و حاضر شده میوه قلبش را به دست خود قربان کند، آرى این است معنى واقعى قربان، که اگر این قربان باشد، ما به عزت و عظمت در تمام ابعاد مى‏رسیم و گرنه عقب افتاده‏ایم، به قول شاعر و عارف بزرگ اقبال:

‏‏ هر که از تن بگذرد جانش دهند هر که نفس بت صفت را بشکند هر که گردد نوح عقلش ناخدا هر که بى سامان شود در راه دوست

 

هر که جان در باخت جانانش دهند در دل آتش گلستانش دهند ایمنى از موج توفانش دهند در دیار دوست سامانش دهند

ترسیم دیگرى از وصیت اسماعیل قهرمان صبر
اسماعیل تازه به رشد رسیده بود که بقولى سیزده سال داشت، کم‏کم همیارى با وفا و صدیق براى پدر بود پدر در شب هشتم ذیحجه در خواب دید که کسى به او مى‏گوید باید اسماعیل را در راه خدا قربان کنى، این شب را از این رو شب ترویه گویند، لرویة ابراهیم فیه فى منامه زیرا ابراهیم، در این شب در خواب دیده بود که اسماعیلش را قربان کند.
شب بعد شب نهم نیز همین خواب را دید، بروشنى اطمینان کامل یافت که این خواب، رحمانى و راست است و وسوسه‏اى در کار نیست، این شب را عرفه (شب شناخت) گفتند: لمعرفته صحة منامه زیرا ابراهیم درستى خوابش را دریافت.
ابراهیم تصمیم گرفت، اسماعیل را قربان کند، وقتى اسماعیل را به قربانگاه برد و او را به زمین خواباند تا قربانش کند، اسماعیل این وصیتهاى ششگانه را کرد:
1 - دست و پایم را محکم ببند تا مبادا اضطراب کنم و با حرکاتم فرمان خدا تأخیر بیفتد.
2 - پیراهنم را از بدنم بیرون بیاور تا خونم به آن نرسد، و شستنش براى شما زحمت باشد و مادرم آنرا ببیند و رنجیده خاطر گردد.
3 - پیراهن خودت را بر من بپوشان تا بوى تو از آن به مشامم رسد و جان دادن برایم آسان گردد.
4 - کارد را بر حلقومم سبک بگذار، تا مرگ را به آرامى احساس کنم.
5 - اگر ممکن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش کند چرا که دورى، از مهر و محبت مى‏کاهد
6 - سلامم را به مادرم برسان.
7 - پیراهنم را نزد او ببر تا به یادگار در نزد او باشد.
وقتى که ابراهیم اسماعیل را این چنین در یارى پدر بر انجام فرمان خدا، آماده دید با قلبى پر از صفا و صمیمیت گفت: نعم العون انت على امر الله تو نیکو بنده‏ى خدا در انجام فرمان او هستى.117

فصل هفدهم: نگاهى به فضائل اخلاقى و ویژگیهاى ابراهیم (علیه السلام)

گوشه‏اى از برجستگیهاى زندگى ابراهیم‏
ابراهیم در ویژگیهاى معنوى و خصوصیات اخلاقى در پایه عالى از فضائل انسانى و اوصاف بر جسته‏ى معنوى بود، در این شماره‏ى به عنوان مشت نمونه خروار، به ذکر چند فراز از برجستگیهاى معنوى ابراهیم مى‏پردازیم:
1 - سخاوت و اطعام ابراهیم‏
ابراهیم مردى بلند طبع و سخاوتمند و مهمان‏نواز بود، بقدرى مهمان را دوست مى‏داشت که همواره مى‏خواست وقتى غذا مى‏خورد، در کنار سفره‏اش مهمانى نشسته باشد، گاه که کنار سفره‏اش مهمانى نبود از خانه خارج مى‏شد و به جستجوى مهمان مى‏پرداخت، سخاوت و بلندنظرى او در حدى بود، که هیچ کس از او سؤالى نکرد که جواب منفى از او بشنود: و او از هیچ کسى غیر از خدا سؤال نیاز نکرد.118
روزى گروهى بر او وارد شدند، چیزى در نزدش نبود، به نظرش رسید که چوب سقف خانه خود را بفروشد و براى مهمانانش غذا تهیه کند، بعد با خود گفت ممکن است با این چوبها، بت درست کنند، از این رو چوبها را نفروخت مهمانان را در خانه گذاشت از خانه بیرون رفت، در بیابان دو رکعت نماز خواند، پس از نماز لباسى که به همراه خود آورده بود ندید، از این پیش آمد دریافت که خداوند، او را به هدف رسانده است، به خانه مراجعت کرد، دید همسرش ساره مشغول پختن غذا است، از چگونگى رسیدن غذا پرسید، همسر گفت: این غذا همان است که هم اکنون تو توسط شخصى فرستادى، معلوم شد که غذا توسط جبرئیل آورده شده بود.119
ماجراى مأموران عذاب قوم لوط که به منزل ابراهیم آمدند و ابراهیم فوراً گوساله‏اى را ذبح کرد و پخت و جلو مهمانان گذاشت‏120 نیز حاکى از سخاوت و بلند طبعى ابراهیم است.
پذیرائى از گروه کارگر
مرحوم شیخ بهائى (متوفى 1030 ه.ق) روایت مى‏کند: حضرت ابراهیم علیه‏السلام بدون مهمان کنار سفره‏ى غذا نمى‏نشست، روزى مهمان پیدا نشد، آنحضرت در حالى که گرسنه بود از خانه بیرون آمد و به جستجوى مهمان پرداخت، در صحرا جماعتى را دید که در حرکت هستند، و دریافت که آنها گبر (و در آئین زرتشت) هستند و در حالى که بیل بر دوش گرفته‏اند و به جائى مى‏روند.
ابراهیم (علیه السلام) نزد آنها رفت و آنها را که پانزده نفر بودند به مهمانى دعوت کرد آنها در پاسخ گفتند: ما کارگر بیچاره هستیم، اگر امروز مهمان شما شویم، اهل و عیال ما که در انتظار مزد کارگرى ما مى‏باشند، بیچاره خواهند گردید.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) به آنها فرمود: مزد کارگرى شما نیز به عهده من، بهرحال آنها را راضى کرد.
آن گروه گبر در مهمانى ابراهیم شرکت نمودند، و ابراهیم از آنها پذیرائى خوبى کرد، سپس مزد کارگرى آنها را نیز به آنان داد و آنها رفتند. آنها با دیدن آنهمه محبت و مستضعف‏نوازى ابراهیم (علیه السلام) مجذوب او شده و همگى با جان و دل گفتند: دین ابراهیم بر حق است؛ در همان ساعت به حضور ابراهیم (علیه السلام) برگشتند، و شهادت به یکتائى خدا داده و آئین حنیف ابراهیم را پذیرفتند. وقتى که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) به نبوت رسید، جبرئیل آنحضرت را از این جریان آگاه نمود و فرمود: اکرم الضیف ولو کان کافراً = به مهمان احترام کن هر چند او کافر باشد121
2 - نیایش و حلم ابراهیم‏
در قرآن در چندین مورد ابراهیم به عنوان شخصى نیایشگر و صبور و بردبار توصیف شده است‏122
او بسیار نیایش مى‏کرد، همواره با خدا مناجات و ارتباط و راز و نیاز داشت، در عین اینکه مرد دعا بود، مرد عمل نیز بود، در سخت‏ترین شرایط با سعه صدر و صبر انقلابى و بردبارى خود، رنجها را تحمل کرده و براى خدا و در راه خدا همچنان با کمال ایستادگى و پایمردى به راه خود ادامه مى‏داد و از سرزنش‏کنندگان نمى‏هراسید.
از نیایشهاى معروف او است: صبح کردم در حالى که هیچ چیز را همتاى خدا قرار نمى‏دهم، و جز خدا کسى را نمى‏خوانم و با وجود او کسى را به دوستى نمى‏گیرم123.

‏‏ بخون دیده نوشتیم بر در و دیوار مگیر انس به کس در جهان به غیر خدا

 

که چشم لطف بر ابناى روزگار مدار بکن اگر بتوانى ز خویش نیز کنار

‏ دعاى ابراهیم چون همراه شرائط دعا و صفاى دل و پاکى عمل بود، زود به استجابت مى‏رسید، حتى دعاهاى غیر عادى او نیز به نتیجه مى‏رسید، از جمله نقل شده ابراهیم از نظر صورت شباهت کامل به فرزندش اسحاق داشت، بطورى که مردم گاهى در تشخیص آنها اشتباه مى‏کردند، ابراهیم از خدا خواست که بین او و پسرش امتیازى قرار دهد، دعایش مستجاب شد، روزى صبح از خواب بیدار شد، دید ریشش کاملاً سفید شده است، عرض کرد: خدایا این سفیدى چیست؟ از طرف خدا خطاب شد این سفیدى، وقار است، عرض کرد: بر وقارم بیفزا124 و در بعضى روایات بجاى وقار، نور آمده است.
3 - حسن خلق، و خوشرفتارى ابراهیم با همسر
از ویژگیهاى ابراهیم، حسن خلق و خوشرفتارى او با مردم و همسر است، هیچگاه دیده نشد که او از برخوردها و گفتار و رفتار، از مرز اخلاق خارج گردد.
مى‏نویسند: روزى شخص نادانى نزد ابراهیم آمد و با گفتار نامربوط و ناسزا به ابراهیم، برخورد بدى با آن حضرت کرد، حضرت به او فرمود: خدا ترا هدایت کند.125
در مورد خوشرفتارى با همسر، با اینکه دو همسرش ساره و هاجر، با هم بناى ناسازگارى گذاشتند و ابراهیم مجبور شد بین آنها جدائى بیندازد، و در این مورد بسیار اذیت شد در عین حال با همسران خود با کمال مهربانى رفتار نمود، و تا حد توان خود آرامش و آسایش آنها را تأمین کرد.
توجه او به آسایش همسر در حدى بود که: هر وقت به خانه مى‏آمد دست خالى نبود، در یکى از سفرها چیزى بدستش نیامد وقتى که نزدیک خانه رسید از روى شرمندگى که در خود احساس مى‏کرد، خورجین مرکبش را پر از ریگ کرد وقتى که به خانه رسید خورجین را به زمین گذاشت و مشغول نماز شد، ساره به سراغ خورجین رفت، در میان آن آرد یافت، آن را از خورجین بیرون آورده و خمیر کرد و نان پخت و به همسرش ابراهیم گفت: نماز را تمام کن و بیا از این نان بخور، ابراهیم پس از نماز وقتى که نان را دید از همسر پرسید: این نان را از کجا آورده‏اى؟ ساره گفت: از همین آردى که آورده‏اى پخته‏ام، ابراهیم که به لطف خاص خدا پى‏برد، عرض کرد: خدایا گواهى مى‏دهم که توئى خلیل و دوست من، از نعمتهاى تو شاکر و سپاسگزارم، سپس از آن نان میل کرد.126
4 - عشق سرشار ابراهیم به خدا
رابطه ابراهیم با خدا رابطه عاشق و معشوق بود، خدا در تمام زوایاى قلب ابراهیم جا گرفته بود، قلب خداپرست ابراهیم تنها در عشق خدا مى‏طپید، براى ترسیم این معنى به روایت ذیل توجه کنید:
ابراهیم در آن مدت که در سرزمین آباد فلسطین به کشاورزى و دامدارى پرداخت، صاحب چند گله گوسفند شد، فرشتگان به خدا عرض کردند: دوستى ابراهیم با خدا از این رو است که خداوند نعمتهاى زیادى به ابراهیم داده است، خداوند خواست به فرشتگان نشان دهد که چنین نیست بلکه ابراهیم، خدا را به حق شناخته است، به جبرئیل فرمود: برو کنار ابراهیم و مرا یاد کن، جبرئیل به زمین نزدیک ابراهیم آمد، دید ابراهیم کنار گوسفندانش است، جبرئیل روى تلى ایستاد و با صداى خوش گفت: سبوح قدوس رب الملائکه و الروح پاک و منزه است خداى فرشتگان و روح.
ابراهیم تا نام خدایش را شنید، لرزه بر اندام شده و آنچنان هیجان زده گردید که زبان حالش این بود:

این مطرب از کجاست که بر گفت نام دوست زنده مى‏شود به امید وفاى یار

 

تا جان و جامه نثار دهم در هواى دوست جان رقص مى‏کند به سماع کلام دوست

‏ ابراهیم به اطراف نگاه کرد، دید شخصى روى تلى ایستاده است، نزد او آمد و گفت: تو بودى که نام دوست مرا به زبان آوردى، آن شخص گفت: آرى‏
ابراهیم گفت: بار دیگر نام دوست مرا به زبان آور، یک سوم گوسفندانم مال تو، جبرئیل گفت: سبوح قدوس رب الملائکه و الروح ابراهیم از این واژه‏ها که یادآور نام خدا بود، چنان لذت مى‏برد که نمى‏توان آن را وصف کرد، نزد آن شخص رفت و گفت: بار دیگر نام دوست مرا به زبان آور نصف گوسفندانم مال تو باشد. آن شخص، باز واژه‏هاى فوق را تکرار کرد، ابراهیم که محو عشق‏الله شده بود، براى بار سوم از آن شخص تقاضا کرد که یکبار دیگر نام دوستم را ببر همه‏ى گوسفندانم مال تو باشد.
آن شخص، واژه فوق را باز تکرار کرد.
ابراهیم به او گفت: دیگر چیزى ندارم، خودم را (به عنوان برده) در اختیار تو قرار دادم یکبار دیگر نام دوستم را به زبان آور.
آن شخص: باز نام خدا را به زبان آورد.
ابراهیم نزد او رفت و گفت: اینک گوسفندان و خودم را ضبط کن که از آن تو هستم.
جبرئیل خود را معرفى کرد و گفت: من نیازى به گوسفندان تو ندارم، من جبرئیل هستم، حقا که مراحل دوستى خدا را به آخرین درجه رساندى و شایسته آن شدى که خدا تو را خلیل و دوست مخصوص خود قرار دهد.127






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:13 ع توسط جواد قاسم آبادی


توصیه ابراهیم به انتخاب همسر شایسته‏
ابراهیم به سامه (همسر اسماعیل) گفت، وقتى شوهرت از شکار برگشت به او بگو پیرمردى با این شکل قیافه به اینجا آمد، پس از احوالپرسى هنگام مراجعت گفت؛
عتبه (آستانه) خانه‏ات را عوض کن.
منظور ابراهیم از عتبه همسر اسماعیل بود، عتبه یعنى درگاه و آستانه، این تعبیر ابراهیم اشاره به این است؛ همانگونه که درگاه خانه چون در دارد خانه را از سرما و گرما و امور دیگر مى‏پوشاند و حفظ مى‏کند، همسر انسان نیز باید در حفظ آبرو و شخصیت شوهر بکوشد و حافظ و امین خوبى براى همسر و خاندانش باشد.
ابراهیم به سوى فلسطین برگشت، اما این بار بسیار ناراحت بود، ناراحتى وفات هاجر، دورى اسماعیل، برخورد با همسرى ناشایسته و... اما او همه این رنجها را براى خدا و هدف تحمل مى‏کرد، و این خط آزمایش الهى را نیز با کمال صبر و بردبارى به پایان رساند.
اسماعیل وقتى که از شکار برگشت، گوئى بوى پدر را احساس کرد، از همسرش پرسید آیا کسى به اینجا آمد؟ همسر گفت: پیرمردى به اینجا آمد بسیار مشتاق دیدار تو بود، نبودى رفت.
اسماعیل پرسید؛ هنگام رفتن چیزى نگفت؟
همسر گفت: چرا، هنگام رفتن گفت: عتبه خانه‏ات را عوض کن
اسماعیل غرق در دریاى فکر و حزن شد، از یکسو، پدرش را که از راه طولانى آمده بود ندید، از یکسو از سخن آخر پدر استفاده کرد که همسرش زنى نالایق است، و حتماً از هاجر مادر مهربانش نیز یاد کرده که دیگر او نیست تا درد دل خود را به او بگوید...
ولى آنچه که دل مضطرب اسماعیل را آرام بخش بود، توجه و توکل به خدا بود، اسماعیل فوراً همسرش را طلاق داد103 و طبق فرموده پدر، همسر دیگر گرفت، ولى این بار سعى کرد که همسر شایسته‏اى برگزیند، بالاخره در این جهت موفق شد و خدا را شکر کرد که هم، سخن پدر را انجام داده و هم همسر خوبى نصیبش شده است.
ماهها از این ماجرا گذشت، باز ابراهیم به شوق دیدار فرزندش اسماعیل از فلسطین به سوى مکه رهسپار شد، این راه طولانى را طى کرد، وقتى به مکه رسید، کنار آب زمزم بانوئى را دید، او همسر جدید اسماعیل بود، ابراهیم از او پرسید همسرت اسماعیل کجاست؟ او در پاسخ گفت: خدا به تو عاقبت بدهد، همسرم به شکار رفته است.
ابراهیم پرسید: حال و وضع شما چطور است؟ همسر در پاسخ گفت: بسیار خوب است در کمال نعمت و آسایش هستیم، سپس ادامه داد از مرکب پیاده شو تا شوهرم بیاید، ابراهیم پیاده نشد، همسر بسیار اصرار کرد، ابراهیم عذر آورد، همسر اسماعیل فوراً آب آورد، ابراهیم یک پا روى سنگ زمین و پاى دیگر در رکاب مرکب، سرو صورتش را با آب شست، و براى زن دعاى خیر کرد، و تصمیم گرفت برگردد، هنگام مراجعت به زن گفت: وقتى همسرت از سفر آمد بگو پیرمردى با این شکل و قیافه به اینجا آمد و هنگام مراجعت گفت: به عتبه (درگاه) خانه‏ات توجه و احترام کن و در حفظ او. کوشا باش.
ابراهیم به سوى فلسطین برگشت، وقتى که اسماعیل از سفر صید آمد، چون همواره بیاد پدر بود، گویا پدر را استشمام کرد، از همسر پرسید کسى به اینجا نیامد؟
همسر گفت: پیرمردى به اینجا آمد و این جاى پاى او است که در سنگ مانده است، اسماعیل از فرط شوق، به جاى قدم پدر افتاد و بوسید. همسر ادامه داد: هر چه اصرار کردم به خانه نیامد، آب برایش بردم، سر و صورت گردآلودش را شست و هنگام مراجعت گفت: به شوهرت بگو: به عتبه خانه‏ات احترام کن.
اسماعیل از اینکه همسرش به پدر مهربانى کرده است، و از طرفى پدر سفارش او را نموده، از همسر تشکر کرد و از آن پس بیشتر به همسر شایسته‏اش مهربانى نمود.104
به این ترتیب این پدر و پسر بیاد هم از فراغ هم مى‏سوختند، و گویا تمرین فراق مى‏دیدند، تا در آینده اگر خواستند براى خدا دست به یک فراق طولانى بزنند برایشان آسان باشد.
همه اینها مقدمه آن بود که این سرزمین بدست مردان خدا آباد شود، و کعبه، نخستین خانه پرستش خدا که در طوفان نوح از بین رفته بود، بدست ابراهیم و اسماعیل تجدید بنا گردد، و وسیله‏اى براى کشاندن مردم به سوى ایمان و توحید شود. بهتر است که این جریان روحانى و ملکوتى را با چند بیت از یک غزل پر مغز حافظ پایان دهم:

هان مشو نومید، چون واقف نه‏اى زاسرار غیب هر که سرگردان به عالم گشت و غمخوارى نیافت در بیابان گر به شوق کعبه خواهى زد قدم حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید

 

باشد اندر پرده، بازیهاى پنهان غم مخور آخرالامر او به غمخوارى رسد هان غم مخور سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور جمله مى‏داند خداى حال گردان غم مخور هیچ راهى نیست کو را نیست پایان غم مخور

نکته‏ها:
در این فراز از زندگى سازنده‏ى ابراهیم نیز درسها مى‏آموزیم که به بخشى از آن اشاره مى‏کنیم:
1 - فلسطین و مکه و بطور کلى خاورمیانه و جزیرةالعرب، از آن خداپرستان واقعى است آنها که از تبار ابراهیم هستند باید این منطقه آباد را از چنگال غارتگران جهانى نجات دهند.
2 - اسماعیل تن‏پرور نبود، با اینکه عده‏اى بودند معاش او را تأمین کنند، او تن به این کار نداد، بلکه خود با دسترنج خود معاش ساده‏اش را تأمین مى‏کرد.
3 - هاجر مادر و همسر خوبى بود، و در فراز و نشیب بسیار سخت زندگى، نیکو همسردارى کرد و نیکو مادر بود، که باید بانوان جهان او را الگوى خود قرار دهند.
4 - همسر خوب، بزرگترین نعمت است، باید در انتخاب آن سعى و کوشش آگاهانه کرد، از ویژگیهاى او امین بودن و حافظ آبروى شوهر بودن است، از این رو ابراهیم از او به عنوان عتبه (درگاه خانه) یاد کرد، و فرزندش را در این خصوص راهنمائى نمود.
5 - اسماعیل یک فرزند ایده‏آل براى پدر بود، سخن و اندرز پدر را از جان و دل پذیرفت، جاى پاى پدر را بوسید ابراهیم نیز پدر مهربان و خیرخواه براى فرزند بود، و این دو، پیوند ظاهرى و باطنى با هم داشتند نه اینکه مثل بعضى پدر و فرزندها از هم بیگانه باشند.
6 - فراق ابراهیم از زن و فرزند، گر چه بسیار سخت بود، بخصوص، با توجه به راه طولانى و سن و سال پیرى ابراهیم، در عین حال ابراهیم براى خدا سختى این فراق را تحمل مى‏کرد و گویا در این جهت براى فراق آینده، تمرین مى‏دید.
7 - بالاخره این پدر و پسر درس فداکارى و تحمل رنجها و ناراحتیها را براى خدا با کمال میل و افتخار پذیرفتند و همچون کوه در مقابل ناگواریها ایستادگى کردند و در نتیجه در صف راست قامتان جاودانه تاریخ ماندند.

