بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 29332
کل یادداشتها ها : 182
فصل بیستم: پایان عمر پرافتخار ابراهیم (علیه السلام)
پایان عمر پربار ابراهیم
همه مىدانیم که این دنیا محل گذر است و مقدمهاى است براى جهان ابدى پس از مرگ، هیچکس از این قانون مستثنى نیست، بالاخره طومار زندگى هر کسى در این دنیا پیچیده مىشود، ولى بعضى افراد هر چند در این دنیا جسمشان از بین مىرود اما شخصیت و نام بلند و نیک و زندگى پر از پند و درسشان باقى است و بهترین زندگى همین است.
به قول سعدى:
نام نیکى گر بماند ز آدمى |
|
به کز او ماند سراى زرنگار |
ابراهیم در این دنیا، رسالت خود را بخوبى انجام داد، خود را فداى نجات انسانها کرد، فرزندان بزرگ و برجستهاى چون اسحاق و اسماعیل تربیت کرد و خداوند بخاطر این شایستگى، ابراهیم و دودمانش را به عنوان شریفترین دودمان در میان انسانها برگزید.161
یکى از دعاهاى او این بود خدایا نام نیکى در میان آیندگان براى من بگذار که درستى و راستى من سر زبانهاى مردم باشد162 تا همین موضوع، آنها را به سوى روش ابراهیم بکشاند و خداشناسى و ایمان و تعهد و انسانیت در میان مردم زنده بماند.
ابراهیم وقتى سنش به 170 سال رسید، دیگر پیر و فرتوت شده بود، روزى فرشتهاى را دید از او پرسید تو کیستى؟ گفت: من عزرائیل هستم، ابراهیم گفت: مىخواهم خودت را به آن صورتى که مؤمنین را قبض روح مىکنى به من بنمایانى، ابراهیم به دستور او، روى خود را برگرداند و سپس به او نگاه کرد، جوانى بسیار زیبا و خوشرو و شاد دید و گفت: اگر مؤمن پس از مرگ چیزى غیر از این چهرهى زیبا را نبیند، همین دیدار براى او کافى است و پاداش خوبى براى کارهاى نیکش خواهد بود.
سپس گفت: اگر مىتوانى خودت را به آن صورتى که گمراهان را قبض روح مىکنى به من بنمایان، عزرائیل گفت: اى ابراهیم تو طاقت دیدن آن را ندارى، ابراهیم خواستهاش را تکرار کرد، عزرائیل گفت: روى خود بگردان، ابراهیم روى خود گرداند و سپس به او نظر کرد و دید مردى سیاه که موهاى بدنش راست شده، و بسیار بوى بد دارد و از سوراخهاى بینى او دود و آتش بیرون مىآید حضرت ابراهیم دیگر نتوانست این صورت را مشاهده کند و بر اثر ناراحتى بىهوش شد و پس از به هوش آمدن، عزرائیل را به صورت اول دید، به او فرمود: اى فرشته مرگ، اگر آدم گنهکار جز همین صورت نبیند، همین نگاه براى عذاب و کیفر او کافى است.163 عزرائیل با اینکه در مورد قبض روح اشخاص از هیچ کسى اجازه نمىگیرد، در مورد ابراهیم، احترام به او مىکرد از طرف خدا مأمور بود که با اجازه خود ابراهیم، روح او را قبض کند.
دعاهاى ابراهبم
از سوى دیگر روزى ساره همسر ابراهیم به ابراهیم گفت: پیرى بر تو سایه افکنده، و آفتاب عمرت به لب دیوار رسیده، خود است دعا کنى که هر قدر که بخواهى خداوند به تو عمر بدهد تا چشم ما بیشتر به دیدار تو روشن گردد ابراهیم به خواسته همسرش همین دعا را کرد، خداوند به این بنده شایستهاش وحى کرد که هر چه عمر بخواهى ما به تو خواهیم داد، ابراهیم جریان را به ساره گفت، ساره گفت: از خدا بخواه که اختیار مرگ در دست تو باشد، ابراهیم همین خواسته را به خدا عرض کرد و خداوند خواسته ابراهیم را برآورد.
تا روزى ساره به ابراهیم گفت: خوب است به خاطر شکرگذارى از این نعمت و موهبت الهى، فقرا و مستمندان را مهمان کنى و به آنها اطعام نمایى، ابراهیم این پیشنهاد خوب را پذیرفت، غذایى آماده کرد و مستمندان را دعوت نمود، هنگام پذیرایى از مهمانان چشمش به پیرمرد ناتوان و نابینایى افتاد، که یک نفر را به عنوان کمک و همراه خود آورده است، او به قدرى فرتوت و عاجز شده است که وقتى مىخواست لقمه غذا را بردارد، دستش مىلرزید و لقمه مىافتاد، و یا به جاى اینکه لقمه را در دهان بگذارد، به پیشانى مىگذاشت و از شخصى که همراهش بود طلب کمک مىکرد، و او لقمه را به دهان پیرمرد مىگذاشت.
ابراهیم با دیدن این منظره دلخراش، سخت متأثر شد، به کمککننده او گفت: این پیرمرد چرا چنین ناتوان است؟ او در جواب گفت: از پیرى است ابراهیم متوجه شد که اگر زیاد پیر شود کارش به این وضع رقتبار کشیده مىشود، به سوى خدا روى کرد و عرض نمود: پروردگارا مرا به همان اجلى که براى من مقدر کردى، از دنیا ببر، احتیاجى به زیادى عمر ندارم164
خداوند دعاى ابراهیم را مستجاب کرد و سرانجام ابراهیم با صمیم قلب راضى شد که هر چه خدا بخواهد همان شود، و این نیز از موهبتهاى الهى است که انسان در حالى که هم خود راضى است و هم خدایش راضى است، از این دنیا برود، و به جهان ابدى بپیوندد.
ابراهیم که همهى کارهایش از آغاز تا پایان، پند و اندرز و درسهاى سازنده بود، در آخر عمر نیز در وصیت خود به فرزندان، سخنش تنها در محور دین و خداشناسى و تعهد بود، به آنها گفت: مواظب و مراقب باشید که با قلبى لبریز از ایمان و تسلیم در برابر فرمان خدا، از جهان بروید و این خط را تا پایان عمر ادامه دهید.165
سال آخر عمر، ابراهیم در حج شرکت کرد، مناسک حج را با خلوص کامل انجام داد، سپس به سوى فلسطین نزد همسرش ساره برگشت، در فلسطین بود که فرشته مرگ حضرت عزرائیل براى قبض روح به محضرش رفت، به او سلام کرد، ابراهیم پس جواب سلام گفت: آیا آمدهاى روح مرا قبض کنى؟ و آیا این قبض روح در اختیار من است یا در اختیار تو؟
عزرائیل با کمال ادب عرض کرد: آمدهام تو را به لقاى الهى و عالم قدس دعوت کنم ابراهیم گفت: هرگز دیدهاى که خلیلى خلیل خود را بمیراند؟
عزرائیل به خدا عرض کرد: ابراهیم چنین مىگوید: خداوند به عزرائیل فرمود: به ابراهیم بگو هرگز دیدهاى که دوستى لقاى دوست خود را نخواهد؟
وقتى که عزرائیل سخن خود را به ابراهیم رساند، ابراهیم خوشنود شد، در حالى که قلبش سرشار از سرور و خشنودى از مواهب و الطاف خدا بود از جهان فانى رخت بر بست.166
مرقد شریف ابراهیم
اسماعیل و اسحاق دو فرزند پاک و برومند ابراهیم (علیه السلام) جنازه پاک ابراهیم را برداشته و در مکفیله در باغ عفرون بن صرصر کنار قبر ساره دفن کردند، که اکنون این محل جزء شهر خلیل است، که به آن حیرون نیز مىگویند.
اسحاق 180 سال عمر کرد و پس از مرگ، او را نیز در کنار قبر پدر دفن کردند.167
اسماعیل پس از ابراهیم ریاست و حفاظت خانه (کعبه) را بر عهده گرفت و پس از او فرزندان پاک اسماعیل، نسل به نسل عهدهدار حفاظت و مراسم کعبه شدند، تا پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) که با 29 واسطه به ابراهیم مىرسد.
اسماعیل نیز پس از 137 (یا 130) سال عمر، به لقاء الله پیوست و قبرش در کنار کعبه (در حجر اسماعیل کنار قبر مادرش هاجر) قرار دارد.168
مقام ابراهیم روز رستاخیز
پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: در روز رستاخیز، نخستین کسى را که بخوانند من هستم، در طرف راست عرش مىایستم حله سبزى از حلههاى بهشتى به من مىپوشانند، سپس پدر ما ابراهیم را مىطلبند، او حاضر شده و در طرف راست عرش زیر سایه عرش قرار مىگیرد، و حله سبز بهشتى نیز به او مىپوشانند، منادى حق در روبروى عرش با صداى بلند خطاب به من مىگوید:
نیکو پدرى است پدر تو ابراهیم و نیکو برادرى است برادر تو على (علیه السلام).169
به این ترتیب با انتخاب خود، با فداکارى و ایثار خود، با مجاهدات و تلاشهاى پیگیر خود، با قدمهاى استوارش در راه خدا، سعادت دو جهان را کسب کرد و بر فرق فرقدان عظمت و عزت و تقرب به الله قرار گرفت، به چنان اوجى رسید که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) افتخار مىکرد که از نوادگان ابراهیم است.
نکتهها و درسها
از این فراز آخر زندگى ابراهیم خلیل نیز درسها و نکتههاى سازندهاى مىگیریم که در اینجا اشاره مىکنیم:
1 - شایستگى و مقام بندگى، ابراهیم را آنچنان بزرگ کرد که حضرت عزرائیل گاهى به زیارات آنحضرت مىآمد و احترام خاصى به آن حضرت مىگذاشت و حتى در مورد قبض روح او، به اذن خدا از او اجازه گرفت.
2 - وصیت مخصوص ابراهیم به فرزندان این بود که مکتبى زیست کنند و همواره تسلیم فرمان خدا باشند، و نامشان در تاریخ به پاکى و درستى بماند.
3 - او به شکرانه نعمت ازدیاد عمر، اطعام کرد و مستمندان را مهمان نمود.
4 - او با دیدن یک منظره دلخراش وضع وقتبار یک نفر پیرمرد، عبرت گرفت و این حالى از دل آماده و پندپذیر ابراهیم است.
5 - در آخر عمر، مناسک حج را انجام داد و به این عبادت بزرگ ادامه دادند، تا همیشه نام خدا در تاریخ زنده بماند.
6 - هنگام مرگ، با سخن دلنواز خدا هرگز دیدهاى که دوستى لقاى دوست خود را نخواهد شاد و خشنود شد، و با چنین حالى به لقاى خدا پیوست.
7 - فرزندان صالح و بزرگى به جامعه تحویل داد.
8 - در پرتو بندگى، همانگونه که در دنیا به مقامهاى عالى نائل گردید، در آخرت نیز در مقام بسیار عالى قرار گرفت.
بهتر این است که پایان این زندگینامه انسانساز را با یکى از دعاهاى خود حضرت ابراهیم که در قرآن (از آیه 83 تا 89 سوره شعراء) آمده زینت بخشیم:
رب هب لى حکما و الحقنى بالصالحین و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین واجعلنى من ورثة جنة النعیم و اغفر لابى انه کان من الضالین و لا تخزنى یوم یبعثون یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من انى الله بقلب سلیم
پروردگارا به من علم و دانش و بینش مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق کن.
خداوندا براى من در میان امتهاى آیندههاى زبان نیک قرار بده. و مرا از وارثان بهشت پر از نعمت قرار بده.
و عمویم را بیامرز که او از گمراهان است.
و مرا در روز رستاخیز رسوا مکن.
آن روزى که هیچ مال و فرزندى سودى نمىدهد.
مگر کسى که به حضور پرورگار بیاید در حالى که قلب سلیم (سالم از هر گونه شرک و کفر و آلودگى به گناه) داشته باشد.
الحمد لله رب العالمین.
پایان بخش اول
بخش دوم: حضرت لوط، پیامبر مهربان و مقاوم
فصل اول: لوط شاگرد و دست پروردهى ابراهیم (علیه السلام)
کلمه لوط در اصل از لاط یلوط به معنى پیوند قلب است، و در زبان عرب جمله الولد الوط به معنى بچهى در رحم است که به کبد چسبیده باشد.170 بنابراین به این پیامبر خدا لوط مىگفتند که پیوند محکم قلبیى به خداى بزرگ داشت، به عکس قومش به لوط و ارتباطات نامشروع، آلوده بودند.
حضرت لوط پسر برادر یا پسر خاله ابراهیم است، او و ساره اولین کسانى هستند که به حضرت ابراهیم (علیه السلام) ایمان آوردند.
و در بعضى نقلها آمده که: ابراهیم با رومیان جنگید تا لوط را از دست آنها خارج نمود171 شاید این موضوع مربوط به اواخر زندگى لوط باشد.
پدر لوط (بقولى برادر ابراهیم) هاران بن تارخ است.
لوط این شاگرد شجاع و دلاور ابراهیم، در زمانى به ابراهیم گروید، که نمرود در اوج قدرت بود، و هر لحظه خطر جدى جان لوط را تهدید مىکرد172 در همان سرزمین بابل در خط ابراهیم قرار گرفت، ساره نیز در آن شرائط سخت به ابراهیم گروید (بنابر قول اینکه ساره خواهر لوط بوده است).173
لوط همواره در سختیها در کنار ابراهیم بود، و او را در مبارزه با بتپرستى و طاغوتزدائى، کمک مىکرد.
نتیجه اینکه: (ظاهراً) لوط در سرزمین بابل (بینالنهرین فعلى عراق) متولد شد و از آن وقتى که خود را شناخت یکتاپرست و مکتبى بود و بعد که توفیق مصاحبت با ابراهیم را پیدا کرد به درجهى عالى معنویت و کمال رسید، در حدى که به مقام نبوت و رسالت نائل گردید، چنانکه در قرآن آیه 133 سوره صافات و ان لوطا لمن المرسلین به عنوان رسول، یاد شده است.
لوط در بابل تا آخر، همراه ابراهیم بود، و هنگامى که ابراهیم از آن سرزمین مهاجرت کرد یا تبعید شد، لوط نیز همراه ابراهیم بود تا به سرزمین بابل و مصر همچون یک یار و همکار با وفا، همراه ابراهیم بود تا به سرزمین فلسطین و شامات رسیدند، قرآن در آیه 71 سوره انبیاء به این مطلب اشاره کرده است.174
فصل دوم: مأموریت لوط براى هدایت مردم فلسطین
لوط و خواهرش ساره (که همسر ابراهیم بود) همراه ابراهیم از بابل پایتخت نمرود، بیرون آمدند و به فرمان خدا به سوى سرزمین پر برکت از نظر معنوى و مادى یعنى فلسطین روانه شدند و از سیطرهى ظالمانهى نمرودیان نجات یافتند.
ابراهیم همراه ساره و هاجر و لوط به سرزمین فلسطین و شامات رسیدند، این سرزمین، بسیار پر درخت و آباد بود، و مردم آن از انواع نعمتهاى الهى برخوردار بودند.
ابراهیم و ساره و هاجر در بیابانى کنار راه عمومى یمن و شام و... سکنى گزیدند، هر کسى که از آنجا مىگذشت، ابراهیم او را به توحید و آئین حق دعوت مىکرد و خبر آتش افکندن او و نسوختنش، در دنیا شایع شده بود، بعضى به او مىگفتند: با آئین شاه (نمرود) مخالفت مکن، زیرا او مخالفانش را مىکشد، اما ابراهیم به راه خود ادامه مىداد.
یکى از کارهاى ابراهیم این بود که هر کس از کنار خیمهاش رد مىشد، او را مهمان مىکرد، و در محل سکونت او تا هفت فرسخ، شهرها و روستاهاى پر از نعمت و درخت میوه وجود داشت. و وفور نعمت در همجا به چشم مىخورد و هر کس از مسافرین از این شهرها مىگذاشت بدون جلوگیرى، از میوه درختان مىخورد.
ابلیس که در کمین انسانها است، بخصوص اگر غرق در وفور نعمت باشند، زودتر مىتواند آنها را فریب داده و غافل سازد، از عیش و نوش مردم استفاده کرد و به آنها لواط را یاد داد، نخست خودش بصورت انسانى آماده شده که با او لواط کنند و کمکم این کار زشت شایع و عادى گردید، بطورى که مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا مىکردند.
عدهاى از مردم از این وضع بسیار پست ناراحت شده و به حضور ابراهیم (علیه السلام) آمدند و به شکایت کردند، ابراهیم حضرت لوط را به عنوان مبلغ به سوى آنها فرستاد تا آنها را نصیحت کند و از عواقب شوم این اعمال زشت برحذر دارد.
لوط به سوى این قوم (که در شهرهاى سدوم و عمورا و ادوما و صاعورا و صابورا) بودند روانه شد175 و چنانکه قبلا (در بخش اول بخش 13) گفتیم ابراهیم در قسمت بلند فلسطین، و لوط در قسمت پایین به فاصله 8 فرسخ قرار گرفتهاند آنها وقتى که لوط را دیدند، گفتند که تو کیستى؟ فرمود: من پسر خاله ابراهیم هستم، همان ابراهیمى که شاه (نمرود) او را به آتش افکند، آتش نه تنها او را نسوزاند بلکه براى او سرد و گوارا شد، و او در چند فرسخى نزدیک شما است.
از خدا بترسید، راه پاکى را بپیمایید این کارهاى زشت را نکنید، خدا شما را هلاک خواهد کرد، گستاخى به خدا نکنید از او بترسید و خوددار باشید و خدا را از یاد نبرید...
گاه مىشد که مردى از آن دیار عبور مىکرد، مردم زشت کار آن دیار به سوى او مىرفتند تا با آن عمل زشت لواط انجام دهند، لوط (علیهالسلام) او را از دست آنها نجات مىداد...176
ازدواج لوط (علیهالسلام)
یکى از سنتهاى صحیح آئینهاى حق، ازدواج است که راه طبیعى براى ارضاع غریزهى جنسى، و بقاى نسل مىباشد، لوط در همان محل مأموریت ازدواج کرد تا بلکه آنها نیز از این روش پیروى کنند و از انحراف جنسى دست بردارند، ثمرهى این ازدواج این شد که لوط پس از مدتى داراى چند دختر گردید.
لوط همچنان به امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با فساد ادامه مىداد، اما بیانات مستدل لوط در آنها اثر نمىکرد، و این جریانات سالها طول کشید، تا اینکه به لوط گفتند اگر دست از سرزنش ما برندارى تو را تبعید خواهیم کرد، در این وقت بود که دیگرى امیدى به اصلاح آنها نبود و آنها مستحق هیچ چیز، جز عذاب سخت الهى نبودند، از این رو دل حضرت لوط که سالها نسبت به آنها مهربان بود تا اینکه به سوى حق برگردند، ناراحت شد و بر آنها نفرین کرد.177
اشاره بعضى از کارهاى زشت قوم لوط
از کارهاى زشت قوم لوط گلولهپرانى با کمان، و هسته انداختن به یکدیگر (و حتى در بعضى موارد شرطبندى مىکردند که هسته به هر کسى خورد با او عمل زشت انجام دهند) و آدامس جویدن در معابر عمومى (براى جذب افراد بخاطر شهوترانى).
و از جمله لباسهاى فاخر بلند مىپوشیدند (که امروز رقاصههاى دنیا در جهان غرب مىپوشند) و دکمههاى کت و پیراهنشان را مىگشودند.178 و قلم از بیان بعضى از زشتکاریهاى آنها شرم دارد، از جمله از کارهاى آنها این بود که راهها را براى زشتکارى مىبستند و آشکارا در معرض دید مردم، منکرات را انجام مىدادند و در تفسیر آیه 29 عنکبوت و تاتون فى نادیکم المنکر آمده: با همدیگر در ملا عام کارهاى رکیک و زشت انجام مىدادند.179
و در بعضى از تفاسیر، کلمه منکر به هسته انداختن آنها تفسیر شده که آنهم به خاطر هوسهایشان بود.180
از آیات قرآن از جمله از آیه 28 سورهى عنکبوت استفاده مىشود، که زشتکارى قوم لوط به گونهاى زننده بود که در میان هیچ قوم و ملتى سابقه نداشت، چنانچه لوط به آنها گفت: انکم لتأتون الفاحشة ما سبقکم بها من احد من العالمین شما کار بسیار زشتى انجام مىدهید که احدى از مردم جهان، قبل از شما آن را انجام نداده است
146) ناگفته نماند چنانکه قبلاً گفتیم: وقتى که لجاجت و عدم شایستگى پدر براى اصلاح، براى ابراهیم ثابت شد از او بیزارى جست، و این مطلب در آیه 114 سوره توبه آمده است. |
به این ترتیب آنها چون بنیانگذار این فساد بودند، بار گناه کسانى را که در آینده از آنها پیروى مىکنند نیز به دوش خواهند کشید، بىآنکه از گناه آنان چیزى کم شود.
از زشتکارى قوم لوط اینکه: کف دست بر پشت یکدیگر مىزدند، کلمات زننده به همدیگر مىگفتند، بازیهاى بچهگانه داشتند، قماربازى مىکردند، با انواع آلات موسیقى سر و کار داشتند، سنگپرانى و متلک گفتن از کارهاى معمول آنها بود، و در حضور جمع خود را برهنه مىکردند و...
حضرت لوط هرچه آنها را نصیحت کرد، در دل آن آلودگان و منحرفان اثر ننمود، پاسخ آنها به حضرت لوط این بود که: ائتنا بعذاب الله ان کنت من الصادقین اگر راست مىگوئى عذاب خدا را براى ما بیاور.181
لجاجت و هوسبازى آنها تا این حد بود، و سرانجام حضرت لوط با قلبى آکنده از اندوه گفت: پروردگارا مرا بر این قوم مفسد، پیروز گردان.182
نکته قابل توجه اینکه در حالات قوم لوط نوشتهاند یکى از عوامل اصلى آلودگى آنها به گناه زشت لواط آن بود که آنها مردم بخیل بودند و چون شهرهاى آنها بر سر راه کاروانهاى شام قرار داشت، آنها با انجام این عمل، نسبت به بعضى از عابرین و مهمانان آنها، مىخواستند آنها را از شهرهاى خود دور سازد، ولى کمکم این عمل زشت در میان خودشان نیز رائج گردید.183
به هر حال چنانکه خاطرنشان خواهد شد به سختترین عذاب الهى گرفتار شدند، به امید آنکه در جامعه ما هیچگونه از کارهاى قوم لوط نباشد، که کیفر آن بسیار سخت است.
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در مسجد مردى را دید به طرف کسى هسته انداخت، فرمود: او لعنت است تا آن هسته به زمین بیفتد سپس فرمود: هسته انداختن از شیوههاى قوم لوط است آنگاه آیه فوق (29 - عنکبوت) را خواند184 و از کارهاى زشت آنها این بود که محل مدفوع خود را نمىشستند، و خود را از جنابت تطهیر نمىنمودند و بسیار بخیل و دست بسته بودند، هرگز کسى را به غذا دعوت نمىکردند.185
آرى وفور نعمت شامات که فرسخ در فرسخ پر از درختهاى میوهدار بود و آنچنان درختها در میان رفته بودند که شعاع آفتاب به زمین نمىرسید، به جاى اینکه آنها را شاکر خدا کند و به راه خداوند روند، این چنین غرق در آلودگى شده بودند تا آنجا که کسى جرات نداشت که از شهرهایشان عبور کند، چرا که اموال او را غارت مىکردند، و او را به آلودگى جنسى مىکشاندند.
حضرت لوط تا آن حد، مظلوم و تنها بود که حتى نزدیکترین فرد نسبت به او که مىبایست رازدار و حافظ اسرار و همکارى صدیق و صمیمى براى او باشد، و او را در هدفش کمک کند، نه تنها او را یارى نمىکرد بلکه به مخالفت او اقدام مىکرد و با نشانههائى بر مخالفان یارى مىنمود.186
لوط سى سال در میان قوم خود همچون کوه ایستاد و در برابر آنها قیام کرد، و مکرر و هر روز آنها را با نصحیت و پند و استدلال و ترساندن از عذاب خدا، به سوى حق راهنمائى مىنمود و حجت را بر آنها تمام مىکرد. لوط همچون استادش ابراهیم مردى سخى و بزرگوار و مهماننواز بود، هر کس بر او وارد مىشد با کمال احترام از او پذیرائى مىکرد.
ولى قوم او، مسافران و واردین غریب را که مىدیدند، سنگ به سوى آنها انداخته، و هر کس که سنگش به کسى اصابت مىکرد، اموالش را مىگرفت و با او عمل زشت انجام مىداد و سه درهم به عنوان غرامت مىپرداخت، و قاضى آنها به دادن این سه درهم به مسافر مظلوم، قضاوت مىکرد.
و بطور کلى آنها غرق در شهوات بودند، در مجالس عمومى با ساز و آواز و رقص و دانس و عریان درهم مخلوط مىشدند (همچون مواردى که هم اکنون در کشورهاى غربى وجود دارد) و زشتکارى و کثافتکارى را آنها به جائى رساندند که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: زمین گریه کرد تا حدى که اشکش به آسمان رسید و آسمان گریه کرد تا حدى که اشکش به عرش رسید، آنگاه خداوند به آسمان فرمان داد که آنها را سنگباران کند (که شرحش خواهد آمد).187
در قرآن، 27 بار نام لوط در سورههاى مختلف به میان آمده است، در بررسى این آیات مىبینیم: لوط نسبت به قومش دلسوز بوده، و آنها را مکرر با بیان مهرآمیز و منطق و استدلال دعوت به صراط مستقیم کرده، و از کارهاى زشت، سرزنش مىنموده است (شعراء 161 - نمل 54 - عنکبوت، 28).
ولى پاسخ قومش جز تکذیب رسولان، و لجاجت و مخالفت و ادامه زشتکارى نبوده و حتى لوط و خانوادهاش را تهدید به تبعید و اخراج مىکردند (نمل، 56 - شعراء، 167).
همسر لوط همچون همسر حضرت نوح، دو همسر بد بودند که بجاى همکارى با شوهر، با مخالفان همکارى مىکردند (تحریم - 10).
لوط در شایستگى به جائى رسید که خداوند مقام رسالت را به او داد (صافات - 133) و به او حکمت و داورى و بینش و علم مخصوصى عنایت فرمود (انبیاء - 174).
اکنون در اینجا به ترجمه آیه 160 تا 175 که گوشهاى از برخورد حضرت لوط با قومس را بیان مىکند و همین نمونه نشانگر لجاجت و آلودگى قوم لوط، و مظلومیت و مقاومت لوط (علیه السلام) است توجه کنید:
قوم لوط رسولان خدا را تکذیب کردند
هنگامى که برادرشان لوط188 به آنها گفت آیا پرهیزکارى را پیشه خود نمىسازید؟ من براى شما رسول امینى هستم. تقواى الهى پیشه کنید و از من پیروى نمائید من از شما پاداشى نمىخواهم، پاداش من نزد پروردگار جهانیان است.
آیا در میان جهانیان، شما به سراغ جنس ذکور مىروید (چه کار زشتى؟!) و همسرانى را که خدا براى شما آفریده است رها مىکنید، راستى شما قوم تجاوزگرى هستید.
قوم لوط در پاسخ گفتند:
اى لوط اگر از این گفتار دورى نکنى، از اخراجشوندگان خواهى بود.
لوط گفت: من (به هر حال) دشمن شما هستم.
پروردگارا من و خاندانم را از آنچه اینها انجام مىدهند، رهائى بخش ما او و خانواده مؤمنش را نجات دادیم جز پیرهزنى که در میان آن گروه باقى ماند (این پیرهزن همسر لوط بود که از نظر عقیده و مذهب با قوم گمراه بود و هرگز به لوط ایمان نیاورد) سپس دیگران را هلاک کردیم و بارانى (از سنگ) بر آنها فرو فرستادیم، چه باران بدى بود این باران انذارشدگان.
در این ماجرا(ى قوم لوط و سرنوشت شوم آنها) آیتى است اما اکثر آنها ایمان نیاوردند و پروردگار تو عزیز و رحیم است.
از این قسمت آیات، چند نکته استفاده مىشود:
1 - قوم لوط، قوم زشتکار و لجوج بودند
2 - آنها تکذیب رسولان کردند
3 - لوط همچون برادر دلسوز به نصحیت و تبلیغ آنها پرداخت
4 - لوط آنها را به تقوا دعوت کرد.
5 - لوط صریحاً گفت: من فرستاده خدا و امین هستم
6 - باز آنها را به پرهیزکارى و اطاعت دعوت کرد
7 - صریحاً اعلام کرد من از شما اجر نمىخواهم، اجر من در پیشگاه خدا است
8 - آنها را از عمل زشت همجنسبازى سرزنش کرد
9 - به آنها گفت چرا آنچه را که خدا از همسران پاک آفریده بهرهمند نمىشوید و آنها را از خود دور مىسازید
10 - در این صورت شما قومى تجاوزگر از حدود الهى و طبیعى هستید، آخر چرا؟ ولى آن قوم آلوده و مسخ شده بجاى جواب مثبت به گفتار پدرانه لوط، او را تهدید به اخراج و تبعید از وطن کردند، لوط قهرمان، از تهدید آنها نهراسید و صریحا به آنها گفت: به هر حال من دشمن کارهاى شما هستم.
سپس به سوى خدا رو کرد و گفت: پروردگارا من و خانوادهام را از آنچه اینها انجام مىدهند نجات بده.
