بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 16
کل بازدید : 29354
کل یادداشتها ها : 182
فصل پنجم: نبوت ابراهیم و برخوردهاى شدید او بامشرکان
نبوت و پیامبرى در نوجوانى
به خوبى روشن نیست که حضرت ابراهیم در چه سن و سالى به مقام پیامبرى رسید ولى از قرائن تاریخى استفاده مىشود که وى در سنین نوجوانى به این مقام رسیده است.
از سوره مریم چنین بر مىآید که ابراهیم وقتى با آزر روبرو شد و او را به خداپرستى دعوت کرد پیامبر بود.42
مىدانیم که این ماجرا قبل از درگیرى شدید ابراهیم با بتپرستان و داستان آتش زدن او بود، با توجه به اینکه طبق نقل بعضى از مورخان، ابراهیم به هنگام آتشسوزى 16 ساله بود به این ترتیب مىبینیم ابراهیم در همان آغاز نوجوانى، رسالت بزرگ نجات انسانها را بر دوش گرفته بود.
به هر حال او در این سن و سال، جنبه و توانائى فکرى آن را پیدا کرد که با ارادهى قوى خود در برابر سیل خروشان تعصبهاى بتپرستان یک تنه ایستاده و کمترین ترس و وحشتى به خود راه ندهد، از این رو خداوند در قرآن (سورهى نحل آیهى 120) از او به عنوان یک امت یاد مىکند، و اثر حرکت او را همچون اثر یک جمعیت فشرده و آگاه و متعهد مىداند در حالى که قرآن کریم از هیچیک از پیامبران با این تعبیر (همچون امت) یاد نکرده است.
برخوردهاى قاطع و عملى
درگیرى و مبارزه ابراهیم با بتپرستان هر روز شدیدتر از روز قبل مىشد، و مرحله تازهاى مىیافت، در مرحله اول (چنانکه گذشت) گفتیم با سرپرستش آزر و گروه او، روبرو گردید و مدتى با استدلال و نصایح و اندرزهاى محبتآمیز: او و گروه او را بسوى خدا دعوت کرد، ولى آزر سخنان ابراهیم را رد کرد، و حتى ابراهیم را سخت تهدید نمود، وقتى که براى ابراهیم ثابت شد که آزر دشمن خدا است از آزر بیزارى جست43 این بیزارى براى آن بود که به همه مردم آن زمان بفهماند که او با تمام وجود از آئین بتپرستى بیزار است و حتى در این راه از سرپرستش نیز دورى نموده است. ولى جالب این است که ابراهیم از لجاجت و سرکشى آزر، و گروه او هیچگونه ناامید نشد و فکر نکرد حال که حتى خویشان او هم حاضر به قبول دعوتش نیستند، پس کارش نتیجهبخش نسیت، و باید از کار دست بکشد، بلکه با روحى سرشار از امید به پیگیرى رسالت خود پرداخت و از زمان قبل بهتر و گرمتر کار خود را دنبال کرد و در این راه از هیچگونه سرزنشى نهراسید.
به عنوان نمونه: روزى کنار بتها و بتپرستان آمد، بتها را تحقیر کرد و با دست اشاره به آنها کرد و گفت: این کالبدهاى بىروح فاقد نفع و ضرر چیست که شما آنها را مىپرستید؟ از این کار دست بردارید و اینقدر خود را در برابر این مجسمههاى پوچ کوچک نکنید!...44
روز دیگر آزر، بتهائى را به ابراهیم داد تا مانند سایر فرزندان وى آنها را به بازار ببرد و بفروشد، ابراهیم بتها را گرفت، ریسمانى به گردنشان بست و آنها را روى زمین کشید و فریاد زد، کیست چیزى را بخرد که نه سودى دارد و نه زیانى؟!
روز دیگر بتها را در میان لجن کنار آب انداخت و از آنجا کشاند و زیر آب برد و گفت:
اى بتها بخورید و بیاشامید، سخن بگوئید!...
اما بتها نه چیزى خوردند و نه چیزى آشامیدند و نه یک کلمه سخن گفتند: به این ترتیب، ابراهیم عملاً به بتپرستان جاهل فهماند که پرستش چنین موجودات ذلیل و ناتوانى غلط است، چرا به خود نمىآئید؟، و این روشهاى باطل را همچنان ادامه مىدهید؟! چرا؟...و چرا...؟
مبارزات عملى و علنى ابراهیم با بتپرستى و خرافهپرستى، به صورتهاى گوناگون همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز فرزندان آزر، تحقیر و توهین ابراهیم به بتها را به آزر خبر دادند، آزر خیلى ناراحت شد، ابراهیم را به حضور طلبید و سخت سرزنش کرد و از دستگاه جبار نمرود ترساند، آزر آنچه مىخواست به او گفت بلکه ابراهیم از عقاید خود دست بردارد و براى خود کار دیگرى انتخاب کند ولى ابراهیم به سرزنشها و تهدیدهاى آزر اعتناء نکرد و بدون واهمه به راه خود ادامه داد.
آزر به تصور خام خود خواست ابراهیم را تنبیه کند، فکر کرد او را زندانى کند تا هم ابراهیم در صحنه نباشد و هم زندان او را از عقایدش برگرداند، بدنبال این فکر ابراهیم را دستگیر کرد و در کنار منزل خود زندانى کرد.
روزها و شبها مىگذشت، ابراهیم در گوشه زندان دور از مردم در فکر فرو رفته و مىاندیشید که چه باید بکند سرانجام فکرش به اینجا رسید که هنوز مردم او را نشناختهاند، زندانى شدن او ثمربخش نیست، او باید به یک انقلاب فرهنگى دست بزند، تا این انقلاب نباشد، نمىتواند جامعه را بر ضد حکومت جبار و طاغوتى نمرود بشوراند، سرانجام تصمیم گرفت در فرصت مناسبى از زندان بگریزد، و بار دیگر در صحنه حضور یابد و به کار خود ادامه دهد.
دنبال همین فکر در فرصت مناسبى از زندان گریخت و بیرون آمد.45 و یکراست به محل تجمع بتپرستان رفت، تا باز نداى حقجوى خود را به گوش آنها برساند.
پس از گفتار مستدل و اندرز و نصایح محبتآمیز، دید نه تنها، بتپرستان سخن او را گوش نمىدهند، بلکه بطور عجیبى از مرام خود دفاع مىکنند، و در این راه سخت کوشا و جدى هستند...
ابراهیم در مقابل سرسختى آنها، نه تنها سست نشد بلکه بر آنها برآشفت و فریاد زد:
سوگند به خدا که در فرصت مناسب بتهاى شما را در هم خواهم شکست46.
قاطعیت در برخورد با طاغوت
آوازهى مبارزهى و مخالفت ابراهیم با بتپرستى در همه شکلهایش که یکى از آنها طاغوتپرستى و انسانپرستى بود در همه جا پیچید و نقل مجالس شد، طبعاً این خبر به گوش حاکم جبار و خودکامه یعنى نمرود نیز رسید، نمرود دستور داد فوراً ابراهیم را به حضورش بیاورند، تا بلکه از طریق نصیحت و اندرز یا تطمیع و تهدید ابراهیم را خاموش کند و قفل سکوت بر دهان ابراهیم بزند.
ابراهیم را دستگیر کردند و به حضور نمرود آوردند، ابراهیم بىآنکه همچون بتپرستان در برابر مسند نمرود خم شود و عتبه او را ببوسد، با کمال وقار وارد شد و در کنارى نشست.
نمرود با خشونت کامل فریاد زد: مگر تو مرا شایسته سجده کردن نمىدانى که اینگونه جسورانه بر من وارد میشوى؟! آنگونه که خبر دادند تو این بتها را نمىپرستى و از روش ما انتقاد مىکنى، بنابراین خداى تو کیست؟
ابراهیم در پاسخ گفت:
خداى من کسى است که مرگ و حیات در دست اوست من چنین خدائى را سجده مىکنم.
نمرود از در سفسطهبازى که در اغفال سادهلوحان اثر بسزا دارد وارد شد و فریاد زد:
اى بىخبر، این بدست من است من زنده مىکنم و میمیرانم، مگر نمىبینى مجرم محکوم به اعدام را آزاد مىکنم و زندانى غیر محکوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مىنمایم!
نمرود سپس دستور داد یک نفر مجرم محکوم به اعدام را آزاد کردند و یک نفر غیر محکوم به اعدام را اعدام نمودند! ابراهیم که در دادن پاسخهاى دندانشکن فوقالعاده مهارت داشت، با استمداد از قدرت نبوت استدلال خود را قوىتر کرد و گفت:
تنها حیات و مرگ نیست که بدست خداست بلکه همه عالم هستى به فرمان خدایند، بر همین اساس خداى من صبحگاهان خورشید را از افق مشرق بیرون مىآورد و غروب آنرا در افق مغرب فرو مىبرد، اگر راست مىگوئى که تو خداى مردم هستى، خورشید را از افق مغرب بیرون آور و در افق مشرق فرو بر!
نمرود در برابر این استدلال و پرسش گیج کننده چنان منکوب و بهتزده شد که دیگر توانائى سخن گفتن در برابر ابراهیم را پیدا نکرد.47
نمرود به ناچار از ادامه گفتگو با ابراهیم صرف نظر کرد، و فکر کرد فعلاً ابراهیم را به حال خود بگذارد، ولى دستور داد که جاسوسان از هر سو او را تحتنظر بگیرند و عرصه را بر او تنگ کنند و در فرصت مناسبى او را دستگیر کنند و مجازات نمایند.48
به این ترتیب، ابراهیم این پیامبر جوان و قاطع، در یک گفتگوى کوتاه، طاغوت را محکوم کرد و پوزه مغرور او را به خاک مالید، بگونهاى که با دو سه جمله ابراهیم، هیچگونه قدرت سفسطه و دست و پا زدن براى نمرود باقى نماند!
نکتهها:
از این فراز زندگى پر ماجراى ابراهیم امور زیر استفاده مىشود که براى ما درسهاى مفید و حرکتبخشى است:
1 - نیروى جوانى، آمادهترین نیروئى است که باید به آن توجه کرد و آنرا در مسیر حق به کار انداخت.
2 - ارزشها بر اساس کاربرد و درجات معنوى و توان فکرى است نه بر اساس سن و سال، از این رو خداوند ابراهیم را در سن و سال نوجوانى، پیامبر کرد.
3 - ابراهیم آنچنان در راه خدا، ثابت و قاطع بود، که به خاطر آن از سرپرست و بستگانش بیزارى جست.
4 - با اینکه سرپرست و بستگانش سخن او را گوش نکردند، او ناامید نشد بلکه با امیدى سرشار به راه خود ادامه داد.
5 - در راه تحقق هدف خود رنجها و دشواریها را تحمل و زندان را تقبل کرد.
6 - براى بیدار کردن مردم، دنبال فرصت گشت و به محض اینکه فرصتى به دست آورد، از زندان گریخت و در صحنه حضور یافت و از راههاى عملى و منطقى با بتپرستى و هر گونه خرافهگرائى مبارزه کرد.