فصل پانزدهم: ابراهیم بنیانگذار کنگره عظیم حج‏

تجدید بناى کعبه‏
خانه کعبه نخستین خانه پرستش خدا است که در زمان حضرت آدم علیه‏السلام توسط او ساخته شد105 بعداً طوفان نوح باعث شد که ساختمان این خانه ویران شده و در ظاهر محو گردید، اما ابراهیم خلیل مى‏دانست که مکان خانه کعبه در سرزمین مکه قرار دارد106 و بر همین اساس، به فرمان خدا همت کرد که دیگر بار این خانه، ساخته شود.
این از یکسو، از سوى دیگر با سکونت هاجر و اسماعیل در سرزمین مکه، و پیدا شدن آب زمزم و رو آوردن قبائل به این سرزمین، طبیعى است که این مجتمع، نیاز به قانون (دین) و رهبر داشت. ریشه اساسى قانون و رهبر خوب، و اجراى قانون پرستش و عبادت خدا است، نتیجه مى‏گیریم که این مردم نیاز به پرستشگاهى داشتند، تا در وقتهاى مخصوصى به آنجا روند و خدا را عبادت کنند و آن پرستشگاه کلاس تعلیم و تربیت براى آنها باشد.
و چه خوب است که این پرستشگاه به دست قهرمان توحید، ابراهیم خلیل ساخته گردد و برنامه و مراسم آن با رهنمودهاى این مرد بزرگ تعیین شود.
از این رو ابراهیم پس از گذشت مراحل مقدماتى، از طرف خداوند مأمور شد تا خانه کعبه را با کمک اسماعیل بسازد.
ابراهیم، از خدا خواست که مکان کعبه را تعیین کند، جبرئیل از طرف خدا به زمین آمد و همان مکان سابق کعبه را خطکشى کرد، و آنگاه ابراهیم آماده شد که در مکان، به تجدید بناى کعبه بپردازد، اسماعیل از بیابان سنگ مى‏آورد، و ابراهیم دیوارکشى کعبه را انجام مى‏داد و به این ترتیب دیوار کعبه به ارتفاع 9 ذرع رسید، و سپس ابراهیم سقف کعبه را با چوبهائى پوشاند.
در مورد حجرالاسود که در زمان حضرت آدم آن را از بهشت آورده بودند، در کنار کوه ابوقبیس بود، ابراهیم با راهنمائى خداوند آن سنگ را یافت و با کمک اسماعیل آن را برداشته و آوردند و در جاى خود که هم اکنون قرار دارد، نصب کردند، ابراهیم براى کعبه، دو در قرارداد که یکى به طرف مغرب و دیگرى به طرف مشرق باز مى‏شد.
در قرآن آمده: پس از آنکه ابراهیم و اسماعیل، ساختمان کعبه را به بالا بردند و کارش را پایان دادند، چنین دعا کردند:
1 - پروردگارا این عمل را از ما قبول کن.
2 - خدایا ما و از فرزندان ما امتى را تسلیم فرمان خود کن.
3 - شیوه پرستش خود را به ما نشان بده.
4 - توبه ما را بپذیر.
5 - در میان مردم این سرزمین، پیامبرى را مبعوث کن تا به تعلیم و تربیت و پاکسازى فکرى و عملى مردم بپردازد.107
به این ترتیب ابراهیم در این مرحله نیز، کار خود را بطور کامل انجام داد، و با دعاهاى پرمحتوایش این کار بزرگ را تکمیل کرد.
هدف از بناى کعبه‏
این مرحله مقدماتى و ظاهر ساختمان کعبه بود، ولى آنچه مهم است هدف از بناى این ساختمان است که تمام این زحمتها و رنجها به خاطر آن هدف مى‏باشد، هدف از بناى کعبه این بود که وسیله‏اى براى نجات انسانها از بت‏پرستى و خرافه‏گرائى و کشاندن آنها به سوى توحید و خداپرستى بود، هدف این بود که آنجا پایگاه توحید گردد، و مردم در کلاس این پایگاه تعلیم و تربیت گردند و در همه ابعاد زندگى به سوى خداى بزرگ رو آورند، چنانکه این هدف از دعاهاى ابراهیم که در بالا ذکر شده، مشخص شده است، بخصوص دعاى پنجم، که خداوند پیامبرى اشاره به پیامبر اسلام بفرستد، و او در این پایگاه توحید مردم را به سوى خدا بخواند.
از سوى دیگر خداوند به ابراهیم و اسماعیل فرمان داد که مناسک حج را بجا آورند، جبرئیل از طرف خداوند بر ابراهیم نازل شد و مناسک حج از طواف وسعى و وقوف در عرفات و مشعر و آداب منى و... را به آن دو بزرگوار آموخت، آنها نیز مناسک حج را به ترتیب فوق انجام دادند.
سپس ابراهیم از طرف خدا فرمان یافت تا به تمام جهانیان اعلام کند که به حج بیایند و با انجام مناسک حج، و توجه به محتواى بزرگ حج، شاهد منافع مادى و معنوى خود گردند.108
به نقل مفسر معروف، ابن عباس، ابراهیم بر بالاى کوه ابوقبیس رفت، انگشتان دستش را به گوشش گذاشت و فریاد زد: اى مردم دنیا دعوت پروردگار خود را در مورد زیارت خانه خدا اجابت کنید خداوند صداى او را به همه مردم تا پایان دنیا رساند، آنانکه از تبار ابراهیم هستند از درون وجدان و فطرتشان به این صدا لبیک گفتند و آمادگى خود را براى انجام این هدف بزرگ، و دیدن دوره سازنده دانشگاه حج اعلام نمودن.109
خداوند در قرآن (آیه 130 سوره بقره) به همه جهانیان اعلام کرد که هیچ کسى جز افراد سفیه و نادان از آئین پاک ابراهیم، روى گردان نمى‏شود، ما ابراهیم را در این جهان و جهان آخرت از مردان صالح و برجسته قرار دادیم.
بر همین اساس، مراسم حج که در اسلام از مهمترین مراسم جهانى مذهبى است همواره یادآور خاطره ابراهیم است، و حماسه بندگى ابراهیم در تمام مراسم حج آمیخته است، و اصولاً انجام مراسم حج بدون یاد ابراهیم، مفهومى ندارد، و این به خاطر آنست که نام و راه حماسه این مرد خدا همیشه زنده بماند و آنانکه مى‏خواهند راه عزت و عظمت انسانى را بپیمایند، در این راه گام بردارند.
حج در حقیقت حرکت خلق پابپاى ابراهیم در خط خدا است، عبادت و سیاست فردى و اجتماعى در آن به هم آمیخته است که اگر براستى محتواى واقعى آن، بر اساس صحیح دنبال شود، بزرگترین و عمیقترین حماسه خداپرستى بر پا خواهد شد، امید آنکه روندگان به سوى حج، هدف و محتواى حج را مورد توجه قرار داده و در این کلاس بزرگ اسلامى، به نداى ابراهیم معلم بزرگ بشریت لبیک گویند. در نتیجه همچون ابراهیم در صحنه حضور و ظهور داشته باشند.
نکته‏ها:
در این فراز زندگى پر توان ابراهیم نیز درسهائى مى‏آموزیم از جمله:
1 - ابراهیم به خدا و پرستش خداى یکتا توجه خاص داشت و آن را اصلى‏ترین کار خود و پایه تلاش خود قرار مى‏داد.
2 - او با ساختن معبد و مرکز و پایگاهى، کلاس درس توحید را پایه‏گذارى کرد تا در پرتو آن، انسانها به سوى خدا و کمال کشانده شوند.
3- دعاهاى سازنده ابراهیم، هدف او را مشخص مى‏کند و حاکى است که او یک مرد هدفى بود و کمال در سایه آن مى‏یافت.
4 - با انجام مناسک حج، پایه کنگره عظیم عبادى سیاسى حج را پى‏ریزى کرد که با توجه به محتواى حج بر عظمت این کنگره. منافع گسترده و عمیق آن پى مى‏بریم.
5 - او از خدا ارسال رهبرى شایسته براى هدایت مردم خواست و با این درخواستش اهمیت مسأله رهبرى را در همه زمانها اعلام نمود.
6 - و بالاخره از طرف خداوند، قانون شد که با انجام مناسک حج در هر سال، خاطره ابراهیم تجدید گردد و همیشه راه جاودانه بماند و کعبه کلاس جهانى انسان‏سازى شود.

89) در حقیقت رسالت ابراهیم علیه‏السلام در بابل پایان نیافت، و اینک لازم بود رسالتش را به نقاط دیگر توسعه دهد.
90) المیزان، ج 7 ص 243.
91) تفسیر جامع، ج 2 ص 328 (مرقد پاک ابراهیم در شهر قدس خلیل است).
92) رب هب لى من الصالحین. (صافات - 100).
93) فبشرناه بغلام حلیم (صافات - 100).
94) از ابن عباس نقل شده هنگامى که ابراهیم 99 سال داشت، اسماعیل متولد شد و از بعضى نقل شده ابراهیم تا 177 سالگى فرزندى نداشت. (مجمع‏البیان ج 6 ص 319)
95) درباره قوم لوط و عذاب آنها در بخش دوم، مشروحاً سخن خواهیم گفت.
96) سوره‏ى ابراهیم، آیه‏ى 38.
97) سوره هود آیه 68 تا 75 (مجمع البیان ج 5 ص 175) در این باره در فصل 2 بخش 2 سخن به میان خواهد آمد.
98) سوره‏ى هود آیه‏ى 81 - 82.
99) کامل ابن اثیر ج 2 ص 103.
100) جالب اینکه طبق روایات، حضرت ولى عصر (عج) هنگام ظهور، در همین محل ذى طوى به مناجات و دعا مى‏پردازد، و منتظر 313 نفر از یاران مخصوصش مى‏شود تا بیایند و با هم کنار کعبه روند، آن حضرت این دعا را (که در قرآن آمده) مى‏خواند: امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السو. (بحار ط جدید ج 52 ص 304)
101) بحار ج 5 ط قدیم - تفسر نمونه ج 10 ص 370 و 404 - و قصص قرآن صدر بلاغى.
102) بنابر قول دیگر (چنانکه خواهیم گفت) هاجر پس از پایان ساختمان کعبه از دنیا رفت.
103) ناگفته نماند که: ابراهیم با تجربه، که در مورد همسر نیز تجربه کافى داشت، در این ملاقات با همسر اول اسماعیل، فهمید که او شایسته نیست و قابل تربیت نیز نمى‏باشد، لذا آن دستور را داد، وگرنه در بسیارى از موارد، زنها قابل اصلاح هستند و نباید با مختصر پیش‏آمدى به فکر طلاق افتاد.
104) بحار، ج 5 ط قدیم ص 142.
105) سوره‏ى آل عمران، آیه‏ى 96.
106) چنانکه از آیه 37 سوره ابراهیم چنین استفاده مى‏شود.
107) سظوره‏ى بقره آیه‏ى 127.
108) و اذن فى الناس بالحج یاتوک... لیشهدوا منافع لهم (حج، 28 - 29).
109) مجمع‏البیان ج 7 ص 80.






