پایگاه مقاومت شهدا
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 16
کل بازدید : 29354
کل یادداشتها ها : 182

< 1 2
نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:8 ع توسط جواد قاسم آبادی


فصل پنجم: نبوت ابراهیم و برخوردهاى شدید او بامشرکان‏

نبوت و پیامبرى در نوجوانى‏
به خوبى روشن نیست که حضرت ابراهیم در چه سن و سالى به مقام پیامبرى رسید ولى از قرائن تاریخى استفاده مى‏شود که وى در سنین نوجوانى به این مقام رسیده است.
از سوره مریم چنین بر مى‏آید که ابراهیم وقتى با آزر روبرو شد و او را به خداپرستى دعوت کرد پیامبر بود.42
مى‏دانیم که این ماجرا قبل از درگیرى شدید ابراهیم با بت‏پرستان و داستان آتش زدن او بود، با توجه به اینکه طبق نقل بعضى از مورخان، ابراهیم به هنگام آتش‏سوزى 16 ساله بود به این ترتیب مى‏بینیم ابراهیم در همان آغاز نوجوانى، رسالت بزرگ نجات انسانها را بر دوش گرفته بود.
به هر حال او در این سن و سال، جنبه و توانائى فکرى آن را پیدا کرد که با اراده‏ى قوى خود در برابر سیل خروشان تعصبهاى بت‏پرستان یک تنه ایستاده و کمترین ترس و وحشتى به خود راه ندهد، از این رو خداوند در قرآن (سوره‏ى نحل آیه‏ى 120) از او به عنوان یک امت یاد مى‏کند، و اثر حرکت او را همچون اثر یک جمعیت فشرده و آگاه و متعهد مى‏داند در حالى که قرآن کریم از هیچیک از پیامبران با این تعبیر (همچون امت) یاد نکرده است.
برخوردهاى قاطع و عملى‏
درگیرى و مبارزه ابراهیم با بت‏پرستان هر روز شدیدتر از روز قبل مى‏شد، و مرحله تازه‏اى مى‏یافت، در مرحله اول (چنانکه گذشت) گفتیم با سرپرستش آزر و گروه او، روبرو گردید و مدتى با استدلال و نصایح و اندرزهاى محبت‏آمیز: او و گروه او را بسوى خدا دعوت کرد، ولى آزر سخنان ابراهیم را رد کرد، و حتى ابراهیم را سخت تهدید نمود، وقتى که براى ابراهیم ثابت شد که آزر دشمن خدا است از آزر بیزارى جست‏43 این بیزارى براى آن بود که به همه مردم آن زمان بفهماند که او با تمام وجود از آئین بت‏پرستى بیزار است و حتى در این راه از سرپرستش نیز دورى نموده است. ولى جالب این است که ابراهیم از لجاجت و سرکشى آزر، و گروه او هیچگونه ناامید نشد و فکر نکرد حال که حتى خویشان او هم حاضر به قبول دعوتش نیستند، پس کارش نتیجه‏بخش نسیت، و باید از کار دست بکشد، بلکه با روحى سرشار از امید به پیگیرى رسالت خود پرداخت و از زمان قبل بهتر و گرمتر کار خود را دنبال کرد و در این راه از هیچگونه سرزنشى نهراسید.
به عنوان نمونه: روزى کنار بتها و بت‏پرستان آمد، بتها را تحقیر کرد و با دست اشاره به آنها کرد و گفت: این کالبدهاى بى‏روح فاقد نفع و ضرر چیست که شما آنها را مى‏پرستید؟ از این کار دست بردارید و اینقدر خود را در برابر این مجسمه‏هاى پوچ کوچک نکنید!...44
روز دیگر آزر، بتهائى را به ابراهیم داد تا مانند سایر فرزندان وى آنها را به بازار ببرد و بفروشد، ابراهیم بتها را گرفت، ریسمانى به گردنشان بست و آنها را روى زمین کشید و فریاد زد، کیست چیزى را بخرد که نه سودى دارد و نه زیانى؟!
روز دیگر بتها را در میان لجن کنار آب انداخت و از آنجا کشاند و زیر آب برد و گفت:
اى بتها بخورید و بیاشامید، سخن بگوئید!...
اما بتها نه چیزى خوردند و نه چیزى آشامیدند و نه یک کلمه سخن گفتند: به این ترتیب، ابراهیم عملاً به بت‏پرستان جاهل فهماند که پرستش چنین موجودات ذلیل و ناتوانى غلط است، چرا به خود نمى‏آئید؟، و این روشهاى باطل را همچنان ادامه مى‏دهید؟! چرا؟...و چرا...؟
مبارزات عملى و علنى ابراهیم با بت‏پرستى و خرافه‏پرستى، به صورتهاى گوناگون همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز فرزندان آزر، تحقیر و توهین ابراهیم به بتها را به آزر خبر دادند، آزر خیلى ناراحت شد، ابراهیم را به حضور طلبید و سخت سرزنش کرد و از دستگاه جبار نمرود ترساند، آزر آنچه مى‏خواست به او گفت بلکه ابراهیم از عقاید خود دست بردارد و براى خود کار دیگرى انتخاب کند ولى ابراهیم به سرزنشها و تهدیدهاى آزر اعتناء نکرد و بدون واهمه به راه خود ادامه داد.
آزر به تصور خام خود خواست ابراهیم را تنبیه کند، فکر کرد او را زندانى کند تا هم ابراهیم در صحنه نباشد و هم زندان او را از عقایدش برگرداند، بدنبال این فکر ابراهیم را دستگیر کرد و در کنار منزل خود زندانى کرد.
روزها و شبها مى‏گذشت، ابراهیم در گوشه زندان دور از مردم در فکر فرو رفته و مى‏اندیشید که چه باید بکند سرانجام فکرش به اینجا رسید که هنوز مردم او را نشناخته‏اند، زندانى شدن او ثمربخش نیست، او باید به یک انقلاب فرهنگى دست بزند، تا این انقلاب نباشد، نمى‏تواند جامعه را بر ضد حکومت جبار و طاغوتى نمرود بشوراند، سرانجام تصمیم گرفت در فرصت مناسبى از زندان بگریزد، و بار دیگر در صحنه حضور یابد و به کار خود ادامه دهد.
دنبال همین فکر در فرصت مناسبى از زندان گریخت و بیرون آمد.45 و یکراست به محل تجمع بت‏پرستان رفت، تا باز نداى حق‏جوى خود را به گوش آنها برساند.
پس از گفتار مستدل و اندرز و نصایح محبت‏آمیز، دید نه تنها، بت‏پرستان سخن او را گوش نمى‏دهند، بلکه بطور عجیبى از مرام خود دفاع مى‏کنند، و در این راه سخت کوشا و جدى هستند...
ابراهیم در مقابل سرسختى آنها، نه تنها سست نشد بلکه بر آنها برآشفت و فریاد زد:
سوگند به خدا که در فرصت مناسب بتهاى شما را در هم خواهم شکست46.
قاطعیت در برخورد با طاغوت‏
آوازه‏ى مبارزه‏ى و مخالفت ابراهیم با بت‏پرستى در همه شکل‏هایش که یکى از آنها طاغوت‏پرستى و انسان‏پرستى بود در همه جا پیچید و نقل مجالس شد، طبعاً این خبر به گوش حاکم جبار و خودکامه یعنى نمرود نیز رسید، نمرود دستور داد فوراً ابراهیم را به حضورش بیاورند، تا بلکه از طریق نصیحت و اندرز یا تطمیع و تهدید ابراهیم را خاموش کند و قفل سکوت بر دهان ابراهیم بزند.
ابراهیم را دستگیر کردند و به حضور نمرود آوردند، ابراهیم بى‏آنکه همچون بت‏پرستان در برابر مسند نمرود خم شود و عتبه او را ببوسد، با کمال وقار وارد شد و در کنارى نشست.
نمرود با خشونت کامل فریاد زد: مگر تو مرا شایسته سجده کردن نمى‏دانى که اینگونه جسورانه بر من وارد میشوى؟! آنگونه که خبر دادند تو این بتها را نمى‏پرستى و از روش ما انتقاد مى‏کنى، بنابراین خداى تو کیست؟
ابراهیم در پاسخ گفت:
خداى من کسى است که مرگ و حیات در دست اوست من چنین خدائى را سجده مى‏کنم.
نمرود از در سفسطه‏بازى که در اغفال ساده‏لوحان اثر بسزا دارد وارد شد و فریاد زد:
اى بى‏خبر، این بدست من است من زنده مى‏کنم و میمیرانم، مگر نمى‏بینى مجرم محکوم به اعدام را آزاد مى‏کنم و زندانى غیر محکوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مى‏نمایم!
نمرود سپس دستور داد یک نفر مجرم محکوم به اعدام را آزاد کردند و یک نفر غیر محکوم به اعدام را اعدام نمودند! ابراهیم که در دادن پاسخهاى دندان‏شکن فوق‏العاده مهارت داشت، با استمداد از قدرت نبوت استدلال خود را قوى‏تر کرد و گفت:
تنها حیات و مرگ نیست که بدست خداست بلکه همه عالم هستى به فرمان خدایند، بر همین اساس خداى من صبحگاهان خورشید را از افق مشرق بیرون مى‏آورد و غروب آنرا در افق مغرب فرو مى‏برد، اگر راست مى‏گوئى که تو خداى مردم هستى، خورشید را از افق مغرب بیرون آور و در افق مشرق فرو بر!
نمرود در برابر این استدلال و پرسش گیج کننده چنان منکوب و بهت‏زده شد که دیگر توانائى سخن گفتن در برابر ابراهیم را پیدا نکرد.47
نمرود به ناچار از ادامه گفتگو با ابراهیم صرف نظر کرد، و فکر کرد فعلاً ابراهیم را به حال خود بگذارد، ولى دستور داد که جاسوسان از هر سو او را تحت‏نظر بگیرند و عرصه را بر او تنگ کنند و در فرصت مناسبى او را دستگیر کنند و مجازات نمایند.48
به این ترتیب، ابراهیم این پیامبر جوان و قاطع، در یک گفتگوى کوتاه، طاغوت را محکوم کرد و پوزه مغرور او را به خاک مالید، بگونه‏اى که با دو سه جمله ابراهیم، هیچگونه قدرت سفسطه و دست و پا زدن براى نمرود باقى نماند!
نکته‏ها:
از این فراز زندگى پر ماجراى ابراهیم امور زیر استفاده مى‏شود که براى ما درسهاى مفید و حرکت‏بخشى است:
1 - نیروى جوانى، آماده‏ترین نیروئى است که باید به آن توجه کرد و آنرا در مسیر حق به کار انداخت.
2 - ارزشها بر اساس کاربرد و درجات معنوى و توان فکرى است نه بر اساس سن و سال، از این رو خداوند ابراهیم را در سن و سال نوجوانى، پیامبر کرد.
3 - ابراهیم آنچنان در راه خدا، ثابت و قاطع بود، که به خاطر آن از سرپرست و بستگانش بیزارى جست.
4 - با اینکه سرپرست و بستگانش سخن او را گوش نکردند، او ناامید نشد بلکه با امیدى سرشار به راه خود ادامه داد.
5 - در راه تحقق هدف خود رنجها و دشواریها را تحمل و زندان را تقبل کرد.
6 - براى بیدار کردن مردم، دنبال فرصت گشت و به محض اینکه فرصتى به دست آورد، از زندان گریخت و در صحنه حضور یافت و از راههاى عملى و منطقى با بت‏پرستى و هر گونه خرافه‏گرائى مبارزه کرد.
7 - وقتى که دید مردم همچنان با کمال لجاجت به راه نادرست خود ادامه مى‏دهند بر آشفت و بر سر آنها فریاد کشید و سوگند یاد کرد که بتهاى آنها را خواهد شکست.
8 - نه تنها با مردم کوچه و بازار، این چنین قاطع بود، بلکه با طاغوت جبار و ستمگر زمانش نیز این چنین قاطع، رخ به رخ شد.
9 - او در قدرت بیان و استدلال، مهارت عجیبى داشت، در گفتگوى خود با نمرود همینکه دید نمرود از راه سفسطه وارد بحث شد فوراً بحث را عوض کرده و با دو جمله نمرود را محکوم کرد.
10 - تهدیدات رو در رو و مستقیم طاغوت نیز او را تسلیم باطل و یا بى‏تفاوت نکرد بلکه او شدیدتر از گذشته دنبال راه خود را گرفت.