7 - وقتى که دید مردم همچنان با کمال لجاجت به راه نادرست خود ادامه مىدهند بر آشفت و بر سر آنها فریاد کشید و سوگند یاد کرد که بتهاى آنها را خواهد شکست.
8 - نه تنها با مردم کوچه و بازار، این چنین قاطع بود، بلکه با طاغوت جبار و ستمگر زمانش نیز این چنین قاطع، رخ به رخ شد.
9 - او در قدرت بیان و استدلال، مهارت عجیبى داشت، در گفتگوى خود با نمرود همینکه دید نمرود از راه سفسطه وارد بحث شد فوراً بحث را عوض کرده و با دو جمله نمرود را محکوم کرد.
10 - تهدیدات رو در رو و مستقیم طاغوت نیز او را تسلیم باطل و یا بىتفاوت نکرد بلکه او شدیدتر از گذشته دنبال راه خود را گرفت.
فصل ششم: تاکتیکها و بتشکنى عظیم ابراهیم (علیه السلام)
اخطار شدید به بتپرستان
ابراهیم از راههاى گوناگون، مردم بتپرست را از بتپرستى و خرافهگرائى و شخصپرستى و هر گونه فساد سیاسى و اخلاقى برحذر مىداشت، و با استدلالهاى ساده و قوى و اندرزهاى مهرانگیز و عاطفى آنان را به سوى خداى حقیقى و براه راست هدایت مىکرد.
اما بیانات ابراهیم در دل آن سنگدلان لجوج و متعصب اثر نمىگذاشت، از طرفى دستگاه طاغوتى نمرودى براى سرگرم کردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز حاضر نبود که مردم از بتپرستى دست بردارند، از این رو با امکانات تبلیغاتى دامنهدارى که داشت آنچنان مغز مردم را شستشو داده و مسخ کرده بود که ابراهیم نتواند آنان را به سوى هدف حقیقى انسانى خود سوق دهد. این بار ابراهیم، براى تبلیغات خود، مرحله جدیدى را برگزید، مرحلهاى که حکایت از اراده قوى و پایمردى ثابت او در برابر بتپرستان و نمرودیان مىکرد و آن بود که در جمع آنها حاضر شد و آشکار اخطار کرد و سوگند یاد نمود که حتماً در یک فرصت مناسب، در غیاب شما بتهاى شما را در هم مىشکنم))49
پس از این اخطار، ابراهیم شدیداً تحت کنترل جاسوسان نمرودى قرار گرفت، مخالفت ابراهیم با بتها در همه جا پیچید، تبلیغات دستگاه نمرودى، مردم را بر ضد ابراهیم مىشوراند و در بسیارى از موارد، مردم کوتهفکر و غافل از ابراهیم اظهار انزجار و بیزارى مىکردند.
در این جو خطیر و حساس که از هر سو، عرصه بر ابراهیم تنگ شده بود چون هدف ابراهیم خدا بود و او در این راه گام بر مىداشت، کوچکترین تزلزل و اضطرابى به خود راه نداد و همچنان در انتظار فرصت مناسبى به سر مىبرد که در غیاب بتپرستان، به بتکده آنها وارد شده و تمام بتها را بشکند و پوچى و ضعف بتها را بصورت عینى و آشکارا بر آنها ثابت نماید تا بلکه آنها از پرستش این معبودهاى کاذب و پوچ دست بردارند.
فرصت مناسب و تاکتیک جدید
در شهرستان پر جمعیت و زیباى بابل که مردمش بتپرست بودند و دستگاه طاغوتى نمرود بر آنها سلطهى کامل داشت، رسم و معمول بود که هر سال روز عید تعطیل رسمى مىکردند و جشن با شکوهى و وسیعى مىگرفتند، و در این روز براى خوشگذرانى از شهر بیرون مىرفتند و در صحرا و بیابان و فضاهاى آزاد در اطراف شهر پراکنده مىشدند و آن روز را تا آخر به تفریح و عشرت و خوشگذرانى و عیاشى مىپرداختند به هر حال این روز فرا رسید، مردم با خانوادهاى خود، گروه گروه از شهر خارج شدند، همه همدیگر را دعوت مىکردند تا در این جشن ملى شرکت نمایند، حتى از خود ابراهیم دعوت کردند که او نیز در این جشن شرکت کند، ولى ابراهیم آنها را گمراه مىدانست، مىدید که آنها مسائل اصلى را بکلى نادیده گرفته و تنها به خوشگذرانى و عشرت و هوسهاى نفسانى توجه دارند، از طرفى فرصت خوبى بود که در آن روز از غیاب آنها استفاده کند و بتهاى آنها را بشکند.
ابراهیم در پاسخ دعوت آنها گفت: من بیمار هستم50
ابراهیم کسالت بدنى نداشت، ولى از اینکه مىدید مردم این چنین غرق در امور بىارزش و پست شدهاند و همه چیز خود را فداى هوسها و مسائل زودگذر مادى مىکنند، در روح پاک خود احساس سنگینى و ناراحتى مىکرد و این مصیبتها را به یاد مىآورد و روحش جریحهدار مىشد از این رو در جواب آنها گفت من کسالت دارم یعنى روحم کسل است.
تا با این پاسخ، هم آنها از ابراهیم دست بردارند و هم ابراهیم از آن فرصت استفاده نماید و بیزارى خود را از روش باطل آنها اعلام نماید، وانگهى این پاسخ ابراهیم یک نوع تاکتیک بود تا بدین وسیله آنها ابراهیم را به خاطر بیمارى با خود نبرند و او در شهر بماند، در عملیات چریکى، از این نوع تاکتیکها بسیار دیده مىشود.
شاید هم فشار روحى موجب شده بود که ابراهیم کسالت بدنى داشته اما نه به اندازهاى که او را از شکستن بتها باز دارد.
فصل چهارم: شیوه مبارزه ابراهیم با بتپرستان در شهر بابل
ابراهیم در شهر بابل
بابل پرجمعیتترین شهرهاى آن زمان (که فعلاً از شهرهاى عراق است) که آن را عروس شهرها مىنامیدند از سرزمینهاى شگفتانگیز جهان بود و بر حکومت بینالنهرین مردى ظالم و ستمگر سلطه داشت، مردمش عدهاى غرق در عیش و نوش و عدهاى غرق در خرافات و تبعیضات و بىعدالتى و بتپرستى و شخصپرستى بودند، آلودگیهاى اخلاقى و اجتماعى از در و دیوار آن مىبارید، طاغوتى بسیار خودخواه و مغرور بنام نمرود (نىنیاس) بر مردم حکومت مىکرد. زنجیرهاى استعمار و استثمار مردم را به سوى خرافات و بتپرستى و طاغوتپرستى کشانده بود، بطورى که مردم در پرتگاه سراشیبى و سقوط قرار گرفته بودند.
در این شرائط خداوند بزرگ اراده کرد که مستضعفان را نجات دهد و از یوغ ظلم و ستم رهائى بخشد، براى این کار هیچکس جز ابراهیم قهرمان نستوه تاریخ شایسته نبود که بتواند از عهده این کار بزرگ برآید.
ابراهیم در حالى که سراسر قلبش را توحید و خداشناسى فرا گرفته بود خود را آماده ورود به شهر بابل کرد. ورود ابراهیم، نوجوان ناشناس به شهر بابل شهرى که در خفقان کامل به سر مىبرد، و جاسوسان نمرودى بر هر سوى شهر نظارت مىکردند، و افراد مشکوک را دستگیر مىکردند و به سوى زندان و دادگاههاى فرمایشى روانه مىساختند، بسیار دشوار بود.
ولى ابراهیم با رعایت احتیاط، با دلى قوى و توکل به خداى بزرگ به کمک مادر و بعضى از بستگان، بىآنکه دستگاه نمرودى متوجه شود، وارد شهر شد، او که بیش از سیزده سال در غار و کنار کوه و در دشت و بیابان و دور از هرگونه آلایش بسر برده بود اکنون وارد شهرى مىشود که پر از آلایشها و خرافات و تجملپرستیها مىباشد.
ابراهیم از نزدیک همه چیز را دید و از همه اوضاع و احوال آگاه گردید، او دریافت که حکومت وقت بتپرستى را وسیلهى مؤثرى براى تحمیق و تخدیر افکار ساده مردم قرار داده و سخت از آن حمایت و هرگونه توهین و اهانت به بتها را یک گناه بزرگ مىشمرد. ابراهیم خود را آماده ساخت، مردانه به صحنه آید، مردم سادهاندیش را از اینگونه خرافات نجات بخشد و آنها را از زیر یوغ ظلم و ستم نمرود جبار برهاند.
آغاز مبارزه با بتپرستان
ابراهیم در این زمان، پدرش را از دست داده بود، شخصى به نام آزر که پدر مادر یا عمو و یا استاد نجارى ابراهیم بود، از ابراهیم سرپرستى مىکرد. او ابراهیم را دوست مىداشت. و به این خاطر ابراهیم او را به عنوان پدر مىخواند.
آزر از بتسازان و بتفروشان معروف آن زمان بود، و در دربار نمرودیان نیز یک فرد معروف مقرب به شمار مىآمد اما به مصداق آنچه که در مثلها آمده از جمله در این مصراع عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد مقام آزر در دستگاه نمرودى باعث شد، که ابراهیم کمتر مورد سوءظن دستگاه قرار گیرد، و ابراهیم بهتر بتواند از نزدیک اوضاع و احوال را بررسى کند و به موقع ضربههاى انقلابى خود را بر فرق حکومت جبار نمرودى وارد سازد.
ابراهیم دعوت خود را از آزار شروع کرد، چه آنکه آزر از بتسازان و افراد معروف حزب نمرودى بود، اگر او هدایت مىشد، بسیارى به پیروى از او هدایت مىشدند.
در قرآن مجید در حدود دوازده مورد دیده مىشود که طى آنها ابراهیم با کمال احترام و نرمش، در پرتو استدلالهاى قوى و نیرومند علناً آزر را دعوت به پرستش خداى یگانه کرد و از بتپرستى بر حذر داشت36 و براى اینکه عاطفه آزر را به خود جلب کند غالباً او را به عنوان پدر مىخواند، او قوانین جاذبه را در این مورد کاملاً رعایت مىکرد، اکنون به این چند آیه قرآن توجه کنید:
ابراهیم به آزر رو کرد و گفت:
اى پدر! چرا چیزى که نه مىبیند و نه مىشنود، و نه مىتواند هیچگونه نفعى به تو برساند مىپرستى؟
اى پدر! من داراى آگاهیهائى هستم که تو از آن بهرهمند نیستى، از من پیروى کن، تو را به راه راست هدایت خواهم کرد.
اى پدر! پیرو شیطان مباش، چرا که شیطان از خداى مهربان، نافرمانى مىکند.