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:12 ع توسط جواد قاسم آبادی


فصل دوازدهم: اخبار هجرتگاه یا تبعیدگاه‏

ابراهیم و لوط در هجرتگاه‏
در قرآن 31 بار سخن از هجرت به میان آمده است، هجرت بر دو گونه است:
1 - هجرت درونى 2 - هجرت برونى، ابراهیم هزاران سال پیش، یعنى از همان آغاز زندگى، از درون ذاتش، از ظلمت به سوى نور هجرت کرده بود و اصیل‏ترین هجرت همین است که موجب هجرتهاى دیگر خواهد شد و دیدیم که بدنبال مبارزاتى قهرمانانه سرانجام دست به یک هجرت برونى نیز زد.
هدف او از این هجرت، دورى از توقف و عقب گرد، و تجدید حیات و رهائى از اسارت به سوى آزادى و توسعه قیام الهى خود بود.
در قرآن، آیه‏ى 100 از سوره‏ى نساء مى‏خوانیم: آنانکه (در مواقع لازم) در راه خدا هجرت مى‏کنند، فوائد و امتیازات بسیارى در جهت پیروزى خود و کوبیدن دشمن بدست مى‏آورند و اگر در این راه جان خود را از دست بدهند، پاداش آنها بخصوص در نزد خدا محفوظ است
به هر حال ابراهیم دست به این هجرت (یا تبعیدى که توأم با هجرت بود) زد، تا هجرتش منشأ تحولات عظیم و توسعه قیام گردد و بر دامنه تبلیغات و دعوتش بیفزاید89
هجرتگاه ابراهیم، فلسطین بود، یعنى همان سرزمینى که هم اکنون تحت اشغال صهیونیستهاى غاصب است، تا خداپرستان این هجرتگاه را مورد توجه قرار دهند و این منطقه پر اهمیت را که از نظر استراتژیکى در جهت معنوى و مادى، در طول تاریخ وسیله‏ى خوبى براى قطع دست غارتگران بین‏المللى است، از یاد نبرند.
در حقیقت از این پس، فصل جدیدى از زندگى ابراهیم به روى ما باز مى‏شود و ما با مرحله‏ى دیگرى از زندگى این بزرگمرد روبرو مى‏شویم.
در فلسطین، ابراهیم در قسمت بلند آن و لوط در قسمت پائین (با فاصله‏ى حدود هشت فرسخ) قرار گرفتند.90
ابراهیم پس از مدتى در روستاى حبرون که اکنون به شهر قدس خلیل معروف است ساکن شد.91
ابراهیم، سالها در سرزمین فلسطین، مردم آن سامان را به خدا و توحید دعوت کرد و در ضمن به کار کشاورزى و دامدارى توسعه داد و در سایه کوششهاى او بسیارى از مستضعفین از نظر مادى و معنوى به زندگى بهترى دست یافتند، و جمعیتى به او ایمان آوردند و دلهایشان به نور رهبرى او روشن گردید.
حضرت لوط نیز چون مبلغى ورزیده از طرف ابراهیم در روستاها و قسمتهاى دیگر فلسطین به پاکسازى و نوسازى مردم در جهت ظاهر و باطن مى‏پرداخت، به این ترتیب این دو یار متعهد، اگر از پایتخت نمرود (بابل) رانده شدند، دعوت و هدایت خود را در نقاط مختلف فلسطین ادامه و توسعه دادند، مردم بر اثر سالها و قرنها دورى از تعلیمات پیامبران بقدرى مسخ شده بودند که دعوت آنها نیز بسیار رنج‏آور بود، که رنج آن کمتر از مبارزه با نمرودیان نبود.
اسماعیل در زندگى ابراهیم‏
ابراهیم پس از سالها رنج و زحمت، پس از آنهمه تحمل سختیها و مشقتها، کم کم به سن و سال پیرى رسید، او دوست داشت پسرى داشته باشد تا پس از او راهش را ادامه دهد، و در کشاکش زندگى، بى‏امان با طاغوتیان و منحرفان به مبارزه برخیزد، همسرش ساره، بچه‏دار نمى‏شد، روزى ابراهیم به ساره چنین پیشنهاد کرد: اگر مایل هستى، کنیزت هاجر را به من بفروش شاید خداوند از ناحیه او فرزندى به ما عنایت کند تا پس از ما، به راه ما برود، ساره این پیشنهاد را پذیرفت.
از این پس هاجر (این کنیز سیاه‏پوست) نیز همسر ابراهیم بود، پس از مدتى خداوند از هاجر، پسرى به ابراهیم داد، نام این فرزند را اسماعیل گذاشتند، این فرزند قلب ابراهیم را لبریز از شادى و نشاط کرد، اسماعیل در حقیقت ثمره‏ى یک زندگى طولانى و پررنج ابراهیم بود، ابراهیم بارها به خدا عرض کرده بود: خداوند فرزند پاکى به من بده92
خداوند به او مژده داده بود که فرزندى متین و صبور به او خواهد داد93 این همان فرزند بود، که کانون پریشان و پررنج قلب ابراهیم را صفا مى‏بخشید، و یک نگاهش، دردهاى ابراهیم را تسکین مى‏داد، چرا که او پاداش یک عمر رنج ابراهیم بود، و خدا او را در سن پیرى به ابراهیم داده بود...
اسحاق در زندگى ابراهیم‏
طبیعى است که ساره نیز آرزو داشت، چون هاجر فرزندى داشته باشد، بخصوص وقتى که چشمش به چهره زیبا و دل‏آراى اسماعیل مى‏افتاد، آتش عشقش به داشتن فرزندى همچون اسماعیل، زبانه مى‏کشید این آرزوى هر زنى است، اما از عمر او در این وقت بیش از صدسال گذشته بود، از نظر عادى هیچگونه روزنه امیدى نبود.
ساره دختر یکى از پیامبران بنام لاحج بود، و در همه فراز و نشیبها با ابراهیم بود، او را تنها نگذاشت، همسر مهربان و شریک شادى و غم ابراهیم بود، طبیعى است که گاه به ابراهیم مى‏گفت که من نیز فرزندى مى‏خواهم تا ثمره‏ى عمرم باشد، و کانون قلبم با دیدار او روشن و گرم شود.
ابراهیم نیز همسرش ساره را دوست داشت، محبت‏هاى او را فراموش نمى‏کرد، هر چند او و خودش در سن و سال پیرى بودند و امیدى به فرزند نبود، اما ابراهیم، امدادهاى غیبى را بسیار دیده بود، و بخوبى دریافته بود که اگر با دلى پاک و زبانى راست و عملى شایسته به سوى خدا رفت، خداوند او را ناامید نخواهد کرد، از خدا خواست که از ساره نیز فرزندى پاک به او عنایت کند، سرانجام چنانکه خواهیم گفت، این دعا نیز که از دل مرد خدا بر مى‏خواست، با اینکه غیر عادى بود به استجابت رسید و مژده فرزندى بنام اسحاق به ابراهیم داده شد...94
مأموران عذاب، و مأموران مژده‏
خداوند همواره به مردان پاک و صالح، عنایت خاص دارد، و حتماً پاداش آنها را در دو جهان خواهد داد، و به عکس افرادى که در بیراهه‏ها قدم بر مى‏دارند، خدا مدتى به آنها مهلت مى‏دهد، و توسط پیامبرانش، حجت را بر آنها تمام مى‏کند، وقتى که آنها از اسب غرور به پائین نیامدند، سرانجام عذاب الهى گرفتار خواهند شد.
ابراهیم چون مردانه با کمال خلوص در راه خدا گام بر مى‏داشت، همواره از امدادهاى غیبى خداوند برخوردار بود، که یکى از آنها استجابت دعاى او - حتى دعاهاى غیر عادى او - بود.
و از آن سو حضرت لوط فرستاده ابراهیم، که شب و روز مردم را به سوى خدا و پاکى دعوت مى‏کرد، ولى مردم راه کثیف سابق خود را ادامه دادند، بخصوص در شهوترانى و لواط و انحرافات جنسى غرق بودند، سخنان عمیق و دلسوزانه لوط را بباد استهزاء گرفتند، اکنون وقت آن رسیده، نوبت کیفر بدکار و پاداش نیکوکار. روزى ابراهیم با همسرش ساره در خانه بود، ناگهان دید سه نفر (یا 9 نفر یا 11 نفر) به صورت جوانانى نیرومند و زیبا بر ابراهیم وارد شدند و سلام کردند
ابراهیم که در مهمان‏نوازى شهره آفاق بود، به تصور اینکه اینها مهمان هستند فوراً گوساله‏اى ذبح کرد و از آن به کمک همسرش غذا تهیه نمود و جلو مهمانان گذاشت.
اما در حقیقت این افراد فرشتگان بزرگ الهى بودند و به صورت بشر بر ابراهیم ظاهر شده بودند، و فرشته غذا نمى‏خورد، نخوردن غذا در آن زمان یک نوع علامت خطر بود، ابراهیم با آنهمه شجاعت ترسید، شاید ابراهیم فکر مى‏کرد آنها دزدند یا قصد سوئى دارند و یا براى عذاب قوم خود آمده‏اند... ولى بلافاصله آنها ابراهیم را از ترس و ابهام در آوردند و به او گفتند نترس ما براى دو مأموریت آمده‏ایم، مأموریت اول که قوم ناپاک لوط را به کیفر اعمال‏95 زشتشان برسانیم، مأموریت دوم تو را مژده بدهیم که بزودى خداوند فرزندى به نام اسحاق به تو مى‏دهد که او پیامبر خواهد بود و سپس فرزندى بنام یعقوب به اسحاق خواهد داد که او نیز پیامبر است. ترس و وحشت از ابراهیم رفع شد.
در مورد بشارت به فرزندى بنام اسحاق، وقتى که ساره شنید، خنده‏اش گرفت از روى تعجب گفت: واى بر من، آیا با اینکه من پیر و فرتوت هستم و شوهرم ابراهیم نیز پیر است، داراى فرزند مى‏شوم؟ براستى بسیار عجیب است.
رسولان به او گفتند: آیا از فرمان و رحمت و عنایات خدا تعجب مى‏کنى؟، او خداى مهربان و بزرگ است او در مورد شما خانواده چنین خواسته است.
و این پاداش ابراهیم و ساره بود که دعاى غیرعادیشان قبول گردد، و مشمول عنایات ویژه خدا گردند، سرانجام این بشارت تحقق یافت، و پس از مدتى کانون گرم خانواده ابراهیم به وجود نوگلى بنام اسحاق گرمتر شد، ابراهیم شکر و سپاس خدا به جا آورد و گفت: شکر و سپاس خداوندى را که اسماعیل و اسحاق را در سن پیرى به من عنایات فرمود، پروردگار من شنونده و برآورنده دعا است96
و در مورد عذاب نسبت به قوم لوط، ابراهیم مهربان از روى دلسوزى کمى با رسولان صحبت کرد، ابراهیم نگران بود از اینکه آیا همه آنها به عذاب الهى نابود مى‏شوند و یا بعضى، به او گفتند: این ماجرا را دنبال نکن، فرمان خدا صادر شده همه باید مشمول عذاب شدید گردند جز لوط و خانواده‏اش.97 فرستادگان خدا از ابراهیم جدا شده و به سوى لوط رفتند مأموریت خود را به لوط گفتند.
حضرت لوط این پیامبر دلسوز، با اینکه رنجها و ناراحتیهاى فراوان از قوم ناپاکش دیده بود، در مورد عذاب آنها متأثر شد، ولى دیگر کار از کار گذشته بود، دیگر مهلت و فرصت آنها تمام شده بود، رسولان به لوط گفتند تو و خانواده‏ات در پاسى از شب از شهر خارج شوید، و اصلاً به پشت سر نگاه نکنید که عذاب آنها حتمى است.
زن لوط که در عین این فرمان براى این قوم مستحق عذاب نگرانى مى‏کرد، و براى آنها دلواپس بود و خود نیز مستحق عذاب، سرانجام او نیز به سرنوشت قوم گرفتار گردید.
مقارن طلوع آفتاب هریک از فرشتگان به ناحیه‏اى از شهر رفتند و زمین را از هفت طبقه‏اش بلند کردند و به بالا بردند و از آنجا وارونه نمودند و سنگهاى سجیل مخصوص آسمانى بر آنها بارید و همگى با وضع فلاکت بارى به کیفر اعمال زشت خود رسیدند، این است کیفر ستمگران و ناپاکان.98
نکته‏ها:
در این فراز از زندگى ابراهیم نیز درسها و پندهاى قابل توجهى هست که در اینجا به بخشى از آنها اشاره مى‏شود:
1 - ابراهیم، فلسطین یعنى سرزمینى را هجرتگاه و پایگاه خود قرار داد که از نظر موقعیت تاریخ، و استراتژیکى باید همواره مورد توجه ابراهیمیان تاریخ باشد، و آنرا وسیله قطع تجاوز غارتگران بین‏المللى قرار دهند.
2 - زندگى ابراهیم در هجرتگاه، مرحله تازه و فصل جدیدى از مبارزه و ادامه راه پس از مرحله طاغوت زدائى است و بیانگر آنست که در هر حال باید از پاى ننشست.
3 - ابراهیم اهل دعا و توکل و مناجات بود، و چون در راه خدا گام بر مى‏داشت همواره از امدادهاى غیبى الهى برخوردار مى‏شد و حتى دعاهاى غیر عادیش به استجابت مى‏رسید.
4 - قانون مسلم آفرینش است، که بدکاران به سزاى عمل خود مى‏رسند، و نیکوکاران به پاداش خود نائل مى‏شوند، چه پاداشى براى ابراهیم بهتر از این که در سن پیرى، خداوند دو فرزند صالح و پاک که هر دو پیامبر بودند یعنى اسماعیل و اسحاق را به او عنایت کرد تا کمک راهش باشند و راهش را ادامه دهند.
5 - ابراهیم فردى سپاسگذار بود، و همواره خدا را در برابر نعمتهاى روز افزونش شکر مى‏کرد.
6 - ابراهیم مردى مهمان‏نواز و سخاوتمند بود، با اینکه گروهى ناشناس بر او وارد شدند مقدم آنها را گرامى شمرد و فوراً گوساله‏اى ذبح کرد تا از آنها پذیرائى کند.
7 - قلب طپنده ابراهیم و لوط، براى مردم مى‏سوخت، با اینکه مردم سخن آنها را گوش نمى‏کرد، و بخصوص قوم لوط بسیار زشتکار بودند، ولى این دو پیامبر مهربان تا آخر نگران قوم بودند.
8 - وقتى این دو فهمیدند فرمان خدا صادر شده، دیگر در برابر فرمان الهى چیزى نگفتند چرا که نباید در برابر فرمان خدا، چون و چرا گفت.
9 - باید توجه داشت که خداوند مهلت و فرصت مى‏دهد، نباید این مهلت و فرصت، انسان را مغرور کند، قوم لوط با کمال غرور، راه زشت خود ادامه دادند و به سخت‏ترین مجازات، نابود شدند.
10 - در کار خدا تبعیض نیست، حتى همسر لوط چون مستحق عذاب بود، به سرنوشت قوم گرفتار شد.
امید آنکه این درسها، پنده‏هاى تکان‏دهنده‏اى براى همه ما باشد.

فصل سیزدهم: ابراهیم (علیه السلام) در برابر رنجهاى دیگر

برخوردهاى نامناسب ساره...
پس از آنکه خداوند از هاجر، فرزندى بنام اسماعیل به ابراهیم داد، و دیده ابراهیم از دیدار چنین نوگل زیبا روشن گردید، حس و حسادت هووگرى در ساره بروز کرد، ساره وقتى که مى‏دید اسماعیل در کنار هاجر و گاهى در آغوش ابراهیم است که در سن پیرى با اشتیاق سرشار، گونه‏هاى سرخ و زیباى اسماعیل را بوسه مى‏زند، آتش حسادتش زبانه مى‏کشید و به گونه‏اى در غم و اندوه فرو مى‏رفت که خواب و آسایش نداشت، او با خود مى‏گفت، کنیز من داراى چنین فرزندى گردد، و شوهرم ابراهیم را این چنین به خود جذب کند، این وسوسه‏هاى نفسانى که طوفانى از حزن و تأثر در ساره به وجود آورده بود، موجب مى‏شد که گاه و بیگاه با ابراهیم برخورد نامناسب کند، برخوردهاى زننده و ناراحت کننده.
ابراهیم که در میان رنج‏ها و سختیها بزرگ شده بود، اکنون امتحان دیگرى پیش آمده و به رنج دیگرى مبتلا گشته است.
همسرى که رنجهاى بیرون خانه او را از پاى در مى‏آورد به خانه بر مى‏گردد تا کمى آرام گردد ولى با رنج برخوردهاى نامناسب ساره روبرو مى‏شود.
چه کند؟ قبلاً از ساره خوبیهاى بسیار دیده، اکنون اگر ساره را از خود براند، خلاف وفا است، دل مهربان ابراهیم چنین اجازه‏اى را به او نمى‏دهد که دل همسرش را که مدتها شریک غم او بوده بشکند، از طرفى باید چاره‏اى اندیشید، تا از این بن بست رهائى یافت.
ساره بقدرى ناراحت است که از ابراهیم مى‏خواهد که هاجر و فرزندش اسماعیل را به دورترین نقطه ببرد که دیگر صدا و خبرى از آنها نشنود، و از شکنجه روحى نجات یابد.
ابراهیم در این بن بست، رو به خدا آورد و از او خواست این معما را حل کند، از آنجا که خداوند مى‏خواست، کعبه‏ى (نخستین پرستشگاه و کانون خداپرستى که در زمان حضرت آدم ساخته شده بود و سپس در طوفان نوح از بین رفته بود و جز بیابان بى‏آب و علفى شده بود) آباد گردد و این پایگاه توحید مورد توجه خداپرستان جهان شود، چه بهتر که این کار بدست ابراهیم بزرگترین یکتاپرست بت‏شکن صورت گیرد، به ابراهیم فرمان داد که هاجر و کودکش اسماعیل را به سرزمین مکه ببرد، تا همین مقدمه آبادى مکه گردد.
اجراى این فرمان گر چه بسیار سخت بود، رنج فراوان داشت، اما ابراهیم مرد خدا بود، فرمان خدا را از همه چیز مقدم مى‏داشت، حتى اگر تبعید همسرش و نوردیده‏اش اسماعیل باشد.
از فلسطین آباد و خرم تا بیابان خشک و تفتیده مکه که در لابلاى کوههاى زمخت و خشن قرار داشت، راه طولانى فاصله بود، اگر خوب بیندیشیم گذاشتن همسر و فرزند در آن بیابانى که نه آبى و نه غذائى و نه انسانى در آنجا هست، با توجه به روزهاى داغ و گرم و شبهاى تاریک در برابر درندگان بیابان و کوه، کار بسیار سختى است، اما ابراهیم مرد راه است، حماسه آفرین تاریخ است، براى اجراى فرمان خدا هرگونه رنج و سختى را تحمل مى‏کند، چرا که اخلاص و بندگى او در حدى است که خود را در برابر خدا، فناى محض مى‏داند و همه وجودش در برابر خدا در این جمله خلاصه مى‏شود:
ماذا وجد من فقدک و ماذا فقد من وجدک: ندانم از جهان چه سود برد آنکه ترا نیافت و زیانش چه بود آنکه ترا یافت.
هاجر نیز که مدتى در کنار ابراهیم بود، درس مقاومت و حدیث استقامت و پایدارى را آموخته بود، او نیز همسرى شایسته و مناسب براى ابراهیم است، تصمیم مى‏گیرد فرمان الهى را بدون چون و چرا انجام دهد.
ابراهیم در بوته‏ى بزرگترین و رنج آورترین آزمایش‏
خصلت حسادت موجب شد که هاجر و اسماعیل از وطن آواره گردند و هاجر و اسماعیل از سایه‏ى محبتهاى همسر و پدر محروم گردند، بسیار سخت و رنج‏آور بود، اما ابراهیم همیشه بنده خدا بود، او آنهمه امدادهاى غیبى خدا را هرگز فراموش نمى‏کرد، خدا را به خوبى شناخته بود، از این رو هر چه داشت در طبق اخلاص گذاشت و به پیشگاه الهى تقدیم نمود، اکنون ببینید چگونه ابراهیم این آزمایش بزرگ الهى را نیز به خوبى بپایان رساند.
ابراهیم، هاجر و اسماعیل را با خود برداشت و فلسطین را به سوى سرزمین مکه ترک کرد، این راه طولانى را با وسائل نقلیه آن زمان که شتر و الاغ بود طى کرد، شب و روز در بیابان به راه ادامه داد تا به سرزمین خشک و سوزان مکه کنار کوههاى زمخت و آسمانخراش رسید، آنجا که یک قطره آب و یک انسان و یک پرنده و چرنده نبود، براستى ابراهیم در عجیب‏ترین و سخت‏ترین آزمایشهاى خدا قرار گرفته بود، با اراده‏اى قوى فرمان خدا را اجرا کرد و کودکش را در آن سرزمین خشک گذاشت و آماده مراجعت گردید.
هنگام مراجعت، هاجر او را صدا زد که اى ابراهیم چه کسى به تو دستور داد که ما را در سرزمینى بگذارى که نه گیاهى در آن وجود دارد، نه حیوان شیردهنده‏اى و نه حتى یک قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟
ابراهیم در یک جمله کوتاه با کمال قدرت و صراحت پاسخ داد:
پروردگارم مرا چنین دستور داده است.
جالب اینکه هنگامى که هاجر این جمله را شنید گفت: اکنون که چنین است خدا هرگز ما را به حال خود رها نخواهد کرد99
در حالى که هر دو از فراق هم اشک مى‏ریختند، و لحظه‏ى بسیار سخت و ناگوار بود، ابراهیم از هاجر و اسماعیل جدا شد و به سوى فلسطین رهسپار گشت. و در حالى که دل ابراهیم این پیرمرد رنج کشیده لبریز از حسرت دیدار پاره جگرش اسماعیل بود، و در چشمانش اشک سرازیر بود برگشت، هر چه از عزیزانش دورتر مى‏شد، آتش قلبش بیشتر زبانه مى‏کشید، ولى چون براى خدا گام بر مى‏داشت، قوت قلب مى‏یافت، وقتى که ابراهیم به تپه ذى طوى رسید100 که اگر از آن سرازیر مى‏شد دیگر هاجر و اسماعیل را نمى‏دید، نظرى حسرت‏بار به آنها نمود آنگاه متوجه خدا شد و این دعا را کرد:
در این دعا چنانکه از آیه 35 تا 41 سوره‏ى ابراهیم مى‏خوانیم: از خدا هفت تقاضا کرد:
1 - خدایا شهر مکه را شهر امنى قرار بده.
2 - خدایا من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگهدار.
3 - پروردگارا من بعضى از بستگانم (هاجر و اسماعیل) را در سرزمین بى‏آب و علف در کنار خانه‏اى که حرم تو است ساکن کردم تا نماز برپا دارند (یعنى هدف من از این کار پیوند دادن مردم به تو است) دلهاى مردم را به سوى آنها و هدفشان متوجه ساز.
4 - و آنها را از انواع میوه‏هاى (مادى و معنوى) بهرمند کن.
5 - خدایا مرا و فرزندانم را از نمازگزاران قرار ده.
6 - پروردگارا دعاى مرا بپذیر و تقاضاى مرا بر آور.
7 - مرا بیامرز و از لغزشهایم بگذر، و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در روزى که حساب قیامت بر پا مى‏شود بیامرز.
به این ترتیب ابراهیم در آن حال مخصوص و فرصت خاص با دلى شکسته و چشمى گریان دعاهایش را پایان رساند، و هاجر و اسماعیل را به خدا سپرد، و از تپه ذى طوى سرازیر گشت و به سوى فلسطین حرکت کرد، اما قلب طپنده‏اش سرشار از اطمینان بود که خداوند دعاهایش را به استجابت مى‏رساند، چرا که تمام شرائط استجابت دعا در او بود.
اکنون ببینیم چگونه دعایش بزودى در مورد هاجر و اسماعیل پذیرفته گردید.
ماجراى عجیب هاجر و اسماعیل در بیابان خشک و سوزان‏
هاجر در آن شرائط سخت، دل به خدا بست و صبر و استقامت را شیوه خود قرار داد، در آن بیابان درخت خارى بود، عبایش را به روى آن درخت پهن کرد و سایه تشکیل داد و با فرزند خود زیر سایه آن نشست، در هیولاى افکار مختلف غوطه‏ور شد، گاهى به جسم ناتوان کودکش اسماعیل مى‏نگریست، و گاهى از محبتها و مهربانیهاى ابراهیم و نامهرى‏هاى ساره و سرانجام در مورد سرنوشت خود و کودکش فکر مى‏کرد، ولى یاد خدا دل طپنده‏اش را آرامش مى‏داد، چند ساعت از روز گذشت، ناگاه اسماعیل در آن بیابان داغ و خشک اظهار تشنگى کرد.
کودک به پشت روى زمین افتاده و پاشنه‏هاى هر دو پاى را به زمین مى‏ساید، گوئى از سنگ و خاک یارى مى‏طلبد.
مادر دلسوخته و تنها به اسماعیل رنجور و تشنه مى‏نگرد چه کند؟ اگر آب پیدا نشود میوه دلش و ثمره رنجهایش اسماعیل را از دست خواهد داد، برخاست و به اطراف رفت بلکه آبى پیدا کند، در چند قدمیش دو کوه کوچک (کوه صفا و کوه مروه) بود، نمائى از آب را روى کوه صفا دید با شتاب به سوى آن دوید، دید آب نیست و سراب است، نمائى از آب را روى کوه مروه دید به سوى آن دوید ولى وقتى به آن رسید دید آب نیست و آبنما است، باز به سوى صفا حرکت کرد و بار دیگر به سوى مروه و این رفت و آمد هفت بار تکرار شد، در حالى که گاهى به کودک بینوایش مى‏نگریست که نزدیک است از تشنگى جان بدهد، مادر خسته شد و دید امیدش از هر سو بسته است، در حالى که اشک از چشمانش سرازیر بود به سوى فرزندش آمد، تا در آخرین لحظات عمر او نزد کودکش باشد و عذر خود را بیان کند که هان اى میوه‏ى قلبم هر چه توان داشتم به جستجو پرداختم ولى آبى نیافتم، تا به کودک رسید ناگهان دید از زیر پاهاى اسماعیل آب زلال و گوارا پیدا شده است.
عجبا این کودک از شدت تشنگى آنقدر ناله کرده و پاهاى کوچکش را به زمین سائیده که به قدرت خدا، زمین طاقت نیاورده و آبش را بیرون ریخته است.
هاجر بسیار خوشحال شد، با ریگ و سنگ اطراف آب را گرفت و گفت: زمزم (اى آب آهسته باش) از این رو آن چشمه، به زمزم نامیده شد و هم اکنون کنار کعبه، آب زمزم قرار گرفته که یادآور خاطره عجیب هاجر و اسماعیل است.
هاجر و اسماعیل از آب نوشیدند، نشاط یافتند، هاجر دید بار دیگر خداوند با امداد غیبى به فریاد آنها رسیده و دعاى همسرش ابراهیم مستجاب شده است، قلبش لبریز از توکل به خدا گردید.
طولى نکشید پرندگان از دور احساس کردند که در این بیابان آب پیدا شده، دسته دسته به طرف آن مى‏آمدند و از آن مى‏آشامیدند.
حرکت غیر عادى و دست جمعى پرندگان به سوى این چشمه و حتى رفت و آمد حیوانات وحشى به طرف آن باعث شد که نخست طایفه جرهم که در عرفات (نزدیک مکه) سکونت داشتند دنبال پرندگان را گرفتند و آمدند کنار آن چشمه، دیدند کودکى کنار مادرش نشسته و چشمه آبى در آنجا پدید آمده است، از هاجر پرسیدند تو کیستى و سرگذشت تو چیست؟
هاجر تمام ماجرا را براى آنها بیان کرد.
گروهى از سواران یمن که در بیابان مکه در حرکت بودند، از حرکت پرندگان احساس کردند آبى ظاهر شده، آنها نیز به دنبال سیر حرکت پرندگان خود را کنار چشمه رساندند و دیدند بانوئى همراه کودکش در کنار آب خوشگوارى نشسته است، تقاضاى آب کردند، هاجر به آنها آب داد، آنها نیز نان و غذائى که به همراه داشتند به هاجر دادند، به این ترتیب طایفه جرهم و قبائل دیگر به مکه راه یافتند رفته رفته مکه که بیابانى سوزان، بیش نبود روزبروز رونق یافت و هر روز کاروانهائى به آنجا مى‏آمدند و روزبروز بر احترام هاجر مى‏افزود، و رفته رفته خیمه‏ها در کنار آن چشمه زده شد، و بیابان تبدیل به یک شهرکى گشت.
هاجر خدا را سپاس گزارد که دعاى همسرش مستجاب شده قلبهاى مردم به او متوجه گشته و از مواهب و روزیهاى الهى برخوردار شده است، کاروانیان نیز همواره شکر خدا مى‏کردند که چنین موهبتى رسیده‏اند.101
نکته‏ها:
از این فراز حساس از زندگى ابراهیم نیز درسهاى سازنده فراوانى است که ذیلاً به ذکر بخشى از آنها مى‏پردازیم:
1 - برخوردهاى نامناسب ساره، از وسوسه‏هاى نفسانى او سرچشمه مى‏گرفت، باید توجه داشت که اگر این وسوسه‏ها کنترل نشود چه رنجها و زحمتها ببار خواهد آورد.
2 - قلب مهربان و اخلاق نیک ابراهیم موجب شد که با همسر و دختر خاله‏اش ساره نرمش نشان دهد.
و نیکیهاى سابق او را با آرامش و مهربانى جبران نماید که این چنین نرمش قهرمانانه از ویژگیهاى جوانمردان بزرگ است.
3 - ابراهیم این بار در بزرگترین و رنج‏آورترین آزمایشات الهى قرار گرفت، اما با کمال قدرت و استقامت آن را به پایان رساند.
4 - ابراهیم در حد اعلاى بندگى بود که یک چنین فرمان سخت را نیز بدون چون و چرا انجام داد.
5 - یک زن معمولاً وقتى در خطر تنهائى و قحطى قرار گیرد سخت خود را مى‏بازد و گم مى‏کند، ولى هاجر با اعتماد به خدا و اتکال بنفس، تحمل بزرگترین خطر را کرد و دل به خدا بست تا اینکه نجات یافت.
6 - ابراهیم در فرصت مناسب و حال مخصوص دعا کرد و در این دعا هفت تقاضا از خدا نمود که اگر کمى دقت کنیم همه دعاهاى او سازنده بود و همه‏اش به استجابت رسید، جالب اینکه هدف از دعاى خود را اقامه نماز (پیوند با خدا و حرکت به سوى خدا) بیان مى‏نماید.
وانگهى در این دعا، امنیت و اقتصاد، توجه افکار عمومى توده‏هاى خداپرست به آنها و عقیده‏ى به مبدأ و معاد و آمرزش گناهان خود و گناهان پدر و مادر و مؤمنین را خواسته است، و با این شیوه درس دعا کردن صحیح را به ما آموخته است.
7 - او و همسرش چون با کمال خلوص و مردانه در راه خدا قدم بر مى‏داشتند، دعایشان حتى دعاى غیرعادیشان مستجاب مى‏گردد، و براى چندمین بار مشمول امدادهاى غیبى مى‏شوند، و معجزه عجیب تاریخ بوقوع مى‏پیوندد.
8 - به برکت وجود هاجر و اسماعیل، بیابان کعبه کم‏کم به شهر مبدل مى‏شود و رونق مى‏یابد و محل امن و موهبت براى انسانها و پرندگان و چرندگان مى‏گردد.