خداوند نیز دعاى این پیامبر صالح را بر آورد، او و اهل او را نجات داد، و بقیه را با سختترین عذاب و مجازات نمو که بعداً خاطر نشان خواهد شد.
آرى این است سرانجام بدکاران زشت عمل، که به سخن مردان صالح گوش نمىدهند و به بیراههها مىروند.
(البته در قرآن مطالب دیگرى نیز در مورد لوط آمده که بیشتر مربوط به عذاب قوم او است که در فصل بعد خاطرنشان خواهد شد)
فصل چهارم: پىگیرى لوط در مورد هدایت مردم و لجاجت قوم
حضرت لوط، سالها به نصیحت پرداخت، و سى سال آنها را به سوى فضائل معنوى و انسانى و توحید دعوت کرد، اما آن آلودگان از خدا بىخبر، انحراف و آلودگى را از حد گذراندند، تا آنجا که حتى توسط جاسوس خود (همسر لوط) اگر آگاه مىشدند که لوط، مهمان تازه وارد دارد، به خانه مىریختند و به مهمانان تجاوز مىکردند.
لوط این بندهى مظلوم در برابر این ظالمان لجوج و نادان، چارهاى جز این نداشت که با دل پر درد و چشم پر اشک، آنها را نفرین کند189 با اینکه بارها به آنها گفته بود که اگر این وضع را ادامه دهید، سرانجامش عذاب سخت الهى است آن کوردلان غافل، از مهلتها و فرصتها استفاده نکردند و همچنان به انحطاط اخلاقى و بىناموسى خود ادامه دادند... تا اینکه به فرمان خدا فرشتگان عذاب به سوى زمین پر گشودند، اینها که 3 نفر یا نه نفر یا 11 نفر (به اختلاف روایات) بودند از فرشتگان مقرب الهى بودند و حضرت جبرئیل امین نیز در میانشان بود، به صورت بشر نخست به عنوان مهمان بر ابراهیم وارد شدند.190
ماجراى برخورد با ابراهیم در قرآن از جمله در سورهى هود آیه 69 تا 83 آمده است، خلاصه ماجرا اینکه:
این فرشتگان به صورت بشر بر ابراهیم وارد شدند و بر او سلام کردند، ابراهیم مهمان نواز مقدم آنها را گرامى داشت و فورا گوسالهاى بریان کرده و غذاى مطبوعى آماده کرده، جلوى آنها گذاشت، آنها (چون فرشته بودند) از غذا نخوردند، و نخوردن غذا در آن زمان نشانه خوف دزد و... بود، ابراهیم با آنهمه شجاعت از این پیش آمد در دل احساس ترس کرد، ولى به زودى آنها به او گفتند نترس ما (مأمور عذابیم) به سوى قوم لوط فرستاده شدهایم و مأموریت دیگر ما این است که تو و همسر تو (ساره) را به فرزندى بنام اسحاق و بعد از او، یعقوب، بشارت دهیم.
وقتى ساره از این بشارت آگاه شد: گفت: واى بر من آیا من که پیر فرتوت شدهام فرزند مىآورم، و شوهرم نیز پیر است، براستى عجیب است.
فرشتگان گفتند: از فرمان خدا تعجب نکن، این فرمان رحمت خدا است که بر شما خانواده رسیده، چرا که خدا ستوده و نیک است وقتى که ترس از دل ابراهیم رفت، و با آن بشارت، شادمان شد، با آن فرشتگان در مورد عذاب قوم لوط به گفتگو نشست، از این رو که:
اولا: هنوز براى ابراهیم ثابت نشده بود که عذاب قوم لوط حتمى است.
ثانیاً: دل رؤوف و مهربان ابراهیم مىطپید، با خود مىگفت شاید روزنه امیدى براى اصلاح این قوم باشد، و شاید هم در مورد حضرت لوط و چند نفر مؤمنان، این نگرانى را داشت، لذا در بعضى از روایات آمده: ابراهیم به فرستادگان خدا گفت: اگر در میان این قوم صد نفر از مؤمنان باشد، آیا باز بر آنها عذاب مىرسانید؟ گفتند نه، فرمود: اگر پنجاه نفر مؤمن باشد؟ آنها را هلاک مىکنید؟ گفتند نه، فرمود: حتى اگر یک نفر باشد؟ گفتند: بطور مسلم لوط در میان آنها نیست، ما آگاهتریم او و خاندانش - جز همسرش - را نجات خواهیم داد.191
وقتى که براى ابراهیم، عذاب قوم لوط حتمى شد، دیگر هیچ نگفت، و تسلیم فرمان خداى بزرگ بود، گفتگوى فوق نیز براى توضیح بود که از دل مهربان ابراهیم (علیه السلام) نشأت مىگرفت.
و در بعضى از روایات آمده: ابراهیم به جبرئیل گفت: در این باره به خدا مراجعه کن (و توضیح بخواه) خداوند در همان لحظه به ابراهیم وحى کرد اعرض عن هذا انه قد جاء امر ربک و انهم آتیهم عذاب غیر مردد اى ابراهیم از این گفتگوها دورى کن، فرمان خدا صادر شده و آن فرشتگان مأمور عذاب حتمى قوم لوط هستند که در آن، هیچ شفاعتى مقبول نیست.192
دل مهربان ابراهیم آرام گرفت، و فرمان خدا، وجود او را که سراسر تسلیم بود، اطمینان بخشید.
سرانجام این مأموران عذاب به صورت بشر، از حضور ابراهیم خارج شده و به حضور لوط وارد شدند، لوط جوانان زیبائى را دید و در این موقع مشغول آبیارى زراعتش بود، به آنها گفت: شما کیستید؟
آنها گفتند: ما مسافر راه هستیم امشب مایلیم مهمان تو باشیم.
لوط، با توجه به قوم منحرف و زشتکارش از یک سو، و ورود جوانان زیبا از سوى دیگر، در فشار روحى قرار گرفت، که چه کند، اگر این جوانان را مهمان کند ترس آبروریزى است، این فکر چنان او را ناراحت کرد که به خود گفت: هذا یوم عصیب امروز روز سخت و وحشتناکى است.193
اما لوط مهماننواز چارهاى جز این نداشت که مهمانان را به خانهى خود ببرد، آنها را به سوى خانهاش راهنمائى کرد، ولى براى اینکه آنها را از جریان مطلع کرده باشد، در وسط راه چند بار به آنها گفت: این شهر مردم زشتکار و منحرفى دارد، تا اگر میهمانها توانائى مقابله دارند، حساب کار خود را کرده باشند.
در بعضى از روایات آمده: لوط آنقدر مهمانهاى خود را معطل کرد تا شب فرا رسید، شاید دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ آبرو از آنان پذیرائى کند.194
به هر حال مهمانان وارد خانه لوط شدند، همسر لوط بر پشت بام رفت و آتش روشن کرد، قوم شرور فهمیدند که امشب در خانه لوط چند نفر به مهمانى آمدهاند. و از هر سو به سرعت به سوى خانه لوط (علیه السلام) هجوم آوردند.195
وقتى که قوم شرور، به در خانه لوط رسیدند به لوط گفتند: آیا ما ترا از جا دادن مردم نقاط دیگر منع نکردهایم!
لوط (علیه السلام) که هوا و هوس آنها را مىدانست، سخن از ازدواج (که امرى طبیعى براى ارضاى غریزى جنسى و بقاى نسل است) به میان آورد و فرمود: اینها دختران منند، براى شما پاکیزهترند (با آنها ازدواج کنید و از اعمال شنیع دورى کنید) از خدا بترسید و مرا در میان مهمانهایم، رسوا نکنید الیس منکم رجل رشید آیا در میان شما یک نفر داراى رشد و غیرت نیست؟))، آنها در پاسخ گفتند: تو که مىدانى ما حق (و میلى) در دختران تو نداریم و خوب مىدانى ما چه مىخواهیم.196
وقتى که حضرت لوط از آن قوم اصلاحناپذیر، مأیوس شد، گفت: کاش داراى نیرو یا تکیهگاه و پشتیبان محکمى بودم197 (آنگاه مىدانستم با شما پست فطرتان چه کنم؟!)
آرى لوط در این هنگام از غربت و بىکسى خود یاد کرد و گفت: اگر نیروئى مىداشتم چنین خوار و گرفتار شما نمىشدم و در برابر تعدى و شر شما دفاع مىکردم و در مقابل فشار شما مقاومت مىنمودم.
عجبا حتى یک مرد سالم و غیرتمند نبود که به پشتیبانى از لوط برخیزد، و تعبیر به الیس منکم رجل رشید آیا در میان شما یک مرد رشید نیست (سوره انبیاء - آیه 78) حاکى است که اگر یک انسان عاقل و فهمیده و متعهد در میان شما بود، کار شما به افتضاح و رسوائى نمىکشید.
خبر دختر لوط به پدر!
بعضى چنین مىنویسند:
فرشتگان مأمور عذاب وقتى که از ابراهیم (علیه السلام) جدا شدند، به صورت جوانان زیبا به شهر سدوم روانه گشتند، چون به دروازه شهر رسیدند، دخترى را دیدند که از چاه آب مىکشد، از او خواستند که آنها را پذیرائى کند، دختر در مورد قوم شرور لوط، درباره جوانان تازه وارد نگران شد، و در وجود خود نیروئى براى حمایت ایشان ندید و خواست تا در یارى آنها از پدرش استمداد کند، او دختر لوط بود، از اینرو مهلت خواست و نزد پدر رفت و جریان را گفت.
حضرت لوط از شنیدن این خبر، سخت نگران شد، و درباره خصوصیات آن جوانان از دخترش توضیح خواست و براى یافتن بهترین راه، با دخترش به گفتگو پرداخت، و شاید از پذیرفتن و استقبال از واردین، مردد بود، و فکر مىکرد از پذیرفتنشان، معذرت بخواهد، یا حقیقت حال را براى آنها بگوید، تا به زحمت نیفتند، ولى مهر و محبت و کرم لوط، او را بر آن داشت که مخفیانه، دور از دید مردم، به استقبال واردین برود و آنها را با کمال احترام به منزل بیاورد (با توجه به اینکه قوم لوط، لوط را از مهمان کردن غرباء منع کرده بودند) سرانجام لوط به تصمیم خود عمل کرد، و به استقبال جوانان تازه وارد رفت و با کمال احتیاط، دور از دید مردم آنها را به خانه آورد و خانه را به روى آنها بست تا کسى مطلع نشود.198
به این ترتیب حضرت لوط (علیه السلام) در شرائط بسیار سخت، خصلت مهماننوازى خود را به خوبى انجام داد، که بعد معلوم شد آن جوانان فرشتگان مأمور عذاب هستند.
به یاد حضرت قائم (عج)
جالب اینکه در پارهاى از روایات در تفسیر آیه قال لوان لى بکم قوة او آوى الى رکن شدید (کاش در برابر شما قدرتى داشتم و یا تکیهگاه و پشتیبان محکمى در اختیارم بود) آمده، امام صادق (علیه السلام) فرمود: منظور از قوة همان قائم (عج) است و منظور از رکن شدید 313 نفر یاران (مخصوص) آن حضرتند.199
به این ترتیب نقش نیرو سپاه قدرتمند در پیشبرد اهداف انسانى، روشن مىشود، و در ضمن حضرت لوط آرزو مىکند که چنین نیروئى داشته باشد، و حکومت جهانى در پرتو وجود حضرت قائم (علیه السلام) با ارتش متعهد و نیرومند در همه جهان تشکیل گردد تا از مفاسد و زشتیها شدیداً جلوگیرى شود (امید آنکه هر چه زودتر خداوند لطف کند، تا با ظهور حضرت قائم (علیه السلام) و تشکیل حکومت جهانى، همه گونه مفاسد از روى زمین برچیده گردد و دنیا پر از عدل و داد شود).
5 - ابراهیم یک انسان چند بعدى
ابراهیم یک انسان کامل بود، انسانى که در همه جهات و ابعاد انسانى نمونه عالى آن بود، نه اینکه در بعضى ابعاد قوى و در بعضى ضعیف باشد، او در عین آنکه یک قهرمان بود، یتیمى را مىدید اشک مىریخت، در عین آنکه مرد عمل بود، مرد دعا و نیایش و نماز نیز بود، در عین آنکه مبارز بود، سازنده نیز بود...
او نخستین کسى بود که در راه خدا نبرد کرد با رومیان جنگید تا حضرت لوط را از اسارت آنها خارج ساخت.128
او نخستین کسى بود که براى ارتش خود پرچم درست کرد و اولین کسى بود که براى سپاه خود کمان ساخت.
نخستین کسى بود که روى منبر رفت و براى ارشاد مردم سخنرانى نمود، اولین فردى بود که خمس اموالش را داد، و نخستین شخصى بود که سنت ختنه را جز برنامه لازم قرار داد.129
از برنامههاى بهداشتى او، ده دستور ذیل است که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) آن را از یادگارهاى برنامه ابراهیم دانسته و تأکید کرده که به آن عمل کنند، و آن ده خصلت که به ده دستور حنیفیه معروف است عبارتند از:
1 - ختنه کردن 2 - موى بدن را زدودن 3 - تراشیدن موى اطراف آلت تناسلى 4 - ناخن گرفتن 5 - محل مدفوع را پاک کردن (که این پنج دستور در جسد است) 6 - مسواک 7 - آب در دهان کردن و دهان را شستن 8 - آب در بینى کردن و داخل بینى را شستن 9 - کوتاه کردن موى سبیل 10 - نتراشیدن ریش (این پنج دستور در سر است)130
به این ترتیب مىبینیم ابراهیم در همهى ابعاد و امتیازات انسانى پیشتاز و پیشقدم بود، و این درس بزرگ را به جهان بشریت آموخت که انسان باید در همه ارزشها و ابعاد انسانى، شرکت فعال داشته باشد و بعدهاى معنوى و ارزشهاى انسانى را بر همه چیز مقدم بدارد، در این صورت است که مىتواند شاهد پیروزیهاى عمیق و وسیع در میدانهاى سیاست و اقتصاد، و فرهنگ و هنر گردد، و شایستگى مقام رهبرى انسانها را پیدا کند.
نکتهها و درسها
در این فراز تکاندهنده و سرنوشتساز زندگى ابراهیم، نکتهها و درسهاى بزرگ هست که در اینجا به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
1 - مردان بزرگ مکرر مورد امتحان و آزمایش بزرگ و سخت الهى قرار مىگیرند، تا درجه استقامت و ایمان آنها آشکار گردد، بخصوص در مورد آنچه را بیشتر دوست دارند در معرض امتحان قرار مىگیرند.
2 - قربان کردن فرزند جوان و باکمال، در حقیقت امضاى عملى ابراهیم در مورد کارهایش بود، و ثابت کرد که ابراهیم مرد عمل بود نه مرد حرف.
3 - نه تنها ابراهیم، بلکه فرزندش اسماعیل و همسرش هاجر نیز از چنین ایثار بزرگ استقبال کردند.
4 - توصیه ابراهیم به هاجر به اینکه اسماعیل را پاک و پاکیزه کن مىخواهم آن را به سوى دوست ببرم، حاکى است که باید در راه دوست بهترین و پاکترین را نثار کرد.
5 - ابراهیم و همسر و فرزندش در این امتحان، سرسختانه در برابر وساوس شیطان مقاومت کردند و او را با ترور خود شکست دادند.
6 - وصیت اسماعیل حاکى است که او به پدر و مادر احترام شایان مىکرد، و بنده خالص بود و خواست قربان شدنش در حال سجده باشد.
7 - اسماعیل پدرش ابراهیم را براى اجراى فرمان خدا کمک مىکرد، چنانکه ابراهیم در این مورد از او استمداد مىنمود.
8 - ابراهیم در اجراى فرمان خدا قاطع بود، از اینکه کارد نمىبرد و امر خدا تأخیر مىافتد سخت ناراحت بود، و باید این درس را از کلاس ابراهیم آموخت.
9 - خداوند به کارهاى خالص و بزرگ، ارج و ارزش بزرگ مىنهد، از این رو با فدیهاى عظیم، خاطره ایثار ابراهیم را جاودانى و جهانى کرد.
10 - بالاخره ابراهیم و هاجر و اسماعیل، سه نمونه الگوى مردان و زنان و جوانان هستند و باید این سه قشر، داستان آنها را اسوهى خود قرار دهند.
فصل هجدهم: مقام امامت و سایر مقامات ابراهیم (علیه السلام)
ابراهیم، خلیل خدا شد
در قرآن و روایات، ابراهیم به عنوان صاحب مقامهاى متعدد توصیف شده است مانند اینکه او: از نیکان، صالحان، قانتان (خالص در عبادت و خضوع)، راستگویان، بردباران، متعهدان، به عنوان یک امت، متوکل به خدا، ابواضیاف (پدر مهمانان)، شجاع، داراى منطق گویا، پیامبر، عبد، خلیل، امام و... بود.
در میان این مقامهاى والاى معنوى که هیچ پیامبرى به آن متصف نشده مقام خلیل اللهى مهمتر است که در قرآن در آیه 125 سورهى نسا بدین شرح آمده است.
واتخذ الله ابراهیم خلیلاً خداوند ابراهیم را به عنوان خلیل خود انتخاب کرد.
در اینکه خلیل یعنى چه، یکى از سه معنى براى آن گفته شده است:
1 - ممکن است خلیل از ماده خلت (بر وزن حجت) به معنى دوستى بوده باشد.
2 - ممکن است خلیل از ماده خلت (بر وزن ملت) به معنى تحقیق در خلال معانى و توجه به اسرار جهان باشد.
3 - و ممکن است از ماده خلت (بر وزن ضربت) به معنى نیاز و احتیاج باشد.131
و مىتوان هر سه معنى را درباره ابراهیم گفت، او هم دوست خدا بود، و هم توجه به اسرار جهان داشت و هم نیازمند به خدا بود.
اما اینکه چرا خداوند، ابراهیم را خلیل خود کرد، و این مقام عالى را به او داد روایات ما پاسخهاى متعدد دادهاند که مىتوان همه آنها، پلههاى رسیدن به این مقام باشد.
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده: از این رو خداوند ابراهیم را خلیل خود انتخاب کرد، که او هرگز تقاضاکنندهاى را محروم نساخت و هیچگاه از کسى نیز تقاضا نکرد.132
در بعضى از روایات آمده: این مقام بر اثر کثرت سجود، و اطعام گرسنگان و به خاطر مناجات و عشق به خدا و نماز در دل شب، و یا به خاطر کوشا بودن در راه اطاعت خدا یا به خاطر غیرت او در حفظ حجاب خانواده و یا به خاطر صلوات فرستادن بسیار به محمد و آل او به ابراهیم داده شد.133
و از امام باقر (علیه السلام) در ضمن روایتى نقل شده که: ابراهیم بندهاى شایسته بود خداوند به او مقام نبوت داد، در مسیر نبوت کارها را به خوبى انجام داد، خداوند مقام رسالت را به او داد در این مسیر سختترین آزمایشها را به خوبى به پایان رساند، خداوند مقام پرافتخار خلیل را به او داد.134
به هر حال همه این روایات نشانه این است که: نیکیها و فداکاریهاى ابراهیم در تمام ابعاد انسانى، او را به این مقام ارجمند رسانده است.135
سه روایت جالب
1 - روزى ابراهیم از خانه به جستجوى مهمان بیرون آمد هنگام مراجعت، شخصى را در خانهاش دید، از او پرسید با اجازه چه کسى وارد این خانه شدهاى؟ او سه بار گفت: با اجازه پروردگار، ابراهیم دانست که او جبرئیل است و از این دیدار سپاس خدا را بجاى آورد، آنگاه جبرئیل گفت: خداوند مرا به سوى یکى از بندگانش فرستاده که او را خلیل خود نموده است، ابراهیم گفت: آن بنده کیست تا آخر عمر خدمتگزار او شوم؟ جبرئیل گفت: آن بنده تو هستى، ابراهیم گفت: به چه علت خدا مرا خلیل خود کرد؟ جبرئیل گفت: براى آنکه هیچکس از تو سؤال و تقاضائى نکرد مگر اینکه پاسخ مثبت به او دادى.136
2 - غذا در خانه ابراهیم تمام شده بود، از خانه بیرون آمد و براى یافتن آرد، به نزد دوست مصرى خود رفت که از او آرد یا طعامى قرض کند. وقتى که به خانه دوستش رسید، او را در خانه نیافت. دست خالى بطرف خانه برگشت. در این راه از اینکه با خورجین خالى به خانه بر مىگردد، احساس شرم کرد خورجین را پر از ریگ کرد و به خانه آمد و به استراحت پرداخت. ساره به سراغ خورجین رفت، دید در میان آن، آرد هست، آنرا خمیر کرد و نان پخت و نزد ابراهیم برد.
ابراهیم وقتى که از خواب بیدار شد و نان را دید، پرسید این نان از کجا آمده؟ ساره گفت: از همان آردى که از نزد دوست مصرى خود آوردى، نان پختم، این از همان آرد است، ابراهیم متوجه شد که لطف خدا شامل حال او شده، گفت: آنکه آرد به من داده خلیل من است، نه مصرى.
خداوند در همین لحظه ابراهیم را خلیل خود خواند، و ابراهیم شکر کرد و سپس از آن نان میل فرمود.137
3 - ابراهیم مرد غیورى بود و نسبت به حجاب همسر، حساسیت خاصى داشت. از این رو وقتى به جائى مىرفت، در را مىبست، روزى به خانه برگشت و دید مرد خوشسیما و پاکیزهاى در خانه او ایستاده است، غیرتش به جوش آمد و با احساسات به او گفت: چه کسى به تو اجازه ورود به این خانه داده است؟ او گفت: پروردگارم به من این اجازه را داده است. ابراهیم گفت: خداوند از من سزاوارتر است، اینک بگو تو کیستى؟
او گفت: من فرشته مرگ (عزرائیل) هستم، ابراهیم گفت: آیا آمدهاى روح مرا قبض کنى؟ او گفت: نه بلکه خداوند، بندهاى را خلیل خود کرده است آمدهام به او بشارت بدهم، ابراهیم گفت: آن بنده کیست تا آخر عمر در خدمت او باشم؟ او گفت: آن بنده تو هستى، ابراهیم نزد ساره آمد و مطلب را براى او بیان کرد.138
ملاقات و گفتگوى جالب ابراهیم با عابد سالخورده
روزى ابراهیم به قصد سیاحت و گردش و دیدن آفریدههاى زیبا و متنوع خدا در دشت و صحرا و دریا از خانه بیرون آمد، در مسیر خود دید: شخصى در بیابان مشغول نماز است و صدایش به مناجات با خدا بلند مىباشد، و لباسى پوشیده که از مو است، قیافهاش نشان میدهد که از بندگان پارساى خدا است.139
ابراهیم که از عمق جان، بندگان عابد خدا را دوست داشت، نزد او رفت تا از او احوالى بپرسد، کنارش نشست تا نماز او تمام شد. از او پرسید: براى چه کسى نماز مىخوانى؟ او گفت: براى خداى جهان.
ابراهیم پرسید خدا کیست؟ او گفت: خدا کسى است که تو و مرا آفریده است ابراهیم بسیار مسرور شد و گفت: از عقیده و روش تو خوشوقت شدم، دوست دارم با تو باشم، منزل تو کجاست تا هرگاه خواستم به دیدار تو بیایم؟
عابد گفت: منزل من آن سوى دریا است، تو نمىتوانى به آنجا بیائى، چرا که آب مانع است، ابراهیم گفت: پس تو چگونه از آب رد مىشوى؟ عابد گفت: من به خواست خداوند از روى آب راه مىروم، ابراهیم گفت: شاید کسى که آب را تحت تسخیر تو قرار داده براى من نیز چنین کرده باشد، برخیز به منزل تو برویم و امشب را با هم باشیم.
عابد برخاست و همراه ابراهیم حرکت کرد، تا به دریا رسیدند، عابد نام خدا را به زبان آورد و روى آب بىآنکه غرق شود حرکت کرد، ابراهیم نیز به نام خدا، روى آب حرکت کرد، و با هم به منزل عابد رسیدند. ابراهیم از عابد پرسید: غذاى تو چیست؟ و از کجاست؟ عابد اشاره به درختى کرد و گفت: میوه این درخت را جمع مىکنم و در تمام ایام سال مىخورم، ابراهیم پرسید: کدام روز از همه روزها بزرگتر است؟ عابد گفت: آن روزى که خداوند مردم را به پاى حساب کشیده و بر اساس آن کیفر و پاداش مىدهد (یعنى روز قیامت) ابراهیم گفت: پس بیا دست به دعا برداریم تا خداوند ما را از شر آن روز نجات دهد.
طبق نقل دیگر عابد گفت: براى چه کسى دعا کنیم؟ ابراهیم گفت: براى مؤمنین گنهکار، عابد گفت: من دعا نمىکنم، ابراهیم پرسید: چرا؟ عابد گفت: من سه سال است دعائى مىکنم ولى هنوز مستجاب نشده است، تا آن دعا مستجاب نشود از خدا شرم دارم که دعاى دیگرى کنم.
ابراهیم گفت؛ هرگاه خداوند بندهاى را دوست داشت، دعاى او را مدتى حبس مىکند تا مناجات و راز و نیاز آن بنده زیاد شود، و هرگاه بندهاى را مشمول غضبش قرار داد، دعاى او را زود مستجاب مىکند و یا ناامیدش مىکند که دیگر دعا نکند، اى عابد چه چیزى را در این سه سال از خدا خواستهاى که هنوز مستجاب نشده است؟
عابد گفت: روزى در محلى نماز مىخواندم ناگاه چشمم به جمال نوجوانى افتاد که در نهایت زیبائى بود، از پیشانى او نور مىدرخشید، چند گاو مىچراند که بقدرى زیبا و چشمگیر بودند که گویا به پوست آنها روغن مالیدهاند، و چند گوسفند به همراه او بودند که بسیار فربه و خوشمنظر بودند، مجذوب آن نوجوان شدم، از او پرسیدم کیستى و این گاوها و گوسفندها از آن کیست؟
گفت: من فرزند ابراهیم خلیل هستم و این گاوها و گوسفندها مال او است محبت ابراهیم خلیل در دلم جاى گرفت، از خدا خواستم که خلیل خود را به من بنمایاند، سه سال این دعا را مىکنم ولى خبرى از استجابت آن نیست.
ابراهیم گفت: من ابراهیم خلیل هستم و آن نوجوان پسر من (اسحاق) است، عابد تا این سخن را شنید، با شور و شوق دست بر گردن ابراهیم انداخت و او را بوسید و گفت: سپاس خداوند جهان را که دعایم را به استجابت رساند آنگاه ابراهیم به درخواست عابد، براى همه افراد با ایمان دعا کرد، و عابد آمین گفت.140 به قول شاعر:
سرکویش هوس دارى هوى را پشتپائى زن بساط قرب مىجوئى، خرد را الوداعى گو |
|
در این اندیشه یکرو شو، دو عالم را قفائى زن وصال دوست مىخواهى، بلا را مرحبائى زن |
به این ترتیب ابراهیم که مجموعهاى از نیکیها و ارزشهاى انسانى و کمالات عالى معنوى، و تندیس معرفت و شناخت و بندگى بود، داراى مقام خلیل اللهى گردید، و پله پله، کمال را مىپیمود و مىرفت که در شایستگى امامت و رهبرى را پیدا کند و بر قله امامت که آخرین سیر تکاملى بشر است تکیه زند...
امامت ابراهیم یا آخرین سیر تکاملى
ابراهیم با آن قدمهاى استوار، و بالهاى بلند و دل سرشار از امید و توکل و روحیه کفرستیز لحظه لحظهى عمر گرانبارش را، پلهپله نردبان عروج انسانها ساخت، و در تمام فراز و نشیبها به خوبى انجام وظیفه کرد تا به قله رفیع خلیل اللهى رسید که هر کس را یاراى صعود به آن قله نیست.
سرانجام از این مرحله نیز گذشت و به آخرین سیر تکاملى یک انسان، یعنى مقام امامت و رهبرى و معلم و مجرى حکومت الهى در رأس آن قرار گیرد، و مردم زمانش نیز چنین لیاقتى یافتند که رهبرى این چنین داشته باشند. بهتر است که به سراغ قرآن رویم و ببینیم قرآن چه مىگوید: قرآن در سورهى بقره آیهى 124 مىفرماید: و اذا بتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین.
خداوند ابراهیم را در امور مختلف آزمود و او به خوبى از عهده آزمایش برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم گفت: از دودمان من (نیز امامانى قرار بده) خداوند به او فرمود: پیمان من (مقام امامت) به ستمکاران نمىرسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند شایسته این مقامند)
درباره این آیه چند مطلب است که به شرح کوتاه آن مىپردازیم:
1 - امامت آخرین سیر تکاملى بشر است، چنانکه امام صادق علیهالسلام فرمود: ابراهیم پس از مقام بندگى و سپس نبوت و سپس رسالت خلیل اللهى، به مقام امامت رسید.141
2 - براى امامت معانى مختلفى ذکر کردهاند مانند اینکه: امامت یعنى ریاست در امور دنیاى مردم یا امامت یعنى ریاست در امور دین و دنیاى مردم و... ولى از دیدگاه تشیع راستین، امامت یک معنى عمیق و وسیعى دارد که با معنى آخرین سیر تکاملى بشر تطبیق مىکند، و آن اینکه: امامت یعنى تحقق بخشیدن به امور و شئون دینى، اعم از حکومت به معنى وسیع و اجراى حدود و احکام خدا و همچنین تربیت و پرورش نفوس در جهت ظاهر و باطن، و این مقام بر اساس این معنى از مقام رسالت و نبوت بالاتر است، زیرا نبوت و رسالت تنها خبر دادن از طرف خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار و دعوت مردم به سوى خداپرستى است، ولى امامت علاوه بر اینها نظارت کامل و اجراى احکام و حدود و تربیت نفوس از نظر ظاهر و باطن است. بعضى از پیامبران علاوه بر مقام خود امامت و رسالت، داراى مقام امامت نیز بودهاند، مانند پیامبر اسلام، البته خود امامت نیز داراى مراتب و درجاتى است مثلاً امامت در وجود على علیهالسلام که کاملتر از امامت از پیامبران پیشین بود.