اى پدر! من ترس آن دارم که تو این روش را ادامه دهى و در نتیجه مشمول عذاب خداى مهربان گردى، و همنشین و هم کاسه شیطان شوى.37
غرور آزر
آزر به جاى اینکه اندرزهاى خیرخواهانه ابراهیم را گوش دهد، سخت بر او برآشفت حتى او را تهدید کرد و با کمال غرور به او گفت: آیا تو از پرستش خدایان من دورى مىکنى؟ اگر از این فکر و از این روش دست نکشى تو را سنگسار خواهم کرد، دور شو از اینجا که به این زودى تو را نبینم
گرچه با این گفتار خشن آزر، ابراهیم ناراحت مىشد، اما او احساسات خود را کنترل کرد، و با کمال ملایمت و نرمش گفت:
درود بر تو، بزودى براى تو از خدایم طلب آمرزش مىکنم، پروردگارم نسبت به من مهربان است.38
ابراهیم با وجود برخورد تند سرپرستش آزر، روحیه خود را از دست نداد، بلکه پشت کار را گرفت و در هر فرصت مناسبى، آزر را به سوى خدا دعوت کرد اما سرانجام پا را فراتر گذاشت و او و پیروانش را مورد سرزنش قرار داد و گفت:
آیا براستى بتها را خدایان خود انتخاب مىکنید؟ تو و جمعیت تو را در گمراهى آشکار مىبینم39
و در فرصت دیگر به آزر و پیروانش گفت:
این تمثالها و مجسمهها چیست که شما در برابر آنها سجده مىکنید و آنها را شب و روز پرستش مىنمایید؟
آنها گفتند؛ نیاکان و پدران ما چنین مىکردند ما هم روش آنها را ادامه مىدهیم.
ابراهیم با کمال قاطعیت گفت:
حتماً بدانید که شما و پدرانتان در گمراهى آشکار هستید.
گفتند: آیا با ما شوخى مىکنى یا حقى آوردهاى؟!
ابراهیم گفت: مسلم و جدى بدانید که خداى شما پروردگار آسمانها و زمین است که آنها را آفرید و من گواهى مىدهم که خدا همین است نه بتها و خدایان ساختگى...40 به این ترتیب ابراهیم مرحله به مرحله در دعوت خود به پیش رفت ولى وقتى که دید نصایح و استدلالها و نرمش او در آن تیرهبختان کوردل اثر نمىکند دیگر نرمش نشان نداد، سخنش را عوض کرد و آشکارا از آنها بیزارى جست و اعلام داشت که من بدون تردید از معبودهاى ساختگى شما بیزارم.41
نکتهها
قبل از ادامهى داستان، یک جمعبندى کلى مىکنیم و نتایجى از آن مىگیریم، از این فراز از تاریخ زندگى ابراهیم امور زیر استفاده مىشود که باید براى ما، الگو و سرمشق گردد:
1- ابراهیم با اینکه یک نفر بود، تحت تأثیر افکار جمعیت قرار نگرفت، و در برابر روش باطل همه مردم و امپراطورى عظیم نمرودى راه حق در پیش گرفت و بر ضد عقیده پوچ آنها برخاست، و تقلید کورکورانه آنها را از پدرانشان، گمراهى خواند،
2- در آغاز چون شرایط، سخت بود، ابراهیم به صورت ناشناس وارد صحنه شد، و قانون اهم و مهم را که در اسلام از آن به عنوان تقیه و تاکتیک یاد مىشود رعایت کرد.
3- ابراهیم در این موقع جوانى کمتر از بیست ساله بود، و نیروى جوانى را در جهت هدایت و نجات انسانها از فساد فکرى و معنوى و مادى صرف کرد، و این درس بزرگ را به همه بخصوص جوانان آموخت.
4 - قبل از شروع مبارزه، از نزدیک، اوضاع و احوال را تحت مطالعه قرار داد و آگاهانه وارد مبارزه شد نه آنکه بقول معروف بىگدار به آب بزند.
5- او نخست از سرپرست و بستگان خود شروع کرد تا با کمک آنها وارد صحنه گردد.
6- او مىدانست که کجا باید افراد را جذب کرد و چگونه، با برنامه جذب، افراد را بسوى حق کشاند و کجا باید دفع کرد، از این رو جاذبه را بر دافعه مقدم داشت (چنانکه در همه جا حتى در قوانین تکوینى خلقت، جاذبه بر دافعه تقدم دارد).
7- مراحل تبلیغ خود را با نرمش شروع کرد، و با کمال ملایمت و استدلال و جلب عواطف دشمن، وارد گردید، تا استدلال و گفتارش در دل دشمن بنشیند، چنانکه در پاسخ تهدید عمویش به سنگسار کردن با جمله سلام علیک من براى تو استغفار خواهم کرد آغاز به سخن کرد.
8- وقتى که دریافت سرپرستش آزر و سایر بستگان و اطرافیان آزر، دست از عقیده باطل خود بر نمىداند، ملاحظهکارى نکرد، بلکه با کمال قاطعیت عقیده خود را ابراز داشت و از آئین ناپاک و آلوده بستگان و نزدیکان و سایر مردم بیزارى جست.
9- تهدیدات دشمن در آن شرایط سخت، حتى سرپرستش به سنگسار کردن، او را از پاى در نیاورد، بلکه همچنان به راه خود ادامه داد.
10- در تمام برخوردها، مکرر از خدا سخن به میان آورد، اتکاء و توکلش به خدا بود، و در حقیقت این خودجوشى قهرمانى را در پرتو ایمان به خدا بدست آورده بوده و ادامه مىداد.
درخواست ابراهیم از مادر
ابراهیم همچنان در مخفیگاه خود در غار، دور از دید دژخیمان و کارآگاهان جلاد نمرودى، بسر میبرد، مادر شیردل و قهرمانش همچنان هر چند روزى یکبار مخفیانه و گاهى شبانه در تاریکى، از شهر خارج مىشد و خود را به فرزند از جان عزیزترش مىرساند و از او پرستارى مىکرد.
این مادر و پسر، در این دوران وحشتزا و بسیار خطرناک با تحمل انواع مشقتها و رنجها، با استقامت بىنظیر خود، ماهها و سالها به زندگى ادامه دادند، و حاضر نشدند تسلیم حکومت ستمگر نمرود گردند، و به این ترتیب ابراهیم، سیزده سال زندگى پنهانى خود را گذراند یا در واقع در زندان طبیعت تنها سقف غار و دیوارهاى تاریک و وحشتزاى آن را مىدید، البته گاهى که مادر در آنجا نبود سر از غار بیرون مىآورد و دشت سرسبز و افق نیلگون و فضاى آزاد و بیابان را مىدید و با دیدن مناظر طبیعت بر خداشناسى و فکر باز و روحیه عالى خود مىافزود.
جالب اینکه او در این مدت هم از نظر جسمى و هم فکرى، بطور عجیبى رشد کرد اینکه سیزده ساله بود، قد و قامت بلندى داشت که در ظاهر نشان مىداد که مثلاً بیست سال دارد، فکر درخشنده و عالى او نیز همچون فکر مردان با تجربه صد ساله کار مىکرد.25
یک روز که مادر، همچون روزهاى دیگر، مخفیانه به ملاقات نونهال عزیزش ابراهیم آمده بود، پس از سرکشى و احوالپرسى از ابراهیم، همینکه خواست با ابراهیم خداحافظى کند و به شهر برگردد، ابراهیم که دیگر نمىتوانست در آن غار جانکاه و طاقتفرسا، تنها بماند، دامن مادر را گرفت و گفت:
مادر جان! مرا هم با خود ببر، تنهایى بس است، اینک مىخواهم در جامعه باشم و با مردم زندگى کنم...
مادر مىدانست که درخواست ابراهیم یک درخواست طبیعى و لازم است، و همیشه از خود مىپرسید که فرزند عزیزش تا کى در تنهائى بسر برد؟ آنهم در بیابان و کناره کوه و در میان غار تاریک و مکانى که هر لحظه احتمال خطر درندگان و جانوران و حشرات گزنده وجود دارد؟
اما چه کند؟ او فرزندش را سیزده سال دور از دید جلادان نمرودى نگه داشته و اگر اکنون او را با خود به شهر ببرد، کارآگاهان و جاسوسان متوجه میشوند و او را بدست دژخیمان از خدا بىخبر مىپرسند و در نتیجه خون پاک فرزند نورانیش بدست آنها ریخته خواهد شد، از این رو در پاسخ درخواست ابراهیم گفت:
عزیزم! چگونه در این شرایط خطرناک تو را همراه خود به شهر ببرم؟ اگر نمرود و دژخیمان او آگاه شوند که تو در این زمان متولد شدهاى حتماً تو را مىکشند، نه عزیزم، صلاح نیست تو را با خود ببرم، همچنان در اینجا بمان تا خداوند راه گشایشى براى ما باز کند.
ابراهیم از غار بیرون مىآید
مادر از اینکه نتوانست به درخواست میوه دلش، ابراهیم، عمل کند، با دلى شکسته و چهرهاى پریشان از غار بیرون آمد و به شهر برگشت اما با رفتن او ابراهیم تصمیم گرفت به هر عنوان شده از غار بیرون بیاید، از این رو صبر کرد تا غروب بشود، و همین که هوا تاریک شد در آن غروب خلوت ولى با صفا از غار بیرون آمد. به اطراف نگاه کرد، از یک سو کوههاى سر به فلک کشیده را دید و از سوى دیگر دشت سبز و خرم را مشاهده کرد، سرش را به بالا گرفت و چشمانش را به آسمان دوخت، افق زیبا و ستارگان چشمک زن، فضاى دل باز و صدا و نغمه پرندگان گوناگون از هر سو توجه ابراهیم را به خود جلب مىکرد، چشمش خیره شد، وجدان بیدارش، بیدارتر گردید از اعماق دلش پیوند خود را با خداى جهان، آفریدگار این پدیدههاى دلربا مستحکمتر کرد، هیجان او را فرا گرفت و سراسر وجودش غرق در عشق به خدا شد. با خود مىگفت:
تو گوئى اختران استاده اندى که: هان اى خاکیان، بیدار باشید! | دهان با خاکیان بگشاده اندى در این درگه دمى هشیار باشید! |
گفتگوى ابراهیم با مشرکان
از آن پس او دیگر خود را در غار، زندانى نکرد، و در بیرون و نزدیکى غار نیز نماند، قدم فراتر گذاشت و به راهش ادامه داد تا ببیند در دنیا چه مىگذرد و چه خبر است؟ همچنان رفت و رفت تا به جائى رسید که دید جمعیتى با کمال ادب در کنار هم ایستاده یا نشستهاند، و ستاره زیبا و درخشان زهره را که در آسمان در نزدیکى ماه دیده مىشد نگاه مىکنند آنها ظاهراً((زهره را خداى خود مىدانستند و در آن لحظه داشتند آن را مىپرستیدند!
ابراهیم در دل، افسوس خورد که چرا اینها به جاى خداى حقیقى، ستاره زهره را مىپرستند، ولى با خود گفت:
افسوس خوردن در دل بدرد نمىخورد باید این جمعیت را راهنمائى کنم و از گمراهى نجات دهم، اما چگونه؟ بهتر این است که نخست خود را در ظاهر با آنها هم عقیده نمایم تا مرا بپذیرند و وقتى پذیرفتند آنگاه در فرصت مناسب به آنها بفهمانم که ستاره زهره، خدا نیست...