فصل چهاردهم: دیدارهاى ابراهیم علیه‏السلام از هاجر و فرزندش‏

دیدارهاى ابراهیم از هاجر و اسماعیل‏
ابراهیم به فلسطین برگشت، اما کراراً براى دیدار نور دیده‏اش اسماعیل و احوالپرسى از هاجر به مکه مى‏آمد، او این راه طولانى را طى مى‏کرد و از آنها خبر مى‏گرفت، و از اینکه مشمول لطف الهى شده‏اند و از مواهب الهى برخوردارند بسیار خوشحال مى‏شد، ولى چندان در مکه نمى‏ماند و بخاطر اینکه ساره ناراحت نشود، زود به فلسطین بر مى‏گشت،
این رفت و آمدهاى ابراهیم بین فلسطین و مکه یک نکته عمیقى نیز دارد و آن اینکه فلسطین و مکه این دو سرزمین پربرکت از نظر مادى و معنوى، باید از آن خداپرستان واقعى باشد، و آنانکه از تبار ابراهیم خلیل هستند، در طول تاریخ نگذارند دشمنان بشر بر این دو مکان مقدس سلطه یابند...
اسماعیل در کنار مادر مهربانش هاجر، کم‏کم بزرگ شد، عشایر جرهم و افراد دیگر، فوق‏العاده به او احترام مى‏گذاشتند، و در میان آنها نوجوان و جوانى زیباتر و با کمالتر از اسماعیل نبود، او در میان آنها، چشم و چراغ آنها بود، جالب با اینکه عشایر جرهم حاضر بودند بخاطر آب زمزم و... که از اسماعیل به آنها رسیده بود معاش اسماعیل را تأمین کنند، ولى اسماعیل چنین برنامه را قبول نداشت، بلکه خود به دنبال کار مى‏رفت گاهى با دامدارى و گاهى با صیادى، معاش ساده خود و مادرش را تأمین مى‏کرد، هرگز تن به احتیاج و نگاه کردن به دست دیگران نمى‏داد.
زندگى او و مادرش بسیار شیرین بود بخصوص وقتى که ابراهیم گاهى از آنها دیدار مى‏کرد، زندگیشان شیرین‏تر مى‏شد، نشستن این سه نفر کنار آب زلال زمزم و دست و صورت خود را شستن، صفاى دیگرى داشت صفائى که در ظاهر و باطن بود، و هرکس را یاراى دستیابى به آن نیست.
اما طولى نکشید که مادر مهربان اسماعیل، یعنى هاجر این بانوى رنج دیده و مهربان که گرد پیرى به دلش نشسته بود، و چروکهاى چهره‏اش حکایت از رنجهاى طاقت فرساى او مى‏کرد، به لقاء الله پیوست، و اسماعیل این یگانه مونس شبها و روزها و این مرهم زخمهایش را از دست داد.102
براستى چقدر رنج‏آور است که مادرى این چنین کنار یگانه یادگارش از دنیا برود و پیوند این دو محبوب را به فراق مبدل سازد ولى چه باید کرد، این کار دنیاى فانى است که عزیزان را از هم جدا مى‏کند و تا انسان مى‏خواهد کمى به خود سر و سامان بدهد، با تلخى و رنج دیگرى روبرو میشود که به قول شاعر:

افسوس که سوداى من سوخته خام است

 

تا پخته شود خامى من عمر تمام است

‏ دودمان جرهم و عمالقه اسماعیل را تنها نگذاشتند، براى او با موافقت خود همسرى انتخاب کرده، و اسماعیل با دخترى به نام سامه ازدواج کرده و ابراهیم به هواى شوق نوجوانش براى چندمین بار از فلسطین به سوى مکه رهسپار شد، سوار بر الاغ، خسته و کوفته، گرد و غبار بر سر و صورتش نشسته، با خود مى‏گفت تمام این رنجها با دیدار اسماعیل و هاجر، رفع خواهد شد، ولى این بار وقتى نزدیک رسید دید هاجر به پیش نمى‏آید، کم‏کم به پیش آمد با زنى روبرو شد که همسر اسماعیل بود، پس از احوالپرسى فهمید که هاجر از دنیا رفته است، قلب مهربان ابراهیم به طپش افتاد، به یاد مهربانیهاى هاجر اشک ریخت، و در این مصیبت جانکاه به خدا پناه برد...
از همسر اسماعیل پرسید، شوهرت اسماعیل کجاست؟
همسر گفت: شوهرم به شکار رفته است.
ابراهیم پرسید: حال و وضع شما چطور است؟
همسر گفت: بسیار بد است.
این زن نالایق، اصلاً از ابراهیم پیرمرد خسته از راه رسیده احترام نکرد، و حتى با جوابهاى بى‏ادبانه خود، دل این مرد خدا را آزرد، ابراهیم هر وقت به آنجا مى‏آمد با همسر مهربانش هاجر روبرو مى‏شد، هاجر با صفا، هاجر مهربان، هاجرى که شریک غم و شادى شوهر بود، اینک با این زن بى‏ادب روبرو مى‏شود، زنى که از کمالات انسانى و معنوى بوئى نبرده است، قدر و ارزش هاجر بیشتر احساس مى‏شد، ولى چه باید کرد، دنیا از این ماجراها را بسیار دیده و خواهد دید.






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:12 ع توسط جواد قاسم آبادی


فصل دهم: سرنگونى و شکست مفتضحانه نمرود و نمرودیان‏

نمرود در اوج غرور
با اینکه پى در پى شکست مى‏خورد و نقشه‏هاى جنون‏آمیزش در برابر ابراهیم، مکرراً نقش بر آب مى‏گردید، باز از روش خود دست نمى‏کشید و همچنان با کمال خیره‏سرى و لجاجت به راه طاغوتى خود ادامه مى‏داد.
در تاریخ زندگى نمرود، بسیار اتفاق افتاد که خداوند به او لطف کرد و به او مهلت داد، و توسط ابراهیم او را راهنمائیها کرد، بلکه به سوى خدا رود و از کارهاى زشت خود دست بردارد، اما او که در لاک غرور و بى‏خبرى فرو رفته بود اصلاً گوشش به این راهنمائیها و اندرزها بدهکار نبود، شکم‏پرستى و شهوترانى و جاه‏طلبى او را از همه حقایق دور کرده بود. جالب اینکه در حکایت آمده: زمانى که نمرود، کودک بود همراه پدر و مادر و بستگان خود سوار بر کشتى به جائى مى‏رفتند، در مسیر راه، کشتى با طوفان شدید دریا روبرو شد و امواج سهمگین دریا از هر سو کشتى را احاطه کرد، بقدرى حمله‏هاى امواج، شدید بود که کشتى در هم شکست و تخته‏هایش از هم در آمد، تمام سرنشینان و اموالشان در آب غرق شد، اما همین نمرود که کودک بود به لطف خدا بر پاره تخته‏اى گیر کرد، طوفان گذشت و دریا آرام شد، امواج ملایم دریا، نمرود را با آن تخته به ساحل آورد و او کم کم در ساحل از ترس و خستگى رها شد و بالاخره نجات یافت و بستگانش و یا افرادى دیگرى به سراغ او آمدند و او را با خود بردند و کم کم در پرتو لطف الهى بزرگ گردید.73
اما او بجاى شکرگزارى، و بجاى اینکه به سوى خدا برود، و رهبرى ابراهیم، رسول و خلیل خدا را بپذیرد ناسپاسى کرد، نمک خورد و نمکدان شکست، ندانست که روزى به مجازات اعمالش خواهد رسید.
چقدر زیبا و سعادت آمیز است که انسان قبل از مجازات، تا در دوران زندگى آرام است به سوى خدا برود، و بنده غرور و شهوت و جاه‏طلبى نگردد، اما در دنیا بسیارند که این فرصتها را از دست مى‏دهند و سپس گرفتار مى‏شوند و دیگر هر چه آه و ناله مى‏کنند دیگر دیر شده و آه و ناله آنها به جائى نمى‏رسد.
سرانجام چنانکه خواهیم گفت: خداوند توسط پشه ناتوانى نمرود خیره‏سر و پر غرور را از پاى در آورد و پس از خوارى و زندگى بسیار ذلت‏بار به خاک سیاه مرگ افتاد، بهتر این است که در اینجا عنان قلم را به دست شاعره توانا و زبردست و نکته‏سنج قرن یعنى پروین اعتصامى مى‏دهیم تا همه ناگفتنیها را با ظریف‏ترین تعبیرهاى خود بیان کند:

‏‏ کشتئى زآسیب موجى هولناک تندبادى کرد سیرش را تباه بندها را تار و پود از هم گسیخت هر چه بود از مال و مردم، آب برد بحر را گفتم دگر طوفان مکن در میان مستمندان فرق نیست امر دادم باد را، کان شیرخوار سنگ را گفتم: برویش خنده کن لاله را گفتم که: نزدیکش بروى خار را گفتم که: خلخالش مکن گرگ را گفتم: تن خردش مدر ایمنى دیدند ناایمن شدند تا که خود بشناختند از راه و چاه قصه‏ها گفتند بى‏اصل و اساس دیوها کردند دربان و وکیل وا رهاندیم آن غریق بینوا آخر آن نور تجلى، دود شد کردمش با مهربانیها بزرگ خواست تا لاف خداوندى زند پشه‏اى را حکم فرمودم که خیز

 

رفت وقتى سوى غرقاب هلاک روزگار اهل کشتى شد سیاه موج از هر جا که راهى یافت ریخت ز آن گروه رفته، طفلى ماند خرد این بناى شوق را ویران مکن این غریق خرد بهر غرق نیست گیرد از دریا گذارد در کنار نور را گفتم: دلش را زنده کن ژاله را گفتم که: رخسارش بشوى مار را گفتم که: طفلک را مزن دزد را گفتم: گلوبندش مبر دوستى کردم مرا دشمن شدند چاهها کندند، مردم را براه دزدها بگماشتند از بهر پاس در چه محضر؟ محضر حى جلیل تا رهید از مرگ، شد صید هوا آن یتیم بى‏گنه نمرود شد شد بزرگ و تیره دل‏تر شد ز گرگ برج و باروى‏74 خدا را بشکند خاکش اندر دیده خود بین بریز75