3 - امامت عهد و پیمان مخصوص الهى است، و در آن تعهد و پاکى لازم است.
4 - این مقام و مسؤولیت بزرگ، بعد از یک سلسله شایستگىها به کسى اعطا مىگردد.
5 - این شایستگىها باید عملاً در افراد آشکار گردد.
6 - این مقام را خدا تعیین مىکند چون او به تمام ظواهر و باطنها آگاهى کامل دارد.
7 - این مقام به کسانى که ظالم هستند و برخلاف عدل (به معنى وسیع کلمه) رفتار مىنمایند مانند کسى که مشرک بوده است نمىرسد.
ابراهیم تمام این ویژگیها را داشت که به این مقام نائل شد، منظور از کلمات که در آیه فوق آمده همه شایستگیهائى است که ابراهیم در فکر و عمل، آنها را به ثبوت رساند، دانشمند معروف علامه صدوق بیست مورد از این شایستگیها را نام مىبرد مانند: یقین ابراهیم، شناخت او، شجاعت و حلم و صبر انقلابى او، سخاوت و جوانمردى او، اعراض و دورى او از دودمان خود به خاطر بتپرستى آنها، امر به معروف و نهى از منکر، حضور و ظهور او در صحنه، اخلاق نیک و توکل و راز و نیاز و دعاهاى او، مسأله قربانى فرزند، و غیرت و خوشرفتارى با همسر و تواضع او در برابر خدا و خلوص و توجه خاص او به خدا و اسلام و صالحیت و...142
در اینجا مىتوان بتشکنى ابراهیم، و ساختن کعبه توسط او و دعوت جهانى او از مردم براى شرکت در مراسم حج و... را نیز نام برد و به قول حافظ:
امید خواجگیم بود بندگى تو کردم امید در سر زلفت بروز عهد ببستم گناه چشم سیاه تو بود بردن دلها ز غمره بر دل ریشم چه تیرها که گشادى بخاک پاى تو سوگند نوردیده حافظ |
|
هواى سلطنتم بود و خدمت تو گزیدم طمع به دور دهانت زکام دل ببریدم که من چو آهوى وحشى زآدمى برمیدم ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم که بىرخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم |
آرى در هزاره اول حضرت آدم (علیهالسلام)، در هزاره دوم حضرت نوح، در هزاره سوم حضرت ابراهیم، در هزاره چهارم حضرت موسى، در هزاره پنجم حضرت محمد پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) بار سنگین رسالت و امامت را به دوش کشیدند، و این حرکت همچنان تا قیام حضرت قائم آل محمد (صلى الله علیه و آله) ادامه دارد (با توجه به درجات مختلف آن) تا وقتى که زمام امت به دست حضرت مهدى، رهبر و مصلح کل جهان بیفتد و همه جهان را از لوث فساد پاک سازد، و فرد و جامعه را در ابعاد مختلف به آخرین سیر تکامل برساند، و هم اکنون باید امامت در پرتو نیابت از امام زمان در آنانکه داراى شرایط ولایت فقیه هستند ادامه یابد.
کتاب و قانون اساسى ابراهیم
هر امتى که امام دارد نیاز به قانون و کتاب دارد، چرا که جامعه بدون قانون جامعه بىنظمى است که کارش به هرج و مرج کشیده خواهد شد.
ابراهیم داراى کتابى بود که قرآن در سوره اعلى آیه 19 از آن به صحف تعبیر مىکند و در آیه 14 این سوره به بعد مىفرماید: کسى که وجود خود را از آلودگیها پاک سازد و در یاد خدا باشد و نماز بخواند رستگار است، دنیاپرستان این جهان بىوفا را بر جهان جاویدان ترجیح مىدهند، ولى آخرت خانه همیشگى و بهتر خواهد بود، این مطالب را در صحیفهها و کتابهاى قبل از قرآن (همچون) صحف ابراهیم و موسى خاطرنشان ساختهایم...
کتاب ابراهیم که داراى بیست یا ده صحیفه بود در شب اول ماه رمضان بر آن حضرت نازل گردید، ابوذر غفارى گوید: از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) پرسیدم محتواى این صحف چه بود؟ فرمود: محتواى این صحف، اندرزها و مثلها و حکمتها بود از اندرز و دستورات این صحف این بود که:
اى زمامدار مغرور که در بوته آزمایش خدا قرار گرفتهاى، ترا براى انباشتن ثروت نیافریدهام، بلکه فرستادهام تا از مستضعفین و مستمندان حمایت و یارى کنى... بر شخص خردمند سزاوار است که وقت خود را در چهار بخش تقسیم کند، در یک بخش با پروردگار خود به راز و نیاز بپردازد، و در یک بخش خود را به پاى حساب بکشد و در یک بخش درباره نعمتهاى خدا بیندیشد و در بخش دیگر استراحت کند تا آن استراحت مایه آمادگى و نیرو براى انجام سه بخش دیگر شود.... اندیشمند کسى است که به آنچه در زمان خودش مىگذرد بینا باشد، خود را همواره اصلاح کند، و زبانش را کنترل نماید، و بر شخص اندیشمند سزاوار است که در جستجوى سه چیز باشد: 1 - معاش دنیاى خود را از راه حلال، کسب کند 2 - آخرت را فراموش ننماید 3 - از نعمتهاى مشروعى که خداوند به او مرحمت فرموده بهرهمند گردد.143
یک بحث کوتاه درباره مسأله رهبرى
در آئین اسلام مسألهى رهبرى که از آن به امامت و ولایت تعبیر مىشود، عالیترین مقامى است که اگر آن نباشد، هیچ نیست، و همه چیز در پرتو امامت و رهبرى صحیح مفهوم واقعى خود را پیدا مىکند، این که گفتیم رهبرى صحیح، از این رو است که از دیدگاه اسلام رهبران و زمامداران ناصالح، بزرگترین ضرر و خطر را براى جامعه اسلامى دارند و بیشتر فسادها و کمبودها و انحرافها در طول تاریخ اسلام از ناحیه همین رهبران ظالم و ناصالح بوده است، و نوعاً پیامبران و امامان لبه تیز مبارزه خود را متوجه ائمهى کفر و سران خودسر و ناصالح مىکردند، چرا که ریشه و عامل اصلى فساد آنها بودند.
آنچه چرخهاى موتور انقلاب اسلامى را به حرکت در مىآورد، رهبرى صحیح است، بزرگترین عامل انقلاب و تداوم آن در رهبرى صحیح و تکیه بر مکتب و اتحاد خلاصه مىشود، نقش امامت همچون نقش قلب است که ادارهکننده حیات کشور بدن و ارگانهاى آنست (قلب به معنى رهبر و فرمانرواى کشور تن به معنى قلبى که پشت فقرات سینه قرار گرفته است)
مسلمانان در هر عصر و زمان باید به مسأله امامت و رهبرى توجه عمیق و خاصى داشته باشند، چرا که رمز حرکت مسلمین در صراط مستقیم در پرتو امامت صحیح امکانپذیر است، در داستان ابراهیم، بزرگترین و حساسترین درس، همان مسأله امامت ابراهیم است که آخرین نقطه سیر تکاملى او بود که پس از طى مراحلى به آن رسید، این نقطه حساس و چگونگى آن باید همیشه مدنظر ابراهیمیان باشد. و با توجه به آن کمیت و کیفیت امامت راستین را دریابند، و آنرا در اولویت قرار دهند.
در اینجا براى توجه بیشتر به مسألهى امامت به دو حدیث ذیل توجه کنید:
1 - امام صادق (علیه السلام) فرمود: پایههاى اجاق اسلام سه چیز است نماز و زکات و ولایت (رهبرى و امامت) هیچیک از این سه، جز به همراه دوتاى دیگر درست نیست144
2 - زراه گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود: بناى اسلام بر روى پنج پایه است: نماز و زکات و حج و روزه و ولایت (امامت)، زراره گوید: پرسیدم کدامیک از اینها بهتر است؟ فرمود: الولایة افضل لانها مفتاحهن والوالى هوالدلیل علیهن ولایت برتر است زیرا ولایت کلید آنها است و والى (امام) دلیل و راهنماى آنها مىباشد145
110) توضیح اینکه: ابراهیم مىخواست قلبش مالامال از اطمینان شود، و احتیاط مىکرد که مبادا وسوسهاى در کار باشد. با توجه به این که پاى کشتن و قربانى کردن در میان بود. |
فصل نوزدهم: مناجاتها و دعاهاى ابراهیم (علیه السلام)
در داستان ابراهیم خلیل (علیه السلام) در هر فراز و نشیبش در هر جا که مشاهده مىشود، دعا یا دعاها و مناجات او به چشم مىخورد، و این حاکى است که او همواره بیاد خدا بود و از مدد مىطلبیده، و روحیهى قوى او در پرتو همین دعاها و مناجاتها بیش از پیش، عالى مىشده است و ضمناً دعاهاى او، مکتب و کلاس درسى براى معاصران و آیندگان بود.
قرآن در آیه 14 سورهى توبه او را اواه خوانده و در آیه 75 سورهى هود او را اواه منیب خوانده است و کلمهى اواه به معنى بسیار دعاکننده که توأم با اخلاص باشد، و کلمه منیب به معنى انابه و مناجات و بازگشت به خدا است؛ و چنانکه در فصل 17 گفتیم، گاهى دعاهاى غیر عادى او به استجابت مىرسید و این حاکى است که همه شرائط استجابت دعا در او بوده است و یا در ملاقات با عابد سالمند (که فصل 18 ذکر شد) به او مىگوید: بیا با هم براى نجات مؤمنان در روز سخت قیامت، دعا کنیم، و گاه مىشد دعا را با نماز با هم انجام مىداد، و در ضمن نماز به نیایش و دعا مىپرداخت (در فصل 17 روایتى در این مورد ذکر شد)
و از دعاهاى او پس از پایان ساختمان کعبه است، که در آن پنج دعا کرده که در قرآن آیه 128 سورهى بقره آمده است، او در این دعا چنین مىگوید:
1 - پروردگارا این عمل را از ما بپذیر.
2 - خدایا ما و فرزندان ما را امتى تسلیم خود کن.
3 - شیوهى صحیح پرستش خود را به ما نشان بده.
4 - توبهى ما را بپذیر.
5 - در میان مردم این سرزمین، پیامبرى را مبعوث کن تا به پاکسازى و نوسازى فکرى و عملى مردم گردد.
به این ترتیب مىبینم دعاهاى او همه در جهت اعلاى کلمه حق و دورى از هرگونه شرک و آلودگى، و در جهت رهبرى صحیح و پاکى در فکر و عمل است. و در آیه 83 تا 89 سورهى شعراء نیز مىبینیم دعاهاى ابراهیم در شش مورد ذکر شده است:
رب هب لى حکماً و الحقنى بالصالحین * واجعل لى لسان صدق فى الاخرین * واجعلنى من ورثة جنة النعیم * واغفر لابى انه کان من الضالین * و لا تخزنى یوم یبعثون یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم
پروردگارا به من علم و دانش و بینش مرحمت فرما * خدایا براى من در میان امتهاى آینده زبان نیک قرار بده * و مرا از وارثان بهشت پر از نعمت کن * و عمویم را بیامرز که او از گمراهان است و مرا در روز رستاخیز رسوا مکن، آن روزى که هیچ مال و فرزندى سود نمىدهد، مگر کسى که با قلب سالم و پاک به سوى خدا بیاید.
کوتاه سخن اینکه: ابراهیم در تمام ابعاد، یک انسان کامل بود، در عین اینکه مبارز و مجاهد بود، قهرمان پارسائى و عبادت و نیایشگرى بود، و در عین اینکه قهرمان میدانها بود، از دیدن منظرهى رقتبارى، اشک مىریخت و در یک کلمه جامع اضداد بود که مردان بزرگ خدا چنینند!
شرح کوتاهى دربارهى دعاى فوق
ابراهیم (علیه السلام) در این فراز از دعا: نخست از علم و دانش و بینش که ریشه و پایهى اصلى رشد جامعه و فرهنگ و سیاست است، شروع کرده است.
سپس از عمل صالح سخن به میان آورده و از خدا خواسته که تا پایان عمر در صف مردان صالح و شایسته باشد (با توجه به اینکه عمل نیک انسان را صیقل مىدهد و صاف مىکند)
سپس از خدا خواسته که نه تنها در محدودهى زمان خود، بلکه در زمانهاى آینده نیز، نام یکى در میان امتها داشته باشد، و زندگیش براى آنها نیز راهگشا و راهنما و الگو باشد (چرا که قلب او براى نجات همهى انسانها در هر زمانى که هستند مىطپید)
سپس از خدا خواسته تا در سراى آخرت نیز مشمول نعمتها و توجهات خاصهى الهى در بهشت گردد، و در آنجا نیز از بدکاران جدا باشد و همنشین نیکان قرار گیرد.
او آرزو داشت همه گمراهان، نجات پیدا کنند، و همچون دکتر دلسوز مىخواست همهى بیماران شفا یابند، در این میان بخصوص به فکر سرپرست و عمویش آزر بود که او نیز نجات یابد، او دلش مىسوخت که عمویش بر اثر بتپرستى به جهنم برود، براى هدایت او نیز دعا کرد.146
در آخر باز بیاد روز حساب و کتاب مىافتد، از خدا مىخواهد که در آن روز سخت و دشوار، رسوایش نکند، و ضمناً این اعلام را مىکند که در روز قیامت، مال و فرزند به کار نمىآید، آنچه مفید به حال انسان است، قلب پاک و نیت سالم و عمل شایسته است.
به این ترتیب دعاهاى ابراهیم نیز در کانال سازندگى قرار گرفته و همه مربوط به رهائى و نجات و رشد است.
سخنى کوتاه و نکاتى دربارهى دعا
در قرآن بخصوص از زبان پیامبران و بویژه از زبان ابراهیم خلیل (علیه السلام) بسیار از دعا سخن به میان آمده است.
در قرآن در آیه 186 سوره بقره مىخوانیم: و هنگامى که بندگان من از تو (پیامبر) دربارهى من درخواست کنند، (بگو) من نزدیکم، دعاى دعاکننده را هنگامى که مرا مىخواند، پاسخ مىگویم، پس آنها باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا به هدف برسند.
و در آیه 62 سورهى مؤمن مىخوانیم:
و قال ربکم ادعونى استجب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین پروردگار شما گفت: بخوانید مرا تا اجابت کنم خواستهى شما را، آنانکه از عبادت من استکبار مىورزند بزودى داخل دوزخ مىشوند در حالى که در آنجا ذلیل و خوار هستند.
از این آیه پنج مطلب استفاده مىشود:
1 - دعا کردن محبوب خدا شایسته است.
2 - دعا کردن عبادت است.
3 - دعا موجب استجابت است.
4 - دعا نکردن یک نوع غرور و استکبار است.
5 - براى آنانکه دعا و نیایش ندارند، عذاب سخت خوارکننده در پیش است.
روایات دربارهى دعا بسیار است در اینجا به عنوان نمونه به این چند روایت توجه کنید:
1 - امام صادق (علیه السلام) فرمود: ان عندالله عزوجل منزلة لاتنال الا بمسالة در نزد خداوند مقامى است که بدون دعا کسى به آن نمىرسد.147
و نیز فرمود: دعا (حتى) قضاء محکم و حتمى را - هر چند محکم باشد - برطرف مىکند، بسیار دعا کن زیرا دعا کلید هرگونه رحمت، و برآورندهى هر حاجت است، و انسان به آن مقاماتى که در نزد خدا است نمىرسد مگر با دعا، چرا که هیچ درى کوبیده نشد مگر اینکه امید آنست صاحبش آن را بگشاید.148
در بعضى از روایات آمده که دعا سلاح مؤمن است، دعا مغز عبادت است، دعا بهتر از عبادت است، دعا کردن از قرآن خواندن بهتر است و... و باید توجه داشت همانگونه که تجربه و گفتار دانشمندان بزرگ ثابت کرده دعا کردن بر نیروى اراده و قوت قلب و پشتکار انسان مىافزاید نه اینکه مخدر باشد.
و ناگفته نماند: که دعا آداب و شرائط واجب و مستحب دارد که در این صورت به اجابت مىرسد، و با توجه به این شرائط، مىبینیم دعا، از سازندهترین عامل حرکت و تکامل است.
مثلاً امام صادق (علیه السلام) فرمود: دعا از کسى که قلب سخت و خشن دارد اجابت نمىشود149
و نیز فرمود: من احب ان یستجاب دعائه فلیطب مطعمه و مکسبه کسى که دوست دارد دعایش مستجاب گردد، باید غذا و کسب خود را پاک کند.150
از شرائط استجابت دعا، انجام امر به معروف و نهى از منکر است و گرنه هر چه دعا شود مستجاب نگردد، همچنین از شرائط آن، قبول رهبرى صحیح است.151
و بطور کلى چنانکه در دعاى کمیل مىخوانیم: اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء خدایا بیامرز گناهانم را که از استجابت دعا ممانعت مىکنند باید رعایت شرائط آن را کرد.
آداب مستحبى دعا نیز باید رعایت گردد: مانند طهارت و با وضو بودن و روى قبله نشستن - بخصوص در مکانهاى مقدس - حمد و ثناى الهى و صلوات بر پیامبر و آلش و حضور قلب و... و ما مىتوانیم با توجه به مفاهیم دعاهائى که از امامان ما نقل شده مثل دعاى کمیل، دعاى صباح، دعاى سمات، دعاى ندبه - بخصوص دعاهاى صحیفهى سجادیه امام زینالعابدین (علیه السلام) طرز و شیوهى دعا کردن را بیاموزیم که علاوه بر دعا، خود درسهاى آموزنده در بالا بردن سطح فرهنگ و اخلاق است.
در اینجا سؤال مىشود که گاهى انسان همهى شرائط را فراهم مىکند در عین حال دعایش مستجاب نمىشود؟!
پاسخ این سؤال را امام صادق (علیه السلام) چنین داده است:
در کتاب احتجاج علامه طبرسى نقل شده: از امام صادق شخصى سؤال کرد آیا خداوند در قرآن نفرمود: هرکس دعا کند من دعاى او را اجابت مىکنم ادعونى استجب لکم پس چرا افراد مضطر را مىبینم دعا مىکنند ولى دعایشان مستجاب نمىشود، و مظلومى را مىبینم از خدا پیروزى بر ظالمش را مىخواهد، ولى پیروز نمىشود؟!
امام فرمود: واى برتو، هیچکس دعا نمىکند مگر اینکه دعایش اجابت مىشود، اما دعاى ظالم محفوظ است تا موقعى که توبه کند، اما دعاى صاحب حق، وقتى دعا کرد، دعایش مستجاب مىشود و بلائى که متوجه او مىشد و او نمىدانست از او برطرف مىگردد و ثواب آن براى روز نیایش (روز قیامت) ذخیره مىشود و (گاهى) استجابت دعا صلاح دعاکننده نیست، خداوند از استجابت آن خوددارى مىکند، و مؤمن عارف به خدا گاه دعا مىکند ولى نمىداند که صلاح او است یا نه؟152.
نتیجه اینکه: دعا ذاتاً بهترین عبادت، و همین عبادت بودنش براى پاداش کافى است، حال اگر مستجاب شد چه بهتر و اگر در ظاهر مستجاب نشد، شاید بعداً مستجاب مىشود، و یا صلاح مؤمن در عدم استجابت آنست، و ثواب آن براى انسان ذخیرهى آخرت خواهد شد.
به این روایت جالب نیز در اینجا توجه کنید: پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر گاه بندهاى نماز بخواند و بعد از نماز دعا نکند، خداوند به فرشتگانش مىفرماید: بندهام بعد از نماز گوئى خود را بىنیاز از من دانست و دعا نکرد، نمازش را به او برگردانید.153
ما نیز در پایان دست به سوى خدا بلند مىکنیم و این گفتار را با این دعاى ابراهیم قهرمان توحید که پس از ساختن ساختمان کعبه کرد، پایان مىبریم: ربنا تقبل منا انک السمیع العلیم: پروردگارا از ما بپذیر، تو شنوا و دانائى154.
یک داستان تکاندهندهى از دعاى امام سجاد (علیه السلام)
از آنجا که ابراهیم خلیل در بعد دعا و نیایش، فوقالعاده بود، و بهمین خاطر پیوندش به خدا به سرحد عشق به خدا رسیده، و خود را بندهى کوچک خدا مىدانست و در پرتو آن قوىترین مرد روزگار بود، بجاست در این باره اندکى بیشتر سخن بگوئیم، و براى تکمیل این فصل به یک داستان تکاندهنده و عجیب از دعاى امام سجاد (علیه السلام)، زینت عبادتکنندگان بپردازیم، تا هم اهل دعا شویم و هم شیوهى دعا را بیاموزیم:
اصمعى155 گوید: شب هنگام به سوى کعبه خانه خدا رفتم در حین طواف، ناگهان صدائى حزنآور و آمیخته با خلوص شنیدم: شب مهتابى بود، دنبال صدا را گرفتم، ناگهان چشمم به صورت جوان خوش سیما و جذاب که نشانههاى بزرگوارى در آن دیده مىشد افتاد، و در دو طرف سرش، موى سرش آویزان بود، پردهى کعبه را گرفته بود و مىگفت:
اى آقا و مولاى من، چشمها خوابیده، و ستارگان پنهان شدهاند و تو مالک زنده و قیوم هستى که خواب سبک و خواب سنگین، ترا فرا نمىگیرد، پادشاهان درهاى خانههاى خود را بستهاند و بر آن نگهبانان و موانع گذاشتهاند، و هر دوستى با دوست خود خلوت کرده است، اما در درگاه تو براى سؤالکنندگان باز است، اکنون من در کنار در خانهات، گنهکار فقیر و خطاکار مسکین ایستادهام، آمدهام به اینجا امید رحمت ترا دارم اى خداى مهربان، به من نظر لطف کن اى کریم و اى مهربانترین مهربانان (سپس این اشعار را خواند:)
یا من یجیب دعاء المضطر فى الظلم قد نام و فدک حول البیت و انتبهوا ان کان جودک لا یرجو الا ذوشرف انت الغفور فجدلى منک مغفرة هب لى بجودک فضل العفو عن شرف |
|
یا کاشف الضر و البلوى مع السقم و عین جودک یا قیوم لم تنم فمن بجود على العاصین بالنعم 156 |
سپس سرش را به سوى آسمان بلند کرد و مىگفت: خداى من، آقا و مولاى من! اگر ترا با علم و شناختم پیروى کنم، سپاس از آن تو است بر من منت بگذار، و اگر با جهل به سوى تو آمدهام، حجت بر من از سوى تو است، با اظهار منتت بر من و اثبات حجتت بر من مرا مشمول رحمت و آمرزشت قرار بده و مرا از دیدار جدم و نور چشمم، حبیب و برگزیده و پیامبرت محمد (صلى الله علیه و آله) در خانه کرامتت (در بهشت) محروم مساز
سپس این اشعار را خواند:
اتیت الیک رب العالمینا و جئت الیک مقصدا یا الهى اتیت بباب عفوک یا الهى فانت الله ذو الافضال حقا |
|
و خلیت الخلائق اجمعینا انت المسئول و الملجا للمذنبینا لترحمنى بفضلک یا معینا و انت المونس المتوحشینا 158 |
سپس سرش را به سوى آسمان بلند کرد در حالى که فریاد مىزد و مىگفت: اى خداى من و آقا و مولاى من، دنیا جز بیاد تو گوارا نیست، و آخرت جز به به عفو تو شادمانکننده نیست، روزها جز به اطاعت تو و دلها جز به محبت تو و نعمتها جز به آمرزش تو ناگوار است، دنیا براى من در صورتى که نفعى براى (دین) تو نداشته باشد، بىلطف است، مرا بیامرز که ضررى به تو ندارد اى کریم، مرا ببخش سپس این اشعار را خواند:
الا ایها المأمول فى کل ساعة الا یا رجائى انت کاشف کربتى فزادى قلیل لا اراه مبلغى اتیتک باعمال قبیحة ردیة ان تحرقنى بالنار یا غایة المنى غریب وحید قل شکرى فانما الهى و ان اعطیتنى قبل رغبتى |
|
شکوت الیک الضر فارحم شکایتى فهب لى ذنوبى کلها واقض حاجتى اللزاد ابکى ام لبعد مسافتى و ما فى الورى خلق جنى کجنایتى فاین رجائى منک ثم این مخافتى شکوت الیک الضر فاقبل شکایتى فتعمه یا مولاى بتعجیل راحتى 159 |
اصمعى گوید: این اشعار را مکرر مىخواند تا اینکه بىحال شد و برزمین افتاد، به جلو رفتم و سرش را روى زانویم قرار دادم، ناگهان فهمیدم امام زین العابدین حضرت على بن الحسین (علیهماالسلام) است، سرش در دامنم بود، و دلم بحالش سوخت و گریه مىکردم، قطرهاى از قطرات اشک چشمم به صورتش افتاد، به حال آمد و چشمهایش را گشود و سپس فرمود: چه کسى مرا از یاد مولایم باز داشت؟ گفتم: آقا و مولایم من اصمعى هستم، این چه گریه و ناله است که سردادى با اینکه تو از اهلبیت پیامبر (صلى الله علیه و آله) مىباشى تو از معدن رسالت هستى، آیا خداوند در حق شما نفرمود: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل بیت و یطهرکم تطهیرا خداوند خواسته هرگونه آلودگى را از شما اهل بیت دور و منزه سازد و شما را کاملا پاک نماید احزاب - 33.
اصمعى گوید: آن حضرت برخاست و نشست و فرمود: اى اصمعى! هیهات هیهات، خداوند بهشت را آفریده براى کسى که از او پیروى کند هر چند بندهى حبشى باشد، و دوزخ را آفریده براى کسى که از او نافرمانى کند هر چند فرشتهى قرشى باشد، مگر سخن خداوند را (در قرآن آیه 10 به بعد سورهى مؤمنون) نشنیدهاى: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون وقتى که صور قیامت دمیده شد، دیگر نسب به درد نمىخورد و از آن و از همدیگر تقاضاى کمک نمىکنند (بلکه معیار، عمل صالح است).
فمن ثقلت موازینه فاولئک هم المفلحون و من خفت موازینه فاولئک الذین خسروا انفسهم فى جهنم خالدون * تلفح وجوههم النار و هم فیها کالحون کسانى که ترازوهاى سنجش اعمالشان، سنگین است آنان رستگارانند و آنها که ترازوهاى اعمالشان سبک مىباشد، کسانى هستند که سرمایهى وجود را از دست داده و در جهنم جاودانه خواهند ماند.
اصمعى ادامه مىدهد، در این وقت آن حضرت را به حال خود گذاشتم و رفتم.160
فصل شانزدهم: بزرگترین و قهرمانانهترین ایثار
بزرگترین ایثار در راه خدا
ابراهیم فراز و نشیبهاى سختى را پشت سر گذاشت، و در همه جا و همه وقت، تسلیم فرمان خدا بود و در راه او حرکت مىکرد، همه رنجها را در راه خدا تحمل کرد و در تمام آزمایشهاى الهى قبول شد، و شایستگى خود را به اثبات رساند.
ابراهیم در زندگى، اسماعیل را خیلى دوست داشت، چرا که اسماعیل ثمره عمرش و پاداش یک قرن رنج و سختیهایش بود، به علاوه سالها از او جدا بود و از فراق او مىسوخت، وانگهى زندگى اسماعیل در ظاهر و باطن در تمامى هدفها و راههاى خداجوئى با زندگى ابراهیم درآمیخته بود.
خداوند خواست ابراهیم را در مورد اسماعیل نیز امتحان کند. امتحانى که بزرگترین و نیرومندترین انسانها را از پاى در مىآورد، و آن این بود که ابراهیم با دو دست خود کارد بر حلقوم اسماعیل بگذارد و او را در راه خدا قربانى کند گرچه اجراى این فرمان، بسیار سخت است اما براى ابراهیم که قهرمان تسلیم در برابر فرمان خدا است آسان است بقول شاعر:
از تو اى دوست نگسلم پیوند پند آنان دهند خلق اى کاش |
|
گر به تیغیم برند بنداز بند که ز عشق تو مىدهندم پند |
اصل ماجرا چنین بود:
روزى اسماعیل که جوانى نیرومند و زیبا بود از شکار برگشت، چشم ابراهیم به قد و جمال همچون سرو اسماعیل افتاد، مهر پدرى، آنهم نسبت به چنین فرزند، به هیجان آمد و محبت اسماعیل در زوایاى دل ابراهیم جاى گرفت خداوند خواست ابراهیم را در مورد همین محبت سرشار امتحان کند.
شب شد، همان شب ابراهیم در خواب دید که خداوند فرمان مىدهد که باید اسماعیل را قربان کنى.