با این تصمیم نزد آنها رفت و گفت:
برادران! خواهران! به به چه ستاره درخشنده و زیبا و دل ربائى! همین خدا است!...
ستاره پرستان، ابراهیم را به جمع خود پذیرفتند و از اینکه یک نوجوان دین آنها را قبول کرده بسیار خوشحال شدند و با آغوش گرم از ابراهیم استقبال کردند.
ابراهیم همچنان در ظاهر با آنها بود و کنار آنها به ستاره زهره نگاه مىکرد، کم کم ستاره زهره از نظرها ناپدید گردید، ابراهیم که فرصت مناسب را بدست آورده بود برخاست و خطاب به آنها گفت:
خیر، من از عقیدهام برگشتم، این ستاره خدا نبود، زیرا خدا یک وجود ثابت است نه در حال حرکت و تغییر (چرا که هر حرکت و تغییرى، حرکت دهنده و تغییر دهندهاى میخواهد) من از عقیده شما استعفاد دارم!....
بیانات شیرین و پرشور و منطقى ابراهیم، بسیارى از ستاره پرستان را هاج و واج و سرگشته بر جاى میخکوب کرد همگى در دل نسبت به این خدا یعنى خدا بودن ستاره زهره شک کردند ابراهیم نیز با گفتن چند جمله دیگر از جمع ستارهپرستان دور شد.
در برابر ماهپرستان!
ابراهیم به راه خود ادامه داد و این بار ناگهان چشمش به جمعیت دیگرى خورد و دید آنها در برابر ماه که با درخشش خاص بر صفحه زیباى آسمان ظاهر شده بود ایستادهاند و دارند ماه را پرستش میکنند! نزد آنها رفت و باز براى اینکه این گروه نیز او را به جمع خود بپذیرند، در ظاهر گفت: به به، چه ماه درخشنده و دلپذیر و زیبائى، خداى من همین است!
این سخن ابراهیم، ماهپرستان را بر آن داشت که با آغوشى باز از ابراهیم استقبال کنند و از او که به جمع آنها پیوسته صمیمانه تشکر نمایند، ابراهیم در کنار آنها، به چهره درخشان ماه نگاه کرد و در ظاهر، همچون آنها ماه را به عنوان خدا سجده کرد، ولى وقتى ماه نیز مانند ستاره زهره غروب کرد، ابراهیم برخاست با چشمانى نافذ به ماهپرستان نگاه کرد و گفت: این خدا نیست چرا که ماه هم در غروب و حرکت و تغییر است، در حالى که خدا نباید در حال دگرگونى باشد، خداحافظ، من رفتم، و از این عقیده هم برگشتم و اگر خدا مرا هدایت نکند در صف گمراهان قرار خواهم گرفت!...
بدین ترتیب، ابراهیم با استفاده از یک فرصت مناسب و با یک استدلال نیرومند بر فکر و عقیده ماهپرستان ضربه زد و آنها را براى قبول خداى حقیقى آماده ساخت...
در جمع خورشیدپرستان
ابراهیم در دل شب، تنها در بیابان قدم بر مىداشت، در حالى که دلش سرشار از نور ایمان و پیوند با خداى حقیقى بود، وقتى که شب به آخر رسید و هوا روشن شد ناگهان نگاهش به جمعیتى خورد که به صف ایستادهاند تا خورشید از پشت کوه سر بر آورد و آنرا پرستش کنند. آنها خورشید را خداى خود مىدانستند و آنرا سجده مىکردند.
ابراهیم کنار آنها رفت و در ظاهر وانمود کرد که با آنها هم عقیده است و آنها نیز او را به جمع خود پذیرفتند همه در انتظار طلوع خورشید بودند. وقتى که خورشید عالمتاب با آن درخشش زیبایش طلوع کرد، ابراهیم فریاد زد:
خداى من همین است و این از همه درخشندهتر است...
ابراهیم تا غروب با آنها بود اما همینکه خورشید در افق مغرب پنهان شد خطاب به آنها گفت:
من از عقیده خود برگشتم و از خدا دانستن خورشید صرفنظر کردم زیرا خورشید نیز همچون ستارگان و ماه، در حال حرکت و تغییر است، در صورتى که خدا باید لحظهاى از پدیدههایش جدا نگردد و اسیر و محکوم قانونهاى طبیعت نباشد، وانگهى هر حرکتى، حرکتدهندهاى مىخواهد.26
به این ترتیب، ابراهیم با بیان ساده و منطقى خود، خورشیدپرستان را هم دچار تردید کرد و بذر خداشناسى حقیقى را در دل آنها پاشید سپس از آنها جدا شد و در حالیکه آشکارا از این مرامهاى باطل اظهار بیزارى مىکرد گفت: من از این خدایان ساختگى بیزارم و خدائى را قبول دارم که آفریننده همه آسمانها و زمین و ماه و خورشید است من به چنین خدائى رو مىکنم و هرگز راه شرک را نمىپیماییم.
به این ترتیب ابراهیم در همان سن سال نوجوانى براى راهنمائى مردم قدم به جامعه گذاشت، او بصورتى بسیار عالى و اخلاقى از فرصتهاى بدست آمده استفاده کرد، و مردم را از پرستش خدایان ساختگى دور ساخت...
دو اصل و پایه کلى وجود دارد که ادیان توحیدى در تمام زمانها بر آن دو اصل کلى قرار داشته است: یکى اصل اعتقاد به خداوند یکتا و بىهمتا و دیگرى اصل ایمان به معاد، یعنى زنده شدن مردگان در روز قیامت و رسیدگى به حساب آنها
پیامبران در آغاز دعوت خود بیشتر سخن از خدا)) و روز قیامت مىگفتند و مردم را نخست به قبول خدا و سپس روز قیامت دعوت مىکردند، روشن است کسى که مردم را به ایمان آوردن به خدا و روز قیامت فرا مىخواند خود نیز باید، نه تنها عقیده به خدا و روز قیامت داشته باشد، بلکه باید در این عقیده، به مرحله یقین رسیده باشد و کوچکترین شکى دربارهى خدا و روز قیامت در دل او نباشد، تا گفتارش با کردارش یکى شود و در دل مردم بنشیند.
نشانههاى خدا
ابراهیم هم که قهرمان خداپرستى است و مردم او را به این عنوان مىشناسند، باید در خداپرستى و عقیده به روز قیامت یقین داشته باشد تا در این راه ثابتقدم و استوار گردد و از هیچ مانعى نترسد.
از این رو ابراهیم نخست با تحقیق و مطالعه بر روى نشانههاى خدا یقین پیدا کرد که جهان را خدا آفریده است، او با دیدن گیاهان رنگارنگ و گلهاى گوناگون و دریا و دشت و کوهها و خورشید و ماه و ستارگان چشمکزن و نظم عجیب آنها پى برد که خداوند بزرگ آنها را آفریده و به حرکت در آورده و به آنها نظم و ترتیب بخشیده است.
از آنجا که ابراهیم، پیوسته بطور جدى در این باره فکر مىکرد و عملاً تلاش مىنمود، و سعى فراوان داشت که بر اوج یقینش بیفزاید، خداوند نیز او را یارى مىکرد، از جمله، دید وسیعى به او عطا کرده پردهها را از برابر چشمش کنار زد، و اسرار پنهان را بر او آشکار ساخت، ابراهیم لحظاتى طولانى در گوشهاى در زمین مىنشست و به نقطهاى خیره مىشد، انگار به معراج رفته و در آسمانها سیر مىکند، آنقدر در این راه کوشید و تلاش کرد که دلش سرشار از عشق به خدا گردید، و در فکرش دیگر هیچگونه شک و تردیدى دربارهى وجود خدا باقى نماند.27
مشاهدهى عینى معاد
ابراهیم (علیه السلام)، نشانههاى عینى یکتائى خدا را با تمام وجود در طبیعت و تغییر و تحول موجودات طبیعى، در گردش شب و روز و در طلوع و غروب اجرام کیهانى دیده و ایمان راسخ یافته که با قلبى آکنده از عشق و ایمان در برابر ستارهپرستان مىگوید: من غروبکنندگان را دوست ندارم28.
و در برابر ماهپرستان مىگوید: پروردگارم اگر مرا راهنمائى نکند مسلماً از جمعیت گمراهان خواهم بود29 و در برابر خورشیدپرستان مىگوید: من از همهى این معبودهاى ساختگى که شریک خدا قرار دادهاید بیزارم30.
و خلاصه در برابر بتپرستان و نمرودپرستان فریاد مىزند انى وجهت وجهى للذى فطرالسموات و الارض حنیفاً و ما انا من المشرکین: من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفریده، من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم31.
لازم بود علائم و نشانههاى قیامت و کیفیت زنده شدن مردگان را نیز علاوه بر دیدن با چشم حقیقتبین دل، با چشم ظاهر نیز دیدار کند، تا در برابر منطق پوچ نمرود32، با بیانى رسا بگوید ربى الذى یحیى و یمیت: خداى من کسى است که مىمیراند و زنده مىکند33.
یکبار دیدن یک منظره، اندکى دل او را پریشان کرد، روزى در کنار دریا عبور مىکرد دید حیوان مردهاى در کنار دریا در میان آب افتاده و حیوانات دریائى و خشکى به او حمله مىکنند و کم کم او را مىخورند بطورى که لحظاتى بعد، تمام بدن آن مرده جزء بدن حیوانات دریائى و خشکى شد. ابراهیم گویا براى اولین بار به چنین وضعى برخورده بود و از اینرو، این اندیشه به دلش راه یافت که:
اگر تمام بدن این مرده، جزء بدن حیوانات مختلف دریائى و صحرائى شده در روز قیامت تکههاى بدن او چگونه در کنار هم جمع میشود و آن حیوان دوباره زنده میگردد؟
البته ابراهیم به روز قیامت و زنده شدن مردگان در آن روز، یقین پیدا کرده بود ولى مىخواست بر یقینش در این مورد خاص نیز بیفزاید، از این رو دست به سوى خدا بلند کرد و عرض کرد: خدایا، به من بنمایان که چگونه مردگانى را زنده مىکنى؟
خداوند به او فرمود:
مگر تو ایمان به روز قیامت ندارى؟
عرض کرد:
چرا، ایمان دارم ولى مىخواهم دلم سرشار از اطمینان و یقین گردد.
منظور ابراهیم رسیدن به عالیترین درجه یقین بود، و به همین دلیل با نیتى پاک و دلى صاف، از خدا کمک خواست، خداوند هم به او لطف کرد تا دل و جانش صد در صد آرام گیرد و به او فرمود:
اى ابراهیم، چهار پرنده را بگیر و سر آنها را ببر، و سپس گوشت بدن آنها را بکوب و بهم مخلوط کن، آنگاه آن گوشت کوبیده شده را ده قسمت کن و هر قسمتش را بر سر کوهى بگذار و سپس در جائى بنشین و آنها را به اذن من (خداوند) به سوى خود بخوان...