ماجراى پشه‏ها و سپاه نمرود
گفتیم که نمرود روز بروز بر غرور خود مى‏افزود، با اینکه مکرراً امدادهاى غیبى خداوند نسبت به ابراهیم را دید و بخصوص مشاهده کرد که دریائى از آتش به روى ابراهیم گلستان گردید، اما باز دست از مخالفت و کارشکنى برنداشت.
دو نکته جالب در اینجا هست، یکى اینکه خداوند گاهى توسط ناتوانترین آفریده‏هایش امپراطور مغرور و بزرگى را به خاک سیاه مى‏نشاند، و این قدرت‏نمائى از خدا براى آنست که مایه عبرت و اندرز مغروران جهان باشد.
دوم اینکه در روزهاى مخصوصى که روزهاى کیف و عیش آنها را تداعى مى‏کند پوزه آنها را به خاک مى‏مالد تا باز مایه عبرت و اندرز براى جهانیان گردد.
چنانکه نمرود آن مغرور خیره‏سر را توسط پشه ناتوانى از پاى در آورد، و این روز تسلط پشه بر نمرود روز چهارشنبه بود، همانگونه که نمرود در روز چهارشنبه فرمان افکندن ابراهیم را به درون آتش داد76.
به هر حال، براى آخرین بار خداوند فرشته‏اى به صورت بشر براى نصیحت نمرود، نزد او فرستاد، این فرشته‏ى انسان‏خو، پس از ملاقات با نمرود به او چنین گفت:
خوب، بعد از آنهمه آزارى که به ابراهیم رساندى و همواره در برابرش کارشکنى کردى، ولى در همه جا شکست خوردى، اینک سزاوار است که به خداى ابراهیم که خداى زمین و آسمان است ایمان بیاورى و از ظلم و ستم و انتشار مردم و شرک دست بردارى!
نمرود، سرى تکان داد و از قیافه‏اش پیدا بود که این اندرزها را به مسخره مى‏گیرد و هرگز حاضر نیست، یک کلمه از گفتار حق را بشنود.
فرشته‏ى انسان صفت اضافه کرد: ولى اکنون بدان که مهلت و فرصت به پایان رسیده، اگر به حال خود باقى باشى خداوند داراى سپاهیان فراوان است، کافى است که با ناتوانترین آنها، تو و ارتش عظیم، را از پاى درآورد.
نمرود با کمال غرور و لجاجت فریاد زد:
در روى زمین هیچ شخصى همچون من، ابرقدرت نیست و لشکر و نیروهاى نظامى من به شماره در نمى‏آید، اگر خداى ابراهیم داراى سپاه مى‏باشد بگو فراهم کند، ما آماده‏ایم!
فرشته‏ى انسان صفت گفت:
حال که چنین است: لشکر خود را آماده کن! نمرود سه روز مهلت خواست، در این سه روز آنچه توانائى داشت در یک بیابانى بسیار وسیع به آماده‏سازى لشکر پرداخت، سپاهیان او در گردانها و تیپ‏هاى مختلف رژه مى‏رفتند و در برابر ابراهیم مانور مى‏دادند.
صداى ساز و برگ و هیاهوى نظامى سراسر فضا را پر کرده بود، همه جا سخن از قدرت نمرود بود، و هرچه در اطراف نگاه مى‏کردى، پر از سپاهیان نمرود بود؛ در میان این شور و غوغا، نمرود به ابراهیم رو کرد و از روى مسخره گفت:
این لشکر من است، اکنون بگو لشکر تو کجاست؟
ابراهیم گفت:
شتاب مکن، هم اکنون سپاهیان من فرا مى‏رسند!
در حالى که نمرود و نمرودیان قاه قاه مى‏خندیدند و سرو دست تکان مى‏دادند، ناگهان دیده شد سراسر افق و فضا پر از پشه‏هاى فراوان گردید، و فشردگى و بسیارى آنها سایه هولناکى بر روى سپاه نمرود افکند، سپاهیان نمرود تا خواستند به خود بجنبند و فکرى بکنند، پشه‏ها، گروه گروه به جان نمرودیان افتادند، گویا آنها ماهها گرسنه مانده بودند، و گاه مى‏شد هزاران عدد از آنها به جان یک نفر از سپاهیان نمرود افتاده و تار و پود او را تا استخوان مى‏خوردند.
دیگر فرصتى براى نمرودیان نمانده بود، چند لحظه‏اى نکشید که افراد ارتش عظیم نمرود با شکست مفتضحانه‏اى به خاک هلاکت افتادند.
عجیب اینکه نمرود با اینکه سخت محافظت مى‏شد و از هر سو مراقب حال او بودند توده‏اى از پشه‏ها به او حمله کردند، نمرود با ترس و شتابزدگى و نگرانى، خود را به قصر رساند و در قصر را محکم به روى خود بست و پس از لحظاتى آرام گرفت و با خود گفت: خوب شد من نجات یافتم!
اما در همین لحظه فرشته انسان صفت نزد نمرود آمد تا آخرین سخن خود را به او بگوید و گفت؛ دیدى چگونه لشکر آسمان، لشکر تو را از هم پاشید؟ با اینکه این لشکریان تو را از هم پاشید؟ با اینکه این لشکریان (پشه‏ها) از همه موجودات قابل رؤیت ناتوانترند، ولى به اراده خداوند قهار این چنین بر تو و سپاه تو پیروز گشتند، اکنون باز تا فرصت باقى است به خداى بزرگ، خداى ابراهیم ایمان بیاور تا نجات یابى.
نمرود خیره‏سر، باز به سخن آن فرشته انسان‏خو، اعتنا نکرد و همچنان بر لجاجت و عناد و غرور باقى ماند.
تا روزى یکى از کوچکترین آن پشه‏ها از روزنه‏اى به سراغ نمرود رفت، روز اول لب پائین او را گزید و روز دوم لب بالا را گزید، لبهاى او ورم کرد، سرانجام پشه از راه بینى او وارد مغز سر او گردید: و در آن جایگاه مخصوص به مأموریت خود ادامه داد.
این پشه بقدرى باعث ناراحتى و بى‏تابى نمرود گردید که عده‏اى از گماشتگان بر سر او مى‏کوبیدند تا آرام گردد.77
براى اینکه بیشتر عذاب گردد و در همین دنیا ناله و آهش بلند شود و مستضعفین ببینند که چگونه این مغرور کوردل به خاک سیاه افتاد خداوند مدت چهل سال او را به همین وضع نگه داشت سرانجام با این وضع نکبت‏بار بدون ایمان از دنیا رفت.78
به این ترتیب ابراهیم در پرتو امدادهاى غیبى خداوند بر دشمن پر کینه و بر طاغوت زمانش فائق گردید و دشمنش با کمال ذلت به هلاکت رسید.
قرآن با تعبیر جالبى به این مطلب اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: نمرود و نمرودیان با مکر و نیرنگ و نقشه‏هاى گوناگون خواستند ابراهیم را شکست دهند، ولى ما پشتیبان ابراهیم بودیم، و دشمنان او را جزء شکست‏خوردگان و زیانکاران قرار دادیم)).79
نکته‏ها
در این فراز از زندگى ابراهیم درسهاى سازنده و پرتوانى هست از جمله:
1 - لطف و مهربانى خداوند موجب مى‏شود که مدتها و گاهى سالها، انسانهاى ستمگر و گنه‏کار را فرصت و مهلت دهد، بلکه به سوى او باز گردند، ولى اگر آنها همچنان بر خیره‏سرى و کوردلى باقى ماندند، در همین دنیا با سخت‏ترین کیفرهاى الهى روبرو خواهند گردید.
2 - خداوند براى اظهار قدرت خود و ناتوانى مغروران، و عبرت و اندرز دیگران، گاهى با ضعیفترین موجودات خود دشمن گردن فراز و مغرور را مغلوب و منکوب مى‏سازد، چنانکه توسط پشه ناتوان، نمرود را از پاى در آورد آن هم در روز مخصوص!
3 - خیره‏سرى نمرود تا آخرین لحظه عمرش ادامه داشت و این حاکى است که انسانها اگر عمرى را بیراهه بروند گاهى آنچنان مسخ و کور و کر مى‏گردند که دیگر روزنه امیدى به هدایت آنها نیست، تا ما چنین نشدیم باید هر چه زودتر به سوى حق برگردیم.
4 - باید با تمام وجود قبول کرد که آنانکه در راه خدا قدم بر مى‏دارند، امدادهاى غیبى الهى مکرر به کمک آنها خواهد آمد.
5 - سرانجام، حق پیروز است، ابراهیم با استقامت و اتکال به خداى بزرگ بالاخره طاغوت زمان خود را از پاى در آورد.

فصل یازدهم: حوادث سازنده و شیرین از ابراهیم(علیه السلام) در مسیر هجرت‏

تبعید یا هجرت ابراهیم؟
نمرود و باقیمانده طرفداران او80 که از هر سو، بوسیله ابراهیم، سخت آسیب و ضربه دیده بودند، و از همه مهمتر مى‏دیدند که امدادهاى غیبى پى در پى به کمک ابراهیم مى‏آید و دیگر نمى‏توان او را ماجراجو یا اخلالگر معرفى کرد و ممکن است کم کم به عنوان یک رهبر الهى و یک قهرمان شجاع در دلها قرار گیرد و با جذبه معنوى خود، توده‏هاى بیشترى را به سوى خود بکشد، در انتظار فرصت انتقام بودند.
آنها پس از مشاوره تصمیم گرفتند ابراهیم را از سرزمین بابل، تبعید کنند تا لااقل در پایتخت از دستش راحت باشند.81
بعضى دیگر را عقیده بر آنست که وقتى ابراهیم حجت را بر نمرود و نمرودیان تمام کرد و تا آخرین توان خود انجام وظیفه کرد و سهم خود را از آن گروه گرفت و دلهاى بسیارى را به سوى خود جلب کرد، بهتر دید که با جمعیت مؤمنین و هوادارانش، سرزمین بابل را ترک کند و به سوى شام و فلسطین و مصر هجرت نمایند، و در آن مناطق نیز مردم را به سوى خدا بخواند و ابلاغ رسالت نماید.
به هر صورت (تبعید یا هجرت) ابراهیم به مناطق دیگر رفت تا بلکه در آن مناطق، بیشتر بتواند، افراد را به سوى خداى یکتا سوق دهد، این مسافرت براى ابراهیم یک نوع مبارزه منفى و نجات رهائى از زیر پرچم ظلم نمرودیان بود، چنانکه قرآن در آیه‏اى از سوره انبیاء از آن تعبیر به نجات مى‏کند.82
مدتى که ابراهیم در بابل بود، گروهى از جمله مردمى بنام لوط و دخترى بنام ساره به او ایمان آوردند.
ابراهیم با ساره ازدواج کرد83 ساره که در یک خانواده کشاورز و دامدار زندگى مى‏کرد، وقتى که همسر ابراهیم شد، گوسفندهاى بسیار و زمینهاى مزروعى وسیعى را، که از پدر به او رسیده بود در اختیار ابراهیم گذاشت، ابراهیم در عین اینکه پیامبر بود، به کمک همسرش کشاورزى و دامدارى نیز مى‏کرد و از محصول و درآمد آن معاش خود و بسیارى از مستضعفین را تأمین مى‏کرد.
به این ترتیب زندگى ابراهیم نشان مى‏داد، که اگر حکومت نمرودى را سرنگون کند و خود رهبر مردم شود، چنین نیست که زندگى مردم را به ویرانى بکشاند، بلکه براى اقتصاد ارزش فراوانى قائل است، و یکى از ابعاد حکومتش تأمین معاش همه مردم، و استقلال اقتصادى و خود کفائى است بخصوص در مورد دو پایه بزرگ اقتصاد که کشاورزى و دامدارى مى‏باشد.
محاکمه‏ى ابراهیم هنگام هجرت یا تبعید
وقتى که ابراهیم با همسرش و لوط و...خواستند پایتخت (بابل) را به عنوان تبعید یا هجرت، ترک کنند، اموال خود از جمله گوسفندان خود را نیز برداشتند و بابل را به سوى فلسطین ترک کردند
از دستگاه نمرودى به مأموران دستور داده بودند که اموال ابراهیم را توقیف کنند، مأموران مسیر راه هم طبق این دستور اموال ابراهیم را مصادره و توقیف کردند، ابراهیم در این خصوص بسیار با آنها گفتگو کرد و با بیانات مستدل خود ثابت کرد که آنها چنین حقى ندارند، و او هرگز از اموال خود دست بر نمى‏دارد.
ماجراى ابراهیم و مأموران به اصطلاح به دادگاه کشیده شد، ابراهیم در حضور قاضى تمام مطالب را صریح و قاطع بیان کرد و ادامه داد که من (و همسرم) سالها زحمت کشیده‏ایم و این اموال را بدست آورده‏ایم، اگر مى‏خواهید اموال مرا مصادره کنید، پس این سالهاى عمرم را که صرف تحصیل این اموال شده را هم برگردانید!
قاضى در بن بست منطق بسیار قوى ابراهیم قرار گرفت و ناگزیر او را تصدیق کرد، به مأموران گفت:
ابراهیم راست مى‏گوید، اگر اموالش را ضبط مى‏کنید پس باید مدتى از عمرش را برگردانید که صرف کسب اموال از راه صحیح کرده است.
ماجراى گفتگوى ابراهیم و قاضى، و محکومیت مأموران را به نمرود گزارش دادند، نمرود که هر لحظه مى‏خواست از ابراهیم خلاص شود، و هر چه زودتر ابراهیم از بابل و اطراف، به نقطه دورى برود، بى‏درنگ گفت: معطل نکنید بگذارید ابراهیم زودتر برود، هر چند اموال خود را نیز با خود ببرد، اگر در اینجا بماند دین شما را فاسد کرده و به عقیده شما نسبت به خدایان آسیب مى‏رساند.
به این ترتیب ابراهیم که هیچگاه حاضر نبود زیر بار زور برود، از این مرحله نیز گذشت و به سوى سرزمین قدس، شهر پیامبران و اولیاى خدا روانه شد.
گرچه او با جمعیت اندکش هرجا مى‏رفت، او را نمى‏شناختند، همدم او نمى‏شدند و گاهى هم باعث مزاحمتش مى‏شدند، اما قلب تپنده او پر از آرامش و اطمینان و توکل به خدا بود، مى‏گفت: انى ذاهب الى ربى سیهدین: من (هرجا بروم) به سوى پروردگارم مى‏روم، او راهنماى من است و با هدایت او ترسى ندارم.84
آرى هدف او خدا بود، و هرجا که ایستادگى مى‏کرد، مى‏خواست فرمان خدا اجرا بشود، و ستم ستمگران را تایید نکند، نه آنکه هدف مادى داشته باشد.
آشنائى با هاجر
ابراهیم و ساره و لوط و همراهان از بابل که بیرون آمدند، کم کم به راه ادامه دادند تا به راه مصر نزدیک شدند تا از آن طریق روانه بیت‏المقدس گردند، از آنجا که ساره زنى با جمال بود، و مردم آن سامان که تحت حکومت قبطیان مى‏زیستند، نوعاً بر اثر دورى از پیامبران و تبلیغات آنها، آلوده و ناپاک بودند، ابراهیم، ساره را در میان صندوقى گذاشت، تا چشمهاى هوس آلود و ناپاک به او نیفتد و به این ترتیب حجاب و عفت ناموس خود را حفظ کند.
ایالت مصر، حاکمى داشت بنام عزاره، او در مرز ایالت مأمورانى گماشته بود که یک دهم اموال واردین را به عنوان عوارض و حق گمرک مى‏گرفتند، مأمورین سر راه ابراهیم را گرفتند و اموال او را بررسى کردند، تا به صندوقى رسیدند، مأمور به ابراهیم گفت: این صندوق را باز کن، تا اموالى را که در میان آنست به حساب آورم و یک دهم عوارض آن را تعیین کنم.
ابراهیم گفت: خیال کن این صندوق پر از طلا یا نقره است، یک دهم آن را حساب کن تا بپردازم، ولى آن را باز نمى‏کنم.
مأمور، سخت ناراحت شد و ابراهیم را مجبور کرد که در صندوق را باز کند، ابراهیم به اجبار دژخیمان قبطى، سرصندوق را باز کرد، مأمور وصول، ناگهان دید زنى در میان صندوق است، پرسید: این زن چه نسبتى با تو دارد؟
ابراهیم گفت: این زن همسر من و دختر خاله من است.
مأمور پرسید: چرا او را در صندوق پنهان کرده‏اى؟
ابراهیم گفت: غیرتم نسبت به ناموسم مرا بر آن داشت که این کار را بکنم تا چشم ناپاکى به او نیفتد.
مأمور گفت: تو را آزاد نمى‏کنم تا حاکم این ایالت را در مورد تو و این زن آگاه سازم.
به دنبال این ماجرا، مأمور براى حاکم پیام فرستاد و او را از جریان مطلع کرد، حاکم فرمان داد فوراً صندوق را نزد او ببرند، وقتى که دژخیمان براى انجام فرمان حاکم آمدند صندوق را ببرند ابراهیم گفت: من صندوق را نمى‏دهم و از آن جدا نمى‏شوم مگر اینکه مرا بکشید به حاکم خبر دادند که جریان از این قرار است، حاکم دستور داد بزور صندوق و ابراهیم را نزدش ببرند و به اجبار، ابراهیم را با صندوق نزد حاکم بردند.
به ابراهیم گفت: صندوق را باز کن!
ابراهیم گفت: خانواده و دختر خاله‏ام در میان صندوق است، حاضرم تمام اموالم را بدهم و در صندوق را باز نکنم.
حاکم سخت ناراحت شد و ابراهیم را مجبور کرد که صندوق را باز نماید، وقتى که صندوق باز شد و چشم حاکم به ساره افتاد، به طرف ساره دست درازى کرد در همین لحظه ابراهیم از شدت غیرت به سوى خدا متوجه شد و عرض کرد: خدایا دست حاکم را از همسر و دختر خاله‏ام کوتاه کن، پس از این دعا دست حاکم در وسط هوا خشک شد بطوریکه نه مى‏توانست آنرا به سوى خود جمع کند و نه مى‏توانست به سوى ساره دراز نماید، حاکم به دست و پا افتاد و به ابراهیم گفت: خداى تو چنین کرد؟ ابراهیم گفت: آرى، خداى من غیرت دارد و گناه را بد مى‏داند، او ترا از گناه بازداشت.
حاکم گفت: از خدا بخواه دستم را به حال اول باز گرداند، در این صورت دیگر کارى به همسر تو ندارم، ابراهیم از خدا خواست و دست او خوب شد ولى باز تا چشم او به ساره افتاد، دست به طرف ساره دراز کرد، ابراهیم براى او نفرین کرد، بار دیگر دست حاکم در وسط راه خشک شد.
حاکم به ابراهیم گفت: خداى تو غیرت دارد تو نیز غیرت دارى از خدایت بخواه دستم را خوب کند اگر خوب شدم دیگر این کار را نمى‏کنم، ابراهیم گفت: از خدا مى‏خواهم که اگر تو قصد تکرار ندارى خوب شوى، حاکم گفت: بسیار خوب همین گونه دعا کن، ابراهیم همین گونه دعا کرد و دست حاکم خوب شد.
وقتى که حاکم این غیرت و معجزه‏ى بزرگ را از ابراهیم دید، بسیار به او احترام کرد و گفت: در این سرزمین آزاد هستى، هر جا مى‏خواهى برو، ولى من یک درخواستى از تو دارم.
ابراهیم گفت: درخواستت چیست ؟
حاکم گفت: دوست دارم به من اجازه دهى کنیزى را که با جمال و با کمال است به همسرت بخشم تا خدمتگزار او باشد.85 ابراهیم قبول کرد، حاکم آن کنیز را که نامش هاجر بود به ساره بخشید و احترام شایانى از ابراهیم کرد و دستور داد، عوارض و حق گمرگ از او نگیرند و کسى مانع او نشود.86
ابراهیم نیز به او احترام کرد و از او تشکر نمود. او آنچنان دلباخته ابراهیم گردید که گفت:
اى ابراهیم تو با این برنامه‏ات مرا به دین خودت جذب کردى‏87.
به این ترتیب، غیرت ابراهیم، دعا و نفرین به موقع او، و اخلاق نیک او، این چنین زمامدار مقتدر آن ایالت را رام کرد و او با کمال شرمندگى عذرخواهى کرد و فوق‏العاده به ابراهیم احترام نمود، و آئین ابراهیم در دلش جاى گرفت.
نکته‏ها:
1 - ابراهیم براى خدا قبول کرد که تبعید شود یا هجرت کند، و از وطن خود دور گردد.
2 - او هیچگاه تسلیم زور نمى‏شد، و در محاکمه‏اش در مورد گذاشتن اموالش در بابل، قاضى را محکوم کرد.
3 - او داراى عفت و غیرت بود، و هرگز حاضر نمى‏شد که چشم افراد هوسباز به صورت ناموسش بخورد.
4 - برخوردهاى منطقى آمیخته با احترام و اخلاق نیکش موجب جذب حاکم مصر به آئین توحیدى ابراهیم گردید.
5 - تشکر او از حاکم، و قبول هدیه‏ى حاکم (که در این مورد بجا بود) راه دیگرى بود که او براى نفوذ در دلها، انتخاب کرد، چنانکه قرآن ابراهیم را حلیم (شخص وزین و متین و خوش اخلاق) خوانده است.88