فصل ششم: تاکتیکها و بت‏شکنى عظیم ابراهیم (علیه السلام)

اخطار شدید به بت‏پرستان‏
ابراهیم از راههاى گوناگون، مردم بت‏پرست را از بت‏پرستى و خرافه‏گرائى و شخص‏پرستى و هر گونه فساد سیاسى و اخلاقى برحذر مى‏داشت، و با استدلالهاى ساده و قوى و اندرزهاى مهرانگیز و عاطفى آنان را به سوى خداى حقیقى و براه راست هدایت مى‏کرد.
اما بیانات ابراهیم در دل آن سنگدلان لجوج و متعصب اثر نمى‏گذاشت، از طرفى دستگاه طاغوتى نمرودى براى سرگرم کردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز حاضر نبود که مردم از بت‏پرستى دست بردارند، از این رو با امکانات تبلیغاتى دامنه‏دارى که داشت آنچنان مغز مردم را شستشو داده و مسخ کرده بود که ابراهیم نتواند آنان را به سوى هدف حقیقى انسانى خود سوق دهد. این بار ابراهیم، براى تبلیغات خود، مرحله جدیدى را برگزید، مرحله‏اى که حکایت از اراده قوى و پایمردى ثابت او در برابر بت‏پرستان و نمرودیان مى‏کرد و آن بود که در جمع آنها حاضر شد و آشکار اخطار کرد و سوگند یاد نمود که حتماً در یک فرصت مناسب، در غیاب شما بتهاى شما را در هم مى‏شکنم))49
پس از این اخطار، ابراهیم شدیداً تحت کنترل جاسوسان نمرودى قرار گرفت، مخالفت ابراهیم با بتها در همه جا پیچید، تبلیغات دستگاه نمرودى، مردم را بر ضد ابراهیم مى‏شوراند و در بسیارى از موارد، مردم کوته‏فکر و غافل از ابراهیم اظهار انزجار و بیزارى مى‏کردند.
در این جو خطیر و حساس که از هر سو، عرصه بر ابراهیم تنگ شده بود چون هدف ابراهیم خدا بود و او در این راه گام بر مى‏داشت، کوچکترین تزلزل و اضطرابى به خود راه نداد و همچنان در انتظار فرصت مناسبى به سر مى‏برد که در غیاب بت‏پرستان، به بتکده آنها وارد شده و تمام بتها را بشکند و پوچى و ضعف بتها را بصورت عینى و آشکارا بر آنها ثابت نماید تا بلکه آنها از پرستش این معبودهاى کاذب و پوچ دست بردارند.
فرصت مناسب و تاکتیک جدید
در شهرستان پر جمعیت و زیباى بابل که مردمش بت‏پرست بودند و دستگاه طاغوتى نمرود بر آنها سلطه‏ى کامل داشت، رسم و معمول بود که هر سال روز عید تعطیل رسمى مى‏کردند و جشن با شکوهى و وسیعى مى‏گرفتند، و در این روز براى خوشگذرانى از شهر بیرون مى‏رفتند و در صحرا و بیابان و فضاهاى آزاد در اطراف شهر پراکنده مى‏شدند و آن روز را تا آخر به تفریح و عشرت و خوشگذرانى و عیاشى مى‏پرداختند به هر حال این روز فرا رسید، مردم با خانوادهاى خود، گروه گروه از شهر خارج شدند، همه همدیگر را دعوت مى‏کردند تا در این جشن ملى شرکت نمایند، حتى از خود ابراهیم دعوت کردند که او نیز در این جشن شرکت کند، ولى ابراهیم آنها را گمراه مى‏دانست، مى‏دید که آنها مسائل اصلى را بکلى نادیده گرفته و تنها به خوشگذرانى و عشرت و هوسهاى نفسانى توجه دارند، از طرفى فرصت خوبى بود که در آن روز از غیاب آنها استفاده کند و بتهاى آنها را بشکند.
ابراهیم در پاسخ دعوت آنها گفت: من بیمار هستم50
ابراهیم کسالت بدنى نداشت، ولى از اینکه مى‏دید مردم این چنین غرق در امور بى‏ارزش و پست شده‏اند و همه چیز خود را فداى هوسها و مسائل زودگذر مادى مى‏کنند، در روح پاک خود احساس سنگینى و ناراحتى مى‏کرد و این مصیبتها را به یاد مى‏آورد و روحش جریحه‏دار مى‏شد از این رو در جواب آنها گفت من کسالت دارم یعنى روحم کسل است.
تا با این پاسخ، هم آنها از ابراهیم دست بردارند و هم ابراهیم از آن فرصت استفاده نماید و بیزارى خود را از روش باطل آنها اعلام نماید، وانگهى این پاسخ ابراهیم یک نوع تاکتیک بود تا بدین وسیله آنها ابراهیم را به خاطر بیمارى با خود نبرند و او در شهر بماند، در عملیات چریکى، از این نوع تاکتیکها بسیار دیده مى‏شود.
شاید هم فشار روحى موجب شده بود که ابراهیم کسالت بدنى داشته اما نه به اندازه‏اى که او را از شکستن بتها باز دارد.