ابراهیم در فکر فرو رفت که آیا خواب، خواب رحمانى است، شب بعد هم عین این خواب را دید، این خواب را در شب سوم نیز دید، یقین کرد که خواب رحمانى است. و وسوسه دیگرى در کار نیست.110
ابراهیم در یک دو راهى بسیار پرخطر قرار گرفت، اکنون وقت انتخاب است، کدام را انتخاب کند، خدا را یا نفس را، او که همیشه خدا را بر وجود خود حاکم کرده، در اینجا نیز - هر چند بسیار سخت بود - به سوى خدا رفت، گرچه ابلیس، در سر راه او بىامان وسوسه مىکرد و مثلاً به او مىگفت این خواب شیطانى است و یا از عقل دور است، که انسان جوانش را بکشد و...
ابراهیم که بتشکن تاریخ بود، اکنون ابلیس شکن شد. جهاد اکبر کرد، و با تصمیمى قاطع آماده قربان کردن اسماعیل شد، چرا که کنگرهى عظیم حج قربانى مىخواست، ایثار و فداکارى مىخواست، نفس کشى و ابلیس شکنى مىخواست تا مفهوم واقعى و عینى یابد و امضا شود و مورد قبول گردد.
ابراهیم نخست این موضوع را با مادر اسماعیل هاجر در میان گذاشت111 به او گفت: لباس پاکیزه به فرزندم اسماعیل بپوشان، موى سرش را شانه کن، مىخواهم او را به سوى دوست ببرم، هاجر اطاعت کرد.
وقت حرکت، ابراهیم به هاجر گفت: کارد و طنابى به من بده، هاجر گفت: تو به زیارت دوست مىروى، کارد و طناب براى چه مىخواهى؟
ابراهیم گفت: شاید گوسفندى قربانى بیاورند، به کارد و طناب احتیاج پیدا کنم.
هاجر کارد و طناب آورد، و ابراهیم با اسماعیل به سوى قربانگاه حرکت کردند.
شیطان به صورت پیرمردى نزد هاجر آمد و در قیافه دلسوزى و نصیحت گفت: آیا مىدانى ابراهیم، اسماعیل را به کجا مىبرد.
گفت به زیارت دوست.
شیطان گفت: ابراهیم او را مىبرد تا بقتل رساند.
هاجر گفت: کدام پدر، پسر را کشته است مخصوصاً پدرى چون ابراهیم و پسرى مانند اسماعیل:
شیطان گفت: ابراهیم مىگوید: خدا فرموده است.
هاجر گفت: هزار جان من و اسماعیل فداى راه خدا باد، کاش هزار فرزند مىداشتم و همه را در راه خدا قربان مىکردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمین برداشت و به سوى شیطان انداخت و او را از خود دور کرد)
وقتى که شیطان از هاجر مأیوس شد، به صورت پیرمرد نزد ابراهیم رفت و گفت: اى ابراهیم! فرزند خود را به قتل نرسان که این خواب شیطان است، ابراهیم با کمال قاطعیت به او رو کرد و گفت: اى ملعون، شیطان تو هستى.
پیرمرد پرسید اى ابراهیم! آیا دل تو روا مىدارد که فرزند محبوبت را قربان کنى؟ ابراهیم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خداى من فرمان مىداد که آنها را در راهش قربان کنم، تسلیم فرمان او بودم (نقل شده ابراهیم با پرتاب کردن چند سنگ به طرف شیطان، او را از نزد خود دور ساخت)
شیطان از ابراهیم (علیه السلام) ناامید شد و به همان صورت سراغ اسماعیل رفت، و گفت: اى اسماعیل، پدرت ترا مىبرد تا به قتل برساند، اسماعیل گفت: براى چه؟ شیطان گفت: مىگوید: فرمان خدا است، اسماعیل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا باید تسلیم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شیطان حمله کرد و او را از خود دور نمود.112
ابراهیم و اسماعیل در قربانگاه
ابراهیم فرزند عزیزش: میوه دلش و ثمره یک قرن رنج و سختیهایش، اسماعیل عزیزتر از جانش را به قربانگاه منى آورد، به او گفت: فرزندم! در خواب دیدم که تو را قربان مىکنم.
اسماعیل این فرزند رشید و با کمال که براستى شرائط فرزندى ابراهیم را دارا بود، بىدرنگ در پاسخ گفت: اى پدر! فرمان خدا را انجام بده، بخواست خدا مرا از مردان صبور و با استقامت خواهى یافت.113 اى پدر وصیت من به تو این است که: 1- دست و پاى مرا محکم ببند تا مبادا وقتى تیزى کارد به من رسید، حرکتى کنم، لباس تو خونآلود گردد 2- وقتى به خانه رفتى به مادرم تسلى خاطر بده و آرام بخش او باش 3- مرا در حالى که پیشانیم روى زمین است و در حال سجده هستم قربان کن که بهترین حال براى قربانى است، وانگهى چشمت به صورت من نمىافتد و در نتیجهى محبت پدرى بر تو غالب نمىشود و ترا از اجراى فرمان خدا باز نمىدارد ابراهیم دست و پاى اسماعیل را با طناب بست و آماده قربان کردن اسماعیل عزیزش شد، روحیه عالى اسماعیل، پدر را در اجراى فرمان کمک مىکند، ابراهیم کارد را بر حلقوم اسماعیل مىگذارد، براى اینکه فرمان خدا سریع اجرا گردد، کارد را فشار مىدهد، فشارى محکم، اما کارد نمىبرد، ابراهیم ناراحت مىشود از این رو که فرمان خدا تأثیر مىافتد، با ناراحتى کارد را به زمین مىاندازد، کارد به اذن خدا به زبان مىآید و مىگوید: خلیل به من مىگوید ببر، ولى خداى بزرگ مرا از بریدن نهى مىکند.114
ابراهیم از اسماعیل کمک مىخواهد، به او مىگوید فرزندم چه کنم؟
اسماعیل مىگوید: سر کارد را (مانند نحر کردن شتر) در گودى حلقم فرو کن، ابراهیم که مىخواست پیشنهاد اسماعیل را عمل کند در همین لحظه نداى خدا به گوش ابراهیم مىرسد: هان اى ابراهیم قد صدقت الرؤیا فرمان خدا را با عمل تصدیق کردى همراه این ندا گوسفندى که مدتها در صحراى علفزار بهشت چریده بود نزد ابراهیم آورده شد، ابراهیم ندائى شنید که از اسماعیل دست بردار و به جاى او این گوسفند را قربان کن.115
خداوند تشنه خون نیست، نمىخواهد آدم بکشد، بلکه مىخواهد آدم بسازد، ابراهیم و اسماعیل با اینهمه ایثار و بندگى و ایستادگى در سختترین امتحانات الهى، قهرمانانه فاتح شدند.
قصه ابراهیم و اسماعیل، قصه کشتن و خونریزى نیست بلکه قصه ایثار و استقامت و فداکارى و تسلیم حق بودن است، تا ابراهیمیان تاریخ بدانند که باید این چنین به سوى خدا رفت، از همه چیز برید و سر به آستانالله نهاد.
چرا که تا انسان این چنین نفسکش و ابلیس برانداز و ایثارگر و مرد میدان نباشد نمىتواند ابراهیم شود و به امامت برسد، و بر فرق فرقدان کمال تکیه زند و بر ملکوتیان فائق گردد، و خداوند بر او سلام کند، و در قرآن بفرماید: سلام بر ابراهیم، ما این چنین به نیکوکاران توجه داریم، ابراهیم از بندگان با ایمان ما بود116
این است معنى ایثار، قربانى، انتخاب بزرگ، فداکارى و استقامت و بالاخره همه چیز را براى خدا خواستن و در راه او دادن.
خداوند در قرآن سوره صافات آیهى 107 مىفرماید: و فدیناه بذبح عظیم ما قربانى بزرگى فداى اسماعیل کردیم واژه عظیم شاید اشاره به این است که فداکارى ابراهیم آنقدر بزرگ است که فداى آن نیز بزرگ است، نه تنها همان گوسفند است که در آن لحظه نزد ابراهیم آورده شد، بلکه همه سال در مراسم حج، و در تمام نقاط دنیا، مسلمانان روز عید قربان، میلیونها گوسفند یا حیوانات دیگر ذبح مىکنند و به یاد ابراهیم قهرمان ایثار مىافتند، و خاطره ابراهیم را تجدید مىنمایند، براستى عظیم است، و خداوند این چنین به بندگان مخلص و فداکارش پاداش مىدهد و نام بزرگ آنان را جاودانه در سینه زرین ابدیت مىنگارد و انسانهاى با ایمان تاریخ را بر آن مىدارد که در برابر ابراهیم این چنین تواضع کنند و یاد و حماسه او را فراموش ننمایند و سعى کنند که در خط ابراهیم گام بردارند و ایثار و گذشت و ترور شیطان را از او و همسر و فرزندش بیاموزند.
و در مناسک حج، که بر حاجیان واجب شده با بیست و یک سنگ، سه ستون سنگى جمره اولى و وسطى و اخرى را سنگ باران کنند، براى آنست که در کلاس بزرگ حج، همچون ابراهیم و همسر و فرزندش به میدان شیطان بروند و مردان و زنان و جوانان، این چنین شیطان را ترور کنند نه اینکه خود مورد ترور شیطان شوند.
ابراهیم در این آزمایش بزرگ نیز کار را به خوبى به پایان رساند، کار او عالى بود که فرشتگان به خروش افتادند که: زهى بنده خالص که او را در آتش افکندند از جبرئیل کمک نخواست، اینک براى خشنودى خدا، کارد بر حلقوم جوان عزیز خود گذاشته و حاضر شده میوه قلبش را به دست خود قربان کند، آرى این است معنى واقعى قربان، که اگر این قربان باشد، ما به عزت و عظمت در تمام ابعاد مىرسیم و گرنه عقب افتادهایم، به قول شاعر و عارف بزرگ اقبال:
هر که از تن بگذرد جانش دهند هر که نفس بت صفت را بشکند هر که گردد نوح عقلش ناخدا هر که بى سامان شود در راه دوست |
|
هر که جان در باخت جانانش دهند در دل آتش گلستانش دهند ایمنى از موج توفانش دهند در دیار دوست سامانش دهند |
ترسیم دیگرى از وصیت اسماعیل قهرمان صبر
اسماعیل تازه به رشد رسیده بود که بقولى سیزده سال داشت، کمکم همیارى با وفا و صدیق براى پدر بود پدر در شب هشتم ذیحجه در خواب دید که کسى به او مىگوید باید اسماعیل را در راه خدا قربان کنى، این شب را از این رو شب ترویه گویند، لرویة ابراهیم فیه فى منامه زیرا ابراهیم، در این شب در خواب دیده بود که اسماعیلش را قربان کند.
شب بعد شب نهم نیز همین خواب را دید، بروشنى اطمینان کامل یافت که این خواب، رحمانى و راست است و وسوسهاى در کار نیست، این شب را عرفه (شب شناخت) گفتند: لمعرفته صحة منامه زیرا ابراهیم درستى خوابش را دریافت.
ابراهیم تصمیم گرفت، اسماعیل را قربان کند، وقتى اسماعیل را به قربانگاه برد و او را به زمین خواباند تا قربانش کند، اسماعیل این وصیتهاى ششگانه را کرد:
1 - دست و پایم را محکم ببند تا مبادا اضطراب کنم و با حرکاتم فرمان خدا تأخیر بیفتد.
2 - پیراهنم را از بدنم بیرون بیاور تا خونم به آن نرسد، و شستنش براى شما زحمت باشد و مادرم آنرا ببیند و رنجیده خاطر گردد.
3 - پیراهن خودت را بر من بپوشان تا بوى تو از آن به مشامم رسد و جان دادن برایم آسان گردد.
4 - کارد را بر حلقومم سبک بگذار، تا مرگ را به آرامى احساس کنم.
5 - اگر ممکن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش کند چرا که دورى، از مهر و محبت مىکاهد
6 - سلامم را به مادرم برسان.
7 - پیراهنم را نزد او ببر تا به یادگار در نزد او باشد.
وقتى که ابراهیم اسماعیل را این چنین در یارى پدر بر انجام فرمان خدا، آماده دید با قلبى پر از صفا و صمیمیت گفت: نعم العون انت على امر الله تو نیکو بندهى خدا در انجام فرمان او هستى.117
فصل هفدهم: نگاهى به فضائل اخلاقى و ویژگیهاى ابراهیم (علیه السلام)
گوشهاى از برجستگیهاى زندگى ابراهیم
ابراهیم در ویژگیهاى معنوى و خصوصیات اخلاقى در پایه عالى از فضائل انسانى و اوصاف بر جستهى معنوى بود، در این شمارهى به عنوان مشت نمونه خروار، به ذکر چند فراز از برجستگیهاى معنوى ابراهیم مىپردازیم:
1 - سخاوت و اطعام ابراهیم
ابراهیم مردى بلند طبع و سخاوتمند و مهماننواز بود، بقدرى مهمان را دوست مىداشت که همواره مىخواست وقتى غذا مىخورد، در کنار سفرهاش مهمانى نشسته باشد، گاه که کنار سفرهاش مهمانى نبود از خانه خارج مىشد و به جستجوى مهمان مىپرداخت، سخاوت و بلندنظرى او در حدى بود، که هیچ کس از او سؤالى نکرد که جواب منفى از او بشنود: و او از هیچ کسى غیر از خدا سؤال نیاز نکرد.118
روزى گروهى بر او وارد شدند، چیزى در نزدش نبود، به نظرش رسید که چوب سقف خانه خود را بفروشد و براى مهمانانش غذا تهیه کند، بعد با خود گفت ممکن است با این چوبها، بت درست کنند، از این رو چوبها را نفروخت مهمانان را در خانه گذاشت از خانه بیرون رفت، در بیابان دو رکعت نماز خواند، پس از نماز لباسى که به همراه خود آورده بود ندید، از این پیش آمد دریافت که خداوند، او را به هدف رسانده است، به خانه مراجعت کرد، دید همسرش ساره مشغول پختن غذا است، از چگونگى رسیدن غذا پرسید، همسر گفت: این غذا همان است که هم اکنون تو توسط شخصى فرستادى، معلوم شد که غذا توسط جبرئیل آورده شده بود.119
ماجراى مأموران عذاب قوم لوط که به منزل ابراهیم آمدند و ابراهیم فوراً گوسالهاى را ذبح کرد و پخت و جلو مهمانان گذاشت120 نیز حاکى از سخاوت و بلند طبعى ابراهیم است.
پذیرائى از گروه کارگر
مرحوم شیخ بهائى (متوفى 1030 ه.ق) روایت مىکند: حضرت ابراهیم علیهالسلام بدون مهمان کنار سفرهى غذا نمىنشست، روزى مهمان پیدا نشد، آنحضرت در حالى که گرسنه بود از خانه بیرون آمد و به جستجوى مهمان پرداخت، در صحرا جماعتى را دید که در حرکت هستند، و دریافت که آنها گبر (و در آئین زرتشت) هستند و در حالى که بیل بر دوش گرفتهاند و به جائى مىروند.
ابراهیم (علیه السلام) نزد آنها رفت و آنها را که پانزده نفر بودند به مهمانى دعوت کرد آنها در پاسخ گفتند: ما کارگر بیچاره هستیم، اگر امروز مهمان شما شویم، اهل و عیال ما که در انتظار مزد کارگرى ما مىباشند، بیچاره خواهند گردید.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) به آنها فرمود: مزد کارگرى شما نیز به عهده من، بهرحال آنها را راضى کرد.
آن گروه گبر در مهمانى ابراهیم شرکت نمودند، و ابراهیم از آنها پذیرائى خوبى کرد، سپس مزد کارگرى آنها را نیز به آنان داد و آنها رفتند. آنها با دیدن آنهمه محبت و مستضعفنوازى ابراهیم (علیه السلام) مجذوب او شده و همگى با جان و دل گفتند: دین ابراهیم بر حق است؛ در همان ساعت به حضور ابراهیم (علیه السلام) برگشتند، و شهادت به یکتائى خدا داده و آئین حنیف ابراهیم را پذیرفتند. وقتى که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) به نبوت رسید، جبرئیل آنحضرت را از این جریان آگاه نمود و فرمود: اکرم الضیف ولو کان کافراً = به مهمان احترام کن هر چند او کافر باشد121
2 - نیایش و حلم ابراهیم
در قرآن در چندین مورد ابراهیم به عنوان شخصى نیایشگر و صبور و بردبار توصیف شده است122
او بسیار نیایش مىکرد، همواره با خدا مناجات و ارتباط و راز و نیاز داشت، در عین اینکه مرد دعا بود، مرد عمل نیز بود، در سختترین شرایط با سعه صدر و صبر انقلابى و بردبارى خود، رنجها را تحمل کرده و براى خدا و در راه خدا همچنان با کمال ایستادگى و پایمردى به راه خود ادامه مىداد و از سرزنشکنندگان نمىهراسید.
از نیایشهاى معروف او است: صبح کردم در حالى که هیچ چیز را همتاى خدا قرار نمىدهم، و جز خدا کسى را نمىخوانم و با وجود او کسى را به دوستى نمىگیرم123.
بخون دیده نوشتیم بر در و دیوار مگیر انس به کس در جهان به غیر خدا |
|
که چشم لطف بر ابناى روزگار مدار بکن اگر بتوانى ز خویش نیز کنار |
دعاى ابراهیم چون همراه شرائط دعا و صفاى دل و پاکى عمل بود، زود به استجابت مىرسید، حتى دعاهاى غیر عادى او نیز به نتیجه مىرسید، از جمله نقل شده ابراهیم از نظر صورت شباهت کامل به فرزندش اسحاق داشت، بطورى که مردم گاهى در تشخیص آنها اشتباه مىکردند، ابراهیم از خدا خواست که بین او و پسرش امتیازى قرار دهد، دعایش مستجاب شد، روزى صبح از خواب بیدار شد، دید ریشش کاملاً سفید شده است، عرض کرد: خدایا این سفیدى چیست؟ از طرف خدا خطاب شد این سفیدى، وقار است، عرض کرد: بر وقارم بیفزا124 و در بعضى روایات بجاى وقار، نور آمده است.
3 - حسن خلق، و خوشرفتارى ابراهیم با همسر
از ویژگیهاى ابراهیم، حسن خلق و خوشرفتارى او با مردم و همسر است، هیچگاه دیده نشد که او از برخوردها و گفتار و رفتار، از مرز اخلاق خارج گردد.
مىنویسند: روزى شخص نادانى نزد ابراهیم آمد و با گفتار نامربوط و ناسزا به ابراهیم، برخورد بدى با آن حضرت کرد، حضرت به او فرمود: خدا ترا هدایت کند.125
در مورد خوشرفتارى با همسر، با اینکه دو همسرش ساره و هاجر، با هم بناى ناسازگارى گذاشتند و ابراهیم مجبور شد بین آنها جدائى بیندازد، و در این مورد بسیار اذیت شد در عین حال با همسران خود با کمال مهربانى رفتار نمود، و تا حد توان خود آرامش و آسایش آنها را تأمین کرد.
توجه او به آسایش همسر در حدى بود که: هر وقت به خانه مىآمد دست خالى نبود، در یکى از سفرها چیزى بدستش نیامد وقتى که نزدیک خانه رسید از روى شرمندگى که در خود احساس مىکرد، خورجین مرکبش را پر از ریگ کرد وقتى که به خانه رسید خورجین را به زمین گذاشت و مشغول نماز شد، ساره به سراغ خورجین رفت، در میان آن آرد یافت، آن را از خورجین بیرون آورده و خمیر کرد و نان پخت و به همسرش ابراهیم گفت: نماز را تمام کن و بیا از این نان بخور، ابراهیم پس از نماز وقتى که نان را دید از همسر پرسید: این نان را از کجا آوردهاى؟ ساره گفت: از همین آردى که آوردهاى پختهام، ابراهیم که به لطف خاص خدا پىبرد، عرض کرد: خدایا گواهى مىدهم که توئى خلیل و دوست من، از نعمتهاى تو شاکر و سپاسگزارم، سپس از آن نان میل کرد.126
4 - عشق سرشار ابراهیم به خدا
رابطه ابراهیم با خدا رابطه عاشق و معشوق بود، خدا در تمام زوایاى قلب ابراهیم جا گرفته بود، قلب خداپرست ابراهیم تنها در عشق خدا مىطپید، براى ترسیم این معنى به روایت ذیل توجه کنید:
ابراهیم در آن مدت که در سرزمین آباد فلسطین به کشاورزى و دامدارى پرداخت، صاحب چند گله گوسفند شد، فرشتگان به خدا عرض کردند: دوستى ابراهیم با خدا از این رو است که خداوند نعمتهاى زیادى به ابراهیم داده است، خداوند خواست به فرشتگان نشان دهد که چنین نیست بلکه ابراهیم، خدا را به حق شناخته است، به جبرئیل فرمود: برو کنار ابراهیم و مرا یاد کن، جبرئیل به زمین نزدیک ابراهیم آمد، دید ابراهیم کنار گوسفندانش است، جبرئیل روى تلى ایستاد و با صداى خوش گفت: سبوح قدوس رب الملائکه و الروح پاک و منزه است خداى فرشتگان و روح.
ابراهیم تا نام خدایش را شنید، لرزه بر اندام شده و آنچنان هیجان زده گردید که زبان حالش این بود:
این مطرب از کجاست که بر گفت نام دوست زنده مىشود به امید وفاى یار |
|
تا جان و جامه نثار دهم در هواى دوست جان رقص مىکند به سماع کلام دوست |
ابراهیم به اطراف نگاه کرد، دید شخصى روى تلى ایستاده است، نزد او آمد و گفت: تو بودى که نام دوست مرا به زبان آوردى، آن شخص گفت: آرى
ابراهیم گفت: بار دیگر نام دوست مرا به زبان آور، یک سوم گوسفندانم مال تو، جبرئیل گفت: سبوح قدوس رب الملائکه و الروح ابراهیم از این واژهها که یادآور نام خدا بود، چنان لذت مىبرد که نمىتوان آن را وصف کرد، نزد آن شخص رفت و گفت: بار دیگر نام دوست مرا به زبان آور نصف گوسفندانم مال تو باشد. آن شخص، باز واژههاى فوق را تکرار کرد، ابراهیم که محو عشقالله شده بود، براى بار سوم از آن شخص تقاضا کرد که یکبار دیگر نام دوستم را ببر همهى گوسفندانم مال تو باشد.
آن شخص، واژه فوق را باز تکرار کرد.
ابراهیم به او گفت: دیگر چیزى ندارم، خودم را (به عنوان برده) در اختیار تو قرار دادم یکبار دیگر نام دوستم را به زبان آور.
آن شخص: باز نام خدا را به زبان آورد.
ابراهیم نزد او رفت و گفت: اینک گوسفندان و خودم را ضبط کن که از آن تو هستم.
جبرئیل خود را معرفى کرد و گفت: من نیازى به گوسفندان تو ندارم، من جبرئیل هستم، حقا که مراحل دوستى خدا را به آخرین درجه رساندى و شایسته آن شدى که خدا تو را خلیل و دوست مخصوص خود قرار دهد.127
توصیه ابراهیم به انتخاب همسر شایسته
ابراهیم به سامه (همسر اسماعیل) گفت، وقتى شوهرت از شکار برگشت به او بگو پیرمردى با این شکل قیافه به اینجا آمد، پس از احوالپرسى هنگام مراجعت گفت؛
عتبه (آستانه) خانهات را عوض کن.
منظور ابراهیم از عتبه همسر اسماعیل بود، عتبه یعنى درگاه و آستانه، این تعبیر ابراهیم اشاره به این است؛ همانگونه که درگاه خانه چون در دارد خانه را از سرما و گرما و امور دیگر مىپوشاند و حفظ مىکند، همسر انسان نیز باید در حفظ آبرو و شخصیت شوهر بکوشد و حافظ و امین خوبى براى همسر و خاندانش باشد.
ابراهیم به سوى فلسطین برگشت، اما این بار بسیار ناراحت بود، ناراحتى وفات هاجر، دورى اسماعیل، برخورد با همسرى ناشایسته و... اما او همه این رنجها را براى خدا و هدف تحمل مىکرد، و این خط آزمایش الهى را نیز با کمال صبر و بردبارى به پایان رساند.
اسماعیل وقتى که از شکار برگشت، گوئى بوى پدر را احساس کرد، از همسرش پرسید آیا کسى به اینجا آمد؟ همسر گفت: پیرمردى به اینجا آمد بسیار مشتاق دیدار تو بود، نبودى رفت.
اسماعیل پرسید؛ هنگام رفتن چیزى نگفت؟
همسر گفت: چرا، هنگام رفتن گفت: عتبه خانهات را عوض کن
اسماعیل غرق در دریاى فکر و حزن شد، از یکسو، پدرش را که از راه طولانى آمده بود ندید، از یکسو از سخن آخر پدر استفاده کرد که همسرش زنى نالایق است، و حتماً از هاجر مادر مهربانش نیز یاد کرده که دیگر او نیست تا درد دل خود را به او بگوید...
ولى آنچه که دل مضطرب اسماعیل را آرام بخش بود، توجه و توکل به خدا بود، اسماعیل فوراً همسرش را طلاق داد103 و طبق فرموده پدر، همسر دیگر گرفت، ولى این بار سعى کرد که همسر شایستهاى برگزیند، بالاخره در این جهت موفق شد و خدا را شکر کرد که هم، سخن پدر را انجام داده و هم همسر خوبى نصیبش شده است.
ماهها از این ماجرا گذشت، باز ابراهیم به شوق دیدار فرزندش اسماعیل از فلسطین به سوى مکه رهسپار شد، این راه طولانى را طى کرد، وقتى به مکه رسید، کنار آب زمزم بانوئى را دید، او همسر جدید اسماعیل بود، ابراهیم از او پرسید همسرت اسماعیل کجاست؟ او در پاسخ گفت: خدا به تو عاقبت بدهد، همسرم به شکار رفته است.
ابراهیم پرسید: حال و وضع شما چطور است؟ همسر در پاسخ گفت: بسیار خوب است در کمال نعمت و آسایش هستیم، سپس ادامه داد از مرکب پیاده شو تا شوهرم بیاید، ابراهیم پیاده نشد، همسر بسیار اصرار کرد، ابراهیم عذر آورد، همسر اسماعیل فوراً آب آورد، ابراهیم یک پا روى سنگ زمین و پاى دیگر در رکاب مرکب، سرو صورتش را با آب شست، و براى زن دعاى خیر کرد، و تصمیم گرفت برگردد، هنگام مراجعت به زن گفت: وقتى همسرت از سفر آمد بگو پیرمردى با این شکل و قیافه به اینجا آمد و هنگام مراجعت گفت: به عتبه (درگاه) خانهات توجه و احترام کن و در حفظ او. کوشا باش.
ابراهیم به سوى فلسطین برگشت، وقتى که اسماعیل از سفر صید آمد، چون همواره بیاد پدر بود، گویا پدر را استشمام کرد، از همسر پرسید کسى به اینجا نیامد؟
همسر گفت: پیرمردى به اینجا آمد و این جاى پاى او است که در سنگ مانده است، اسماعیل از فرط شوق، به جاى قدم پدر افتاد و بوسید. همسر ادامه داد: هر چه اصرار کردم به خانه نیامد، آب برایش بردم، سر و صورت گردآلودش را شست و هنگام مراجعت گفت: به شوهرت بگو: به عتبه خانهات احترام کن.
اسماعیل از اینکه همسرش به پدر مهربانى کرده است، و از طرفى پدر سفارش او را نموده، از همسر تشکر کرد و از آن پس بیشتر به همسر شایستهاش مهربانى نمود.104
به این ترتیب این پدر و پسر بیاد هم از فراغ هم مىسوختند، و گویا تمرین فراق مىدیدند، تا در آینده اگر خواستند براى خدا دست به یک فراق طولانى بزنند برایشان آسان باشد.
همه اینها مقدمه آن بود که این سرزمین بدست مردان خدا آباد شود، و کعبه، نخستین خانه پرستش خدا که در طوفان نوح از بین رفته بود، بدست ابراهیم و اسماعیل تجدید بنا گردد، و وسیلهاى براى کشاندن مردم به سوى ایمان و توحید شود. بهتر است که این جریان روحانى و ملکوتى را با چند بیت از یک غزل پر مغز حافظ پایان دهم:
هان مشو نومید، چون واقف نهاى زاسرار غیب هر که سرگردان به عالم گشت و غمخوارى نیافت در بیابان گر به شوق کعبه خواهى زد قدم حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید |
|
باشد اندر پرده، بازیهاى پنهان غم مخور آخرالامر او به غمخوارى رسد هان غم مخور سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور جمله مىداند خداى حال گردان غم مخور هیچ راهى نیست کو را نیست پایان غم مخور |
نکتهها:
در این فراز از زندگى سازندهى ابراهیم نیز درسها مىآموزیم که به بخشى از آن اشاره مىکنیم:
1 - فلسطین و مکه و بطور کلى خاورمیانه و جزیرةالعرب، از آن خداپرستان واقعى است آنها که از تبار ابراهیم هستند باید این منطقه آباد را از چنگال غارتگران جهانى نجات دهند.
2 - اسماعیل تنپرور نبود، با اینکه عدهاى بودند معاش او را تأمین کنند، او تن به این کار نداد، بلکه خود با دسترنج خود معاش سادهاش را تأمین مىکرد.
3 - هاجر مادر و همسر خوبى بود، و در فراز و نشیب بسیار سخت زندگى، نیکو همسردارى کرد و نیکو مادر بود، که باید بانوان جهان او را الگوى خود قرار دهند.
4 - همسر خوب، بزرگترین نعمت است، باید در انتخاب آن سعى و کوشش آگاهانه کرد، از ویژگیهاى او امین بودن و حافظ آبروى شوهر بودن است، از این رو ابراهیم از او به عنوان عتبه (درگاه خانه) یاد کرد، و فرزندش را در این خصوص راهنمائى نمود.