61) سوره‏ى توبه، آیه‏ى 52.
62) یعنى جبرئیل گفت: آیا به من حاجتى دارى اى برگزیده خدا ابراهیم گفت: اما به تو نه.
63) یعنى سخن در اینجا بى‏مورد است، علم خدا به حال من کافى است، دیگر چه حاجت به سؤال؟
64) مجمع‏البیان، ج 7 ص 54.
65) سوره‏ى انیباء، آیه‏ى 69.
66) اقتباس از مجمع‏البیان ج 7 ص 54 - تفسیر جامع ج 2 ص 325، داستانهاى شگفت‏انگیز قرآن ص 170.
67) بیشتر به نظر مى‏رسد: ابراهیم، محبوب مردم بود، و نمرود با ایجاد مسائل انحرافى مى‏خواست، مردم را سرگرم کند تا ابراهیم را فراموش کنند، و یا مى‏خواست، وقت بگذراند و ابراهیم را با اینگونه مسائل ایذائى خسته کند (در این باره باز سخن خواهیم گفت).
68) اقتباس از مجمع‏البیان ج 6 ص 356.
69) قد مکر الذین من قبلهم فاتى الله بنیانهم من القواعد فخر علیهم السقف من فوقهم. (نحل - 26)
70) مجمع‏البیان ج 6 ص 356.
71) اقتباس از بحار ط قدیم ج 5 ص 123 - و این نقشه‏ها و مسائل انحرافى نیز نتوانست نمرود را به هدف خود برساند.
72) امام صادق (علیه السلام) فرمود: حب الشى‏ء یعمى و یصم: علاقه زیاد به چیزى انسان را کور و کر مى‏کند.
73) شرح این ماجرا در کتاب خزینةالجواهر نهاوندى ص 488 آمده است.
74) بارو یعنى حصار گرد قلعه.
75) دیوان پروین اعتصامى.
76) بحار ط، کمپانى ج 5 ص 120 عجیب اینکه عذاب لوط هم در روز چهارشنبه بوده است (بحار ط جدید ج 12 ص 151) با توجه به اینکه قوم لوط قبلا جزء نمرودیان بودند. و چنانکه نقل مى‏کنند عبیدالله بن زیاد عامل سفاک کشتار عاشورا، پس از گذشت پنج سال از شهادت شهیدان کربلا، بدست ابراهیم فرزند مالک اشتر در روز عاشوراى سال 66 در جنگ سپاه مختار با سپاه شام به هلاکت رسید (تتمه‏المنتهى ص 62) - فاعتبروا یا اولى الابصار.
77) اقتباس از تاریخ روضةالصفا ج 1.
78) حیوةالقلوب مجلسى ج 1 ص 175.
79) و ارادوا به کیداً فجعلنا هم الاخسرین (انیباء 70).
80) باید توجه داشت که نمرود پس از حمله پشه‏ها و عذاب الهى (چنانکه در فصل قبل گفتیم) چهل سال دیگر زندگى کرد، و باقیماندگان از هلاک‏شدگان در اطراف او بودند و از مخالفت با ابراهیم دست بر نمى‏داشتند.
81) المیزان ج 7 ص 240 و 241. فامرهم ان ینفوا ابراهیم من بلاده.
82) و نجیناه و لوطا الى الارض التى بارکنا فیها للعالمین. (انبیاء، 71)
83) یکى از فرازهاى برجسته زندگى ابراهیم ازدواج با ساره دختر یکى از پیامبران بنام لاحج است، که ساره (همچون خدیجه) اموال بسیار داشت و در اختیار ابراهیم گذاشت و ابراهیم آن اموال را در راه خدا مصرف مى‏کرد (ابراهیم در 37 سالگى با ساره ازدواج کرد - تاریخ طبرى ج 3 ص 218).
84) سوره‏ى صافات، آیه‏ى 99.
85) در حقیقت، حاکم مى‏خواست با این کار از ساره، عذرخواهى کند و ساره او را ببخشد.
86) در حقیقت، حاکم مى‏خواست با این کار از ساره، عذرخواهى کند و ساره او را ببخشد.
87) المیزان، ج 7 ص 241 - تفسیر جامع ج 2 ص 328 - فقال الملک اشهد ان الهک لرفیق کریم و انک ترغبنى فى دینک: گواهى مى‏دهم که خداى تو مهربان و بزرگوار است و تو مرا به دینت گرایش دادى (المیزان ج 7 ص 422)
88) سوره‏ى توبه، آیه‏ى 114.






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:11 ع توسط جواد قاسم آبادی


فصل هشتم: پى آمدهاى ماجراى آتش!

توضیح بیشتر در مورد جنجال آتش‏
بدنبال محاکمه فرمایشى ابراهیم حکومت جبار نمرودى احساس کرد که ابراهیم کم کم به صورت کانون خطرناکى براى حکومت در آمده و زبان گویا و منطق قوى او موجب بیدارى توده‏هاى تحت ستم شده است و اگر به زودى سر به نیست نشود زنجیرهاى استثمار را پاره خواهد کرد و مردم را بر ضد حکومت ستمگر نمرود، خواهد شوراند.
چنانکه گفتیم نمرود از تعصبات جاهلانه بت‏پرستان سوء استفاده کرد، و آنها را با خود همفکر ساخت و آماده کرد که همگى در کنار گودالى حاضر گردند و ابراهیم را در میان دریاى آتش افکنند و کارش را براى همیشه یکسره کنند.
روز موعود فرا رسید و ابراهیم با کمال بردبارى و صبر انقلابى، در کنار شعله‏هاى آتش قرار گرفت جالب اینکه هر یک از نیروهاى ملکوتى خداوند براى کمک به ابراهیم نزد او رفتند ولى ابراهیم از آنها کمک نخواست. به هر حال، مزدوران نمرود ابراهیم را در میان منجنیق گذاشتند و منجنیق را به کار انداختند و چند لحظه‏اى بیشتر نمانده بود که او را به میان دریاى آتش پرتاب کنند، در این لحظه پرخطر، جبرئیل بزرگترین فرشته مقرب خدا خود را به ابراهیم رساند و گفت:
آیا تو نیازى به من دارى تا برآورم؟ ابراهیم با کمال قاطعیت گفت:
به تو نیازى ندارم،
جبرئیل گفت:
پس حاجت خود را از خدا بخواه ابراهیم گفت:
آگاهى خدا به حال من مرا بى‏نیاز از سخن گفتن مى‏کند.
آرى روحیه ابراهیم در این لحظه خطرناک در برابر شعله‏هاى سر به فلک کشیده آتش این چنین قوى بود، که هرگز اظهار عجز و نیاز نکرد، تنها قلبش سرشار از توکل و اطمینان به خدا بود و زبانش به توحید و صفات خدا گویا بود، و همین براى او بزرگترین تکیه‏گاه و امید براى نجات بود، ابراهیم با خود مى‏گفت: سرانجام من با این آتش از دو حال خارج نیست: یا مى‏سوزم و به لقاء خدا مى‏پیوندم و یا به لطف خدا زنده مى‏مانم و در برابر چشم نمرودیان و بت‏پرستان، سربلند از دل آتش بیرون خواهم آمد، این فکر همان است که در قرآن از آن به احدى‏الحسنیین (یکى از دو سعادت) تعبیر شده است‏61.
بهتر این است که در اینجا به سراغ مولوى شاعر عارف و نکته سنج و زبردست اسلامى برویم تا این منظره را ترسیم کند، او در کتاب مثنوى خود مى‏گوید:

‏‏ چون رها از منجنیق آمد خلیل گفت: هل لک حاجه یا مجتبى من ندارم حاجتى با هیچکس آنچه داند لایق من آن کند گفت: اینجا هست نامحرم مقال گر سزاوار من آمد سوختن من نمى‏دانم چه خواهم زان جناب

 

آمد از دربار عزت، جبرئیل گفت: اما منک یا جبرئیل، لا62 با یکى کار من، افتاده است و بس خواه ویران خواه آباد کند علمه بالحال حسبى ما السؤال‏63 لب زدفع او بباید دوختن بهر خود والله اعلم بالصواب

‏ در حقیقت ابراهیم در اینجا تسلیم محض فرمان خدا است، و این صفت از صفات قهرمانان بى‏بدیل است که این چنین در خطرها، به مقام عالى و عارفانه تسلیم در برابر فرمان خدا مى‏رسند، از همه جالب‏تر اینکه ابراهیم در این وقت شانزده سال داشت.64
این از یک سو ولى از سوى دیگر در حقیقت ابراهیم با این روحیه پوزه نمرود و نمرودیان را به خاک مى‏مالد و عربده و نعره و کف زدن بت‏پرستان جاهل را مبدل به عزا مى‏کند، آنها مى‏خواستند ابراهیم را قبل از سوزاندن، خوار و ذلیل ببینند ولى اینکه ابراهیم را بسیار سربلند و سرفراز به درخشش آفتاب مى‏دیدند نه به عنوان یک جوان ماجراجو و تفرقه‏افکن که بوق‏هاى تبلیغاتى نمرود مکرر از ماجراجوئى او سخن مى‏گفت. طبق بعضى از روایات اسلامى، جبرئیل انگشترى به ابراهیم داد که بر آن این جمله‏ها نقش بسته بود لا اله الا الله محمد رسول الله الجات ظهرى الى الله و اسندت امرى الى الله و فوضت امرى الى الله یعنى نیست خدائى جز خداى یکتا، محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) فرستاده خدا است، پناه مى‏برم به حمایت خدا و به او توکل مى‏کنم و کار خود را به او مى‏سپارم.
گلستان به جاى آتش‏
از هر سو شعله‏هاى آتش سر به آسمان کشیده بود قهقه نمرود و نمرودیان در جایگاه مخصوصى که منظره را تماشا مى‏کردند، گوش فلک را کر کرده بود و ولوله و نعره و صوت و ساز و آواز بت‏پرستان جاهل همه جاى فضا را پر کرده بود در این هنگام از دربار نمرود فرمان صادر شد که ابراهیم را در آتش بیفکند، در همین لحظه منجنیق به کار افتاد و ابراهیم را در دل توده‏هاى آتش پرتاب کرد.
اما خداوند در یاد ابراهیم بود، ابراهیمى که تمام این رنجها و دشواریها را براى خدا تحمل کرده بود، در همان لحظه از مصدر وحى الهى به سوى آتش فرمان آمد:یا نار کونى برداً و سلاماً على ابراهیم یعنى: اى آتش، سرد و سلام شو بر ابراهیم.65
این فرمان آنچنان، طبیعت آتش را عوض کرد و بگونه‏اى سرد شد که دندانهاى ابراهیم از سرما به لرزه در آمد، فرمان خداوند آن سرما را که آتش بوسیله آن خاموش شده بود اکنون مبدل به هواى معتدل و خوش بهارى کرده بود نمرودیان و سایر حاضران دیدند که سراسر گودال ابراهیم روى تختى با یک پیرمرد خوش چهره (که جبرئیل بود) نشسته و با او سخن مى‏گوید.
این منظره عجیب آنچنان عبرت‏انگیز و بهت‏آور بود، که همگان در شگفتى فرو رفتند و انگشت تعجب آمیخته به سخت‏ترین ناکامیها به دندان گزیدند، نمرود ناخودآگاه فریاد زد:
اگر بنا است کسى براى خود خدائى را برگزیند سزاوار است که خداى ابراهیم را بپذیرد.
سپس به آزر سرپرست ابراهیم رو کرد و گفت:
((اى آزر، براستى این فرزند خوانده‏ات ابراهیم چقدر در پیشگاه خدا عزیز و ارجمند است!
آنگاه به سوى گلستان نگریست و فریاد زد:
اى ابراهیم، بگو بدانم چگونه از این همه آتش نجات یافتى؟
ابراهیم در پاسخ گفت:
پروردگارم مرا از آن نجات داد.
این حادثه‏ى بزرگ که همان لطف الهى و یا امداد غیبى خداوندى است آنچنان لرزه بر دستگاه طاغوتى نمرود انداخت که نمرودیان به کلى روحیه خود را باختند، چرا که آنها با خود مى‏گفتند: دیگر نمى‏توان ابراهیم را به عنوان یک جوان ماجراجو و تفرقه‏افکن معرفى کرد، و دیگر هرگونه بر چسب ناروا نسبت به ابراهیم مورد قبول جامعه نخواهد بود، از این پس او به عنوان یک قهرمان شجاع یک رهبر الهى مى‏تواند قدم به صحنه بگذارد و یک تنه، مردم ستمدیده را بر ضد طاغوتیان بسیج نماید، با توجه به اینکه با دیدن این حادثه به ابراهیم ایمان آوردند و یا در دل به سوى ابراهیم جذب گردیدند.
گرچه بعضى از درباریان با ترفندهاى مسخره مى‏خواستند، نمرود را از این حالت وحشت‏زدگى بیرون آورند، مثلاً یکى به نمرود مى‏گفت: من دعا و وردى بر این آتش خواندم و بر آن دمیدم، از این رو آتش به این صورت در آمد، و ابراهیم را نسوزاند، ولى چند لحظه‏اى طول نکشید که این ترفند، بى‏اثر و کاملاً خنثى شد، چرا که به فرمان خدا ستونى از آتش به سوى او شعله کشید و او را سوزاند و به هستى او پایان داد و این نیز آیت دیگرى بر حقانیت ابراهیم بود.
از پیامدهاى این حادثه عظیم (تبدیل آتش به گلستان) این بود که نمرود، دستور داد تا با کمال احترام ابراهیم را به حضورش بیاورند، ابراهیم را به حضورش بردند در آن جمع قبل از آنکه دیگران سخن بگویند، ابراهیم از فرصت استفاده کرد و باز براى چندمین بار نمرود را به سوى خداوند بزرگ دعوت کرد و حجت را بر او تمام نمود.
نمرود مهلت خواست تا با وزیر مشاورش هامان مشورت کند، با او مشورت کرد و هامان گفت:
بعد از چهارصد سال خدائى، اکنون مى‏خواهى بندگى را اختیار کنى که موجب هزاران شرمندگى است))66 اما با وجود این، نمرود مغرور باز آن همه آیات الهى را به دیار فراموشى سپرد و به گفته‏ى مشاور نادانش گوش کرد و بار دیگر همچنان شیوه‏ى پوچ سابق خود را ادامه داد...،
نکته‏ها:
از این فراز برجسته از زندگى عبرت‏انگیز ابراهیم درسهاى سازنده‏اى از جمله نکته‏هاى ذیل استفاده مى‏شود:
1 - ابراهیم در سخت‏ترین شرائط روحى و جسمى، در برابر آن همه آتش که همچون کوه آتشفشان، شعله‏هایش برافروخته شده بود، روحیه خود را نباخت و با توکل به خدا، جز نام خدا سخنى نگفت و هرگز در قیافه و روش او عجز و سرافکندگى احساس نشد.
2 - این روحیه‏ى عالى که از ایمان و توکل او سرچشمه مى‏گرفت، همچون تیرى بود که بر قلب نمرودیان فرود مى‏آمد و مانند مشتى پوزه آنها را خرد مى‏کرد و جشن آنها را مبدل به عزا، و قهقهه آنها را مبدل به گریه مى‏کرد.
3 - اگر کسى این چنین در راه خدا گام بردارد، خداوند هرگز او را فراموش نمى‏کند و با امدادهاى غیبى خود در لحظات حساس، یاریش خواهد کرد.
4 - امداد غیبى خداوند (یعنى حادثه تبدیل آنهمه آتش به گلستان)، آنچنان لرزه بر اندام نمرودیان انداخت و آنچنان سیلى بر آنها زد که دیگر نتوانستند آبروى از دست رفته خود را باز گردانند.
5 - امداد غیبى دیگر، توده آتش دیگرى بود که ترفند چابلوس دربارى را خنثى کرد و او را سوزاند در حالى که آتش‏هاى دیگر به فرمان خدا در آن وقت نمى‏سوزاندند.
6 - هدف ابراهیم دعوت به سوى خدا و مبارزه با بت و خرافه‏پرستى بود، نه خودنمائى بى‏هدف، بر همین اساس، به محض بدست آمدن فرصت، که همان شکستن غرور نمرود بر اثر ماجراى تبدیل آتش به گلستان بود هدف خود را دنبال کرد نمرود را به سوى خدا هدایت کرد و حجت را بر او تمام نمود گرچه نمرود سیه‏دل باز از روش خود دست نکشید ولى...