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:7 ع توسط جواد قاسم آبادی


فصل چهارم: شیوه مبارزه ابراهیم با بت‏پرستان در شهر بابل‏

ابراهیم در شهر بابل‏
بابل پرجمعیت‏ترین شهرهاى آن زمان (که فعلاً از شهرهاى عراق است) که آن را عروس شهرها مى‏نامیدند از سرزمینهاى شگفت‏انگیز جهان بود و بر حکومت بین‏النهرین مردى ظالم و ستمگر سلطه داشت، مردمش عده‏اى غرق در عیش و نوش و عده‏اى غرق در خرافات و تبعیضات و بى‏عدالتى و بت‏پرستى و شخص‏پرستى بودند، آلودگیهاى اخلاقى و اجتماعى از در و دیوار آن مى‏بارید، طاغوتى بسیار خودخواه و مغرور بنام نمرود (نى‏نیاس) بر مردم حکومت مى‏کرد. زنجیرهاى استعمار و استثمار مردم را به سوى خرافات و بت‏پرستى و طاغوت‏پرستى کشانده بود، بطورى که مردم در پرتگاه سراشیبى و سقوط قرار گرفته بودند.
در این شرائط خداوند بزرگ اراده کرد که مستضعفان را نجات دهد و از یوغ ظلم و ستم رهائى بخشد، براى این کار هیچکس جز ابراهیم قهرمان نستوه تاریخ شایسته نبود که بتواند از عهده این کار بزرگ برآید.
ابراهیم در حالى که سراسر قلبش را توحید و خداشناسى فرا گرفته بود خود را آماده ورود به شهر بابل کرد. ورود ابراهیم، نوجوان ناشناس به شهر بابل شهرى که در خفقان کامل به سر مى‏برد، و جاسوسان نمرودى بر هر سوى شهر نظارت مى‏کردند، و افراد مشکوک را دستگیر مى‏کردند و به سوى زندان و دادگاههاى فرمایشى روانه مى‏ساختند، بسیار دشوار بود.
ولى ابراهیم با رعایت احتیاط، با دلى قوى و توکل به خداى بزرگ به کمک مادر و بعضى از بستگان، بى‏آنکه دستگاه نمرودى متوجه شود، وارد شهر شد، او که بیش از سیزده سال در غار و کنار کوه و در دشت و بیابان و دور از هرگونه آلایش بسر برده بود اکنون وارد شهرى مى‏شود که پر از آلایشها و خرافات و تجمل‏پرستیها مى‏باشد.
ابراهیم از نزدیک همه چیز را دید و از همه اوضاع و احوال آگاه گردید، او دریافت که حکومت وقت بت‏پرستى را وسیله‏ى مؤثرى براى تحمیق و تخدیر افکار ساده مردم قرار داده و سخت از آن حمایت و هرگونه توهین و اهانت به بتها را یک گناه بزرگ مى‏شمرد. ابراهیم خود را آماده ساخت، مردانه به صحنه آید، مردم ساده‏اندیش را از اینگونه خرافات نجات بخشد و آنها را از زیر یوغ ظلم و ستم نمرود جبار برهاند.
آغاز مبارزه با بت‏پرستان‏
ابراهیم در این زمان، پدرش را از دست داده بود، شخصى به نام آزر که پدر مادر یا عمو و یا استاد نجارى ابراهیم بود، از ابراهیم سرپرستى مى‏کرد. او ابراهیم را دوست مى‏داشت. و به این خاطر ابراهیم او را به عنوان پدر مى‏خواند.
آزر از بت‏سازان و بت‏فروشان معروف آن زمان بود، و در دربار نمرودیان نیز یک فرد معروف مقرب به شمار مى‏آمد اما به مصداق آنچه که در مثلها آمده از جمله در این مصراع عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد مقام آزر در دستگاه نمرودى باعث شد، که ابراهیم کمتر مورد سوءظن دستگاه قرار گیرد، و ابراهیم بهتر بتواند از نزدیک اوضاع و احوال را بررسى کند و به موقع ضربه‏هاى انقلابى خود را بر فرق حکومت جبار نمرودى وارد سازد.
ابراهیم دعوت خود را از آزار شروع کرد، چه آنکه آزر از بت‏سازان و افراد معروف حزب نمرودى بود، اگر او هدایت مى‏شد، بسیارى به پیروى از او هدایت مى‏شدند.
در قرآن مجید در حدود دوازده مورد دیده مى‏شود که طى آنها ابراهیم با کمال احترام و نرمش، در پرتو استدلالهاى قوى و نیرومند علناً آزر را دعوت به پرستش خداى یگانه کرد و از بت‏پرستى بر حذر داشت‏36 و براى اینکه عاطفه آزر را به خود جلب کند غالباً او را به عنوان پدر مى‏خواند، او قوانین جاذبه را در این مورد کاملاً رعایت مى‏کرد، اکنون به این چند آیه قرآن توجه کنید:
ابراهیم به آزر رو کرد و گفت:
اى پدر! چرا چیزى که نه مى‏بیند و نه مى‏شنود، و نه مى‏تواند هیچگونه نفعى به تو برساند مى‏پرستى؟
اى پدر! من داراى آگاهیهائى هستم که تو از آن بهره‏مند نیستى، از من پیروى کن، تو را به راه راست هدایت خواهم کرد.
اى پدر! پیرو شیطان مباش، چرا که شیطان از خداى مهربان، نافرمانى مى‏کند.
اى پدر! من ترس آن دارم که تو این روش را ادامه دهى و در نتیجه مشمول عذاب خداى مهربان گردى، و همنشین و هم کاسه شیطان شوى.37
غرور آزر
آزر به جاى اینکه اندرزهاى خیرخواهانه ابراهیم را گوش دهد، سخت بر او برآشفت حتى او را تهدید کرد و با کمال غرور به او گفت: آیا تو از پرستش خدایان من دورى مى‏کنى؟ اگر از این فکر و از این روش دست نکشى تو را سنگسار خواهم کرد، دور شو از اینجا که به این زودى تو را نبینم
گرچه با این گفتار خشن آزر، ابراهیم ناراحت مى‏شد، اما او احساسات خود را کنترل کرد، و با کمال ملایمت و نرمش گفت:
درود بر تو، بزودى براى تو از خدایم طلب آمرزش مى‏کنم، پروردگارم نسبت به من مهربان است.38
ابراهیم با وجود برخورد تند سرپرستش آزر، روحیه خود را از دست نداد، بلکه پشت کار را گرفت و در هر فرصت مناسبى، آزر را به سوى خدا دعوت کرد اما سرانجام پا را فراتر گذاشت و او و پیروانش را مورد سرزنش قرار داد و گفت:
آیا براستى بتها را خدایان خود انتخاب مى‏کنید؟ تو و جمعیت تو را در گمراهى آشکار مى‏بینم39
و در فرصت دیگر به آزر و پیروانش گفت:
این تمثالها و مجسمه‏ها چیست که شما در برابر آنها سجده مى‏کنید و آنها را شب و روز پرستش مى‏نمایید؟
آنها گفتند؛ نیاکان و پدران ما چنین مى‏کردند ما هم روش آنها را ادامه مى‏دهیم.
ابراهیم با کمال قاطعیت گفت:
حتماً بدانید که شما و پدرانتان در گمراهى آشکار هستید.
گفتند: آیا با ما شوخى مى‏کنى یا حقى آورده‏اى؟!
ابراهیم گفت: مسلم و جدى بدانید که خداى شما پروردگار آسمانها و زمین است که آنها را آفرید و من گواهى مى‏دهم که خدا همین است نه بتها و خدایان ساختگى...40 به این ترتیب ابراهیم مرحله به مرحله در دعوت خود به پیش رفت ولى وقتى که دید نصایح و استدلالها و نرمش او در آن تیره‏بختان کوردل اثر نمى‏کند دیگر نرمش نشان نداد، سخنش را عوض کرد و آشکارا از آنها بیزارى جست و اعلام داشت که من بدون تردید از معبودهاى ساختگى شما بیزارم.41
نکته‏ها
قبل از ادامه‏ى داستان، یک جمع‏بندى کلى مى‏کنیم و نتایجى از آن مى‏گیریم، از این فراز از تاریخ زندگى ابراهیم امور زیر استفاده مى‏شود که باید براى ما، الگو و سرمشق گردد:
1- ابراهیم با اینکه یک نفر بود، تحت تأثیر افکار جمعیت قرار نگرفت، و در برابر روش باطل همه مردم و امپراطورى عظیم نمرودى راه حق در پیش گرفت و بر ضد عقیده پوچ آنها برخاست، و تقلید کورکورانه آنها را از پدرانشان، گمراهى خواند،
2- در آغاز چون شرایط، سخت بود، ابراهیم به صورت ناشناس وارد صحنه شد، و قانون اهم و مهم را که در اسلام از آن به عنوان تقیه و تاکتیک یاد مى‏شود رعایت کرد.
3- ابراهیم در این موقع جوانى کمتر از بیست ساله بود، و نیروى جوانى را در جهت هدایت و نجات انسانها از فساد فکرى و معنوى و مادى صرف کرد، و این درس بزرگ را به همه بخصوص جوانان آموخت.
4 - قبل از شروع مبارزه، از نزدیک، اوضاع و احوال را تحت مطالعه قرار داد و آگاهانه وارد مبارزه شد نه آنکه بقول معروف بى‏گدار به آب بزند.
5- او نخست از سرپرست و بستگان خود شروع کرد تا با کمک آنها وارد صحنه گردد.
6- او مى‏دانست که کجا باید افراد را جذب کرد و چگونه، با برنامه جذب، افراد را بسوى حق کشاند و کجا باید دفع کرد، از این رو جاذبه را بر دافعه مقدم داشت (چنانکه در همه جا حتى در قوانین تکوینى خلقت، جاذبه بر دافعه تقدم دارد).
7- مراحل تبلیغ خود را با نرمش شروع کرد، و با کمال ملایمت و استدلال و جلب عواطف دشمن، وارد گردید، تا استدلال و گفتارش در دل دشمن بنشیند، چنانکه در پاسخ تهدید عمویش به سنگسار کردن با جمله سلام علیک من براى تو استغفار خواهم کرد آغاز به سخن کرد.
8- وقتى که دریافت سرپرستش آزر و سایر بستگان و اطرافیان آزر، دست از عقیده باطل خود بر نمى‏داند، ملاحظه‏کارى نکرد، بلکه با کمال قاطعیت عقیده خود را ابراز داشت و از آئین ناپاک و آلوده بستگان و نزدیکان و سایر مردم بیزارى جست.
9- تهدیدات دشمن در آن شرایط سخت، حتى سرپرستش به سنگسار کردن، او را از پاى در نیاورد، بلکه همچنان به راه خود ادامه داد.
10- در تمام برخوردها، مکرر از خدا سخن به میان آورد، اتکاء و توکلش به خدا بود، و در حقیقت این خودجوشى قهرمانى را در پرتو ایمان به خدا بدست آورده بوده و ادامه مى‏داد.