5 - اسماعیل یک فرزند ایدهآل براى پدر بود، سخن و اندرز پدر را از جان و دل پذیرفت، جاى پاى پدر را بوسید ابراهیم نیز پدر مهربان و خیرخواه براى فرزند بود، و این دو، پیوند ظاهرى و باطنى با هم داشتند نه اینکه مثل بعضى پدر و فرزندها از هم بیگانه باشند.
6 - فراق ابراهیم از زن و فرزند، گر چه بسیار سخت بود، بخصوص، با توجه به راه طولانى و سن و سال پیرى ابراهیم، در عین حال ابراهیم براى خدا سختى این فراق را تحمل مىکرد و گویا در این جهت براى فراق آینده، تمرین مىدید.
7 - بالاخره این پدر و پسر درس فداکارى و تحمل رنجها و ناراحتیها را براى خدا با کمال میل و افتخار پذیرفتند و همچون کوه در مقابل ناگواریها ایستادگى کردند و در نتیجه در صف راست قامتان جاودانه تاریخ ماندند.
فصل پانزدهم: ابراهیم بنیانگذار کنگره عظیم حج
تجدید بناى کعبه
خانه کعبه نخستین خانه پرستش خدا است که در زمان حضرت آدم علیهالسلام توسط او ساخته شد105 بعداً طوفان نوح باعث شد که ساختمان این خانه ویران شده و در ظاهر محو گردید، اما ابراهیم خلیل مىدانست که مکان خانه کعبه در سرزمین مکه قرار دارد106 و بر همین اساس، به فرمان خدا همت کرد که دیگر بار این خانه، ساخته شود.
این از یکسو، از سوى دیگر با سکونت هاجر و اسماعیل در سرزمین مکه، و پیدا شدن آب زمزم و رو آوردن قبائل به این سرزمین، طبیعى است که این مجتمع، نیاز به قانون (دین) و رهبر داشت. ریشه اساسى قانون و رهبر خوب، و اجراى قانون پرستش و عبادت خدا است، نتیجه مىگیریم که این مردم نیاز به پرستشگاهى داشتند، تا در وقتهاى مخصوصى به آنجا روند و خدا را عبادت کنند و آن پرستشگاه کلاس تعلیم و تربیت براى آنها باشد.
و چه خوب است که این پرستشگاه به دست قهرمان توحید، ابراهیم خلیل ساخته گردد و برنامه و مراسم آن با رهنمودهاى این مرد بزرگ تعیین شود.
از این رو ابراهیم پس از گذشت مراحل مقدماتى، از طرف خداوند مأمور شد تا خانه کعبه را با کمک اسماعیل بسازد.
ابراهیم، از خدا خواست که مکان کعبه را تعیین کند، جبرئیل از طرف خدا به زمین آمد و همان مکان سابق کعبه را خطکشى کرد، و آنگاه ابراهیم آماده شد که در مکان، به تجدید بناى کعبه بپردازد، اسماعیل از بیابان سنگ مىآورد، و ابراهیم دیوارکشى کعبه را انجام مىداد و به این ترتیب دیوار کعبه به ارتفاع 9 ذرع رسید، و سپس ابراهیم سقف کعبه را با چوبهائى پوشاند.
در مورد حجرالاسود که در زمان حضرت آدم آن را از بهشت آورده بودند، در کنار کوه ابوقبیس بود، ابراهیم با راهنمائى خداوند آن سنگ را یافت و با کمک اسماعیل آن را برداشته و آوردند و در جاى خود که هم اکنون قرار دارد، نصب کردند، ابراهیم براى کعبه، دو در قرارداد که یکى به طرف مغرب و دیگرى به طرف مشرق باز مىشد.
در قرآن آمده: پس از آنکه ابراهیم و اسماعیل، ساختمان کعبه را به بالا بردند و کارش را پایان دادند، چنین دعا کردند:
1 - پروردگارا این عمل را از ما قبول کن.
2 - خدایا ما و از فرزندان ما امتى را تسلیم فرمان خود کن.
3 - شیوه پرستش خود را به ما نشان بده.
4 - توبه ما را بپذیر.
5 - در میان مردم این سرزمین، پیامبرى را مبعوث کن تا به تعلیم و تربیت و پاکسازى فکرى و عملى مردم بپردازد.107
به این ترتیب ابراهیم در این مرحله نیز، کار خود را بطور کامل انجام داد، و با دعاهاى پرمحتوایش این کار بزرگ را تکمیل کرد.
هدف از بناى کعبه
این مرحله مقدماتى و ظاهر ساختمان کعبه بود، ولى آنچه مهم است هدف از بناى این ساختمان است که تمام این زحمتها و رنجها به خاطر آن هدف مىباشد، هدف از بناى کعبه این بود که وسیلهاى براى نجات انسانها از بتپرستى و خرافهگرائى و کشاندن آنها به سوى توحید و خداپرستى بود، هدف این بود که آنجا پایگاه توحید گردد، و مردم در کلاس این پایگاه تعلیم و تربیت گردند و در همه ابعاد زندگى به سوى خداى بزرگ رو آورند، چنانکه این هدف از دعاهاى ابراهیم که در بالا ذکر شده، مشخص شده است، بخصوص دعاى پنجم، که خداوند پیامبرى اشاره به پیامبر اسلام بفرستد، و او در این پایگاه توحید مردم را به سوى خدا بخواند.
از سوى دیگر خداوند به ابراهیم و اسماعیل فرمان داد که مناسک حج را بجا آورند، جبرئیل از طرف خداوند بر ابراهیم نازل شد و مناسک حج از طواف وسعى و وقوف در عرفات و مشعر و آداب منى و... را به آن دو بزرگوار آموخت، آنها نیز مناسک حج را به ترتیب فوق انجام دادند.
سپس ابراهیم از طرف خدا فرمان یافت تا به تمام جهانیان اعلام کند که به حج بیایند و با انجام مناسک حج، و توجه به محتواى بزرگ حج، شاهد منافع مادى و معنوى خود گردند.108
به نقل مفسر معروف، ابن عباس، ابراهیم بر بالاى کوه ابوقبیس رفت، انگشتان دستش را به گوشش گذاشت و فریاد زد: اى مردم دنیا دعوت پروردگار خود را در مورد زیارت خانه خدا اجابت کنید خداوند صداى او را به همه مردم تا پایان دنیا رساند، آنانکه از تبار ابراهیم هستند از درون وجدان و فطرتشان به این صدا لبیک گفتند و آمادگى خود را براى انجام این هدف بزرگ، و دیدن دوره سازنده دانشگاه حج اعلام نمودن.109
خداوند در قرآن (آیه 130 سوره بقره) به همه جهانیان اعلام کرد که هیچ کسى جز افراد سفیه و نادان از آئین پاک ابراهیم، روى گردان نمىشود، ما ابراهیم را در این جهان و جهان آخرت از مردان صالح و برجسته قرار دادیم.
بر همین اساس، مراسم حج که در اسلام از مهمترین مراسم جهانى مذهبى است همواره یادآور خاطره ابراهیم است، و حماسه بندگى ابراهیم در تمام مراسم حج آمیخته است، و اصولاً انجام مراسم حج بدون یاد ابراهیم، مفهومى ندارد، و این به خاطر آنست که نام و راه حماسه این مرد خدا همیشه زنده بماند و آنانکه مىخواهند راه عزت و عظمت انسانى را بپیمایند، در این راه گام بردارند.
حج در حقیقت حرکت خلق پابپاى ابراهیم در خط خدا است، عبادت و سیاست فردى و اجتماعى در آن به هم آمیخته است که اگر براستى محتواى واقعى آن، بر اساس صحیح دنبال شود، بزرگترین و عمیقترین حماسه خداپرستى بر پا خواهد شد، امید آنکه روندگان به سوى حج، هدف و محتواى حج را مورد توجه قرار داده و در این کلاس بزرگ اسلامى، به نداى ابراهیم معلم بزرگ بشریت لبیک گویند. در نتیجه همچون ابراهیم در صحنه حضور و ظهور داشته باشند.
نکتهها:
در این فراز زندگى پر توان ابراهیم نیز درسهائى مىآموزیم از جمله:
1 - ابراهیم به خدا و پرستش خداى یکتا توجه خاص داشت و آن را اصلىترین کار خود و پایه تلاش خود قرار مىداد.
2 - او با ساختن معبد و مرکز و پایگاهى، کلاس درس توحید را پایهگذارى کرد تا در پرتو آن، انسانها به سوى خدا و کمال کشانده شوند.
3- دعاهاى سازنده ابراهیم، هدف او را مشخص مىکند و حاکى است که او یک مرد هدفى بود و کمال در سایه آن مىیافت.
4 - با انجام مناسک حج، پایه کنگره عظیم عبادى سیاسى حج را پىریزى کرد که با توجه به محتواى حج بر عظمت این کنگره. منافع گسترده و عمیق آن پى مىبریم.
5 - او از خدا ارسال رهبرى شایسته براى هدایت مردم خواست و با این درخواستش اهمیت مسأله رهبرى را در همه زمانها اعلام نمود.
6 - و بالاخره از طرف خداوند، قانون شد که با انجام مناسک حج در هر سال، خاطره ابراهیم تجدید گردد و همیشه راه جاودانه بماند و کعبه کلاس جهانى انسانسازى شود.
89) در حقیقت رسالت ابراهیم علیهالسلام در بابل پایان نیافت، و اینک لازم بود رسالتش را به نقاط دیگر توسعه دهد. |
فصل دوازدهم: اخبار هجرتگاه یا تبعیدگاه
ابراهیم و لوط در هجرتگاه
در قرآن 31 بار سخن از هجرت به میان آمده است، هجرت بر دو گونه است:
1 - هجرت درونى 2 - هجرت برونى، ابراهیم هزاران سال پیش، یعنى از همان آغاز زندگى، از درون ذاتش، از ظلمت به سوى نور هجرت کرده بود و اصیلترین هجرت همین است که موجب هجرتهاى دیگر خواهد شد و دیدیم که بدنبال مبارزاتى قهرمانانه سرانجام دست به یک هجرت برونى نیز زد.
هدف او از این هجرت، دورى از توقف و عقب گرد، و تجدید حیات و رهائى از اسارت به سوى آزادى و توسعه قیام الهى خود بود.
در قرآن، آیهى 100 از سورهى نساء مىخوانیم: آنانکه (در مواقع لازم) در راه خدا هجرت مىکنند، فوائد و امتیازات بسیارى در جهت پیروزى خود و کوبیدن دشمن بدست مىآورند و اگر در این راه جان خود را از دست بدهند، پاداش آنها بخصوص در نزد خدا محفوظ است
به هر حال ابراهیم دست به این هجرت (یا تبعیدى که توأم با هجرت بود) زد، تا هجرتش منشأ تحولات عظیم و توسعه قیام گردد و بر دامنه تبلیغات و دعوتش بیفزاید89
هجرتگاه ابراهیم، فلسطین بود، یعنى همان سرزمینى که هم اکنون تحت اشغال صهیونیستهاى غاصب است، تا خداپرستان این هجرتگاه را مورد توجه قرار دهند و این منطقه پر اهمیت را که از نظر استراتژیکى در جهت معنوى و مادى، در طول تاریخ وسیلهى خوبى براى قطع دست غارتگران بینالمللى است، از یاد نبرند.
در حقیقت از این پس، فصل جدیدى از زندگى ابراهیم به روى ما باز مىشود و ما با مرحلهى دیگرى از زندگى این بزرگمرد روبرو مىشویم.
در فلسطین، ابراهیم در قسمت بلند آن و لوط در قسمت پائین (با فاصلهى حدود هشت فرسخ) قرار گرفتند.90
ابراهیم پس از مدتى در روستاى حبرون که اکنون به شهر قدس خلیل معروف است ساکن شد.91
ابراهیم، سالها در سرزمین فلسطین، مردم آن سامان را به خدا و توحید دعوت کرد و در ضمن به کار کشاورزى و دامدارى توسعه داد و در سایه کوششهاى او بسیارى از مستضعفین از نظر مادى و معنوى به زندگى بهترى دست یافتند، و جمعیتى به او ایمان آوردند و دلهایشان به نور رهبرى او روشن گردید.
حضرت لوط نیز چون مبلغى ورزیده از طرف ابراهیم در روستاها و قسمتهاى دیگر فلسطین به پاکسازى و نوسازى مردم در جهت ظاهر و باطن مىپرداخت، به این ترتیب این دو یار متعهد، اگر از پایتخت نمرود (بابل) رانده شدند، دعوت و هدایت خود را در نقاط مختلف فلسطین ادامه و توسعه دادند، مردم بر اثر سالها و قرنها دورى از تعلیمات پیامبران بقدرى مسخ شده بودند که دعوت آنها نیز بسیار رنجآور بود، که رنج آن کمتر از مبارزه با نمرودیان نبود.
اسماعیل در زندگى ابراهیم
ابراهیم پس از سالها رنج و زحمت، پس از آنهمه تحمل سختیها و مشقتها، کم کم به سن و سال پیرى رسید، او دوست داشت پسرى داشته باشد تا پس از او راهش را ادامه دهد، و در کشاکش زندگى، بىامان با طاغوتیان و منحرفان به مبارزه برخیزد، همسرش ساره، بچهدار نمىشد، روزى ابراهیم به ساره چنین پیشنهاد کرد: اگر مایل هستى، کنیزت هاجر را به من بفروش شاید خداوند از ناحیه او فرزندى به ما عنایت کند تا پس از ما، به راه ما برود، ساره این پیشنهاد را پذیرفت.
از این پس هاجر (این کنیز سیاهپوست) نیز همسر ابراهیم بود، پس از مدتى خداوند از هاجر، پسرى به ابراهیم داد، نام این فرزند را اسماعیل گذاشتند، این فرزند قلب ابراهیم را لبریز از شادى و نشاط کرد، اسماعیل در حقیقت ثمرهى یک زندگى طولانى و پررنج ابراهیم بود، ابراهیم بارها به خدا عرض کرده بود: خداوند فرزند پاکى به من بده92
خداوند به او مژده داده بود که فرزندى متین و صبور به او خواهد داد93 این همان فرزند بود، که کانون پریشان و پررنج قلب ابراهیم را صفا مىبخشید، و یک نگاهش، دردهاى ابراهیم را تسکین مىداد، چرا که او پاداش یک عمر رنج ابراهیم بود، و خدا او را در سن پیرى به ابراهیم داده بود...
اسحاق در زندگى ابراهیم
طبیعى است که ساره نیز آرزو داشت، چون هاجر فرزندى داشته باشد، بخصوص وقتى که چشمش به چهره زیبا و دلآراى اسماعیل مىافتاد، آتش عشقش به داشتن فرزندى همچون اسماعیل، زبانه مىکشید این آرزوى هر زنى است، اما از عمر او در این وقت بیش از صدسال گذشته بود، از نظر عادى هیچگونه روزنه امیدى نبود.
ساره دختر یکى از پیامبران بنام لاحج بود، و در همه فراز و نشیبها با ابراهیم بود، او را تنها نگذاشت، همسر مهربان و شریک شادى و غم ابراهیم بود، طبیعى است که گاه به ابراهیم مىگفت که من نیز فرزندى مىخواهم تا ثمرهى عمرم باشد، و کانون قلبم با دیدار او روشن و گرم شود.
ابراهیم نیز همسرش ساره را دوست داشت، محبتهاى او را فراموش نمىکرد، هر چند او و خودش در سن و سال پیرى بودند و امیدى به فرزند نبود، اما ابراهیم، امدادهاى غیبى را بسیار دیده بود، و بخوبى دریافته بود که اگر با دلى پاک و زبانى راست و عملى شایسته به سوى خدا رفت، خداوند او را ناامید نخواهد کرد، از خدا خواست که از ساره نیز فرزندى پاک به او عنایت کند، سرانجام چنانکه خواهیم گفت، این دعا نیز که از دل مرد خدا بر مىخواست، با اینکه غیر عادى بود به استجابت رسید و مژده فرزندى بنام اسحاق به ابراهیم داده شد...94
مأموران عذاب، و مأموران مژده
خداوند همواره به مردان پاک و صالح، عنایت خاص دارد، و حتماً پاداش آنها را در دو جهان خواهد داد، و به عکس افرادى که در بیراههها قدم بر مىدارند، خدا مدتى به آنها مهلت مىدهد، و توسط پیامبرانش، حجت را بر آنها تمام مىکند، وقتى که آنها از اسب غرور به پائین نیامدند، سرانجام عذاب الهى گرفتار خواهند شد.
ابراهیم چون مردانه با کمال خلوص در راه خدا گام بر مىداشت، همواره از امدادهاى غیبى خداوند برخوردار بود، که یکى از آنها استجابت دعاى او - حتى دعاهاى غیر عادى او - بود.
و از آن سو حضرت لوط فرستاده ابراهیم، که شب و روز مردم را به سوى خدا و پاکى دعوت مىکرد، ولى مردم راه کثیف سابق خود را ادامه دادند، بخصوص در شهوترانى و لواط و انحرافات جنسى غرق بودند، سخنان عمیق و دلسوزانه لوط را بباد استهزاء گرفتند، اکنون وقت آن رسیده، نوبت کیفر بدکار و پاداش نیکوکار. روزى ابراهیم با همسرش ساره در خانه بود، ناگهان دید سه نفر (یا 9 نفر یا 11 نفر) به صورت جوانانى نیرومند و زیبا بر ابراهیم وارد شدند و سلام کردند
ابراهیم که در مهماننوازى شهره آفاق بود، به تصور اینکه اینها مهمان هستند فوراً گوسالهاى ذبح کرد و از آن به کمک همسرش غذا تهیه نمود و جلو مهمانان گذاشت.
اما در حقیقت این افراد فرشتگان بزرگ الهى بودند و به صورت بشر بر ابراهیم ظاهر شده بودند، و فرشته غذا نمىخورد، نخوردن غذا در آن زمان یک نوع علامت خطر بود، ابراهیم با آنهمه شجاعت ترسید، شاید ابراهیم فکر مىکرد آنها دزدند یا قصد سوئى دارند و یا براى عذاب قوم خود آمدهاند... ولى بلافاصله آنها ابراهیم را از ترس و ابهام در آوردند و به او گفتند نترس ما براى دو مأموریت آمدهایم، مأموریت اول که قوم ناپاک لوط را به کیفر اعمال95 زشتشان برسانیم، مأموریت دوم تو را مژده بدهیم که بزودى خداوند فرزندى به نام اسحاق به تو مىدهد که او پیامبر خواهد بود و سپس فرزندى بنام یعقوب به اسحاق خواهد داد که او نیز پیامبر است. ترس و وحشت از ابراهیم رفع شد.
در مورد بشارت به فرزندى بنام اسحاق، وقتى که ساره شنید، خندهاش گرفت از روى تعجب گفت: واى بر من، آیا با اینکه من پیر و فرتوت هستم و شوهرم ابراهیم نیز پیر است، داراى فرزند مىشوم؟ براستى بسیار عجیب است.
رسولان به او گفتند: آیا از فرمان و رحمت و عنایات خدا تعجب مىکنى؟، او خداى مهربان و بزرگ است او در مورد شما خانواده چنین خواسته است.
و این پاداش ابراهیم و ساره بود که دعاى غیرعادیشان قبول گردد، و مشمول عنایات ویژه خدا گردند، سرانجام این بشارت تحقق یافت، و پس از مدتى کانون گرم خانواده ابراهیم به وجود نوگلى بنام اسحاق گرمتر شد، ابراهیم شکر و سپاس خدا به جا آورد و گفت: شکر و سپاس خداوندى را که اسماعیل و اسحاق را در سن پیرى به من عنایات فرمود، پروردگار من شنونده و برآورنده دعا است96
و در مورد عذاب نسبت به قوم لوط، ابراهیم مهربان از روى دلسوزى کمى با رسولان صحبت کرد، ابراهیم نگران بود از اینکه آیا همه آنها به عذاب الهى نابود مىشوند و یا بعضى، به او گفتند: این ماجرا را دنبال نکن، فرمان خدا صادر شده همه باید مشمول عذاب شدید گردند جز لوط و خانوادهاش.97 فرستادگان خدا از ابراهیم جدا شده و به سوى لوط رفتند مأموریت خود را به لوط گفتند.
حضرت لوط این پیامبر دلسوز، با اینکه رنجها و ناراحتیهاى فراوان از قوم ناپاکش دیده بود، در مورد عذاب آنها متأثر شد، ولى دیگر کار از کار گذشته بود، دیگر مهلت و فرصت آنها تمام شده بود، رسولان به لوط گفتند تو و خانوادهات در پاسى از شب از شهر خارج شوید، و اصلاً به پشت سر نگاه نکنید که عذاب آنها حتمى است.
زن لوط که در عین این فرمان براى این قوم مستحق عذاب نگرانى مىکرد، و براى آنها دلواپس بود و خود نیز مستحق عذاب، سرانجام او نیز به سرنوشت قوم گرفتار گردید.
مقارن طلوع آفتاب هریک از فرشتگان به ناحیهاى از شهر رفتند و زمین را از هفت طبقهاش بلند کردند و به بالا بردند و از آنجا وارونه نمودند و سنگهاى سجیل مخصوص آسمانى بر آنها بارید و همگى با وضع فلاکت بارى به کیفر اعمال زشت خود رسیدند، این است کیفر ستمگران و ناپاکان.98
نکتهها:
در این فراز از زندگى ابراهیم نیز درسها و پندهاى قابل توجهى هست که در اینجا به بخشى از آنها اشاره مىشود:
1 - ابراهیم، فلسطین یعنى سرزمینى را هجرتگاه و پایگاه خود قرار داد که از نظر موقعیت تاریخ، و استراتژیکى باید همواره مورد توجه ابراهیمیان تاریخ باشد، و آنرا وسیله قطع تجاوز غارتگران بینالمللى قرار دهند.
2 - زندگى ابراهیم در هجرتگاه، مرحله تازه و فصل جدیدى از مبارزه و ادامه راه پس از مرحله طاغوت زدائى است و بیانگر آنست که در هر حال باید از پاى ننشست.
3 - ابراهیم اهل دعا و توکل و مناجات بود، و چون در راه خدا گام بر مىداشت همواره از امدادهاى غیبى الهى برخوردار مىشد و حتى دعاهاى غیر عادیش به استجابت مىرسید.
4 - قانون مسلم آفرینش است، که بدکاران به سزاى عمل خود مىرسند، و نیکوکاران به پاداش خود نائل مىشوند، چه پاداشى براى ابراهیم بهتر از این که در سن پیرى، خداوند دو فرزند صالح و پاک که هر دو پیامبر بودند یعنى اسماعیل و اسحاق را به او عنایت کرد تا کمک راهش باشند و راهش را ادامه دهند.
5 - ابراهیم فردى سپاسگذار بود، و همواره خدا را در برابر نعمتهاى روز افزونش شکر مىکرد.
6 - ابراهیم مردى مهماننواز و سخاوتمند بود، با اینکه گروهى ناشناس بر او وارد شدند مقدم آنها را گرامى شمرد و فوراً گوسالهاى ذبح کرد تا از آنها پذیرائى کند.
7 - قلب طپنده ابراهیم و لوط، براى مردم مىسوخت، با اینکه مردم سخن آنها را گوش نمىکرد، و بخصوص قوم لوط بسیار زشتکار بودند، ولى این دو پیامبر مهربان تا آخر نگران قوم بودند.
8 - وقتى این دو فهمیدند فرمان خدا صادر شده، دیگر در برابر فرمان الهى چیزى نگفتند چرا که نباید در برابر فرمان خدا، چون و چرا گفت.
9 - باید توجه داشت که خداوند مهلت و فرصت مىدهد، نباید این مهلت و فرصت، انسان را مغرور کند، قوم لوط با کمال غرور، راه زشت خود ادامه دادند و به سختترین مجازات، نابود شدند.
10 - در کار خدا تبعیض نیست، حتى همسر لوط چون مستحق عذاب بود، به سرنوشت قوم گرفتار شد.
امید آنکه این درسها، پندههاى تکاندهندهاى براى همه ما باشد.
فصل سیزدهم: ابراهیم (علیه السلام) در برابر رنجهاى دیگر
برخوردهاى نامناسب ساره...
پس از آنکه خداوند از هاجر، فرزندى بنام اسماعیل به ابراهیم داد، و دیده ابراهیم از دیدار چنین نوگل زیبا روشن گردید، حس و حسادت هووگرى در ساره بروز کرد، ساره وقتى که مىدید اسماعیل در کنار هاجر و گاهى در آغوش ابراهیم است که در سن پیرى با اشتیاق سرشار، گونههاى سرخ و زیباى اسماعیل را بوسه مىزند، آتش حسادتش زبانه مىکشید و به گونهاى در غم و اندوه فرو مىرفت که خواب و آسایش نداشت، او با خود مىگفت، کنیز من داراى چنین فرزندى گردد، و شوهرم ابراهیم را این چنین به خود جذب کند، این وسوسههاى نفسانى که طوفانى از حزن و تأثر در ساره به وجود آورده بود، موجب مىشد که گاه و بیگاه با ابراهیم برخورد نامناسب کند، برخوردهاى زننده و ناراحت کننده.
ابراهیم که در میان رنجها و سختیها بزرگ شده بود، اکنون امتحان دیگرى پیش آمده و به رنج دیگرى مبتلا گشته است.
همسرى که رنجهاى بیرون خانه او را از پاى در مىآورد به خانه بر مىگردد تا کمى آرام گردد ولى با رنج برخوردهاى نامناسب ساره روبرو مىشود.
چه کند؟ قبلاً از ساره خوبیهاى بسیار دیده، اکنون اگر ساره را از خود براند، خلاف وفا است، دل مهربان ابراهیم چنین اجازهاى را به او نمىدهد که دل همسرش را که مدتها شریک غم او بوده بشکند، از طرفى باید چارهاى اندیشید، تا از این بن بست رهائى یافت.
ساره بقدرى ناراحت است که از ابراهیم مىخواهد که هاجر و فرزندش اسماعیل را به دورترین نقطه ببرد که دیگر صدا و خبرى از آنها نشنود، و از شکنجه روحى نجات یابد.
ابراهیم در این بن بست، رو به خدا آورد و از او خواست این معما را حل کند، از آنجا که خداوند مىخواست، کعبهى (نخستین پرستشگاه و کانون خداپرستى که در زمان حضرت آدم ساخته شده بود و سپس در طوفان نوح از بین رفته بود و جز بیابان بىآب و علفى شده بود) آباد گردد و این پایگاه توحید مورد توجه خداپرستان جهان شود، چه بهتر که این کار بدست ابراهیم بزرگترین یکتاپرست بتشکن صورت گیرد، به ابراهیم فرمان داد که هاجر و کودکش اسماعیل را به سرزمین مکه ببرد، تا همین مقدمه آبادى مکه گردد.
اجراى این فرمان گر چه بسیار سخت بود، رنج فراوان داشت، اما ابراهیم مرد خدا بود، فرمان خدا را از همه چیز مقدم مىداشت، حتى اگر تبعید همسرش و نوردیدهاش اسماعیل باشد.
از فلسطین آباد و خرم تا بیابان خشک و تفتیده مکه که در لابلاى کوههاى زمخت و خشن قرار داشت، راه طولانى فاصله بود، اگر خوب بیندیشیم گذاشتن همسر و فرزند در آن بیابانى که نه آبى و نه غذائى و نه انسانى در آنجا هست، با توجه به روزهاى داغ و گرم و شبهاى تاریک در برابر درندگان بیابان و کوه، کار بسیار سختى است، اما ابراهیم مرد راه است، حماسه آفرین تاریخ است، براى اجراى فرمان خدا هرگونه رنج و سختى را تحمل مىکند، چرا که اخلاص و بندگى او در حدى است که خود را در برابر خدا، فناى محض مىداند و همه وجودش در برابر خدا در این جمله خلاصه مىشود:
ماذا وجد من فقدک و ماذا فقد من وجدک: ندانم از جهان چه سود برد آنکه ترا نیافت و زیانش چه بود آنکه ترا یافت.
هاجر نیز که مدتى در کنار ابراهیم بود، درس مقاومت و حدیث استقامت و پایدارى را آموخته بود، او نیز همسرى شایسته و مناسب براى ابراهیم است، تصمیم مىگیرد فرمان الهى را بدون چون و چرا انجام دهد.
ابراهیم در بوتهى بزرگترین و رنج آورترین آزمایش
خصلت حسادت موجب شد که هاجر و اسماعیل از وطن آواره گردند و هاجر و اسماعیل از سایهى محبتهاى همسر و پدر محروم گردند، بسیار سخت و رنجآور بود، اما ابراهیم همیشه بنده خدا بود، او آنهمه امدادهاى غیبى خدا را هرگز فراموش نمىکرد، خدا را به خوبى شناخته بود، از این رو هر چه داشت در طبق اخلاص گذاشت و به پیشگاه الهى تقدیم نمود، اکنون ببینید چگونه ابراهیم این آزمایش بزرگ الهى را نیز به خوبى بپایان رساند.
ابراهیم، هاجر و اسماعیل را با خود برداشت و فلسطین را به سوى سرزمین مکه ترک کرد، این راه طولانى را با وسائل نقلیه آن زمان که شتر و الاغ بود طى کرد، شب و روز در بیابان به راه ادامه داد تا به سرزمین خشک و سوزان مکه کنار کوههاى زمخت و آسمانخراش رسید، آنجا که یک قطره آب و یک انسان و یک پرنده و چرنده نبود، براستى ابراهیم در عجیبترین و سختترین آزمایشهاى خدا قرار گرفته بود، با ارادهاى قوى فرمان خدا را اجرا کرد و کودکش را در آن سرزمین خشک گذاشت و آماده مراجعت گردید.