فصل نهم: توطئه‏ها و طرح مسائل انحرافى نمرود و شکست او

حرکات مذبوحانه نمرودیان
نمرود، و نمرودیان عادت کرده بودند که همچون زالو خون مردم بینوا را بمکند و آنها را سرگرم بت‏پرستى و خرافه‏پرستى کنند و از مسأله اصلى که نجات از یوغ استعمار بود غافل نگه دارند، از این رو به هر عنوان که بود مى‏خواستند این راه را ادامه دهند و با اینکه در جریان آتش‏سوزى، به حق بودن خداى ابراهیم پى بردند، و بزرگترین ضربه روحى و سیاسى را خوردند اما باز از اسب غرور پیاده نشدند و تاخت و تاز طاغوتى خود را دنبال کردند.
انسانى که در حد نهائى غرور و تکبر باشد، دیگر درست نمى‏تواند بیندیشد و یا بشنود و ببیند و در حقیقت کارش به نوعى از جنون و دیوانگى مى‏کشد، و گاهى آنچنان مى‏شود که گویا دیوانه زنجیرى است.
نمرود از حادثه تبدیل آتش به گلستان آنچنان ضربه روحى و سیلى خورده بود که هیچ داروى مسکن و ماده بیهوشى نمى‏توانست او را آرام کند، فکرش دیگر درست کار نمى‏کرد، با خود مى‏گفت: لابد خداى ابراهیم در جایگاه بالاترى قرار گرفته که همواره ابراهیم را کمک مى‏کند تا آنجا که در دریاى آتش را براى او گلستان مى‏کند، باید از پاى ننشست و با خداى ابراهیم جنگید و او را نابود کرد تا در نتیجه، ابراهیم هم نابود گردد! و...67
به دنبال این فکر پوچ و غلط که چنین فکرهائى از متکبران مغرور در طول تاریخ بسیار دیده شده، دست به حرکات مذبوحانه و واقعاً مسخره‏اى زد که در اینجا به دو نمونه از آن اشاره مى‏کنیم:
1 - برج آسمان‏خراش نمرودى‏
نمرود دستور داد برج بسیار بلند و آسمان‏خراشى بسازند تا بر بام رفیع آن برج برود و اهل آسمان (از جمله خداى ابراهیم) را به قتل رساند!
مهندسین و معمارهاى زبردست با کارگران بسیار به ساختن این برج مشغول شدند، شب و روز و توده‏هاى زحمتکش و تحت ستم، از راههاى دور و نزدیک سنگهاى بزرگ را بر دوش حمل مى‏کردند و به محل ساختمان مى‏آوردند و با رنجهاى طاقت‏فرسا آن سنگها را بالاى ساختمان مى‏بردند مهندسین و معمارها آن سنگها را در جاى خود قرار مى‏دادند و روز بروز برج به سوى آسمان بالا مى‏رفت، نمرود و نمرودیان مدتى سرگرم این کار مسخره بودند و از بالا رفتن برج لذت مى‏بردند و کیف مى‏کردند، نمرود با خود گفت: بزودى این برج به مرحله عالى خود مى‏رسد، آنگاه چون صیادى ماهر، که در صحراى سرسبز، گوزنى را سرگرم چریدن مى‏بیند و او را صید مى‏کند، من نیز بزودى بر بام رفیع این برج قرار مى‏گیرم و آسمانیان یا برج و باروى آنها را که ابراهیم از آنها کمک مى‏گیرد مورد هدف قرار مى‏دهم و براى همیشه آنها را سر به نیست مى‏کنم و برج و بارویشان را مى‏شکنم و در نتیجه کار ابراهیم نیز تمام مى‏شود و از دستش راحت مى‏شوم!
نمرود براى رسیدن به این آرزو دقیقه‏شمارى مى‏کرد، و ساختن برج، بزرگترین مسأله شده بود، و بیشتر نیروها و نشستها و سمینارهاى هیأت دولت نمرود صرف ساختن برج و بررسى پى آمدهاى آن مى‏شد، روزها و شبها و هفته‏ها و ماهها گذشت، همه در انتظار سرانجام کار بودند، که ناگهان بزرگترین خبر، اعلام شد که ساختمان برج به پایان رسیده است.
روز مخصوصى تعیین شد، تا نمرود و سران ارتش او بر بام بلند آن برج روند و با آسمان بجنگند!
اما از شما چه پنهان که هنوز آن روز فرانرسیده بود که به فرمان خداى ابراهیم طوفان شدیدى برخاست، این طوفان بقدرى شدید بود که ساختمان عظیم برج را به لرزه در آورد و قسمت بالاى برج فرو ریخت و به دریاى کنار پرت شد و پایه‏هاى آن هم سقوط کرد، جمعى از دست‏اندرکاران نمرودى که در میان برج بودند، زیر ساختمان ماندند و به هلاکت رسیدند،68 و برج آسمان‏خراش به تلى از خاک و سنگ مبدل گردید.
خداوند در قرآن براى بالا بردن روحیه پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان و تقویت دل آنها به این امداد غیبى اشاره مى‏کند، آنجا که در سوره نحل آیه‏ى 27 مى‏فرماید: پیشینیان (همانند بت‏پرستان سرکش قریش براى کوبیدن حق) مکرها و نیرنگها نمودند، ولى خداوند پایه‏هاى ساختمانشان را منهدم کرد و سقف آن را به رویشان ویران ساخت69
مفسر معروف ابن عباس در ذیل این آیه گوید: منظور از این پیشینیان نمرود و نمرودیان هستند که دست به ساختن چنین ساختمانى (برج) زدند و خداوند ترفند و نیرنگشان را خنثى کرد.70
بنابراین اى پیامبر و اى مسلمانان، روحیه قوى داشته باشید، به امدادهاى غیبى خداوند دل ببندید، حرکتها و نمایشها و مانورهاى پوچ و مذبوحانه شما را سست و بى‏اراده نکند بلکه همچون ابراهیم (علیه السلام) در برابر این حرکات ظاهر فریب بایستید، چرا که خداوند به موقع نصرت خود مى‏رساند و خداوند یاور حق است.
2 - فضاپیماى چهار موتوره!
با اینکه ویران شدن برج نمرودى، آن هم در لحظاتى که همگان درباره آن مى‏اندیشند مى‏بایست براى نمرود و نمرودیان بزرگترین حادثه عبرت‏انگیز باشد، و این واقعه تکان‏دهنده آنها را از خیره‏سرى و لجاجت و غرور بیرون آورد، ولى باز آنها عبرت نگرفتند و به راه باطل خود ادامه دادند.
آنها این بار به فکر تازه‏اى افتادند که از فکر حرکات مذبوحانه ماجراى برج هم مذبوحانه‏تر بود، و آن این بود که (به تعبیر نگارنده) به فکر ساختن فضاپیماى چهار موتوره افتادند، اما این فضاپیما با فضاپیماهاى قرن بیستم تفاوت بسیار داشت، یکى اینکه به جاى چهار موتور، چهار کرکس (پرنده لاشخور) در آن به کار بردند، که هنگام حرکت، هر چهار موتور کار مى‏کرد، با این توضیح که به فرمان نمرود، مهندسین و تکنسین‏هاى دربار، یک اطاقى از چوب محکم ساختند، چهار کرکس را مدتى با بهترین خوراکیها پرورش دادند و چاق و چله کردند، آنگاه پاى هر یک از کرکسها را به یک پایه ساختمان آن اطاق در قسمت پائین بستند و مقدارى گوشت در بالاى آویزان کردند و کرکسها را مدتى گرسنه نگه داشتند.
هدفشان این بود که نمرود با یکى از وزیرانش در میان آن ساختمان بنشینند و کرکسهاى گرسنه براى بدست آوردن گوشت بالاى سر خود به پرواز در آیند و با پرواز آنها ساختمان همچون فضاپیما یا سفینه فضائى، سرنشینان خود را به طرف آسمان ببرد و در نتیجه نمرود با اسلحه‏اى که در دست دارد، خداى ابراهیم را در آسمان ترور کند و برج و باروى خدائى را بشکند و سرانجام از کمک‏هاى غیبى که به ابراهیم مى‏شود راحت گردد!
روز پرواز فرا رسید، تشریفات خاص دربار پایان یافت نمرود و وزیرش در میان فضاپیما قرار گرفتند، نمرودیان و بت‏پرستان و انسانهاى قالبى با شور و هیجان زایدالوصفى در اطراف آن ابراز احساسات مى‏کردند، در میان این هیاهوها و ولوله‏ها کرکسهاى گرسنه به هواى گوشت بالاى سر به پرواز در آمدند و در نتیجه ساختمان همچون سفینه‏اى به سوى آسمان به حرکت در آمد، گویند آنقدر اوج گرفت که نمرود وقتى زمین را نگاه کرد، کوههاى آن را همچون مورچه‏هائى یافت و پس از لحظاتى در زمین غیر از آب چیزى ندید، ولى آسمان را به همان شکل اول مى‏دید، بعد از چند لحظه ناگهان خود را در تاریکى دید، نه دیگر آسمان را مى‏دید و نه دیگر زمین را، رعب و وحشت و ترس، سراسر وجود او را فرا گرفت، نزدیک بود که زهره ترک شود، فورى گوشتها را به و سیاه طنابى به سوى پائین کشید، کرکسها به هواى گوشت، سرازیر شدند، تا به زمین آمدند و ساختمان در زمین قرار گرفت.
نمرود با هزار زور و زحمت در حالى که سخت به وحشت افتاده بود. از اطاق فضاپیما بیرون جهید، اما با اینهمه هیاهو و جار و جنجال مى‏دانست که هیچ غلطى نکرده است، و با کمال شرمندگى و عجز و ذلت به زمین برگشته است و این بار نیز خداوند پوزه مغرور نمرود را به خاک مالیده است‏71 نقشه‏هاى پوچ نمرودى یکى پس از دیگرى نقش بر آب مى‏شد، ولى از سوى دیگر روز به روز شخصیت بزرگ معنوى ابراهیم سر زبانها مى‏افتاد و در دلها جاى مى‏گرفت...
پاسخ به یک سؤال‏
در اینجا این سؤال مطرح مى‏شود که آیا براستى نمرود در برابر ابراهیم، چنین حرکات مسخره‏اى کرده؟ مگر او فکر و عقل نداشت؟ یا مگر مشاوران او دیوانه بودند که چنین حرکات پوچ و بى‏مزه‏اى از آنها سر زند؟ با توجه با اینکه آثار تمدن آن زمان حکایت از سطح عالى فکر مردم آن زمان مى‏کند؟
پاسخ این سؤال را از چند راه مى‏توان یافت:
نخست اینکه همانگونه که در آغاز گفتیم غرور و تکبر زیاد انسان را کور و کر مى‏کند به حدى که گاهى کارهاى انسان مغرور همچون دیوانگان زنجیرى خواهد شد، مانند جنایات چنگیز و هیتلر و صدام و امثال آنها.72
و نیز ممکن است در پاسخ سؤال فوق چنین گفت: نمرود و نمرودیان مى‏خواستند با اینگونه حرکات، مردم نادان را سرگرم کنند و از مسائل اصلى، منحرف سازند و با این حرکات ایذائى، ابراهیم را از صحنه خارج نمایند و همچون بسیارى از کارهاى دیپلماتهاى قرن معاصر، وقتها را بگذارند و با شیره مالیدن به سر مردم، آنها را از مسائل اصلى دور نگه دارند. تعبیر مکر (نیرنگ و تاکتیک) در آیه‏ى 26 سوره نحل که قبلاً ذکر شد را مى‏توان براى این موضوع، تأیید آورد.
و یا ممکن است نمرود و نمرودیان مى‏خواستند با این نمایشها و صحنه‏سازیها و مانورها مردم را بترسانند و ذهن مردم را از تشکیلات عریض و طویل نمرودى پر کنند، که دیگر ضربه‏هاى ابراهیم در آنها اثر نگذارد.
به هر حال در مورد سالوسگران چپاولگر همه رقم مى‏توان حدس زد ولى آنچه که مهم است این است که بدانیم: تمام نیرنگهاى نمرود و نمرودیان بطور مفتضحانه شکست خورد و براى آنها جز رسوائى بار نیاورد و به عکس روز به روز بر عزت و شکوه ابراهیم افزوده مى‏شد.
نکته‏ها:
در این فراز تکان‏دهنده از زندگى ابراهیم و نمرودیان نیز درسهاى نیرودهنده و حرکت بخش بسیارى است که در اینجا به بعضى از آنها اشاره مى‏کنیم:
1 - تکبر و غرور مایه هر گونه حیله و نیرنگ و شیطنت خواهد شد و موجب مسخ روح آدمى از درک و لمس حقایق و واقعیات خواهد گردید، چنانکه نمرود و نمرودیان چنین شدند.
2 - وقتى که خدا با فردى بود، با هیچ کارى - هر قدر هم حساب شده باشد - نمى‏توان او را از پاى در آورد و یا مردم را نسبت به او بیزار کرد.
3 - امدادهاى غیبى خداوند براى مردان خدا، همیشه و پى در پى خواهد بود، چنانکه در مورد ابراهیم مى‏بینیم آتش برایش گلستان شد، برج نمرودى ویران گردید، فضاپیماى نمرود جز وحشت و ترس براى او نتیجه دیگرى نداشت، نمرودیان هر چند تیر در ترکش داشتند و به کار بردند، ولى در برابر این امدادهاى غیبى خدا نسبت به ابراهیم، از هر سو شکست مى‏خوردند.
4 - حرکات مکرر و تلاشهاى شبانه‏روزى نمرودیان بجاى اینکه موجب کسب امتیازى براى خودشان گردد روز به روز بر عزت و عظمت ابراهیم افزود، آرى آنانکه در فکر و عمل بطور صادقانه ابراهیم‏وار براى خدا تلاش کنند این چنین خداوند از آنان یارى خواهد کرد.






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:10 ع توسط جواد قاسم آبادی


در هم شکستن بتها
وقتى که مردم گروه گروه از شهر خارج شدند، و سرتاسر شهر خلوت گردید، ابراهیم از این فرصت استفاده کرده، تبرى با خود برداشت و به سوى بتکده‏ى بزرگ شهر حرکت کرد، به بتکده رسید و وارد محوطه‏ى وسیع بتخانه شد، از هر سو مجسمه‏هاى عجیب در شکلهاى گوناگون کنار هم چیده شده اما هیچکدام از خود حرکتى نشان نمى‏دهند و همچون چوب‏هاى خشک و مرده در جاى خود قرار دارند و آن بتخانه به زبان امروز به کارگاه مجسمه‏سازى شبیه‏تر است تا به محل عبادت و پرستش.
ابراهیم دید در کنار بتها، قدحهائى از غذاهاى گوناگون گذاشته شده است که بت‏پرستان آنها را به عنوان تبرک‏جوئى به آنجا آورده بودند، یک قدح از آن غذاها را بدست گرفت و کنار بتها رفت، حرکت کرد غذا را به بتها تعارف کرد و گفت: از این غذاها بخورید! با من سخن بگوئید!
اگر از من ناراضى هستید، نارضایتى خود را اعلام دارید! و...اما مى‏دید سکوت مرگبار فضاى بتکده را فرا گرفته و هیچگونه آثار زندگى در آنجا نیست...
ابراهیم در سکوت فرو رفت، اما این سکوت به درازا نکشید و بعد از چند لحظه به فریاد تکبیر ابراهیم مبدل شد، و سپس صداهائى در همه جاى بتکده طنین افکند این صداها از تبر ابراهیم بود، که او با آن تبر، بتها را یکى پس از دیگرى مى‏شکست و بر زمین مى‏ریخت، حمله‏هاى ابراهیم به سوى بتها همچون حمله سردار شجاع در جبهه جنگ بود که به قلب لشکر حمله مى‏کرد و از کشته، پشته مى‏ساخت.
طولى نکشید که فضاى وسط بتخانه به صورت تلى از قطعات بتهاى شکسته در آمد.51
ولى... ولى ابراهیم از یک بت صرفنظر کرد و آن بت بزرگ بود، چرا که ابراهیم از این کار، منظورى داشت. تا استدلالش در آینده کوبنده و دندان‏شکن و عینى باشد52 آرى هدف ابراهیم تنها شکستن بت نبود بلکه هدف ابراهیم جایگزین کردن الله بجاى بت بوده، و روشن است که در آغاز باید، معبودهاى باطل زدوده گردند و سپس معبود حقیقى جاى آنها را بگیرد که این همان مفهوم جمله لا اله الا الله در اسلام است، چنانکه شاعر گوید؛

‏‏ تا نفس مبرا ز نواهى نشود

 

دل آیینه‏ى نور الهى نشود

‏ ابراهیم تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت، بتى که از همه بیشتر مورد توجه بت‏پرستان بود، شکل بتخانه به صورتى در آمد که هر کس وارد آن مى‏شد، صورت ظاهر نشان مى‏داد که آن بت بزرگ سایر بتها را در هم شکسته است، ابراهیم پس از این کار بزرگ، بتخانه را ترک کرد و به خانه برگشت.
مراسم عید کم‏کم تمام شد، خورشید بال و پر زرین خود را جمع کرد و به پشت کوه سرازیر شد و هوا کم‏کم به سوى تاریکى رفت، بت‏پرستان گروه گروه به شهر برگشتند، یک مراسم دیگر مانده بود که بعد به خانه‏هایشان بروند، آن مراسم این بود که نخست به بتکده بروند و در آنجا مراسم پرستش و شکرگزارى خود را در پیشگاه مقدس بتها انجام دهند.
مردم که گروه گروه به بتکده روانه شدند، گروه اول تا به بتخانه وارد شد با منظره شکسته شدن بتها روبرو گشت، وحشت و بهت‏زدگى آنها را فرا گرفت گروههاى بعدى نیز در شگفتى فرو رفتند، و پس از لحظاتى سکوت توأم با ناراحتى شدید و بهت‏زدگى، سرانجام قفل سکوت را شکستند و با هیجان از همدیگر مى‏پرسیدند: چه کسى این کار را انجام داده؟ هر کس با معبودهاى ما چنین کرده مسلماً از ستمگران است اما او کیست؟ حتماً باید او را پیدا کرد و با شدیدترین مجازات به حسابش رسید.
همچنان بر جمعیت بت‏پرستان افزوده مى‏شد و فریادهاى دلخراش آنها بلندتر مى‏شد، هر گروهى سخنى مى‏گفت و از دیگران استمداد مى‏کرد...
در این میان سابقه و گفتار و مبارزه بى‏امان و پیاپى ابراهیم با بت‏پرستى و رژیم ستمگر نمرودى، در نظرها مجسم شد، گروهى گفتند: ما جوانى را بنام ابراهیم مى‏شناسیم، او این کار را با بتها کرده است، زیرا او همواره از بتها بدگوئى مى‏کرد و آنها را به باد مسخره و استهزاء مى‏گرفت، حتى با کمال قاطعیت سوگند یاد کرده بود که بتها را در هم مى‏شکند، این کار حتماً کار او است دیگران نیز سخن این گروه را تصدیق کردند، نام ابراهیم بر زبانها افتاد، هر یک از بت‏پرستان کوته‏فکر، به بدگوئى از ابراهیم پرداخته و فریاد مى‏زد که این کار، کار او است، باید هر چه زودتر او را دستگیر کرد تا مردم به دشمنى او با بتها گواهى دهند و به مجازات برسد تا ما هم با این کار به خدایان خود تقرب جسته و از آنها حمایت نمائیم...
این حادثه به عنوان یک خبر بزرگ و فاجعه وحشتناک در همه جا پیچید، بخصوص در دستگاه نمرودى، جریان را تعقیب کردند چرا که این حادثه در وهله اول بزرگترین ضربه بر دستگاه استثمارگر نمرودى بود، که با عناوین مختلف مردم را سرگرم امور پوچ کرده از مسائل اصلى دور نگه مى‏داشت.
مسأله بقدرى بزرگ بود که نمرود شخصاً ریاست و نظارت بر این کار را بر عهده گرفت، او با فرمانهاى پى در پى، اعلام مى‏داشت که تا دیر نشده باید جلوى این فرد خطرناک (ابراهیم) را گرفت، باید او را در هر کجا که هست دستگیر کرد و فوراً به حضورش برد.
ابراهیم مخفى نشده بود و از شهر بیرون نرفته بود، او در انتظار ادامه راه و فرصت و مراحل بعد تا به نتیجه برسد، سرانجام دژخیمان نمرودى او را دستگیر کردند و به زندان روانه ساختند تا در دادگاه فرمایشى نمرود محاکمه گردد.
نکته‏ها:
از این فراز از زندگى حرکت‏بخش ابراهیم نکات و درسهاى سازنده‏ى زیر استفاده مى‏شود:
1 - ابراهیم در تداوم راه خود، یک فرد آرام‏ناپذیر و ثابت و جوشان بود و هر چند در این راه موانع بسیار و دشوار وجود داشت اما او احساس خستگى نکرده و بهتر و داغتر از گذشته به راه خود ادامه داد.
2 - عجول و شتابزده نبود، و براى امور فرعى و جزئى، خود را گرفتار نمى‏کرد، بلکه دنبال فرصت مناسب مى‏گشت تا اگر بنا است گرفتار طاغوتیان گردد با دست زدن به کارى بزرگ و نتیجه‏بخش به این مرحله برسد.
3 - هر بار با تاکتیکهاى تازه وارد کار مى‏شد بهانه به دست دشمن نمى‏داد و با سخنى مانند بیمار هستم توجه دشمن را از خود سلب مى‏کرد، تا در غیاب دشمن بر آنها ضربه جبران‏ناپذیر بزند.
4 - شهامت و شجاعت او در حدى بود که بتکده‏ى بزرگى را به تلى از قطعات خرد شده از بتها تبدیل کرد، و در همه‏ى تاریخ انسانها یک چنین جسارت و شجاعت بى‏مانندى آنهم در شرائط بسیار دشوار دیده نشده است.
5 - او براى محکوم کردن دشمن، بت بزرگ را نشکست و تبر را بر دوش آن گذارد، تا همین موضوع در استدلال و دفاعیات آینده‏اش نقش مؤثر و عینى و خلل‏ناپذیر داشته باشد.
6 - هدف او از بت‏شکنى، خود بت‏شکنى نبود بلکه کشاندن مردم به سوى خداى حقیقى و پاره کردن زنجیر استثمار فکرى بود.
7 - ابراهیم با شکستن بتها صرف‏نظر از امور دیگر از نظر سیاسى یک ضربه محکم بر دستگاه نمرودى زد و از نظر روحى و اجتماعى بزرگترین ضربه را بر بت‏پرستان وارد آورد.
8 - ابراهیم پس از این کار بزرگ، فرار نکرد، همچنان در شهر باقى مانده، تا دنبال کار را بگیرد و مرحله به مرحله پیش رود.