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:2 ع توسط جواد قاسم آبادی


درخواست ابراهیم از مادر
ابراهیم همچنان در مخفیگاه خود در غار، دور از دید دژخیمان و کارآگاهان جلاد نمرودى، بسر میبرد، مادر شیردل و قهرمانش همچنان هر چند روزى یکبار مخفیانه و گاهى شبانه در تاریکى، از شهر خارج مى‏شد و خود را به فرزند از جان عزیزترش مى‏رساند و از او پرستارى مى‏کرد.
این مادر و پسر، در این دوران وحشت‏زا و بسیار خطرناک با تحمل انواع مشقتها و رنجها، با استقامت بى‏نظیر خود، ماهها و سالها به زندگى ادامه دادند، و حاضر نشدند تسلیم حکومت ستمگر نمرود گردند، و به این ترتیب ابراهیم، سیزده سال زندگى پنهانى خود را گذراند یا در واقع در زندان طبیعت تنها سقف غار و دیوارهاى تاریک و وحشت‏زاى آن را مى‏دید، البته گاهى که مادر در آنجا نبود سر از غار بیرون مى‏آورد و دشت سرسبز و افق نیلگون و فضاى آزاد و بیابان را مى‏دید و با دیدن مناظر طبیعت بر خداشناسى و فکر باز و روحیه عالى خود مى‏افزود.
جالب اینکه او در این مدت هم از نظر جسمى و هم فکرى، بطور عجیبى رشد کرد اینکه سیزده ساله بود، قد و قامت بلندى داشت که در ظاهر نشان مى‏داد که مثلاً بیست سال دارد، فکر درخشنده و عالى او نیز همچون فکر مردان با تجربه صد ساله کار مى‏کرد.25
یک روز که مادر، همچون روزهاى دیگر، مخفیانه به ملاقات نونهال عزیزش ابراهیم آمده بود، پس از سرکشى و احوالپرسى از ابراهیم، همینکه خواست با ابراهیم خداحافظى کند و به شهر برگردد، ابراهیم که دیگر نمى‏توانست در آن غار جانکاه و طاقت‏فرسا، تنها بماند، دامن مادر را گرفت و گفت:
مادر جان! مرا هم با خود ببر، تنهایى بس است، اینک مى‏خواهم در جامعه باشم و با مردم زندگى کنم...
مادر مى‏دانست که درخواست ابراهیم یک درخواست طبیعى و لازم است، و همیشه از خود مى‏پرسید که فرزند عزیزش تا کى در تنهائى بسر برد؟ آنهم در بیابان و کناره کوه و در میان غار تاریک و مکانى که هر لحظه احتمال خطر درندگان و جانوران و حشرات گزنده وجود دارد؟
اما چه کند؟ او فرزندش را سیزده سال دور از دید جلادان نمرودى نگه داشته و اگر اکنون او را با خود به شهر ببرد، کارآگاهان و جاسوسان متوجه میشوند و او را بدست دژخیمان از خدا بى‏خبر مى‏پرسند و در نتیجه خون پاک فرزند نورانیش بدست آنها ریخته خواهد شد، از این رو در پاسخ درخواست ابراهیم گفت:
عزیزم! چگونه در این شرایط خطرناک تو را همراه خود به شهر ببرم؟ اگر نمرود و دژخیمان او آگاه شوند که تو در این زمان متولد شده‏اى حتماً تو را مى‏کشند، نه عزیزم، صلاح نیست تو را با خود ببرم، همچنان در اینجا بمان تا خداوند راه گشایشى براى ما باز کند.
ابراهیم از غار بیرون مى‏آید
مادر از اینکه نتوانست به درخواست میوه دلش، ابراهیم، عمل کند، با دلى شکسته و چهره‏اى پریشان از غار بیرون آمد و به شهر برگشت اما با رفتن او ابراهیم تصمیم گرفت به هر عنوان شده از غار بیرون بیاید، از این رو صبر کرد تا غروب بشود، و همین که هوا تاریک شد در آن غروب خلوت ولى با صفا از غار بیرون آمد. به اطراف نگاه کرد، از یک سو کوههاى سر به فلک کشیده را دید و از سوى دیگر دشت سبز و خرم را مشاهده کرد، سرش را به بالا گرفت و چشمانش را به آسمان دوخت، افق زیبا و ستارگان چشمک زن، فضاى دل باز و صدا و نغمه پرندگان گوناگون از هر سو توجه ابراهیم را به خود جلب مى‏کرد، چشمش خیره شد، وجدان بیدارش، بیدارتر گردید از اعماق دلش پیوند خود را با خداى جهان، آفریدگار این پدیده‏هاى دلربا مستحکم‏تر کرد، هیجان او را فرا گرفت و سراسر وجودش غرق در عشق به خدا شد. با خود مى‏گفت:

‏‏ تو گوئى اختران استاده اندى که: هان اى خاکیان، بیدار باشید!   دهان با خاکیان بگشاده اندى در این درگه دمى هشیار باشید!