ابراهیم چهار پرنده را که بعضى میگویند خروس و اردک و طاووس و کلاغ بوده گرفت و آنها را کشت و گوشت آنها را تکه تکه و مخلوط ساخت و به ده قسمت کرد و هر قسمت را بر سر کوهى قرار داد و سپس کمى دورتر رفت و در جائى نشست و در حالى که منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود، صدا زد:
اى پرندگان با اجازه خدا به سوى من بیائید!
در همان لحظه، گوشتهاى مخلوط شده پرندگان به هم پیوست و مجدداً روح در آنها دمیده شد و تنهاى هر کدام به منقارهاى خود پیوستند.
ابراهیم در نهایت شگفتى دید که چهار پرنده، زنده شدند و در برابر چشمانش مشغول برچیدن دانههائى هستند که بر روى زمین ریخته بود.34
با این معجزه خداوندى، ابراهیم به روشنى دید که مردگان به اذن خدا زنده مىشوند و با دیدن این منظره دلش سرشار از یقین شد و آرام گرفت و به پیشگاه بارى تعالى عرض کرد:
آرى خداوند بر همه کارى قدرت دارد، و مردن و دوباره زنده شدن هم در دست او است.
ورود به شهر بابل35
بابل شهر پر جمعیت و بسیار زیبا، پایتخت حکومت نمرود بود و در این شهر نسبت به شهرهاى دیگر جلوههاى بتپرستى و فساد و ناپاکى، بیشتر دیده مىشد نمرود و نمرودیان غرق در تجملات و زرق و برق ظاهرى و بتپرستى و آلودگیهاى حیوانى بودند و بسیارى از مردم مستضعف را اسیر و برده خود کرده بودند ابراهیم پس از آمادگى فکرى و یقین به خدا و معاد کاملاً مهیا شد که به این شهر رود و یک تنه علیه طاغوتیان زمان (نمرود) قیام کند و به راهنمائى مردم بپردازد و آنها را نخست از عقیدههاى خرافى و بتپرستى نجات دهد و سپس از چنگال نمرودیان برهاند و به یکتاپرستى دعوت نماید روشن است که در این مأموریت کار ابراهیم بسیار بزرگ و دشوار بود اما او با ارادهاى محکم تصمیم گرفت که این راه را تا رسیدن به هدف و انجام رسالت خود ادامه دهد...
1) اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون (اعراف - 179). 2) نهجالبلاغه نامهى 3. 3) تفسیر نورالثقلین ج 4 ص 573 - تفسیر صافى ذیل آیه 78 سورهى مؤمن. 4) مجمع البیان ج 10 ص 476. 5) و لقد ارسلنا رسلاً من قبلک منهم من قصصنا علیک و منهم من لم نقصص علیک و ما کان لرسول ان یاتى بآیة الا باذن الله فاذا جاء امر الله قضى بالحق و خسر هنالک المبطلون (مؤمن 78). 6) قصهى کوتاه بعضى از پیامبران مثل خضر و اشموئیل نیز، بدون اسم در قرآن ذکر شده است. 7) اصول کافى، ج 1 ص 16 (کتاب و العقل و الجهل حدیث 12). 8) مدرک قبل. 9) سورهى جمعه، آیه 2 این آیه با کمى تفاوت در سوره بقره آیه 129 نیز آمده است. 10) قسط در اصل به معنى نصیب و سهم عادلانهاى است که به افراد مىرسد (مفردات راغب). 11) و اذ قال ربک للملائکة انى جائل فى الارض خلیفه (بقره - 30). 12) بفرموده على (علیه السلام): دوست محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) کسى است که از خدا پیروى کند هر چند خویشاوندى دور با او داشته باشد و دشمن محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) کسى است که از خدا نافرمانى کند هر چند از خویشان نزدیک پیامبر باشد. (مجمعالبیان ج 2، ص 458). 13) بحار، ط جدید ج 76 ص 107. 14) و ما کان من المشرکین (آل عمران - 67 - 95 و انعام 61 و نحل 124 و بقره 135). 15) آل عمران - 95. 16) جمله والذین معه در آیه 4 سوره ممتحنه قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه شامل حضرت لوط نیز خواهد شد. 17) نور الثقلین ج 4 ص 33. 18) سبأ - 2 - و ما ارسلناک الا کافه للناس. و ما کان محمد انا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبین (احزاب - 40) 19) بحار، ط قدیم ج 5 ص 112 - 121 - 151 - قصص الأنبیاء عبدالوهاب نجار ص 70. 20) مجمعالبیان ج 2 ص 458. 21) بحار، ج 5، ص 116 به بعد - قصص الانبیاء صدر بلاغى، ص 44. 22) ناسخ التواریخ ج 1 ص 160. 23) تاریخ طبرى ج 1 ص 164 - 217. 24) بحار ط جدید ج 12 ص 14 تا 55. 25) مجمعالبیان، ج 4 ص 325، تفسیر جامع ج 2 ص 319. 26) تفسیرالمیزان ج 7 ص 176، نورالثقلین ج 1 ص 738. 27) مضمون و تفسیر آیهى 74 سورهى انعام. 28) 2و3و4) سورهى انعام آیهى 76 و 77 و 78. 29) 2و3و4) سورهى انعام آیهى 76 و 77 و 78. 30) 2و3و4) سورهى انعام آیهى 76 و 77 و 78. 31) سورهى انعام، آیهى 79. 32) مضمون و تفسیر آیهى 258 سورهى بقره. 33) مضمون و تفسیر آیهى 258 سورهى بقره. 34) مضمون و تفسیر آیه 260 سورهى بقره. 35) بابل شهر پر جمعیت و عروس شهرهاى باستانى در جنوب بغداد نزدیک حله قرار داشت و اکنون بین دجله و فرات را سرزمین بابل مىگویند (المنجد فى الاعلام |
ابراهیم خلیل یکى از پیامبران بزرگ است، آنچنان بزرگ که او را مىتوان از بزرگترین قهرمانان دلاور جهان در طول تاریخ بشر خواند.
او در حدود چهارهزار سال قبل مىزیست، فرزند تارخ (یا تارح بر وزن آدم) بود، مادرش بونا (یا، نونا) بانوئى شجاع و دلاور بود.
جد هفتمش، حضرت نوح، پیامبر بزرگ و معروف بود، او در آغاز در سرزمین بابل (بخشى از کشور کنونى عراق) زندگى مىکرد، سپس در سرزمین فلسطین سکونت گزید و مدتى هم در سرزمین حجاز و مکه رفت و آمد بود.
ابراهیم جد سىام پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) است؛ پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) افتخار مىکرد که جد سىامش، ابراهیم است و از نسل پاک ابراهیم به وجود آمده است.
ابراهیم، قامتى درشت و سینهاى پهن و پیشانىاى بلند و چهرهاى زیبا و غمگین داشت؛ پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) روزى به یاران خود فرمود: ((اگر مىخواهید سیماى ابراهیم را بنگرید، مرا بنگرید، من به او شباهت دارم))19
او 170 سال عمر کرد و سراسر لحظات عمر او در راه خدا و آزادى و رشد و نجات انسانها صرف گردید؛ دوران زندگى او را چنین تقسیم کردهاند: (دوره نخست) بنده خدا بود؛ بندگى به معنى واقعى و در تمام ابعادش، (دوره دوم) پیامبر شد؛ (دورهى سوم) رسول (پیامبر بزرگ و داراى مکتب مستقل) گردید، (دوره چهارم) خلیل (دوست مخصوص خدا) شد و سرانجام (در دوره پنجم) به اوج زندگى یک انسان کامل (مقام امامت و رهبرى) رسید.
چهره ابراهیم در قرآن
در قرآن مجید، در بیست و پنج سوره، شصت و نه بار از ابراهیم، سخن به میان آمده و یک سوره آن هم به نام سورهى ابراهیم است، و در هر یک از این آیات به یکى از صفات برجسته او اشاره شده است.
از این آیات قرآنى چنین استفاده مىشود که ابراهیم، فرد ((یک بعدى)) نبود، بلکه مرد بزرگى بود که در تمام ابعاد زندگى نمونه بود؛ او در عین اینکه عابد بود، یک قهرمان مبارز نیز بود؛ و در عین اینکه یک پارسا بود، کشاورز و دامدار هم بود؛ و در عین اینکه نسبت به دشمنان و زشتیها، تند و خشن بود، نسبت به دوستان و خانوادهاش مهربان و رؤوف بود؛ و در عین اینکه هرگز تسلیم چپاولگران و ستمگران نمىشد، کمال تواضع و فروتنى را نسبت به خداپرستان و حق ابراز مىداشت و...
از این رو قرآن در سوره نحل آیهى 120 او را به عنوان یک امت معرفى کرده و مىفرماید:
ابراهیم یک ملت بود
اگر قرآن، این بزرگترین کتاب انسانساز تاریخ و جهان، اینقدر از ابراهیم سخن به میان آورده، فقط به خاطر همین است که او در تمام جهات انسانى، کامل بود و براستى که فردى نمونه و الگو و سرمشق براى همه جهانیان بود و هنوز هست؛ بر همین اساس در قرآن در سورهى ممتحنه آیهى 4 مىخوانیم.
((روش و منش ابراهیم و آنانکه در خط ابراهیم هستند براى شما الگو است و لازم است که حتماً این شیوه را سرمشق زندگى خود قرار دهید
خوانندگان عزیز، باید توجه کنید که ما نمىخواهیم براى شما داستانسرائى کنیم، و به تحریر در آوردن زندگى آموزندهى ابراهیم، به عنوان تفریح و سرگرمى نیست بلکه منظور درسهاى تربیتى و آموزشى این داستان است، هدف این است که با مطالعه این داستان، زندگى قهرمان داستان یعنى ابراهیم را سرمشق و الگوى زندگى خود قرار دهیم.
زندگى کسى را که همه خداپرستان او را قبول دارند، هر چند یهودیان مىخواهند ابراهیم را از آن خود بدانند و به او افتخار کنند و مسیحیان هم مىخواهند ابراهیم را از خود بدانند و به او مباهات کنند؛ ولى در قرآن در سوره آل عمران آیهى 67 مىگوید:
ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى؛ بلکه او یک مرد خداپرست و تسلیم فرمان خدا بود و هرگز دنبال شرک و انحراف و زشتى نرفت، و به عبارت دیگر او یک انسان کامل بود.
سپس در آیهى 68 سورهى آل عمران مىگوید:
سزاوارترین و نزدیکترین مردم نسبت به ابراهیم آنهایند که در خط او باشند و از او پیروى کنند.