فصل هفتم: صدور حکم اعدام با آتش براى ابراهیم (علیه السلام)

در بیدادگاه نمرود
پس از دستگیرى ابراهیم در مجمعى از وابستگان و نورچشمى‏هاى دربار نمرود و بت‏پرستان سرشناس و جمعى دیگر که خود نمرود نیز در آن حاضر بود، بنابراین شد که به اصطلاح دادگاهى تشکیل شود و قضاوت طاغوتى این دادگاه فرمایشى، ابراهیم را محاکمه کنند.
ابراهیم در این بیدادگاه، تنها بود و حتى به عنوان نمونه هم یک نفر نبود که از او طرفدارى کند. به هر حال پس از اعلام رسمیت جلسه محاکمه دادستان فرمایشى نمرود به ابراهیم رو کرد و چنین گفت:
اى ابراهیم آیا تو خدایان ما را در هم شکستى و بتخانه را به صورت فعلى در آورى؟!.53 ابراهیم بى‏درنگ در پاسخ این سؤال گفت:
بلکه بت بزرگ این کار را کرده است، اگر بتها سخن مى‏گویند این سؤال را از آنها بکنید؟.54
پاسخ ابراهیم یک استدلال بسیار روشن و کوبنده بود، ابراهیم در این استدلال در حقیقت موضوع مورد اعتقاد بت‏پرستان را وسیله استدلال قرار داد و همچون مشت گره کرده بر پوزه‏ى خود آنها زد، ابراهیم چون با آنها سخن مى‏گفت، چاره‏اى نداشت جز اینکه با استدلالات مورد قبول خودشان آنان را محکوم نماید پاسخ ابراهیم ظاهراً درست نبود و به همین دلیل به آنها گفت: اگر بتها سخن مى‏گویند، بت بزرگ، آنها را در هم شکسته است. بروید از او بپرسید!
به این ترتیب ابراهیم با این پاسخ جامع و جالب و دندانشکن، قضاوت بت‏پرستان را در بن‏بست قرار داد، بن‏بستى که رهائى از آن جز با اعتراف به ضعف و زبونى بتها و عدم قدرت آنها براى معبود بودن امکان‏پذیر نبود.
به هر حال، سران بت‏پرست و دادستان از پاسخ به ابراهیم درماندند و سر در گریبان فرو بردند که چه بگویند؟ به همدیگر نگاه مى‏کردند، و در جستجوى چاره بودند. حتى بعضى از آنها آشکارا به دسته‏ى دیگر مى‏گفتند که شما برخلاف عدل و عقل رفتار مى‏کنید و رسماً همدیگر را به عنوان ظالم و ستمگر مى‏خواندند... سرانجام در میان این محاکمه جنجال برانگیز قضات نمرود پاسخى جز این نداشتند که آشکارا چنین بگویند:
((اى ابراهیم، تو بهتر مى‏دانى که بتها سخن نمى‏گویند))55
ابراهیم که تمام تلاشها و رنجها را براى فرا رسیدن چنین فرصتى به جان خریده بود، ابتکار سخن را به دست گرفت و به آنها گفت:
بنابراین چرا این بتهاى زبون را که نه نفع دارند و نه ضرر، و بر انجام هیچ کارى قدرت ندارند، پرستش مى‏کنید؟...چرا؟! چرا؟!
ابراهیم آنگاه درجه انتقاد خود را بالاتر برد و بر آن خرافه‏پرستان یاوه‏گو فریاد زد که:
((اف بر شما و معبودهاى پست و دون شما، آیا نمى‏اندیشید؟))56
سران قوم و بت‏پرستان که از نخست بنا را بر زور و ظلم گذاشته بودند، بجاى اینکه استدلال کامل و اندرزهاى عاقلانه ابراهیم را بشنوند و بپذیرند در مورد مجازات ابراهیم به گفتگو نشستند، هر گروهى، نوعى مجازات شدید را در مورد ابراهیم پیشنهاد مى‏کرد، سرانجام این پیشنهاد که از طرف عده‏اى اعلام شد پذیرفته گردید و آن اینکه: باید ابراهیم را با آتش بسوزانند و خاکسترش را بر باد دهند57 آنهم آتشى بسیار که همه مردم در مراسم آن شرکت داشته باشند تا مایه‏ى عبرت دیگران گردد و همه از ناحیه او و یا کسى که همفکر او است در امان باشند.
این کار با برداشت تبلیغى‏اى که دستگاه طاغوتى نمرودى مى‏خواست از آن بکند نیاز به وقت داشت، از این رو نخست ابراهیم را به زندان افکندند، بعضى نقل کرده‏اند که ابراهیم هفت سال در سلول زندان بسر برده است.58
مجازات آتش‏
ابراهیم روزها و شبها را لحظه به لحظه در زندان مى‏گذراند، گرچه براى او بسیار رنج‏آور بود که در گوشه زندان بسر برد و دستگاه سلطنتى نمرودى با کمال آزادى بر گرده مردم سوار شده و مردم نیز غرق در فساد فکرى و عقیدتى و عملى باشند، اما چون کارش براى خدا بود، و به خاطر آزادى مردم و مبارزه با خرافه‏پرستى و شخص‏پرستى به زندان افتاده بود، خوشحال بود و از خدا مى‏خواست که بار دیگر او را از زندان ستمگران نجات دهد تا در صحنه حضور یابد و به راه خود ادامه دهد.
براى سوزاندن ابراهیم، یک بار هیزم در یک محوطه کوچک کافى بود، ولى دستگاه طاغوتى نمرود مى‏خواست، همه بت‏پرستان در این مراسم حضور پیدا کنند و دشمنى و انزجار خود را نسبت به ابراهیم اظهار نمایند، و ماجراى سوزاندن ابراهیم با آتش، به عنوان بزرگترین حادثه عبرت‏آور تلقى گردد، و دیگر هیچ فردى چنین جرأت و جسارتى در مورد بتها و دستگاه نمرودى در سر نپروراند!
اضافه بر این تبلیغات دامنه‏دارى بر ضد ابراهیم مى‏شد، و ابراهیم به عنوان یک اخلالگر مفسد! معرفى مى‏گردید...
تبلیغات وارونه نمرودیان آنچنان مردم ساده‏لوح و بت‏پرست را اغفال کرده بود که اگر فردى از آنها بیمار شده و در بستر مرگ قرار مى‏گرفت، وصیت مى‏کرد که از قسمتى از اموال او هیزم خریدارى شود و در گودالى که بنا است ابراهیم در آن سوزانده شود ریخته شود!، یا بعضى از زنهاى پنبه‏ریس که به زحمت، پول در مى‏آوردند، با آن پول هیزم مى‏خریدند و به آن گودال مى‏ریختند، و بعضى از بیماران نیز نذر مى‏کردند که مثلاً اگر بیماریشان خوب شد، در خریدارى هیزم شرکت نمایند!
گودال بسیار وسیعى را براى سوزاندن ابراهیم تعیین کردند، از هر سو بت‏پرستان به نیت کمک به خدایان خود، هیزم آوردند و به آن گودال ریختند، شخص نمرود و اطرافیان نزدیک او، جریان را دنبال مى‏کردند، حتى به فرمان نمرود کاخ بسیار عظیمى در کنار آن گودال ساختند تا نمرود و اطرافیانش در طبقات بالاى ساختمان مشرف بر آن گودال روى مبلها و صندلیهاى نرم و راحت بنشینند و منظره سوختن دشمن خود ابراهیم را تماشا کنند و لذت ببرند!
روز موعود فرا رسید، همه مردم دست از کار کشیدند و براى تماشا آمدند، بیابان اطراف گودال پر از جمعیت شد، نعره‏هاى دلخراش بت‏پرستان بر ضد ابراهیم گوش فلک را کر مى‏کرد، نظامیان در برابر نمرود رژه مى‏رفتند، فریاد زنده باد نمرود پاینده باد بت‏پرستى از همه جا شنیده مى‏شد، صداى قهقهه نمرود و اطرافیان و ندیمه‏هایش فضا را پر کرده بود. همه یقین داشتند که چند لحظه بیشتر از عمر ابراهیم باقى نمانده است، و بزودى وجود ابراهیم تبدیل به خاکستر مى‏گردد...
نمرود و اطرافیان در جایگاه مخصوص قرار گرفتند، دژخیمان، ابراهیم را از زندان به نزدیک گودال آتش آوردند، فرمان صادر شد و لحظه آتش‏افروزى فرا رسید، هیزم‏ها را آتش زدند، شعله‏هاى آتش از گودال وسیع برخاست، اوج شعله‏ها بقدرى زیاد بود که پرندگان آسمان هم نمى‏توانستند از اطراف آن عبور کنند.
جالب اینکه انسانهاى کوته‏فکر و از همه جا بى‏خبر، در حالى که براى کشته شدن ابراهیم کف مى‏زدند، پرندگان ابراهیم‏شناس نیز بودند که قطراتى از آب در منقار خود نگهداشته از آسمان به میان شعله آتش مى‏ریختند، تا بلکه در حد توان خود به ابراهیم، این برگزیده قهرمان خدا کمکى کرده باشند و به اندازه همان قطره آب آتش را خاموش سازند.
شعله‏هاى آتش سر به فلک کشیده بود، نمرودیان در این فکر بودند که چگونه و با چه وسیله ابراهیم را در دل شعله‏هاى آتش بیفکنند؟ شیطان یا شیطان صفتى که همواره راهنماى دشمنان خداست، دستور داد که منجنیق مخصوصى درست کنند تا بوسیله آن ابراهیم را به درون آتش بیاندازند. منجنیق مخصوصى درست شد و ابراهیم را در میان آن گذاردند، عجیب اینکه در این موقع بجاى اینکه لااقل بستگان ابراهیم، براى او دلسوزى کنند و یا آزر، سرپرست ابراهیم، واسطه گردد تا ابراهیم را آزاد سازند، علیه او عمل مى‏کردند و آزر نزد ابراهیم رفت و سیلى محکمى به صورت او نواخت و با گفتار خشن فریاد زد:
اى ابراهیم از عقیده‏ات دست بردار تا نجات یابى!
ابراهیم به او اعتنا نکرد، و اصلاً جواب او را نداد.
ملکوتیان و زمین و زمان به جوش و خروش افتادند زیرا در زمین تنها یک نفر، خدا را مى‏پرستید و او را نیز مى‏خواستند در آتش افکنند، سر سلسله‏هاى انواع فرشتگان از خداى ابراهیم خواستند که ابراهیم را کمک کند و نجات دهد، حتى جبرئیل بزرگترین فرشته خداوند با گریه و ناله عرض کرد: خداوندا، این خلیل تو ابراهیم است که در این وضع رقت‏بار قرار گرفته است... به جبرئیل خطاب شد:
ساکت باش، ابراهیم بنده خالص من است، هر وقت کمک مرا بخواهد خواسته‏هایش را بر مى‏آورم.
ابراهیم همچنان ثابت و استوار، بى‏آنکه اظهار عجز کند و چهره معمولیش تغییر یابد، تنها دل به خدا بسته به سیمائى شاد لبهایش به این گفتار حرکت مى‏کرد:
یا الله یا واحد یا احد یا صمد من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد نجنى من النار برحمتک: یعنى اى خداى بزرگ، اى خداى یکتا و بى‏همتا و بى‏نیاز که نه پدر کسى هستى و نه فرزند، و نه نظیر و همتائى دارى، به لطف و کرمت مرا از آتش نجات بده))59
نکته‏ها:
درسهاى آموزنده‏اى که در این فراز زندگى ابراهیم مى‏آموزیم عبارتند از:
1 - ابراهیم یکه و تنها در دادگاه فرمایشى و رعب‏آور نمرودى همچنان ثابت و استوار، از حق و حقیقت دفاع کرد، و هرگز اظهار عجز نکرد.
2 - از تاکتیک خود در مورد نشکستن بت بزرگ، و گذاردن تبر بر دوش او بهترین و کوبنده‏ترین استدلال را ساخت و بطور عجیبى دادستان بیدادگاه را در بن‏بست فکرى و محکومیت قرار داد.
3 - ولوله‏ها و صداهاى ناهنجار و نعره‏هاى تهدیدآمیز اطرافیان نمرود، و بت‏پرستان بر چهره مصمم او کوچکترین اثرى نکرد.
4 - پیشنهاد شدیدترین مجازات یعنى در آتش افکندن ابراهیم، باز اراده او را عوض نکرد بلکه برعکس، چهره شاد و سیماى پرتوان او حکایت از پیروى او در رسیدن به هدف و شکست دشمن مى‏کرد.
5 - بى‏مهرى بستگان او، و حتى سیلى زدن آزر سرپرست او، نیز او را تسلیم باطل نساخت و تنها با توکل بر خدا در کمال قدرت در مقابل دشمن ایستادگى کرد.
6 - برداشت تبلیغى دستگاه، که همگان را بر ضد ابراهیم شورانده بود، و وجود ابراهیم را به عنوان یک اخلالگر مفسد، و امنیت برانداز مطرح ساخته بود، نیز روحیه او را تضعیف نکرد و همچنان بسان کوهى محکم و استوار به راه خود ادامه داد.
7 - توحید او آنچنان ژرف و عمیق بود که همه چیز را از آن خدا و براى خدا مى‏خواست و از هیچ کسى جز خدا استمداد ننمود، و تنها مردان برجسته‏ى توحید را واسطه قرار داد.
مطلب دیگر در مورد چگونگى آتش زدن ابراهیم (علیه‏السلام)
در مورد چگونگى آتش زدن ابراهیم (علیه السلام)، معروف و مشهور در تاریخ و روایات، همان بود که ذکر شد، که بوسیله منجنیق (که بوسیله پرتاب اشیاء از فاصله‏هاى دور است) انجام گرفت.
ولى بعضى از مفسران به استناد آیه 97 سوره صافات، چگونگى به آتش افکندن ابراهیم (علیه السلام) را به گونه دیگر گفته‏اند، با این توضیح که: در آیه 97 سوره صافات مى‏خوانیم: قالوا ابنوا له بنیانا فالقوه فى الجحیم: گفتند براى ابراهیم (علیه السلام) بناى بلندى بسازید و او را در میان آتش بیفکنید.
از این تعبیر استفاده مى‏شود که قبلاً دستور داده شد که ساختمان چهاردیوارى بزرگى ساختند، سپس در درون آن، آتش افروختند، شاید به این منظور که هم آتش را از پراکنده شدن و خطرات احتمالى، مهار کنند، و هم دوزخى را که ابراهیم، بت‏پرستان را به آن تهدید مى‏کرد عملاً به وجود آورند.60
سپس در آیه 98 سوره‏ى صافات مى‏فرماید: آنها براى نابودى ابراهیم (علیه السلام) نقشه دقیقى، طرح کرده بودند، ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختیم.
آرى خداوند یک روز حضرت نوح را از غرق نجات مى‏دهد و روز دیگر ابراهیم (علیه السلام) را از حرق تا روشن کند آب و آتش سر بر فرمان او دارند، و آنچه مى‏گوید خدا، آن مى‏کنند.

36) از جمله آیه‏ى 74 سوره انعام.
37) سوره‏ى مریم، آیات 42 تا 47 - همانگونه که گفتیم: آزر عمو یا استاد نجارى ابراهیم بود، ولى به عنوان احترام و یا به خاطر اینکه آزر مدتى از او سرپرستى مى‏کرد، او را پدر مى‏خواند:
38) سوره‏ى مریم، آیه‏ى 48 و 49.
39) سوره‏ى انعام، آیه‏ى 74.
40) سوره‏ى انبیاء، آیه‏ى 52 تا 58.
41) سوره‏ى زخرف، آیه‏ى 26.
42) سوره‏ى مریم، آیه‏ى 41 و 42.
43) سوره‏ى توبه، آیه‏ى 114.
44) سوره‏ى انبیاء، آیه‏ى 52.
45) اقتباس از تفسیر جامع، ج 2 ص 224.
46) سوره‏ى انبیاء، آیه‏ى 56.
47) سوره‏ى بقره، آیه‏ى 260.
48) تفسیر جامع، ج 2 ص 323 - قصص قرآن بلاغى ص 57، بعضى بر اساس روایتى، این مباحثه را بعد از ماجراى به آتش افکندن ابراهیم دانسته‏اند.
49) سوره‏ى انبیاء، آیه‏ى 57.
50) سوره‏ى صافات، آیه‏ى 87 (انى سقیم).
51) امام صادق (علیه السلام) فرمود: آن روزى که بتها به دست ابراهیم (علیه السلام) شکسته شدند روز عید نوروز بود (بحار، ط قدیم، ج 5 ص 123).
52) سوره‏ى انبیاء آیه 57 فجعلهم جذاذاً الا کبیراً له‏
53) سوره‏ى انیباء، آیه‏ى 61.
54) سوره‏ى انبیاء، آیه‏ى 62.
55) سوره‏ى انبیاء، آیه‏ى 64.
56) سوره‏ى انبیاء، آیه‏ى 65.
57) سوره‏ى انبیاء، آیه‏ى 66.
58) اقتباس از قصص قرآن بلاغى و مجمع‏البیان ج 7 ص 54.
59) مجمع‏البیان، ج 7 ص 55، امام صادق (علیه السلام) فرمود: وقتى که ابراهیم را در آتش افکندند عرض کرد: اللهم انى اسئلک بحق محمد و آل محمد لما انجیتنى منها فجعلها الله برداً و سلاماً: خدایا به حق محمد و آلش از درگاهت مى‏خواهم که مرا از آتش نجات دهى، خداوند آتش را براى او سرد و گوارا کرد (بحار ط جدید ج 26 ص 319).
60) این تفسیر از ابن عباس نقل شده است (مجمع‏البیان ج 8، ص 451) - نگارنده گوید: احتمال این نیز هست که آن ساختمان را کنار آتش بنا کردند، تا ابراهیم را به بالاى آن برده و از آنجا به درون آتش بیفکنند - با توجه به این که از ابن عباس نقل شده این بناى عظیم (همچون برجى) به بلندى سى متر و عرض بیست متر بود که از سنگ ساخته بودند (مجمع‏البیان، ج 8، ص 451).








طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