هنگام مراجعت، هاجر او را صدا زد که اى ابراهیم چه کسى به تو دستور داد که ما را در سرزمینى بگذارى که نه گیاهى در آن وجود دارد، نه حیوان شیردهندهاى و نه حتى یک قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟
ابراهیم در یک جمله کوتاه با کمال قدرت و صراحت پاسخ داد:
پروردگارم مرا چنین دستور داده است.
جالب اینکه هنگامى که هاجر این جمله را شنید گفت: اکنون که چنین است خدا هرگز ما را به حال خود رها نخواهد کرد99
در حالى که هر دو از فراق هم اشک مىریختند، و لحظهى بسیار سخت و ناگوار بود، ابراهیم از هاجر و اسماعیل جدا شد و به سوى فلسطین رهسپار گشت. و در حالى که دل ابراهیم این پیرمرد رنج کشیده لبریز از حسرت دیدار پاره جگرش اسماعیل بود، و در چشمانش اشک سرازیر بود برگشت، هر چه از عزیزانش دورتر مىشد، آتش قلبش بیشتر زبانه مىکشید، ولى چون براى خدا گام بر مىداشت، قوت قلب مىیافت، وقتى که ابراهیم به تپه ذى طوى رسید100 که اگر از آن سرازیر مىشد دیگر هاجر و اسماعیل را نمىدید، نظرى حسرتبار به آنها نمود آنگاه متوجه خدا شد و این دعا را کرد:
در این دعا چنانکه از آیه 35 تا 41 سورهى ابراهیم مىخوانیم: از خدا هفت تقاضا کرد:
1 - خدایا شهر مکه را شهر امنى قرار بده.
2 - خدایا من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگهدار.
3 - پروردگارا من بعضى از بستگانم (هاجر و اسماعیل) را در سرزمین بىآب و علف در کنار خانهاى که حرم تو است ساکن کردم تا نماز برپا دارند (یعنى هدف من از این کار پیوند دادن مردم به تو است) دلهاى مردم را به سوى آنها و هدفشان متوجه ساز.
4 - و آنها را از انواع میوههاى (مادى و معنوى) بهرمند کن.
5 - خدایا مرا و فرزندانم را از نمازگزاران قرار ده.
6 - پروردگارا دعاى مرا بپذیر و تقاضاى مرا بر آور.
7 - مرا بیامرز و از لغزشهایم بگذر، و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در روزى که حساب قیامت بر پا مىشود بیامرز.
به این ترتیب ابراهیم در آن حال مخصوص و فرصت خاص با دلى شکسته و چشمى گریان دعاهایش را پایان رساند، و هاجر و اسماعیل را به خدا سپرد، و از تپه ذى طوى سرازیر گشت و به سوى فلسطین حرکت کرد، اما قلب طپندهاش سرشار از اطمینان بود که خداوند دعاهایش را به استجابت مىرساند، چرا که تمام شرائط استجابت دعا در او بود.
اکنون ببینیم چگونه دعایش بزودى در مورد هاجر و اسماعیل پذیرفته گردید.
ماجراى عجیب هاجر و اسماعیل در بیابان خشک و سوزان
هاجر در آن شرائط سخت، دل به خدا بست و صبر و استقامت را شیوه خود قرار داد، در آن بیابان درخت خارى بود، عبایش را به روى آن درخت پهن کرد و سایه تشکیل داد و با فرزند خود زیر سایه آن نشست، در هیولاى افکار مختلف غوطهور شد، گاهى به جسم ناتوان کودکش اسماعیل مىنگریست، و گاهى از محبتها و مهربانیهاى ابراهیم و نامهرىهاى ساره و سرانجام در مورد سرنوشت خود و کودکش فکر مىکرد، ولى یاد خدا دل طپندهاش را آرامش مىداد، چند ساعت از روز گذشت، ناگاه اسماعیل در آن بیابان داغ و خشک اظهار تشنگى کرد.
کودک به پشت روى زمین افتاده و پاشنههاى هر دو پاى را به زمین مىساید، گوئى از سنگ و خاک یارى مىطلبد.
مادر دلسوخته و تنها به اسماعیل رنجور و تشنه مىنگرد چه کند؟ اگر آب پیدا نشود میوه دلش و ثمره رنجهایش اسماعیل را از دست خواهد داد، برخاست و به اطراف رفت بلکه آبى پیدا کند، در چند قدمیش دو کوه کوچک (کوه صفا و کوه مروه) بود، نمائى از آب را روى کوه صفا دید با شتاب به سوى آن دوید، دید آب نیست و سراب است، نمائى از آب را روى کوه مروه دید به سوى آن دوید ولى وقتى به آن رسید دید آب نیست و آبنما است، باز به سوى صفا حرکت کرد و بار دیگر به سوى مروه و این رفت و آمد هفت بار تکرار شد، در حالى که گاهى به کودک بینوایش مىنگریست که نزدیک است از تشنگى جان بدهد، مادر خسته شد و دید امیدش از هر سو بسته است، در حالى که اشک از چشمانش سرازیر بود به سوى فرزندش آمد، تا در آخرین لحظات عمر او نزد کودکش باشد و عذر خود را بیان کند که هان اى میوهى قلبم هر چه توان داشتم به جستجو پرداختم ولى آبى نیافتم، تا به کودک رسید ناگهان دید از زیر پاهاى اسماعیل آب زلال و گوارا پیدا شده است.
عجبا این کودک از شدت تشنگى آنقدر ناله کرده و پاهاى کوچکش را به زمین سائیده که به قدرت خدا، زمین طاقت نیاورده و آبش را بیرون ریخته است.
هاجر بسیار خوشحال شد، با ریگ و سنگ اطراف آب را گرفت و گفت: زمزم (اى آب آهسته باش) از این رو آن چشمه، به زمزم نامیده شد و هم اکنون کنار کعبه، آب زمزم قرار گرفته که یادآور خاطره عجیب هاجر و اسماعیل است.
هاجر و اسماعیل از آب نوشیدند، نشاط یافتند، هاجر دید بار دیگر خداوند با امداد غیبى به فریاد آنها رسیده و دعاى همسرش ابراهیم مستجاب شده است، قلبش لبریز از توکل به خدا گردید.
طولى نکشید پرندگان از دور احساس کردند که در این بیابان آب پیدا شده، دسته دسته به طرف آن مىآمدند و از آن مىآشامیدند.
حرکت غیر عادى و دست جمعى پرندگان به سوى این چشمه و حتى رفت و آمد حیوانات وحشى به طرف آن باعث شد که نخست طایفه جرهم که در عرفات (نزدیک مکه) سکونت داشتند دنبال پرندگان را گرفتند و آمدند کنار آن چشمه، دیدند کودکى کنار مادرش نشسته و چشمه آبى در آنجا پدید آمده است، از هاجر پرسیدند تو کیستى و سرگذشت تو چیست؟
هاجر تمام ماجرا را براى آنها بیان کرد.
گروهى از سواران یمن که در بیابان مکه در حرکت بودند، از حرکت پرندگان احساس کردند آبى ظاهر شده، آنها نیز به دنبال سیر حرکت پرندگان خود را کنار چشمه رساندند و دیدند بانوئى همراه کودکش در کنار آب خوشگوارى نشسته است، تقاضاى آب کردند، هاجر به آنها آب داد، آنها نیز نان و غذائى که به همراه داشتند به هاجر دادند، به این ترتیب طایفه جرهم و قبائل دیگر به مکه راه یافتند رفته رفته مکه که بیابانى سوزان، بیش نبود روزبروز رونق یافت و هر روز کاروانهائى به آنجا مىآمدند و روزبروز بر احترام هاجر مىافزود، و رفته رفته خیمهها در کنار آن چشمه زده شد، و بیابان تبدیل به یک شهرکى گشت.
هاجر خدا را سپاس گزارد که دعاى همسرش مستجاب شده قلبهاى مردم به او متوجه گشته و از مواهب و روزیهاى الهى برخوردار شده است، کاروانیان نیز همواره شکر خدا مىکردند که چنین موهبتى رسیدهاند.101
نکتهها:
از این فراز حساس از زندگى ابراهیم نیز درسهاى سازنده فراوانى است که ذیلاً به ذکر بخشى از آنها مىپردازیم:
1 - برخوردهاى نامناسب ساره، از وسوسههاى نفسانى او سرچشمه مىگرفت، باید توجه داشت که اگر این وسوسهها کنترل نشود چه رنجها و زحمتها ببار خواهد آورد.
2 - قلب مهربان و اخلاق نیک ابراهیم موجب شد که با همسر و دختر خالهاش ساره نرمش نشان دهد.
و نیکیهاى سابق او را با آرامش و مهربانى جبران نماید که این چنین نرمش قهرمانانه از ویژگیهاى جوانمردان بزرگ است.
3 - ابراهیم این بار در بزرگترین و رنجآورترین آزمایشات الهى قرار گرفت، اما با کمال قدرت و استقامت آن را به پایان رساند.
4 - ابراهیم در حد اعلاى بندگى بود که یک چنین فرمان سخت را نیز بدون چون و چرا انجام داد.
5 - یک زن معمولاً وقتى در خطر تنهائى و قحطى قرار گیرد سخت خود را مىبازد و گم مىکند، ولى هاجر با اعتماد به خدا و اتکال بنفس، تحمل بزرگترین خطر را کرد و دل به خدا بست تا اینکه نجات یافت.
6 - ابراهیم در فرصت مناسب و حال مخصوص دعا کرد و در این دعا هفت تقاضا از خدا نمود که اگر کمى دقت کنیم همه دعاهاى او سازنده بود و همهاش به استجابت رسید، جالب اینکه هدف از دعاى خود را اقامه نماز (پیوند با خدا و حرکت به سوى خدا) بیان مىنماید.
وانگهى در این دعا، امنیت و اقتصاد، توجه افکار عمومى تودههاى خداپرست به آنها و عقیدهى به مبدأ و معاد و آمرزش گناهان خود و گناهان پدر و مادر و مؤمنین را خواسته است، و با این شیوه درس دعا کردن صحیح را به ما آموخته است.
7 - او و همسرش چون با کمال خلوص و مردانه در راه خدا قدم بر مىداشتند، دعایشان حتى دعاى غیرعادیشان مستجاب مىگردد، و براى چندمین بار مشمول امدادهاى غیبى مىشوند، و معجزه عجیب تاریخ بوقوع مىپیوندد.
8 - به برکت وجود هاجر و اسماعیل، بیابان کعبه کمکم به شهر مبدل مىشود و رونق مىیابد و محل امن و موهبت براى انسانها و پرندگان و چرندگان مىگردد.
فصل چهاردهم: دیدارهاى ابراهیم علیهالسلام از هاجر و فرزندش
دیدارهاى ابراهیم از هاجر و اسماعیل
ابراهیم به فلسطین برگشت، اما کراراً براى دیدار نور دیدهاش اسماعیل و احوالپرسى از هاجر به مکه مىآمد، او این راه طولانى را طى مىکرد و از آنها خبر مىگرفت، و از اینکه مشمول لطف الهى شدهاند و از مواهب الهى برخوردارند بسیار خوشحال مىشد، ولى چندان در مکه نمىماند و بخاطر اینکه ساره ناراحت نشود، زود به فلسطین بر مىگشت،
این رفت و آمدهاى ابراهیم بین فلسطین و مکه یک نکته عمیقى نیز دارد و آن اینکه فلسطین و مکه این دو سرزمین پربرکت از نظر مادى و معنوى، باید از آن خداپرستان واقعى باشد، و آنانکه از تبار ابراهیم خلیل هستند، در طول تاریخ نگذارند دشمنان بشر بر این دو مکان مقدس سلطه یابند...
اسماعیل در کنار مادر مهربانش هاجر، کمکم بزرگ شد، عشایر جرهم و افراد دیگر، فوقالعاده به او احترام مىگذاشتند، و در میان آنها نوجوان و جوانى زیباتر و با کمالتر از اسماعیل نبود، او در میان آنها، چشم و چراغ آنها بود، جالب با اینکه عشایر جرهم حاضر بودند بخاطر آب زمزم و... که از اسماعیل به آنها رسیده بود معاش اسماعیل را تأمین کنند، ولى اسماعیل چنین برنامه را قبول نداشت، بلکه خود به دنبال کار مىرفت گاهى با دامدارى و گاهى با صیادى، معاش ساده خود و مادرش را تأمین مىکرد، هرگز تن به احتیاج و نگاه کردن به دست دیگران نمىداد.
زندگى او و مادرش بسیار شیرین بود بخصوص وقتى که ابراهیم گاهى از آنها دیدار مىکرد، زندگیشان شیرینتر مىشد، نشستن این سه نفر کنار آب زلال زمزم و دست و صورت خود را شستن، صفاى دیگرى داشت صفائى که در ظاهر و باطن بود، و هرکس را یاراى دستیابى به آن نیست.
اما طولى نکشید که مادر مهربان اسماعیل، یعنى هاجر این بانوى رنج دیده و مهربان که گرد پیرى به دلش نشسته بود، و چروکهاى چهرهاش حکایت از رنجهاى طاقت فرساى او مىکرد، به لقاء الله پیوست، و اسماعیل این یگانه مونس شبها و روزها و این مرهم زخمهایش را از دست داد.102
براستى چقدر رنجآور است که مادرى این چنین کنار یگانه یادگارش از دنیا برود و پیوند این دو محبوب را به فراق مبدل سازد ولى چه باید کرد، این کار دنیاى فانى است که عزیزان را از هم جدا مىکند و تا انسان مىخواهد کمى به خود سر و سامان بدهد، با تلخى و رنج دیگرى روبرو میشود که به قول شاعر:
افسوس که سوداى من سوخته خام است |
|
تا پخته شود خامى من عمر تمام است |
دودمان جرهم و عمالقه اسماعیل را تنها نگذاشتند، براى او با موافقت خود همسرى انتخاب کرده، و اسماعیل با دخترى به نام سامه ازدواج کرده و ابراهیم به هواى شوق نوجوانش براى چندمین بار از فلسطین به سوى مکه رهسپار شد، سوار بر الاغ، خسته و کوفته، گرد و غبار بر سر و صورتش نشسته، با خود مىگفت تمام این رنجها با دیدار اسماعیل و هاجر، رفع خواهد شد، ولى این بار وقتى نزدیک رسید دید هاجر به پیش نمىآید، کمکم به پیش آمد با زنى روبرو شد که همسر اسماعیل بود، پس از احوالپرسى فهمید که هاجر از دنیا رفته است، قلب مهربان ابراهیم به طپش افتاد، به یاد مهربانیهاى هاجر اشک ریخت، و در این مصیبت جانکاه به خدا پناه برد...
از همسر اسماعیل پرسید، شوهرت اسماعیل کجاست؟
همسر گفت: شوهرم به شکار رفته است.
ابراهیم پرسید: حال و وضع شما چطور است؟
همسر گفت: بسیار بد است.
این زن نالایق، اصلاً از ابراهیم پیرمرد خسته از راه رسیده احترام نکرد، و حتى با جوابهاى بىادبانه خود، دل این مرد خدا را آزرد، ابراهیم هر وقت به آنجا مىآمد با همسر مهربانش هاجر روبرو مىشد، هاجر با صفا، هاجر مهربان، هاجرى که شریک غم و شادى شوهر بود، اینک با این زن بىادب روبرو مىشود، زنى که از کمالات انسانى و معنوى بوئى نبرده است، قدر و ارزش هاجر بیشتر احساس مىشد، ولى چه باید کرد، دنیا از این ماجراها را بسیار دیده و خواهد دید.
فصل دهم: سرنگونى و شکست مفتضحانه نمرود و نمرودیان
نمرود در اوج غرور
با اینکه پى در پى شکست مىخورد و نقشههاى جنونآمیزش در برابر ابراهیم، مکرراً نقش بر آب مىگردید، باز از روش خود دست نمىکشید و همچنان با کمال خیرهسرى و لجاجت به راه طاغوتى خود ادامه مىداد.
در تاریخ زندگى نمرود، بسیار اتفاق افتاد که خداوند به او لطف کرد و به او مهلت داد، و توسط ابراهیم او را راهنمائیها کرد، بلکه به سوى خدا رود و از کارهاى زشت خود دست بردارد، اما او که در لاک غرور و بىخبرى فرو رفته بود اصلاً گوشش به این راهنمائیها و اندرزها بدهکار نبود، شکمپرستى و شهوترانى و جاهطلبى او را از همه حقایق دور کرده بود. جالب اینکه در حکایت آمده: زمانى که نمرود، کودک بود همراه پدر و مادر و بستگان خود سوار بر کشتى به جائى مىرفتند، در مسیر راه، کشتى با طوفان شدید دریا روبرو شد و امواج سهمگین دریا از هر سو کشتى را احاطه کرد، بقدرى حملههاى امواج، شدید بود که کشتى در هم شکست و تختههایش از هم در آمد، تمام سرنشینان و اموالشان در آب غرق شد، اما همین نمرود که کودک بود به لطف خدا بر پاره تختهاى گیر کرد، طوفان گذشت و دریا آرام شد، امواج ملایم دریا، نمرود را با آن تخته به ساحل آورد و او کم کم در ساحل از ترس و خستگى رها شد و بالاخره نجات یافت و بستگانش و یا افرادى دیگرى به سراغ او آمدند و او را با خود بردند و کم کم در پرتو لطف الهى بزرگ گردید.73
اما او بجاى شکرگزارى، و بجاى اینکه به سوى خدا برود، و رهبرى ابراهیم، رسول و خلیل خدا را بپذیرد ناسپاسى کرد، نمک خورد و نمکدان شکست، ندانست که روزى به مجازات اعمالش خواهد رسید.
چقدر زیبا و سعادت آمیز است که انسان قبل از مجازات، تا در دوران زندگى آرام است به سوى خدا برود، و بنده غرور و شهوت و جاهطلبى نگردد، اما در دنیا بسیارند که این فرصتها را از دست مىدهند و سپس گرفتار مىشوند و دیگر هر چه آه و ناله مىکنند دیگر دیر شده و آه و ناله آنها به جائى نمىرسد.
سرانجام چنانکه خواهیم گفت: خداوند توسط پشه ناتوانى نمرود خیرهسر و پر غرور را از پاى در آورد و پس از خوارى و زندگى بسیار ذلتبار به خاک سیاه مرگ افتاد، بهتر این است که در اینجا عنان قلم را به دست شاعره توانا و زبردست و نکتهسنج قرن یعنى پروین اعتصامى مىدهیم تا همه ناگفتنیها را با ظریفترین تعبیرهاى خود بیان کند:
کشتئى زآسیب موجى هولناک تندبادى کرد سیرش را تباه بندها را تار و پود از هم گسیخت هر چه بود از مال و مردم، آب برد بحر را گفتم دگر طوفان مکن در میان مستمندان فرق نیست امر دادم باد را، کان شیرخوار سنگ را گفتم: برویش خنده کن لاله را گفتم که: نزدیکش بروى خار را گفتم که: خلخالش مکن گرگ را گفتم: تن خردش مدر ایمنى دیدند ناایمن شدند تا که خود بشناختند از راه و چاه قصهها گفتند بىاصل و اساس دیوها کردند دربان و وکیل وا رهاندیم آن غریق بینوا آخر آن نور تجلى، دود شد کردمش با مهربانیها بزرگ خواست تا لاف خداوندى زند پشهاى را حکم فرمودم که خیز |
|
رفت وقتى سوى غرقاب هلاک روزگار اهل کشتى شد سیاه موج از هر جا که راهى یافت ریخت ز آن گروه رفته، طفلى ماند خرد این بناى شوق را ویران مکن این غریق خرد بهر غرق نیست گیرد از دریا گذارد در کنار نور را گفتم: دلش را زنده کن ژاله را گفتم که: رخسارش بشوى مار را گفتم که: طفلک را مزن دزد را گفتم: گلوبندش مبر دوستى کردم مرا دشمن شدند چاهها کندند، مردم را براه دزدها بگماشتند از بهر پاس در چه محضر؟ محضر حى جلیل تا رهید از مرگ، شد صید هوا آن یتیم بىگنه نمرود شد شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ برج و باروى74 خدا را بشکند خاکش اندر دیده خود بین بریز75 |
ماجراى پشهها و سپاه نمرود
گفتیم که نمرود روز بروز بر غرور خود مىافزود، با اینکه مکرراً امدادهاى غیبى خداوند نسبت به ابراهیم را دید و بخصوص مشاهده کرد که دریائى از آتش به روى ابراهیم گلستان گردید، اما باز دست از مخالفت و کارشکنى برنداشت.
دو نکته جالب در اینجا هست، یکى اینکه خداوند گاهى توسط ناتوانترین آفریدههایش امپراطور مغرور و بزرگى را به خاک سیاه مىنشاند، و این قدرتنمائى از خدا براى آنست که مایه عبرت و اندرز مغروران جهان باشد.
دوم اینکه در روزهاى مخصوصى که روزهاى کیف و عیش آنها را تداعى مىکند پوزه آنها را به خاک مىمالد تا باز مایه عبرت و اندرز براى جهانیان گردد.
چنانکه نمرود آن مغرور خیرهسر را توسط پشه ناتوانى از پاى در آورد، و این روز تسلط پشه بر نمرود روز چهارشنبه بود، همانگونه که نمرود در روز چهارشنبه فرمان افکندن ابراهیم را به درون آتش داد76.
به هر حال، براى آخرین بار خداوند فرشتهاى به صورت بشر براى نصیحت نمرود، نزد او فرستاد، این فرشتهى انسانخو، پس از ملاقات با نمرود به او چنین گفت:
خوب، بعد از آنهمه آزارى که به ابراهیم رساندى و همواره در برابرش کارشکنى کردى، ولى در همه جا شکست خوردى، اینک سزاوار است که به خداى ابراهیم که خداى زمین و آسمان است ایمان بیاورى و از ظلم و ستم و انتشار مردم و شرک دست بردارى!
نمرود، سرى تکان داد و از قیافهاش پیدا بود که این اندرزها را به مسخره مىگیرد و هرگز حاضر نیست، یک کلمه از گفتار حق را بشنود.
فرشتهى انسان صفت اضافه کرد: ولى اکنون بدان که مهلت و فرصت به پایان رسیده، اگر به حال خود باقى باشى خداوند داراى سپاهیان فراوان است، کافى است که با ناتوانترین آنها، تو و ارتش عظیم، را از پاى درآورد.
نمرود با کمال غرور و لجاجت فریاد زد:
در روى زمین هیچ شخصى همچون من، ابرقدرت نیست و لشکر و نیروهاى نظامى من به شماره در نمىآید، اگر خداى ابراهیم داراى سپاه مىباشد بگو فراهم کند، ما آمادهایم!
فرشتهى انسان صفت گفت:
حال که چنین است: لشکر خود را آماده کن! نمرود سه روز مهلت خواست، در این سه روز آنچه توانائى داشت در یک بیابانى بسیار وسیع به آمادهسازى لشکر پرداخت، سپاهیان او در گردانها و تیپهاى مختلف رژه مىرفتند و در برابر ابراهیم مانور مىدادند.
صداى ساز و برگ و هیاهوى نظامى سراسر فضا را پر کرده بود، همه جا سخن از قدرت نمرود بود، و هرچه در اطراف نگاه مىکردى، پر از سپاهیان نمرود بود؛ در میان این شور و غوغا، نمرود به ابراهیم رو کرد و از روى مسخره گفت:
این لشکر من است، اکنون بگو لشکر تو کجاست؟
ابراهیم گفت:
شتاب مکن، هم اکنون سپاهیان من فرا مىرسند!
در حالى که نمرود و نمرودیان قاه قاه مىخندیدند و سرو دست تکان مىدادند، ناگهان دیده شد سراسر افق و فضا پر از پشههاى فراوان گردید، و فشردگى و بسیارى آنها سایه هولناکى بر روى سپاه نمرود افکند، سپاهیان نمرود تا خواستند به خود بجنبند و فکرى بکنند، پشهها، گروه گروه به جان نمرودیان افتادند، گویا آنها ماهها گرسنه مانده بودند، و گاه مىشد هزاران عدد از آنها به جان یک نفر از سپاهیان نمرود افتاده و تار و پود او را تا استخوان مىخوردند.
دیگر فرصتى براى نمرودیان نمانده بود، چند لحظهاى نکشید که افراد ارتش عظیم نمرود با شکست مفتضحانهاى به خاک هلاکت افتادند.
عجیب اینکه نمرود با اینکه سخت محافظت مىشد و از هر سو مراقب حال او بودند تودهاى از پشهها به او حمله کردند، نمرود با ترس و شتابزدگى و نگرانى، خود را به قصر رساند و در قصر را محکم به روى خود بست و پس از لحظاتى آرام گرفت و با خود گفت: خوب شد من نجات یافتم!
اما در همین لحظه فرشته انسان صفت نزد نمرود آمد تا آخرین سخن خود را به او بگوید و گفت؛ دیدى چگونه لشکر آسمان، لشکر تو را از هم پاشید؟ با اینکه این لشکریان تو را از هم پاشید؟ با اینکه این لشکریان (پشهها) از همه موجودات قابل رؤیت ناتوانترند، ولى به اراده خداوند قهار این چنین بر تو و سپاه تو پیروز گشتند، اکنون باز تا فرصت باقى است به خداى بزرگ، خداى ابراهیم ایمان بیاور تا نجات یابى.
نمرود خیرهسر، باز به سخن آن فرشته انسانخو، اعتنا نکرد و همچنان بر لجاجت و عناد و غرور باقى ماند.
تا روزى یکى از کوچکترین آن پشهها از روزنهاى به سراغ نمرود رفت، روز اول لب پائین او را گزید و روز دوم لب بالا را گزید، لبهاى او ورم کرد، سرانجام پشه از راه بینى او وارد مغز سر او گردید: و در آن جایگاه مخصوص به مأموریت خود ادامه داد.
این پشه بقدرى باعث ناراحتى و بىتابى نمرود گردید که عدهاى از گماشتگان بر سر او مىکوبیدند تا آرام گردد.77
براى اینکه بیشتر عذاب گردد و در همین دنیا ناله و آهش بلند شود و مستضعفین ببینند که چگونه این مغرور کوردل به خاک سیاه افتاد خداوند مدت چهل سال او را به همین وضع نگه داشت سرانجام با این وضع نکبتبار بدون ایمان از دنیا رفت.78
به این ترتیب ابراهیم در پرتو امدادهاى غیبى خداوند بر دشمن پر کینه و بر طاغوت زمانش فائق گردید و دشمنش با کمال ذلت به هلاکت رسید.
قرآن با تعبیر جالبى به این مطلب اشاره مىکند و مىفرماید: نمرود و نمرودیان با مکر و نیرنگ و نقشههاى گوناگون خواستند ابراهیم را شکست دهند، ولى ما پشتیبان ابراهیم بودیم، و دشمنان او را جزء شکستخوردگان و زیانکاران قرار دادیم)).79
نکتهها
در این فراز از زندگى ابراهیم درسهاى سازنده و پرتوانى هست از جمله:
1 - لطف و مهربانى خداوند موجب مىشود که مدتها و گاهى سالها، انسانهاى ستمگر و گنهکار را فرصت و مهلت دهد، بلکه به سوى او باز گردند، ولى اگر آنها همچنان بر خیرهسرى و کوردلى باقى ماندند، در همین دنیا با سختترین کیفرهاى الهى روبرو خواهند گردید.
2 - خداوند براى اظهار قدرت خود و ناتوانى مغروران، و عبرت و اندرز دیگران، گاهى با ضعیفترین موجودات خود دشمن گردن فراز و مغرور را مغلوب و منکوب مىسازد، چنانکه توسط پشه ناتوان، نمرود را از پاى در آورد آن هم در روز مخصوص!
3 - خیرهسرى نمرود تا آخرین لحظه عمرش ادامه داشت و این حاکى است که انسانها اگر عمرى را بیراهه بروند گاهى آنچنان مسخ و کور و کر مىگردند که دیگر روزنه امیدى به هدایت آنها نیست، تا ما چنین نشدیم باید هر چه زودتر به سوى حق برگردیم.
4 - باید با تمام وجود قبول کرد که آنانکه در راه خدا قدم بر مىدارند، امدادهاى غیبى الهى مکرر به کمک آنها خواهد آمد.
5 - سرانجام، حق پیروز است، ابراهیم با استقامت و اتکال به خداى بزرگ بالاخره طاغوت زمان خود را از پاى در آورد.
فصل یازدهم: حوادث سازنده و شیرین از ابراهیم(علیه السلام) در مسیر هجرت
تبعید یا هجرت ابراهیم؟
نمرود و باقیمانده طرفداران او80 که از هر سو، بوسیله ابراهیم، سخت آسیب و ضربه دیده بودند، و از همه مهمتر مىدیدند که امدادهاى غیبى پى در پى به کمک ابراهیم مىآید و دیگر نمىتوان او را ماجراجو یا اخلالگر معرفى کرد و ممکن است کم کم به عنوان یک رهبر الهى و یک قهرمان شجاع در دلها قرار گیرد و با جذبه معنوى خود، تودههاى بیشترى را به سوى خود بکشد، در انتظار فرصت انتقام بودند.