گفتگوى ابراهیم با مشرکان‏
از آن پس او دیگر خود را در غار، زندانى نکرد، و در بیرون و نزدیکى غار نیز نماند، قدم فراتر گذاشت و به راهش ادامه داد تا ببیند در دنیا چه مى‏گذرد و چه خبر است؟ همچنان رفت و رفت تا به جائى رسید که دید جمعیتى با کمال ادب در کنار هم ایستاده یا نشسته‏اند، و ستاره زیبا و درخشان زهره را که در آسمان در نزدیکى ماه دیده مى‏شد نگاه مى‏کنند آنها ظاهراً((زهره را خداى خود مى‏دانستند و در آن لحظه داشتند آن را مى‏پرستیدند!
ابراهیم در دل، افسوس خورد که چرا اینها به جاى خداى حقیقى، ستاره زهره را مى‏پرستند، ولى با خود گفت:
افسوس خوردن در دل بدرد نمى‏خورد باید این جمعیت را راهنمائى کنم و از گمراهى نجات دهم، اما چگونه؟ بهتر این است که نخست خود را در ظاهر با آنها هم عقیده نمایم تا مرا بپذیرند و وقتى پذیرفتند آنگاه در فرصت مناسب به آنها بفهمانم که ستاره زهره، خدا نیست...
با این تصمیم نزد آنها رفت و گفت:
برادران! خواهران! به به چه ستاره درخشنده و زیبا و دل ربائى! همین خدا است!...
ستاره پرستان، ابراهیم را به جمع خود پذیرفتند و از اینکه یک نوجوان دین آنها را قبول کرده بسیار خوشحال شدند و با آغوش گرم از ابراهیم استقبال کردند.
ابراهیم همچنان در ظاهر با آنها بود و کنار آنها به ستاره زهره نگاه مى‏کرد، کم کم ستاره زهره از نظرها ناپدید گردید، ابراهیم که فرصت مناسب را بدست آورده بود برخاست و خطاب به آنها گفت:
خیر، من از عقیده‏ام برگشتم، این ستاره خدا نبود، زیرا خدا یک وجود ثابت است نه در حال حرکت و تغییر (چرا که هر حرکت و تغییرى، حرکت دهنده و تغییر دهنده‏اى میخواهد) من از عقیده شما استعفاد دارم!....
بیانات شیرین و پرشور و منطقى ابراهیم، بسیارى از ستاره پرستان را هاج و واج و سرگشته بر جاى میخکوب کرد همگى در دل نسبت به این خدا یعنى خدا بودن ستاره زهره شک کردند ابراهیم نیز با گفتن چند جمله دیگر از جمع ستاره‏پرستان دور شد.
در برابر ماه‏پرستان!
ابراهیم به راه خود ادامه داد و این بار ناگهان چشمش به جمعیت دیگرى خورد و دید آنها در برابر ماه که با درخشش خاص بر صفحه زیباى آسمان ظاهر شده بود ایستاده‏اند و دارند ماه را پرستش میکنند! نزد آنها رفت و باز براى اینکه این گروه نیز او را به جمع خود بپذیرند، در ظاهر گفت: به به، چه ماه درخشنده و دلپذیر و زیبائى، خداى من همین است!
این سخن ابراهیم، ماه‏پرستان را بر آن داشت که با آغوشى باز از ابراهیم استقبال کنند و از او که به جمع آنها پیوسته صمیمانه تشکر نمایند، ابراهیم در کنار آنها، به چهره درخشان ماه نگاه کرد و در ظاهر، همچون آنها ماه را به عنوان خدا سجده کرد، ولى وقتى ماه نیز مانند ستاره زهره غروب کرد، ابراهیم برخاست با چشمانى نافذ به ماه‏پرستان نگاه کرد و گفت: این خدا نیست چرا که ماه هم در غروب و حرکت و تغییر است، در حالى که خدا نباید در حال دگرگونى باشد، خداحافظ، من رفتم، و از این عقیده هم برگشتم و اگر خدا مرا هدایت نکند در صف گمراهان قرار خواهم گرفت!...
بدین ترتیب، ابراهیم با استفاده از یک فرصت مناسب و با یک استدلال نیرومند بر فکر و عقیده ماه‏پرستان ضربه زد و آنها را براى قبول خداى حقیقى آماده ساخت...
در جمع خورشیدپرستان‏
ابراهیم در دل شب، تنها در بیابان قدم بر مى‏داشت، در حالى که دلش سرشار از نور ایمان و پیوند با خداى حقیقى بود، وقتى که شب به آخر رسید و هوا روشن شد ناگهان نگاهش به جمعیتى خورد که به صف ایستاده‏اند تا خورشید از پشت کوه سر بر آورد و آنرا پرستش کنند. آنها خورشید را خداى خود مى‏دانستند و آنرا سجده مى‏کردند.
ابراهیم کنار آنها رفت و در ظاهر وانمود کرد که با آنها هم عقیده است و آنها نیز او را به جمع خود پذیرفتند همه در انتظار طلوع خورشید بودند. وقتى که خورشید عالمتاب با آن درخشش زیبایش طلوع کرد، ابراهیم فریاد زد:
خداى من همین است و این از همه درخشنده‏تر است...
ابراهیم تا غروب با آنها بود اما همینکه خورشید در افق مغرب پنهان شد خطاب به آنها گفت:
من از عقیده خود برگشتم و از خدا دانستن خورشید صرفنظر کردم زیرا خورشید نیز همچون ستارگان و ماه، در حال حرکت و تغییر است، در صورتى که خدا باید لحظه‏اى از پدیده‏هایش جدا نگردد و اسیر و محکوم قانونهاى طبیعت نباشد، وانگهى هر حرکتى، حرکت‏دهنده‏اى مى‏خواهد.26
به این ترتیب، ابراهیم با بیان ساده و منطقى خود، خورشیدپرستان را هم دچار تردید کرد و بذر خداشناسى حقیقى را در دل آنها پاشید سپس از آنها جدا شد و در حالیکه آشکارا از این مرامهاى باطل اظهار بیزارى مى‏کرد گفت: من از این خدایان ساختگى بیزارم و خدائى را قبول دارم که آفریننده همه آسمانها و زمین و ماه و خورشید است من به چنین خدائى رو مى‏کنم و هرگز راه شرک را نمى‏پیماییم.
به این ترتیب ابراهیم در همان سن سال نوجوانى براى راهنمائى مردم قدم به جامعه گذاشت، او بصورتى بسیار عالى و اخلاقى از فرصت‏هاى بدست آمده استفاده کرد، و مردم را از پرستش خدایان ساختگى دور ساخت...