یعنى فقط آنانکه پیوند مکتبى و هدفى با او دارند، مىتوانند ابراهیم را از خود بدانند؛ این، یک اصل اساسى در قرآن است، که معیار و ملاک پیوند با پیامبران را نشان مىدهد و آن پیوند مکتبى است. چنانکه در سوره هود آیهى 46 قرآن مىخوانیم:
حضرت نوح یکى از پیامبران بزرگ، وقتى که درباره فرزندش دلسوزى کرد و از خدا خواست تا او را در آب غرق نکند و به هلاکت نرساند، از سوى خدا به او امر شد که آن فرزند از خانواده تو نیست، او کردار ناپاک دارد، او را از خود طرد کن، چون پیوند مکتبى با تو ندارد.
على (علیه السلام) در سخنى مىفرماید:
سزاوارترین مردم به پیامبران کسانى هستند که به دستورات آنها بیش از همه عمل مىکنند؛ دوست محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) پیامبر اسلام، کسى است که از او پیروى کند، اگر چه نسبتش از او دور باشد و دشمن محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) کسى است که از او نافرمانى کند، اگر چه از خویشان نزدیک او باشد20 امید آنکه ما با خواندن سرگذشت ابراهیم (علیه السلام)، خود را بر آن اساس بسازیم و زندگى خود را شبیه زندگى او کنیم.
ابراهیم در یک خانوادهى پاک و اصیل دیده به جهان گشود، پدرش، همانطور که در پیش گفتیم تارخ (یا تارح بر وزن آدم) به هفت واسطه از نوادههاى حضرت نوح (علیه السلام) بود مادرش بونا (یا نونا) (بانوئى پاک و شجاع) دختر یکى از پیامبر به نام لاحج بود و با مادر حضرت لوط و مادر ساره (همسر ابراهیم) خواهر بود، به این ترتیب مىبینیم که ابراهیم از یک خانوادهى برجسته و پاک برخاست.
خانوادهى ابراهیم، در ردیف خانوادههاى مستضعف و طبقه پائین اجتماع زیر سلطهى نمرودیان بود، ابراهیم قبل از آنکه به دنیا بیاید پدرش را از دست داد، در حقیقت تنها مادر دلاور و فضیلتپرور ابراهیم بود که او را پرورش داد. و مسؤولیت آغاز زندگى ابراهیم را در شرایطى بسیار سخت به عهده گرفت.
آرى، گاهى یک زن، به تنهائى آنقدر بلند اندیش و با استقامت و شجاع مىشود که از دامن او ابراهیم، قهرمان توحید بر مىخیزد آنهم در سختترین شرائط.
جو حاکم بر عصر تولد ابراهیم، آکنده از زور و قلدرى بود، نمرود حاکم زمان بود و تنها او و هوادارانش، به دلخواه خود بر مردم حکومت مىکردند، مردم در زیر چکمه ظلم او نمىتوانستند نفس بکشند، خفقان و استبداد همه جا را فرا گرفته بود، و تنها عدهاى نور چشمى یا به زبان امروز حزب نمرودى به عیش و نوش مشغول بودند و زندگى راحتى داشتند اما سایرین، سخت، در فشار زندگى، بودند.
در آن محیط که در ظاهر یک نفر خداپرست پیدا نمىشد، نمرودیان مردم را سرگرم بتپرستى و شخصپرستى کرده بودند، نمرود از وضع موجود سوء استفاده مىکرد و خود را خداى مردم مىدانست، و از آنها مىخواست که او را بپرستند و در برابرش سجده کنند، او در حقیقت یکى از طاغوتهاى بزرگ تاریخ بود و به مردم در همه زشتیها، آزادى عمل داده بود تا آنها را در لاک مفاسد، غرق و سرگرم و غافل کند، هیچکس اجازه نداشت آزاد بیندیشد، یا دربارهى خداى حقیقى و عدالت صحبت کند و یا در مورد ظلم حکومت لب به شکایت بگشاید. آرى قبل از آنکه ستارهى وجود ابراهیم طلوع کند و بدرخشد و آن سرزمین طاغوت زده را نجات بخشد، طاغوتیان بر همه جا و همه چیز مسلط بودند، و آوازهى نمرود به همهى جهان رسیده بود، همهى نقاط دنیا در تحت حکومت جبار او به سر مىبردند، مرکز حکومت نمرود، بابل (در جنوب بغداد) شهر پرجمعیت و زیباى آن زمان بود.21
گزارش منجمین و فرمان نمرود
وضع به همین ترتیب همچنان ادامه داشت، عموى ابراهیم بنام آزر که خود از بتپرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم و ستارهشناسى اطلاعاتى داشت، و از مشاوران نزدیک نمرود به شمار مىآمد، با استفاده از علم ستارهشناسى به این نتیجه رسید که امسال پسرى چشم به جهان مىگشاید که سرنگونى نمرود و رژیم او بدست همین پسر اتفاق خواهد افتاد آزر فوراً خود را به حضور نمرود رساند، و این موضوع را به او گزارش داد.
جالب آنکه همزمان با این موضوع، خود نمرود در خواب دید که ستارهاى درخشید و نود آن، بر نور ماه و خورشید غالب شد. او خواب خود را براى منجمین و تعبیرکنندگان شرح داد و آنها گفتند که: تعبیر خواب شما این است که: بزودى کودکى به دنیا مىآید که سرنگونى امپراطورى و رژیم تو بوسیلهى او صورت مىگیرد...
این مسأله نمرود را سخت وحشتزده کرد، بطوریکه او پس از مشورت با منجمان و مشاوران خود، تصمیم خطرناکى گرفت و گفت تا دیر نشده باید این تصمیم عملى گردد و تصمیم این بود که کارى تا آن کودک بدنیا نیابد.
تصمیم خطرناک او به صورت اعلامیه زیر صادر گردید:
... همهى مردم توجه کنند... اخطار شدید مىشود..
در این سال هر فرزند پسرى که از مادر متولد مىشود باید کشته و نابود گردد، زنها باید از همسرانشان جدا گردند، ماماها و قابلهها با دستیارى سایر زنها، باید همه زنهاى آبستن را تحت نظر شدید بگیرند، تا وقتى که فرزند آنها به دنیا مىآید، اگر دختر بود بماند و اگر پسر بود فوراً کشته شود، این فرمان حتماً باید اجرا گردد چون مجازات شدیدى براى متخلفین از فرمان در نظر گرفته شده است.
حتماً...حتماً...
تولد ابراهیم در غار
طبق فرمان نمرود، در سراسر شهرها و روستاها و حتى بیابانها، کنترل عجیبى آغاز شد، زنها را از همسرانشان جدا کردند و دهها هزار نوزاد پسر را کشتند و خانوادههاى بسیارى داغدار گشتند، مأموران نمرود چون جلادانى خونآشام، همه جا را تحتنظر گرفته و در مجموع، طبق نقل بعضى از تواریخ 77 تا 100 هزار نوزاد کشته شدند.22
ولى از آنجا که وقتى خدا چیزى را بخواهد، بنده قادر به تغییر آن نخواهد بود و هیچکس برخلاف آن نمىتواند کارى انجام دهد، مادر ابراهیم مخفیانه با همسرش تماس گرفت و ابراهیم را باردار شد.
منجمین و ستارهشناسان گزارش دادند که این کودک در رحم مادرش قرار گرفت، نمرود که از شدت ناراحتى گویا شعله آتش او را فرا گرفته است دستورات اکید و شدیدترى داد که همه جا را تحتنظر بگیرند و قابلهها و ماماها و تمام زنها و مأموران همه امکانات خود را براى پیدا کردن این مادر به کار اندازند اما چون این نوزاد را خداى بزرگ براى رسالتى مىخواهد و حتماً باید کودک به دنیا بیاید، با اینکه چندین بار ماماها مادر ابراهیم را در جستجوى خود آزمایش کردند، نفهمیدند که او باردار است و این از این جهت بود، که خداوند رحم مادر ابراهیم را طورى قرار داده بود که نشانه باردارى او آشکار نباشد.23 حالا دیگر در تمام سرزمینهاى زیر نفوذ نمرود همچنان سخن از این موضوع است، و نوزادهاى پسر کشته مىشوند و جاسوسان نمرود، در هر سو دیده مىشوند و مدام در حال پرس و جو هستند.
در این شرائط سخت، پدر ابراهیم از دنیا رفت، و مادر ابراهیم تنها رازدار و سرپرستش را از دست داد و بسیار ناراحت شد و در فشار قرار گرفت که چه کند؟ هر لحظه فکر مىکرد که چگونه از دست مأموران نجات یابد و چگونه فرزند دلبندش را که هنوز در رحمش قرار داشت از گزند جلادان خونآشام نمرود حفظ نماید؟...
اما او بانوئى شجاع و دلاور بود و گرچه فشار زندگى هر لحظه بر او شدیدتر شد ولى تسلیم نمرود و نمرودیان نشد و همچنان باردارى خود را مخفى نگهداشت او در فکر بود که به هر وسیلهاى که شده فرزندش را به سلامتى بدنیا بیاورد.
سرانجام فکرش به اینجا رسید که به بهانه قاعدگى)) از شهر خارج گردد، چرا که طبق قانون آن زمان، هر زنى که عادت ماهانه مىدید مىبایست از شهر بیرون رود، او به این بهانه از شهر خارج شد در بیابان، کنار کوهى رفت و در کنار آن کوه، شکاف و غارى پیدا کرد و به میان آن غار رفت و در همان غار، ابراهیم، این نوزاد نورانى را که نور رسالتى عظیم از چهرهاش آشکار بود بدنیا آورد.
مادر باز نگران بود که مبادا این کودک بدست کارآگاهان نمرودى بیفتد، در فکر نجات کودکش بود، سرانجام چنین تصمیم گرفت که ابراهیم را در پارچهاى بپیچد و در میان غار بگذارد با این تصمیم، نوزاد را پیچید و در غار را سنگ چین کرد، تا کودکش هم از گزند جانوران بیابان محفوظ بماند و هم مأموران اصلاً احتمال ندهند که کسى به این غار رفت و آمد مىکند، آنگاه به شهر برگشت ولى هر چند وقتى یکبار با کمال مراقبت، بىآنکه کسى مطلع شود، به غار سر مىزد و از فرزندش سرکشى مىکرد.
او مىرفت تا به فرزندش شیر بدهد، اما مىدید که به لطف خدا ابراهیم انگشت بزرگش را به دهان گرفته، و از این انگشت به جاى پستان مادر شیر جارى است و مادر تنها اینجا نیز دید که لطف خدا شامل حال ابراهیم شده است.
مادر وقتى این منظره مىدید، دلش آرام مىگرفت، رنجها و سختیها را بر خود هموار مىکرد، همچنان هر چند وقتى به فرزندش سرکشى مىنمود ولى هیچکس از مأموران نمرودى به این جریان پى نبردند.24
این جاست که شاعر مىگوید:
اگر تیغ عالم بجنبد ز جاى | نبرد رگى تا نخواهد خداى |
آرى آنان که در راه خدا حرکت مىکنند خداوند این چنین آنها را یارى مىکنند.