آنها پس از مشاوره تصمیم گرفتند ابراهیم را از سرزمین بابل، تبعید کنند تا لااقل در پایتخت از دستش راحت باشند.81
بعضى دیگر را عقیده بر آنست که وقتى ابراهیم حجت را بر نمرود و نمرودیان تمام کرد و تا آخرین توان خود انجام وظیفه کرد و سهم خود را از آن گروه گرفت و دلهاى بسیارى را به سوى خود جلب کرد، بهتر دید که با جمعیت مؤمنین و هوادارانش، سرزمین بابل را ترک کند و به سوى شام و فلسطین و مصر هجرت نمایند، و در آن مناطق نیز مردم را به سوى خدا بخواند و ابلاغ رسالت نماید.
به هر صورت (تبعید یا هجرت) ابراهیم به مناطق دیگر رفت تا بلکه در آن مناطق، بیشتر بتواند، افراد را به سوى خداى یکتا سوق دهد، این مسافرت براى ابراهیم یک نوع مبارزه منفى و نجات رهائى از زیر پرچم ظلم نمرودیان بود، چنانکه قرآن در آیهاى از سوره انبیاء از آن تعبیر به نجات مىکند.82
مدتى که ابراهیم در بابل بود، گروهى از جمله مردمى بنام لوط و دخترى بنام ساره به او ایمان آوردند.
ابراهیم با ساره ازدواج کرد83 ساره که در یک خانواده کشاورز و دامدار زندگى مىکرد، وقتى که همسر ابراهیم شد، گوسفندهاى بسیار و زمینهاى مزروعى وسیعى را، که از پدر به او رسیده بود در اختیار ابراهیم گذاشت، ابراهیم در عین اینکه پیامبر بود، به کمک همسرش کشاورزى و دامدارى نیز مىکرد و از محصول و درآمد آن معاش خود و بسیارى از مستضعفین را تأمین مىکرد.
به این ترتیب زندگى ابراهیم نشان مىداد، که اگر حکومت نمرودى را سرنگون کند و خود رهبر مردم شود، چنین نیست که زندگى مردم را به ویرانى بکشاند، بلکه براى اقتصاد ارزش فراوانى قائل است، و یکى از ابعاد حکومتش تأمین معاش همه مردم، و استقلال اقتصادى و خود کفائى است بخصوص در مورد دو پایه بزرگ اقتصاد که کشاورزى و دامدارى مىباشد.
محاکمهى ابراهیم هنگام هجرت یا تبعید
وقتى که ابراهیم با همسرش و لوط و...خواستند پایتخت (بابل) را به عنوان تبعید یا هجرت، ترک کنند، اموال خود از جمله گوسفندان خود را نیز برداشتند و بابل را به سوى فلسطین ترک کردند
از دستگاه نمرودى به مأموران دستور داده بودند که اموال ابراهیم را توقیف کنند، مأموران مسیر راه هم طبق این دستور اموال ابراهیم را مصادره و توقیف کردند، ابراهیم در این خصوص بسیار با آنها گفتگو کرد و با بیانات مستدل خود ثابت کرد که آنها چنین حقى ندارند، و او هرگز از اموال خود دست بر نمىدارد.
ماجراى ابراهیم و مأموران به اصطلاح به دادگاه کشیده شد، ابراهیم در حضور قاضى تمام مطالب را صریح و قاطع بیان کرد و ادامه داد که من (و همسرم) سالها زحمت کشیدهایم و این اموال را بدست آوردهایم، اگر مىخواهید اموال مرا مصادره کنید، پس این سالهاى عمرم را که صرف تحصیل این اموال شده را هم برگردانید!
قاضى در بن بست منطق بسیار قوى ابراهیم قرار گرفت و ناگزیر او را تصدیق کرد، به مأموران گفت:
ابراهیم راست مىگوید، اگر اموالش را ضبط مىکنید پس باید مدتى از عمرش را برگردانید که صرف کسب اموال از راه صحیح کرده است.
ماجراى گفتگوى ابراهیم و قاضى، و محکومیت مأموران را به نمرود گزارش دادند، نمرود که هر لحظه مىخواست از ابراهیم خلاص شود، و هر چه زودتر ابراهیم از بابل و اطراف، به نقطه دورى برود، بىدرنگ گفت: معطل نکنید بگذارید ابراهیم زودتر برود، هر چند اموال خود را نیز با خود ببرد، اگر در اینجا بماند دین شما را فاسد کرده و به عقیده شما نسبت به خدایان آسیب مىرساند.
به این ترتیب ابراهیم که هیچگاه حاضر نبود زیر بار زور برود، از این مرحله نیز گذشت و به سوى سرزمین قدس، شهر پیامبران و اولیاى خدا روانه شد.
گرچه او با جمعیت اندکش هرجا مىرفت، او را نمىشناختند، همدم او نمىشدند و گاهى هم باعث مزاحمتش مىشدند، اما قلب تپنده او پر از آرامش و اطمینان و توکل به خدا بود، مىگفت: انى ذاهب الى ربى سیهدین: من (هرجا بروم) به سوى پروردگارم مىروم، او راهنماى من است و با هدایت او ترسى ندارم.84
آرى هدف او خدا بود، و هرجا که ایستادگى مىکرد، مىخواست فرمان خدا اجرا بشود، و ستم ستمگران را تایید نکند، نه آنکه هدف مادى داشته باشد.
آشنائى با هاجر
ابراهیم و ساره و لوط و همراهان از بابل که بیرون آمدند، کم کم به راه ادامه دادند تا به راه مصر نزدیک شدند تا از آن طریق روانه بیتالمقدس گردند، از آنجا که ساره زنى با جمال بود، و مردم آن سامان که تحت حکومت قبطیان مىزیستند، نوعاً بر اثر دورى از پیامبران و تبلیغات آنها، آلوده و ناپاک بودند، ابراهیم، ساره را در میان صندوقى گذاشت، تا چشمهاى هوس آلود و ناپاک به او نیفتد و به این ترتیب حجاب و عفت ناموس خود را حفظ کند.
ایالت مصر، حاکمى داشت بنام عزاره، او در مرز ایالت مأمورانى گماشته بود که یک دهم اموال واردین را به عنوان عوارض و حق گمرک مىگرفتند، مأمورین سر راه ابراهیم را گرفتند و اموال او را بررسى کردند، تا به صندوقى رسیدند، مأمور به ابراهیم گفت: این صندوق را باز کن، تا اموالى را که در میان آنست به حساب آورم و یک دهم عوارض آن را تعیین کنم.
ابراهیم گفت: خیال کن این صندوق پر از طلا یا نقره است، یک دهم آن را حساب کن تا بپردازم، ولى آن را باز نمىکنم.
مأمور، سخت ناراحت شد و ابراهیم را مجبور کرد که در صندوق را باز کند، ابراهیم به اجبار دژخیمان قبطى، سرصندوق را باز کرد، مأمور وصول، ناگهان دید زنى در میان صندوق است، پرسید: این زن چه نسبتى با تو دارد؟
ابراهیم گفت: این زن همسر من و دختر خاله من است.
مأمور پرسید: چرا او را در صندوق پنهان کردهاى؟
ابراهیم گفت: غیرتم نسبت به ناموسم مرا بر آن داشت که این کار را بکنم تا چشم ناپاکى به او نیفتد.
مأمور گفت: تو را آزاد نمىکنم تا حاکم این ایالت را در مورد تو و این زن آگاه سازم.
به دنبال این ماجرا، مأمور براى حاکم پیام فرستاد و او را از جریان مطلع کرد، حاکم فرمان داد فوراً صندوق را نزد او ببرند، وقتى که دژخیمان براى انجام فرمان حاکم آمدند صندوق را ببرند ابراهیم گفت: من صندوق را نمىدهم و از آن جدا نمىشوم مگر اینکه مرا بکشید به حاکم خبر دادند که جریان از این قرار است، حاکم دستور داد بزور صندوق و ابراهیم را نزدش ببرند و به اجبار، ابراهیم را با صندوق نزد حاکم بردند.
به ابراهیم گفت: صندوق را باز کن!
ابراهیم گفت: خانواده و دختر خالهام در میان صندوق است، حاضرم تمام اموالم را بدهم و در صندوق را باز نکنم.
حاکم سخت ناراحت شد و ابراهیم را مجبور کرد که صندوق را باز نماید، وقتى که صندوق باز شد و چشم حاکم به ساره افتاد، به طرف ساره دست درازى کرد در همین لحظه ابراهیم از شدت غیرت به سوى خدا متوجه شد و عرض کرد: خدایا دست حاکم را از همسر و دختر خالهام کوتاه کن، پس از این دعا دست حاکم در وسط هوا خشک شد بطوریکه نه مىتوانست آنرا به سوى خود جمع کند و نه مىتوانست به سوى ساره دراز نماید، حاکم به دست و پا افتاد و به ابراهیم گفت: خداى تو چنین کرد؟ ابراهیم گفت: آرى، خداى من غیرت دارد و گناه را بد مىداند، او ترا از گناه بازداشت.
حاکم گفت: از خدا بخواه دستم را به حال اول باز گرداند، در این صورت دیگر کارى به همسر تو ندارم، ابراهیم از خدا خواست و دست او خوب شد ولى باز تا چشم او به ساره افتاد، دست به طرف ساره دراز کرد، ابراهیم براى او نفرین کرد، بار دیگر دست حاکم در وسط راه خشک شد.
حاکم به ابراهیم گفت: خداى تو غیرت دارد تو نیز غیرت دارى از خدایت بخواه دستم را خوب کند اگر خوب شدم دیگر این کار را نمىکنم، ابراهیم گفت: از خدا مىخواهم که اگر تو قصد تکرار ندارى خوب شوى، حاکم گفت: بسیار خوب همین گونه دعا کن، ابراهیم همین گونه دعا کرد و دست حاکم خوب شد.
وقتى که حاکم این غیرت و معجزهى بزرگ را از ابراهیم دید، بسیار به او احترام کرد و گفت: در این سرزمین آزاد هستى، هر جا مىخواهى برو، ولى من یک درخواستى از تو دارم.
ابراهیم گفت: درخواستت چیست ؟
حاکم گفت: دوست دارم به من اجازه دهى کنیزى را که با جمال و با کمال است به همسرت بخشم تا خدمتگزار او باشد.85 ابراهیم قبول کرد، حاکم آن کنیز را که نامش هاجر بود به ساره بخشید و احترام شایانى از ابراهیم کرد و دستور داد، عوارض و حق گمرگ از او نگیرند و کسى مانع او نشود.86
ابراهیم نیز به او احترام کرد و از او تشکر نمود. او آنچنان دلباخته ابراهیم گردید که گفت:
اى ابراهیم تو با این برنامهات مرا به دین خودت جذب کردى87.
به این ترتیب، غیرت ابراهیم، دعا و نفرین به موقع او، و اخلاق نیک او، این چنین زمامدار مقتدر آن ایالت را رام کرد و او با کمال شرمندگى عذرخواهى کرد و فوقالعاده به ابراهیم احترام نمود، و آئین ابراهیم در دلش جاى گرفت.
نکتهها:
1 - ابراهیم براى خدا قبول کرد که تبعید شود یا هجرت کند، و از وطن خود دور گردد.
2 - او هیچگاه تسلیم زور نمىشد، و در محاکمهاش در مورد گذاشتن اموالش در بابل، قاضى را محکوم کرد.
3 - او داراى عفت و غیرت بود، و هرگز حاضر نمىشد که چشم افراد هوسباز به صورت ناموسش بخورد.
4 - برخوردهاى منطقى آمیخته با احترام و اخلاق نیکش موجب جذب حاکم مصر به آئین توحیدى ابراهیم گردید.
5 - تشکر او از حاکم، و قبول هدیهى حاکم (که در این مورد بجا بود) راه دیگرى بود که او براى نفوذ در دلها، انتخاب کرد، چنانکه قرآن ابراهیم را حلیم (شخص وزین و متین و خوش اخلاق) خوانده است.88
61) سورهى توبه، آیهى 52. |
فصل هشتم: پى آمدهاى ماجراى آتش!
توضیح بیشتر در مورد جنجال آتش
بدنبال محاکمه فرمایشى ابراهیم حکومت جبار نمرودى احساس کرد که ابراهیم کم کم به صورت کانون خطرناکى براى حکومت در آمده و زبان گویا و منطق قوى او موجب بیدارى تودههاى تحت ستم شده است و اگر به زودى سر به نیست نشود زنجیرهاى استثمار را پاره خواهد کرد و مردم را بر ضد حکومت ستمگر نمرود، خواهد شوراند.
چنانکه گفتیم نمرود از تعصبات جاهلانه بتپرستان سوء استفاده کرد، و آنها را با خود همفکر ساخت و آماده کرد که همگى در کنار گودالى حاضر گردند و ابراهیم را در میان دریاى آتش افکنند و کارش را براى همیشه یکسره کنند.
روز موعود فرا رسید و ابراهیم با کمال بردبارى و صبر انقلابى، در کنار شعلههاى آتش قرار گرفت جالب اینکه هر یک از نیروهاى ملکوتى خداوند براى کمک به ابراهیم نزد او رفتند ولى ابراهیم از آنها کمک نخواست. به هر حال، مزدوران نمرود ابراهیم را در میان منجنیق گذاشتند و منجنیق را به کار انداختند و چند لحظهاى بیشتر نمانده بود که او را به میان دریاى آتش پرتاب کنند، در این لحظه پرخطر، جبرئیل بزرگترین فرشته مقرب خدا خود را به ابراهیم رساند و گفت:
آیا تو نیازى به من دارى تا برآورم؟ ابراهیم با کمال قاطعیت گفت:
به تو نیازى ندارم،
جبرئیل گفت:
پس حاجت خود را از خدا بخواه ابراهیم گفت:
آگاهى خدا به حال من مرا بىنیاز از سخن گفتن مىکند.
آرى روحیه ابراهیم در این لحظه خطرناک در برابر شعلههاى سر به فلک کشیده آتش این چنین قوى بود، که هرگز اظهار عجز و نیاز نکرد، تنها قلبش سرشار از توکل و اطمینان به خدا بود و زبانش به توحید و صفات خدا گویا بود، و همین براى او بزرگترین تکیهگاه و امید براى نجات بود، ابراهیم با خود مىگفت: سرانجام من با این آتش از دو حال خارج نیست: یا مىسوزم و به لقاء خدا مىپیوندم و یا به لطف خدا زنده مىمانم و در برابر چشم نمرودیان و بتپرستان، سربلند از دل آتش بیرون خواهم آمد، این فکر همان است که در قرآن از آن به احدىالحسنیین (یکى از دو سعادت) تعبیر شده است61.
بهتر این است که در اینجا به سراغ مولوى شاعر عارف و نکته سنج و زبردست اسلامى برویم تا این منظره را ترسیم کند، او در کتاب مثنوى خود مىگوید:
چون رها از منجنیق آمد خلیل گفت: هل لک حاجه یا مجتبى من ندارم حاجتى با هیچکس آنچه داند لایق من آن کند گفت: اینجا هست نامحرم مقال گر سزاوار من آمد سوختن من نمىدانم چه خواهم زان جناب |
|
آمد از دربار عزت، جبرئیل گفت: اما منک یا جبرئیل، لا62 با یکى کار من، افتاده است و بس خواه ویران خواه آباد کند علمه بالحال حسبى ما السؤال63 لب زدفع او بباید دوختن بهر خود والله اعلم بالصواب |
در حقیقت ابراهیم در اینجا تسلیم محض فرمان خدا است، و این صفت از صفات قهرمانان بىبدیل است که این چنین در خطرها، به مقام عالى و عارفانه تسلیم در برابر فرمان خدا مىرسند، از همه جالبتر اینکه ابراهیم در این وقت شانزده سال داشت.64
این از یک سو ولى از سوى دیگر در حقیقت ابراهیم با این روحیه پوزه نمرود و نمرودیان را به خاک مىمالد و عربده و نعره و کف زدن بتپرستان جاهل را مبدل به عزا مىکند، آنها مىخواستند ابراهیم را قبل از سوزاندن، خوار و ذلیل ببینند ولى اینکه ابراهیم را بسیار سربلند و سرفراز به درخشش آفتاب مىدیدند نه به عنوان یک جوان ماجراجو و تفرقهافکن که بوقهاى تبلیغاتى نمرود مکرر از ماجراجوئى او سخن مىگفت. طبق بعضى از روایات اسلامى، جبرئیل انگشترى به ابراهیم داد که بر آن این جملهها نقش بسته بود لا اله الا الله محمد رسول الله الجات ظهرى الى الله و اسندت امرى الى الله و فوضت امرى الى الله یعنى نیست خدائى جز خداى یکتا، محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) فرستاده خدا است، پناه مىبرم به حمایت خدا و به او توکل مىکنم و کار خود را به او مىسپارم.
گلستان به جاى آتش
از هر سو شعلههاى آتش سر به آسمان کشیده بود قهقه نمرود و نمرودیان در جایگاه مخصوصى که منظره را تماشا مىکردند، گوش فلک را کر کرده بود و ولوله و نعره و صوت و ساز و آواز بتپرستان جاهل همه جاى فضا را پر کرده بود در این هنگام از دربار نمرود فرمان صادر شد که ابراهیم را در آتش بیفکند، در همین لحظه منجنیق به کار افتاد و ابراهیم را در دل تودههاى آتش پرتاب کرد.
اما خداوند در یاد ابراهیم بود، ابراهیمى که تمام این رنجها و دشواریها را براى خدا تحمل کرده بود، در همان لحظه از مصدر وحى الهى به سوى آتش فرمان آمد:یا نار کونى برداً و سلاماً على ابراهیم یعنى: اى آتش، سرد و سلام شو بر ابراهیم.65
این فرمان آنچنان، طبیعت آتش را عوض کرد و بگونهاى سرد شد که دندانهاى ابراهیم از سرما به لرزه در آمد، فرمان خداوند آن سرما را که آتش بوسیله آن خاموش شده بود اکنون مبدل به هواى معتدل و خوش بهارى کرده بود نمرودیان و سایر حاضران دیدند که سراسر گودال ابراهیم روى تختى با یک پیرمرد خوش چهره (که جبرئیل بود) نشسته و با او سخن مىگوید.
این منظره عجیب آنچنان عبرتانگیز و بهتآور بود، که همگان در شگفتى فرو رفتند و انگشت تعجب آمیخته به سختترین ناکامیها به دندان گزیدند، نمرود ناخودآگاه فریاد زد:
اگر بنا است کسى براى خود خدائى را برگزیند سزاوار است که خداى ابراهیم را بپذیرد.
سپس به آزر سرپرست ابراهیم رو کرد و گفت:
((اى آزر، براستى این فرزند خواندهات ابراهیم چقدر در پیشگاه خدا عزیز و ارجمند است!
آنگاه به سوى گلستان نگریست و فریاد زد:
اى ابراهیم، بگو بدانم چگونه از این همه آتش نجات یافتى؟
ابراهیم در پاسخ گفت:
پروردگارم مرا از آن نجات داد.
این حادثهى بزرگ که همان لطف الهى و یا امداد غیبى خداوندى است آنچنان لرزه بر دستگاه طاغوتى نمرود انداخت که نمرودیان به کلى روحیه خود را باختند، چرا که آنها با خود مىگفتند: دیگر نمىتوان ابراهیم را به عنوان یک جوان ماجراجو و تفرقهافکن معرفى کرد، و دیگر هرگونه بر چسب ناروا نسبت به ابراهیم مورد قبول جامعه نخواهد بود، از این پس او به عنوان یک قهرمان شجاع یک رهبر الهى مىتواند قدم به صحنه بگذارد و یک تنه، مردم ستمدیده را بر ضد طاغوتیان بسیج نماید، با توجه به اینکه با دیدن این حادثه به ابراهیم ایمان آوردند و یا در دل به سوى ابراهیم جذب گردیدند.
گرچه بعضى از درباریان با ترفندهاى مسخره مىخواستند، نمرود را از این حالت وحشتزدگى بیرون آورند، مثلاً یکى به نمرود مىگفت: من دعا و وردى بر این آتش خواندم و بر آن دمیدم، از این رو آتش به این صورت در آمد، و ابراهیم را نسوزاند، ولى چند لحظهاى طول نکشید که این ترفند، بىاثر و کاملاً خنثى شد، چرا که به فرمان خدا ستونى از آتش به سوى او شعله کشید و او را سوزاند و به هستى او پایان داد و این نیز آیت دیگرى بر حقانیت ابراهیم بود.
از پیامدهاى این حادثه عظیم (تبدیل آتش به گلستان) این بود که نمرود، دستور داد تا با کمال احترام ابراهیم را به حضورش بیاورند، ابراهیم را به حضورش بردند در آن جمع قبل از آنکه دیگران سخن بگویند، ابراهیم از فرصت استفاده کرد و باز براى چندمین بار نمرود را به سوى خداوند بزرگ دعوت کرد و حجت را بر او تمام نمود.
نمرود مهلت خواست تا با وزیر مشاورش هامان مشورت کند، با او مشورت کرد و هامان گفت:
بعد از چهارصد سال خدائى، اکنون مىخواهى بندگى را اختیار کنى که موجب هزاران شرمندگى است))66 اما با وجود این، نمرود مغرور باز آن همه آیات الهى را به دیار فراموشى سپرد و به گفتهى مشاور نادانش گوش کرد و بار دیگر همچنان شیوهى پوچ سابق خود را ادامه داد...،
نکتهها:
از این فراز برجسته از زندگى عبرتانگیز ابراهیم درسهاى سازندهاى از جمله نکتههاى ذیل استفاده مىشود:
1 - ابراهیم در سختترین شرائط روحى و جسمى، در برابر آن همه آتش که همچون کوه آتشفشان، شعلههایش برافروخته شده بود، روحیه خود را نباخت و با توکل به خدا، جز نام خدا سخنى نگفت و هرگز در قیافه و روش او عجز و سرافکندگى احساس نشد.
2 - این روحیهى عالى که از ایمان و توکل او سرچشمه مىگرفت، همچون تیرى بود که بر قلب نمرودیان فرود مىآمد و مانند مشتى پوزه آنها را خرد مىکرد و جشن آنها را مبدل به عزا، و قهقهه آنها را مبدل به گریه مىکرد.
3 - اگر کسى این چنین در راه خدا گام بردارد، خداوند هرگز او را فراموش نمىکند و با امدادهاى غیبى خود در لحظات حساس، یاریش خواهد کرد.
4 - امداد غیبى خداوند (یعنى حادثه تبدیل آنهمه آتش به گلستان)، آنچنان لرزه بر اندام نمرودیان انداخت و آنچنان سیلى بر آنها زد که دیگر نتوانستند آبروى از دست رفته خود را باز گردانند.
5 - امداد غیبى دیگر، توده آتش دیگرى بود که ترفند چابلوس دربارى را خنثى کرد و او را سوزاند در حالى که آتشهاى دیگر به فرمان خدا در آن وقت نمىسوزاندند.
6 - هدف ابراهیم دعوت به سوى خدا و مبارزه با بت و خرافهپرستى بود، نه خودنمائى بىهدف، بر همین اساس، به محض بدست آمدن فرصت، که همان شکستن غرور نمرود بر اثر ماجراى تبدیل آتش به گلستان بود هدف خود را دنبال کرد نمرود را به سوى خدا هدایت کرد و حجت را بر او تمام نمود گرچه نمرود سیهدل باز از روش خود دست نکشید ولى...
فصل نهم: توطئهها و طرح مسائل انحرافى نمرود و شکست او
حرکات مذبوحانه نمرودیان
نمرود، و نمرودیان عادت کرده بودند که همچون زالو خون مردم بینوا را بمکند و آنها را سرگرم بتپرستى و خرافهپرستى کنند و از مسأله اصلى که نجات از یوغ استعمار بود غافل نگه دارند، از این رو به هر عنوان که بود مىخواستند این راه را ادامه دهند و با اینکه در جریان آتشسوزى، به حق بودن خداى ابراهیم پى بردند، و بزرگترین ضربه روحى و سیاسى را خوردند اما باز از اسب غرور پیاده نشدند و تاخت و تاز طاغوتى خود را دنبال کردند.
انسانى که در حد نهائى غرور و تکبر باشد، دیگر درست نمىتواند بیندیشد و یا بشنود و ببیند و در حقیقت کارش به نوعى از جنون و دیوانگى مىکشد، و گاهى آنچنان مىشود که گویا دیوانه زنجیرى است.
نمرود از حادثه تبدیل آتش به گلستان آنچنان ضربه روحى و سیلى خورده بود که هیچ داروى مسکن و ماده بیهوشى نمىتوانست او را آرام کند، فکرش دیگر درست کار نمىکرد، با خود مىگفت: لابد خداى ابراهیم در جایگاه بالاترى قرار گرفته که همواره ابراهیم را کمک مىکند تا آنجا که در دریاى آتش را براى او گلستان مىکند، باید از پاى ننشست و با خداى ابراهیم جنگید و او را نابود کرد تا در نتیجه، ابراهیم هم نابود گردد! و...67
به دنبال این فکر پوچ و غلط که چنین فکرهائى از متکبران مغرور در طول تاریخ بسیار دیده شده، دست به حرکات مذبوحانه و واقعاً مسخرهاى زد که در اینجا به دو نمونه از آن اشاره مىکنیم:
1 - برج آسمانخراش نمرودى
نمرود دستور داد برج بسیار بلند و آسمانخراشى بسازند تا بر بام رفیع آن برج برود و اهل آسمان (از جمله خداى ابراهیم) را به قتل رساند!
مهندسین و معمارهاى زبردست با کارگران بسیار به ساختن این برج مشغول شدند، شب و روز و تودههاى زحمتکش و تحت ستم، از راههاى دور و نزدیک سنگهاى بزرگ را بر دوش حمل مىکردند و به محل ساختمان مىآوردند و با رنجهاى طاقتفرسا آن سنگها را بالاى ساختمان مىبردند مهندسین و معمارها آن سنگها را در جاى خود قرار مىدادند و روز بروز برج به سوى آسمان بالا مىرفت، نمرود و نمرودیان مدتى سرگرم این کار مسخره بودند و از بالا رفتن برج لذت مىبردند و کیف مىکردند، نمرود با خود گفت: بزودى این برج به مرحله عالى خود مىرسد، آنگاه چون صیادى ماهر، که در صحراى سرسبز، گوزنى را سرگرم چریدن مىبیند و او را صید مىکند، من نیز بزودى بر بام رفیع این برج قرار مىگیرم و آسمانیان یا برج و باروى آنها را که ابراهیم از آنها کمک مىگیرد مورد هدف قرار مىدهم و براى همیشه آنها را سر به نیست مىکنم و برج و بارویشان را مىشکنم و در نتیجه کار ابراهیم نیز تمام مىشود و از دستش راحت مىشوم!
نمرود براى رسیدن به این آرزو دقیقهشمارى مىکرد، و ساختن برج، بزرگترین مسأله شده بود، و بیشتر نیروها و نشستها و سمینارهاى هیأت دولت نمرود صرف ساختن برج و بررسى پى آمدهاى آن مىشد، روزها و شبها و هفتهها و ماهها گذشت، همه در انتظار سرانجام کار بودند، که ناگهان بزرگترین خبر، اعلام شد که ساختمان برج به پایان رسیده است.
روز مخصوصى تعیین شد، تا نمرود و سران ارتش او بر بام بلند آن برج روند و با آسمان بجنگند!
اما از شما چه پنهان که هنوز آن روز فرانرسیده بود که به فرمان خداى ابراهیم طوفان شدیدى برخاست، این طوفان بقدرى شدید بود که ساختمان عظیم برج را به لرزه در آورد و قسمت بالاى برج فرو ریخت و به دریاى کنار پرت شد و پایههاى آن هم سقوط کرد، جمعى از دستاندرکاران نمرودى که در میان برج بودند، زیر ساختمان ماندند و به هلاکت رسیدند،68 و برج آسمانخراش به تلى از خاک و سنگ مبدل گردید.
خداوند در قرآن براى بالا بردن روحیه پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان و تقویت دل آنها به این امداد غیبى اشاره مىکند، آنجا که در سوره نحل آیهى 27 مىفرماید: پیشینیان (همانند بتپرستان سرکش قریش براى کوبیدن حق) مکرها و نیرنگها نمودند، ولى خداوند پایههاى ساختمانشان را منهدم کرد و سقف آن را به رویشان ویران ساخت69
مفسر معروف ابن عباس در ذیل این آیه گوید: منظور از این پیشینیان نمرود و نمرودیان هستند که دست به ساختن چنین ساختمانى (برج) زدند و خداوند ترفند و نیرنگشان را خنثى کرد.70
بنابراین اى پیامبر و اى مسلمانان، روحیه قوى داشته باشید، به امدادهاى غیبى خداوند دل ببندید، حرکتها و نمایشها و مانورهاى پوچ و مذبوحانه شما را سست و بىاراده نکند بلکه همچون ابراهیم (علیه السلام) در برابر این حرکات ظاهر فریب بایستید، چرا که خداوند به موقع نصرت خود مىرساند و خداوند یاور حق است.
2 - فضاپیماى چهار موتوره!
با اینکه ویران شدن برج نمرودى، آن هم در لحظاتى که همگان درباره آن مىاندیشند مىبایست براى نمرود و نمرودیان بزرگترین حادثه عبرتانگیز باشد، و این واقعه تکاندهنده آنها را از خیرهسرى و لجاجت و غرور بیرون آورد، ولى باز آنها عبرت نگرفتند و به راه باطل خود ادامه دادند.