بسم الله الرحمن الرحیم
براى بصیرت بیشتر به مطالب کتاب، و براى اینکه چراغ بدست، وارد موضوعات کتاب شویم و آن را با توجه بیشتر بخوانیم، لازم است در این مقدمه به امور ذیل توجه فرمائید:
1 - بسیج هزاران پیامبر براى راهنمائى بشر
از آنجا که بشر نه فرشته است که محکوم به اطاعت و عبادت باشد و نه حیوان است که محکوم غرائز حیوانى باشد، بلکه داراى گوهرهاى گرانمایهى عقل و درک و اختیار است، و به اصطلاح نیمى فرشته و نیمى حیوان محکوم به غرائز نفسانى، طبعاً در دو راهى قرار گرفته، که اگر به راه راست برود، به راه فرشتگان خدا رفته و اگر به راه کج برود، به راه حیوانات رفته، در صورت اول از فرشتگان بالاتر است، زیرا با داشتن غرائز نفسانى جهاد اکبر و مبارزه با این غرائز کرده و به راه آنها رفته است، و در صورت دوم از حیوانات پستتر است1 زیرا با داشتن چراغ پرفروغ عقل (که در حیوانات نیست) به راه حیوانات رفته است، و از راهنمائیهاى عقل (که حجت باطن است) غافل مانده است.
بر این اساس علاوه بر عقل (حجت باطن) نیاز به حجتهاى ظاهر (پیامبران و امامان معصوم) دارد که این دو حجت، قلب او را قوى و اراده او را خللناپذیر کنند تا در برابر شیطان و وسوسههاى او ایستادگى نماید.
بفرمودهى على (علیه السلام) به شریح قاضى (که خانهى 80 دینارى خریده بود) قباله خانهاى برایت بنویسم که چهار حد دارد، یک سوى آن بلاها است، سوى دیگرش حوادث تلخ روزگار است، سوى سومش هوا و هوس است، و سوى چهارمش اغوا و گمراه کردن شیطان، و در این خانه از همین سو (اغواى شیطان) گشوده مىشود.2
با توجه به سخن عمیق على (علیه /) مىبینیم هوا و هوس و اغواى شیطان در دو طرف انسان قرار گرفتهاند، اینک بشر باید براستى جهاد اکبر (که در روایات به عنوان مبارزه با نفس تعبیر شده) نماید، و از راهنمائیهاى عقل و پیامبران و امامان کمک بگیرد، تا راه تکامل در تمام ابعادش را که هدف از آفرینش او است، بدون دستانداز بپیماید.
بر همین اساس خداوند هزاران پیامبر، و اوصیاء آنها را براى رهبرى بشر در طول تاریخ فرستاد.
معروف در روایات این است که: خداوند 124 هزار پیامبر براى راهنمایى بشر فرستاده است، و در بعضى از روایات تعداد پیامبران، هشت هزار نفر ذکر شده است که چهار هزار نفرشان از بنىاسرائیل و بقیه از دیگران بودهاند.3
و از ابوذر غفارى نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند 124 هزار پیامبر که 313 نفر از آنها رسول (داراى مکتب و حکومت مستقل) و بقیه پیامبر بودند4.
بعضى از این پیامبران داراى کتاب نیز بودهاند مانند زبور داود، صحف ابراهیم، تورات موسى، انجیل عیسى، و قرآن محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)...
و در قرآن آیه 78 سورهى مؤمن مىخوانیم: اى پیامبر اسلام ما به یقین قبل از تو پیامبرانى فرستادیم که سرگذشت بعضى از آنها را براى تو بازگو کردیم، و سرگذشت بعضى را بازگو نکردیم و هیچ پیامبرى نبود که آیه و معجزهاى بدون اذن خدا بیاورد، و هنگامى که فرمان خدا آمده براستى و حق، حکم شد، (در نتیجه) باطلگویان و باطلگرایان زیانکار شدند5.
طبق این آیه، داستان بعضى از پیامبران براى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) ذکر شده است و در قرآن غیر از پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) نام 25 پیامبر آمده است مانند:
1- آدم 2- ادریس 3- نوح 4- ابراهیم 5- لوط 6- هود 7- صالح 8- اسماعیل 9- اسحاق 10- یعقوب 11- یوسف 12- شعیب 13- موسى 14- طالوت 15- داوود 16- سلیمان 17- زکریا 18- یحیى 19- یونس 20- ایوب 21- عزیز (یاارمیا) 22- ذوالکفل 23- یسع 24- الیاس 25- عیسى6.
امام موسى بن جعفر (علیه السلام) به هشام بن حکم فرمود:
ان الله على الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمة (علیهم السلام) و اما الباطنة فالعقول.
براى خدا بر مردم دو حجت است: 1- حجت آشکار 2- حجت پنهان، اما حجت آشکار همان رسولان و پیامبران و امامان (علیهم السلام) هستند و اما حجت پنهان، عقلها است7.
نتیجه اینکه اگر بشر در دو راهى قرار دارد خداوند با حجتهاى ظاهر و حجت باطن او را راهنمائى کرده و هرگونه راه بهانه و عذر را به روى او بسته است و به اصطلاح اتمام حجت نموده است.
2- هدف از فرستادن پیامبران و امامان
ما وقتى که قرآن و روایات را بررسى مىکنیم مىبینیم هدف از بسیج پیامبران، و فرستادن کتابهاى آسمانى از طرف خدا، در یک کلمه براى تکامل انسانها در همهى ابعادش (که هدف از آفرینش آنها است) مىباشد، نهایت اینکه این هدف در پنج موضوع زیر بیان شده (و به عبارت دیگر تکامل در تمام ابعادش در پرتو این پنج موضوع بدست مىآید).
الف: هدف پیامبران و امامان، بالا بردن سطح معلومات و اندیشههاى بشر و دانش و بینش آنها بوده است، چنانکه در روایتى امام موسى بن جعفر (علیه السلام) به هشام بن حکم فرمود:
یا هشام ما بعث الله انبیائه و رسله عباده الا لیعقلوا عن الله، فاحسنهم استجابه احسنهم معرفة و اعلمهم بامر الله احسنهم عقلاً.
اى هشام! خداوند پیامبران و رسولانش را بسوى بندگانش نفرستاد جز براى اینکه آنها دربارهى خدا (و عظمت قدرت خدا) بیندیشند، نیکوترین آنها در استجابت فرمان خدا آنانند که عقل و فکرشان نیکوتر است8.
ب: هدف پیامبران (و سپس اوصیاء آنها) آزاد کردن مردم از چنگال طاغوتیان و خرافات و بتپرستى و هرگونه شرک و آلودگى و استعمار و استثمار، بوده است، چنانچه در قرآن آیه 157 سوره اعراف مىخوانیم:
الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التوراة و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم...
آنها (رحمت شدگان) کسانى هستند که از فرستادهى خدا پیامبر امى (درس نخوانده) پیروى مىکنند، کسى که صفاتش را در تورات و انجیل که نزدشان است مىیابند، آنها را امر به معروف و نهى از منکر مىکند، پاکیزهها را براى آنها حلال مىشمرد، ناپاکیها را تحریم مىکند، و بارهاى سنگین و زنجیرهائى که بر آنها بود (مانند تحت سیطرهى ظالمان بودن، غرق در خرافات و بتپرستى بودن را) از آنها بر مىدارد.
قرآن در داستان موسى (علیه السلام)، آزادى صحیح را در شمار نعمتهاى بزرگى که بر بنىاسرائیل ارزانى داشته آورده و در آیه 49 سورهى بقره مىفرماید:
و اذ نجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبحون ابنائکم و یستحیون نسائکم و فى ذلکم بلاء من ربکم عظیم.
به خاطر بیاور زمان (موسى) را که شما (بنىاسرائیل) را از چنگال فرعونیان، آزاد ساختیم، که همواره شما را شکنجه مىدادند، پسران شما را مىکشتند، و زنهاى شما را (براى کنیزى) نگه مىداشتند، و در این، آزمایش سختى از طرف پروردگار براى شما بود.
ج: هدف پیامبران از پاکسازى و نوسازى (انقلاب اسلامى) در همهى زمینهها بود، در این مورد به این آیه توجه کنید:
هو الذى بعث فى الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین.
او خدائى است که در میان درس نخواندگان، رسولى از خودشان برانگیخت که کتاب و حکمت (استدلالهاى قوى) را بر آنها مىخواند و آنها را پاک مىسازد و آموزش کتاب و حکمت مىدهد، که قبلاً در گمراهى آشکار بودند9.
آیه 157 سوره اعراف که ذکر شد، نیز دلیل این مطلب است.
بر اساس این آیه هدف از فرستادن پیامبران، تزکیه و تعلیم (پاکسازى و نوسازى) ذکر شده است.
و در آیه اول سورهى ابراهیم خداوند به پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) خطاب کرده مىفرماید:
کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور: قرآن را بر تو فرو فرستاد (تا در پرتو آن) مردم را از تاریکیها بسوى نور بیرون آورى.
و به همین مضمون در آیه 5 سوره ابراهیم در مورد ارسال حضرت موسى (علیه السلام) نیز خاطر نشان شده است.
این نور همان نور پاکى و هدایت و تکامل ابعاد است.
د: هدف پیامبران، اجراى عدالت و قسط و راهنمائى مردم براى بوجود آوردن اقتصاد سالم در تولید و توزیع که یکى از شاخههاى عدالت اجتماعى است بوده است10 چنانچه در آیه 25 سورهى حدید مىخوانیم:
لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس.
ما رسولان را با دلائل روشن فرستادیم، و به آنها کتاب و میزان (معیار سنجش) دادیم، تا مردم به عدالت و قسط، قیام نمایند، و آهن (شمشیر مجازات) را فرستادیم که در آن عذاب شدید (براى مجرمان و ظالمان و بازدارندگان از عدالت) و سعادت و منافع براى جامعه است.
ه: هدف پیامبران تکمیل نفوس و بالا بردن سطح اخلاق بوده است چنانکه پیامبر اسلام در آن حدیث معروف مىفرماید:
بعثت لاتمم مکارم الاخلاق: من به پیامبرى مبعوث شدم تا اخلاق انسانها را تکمیل کنم.
به این ترتیب نتیجه مىگیریم که هدف از بسیج هزاران پیامبر، و دهها کتاب آسمانى از طرف خدا به سوى بشر، تفکر، و آزادى صحیح، و پاکسازى و نوسازى، و عدالت و قسط و تکمیل اخلاق و نفوس بوده است، که در پرتو این موضوعات، تکامل واقعى بدست مىآید.
3 - اسوه و الگو قرار دادن پیامبران
خداوند در قرآن، داستانهاى پیامبران را براى سرگرمى و وقتگذرانى انسانها، ذکر نکرده، بلکه هدف از این داستانها، عبرت و درسهاى آموزنده در ابعاد سیاسى، اجتماعى و فرهنگى و... است.
هدف این است که آنها اسوه و الگو و سرمشق جامعه باشند، چنانچه در مورد ابراهیم (علیه السلام) در آیه 4 سورهى ممتحنه مىخوانیم: قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه: براى شما همواره لازم است که زندگى ابراهیم و همراهان و ایمان آورندگان به او (همچون لوط و...) را الگوى خود قرار دهید.