آنها این بار به فکر تازهاى افتادند که از فکر حرکات مذبوحانه ماجراى برج هم مذبوحانهتر بود، و آن این بود که (به تعبیر نگارنده) به فکر ساختن فضاپیماى چهار موتوره افتادند، اما این فضاپیما با فضاپیماهاى قرن بیستم تفاوت بسیار داشت، یکى اینکه به جاى چهار موتور، چهار کرکس (پرنده لاشخور) در آن به کار بردند، که هنگام حرکت، هر چهار موتور کار مىکرد، با این توضیح که به فرمان نمرود، مهندسین و تکنسینهاى دربار، یک اطاقى از چوب محکم ساختند، چهار کرکس را مدتى با بهترین خوراکیها پرورش دادند و چاق و چله کردند، آنگاه پاى هر یک از کرکسها را به یک پایه ساختمان آن اطاق در قسمت پائین بستند و مقدارى گوشت در بالاى آویزان کردند و کرکسها را مدتى گرسنه نگه داشتند.
هدفشان این بود که نمرود با یکى از وزیرانش در میان آن ساختمان بنشینند و کرکسهاى گرسنه براى بدست آوردن گوشت بالاى سر خود به پرواز در آیند و با پرواز آنها ساختمان همچون فضاپیما یا سفینه فضائى، سرنشینان خود را به طرف آسمان ببرد و در نتیجه نمرود با اسلحهاى که در دست دارد، خداى ابراهیم را در آسمان ترور کند و برج و باروى خدائى را بشکند و سرانجام از کمکهاى غیبى که به ابراهیم مىشود راحت گردد!
روز پرواز فرا رسید، تشریفات خاص دربار پایان یافت نمرود و وزیرش در میان فضاپیما قرار گرفتند، نمرودیان و بتپرستان و انسانهاى قالبى با شور و هیجان زایدالوصفى در اطراف آن ابراز احساسات مىکردند، در میان این هیاهوها و ولولهها کرکسهاى گرسنه به هواى گوشت بالاى سر به پرواز در آمدند و در نتیجه ساختمان همچون سفینهاى به سوى آسمان به حرکت در آمد، گویند آنقدر اوج گرفت که نمرود وقتى زمین را نگاه کرد، کوههاى آن را همچون مورچههائى یافت و پس از لحظاتى در زمین غیر از آب چیزى ندید، ولى آسمان را به همان شکل اول مىدید، بعد از چند لحظه ناگهان خود را در تاریکى دید، نه دیگر آسمان را مىدید و نه دیگر زمین را، رعب و وحشت و ترس، سراسر وجود او را فرا گرفت، نزدیک بود که زهره ترک شود، فورى گوشتها را به و سیاه طنابى به سوى پائین کشید، کرکسها به هواى گوشت، سرازیر شدند، تا به زمین آمدند و ساختمان در زمین قرار گرفت.
نمرود با هزار زور و زحمت در حالى که سخت به وحشت افتاده بود. از اطاق فضاپیما بیرون جهید، اما با اینهمه هیاهو و جار و جنجال مىدانست که هیچ غلطى نکرده است، و با کمال شرمندگى و عجز و ذلت به زمین برگشته است و این بار نیز خداوند پوزه مغرور نمرود را به خاک مالیده است71 نقشههاى پوچ نمرودى یکى پس از دیگرى نقش بر آب مىشد، ولى از سوى دیگر روز به روز شخصیت بزرگ معنوى ابراهیم سر زبانها مىافتاد و در دلها جاى مىگرفت...
پاسخ به یک سؤال
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که آیا براستى نمرود در برابر ابراهیم، چنین حرکات مسخرهاى کرده؟ مگر او فکر و عقل نداشت؟ یا مگر مشاوران او دیوانه بودند که چنین حرکات پوچ و بىمزهاى از آنها سر زند؟ با توجه با اینکه آثار تمدن آن زمان حکایت از سطح عالى فکر مردم آن زمان مىکند؟
پاسخ این سؤال را از چند راه مىتوان یافت:
نخست اینکه همانگونه که در آغاز گفتیم غرور و تکبر زیاد انسان را کور و کر مىکند به حدى که گاهى کارهاى انسان مغرور همچون دیوانگان زنجیرى خواهد شد، مانند جنایات چنگیز و هیتلر و صدام و امثال آنها.72
و نیز ممکن است در پاسخ سؤال فوق چنین گفت: نمرود و نمرودیان مىخواستند با اینگونه حرکات، مردم نادان را سرگرم کنند و از مسائل اصلى، منحرف سازند و با این حرکات ایذائى، ابراهیم را از صحنه خارج نمایند و همچون بسیارى از کارهاى دیپلماتهاى قرن معاصر، وقتها را بگذارند و با شیره مالیدن به سر مردم، آنها را از مسائل اصلى دور نگه دارند. تعبیر مکر (نیرنگ و تاکتیک) در آیهى 26 سوره نحل که قبلاً ذکر شد را مىتوان براى این موضوع، تأیید آورد.
و یا ممکن است نمرود و نمرودیان مىخواستند با این نمایشها و صحنهسازیها و مانورها مردم را بترسانند و ذهن مردم را از تشکیلات عریض و طویل نمرودى پر کنند، که دیگر ضربههاى ابراهیم در آنها اثر نگذارد.
به هر حال در مورد سالوسگران چپاولگر همه رقم مىتوان حدس زد ولى آنچه که مهم است این است که بدانیم: تمام نیرنگهاى نمرود و نمرودیان بطور مفتضحانه شکست خورد و براى آنها جز رسوائى بار نیاورد و به عکس روز به روز بر عزت و شکوه ابراهیم افزوده مىشد.
نکتهها:
در این فراز تکاندهنده از زندگى ابراهیم و نمرودیان نیز درسهاى نیرودهنده و حرکت بخش بسیارى است که در اینجا به بعضى از آنها اشاره مىکنیم:
1 - تکبر و غرور مایه هر گونه حیله و نیرنگ و شیطنت خواهد شد و موجب مسخ روح آدمى از درک و لمس حقایق و واقعیات خواهد گردید، چنانکه نمرود و نمرودیان چنین شدند.
2 - وقتى که خدا با فردى بود، با هیچ کارى - هر قدر هم حساب شده باشد - نمىتوان او را از پاى در آورد و یا مردم را نسبت به او بیزار کرد.
3 - امدادهاى غیبى خداوند براى مردان خدا، همیشه و پى در پى خواهد بود، چنانکه در مورد ابراهیم مىبینیم آتش برایش گلستان شد، برج نمرودى ویران گردید، فضاپیماى نمرود جز وحشت و ترس براى او نتیجه دیگرى نداشت، نمرودیان هر چند تیر در ترکش داشتند و به کار بردند، ولى در برابر این امدادهاى غیبى خدا نسبت به ابراهیم، از هر سو شکست مىخوردند.
4 - حرکات مکرر و تلاشهاى شبانهروزى نمرودیان بجاى اینکه موجب کسب امتیازى براى خودشان گردد روز به روز بر عزت و عظمت ابراهیم افزود، آرى آنانکه در فکر و عمل بطور صادقانه ابراهیموار براى خدا تلاش کنند این چنین خداوند از آنان یارى خواهد کرد.
در هم شکستن بتها
وقتى که مردم گروه گروه از شهر خارج شدند، و سرتاسر شهر خلوت گردید، ابراهیم از این فرصت استفاده کرده، تبرى با خود برداشت و به سوى بتکدهى بزرگ شهر حرکت کرد، به بتکده رسید و وارد محوطهى وسیع بتخانه شد، از هر سو مجسمههاى عجیب در شکلهاى گوناگون کنار هم چیده شده اما هیچکدام از خود حرکتى نشان نمىدهند و همچون چوبهاى خشک و مرده در جاى خود قرار دارند و آن بتخانه به زبان امروز به کارگاه مجسمهسازى شبیهتر است تا به محل عبادت و پرستش.
ابراهیم دید در کنار بتها، قدحهائى از غذاهاى گوناگون گذاشته شده است که بتپرستان آنها را به عنوان تبرکجوئى به آنجا آورده بودند، یک قدح از آن غذاها را بدست گرفت و کنار بتها رفت، حرکت کرد غذا را به بتها تعارف کرد و گفت: از این غذاها بخورید! با من سخن بگوئید!
اگر از من ناراضى هستید، نارضایتى خود را اعلام دارید! و...اما مىدید سکوت مرگبار فضاى بتکده را فرا گرفته و هیچگونه آثار زندگى در آنجا نیست...
ابراهیم در سکوت فرو رفت، اما این سکوت به درازا نکشید و بعد از چند لحظه به فریاد تکبیر ابراهیم مبدل شد، و سپس صداهائى در همه جاى بتکده طنین افکند این صداها از تبر ابراهیم بود، که او با آن تبر، بتها را یکى پس از دیگرى مىشکست و بر زمین مىریخت، حملههاى ابراهیم به سوى بتها همچون حمله سردار شجاع در جبهه جنگ بود که به قلب لشکر حمله مىکرد و از کشته، پشته مىساخت.
طولى نکشید که فضاى وسط بتخانه به صورت تلى از قطعات بتهاى شکسته در آمد.51
ولى... ولى ابراهیم از یک بت صرفنظر کرد و آن بت بزرگ بود، چرا که ابراهیم از این کار، منظورى داشت. تا استدلالش در آینده کوبنده و دندانشکن و عینى باشد52 آرى هدف ابراهیم تنها شکستن بت نبود بلکه هدف ابراهیم جایگزین کردن الله بجاى بت بوده، و روشن است که در آغاز باید، معبودهاى باطل زدوده گردند و سپس معبود حقیقى جاى آنها را بگیرد که این همان مفهوم جمله لا اله الا الله در اسلام است، چنانکه شاعر گوید؛
تا نفس مبرا ز نواهى نشود |
|
دل آیینهى نور الهى نشود |
ابراهیم تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت، بتى که از همه بیشتر مورد توجه بتپرستان بود، شکل بتخانه به صورتى در آمد که هر کس وارد آن مىشد، صورت ظاهر نشان مىداد که آن بت بزرگ سایر بتها را در هم شکسته است، ابراهیم پس از این کار بزرگ، بتخانه را ترک کرد و به خانه برگشت.
مراسم عید کمکم تمام شد، خورشید بال و پر زرین خود را جمع کرد و به پشت کوه سرازیر شد و هوا کمکم به سوى تاریکى رفت، بتپرستان گروه گروه به شهر برگشتند، یک مراسم دیگر مانده بود که بعد به خانههایشان بروند، آن مراسم این بود که نخست به بتکده بروند و در آنجا مراسم پرستش و شکرگزارى خود را در پیشگاه مقدس بتها انجام دهند.
مردم که گروه گروه به بتکده روانه شدند، گروه اول تا به بتخانه وارد شد با منظره شکسته شدن بتها روبرو گشت، وحشت و بهتزدگى آنها را فرا گرفت گروههاى بعدى نیز در شگفتى فرو رفتند، و پس از لحظاتى سکوت توأم با ناراحتى شدید و بهتزدگى، سرانجام قفل سکوت را شکستند و با هیجان از همدیگر مىپرسیدند: چه کسى این کار را انجام داده؟ هر کس با معبودهاى ما چنین کرده مسلماً از ستمگران است اما او کیست؟ حتماً باید او را پیدا کرد و با شدیدترین مجازات به حسابش رسید.
همچنان بر جمعیت بتپرستان افزوده مىشد و فریادهاى دلخراش آنها بلندتر مىشد، هر گروهى سخنى مىگفت و از دیگران استمداد مىکرد...
در این میان سابقه و گفتار و مبارزه بىامان و پیاپى ابراهیم با بتپرستى و رژیم ستمگر نمرودى، در نظرها مجسم شد، گروهى گفتند: ما جوانى را بنام ابراهیم مىشناسیم، او این کار را با بتها کرده است، زیرا او همواره از بتها بدگوئى مىکرد و آنها را به باد مسخره و استهزاء مىگرفت، حتى با کمال قاطعیت سوگند یاد کرده بود که بتها را در هم مىشکند، این کار حتماً کار او است دیگران نیز سخن این گروه را تصدیق کردند، نام ابراهیم بر زبانها افتاد، هر یک از بتپرستان کوتهفکر، به بدگوئى از ابراهیم پرداخته و فریاد مىزد که این کار، کار او است، باید هر چه زودتر او را دستگیر کرد تا مردم به دشمنى او با بتها گواهى دهند و به مجازات برسد تا ما هم با این کار به خدایان خود تقرب جسته و از آنها حمایت نمائیم...
این حادثه به عنوان یک خبر بزرگ و فاجعه وحشتناک در همه جا پیچید، بخصوص در دستگاه نمرودى، جریان را تعقیب کردند چرا که این حادثه در وهله اول بزرگترین ضربه بر دستگاه استثمارگر نمرودى بود، که با عناوین مختلف مردم را سرگرم امور پوچ کرده از مسائل اصلى دور نگه مىداشت.
مسأله بقدرى بزرگ بود که نمرود شخصاً ریاست و نظارت بر این کار را بر عهده گرفت، او با فرمانهاى پى در پى، اعلام مىداشت که تا دیر نشده باید جلوى این فرد خطرناک (ابراهیم) را گرفت، باید او را در هر کجا که هست دستگیر کرد و فوراً به حضورش برد.
ابراهیم مخفى نشده بود و از شهر بیرون نرفته بود، او در انتظار ادامه راه و فرصت و مراحل بعد تا به نتیجه برسد، سرانجام دژخیمان نمرودى او را دستگیر کردند و به زندان روانه ساختند تا در دادگاه فرمایشى نمرود محاکمه گردد.
نکتهها:
از این فراز از زندگى حرکتبخش ابراهیم نکات و درسهاى سازندهى زیر استفاده مىشود:
1 - ابراهیم در تداوم راه خود، یک فرد آرامناپذیر و ثابت و جوشان بود و هر چند در این راه موانع بسیار و دشوار وجود داشت اما او احساس خستگى نکرده و بهتر و داغتر از گذشته به راه خود ادامه داد.
2 - عجول و شتابزده نبود، و براى امور فرعى و جزئى، خود را گرفتار نمىکرد، بلکه دنبال فرصت مناسب مىگشت تا اگر بنا است گرفتار طاغوتیان گردد با دست زدن به کارى بزرگ و نتیجهبخش به این مرحله برسد.
3 - هر بار با تاکتیکهاى تازه وارد کار مىشد بهانه به دست دشمن نمىداد و با سخنى مانند بیمار هستم توجه دشمن را از خود سلب مىکرد، تا در غیاب دشمن بر آنها ضربه جبرانناپذیر بزند.
4 - شهامت و شجاعت او در حدى بود که بتکدهى بزرگى را به تلى از قطعات خرد شده از بتها تبدیل کرد، و در همهى تاریخ انسانها یک چنین جسارت و شجاعت بىمانندى آنهم در شرائط بسیار دشوار دیده نشده است.
5 - او براى محکوم کردن دشمن، بت بزرگ را نشکست و تبر را بر دوش آن گذارد، تا همین موضوع در استدلال و دفاعیات آیندهاش نقش مؤثر و عینى و خللناپذیر داشته باشد.
6 - هدف او از بتشکنى، خود بتشکنى نبود بلکه کشاندن مردم به سوى خداى حقیقى و پاره کردن زنجیر استثمار فکرى بود.
7 - ابراهیم با شکستن بتها صرفنظر از امور دیگر از نظر سیاسى یک ضربه محکم بر دستگاه نمرودى زد و از نظر روحى و اجتماعى بزرگترین ضربه را بر بتپرستان وارد آورد.
8 - ابراهیم پس از این کار بزرگ، فرار نکرد، همچنان در شهر باقى مانده، تا دنبال کار را بگیرد و مرحله به مرحله پیش رود.
فصل هفتم: صدور حکم اعدام با آتش براى ابراهیم (علیه السلام)
در بیدادگاه نمرود
پس از دستگیرى ابراهیم در مجمعى از وابستگان و نورچشمىهاى دربار نمرود و بتپرستان سرشناس و جمعى دیگر که خود نمرود نیز در آن حاضر بود، بنابراین شد که به اصطلاح دادگاهى تشکیل شود و قضاوت طاغوتى این دادگاه فرمایشى، ابراهیم را محاکمه کنند.
ابراهیم در این بیدادگاه، تنها بود و حتى به عنوان نمونه هم یک نفر نبود که از او طرفدارى کند. به هر حال پس از اعلام رسمیت جلسه محاکمه دادستان فرمایشى نمرود به ابراهیم رو کرد و چنین گفت:
اى ابراهیم آیا تو خدایان ما را در هم شکستى و بتخانه را به صورت فعلى در آورى؟!.53 ابراهیم بىدرنگ در پاسخ این سؤال گفت:
بلکه بت بزرگ این کار را کرده است، اگر بتها سخن مىگویند این سؤال را از آنها بکنید؟.54
پاسخ ابراهیم یک استدلال بسیار روشن و کوبنده بود، ابراهیم در این استدلال در حقیقت موضوع مورد اعتقاد بتپرستان را وسیله استدلال قرار داد و همچون مشت گره کرده بر پوزهى خود آنها زد، ابراهیم چون با آنها سخن مىگفت، چارهاى نداشت جز اینکه با استدلالات مورد قبول خودشان آنان را محکوم نماید پاسخ ابراهیم ظاهراً درست نبود و به همین دلیل به آنها گفت: اگر بتها سخن مىگویند، بت بزرگ، آنها را در هم شکسته است. بروید از او بپرسید!
به این ترتیب ابراهیم با این پاسخ جامع و جالب و دندانشکن، قضاوت بتپرستان را در بنبست قرار داد، بنبستى که رهائى از آن جز با اعتراف به ضعف و زبونى بتها و عدم قدرت آنها براى معبود بودن امکانپذیر نبود.
به هر حال، سران بتپرست و دادستان از پاسخ به ابراهیم درماندند و سر در گریبان فرو بردند که چه بگویند؟ به همدیگر نگاه مىکردند، و در جستجوى چاره بودند. حتى بعضى از آنها آشکارا به دستهى دیگر مىگفتند که شما برخلاف عدل و عقل رفتار مىکنید و رسماً همدیگر را به عنوان ظالم و ستمگر مىخواندند... سرانجام در میان این محاکمه جنجال برانگیز قضات نمرود پاسخى جز این نداشتند که آشکارا چنین بگویند:
((اى ابراهیم، تو بهتر مىدانى که بتها سخن نمىگویند))55
ابراهیم که تمام تلاشها و رنجها را براى فرا رسیدن چنین فرصتى به جان خریده بود، ابتکار سخن را به دست گرفت و به آنها گفت:
بنابراین چرا این بتهاى زبون را که نه نفع دارند و نه ضرر، و بر انجام هیچ کارى قدرت ندارند، پرستش مىکنید؟...چرا؟! چرا؟!
ابراهیم آنگاه درجه انتقاد خود را بالاتر برد و بر آن خرافهپرستان یاوهگو فریاد زد که:
((اف بر شما و معبودهاى پست و دون شما، آیا نمىاندیشید؟))56
سران قوم و بتپرستان که از نخست بنا را بر زور و ظلم گذاشته بودند، بجاى اینکه استدلال کامل و اندرزهاى عاقلانه ابراهیم را بشنوند و بپذیرند در مورد مجازات ابراهیم به گفتگو نشستند، هر گروهى، نوعى مجازات شدید را در مورد ابراهیم پیشنهاد مىکرد، سرانجام این پیشنهاد که از طرف عدهاى اعلام شد پذیرفته گردید و آن اینکه: باید ابراهیم را با آتش بسوزانند و خاکسترش را بر باد دهند57 آنهم آتشى بسیار که همه مردم در مراسم آن شرکت داشته باشند تا مایهى عبرت دیگران گردد و همه از ناحیه او و یا کسى که همفکر او است در امان باشند.
این کار با برداشت تبلیغىاى که دستگاه طاغوتى نمرودى مىخواست از آن بکند نیاز به وقت داشت، از این رو نخست ابراهیم را به زندان افکندند، بعضى نقل کردهاند که ابراهیم هفت سال در سلول زندان بسر برده است.58
مجازات آتش
ابراهیم روزها و شبها را لحظه به لحظه در زندان مىگذراند، گرچه براى او بسیار رنجآور بود که در گوشه زندان بسر برد و دستگاه سلطنتى نمرودى با کمال آزادى بر گرده مردم سوار شده و مردم نیز غرق در فساد فکرى و عقیدتى و عملى باشند، اما چون کارش براى خدا بود، و به خاطر آزادى مردم و مبارزه با خرافهپرستى و شخصپرستى به زندان افتاده بود، خوشحال بود و از خدا مىخواست که بار دیگر او را از زندان ستمگران نجات دهد تا در صحنه حضور یابد و به راه خود ادامه دهد.
براى سوزاندن ابراهیم، یک بار هیزم در یک محوطه کوچک کافى بود، ولى دستگاه طاغوتى نمرود مىخواست، همه بتپرستان در این مراسم حضور پیدا کنند و دشمنى و انزجار خود را نسبت به ابراهیم اظهار نمایند، و ماجراى سوزاندن ابراهیم با آتش، به عنوان بزرگترین حادثه عبرتآور تلقى گردد، و دیگر هیچ فردى چنین جرأت و جسارتى در مورد بتها و دستگاه نمرودى در سر نپروراند!
اضافه بر این تبلیغات دامنهدارى بر ضد ابراهیم مىشد، و ابراهیم به عنوان یک اخلالگر مفسد! معرفى مىگردید...
تبلیغات وارونه نمرودیان آنچنان مردم سادهلوح و بتپرست را اغفال کرده بود که اگر فردى از آنها بیمار شده و در بستر مرگ قرار مىگرفت، وصیت مىکرد که از قسمتى از اموال او هیزم خریدارى شود و در گودالى که بنا است ابراهیم در آن سوزانده شود ریخته شود!، یا بعضى از زنهاى پنبهریس که به زحمت، پول در مىآوردند، با آن پول هیزم مىخریدند و به آن گودال مىریختند، و بعضى از بیماران نیز نذر مىکردند که مثلاً اگر بیماریشان خوب شد، در خریدارى هیزم شرکت نمایند!
گودال بسیار وسیعى را براى سوزاندن ابراهیم تعیین کردند، از هر سو بتپرستان به نیت کمک به خدایان خود، هیزم آوردند و به آن گودال ریختند، شخص نمرود و اطرافیان نزدیک او، جریان را دنبال مىکردند، حتى به فرمان نمرود کاخ بسیار عظیمى در کنار آن گودال ساختند تا نمرود و اطرافیانش در طبقات بالاى ساختمان مشرف بر آن گودال روى مبلها و صندلیهاى نرم و راحت بنشینند و منظره سوختن دشمن خود ابراهیم را تماشا کنند و لذت ببرند!
روز موعود فرا رسید، همه مردم دست از کار کشیدند و براى تماشا آمدند، بیابان اطراف گودال پر از جمعیت شد، نعرههاى دلخراش بتپرستان بر ضد ابراهیم گوش فلک را کر مىکرد، نظامیان در برابر نمرود رژه مىرفتند، فریاد زنده باد نمرود پاینده باد بتپرستى از همه جا شنیده مىشد، صداى قهقهه نمرود و اطرافیان و ندیمههایش فضا را پر کرده بود. همه یقین داشتند که چند لحظه بیشتر از عمر ابراهیم باقى نمانده است، و بزودى وجود ابراهیم تبدیل به خاکستر مىگردد...
نمرود و اطرافیان در جایگاه مخصوص قرار گرفتند، دژخیمان، ابراهیم را از زندان به نزدیک گودال آتش آوردند، فرمان صادر شد و لحظه آتشافروزى فرا رسید، هیزمها را آتش زدند، شعلههاى آتش از گودال وسیع برخاست، اوج شعلهها بقدرى زیاد بود که پرندگان آسمان هم نمىتوانستند از اطراف آن عبور کنند.
جالب اینکه انسانهاى کوتهفکر و از همه جا بىخبر، در حالى که براى کشته شدن ابراهیم کف مىزدند، پرندگان ابراهیمشناس نیز بودند که قطراتى از آب در منقار خود نگهداشته از آسمان به میان شعله آتش مىریختند، تا بلکه در حد توان خود به ابراهیم، این برگزیده قهرمان خدا کمکى کرده باشند و به اندازه همان قطره آب آتش را خاموش سازند.
شعلههاى آتش سر به فلک کشیده بود، نمرودیان در این فکر بودند که چگونه و با چه وسیله ابراهیم را در دل شعلههاى آتش بیفکنند؟ شیطان یا شیطان صفتى که همواره راهنماى دشمنان خداست، دستور داد که منجنیق مخصوصى درست کنند تا بوسیله آن ابراهیم را به درون آتش بیاندازند. منجنیق مخصوصى درست شد و ابراهیم را در میان آن گذاردند، عجیب اینکه در این موقع بجاى اینکه لااقل بستگان ابراهیم، براى او دلسوزى کنند و یا آزر، سرپرست ابراهیم، واسطه گردد تا ابراهیم را آزاد سازند، علیه او عمل مىکردند و آزر نزد ابراهیم رفت و سیلى محکمى به صورت او نواخت و با گفتار خشن فریاد زد:
اى ابراهیم از عقیدهات دست بردار تا نجات یابى!
ابراهیم به او اعتنا نکرد، و اصلاً جواب او را نداد.
ملکوتیان و زمین و زمان به جوش و خروش افتادند زیرا در زمین تنها یک نفر، خدا را مىپرستید و او را نیز مىخواستند در آتش افکنند، سر سلسلههاى انواع فرشتگان از خداى ابراهیم خواستند که ابراهیم را کمک کند و نجات دهد، حتى جبرئیل بزرگترین فرشته خداوند با گریه و ناله عرض کرد: خداوندا، این خلیل تو ابراهیم است که در این وضع رقتبار قرار گرفته است... به جبرئیل خطاب شد:
ساکت باش، ابراهیم بنده خالص من است، هر وقت کمک مرا بخواهد خواستههایش را بر مىآورم.
ابراهیم همچنان ثابت و استوار، بىآنکه اظهار عجز کند و چهره معمولیش تغییر یابد، تنها دل به خدا بسته به سیمائى شاد لبهایش به این گفتار حرکت مىکرد:
یا الله یا واحد یا احد یا صمد من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد نجنى من النار برحمتک: یعنى اى خداى بزرگ، اى خداى یکتا و بىهمتا و بىنیاز که نه پدر کسى هستى و نه فرزند، و نه نظیر و همتائى دارى، به لطف و کرمت مرا از آتش نجات بده))59
نکتهها:
درسهاى آموزندهاى که در این فراز زندگى ابراهیم مىآموزیم عبارتند از:
1 - ابراهیم یکه و تنها در دادگاه فرمایشى و رعبآور نمرودى همچنان ثابت و استوار، از حق و حقیقت دفاع کرد، و هرگز اظهار عجز نکرد.
2 - از تاکتیک خود در مورد نشکستن بت بزرگ، و گذاردن تبر بر دوش او بهترین و کوبندهترین استدلال را ساخت و بطور عجیبى دادستان بیدادگاه را در بنبست فکرى و محکومیت قرار داد.
3 - ولولهها و صداهاى ناهنجار و نعرههاى تهدیدآمیز اطرافیان نمرود، و بتپرستان بر چهره مصمم او کوچکترین اثرى نکرد.
4 - پیشنهاد شدیدترین مجازات یعنى در آتش افکندن ابراهیم، باز اراده او را عوض نکرد بلکه برعکس، چهره شاد و سیماى پرتوان او حکایت از پیروى او در رسیدن به هدف و شکست دشمن مىکرد.
5 - بىمهرى بستگان او، و حتى سیلى زدن آزر سرپرست او، نیز او را تسلیم باطل نساخت و تنها با توکل بر خدا در کمال قدرت در مقابل دشمن ایستادگى کرد.
6 - برداشت تبلیغى دستگاه، که همگان را بر ضد ابراهیم شورانده بود، و وجود ابراهیم را به عنوان یک اخلالگر مفسد، و امنیت برانداز مطرح ساخته بود، نیز روحیه او را تضعیف نکرد و همچنان بسان کوهى محکم و استوار به راه خود ادامه داد.
7 - توحید او آنچنان ژرف و عمیق بود که همه چیز را از آن خدا و براى خدا مىخواست و از هیچ کسى جز خدا استمداد ننمود، و تنها مردان برجستهى توحید را واسطه قرار داد.
مطلب دیگر در مورد چگونگى آتش زدن ابراهیم (علیهالسلام)
در مورد چگونگى آتش زدن ابراهیم (علیه السلام)، معروف و مشهور در تاریخ و روایات، همان بود که ذکر شد، که بوسیله منجنیق (که بوسیله پرتاب اشیاء از فاصلههاى دور است) انجام گرفت.
ولى بعضى از مفسران به استناد آیه 97 سوره صافات، چگونگى به آتش افکندن ابراهیم (علیه السلام) را به گونه دیگر گفتهاند، با این توضیح که: در آیه 97 سوره صافات مىخوانیم: قالوا ابنوا له بنیانا فالقوه فى الجحیم: گفتند براى ابراهیم (علیه السلام) بناى بلندى بسازید و او را در میان آتش بیفکنید.
از این تعبیر استفاده مىشود که قبلاً دستور داده شد که ساختمان چهاردیوارى بزرگى ساختند، سپس در درون آن، آتش افروختند، شاید به این منظور که هم آتش را از پراکنده شدن و خطرات احتمالى، مهار کنند، و هم دوزخى را که ابراهیم، بتپرستان را به آن تهدید مىکرد عملاً به وجود آورند.60
سپس در آیه 98 سورهى صافات مىفرماید: آنها براى نابودى ابراهیم (علیه السلام) نقشه دقیقى، طرح کرده بودند، ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختیم.
آرى خداوند یک روز حضرت نوح را از غرق نجات مىدهد و روز دیگر ابراهیم (علیه السلام) را از حرق تا روشن کند آب و آتش سر بر فرمان او دارند، و آنچه مىگوید خدا، آن مىکنند.
36) از جمله آیهى 74 سوره انعام. |