و در آیهى 21 سورهى احزاب در مورد پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) مىخوانیم: لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة: حتماً لازم است زندگى پیامبر اسلام را همواره الگوى خود قرار دهید.
قرآن با ذکر فرازهائى از زندگى ابراهیم و نوح و موسى و یوسف و لوط و پیامبر اسلام و...، که سیاست را با عبادت در آمیخته بودند، و به عنوان جانشینان خدا در روى زمین و حاکمان بر حق، تشکیل حکومت دادند یا بعضى درصدد تشکیل حکومت بودند، و در این راه مبارزهها کردند و شهداى بسیار دادند اینها همه براى اعلاى کلمه توحید، کفرزدائى و طاغوت براندازى و دورى از هرگونه استعمار و استثمار بود، تا ما نیز همان راه را بپیمائیم و به تکامل و سعادت واقعى خود نائل گردیم.
و موضوع امامت و رهبرى ابراهیم، که آخرین سیر تکاملى او بود، درس بسیار بزرگى براى امت مسلمان است، که همواره به دنبال رهبر صحیح باشند و در پرتو او، به اجراى احکام خدا بپردازند و این از پایههاى اصلى تکامل است، تا آنجا اهمیت دارد که حضرت آدم، با جمعیت اندکى که از فرزندان و نوادگان اطرافش را گرفته بودند، به عنوان خلیفة الله لقب گرفت11 تا به فرمان خدا کمکم به تشکیل حکومت توحیدى دست زند و در پرتو آن، انسانها را به سوى خوشبختى حقیقى دعوت کند، با توجه به اینکه صفت خلیفه، در نخستین وهله جانشینى از حکومت الهى در زمین را تداعى مىکند اکنون چه بهتر در این کتاب از دو نفر استاد و شاگرد، ابراهیم و لوط، دو دلاور مرد و نستوه و خستگىناپذیر تاریخ سخن بگوئیم.
نخست از ابراهیم خلیل خدا، قهرمان توحید و همهى فضائل، بنیانگذار مراسم حج، پیشتاز خداپرستى و انسانیت و ( در یک کلمه) بنده خالص خداى بزرگ!
آرى بخش اول این کتاب (که قسمت بیشتر این کتاب را تشکیل مىدهد) از ابراهیم سخن مىگوید، از شخصى سخن مىگوید: که سراسر زندگىاش جهاد و مبارزه بود، مبارزه با بتپرستها، مبارزه با طاغوتها، مبارزه با حوادث تلخ روزگار در زندانها و در تبعیدگاهها و...
از شخصى سخن مىگوید: که برپا دارنده شعائر توحیدى، و بنیانگذار حج و مراسم حج، و اعلامکننده به همهى مردم جهان تا آخر دنیا که در صورت امکان در حج شرکت کنند، و تندیسهاى شیطان را سنگباران نمایند، و گلوى هوا و هوس را در قربانگاه عشق ذبح کنند، و عاشقى دلداده براى خدا باشند.
از شخصى سخن مىگوید: که براى اجراى فرمان خدا، کارد تیز را بر گلوى جوان بسیار عزیزش اسماعیل گذاشت، و از اینکه کارد نبرید، عصبانى شد و کارد را به زمین کوبید از اینکه چرا فرمان خدا به تأخیر مىافتد؟!
از شخصى سخن مىگوید که خداوند در قرآن در 25 سوره 69 بار از او سخن به میان آورده است.
از شخصى سخن مىگوید: که سیاست را با عبادت درآمیخته بود، و همیشه در صحنه، حضور داشت و مىخواست خداپرستى از مرزها بگذرد، لذا به زادگاهش بابل (عراق) قناعت نکرد، به شام و شامات و سپس حجاز رفت و آمد مىکرد و در هر جا از توحید و دورى از شرک سخن مىگفت.
از شخصى سخن مىگوید: که آنچنان نام نیکش افتخار آفرین بود که یهود او را از آن خود مىدانستند، مسیحیان او را از آن خود، تا اینکه خدا در قرآن آیه 68 سوره آل عمران فرمود:
ان اولى الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبى و الذین آمنوا و الله ولى المؤمنین
نزدیکترین و شایستهترین مردم به ابراهیم آنها هستند که از او پیروى کردند (و راه او را که راه توحید است مىپیمایند) مانند پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) و ایمانآورندگان به او، و خداوند ولى و سرپرست مؤمنان است.
یعنى معیارهاى برترى، پیوند مکتبى با ابراهیم است و این پیوند در پیامبر اسلام و مسلمانان وجود دارد.12
بالاخره این کتاب از شخصى سخن مىگوید که بفرمودهى امام باقر (علیه السلام): ابراهیم (علیه السلام) روزى بامداد برخاست و در ریش خود یک دانه موى سفیدى دید گفت: الحمد لله الذى بلغنى هذا المبلغ و لم اعص الله طرفة عین سپاس خداوندى را که مرا به این سن وسال رسانید در حالى که به اندازهى یک چشم بهم زدن گناه نکردم.13
این کتاب از شخصى سخن مىگوید: که خداوند در قرآن، چندین بار مىفرماید او از مشرکان نبود14 و در هیچ بعدى شرک نداشت.
و در یک کلمه این کتاب از شخصى سخن مىگوید که خداوند در قرآن او و پیروانش را اسوه و الگوى همه قرار داده (چنانچه که خاطرنشان شد).
این کتاب داستان و ماجراى حقیقى دو نفر از پیامبران است، و با توجه به اینکه، همه کس، از فیلسوف و محقق و دانشمند گرفته تا دانشآموز، مىتواند استفاده کند و یک کتاب همگانى است، به زبان مردم نوشته شده تا نوجوانان و دانشآموزان نیز بهرهمند گردند.
امید آنکه همه ما در هر کجا که هستیم، در صف ابراهیمیان در برابر نمرودیان باشیم، و ابراهیم گونه در صحنه حضور یابیم و تا پایان عمر، در این صف، استوار بمانیم، چنانچه حضرت لوط این خط را پیمود.
ابراهیم آنچنان بزرگ بود و آوازهى شخصیتى عظیم در میان تمام قبائل داشت، که همگان حتى بتپرستان خود را به او منتسب مىکردند، و خود را پیرو آئین او مىدانستند.
تکرار قرآن بر اینکه او از مشرکان نبود، یک جهتش این است که انتساب آنها را به ابراهیم (علیه السلام) نفى و رد کند.
آرى ابراهیم (علیه السلام) در آئین خالص توحیدى بود که خداوند در قرآن اعلام مىکند:
قل صدق الله فاتبعوا ملة ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین
بگو خدا راست گفته بنابراین از آیین ابراهیم پیروى کنید که به حق گرایش داشت و از مشرکان نبود.15
حضرت لوط دستپرورده و شاگرد ممتاز ابراهیم بود، او که به مقام پیامبرى رسید نیز در همین راه حرکت مىکرد و براساس برنامهى ابراهیم گام بر مىداشت.
باز تکرار مىکنیم: سرگذشت پر شور ابراهیم خلیلالله بىشک از سازندهترین و حرکت آفرینترین سرگذشتها براى همگان از پیر و جوان و میانسال و نوجوان است و مىتواند عالیترین زندگى واقعى را بیاموزد.
سرگذشتى که سراسر، عبرت و پند و درس در ابعاد گوناگون زندگى است، و یک داستان واقعى و در عین حال شیرین است.
این داستان را در بیست فصل ترتیب دادیم، تا هر فصلى کلاس درسى باشد، و کلاس به کلاس به پیش رویم، با توجه به اینکه هر چه پیش مىرویم، داستان، اوج مىگیرد و به قسمتهاى حساس و تکاندهنده مىرسد، و اشتیاق انسان را بر خواندن، و هماهنگ شدن با مفاهیم آن بر مىانگیزد.
این کتاب در دو بخش تنظیم گردید:
بخش اول این کتاب در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) است که در بیست فصل تنظیم شده، و در هر فصل آن فرازى از زندگى پرماجرا و سازندهى ابراهیم، سخن به میان آمده و سپس در موارد بسیار به نکات و درسهاى آن اشاره شده است.
از آنجا که حضرت لوط (یکى از پیامبران خدا) شاگرد و دستپرورده و پسر برادر یا پیر خاله ابراهیم بود، و در فراز و نشیبها یار مخلص و شاگرد صدیق و باوفا و نستوه براى ابراهیم بود و چنانچه شرح خواهیم داد جزء اولین ایمان آورندگان به ابراهیم بود و در قرآن به عنوان اسوه و الگو یاد شده16 و چنانکه قرائن نشان مىدهد، در بیشتر حوادث زندگى ابراهیم (علیه السلام) همراه ابراهیم (علیه السلام) بوده، و مىتوان گفت حضرت لوط چون برادر یا فرزندى وفادار و لایق براى ابراهیم خلیل بود، و خود نیز پیامبر خدا است که مىتوان او را پیامبر مظلوم تاریخ لقب گذاشت.
بخش دوم این کتاب به زندگى این پیامبر - (لوط) از آغاز تا وقتى که با قوم آلودهاش روبرو شد و سرانجام عذاب قومش، در ضمن شش فصل تنظیم گردید. پیامبرى که خداوند در قرآن 27 بار نام او را برده و در آیه 133 صافات او را از رسولان دانسته است.
امید آنکه: زندگى پرشور و سازندهى این دلاور مردان و این راست قامتان جاودانهى تاریخ، شور و نشاطى در ما ایجاد کرده و بر سطح فکر و عمل و روحیهى توحیدى ما بیفزاید.
ضمناً باید توجه داشت که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) در میان پیامبران در سطحى قرار دارد که بالاترین مقام نسبت به تمام پیامبران است، علاوه بر اینکه پیرو آئین حنیف ابراهیم بود، در احکام و مسائل آنرا تکمیل کرد، و دینى آورد که تا روز قیامت، شایستگى هماهنگى با تکامل بشر داشته باشد، و در این مورد امام صادق (علیه السلام) فرمود: ان الله تبارک و تعالى اعطى محمداً شرایع نوح و ابراهیم و موسى و عیسى - الى ان قال - و ارسله کافة لابیض و الاسود و الجن و الانس.
خداوند بزرگ، به محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)، شرایع نوح و ابراهیم و موسى و عیسى را عطا کرد - تا اینکه فرمود او را رسول بر همه از سفید و سیاه و جن و انس قرار داد.17
چنانکه در قرآن در موارد متعدد به جهانى و جاودانى بودن آئین محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) اشاره شده است.18
و چنانکه در داستان به آتش افکندن ابراهیم (علیه السلام) خواهیم گفت، آن حضرت در آن لحظه، محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و آلش را در خانه خدا واسطه قرار داد.
بنابراین اکنون بزرگترین و آخرین و کاملترین الگو را دارد و آن پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) است.
امید آنکه همهى ما مسلمانان راستین باشیم.
قم - محمد محمدى اشتهاردى
6/8/1363
سوم صفرالمظفر زاد روز امام باقر(علیه السلام)