دو اصل و پایه کلى وجود دارد که ادیان توحیدى در تمام زمانها بر آن دو اصل کلى قرار داشته است: یکى اصل اعتقاد به خداوند یکتا و بى‏همتا و دیگرى اصل ایمان به معاد، یعنى زنده شدن مردگان در روز قیامت و رسیدگى به حساب آنها
پیامبران در آغاز دعوت خود بیشتر سخن از خدا)) و روز قیامت مى‏گفتند و مردم را نخست به قبول خدا و سپس روز قیامت دعوت مى‏کردند، روشن است کسى که مردم را به ایمان آوردن به خدا و روز قیامت فرا مى‏خواند خود نیز باید، نه تنها عقیده به خدا و روز قیامت داشته باشد، بلکه باید در این عقیده، به مرحله یقین رسیده باشد و کوچکترین شکى درباره‏ى خدا و روز قیامت در دل او نباشد، تا گفتارش با کردارش یکى شود و در دل مردم بنشیند.
نشانه‏هاى خدا
ابراهیم هم که قهرمان خداپرستى است و مردم او را به این عنوان مى‏شناسند، باید در خداپرستى و عقیده به روز قیامت یقین داشته باشد تا در این راه ثابت‏قدم و استوار گردد و از هیچ مانعى نترسد.
از این رو ابراهیم نخست با تحقیق و مطالعه بر روى نشانه‏هاى خدا یقین پیدا کرد که جهان را خدا آفریده است، او با دیدن گیاهان رنگارنگ و گلهاى گوناگون و دریا و دشت و کوهها و خورشید و ماه و ستارگان چشمک‏زن و نظم عجیب آنها پى برد که خداوند بزرگ آنها را آفریده و به حرکت در آورده و به آنها نظم و ترتیب بخشیده است.
از آنجا که ابراهیم، پیوسته بطور جدى در این باره فکر مى‏کرد و عملاً تلاش مى‏نمود، و سعى فراوان داشت که بر اوج یقینش بیفزاید، خداوند نیز او را یارى مى‏کرد، از جمله، دید وسیعى به او عطا کرده پرده‏ها را از برابر چشمش کنار زد، و اسرار پنهان را بر او آشکار ساخت، ابراهیم لحظاتى طولانى در گوشه‏اى در زمین مى‏نشست و به نقطه‏اى خیره مى‏شد، انگار به معراج رفته و در آسمانها سیر مى‏کند، آنقدر در این راه کوشید و تلاش کرد که دلش سرشار از عشق به خدا گردید، و در فکرش دیگر هیچگونه شک و تردیدى درباره‏ى وجود خدا باقى نماند.27
مشاهده‏ى عینى معاد
ابراهیم (علیه السلام)، نشانه‏هاى عینى یکتائى خدا را با تمام وجود در طبیعت و تغییر و تحول موجودات طبیعى، در گردش شب و روز و در طلوع و غروب اجرام کیهانى دیده و ایمان راسخ یافته که با قلبى آکنده از عشق و ایمان در برابر ستاره‏پرستان مى‏گوید: من غروب‏کنندگان را دوست ندارم28.
و در برابر ماه‏پرستان مى‏گوید: پروردگارم اگر مرا راهنمائى نکند مسلماً از جمعیت گمراهان خواهم بود29 و در برابر خورشیدپرستان مى‏گوید: من از همه‏ى این معبودهاى ساختگى که شریک خدا قرار داده‏اید بیزارم‏30.
و خلاصه در برابر بت‏پرستان و نمرودپرستان فریاد مى‏زند انى وجهت وجهى للذى فطرالسموات و الارض حنیفاً و ما انا من المشرکین: من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفریده، من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم‏31.
لازم بود علائم و نشانه‏هاى قیامت و کیفیت زنده شدن مردگان را نیز علاوه بر دیدن با چشم حقیقت‏بین دل، با چشم ظاهر نیز دیدار کند، تا در برابر منطق پوچ نمرود32، با بیانى رسا بگوید ربى الذى یحیى و یمیت: خداى من کسى است که مى‏میراند و زنده مى‏کند33.
یکبار دیدن یک منظره، اندکى دل او را پریشان کرد، روزى در کنار دریا عبور مى‏کرد دید حیوان مرده‏اى در کنار دریا در میان آب افتاده و حیوانات دریائى و خشکى به او حمله مى‏کنند و کم کم او را مى‏خورند بطورى که لحظاتى بعد، تمام بدن آن مرده جزء بدن حیوانات دریائى و خشکى شد. ابراهیم گویا براى اولین بار به چنین وضعى برخورده بود و از اینرو، این اندیشه به دلش راه یافت که:
اگر تمام بدن این مرده، جزء بدن حیوانات مختلف دریائى و صحرائى شده در روز قیامت تکه‏هاى بدن او چگونه در کنار هم جمع میشود و آن حیوان دوباره زنده میگردد؟
البته ابراهیم به روز قیامت و زنده شدن مردگان در آن روز، یقین پیدا کرده بود ولى مى‏خواست بر یقینش در این مورد خاص نیز بیفزاید، از این رو دست به سوى خدا بلند کرد و عرض کرد: خدایا، به من بنمایان که چگونه مردگانى را زنده مى‏کنى؟
خداوند به او فرمود:
مگر تو ایمان به روز قیامت ندارى؟
عرض کرد:
چرا، ایمان دارم ولى مى‏خواهم دلم سرشار از اطمینان و یقین گردد.
منظور ابراهیم رسیدن به عالیترین درجه یقین بود، و به همین دلیل با نیتى پاک و دلى صاف، از خدا کمک خواست، خداوند هم به او لطف کرد تا دل و جانش صد در صد آرام گیرد و به او فرمود:
اى ابراهیم، چهار پرنده را بگیر و سر آنها را ببر، و سپس گوشت بدن آنها را بکوب و بهم مخلوط کن، آنگاه آن گوشت کوبیده شده را ده قسمت کن و هر قسمتش را بر سر کوهى بگذار و سپس در جائى بنشین و آنها را به اذن من (خداوند) به سوى خود بخوان...
ابراهیم چهار پرنده را که بعضى میگویند خروس و اردک و طاووس و کلاغ بوده گرفت و آنها را کشت و گوشت آنها را تکه تکه و مخلوط ساخت و به ده قسمت کرد و هر قسمت را بر سر کوهى قرار داد و سپس کمى دورتر رفت و در جائى نشست و در حالى که منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود، صدا زد:
اى پرندگان با اجازه خدا به سوى من بیائید!
در همان لحظه، گوشتهاى مخلوط شده پرندگان به هم پیوست و مجدداً روح در آنها دمیده شد و تن‏هاى هر کدام به منقارهاى خود پیوستند.
ابراهیم در نهایت شگفتى دید که چهار پرنده، زنده شدند و در برابر چشمانش مشغول برچیدن دانه‏هائى هستند که بر روى زمین ریخته بود.34
با این معجزه خداوندى، ابراهیم به روشنى دید که مردگان به اذن خدا زنده مى‏شوند و با دیدن این منظره دلش سرشار از یقین شد و آرام گرفت و به پیشگاه بارى تعالى عرض کرد:
آرى خداوند بر همه کارى قدرت دارد، و مردن و دوباره زنده شدن هم در دست او است.
ورود به شهر بابل‏35
بابل شهر پر جمعیت و بسیار زیبا، پایتخت حکومت نمرود بود و در این شهر نسبت به شهرهاى دیگر جلوه‏هاى بت‏پرستى و فساد و ناپاکى، بیشتر دیده مى‏شد نمرود و نمرودیان غرق در تجملات و زرق و برق ظاهرى و بت‏پرستى و آلودگیهاى حیوانى بودند و بسیارى از مردم مستضعف را اسیر و برده خود کرده بودند ابراهیم پس از آمادگى فکرى و یقین به خدا و معاد کاملاً مهیا شد که به این شهر رود و یک تنه علیه طاغوتیان زمان (نمرود) قیام کند و به راهنمائى مردم بپردازد و آنها را نخست از عقیده‏هاى خرافى و بت‏پرستى نجات دهد و سپس از چنگال نمرودیان برهاند و به یکتاپرستى دعوت نماید روشن است که در این مأموریت کار ابراهیم بسیار بزرگ و دشوار بود اما او با اراده‏اى محکم تصمیم گرفت که این راه را تا رسیدن به هدف و انجام رسالت خود ادامه دهد...

1) اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون (اعراف - 179).
2) نهج‏البلاغه نامه‏ى 3.
3) تفسیر نورالثقلین ج 4 ص 573 - تفسیر صافى ذیل آیه 78 سوره‏ى مؤمن.
4) مجمع البیان ج 10 ص 476.
5) و لقد ارسلنا رسلاً من قبلک منهم من قصصنا علیک و منهم من لم نقصص علیک و ما کان لرسول ان یاتى بآیة الا باذن الله فاذا جاء امر الله قضى بالحق و خسر هنالک المبطلون (مؤمن 78).
6) قصه‏ى کوتاه بعضى از پیامبران مثل خضر و اشموئیل نیز، بدون اسم در قرآن ذکر شده است.
7) اصول کافى، ج 1 ص 16 (کتاب و العقل و الجهل حدیث 12).
8) مدرک قبل.
9) سوره‏ى جمعه، آیه 2 این آیه با کمى تفاوت در سوره بقره آیه 129 نیز آمده است.
10) قسط در اصل به معنى نصیب و سهم عادلانه‏اى است که به افراد مى‏رسد (مفردات راغب).
11) و اذ قال ربک للملائکة انى جائل فى الارض خلیفه (بقره - 30).
12) بفرموده على (علیه السلام): دوست محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) کسى است که از خدا پیروى کند هر چند خویشاوندى دور با او داشته باشد و دشمن محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) کسى است که از خدا نافرمانى کند هر چند از خویشان نزدیک پیامبر باشد. (مجمع‏البیان ج 2، ص 458).
13) بحار، ط جدید ج 76 ص 107.
14) و ما کان من المشرکین (آل عمران - 67 - 95 و انعام 61 و نحل 124 و بقره 135).
15) آل عمران - 95.
16) جمله والذین معه در آیه 4 سوره ممتحنه قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه شامل حضرت لوط نیز خواهد شد.
17) نور الثقلین ج 4 ص 33.
18) سبأ - 2 - و ما ارسلناک الا کافه للناس.
و ما کان محمد انا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبین
(احزاب - 40)
19) بحار، ط قدیم ج 5 ص 112 - 121 - 151 - قصص الأنبیاء عبدالوهاب نجار ص 70.
20) مجمع‏البیان ج 2 ص 458.
21) بحار، ج 5، ص 116 به بعد - قصص الانبیاء صدر بلاغى، ص 44.
22) ناسخ التواریخ ج 1 ص 160.
23) تاریخ طبرى ج 1 ص 164 - 217.
24) بحار ط جدید ج 12 ص 14 تا 55.
25) مجمع‏البیان، ج 4 ص 325، تفسیر جامع ج 2 ص 319.
26) تفسیرالمیزان ج 7 ص 176، نورالثقلین ج 1 ص 738.
27) مضمون و تفسیر آیه‏ى 74 سوره‏ى انعام.
28) 2و3و4) سوره‏ى انعام آیه‏ى 76 و 77 و 78.
29) 2و3و4) سوره‏ى انعام آیه‏ى 76 و 77 و 78.
30) 2و3و4) سوره‏ى انعام آیه‏ى 76 و 77 و 78.
31) سوره‏ى انعام، آیه‏ى 79.
32) مضمون و تفسیر آیه‏ى 258 سوره‏ى بقره.
33) مضمون و تفسیر آیه‏ى 258 سوره‏ى بقره.
34) مضمون و تفسیر آیه 260 سوره‏ى بقره.
35) بابل شهر پر جمعیت و عروس شهرهاى باستانى در جنوب بغداد نزدیک حله قرار داشت و اکنون بین دجله و فرات را سرزمین بابل مى‏گویند (المنجد فى الاعلام





نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:2 ع توسط جواد قاسم آبادی


بخش اول: ابراهیم، خلیل خدا

فصل اول: سرآغاز داستان‏

ابراهیم خلیل یکى از پیامبران بزرگ است، آنچنان بزرگ که او را مى‏توان از بزرگترین قهرمانان دلاور جهان در طول تاریخ بشر خواند.
او در حدود چهارهزار سال قبل مى‏زیست، فرزند تارخ (یا تارح بر وزن آدم) بود، مادرش بونا (یا، نونا) بانوئى شجاع و دلاور بود.
جد هفتمش، حضرت نوح، پیامبر بزرگ و معروف بود، او در آغاز در سرزمین بابل (بخشى از کشور کنونى عراق) زندگى مى‏کرد، سپس در سرزمین فلسطین سکونت گزید و مدتى هم در سرزمین حجاز و مکه رفت و آمد بود.
ابراهیم جد سى‏ام پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) است؛ پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) افتخار مى‏کرد که جد سى‏امش، ابراهیم است و از نسل پاک ابراهیم به وجود آمده است.
ابراهیم، قامتى درشت و سینه‏اى پهن و پیشانى‏اى بلند و چهره‏اى زیبا و غمگین داشت؛ پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) روزى به یاران خود فرمود: ((اگر مى‏خواهید سیماى ابراهیم را بنگرید، مرا بنگرید، من به او شباهت دارم))19
او 170 سال عمر کرد و سراسر لحظات عمر او در راه خدا و آزادى و رشد و نجات انسانها صرف گردید؛ دوران زندگى او را چنین تقسیم کرده‏اند: (دوره نخست) بنده خدا بود؛ بندگى به معنى واقعى و در تمام ابعادش، (دوره دوم) پیامبر شد؛ (دوره‏ى سوم) رسول (پیامبر بزرگ و داراى مکتب مستقل) گردید، (دوره چهارم) خلیل (دوست مخصوص خدا) شد و سرانجام (در دوره پنجم) به اوج زندگى یک انسان کامل (مقام امامت و رهبرى) رسید.
چهره ابراهیم در قرآن‏
در قرآن مجید، در بیست و پنج سوره، شصت و نه بار از ابراهیم، سخن به میان آمده و یک سوره آن هم به نام سوره‏ى ابراهیم است، و در هر یک از این آیات به یکى از صفات برجسته او اشاره شده است.
از این آیات قرآنى چنین استفاده مى‏شود که ابراهیم، فرد ((یک بعدى)) نبود، بلکه مرد بزرگى بود که در تمام ابعاد زندگى نمونه بود؛ او در عین اینکه عابد بود، یک قهرمان مبارز نیز بود؛ و در عین اینکه یک پارسا بود، کشاورز و دامدار هم بود؛ و در عین اینکه نسبت به دشمنان و زشتیها، تند و خشن بود، نسبت به دوستان و خانواده‏اش مهربان و رؤوف بود؛ و در عین اینکه هرگز تسلیم چپاولگران و ستمگران نمى‏شد، کمال تواضع و فروتنى را نسبت به خداپرستان و حق ابراز مى‏داشت و...
از این رو قرآن در سوره نحل آیه‏ى 120 او را به عنوان یک امت معرفى کرده و مى‏فرماید:
ابراهیم یک ملت بود
اگر قرآن، این بزرگترین کتاب انسان‏ساز تاریخ و جهان، اینقدر از ابراهیم سخن به میان آورده، فقط به خاطر همین است که او در تمام جهات انسانى، کامل بود و براستى که فردى نمونه و الگو و سرمشق براى همه جهانیان بود و هنوز هست؛ بر همین اساس در قرآن در سوره‏ى ممتحنه آیه‏ى 4 مى‏خوانیم.
((روش و منش ابراهیم و آنانکه در خط ابراهیم هستند براى شما الگو است و لازم است که حتماً این شیوه را سرمشق زندگى خود قرار دهید
خوانندگان عزیز، باید توجه کنید که ما نمى‏خواهیم براى شما داستان‏سرائى کنیم، و به تحریر در آوردن زندگى آموزنده‏ى ابراهیم، به عنوان تفریح و سرگرمى نیست بلکه منظور درسهاى تربیتى و آموزشى این داستان است، هدف این است که با مطالعه این داستان، زندگى قهرمان داستان یعنى ابراهیم را سرمشق و الگوى زندگى خود قرار دهیم.
زندگى کسى را که همه خداپرستان او را قبول دارند، هر چند یهودیان مى‏خواهند ابراهیم را از آن خود بدانند و به او افتخار کنند و مسیحیان هم مى‏خواهند ابراهیم را از خود بدانند و به او مباهات کنند؛ ولى در قرآن در سوره آل عمران آیه‏ى 67 مى‏گوید:
ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى؛ بلکه او یک مرد خداپرست و تسلیم فرمان خدا بود و هرگز دنبال شرک و انحراف و زشتى نرفت، و به عبارت دیگر او یک انسان کامل بود.
سپس در آیه‏ى 68 سوره‏ى آل عمران مى‏گوید:
سزاوارترین و نزدیکترین مردم نسبت به ابراهیم آنهایند که در خط او باشند و از او پیروى کنند.
یعنى فقط آنانکه پیوند مکتبى و هدفى با او دارند، مى‏توانند ابراهیم را از خود بدانند؛ این، یک اصل اساسى در قرآن است، که معیار و ملاک پیوند با پیامبران را نشان مى‏دهد و آن پیوند مکتبى است. چنانکه در سوره هود آیه‏ى 46 قرآن مى‏خوانیم:
حضرت نوح یکى از پیامبران بزرگ، وقتى که درباره فرزندش دلسوزى کرد و از خدا خواست تا او را در آب غرق نکند و به هلاکت نرساند، از سوى خدا به او امر شد که آن فرزند از خانواده تو نیست، او کردار ناپاک دارد، او را از خود طرد کن، چون پیوند مکتبى با تو ندارد.
على (علیه السلام) در سخنى مى‏فرماید:
سزاوارترین مردم به پیامبران کسانى هستند که به دستورات آنها بیش از همه عمل مى‏کنند؛ دوست محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) پیامبر اسلام، کسى است که از او پیروى کند، اگر چه نسبتش از او دور باشد و دشمن محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) کسى است که از او نافرمانى کند، اگر چه از خویشان نزدیک او باشد20 امید آنکه ما با خواندن سرگذشت ابراهیم (علیه السلام)، خود را بر آن اساس بسازیم و زندگى خود را شبیه زندگى او کنیم.
ابراهیم در یک خانواده‏ى پاک و اصیل دیده به جهان گشود، پدرش، همانطور که در پیش گفتیم تارخ (یا تارح بر وزن آدم) به هفت واسطه از نواده‏هاى حضرت نوح (علیه السلام) بود مادرش بونا (یا نونا) (بانوئى پاک و شجاع) دختر یکى از پیامبر به نام لاحج بود و با مادر حضرت لوط و مادر ساره (همسر ابراهیم) خواهر بود، به این ترتیب مى‏بینیم که ابراهیم از یک خانواده‏ى برجسته و پاک برخاست.
خانواده‏ى ابراهیم، در ردیف خانواده‏هاى مستضعف و طبقه پائین اجتماع زیر سلطه‏ى نمرودیان بود، ابراهیم قبل از آنکه به دنیا بیاید پدرش را از دست داد، در حقیقت تنها مادر دلاور و فضیلت‏پرور ابراهیم بود که او را پرورش داد. و مسؤولیت آغاز زندگى ابراهیم را در شرایطى بسیار سخت به عهده گرفت.
آرى، گاهى یک زن، به تنهائى آنقدر بلند اندیش و با استقامت و شجاع مى‏شود که از دامن او ابراهیم، قهرمان توحید بر مى‏خیزد آنهم در سخت‏ترین شرائط.
جو حاکم بر عصر تولد ابراهیم، آکنده از زور و قلدرى بود، نمرود حاکم زمان بود و تنها او و هوادارانش، به دلخواه خود بر مردم حکومت مى‏کردند، مردم در زیر چکمه ظلم او نمى‏توانستند نفس بکشند، خفقان و استبداد همه جا را فرا گرفته بود، و تنها عده‏اى نور چشمى یا به زبان امروز حزب نمرودى به عیش و نوش مشغول بودند و زندگى راحتى داشتند اما سایرین، سخت، در فشار زندگى، بودند.
در آن محیط که در ظاهر یک نفر خداپرست پیدا نمى‏شد، نمرودیان مردم را سرگرم بت‏پرستى و شخص‏پرستى کرده بودند، نمرود از وضع موجود سوء استفاده مى‏کرد و خود را خداى مردم مى‏دانست، و از آنها مى‏خواست که او را بپرستند و در برابرش سجده کنند، او در حقیقت یکى از طاغوتهاى بزرگ تاریخ بود و به مردم در همه زشتیها، آزادى عمل داده بود تا آنها را در لاک مفاسد، غرق و سرگرم و غافل کند، هیچکس اجازه نداشت آزاد بیندیشد، یا درباره‏ى خداى حقیقى و عدالت صحبت کند و یا در مورد ظلم حکومت لب به شکایت بگشاید. آرى قبل از آنکه ستاره‏ى وجود ابراهیم طلوع کند و بدرخشد و آن سرزمین طاغوت زده را نجات بخشد، طاغوتیان بر همه جا و همه چیز مسلط بودند، و آوازه‏ى نمرود به همه‏ى جهان رسیده بود، همه‏ى نقاط دنیا در تحت حکومت جبار او به سر مى‏بردند، مرکز حکومت نمرود، بابل (در جنوب بغداد) شهر پرجمعیت و زیباى آن زمان بود.21
گزارش منجمین و فرمان نمرود
وضع به همین ترتیب همچنان ادامه داشت، عموى ابراهیم بنام آزر که خود از بت‏پرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم و ستاره‏شناسى اطلاعاتى داشت، و از مشاوران نزدیک نمرود به شمار مى‏آمد، با استفاده از علم ستاره‏شناسى به این نتیجه رسید که امسال پسرى چشم به جهان مى‏گشاید که سرنگونى نمرود و رژیم او بدست همین پسر اتفاق خواهد افتاد آزر فوراً خود را به حضور نمرود رساند، و این موضوع را به او گزارش داد.
جالب آنکه همزمان با این موضوع، خود نمرود در خواب دید که ستاره‏اى درخشید و نود آن، بر نور ماه و خورشید غالب شد. او خواب خود را براى منجمین و تعبیرکنندگان شرح داد و آنها گفتند که: تعبیر خواب شما این است که: بزودى کودکى به دنیا مى‏آید که سرنگونى امپراطورى و رژیم تو بوسیله‏ى او صورت مى‏گیرد...
این مسأله نمرود را سخت وحشتزده کرد، بطوریکه او پس از مشورت با منجمان و مشاوران خود، تصمیم خطرناکى گرفت و گفت تا دیر نشده باید این تصمیم عملى گردد و تصمیم این بود که کارى تا آن کودک بدنیا نیابد.
تصمیم خطرناک او به صورت اعلامیه زیر صادر گردید:
... همه‏ى مردم توجه کنند... اخطار شدید مى‏شود..
در این سال هر فرزند پسرى که از مادر متولد مى‏شود باید کشته و نابود گردد، زنها باید از همسرانشان جدا گردند، ماماها و قابله‏ها با دستیارى سایر زنها، باید همه زنهاى آبستن را تحت نظر شدید بگیرند، تا وقتى که فرزند آنها به دنیا مى‏آید، اگر دختر بود بماند و اگر پسر بود فوراً کشته شود، این فرمان حتماً باید اجرا گردد چون مجازات شدیدى براى متخلفین از فرمان در نظر گرفته شده است.
حتماً...حتماً...
تولد ابراهیم در غار
طبق فرمان نمرود، در سراسر شهرها و روستاها و حتى بیابانها، کنترل عجیبى آغاز شد، زنها را از همسرانشان جدا کردند و دهها هزار نوزاد پسر را کشتند و خانواده‏هاى بسیارى داغدار گشتند، مأموران نمرود چون جلادانى خون‏آشام، همه جا را تحت‏نظر گرفته و در مجموع، طبق نقل بعضى از تواریخ 77 تا 100 هزار نوزاد کشته شدند.22
ولى از آنجا که وقتى خدا چیزى را بخواهد، بنده قادر به تغییر آن نخواهد بود و هیچکس برخلاف آن نمى‏تواند کارى انجام دهد، مادر ابراهیم مخفیانه با همسرش تماس گرفت و ابراهیم را باردار شد.
منجمین و ستاره‏شناسان گزارش دادند که این کودک در رحم مادرش قرار گرفت، نمرود که از شدت ناراحتى گویا شعله آتش او را فرا گرفته است دستورات اکید و شدیدترى داد که همه جا را تحت‏نظر بگیرند و قابله‏ها و ماماها و تمام زنها و مأموران همه امکانات خود را براى پیدا کردن این مادر به کار اندازند اما چون این نوزاد را خداى بزرگ براى رسالتى مى‏خواهد و حتماً باید کودک به دنیا بیاید، با اینکه چندین بار ماماها مادر ابراهیم را در جستجوى خود آزمایش کردند، نفهمیدند که او باردار است و این از این جهت بود، که خداوند رحم مادر ابراهیم را طورى قرار داده بود که نشانه باردارى او آشکار نباشد.23 حالا دیگر در تمام سرزمینهاى زیر نفوذ نمرود همچنان سخن از این موضوع است، و نوزادهاى پسر کشته مى‏شوند و جاسوسان نمرود، در هر سو دیده مى‏شوند و مدام در حال پرس و جو هستند.
در این شرائط سخت، پدر ابراهیم از دنیا رفت، و مادر ابراهیم تنها رازدار و سرپرستش را از دست داد و بسیار ناراحت شد و در فشار قرار گرفت که چه کند؟ هر لحظه فکر مى‏کرد که چگونه از دست مأموران نجات یابد و چگونه فرزند دلبندش را که هنوز در رحمش قرار داشت از گزند جلادان خون‏آشام نمرود حفظ نماید؟...
اما او بانوئى شجاع و دلاور بود و گرچه فشار زندگى هر لحظه بر او شدیدتر شد ولى تسلیم نمرود و نمرودیان نشد و همچنان باردارى خود را مخفى نگهداشت او در فکر بود که به هر وسیله‏اى که شده فرزندش را به سلامتى بدنیا بیاورد.
سرانجام فکرش به اینجا رسید که به بهانه قاعدگى)) از شهر خارج گردد، چرا که طبق قانون آن زمان، هر زنى که عادت ماهانه مى‏دید مى‏بایست از شهر بیرون رود، او به این بهانه از شهر خارج شد در بیابان، کنار کوهى رفت و در کنار آن کوه، شکاف و غارى پیدا کرد و به میان آن غار رفت و در همان غار، ابراهیم، این نوزاد نورانى را که نور رسالتى عظیم از چهره‏اش آشکار بود بدنیا آورد.
مادر باز نگران بود که مبادا این کودک بدست کارآگاهان نمرودى بیفتد، در فکر نجات کودکش بود، سرانجام چنین تصمیم گرفت که ابراهیم را در پارچه‏اى بپیچد و در میان غار بگذارد با این تصمیم، نوزاد را پیچید و در غار را سنگ چین کرد، تا کودکش هم از گزند جانوران بیابان محفوظ بماند و هم مأموران اصلاً احتمال ندهند که کسى به این غار رفت و آمد مى‏کند، آنگاه به شهر برگشت ولى هر چند وقتى یکبار با کمال مراقبت، بى‏آنکه کسى مطلع شود، به غار سر مى‏زد و از فرزندش سرکشى مى‏کرد.
او مى‏رفت تا به فرزندش شیر بدهد، اما مى‏دید که به لطف خدا ابراهیم انگشت بزرگش را به دهان گرفته، و از این انگشت به جاى پستان مادر شیر جارى است و مادر تنها اینجا نیز دید که لطف خدا شامل حال ابراهیم شده است.
مادر وقتى این منظره مى‏دید، دلش آرام مى‏گرفت، رنجها و سختیها را بر خود هموار مى‏کرد، همچنان هر چند وقتى به فرزندش سرکشى مى‏نمود ولى هیچکس از مأموران نمرودى به این جریان پى نبردند.24
این جاست که شاعر مى‏گوید:

اگر تیغ عالم بجنبد ز جاى‏‏   نبرد رگى تا نخواهد خداى

‏ آرى آنان که در راه خدا حرکت مى‏کنند خداوند این چنین آنها را یارى مى‏کنند.






نوشته شده در تاریخ 90/3/19 ساعت 2:1 ع توسط جواد قاسم آبادی


پیشگفتار

بسم الله الرحمن الرحیم
براى بصیرت بیشتر به مطالب کتاب، و براى اینکه چراغ بدست، وارد موضوعات کتاب شویم و آن را با توجه بیشتر بخوانیم، لازم است در این مقدمه به امور ذیل توجه فرمائید:

1 - بسیج هزاران پیامبر براى راهنمائى بشر

از آنجا که بشر نه فرشته است که محکوم به اطاعت و عبادت باشد و نه حیوان است که محکوم غرائز حیوانى باشد، بلکه داراى گوهرهاى گرانمایه‏ى عقل و درک و اختیار است، و به اصطلاح نیمى فرشته و نیمى حیوان محکوم به غرائز نفسانى، طبعاً در دو راهى قرار گرفته، که اگر به راه راست برود، به راه فرشتگان خدا رفته و اگر به راه کج برود، به راه حیوانات رفته، در صورت اول از فرشتگان بالاتر است، زیرا با داشتن غرائز نفسانى جهاد اکبر و مبارزه با این غرائز کرده و به راه آنها رفته است، و در صورت دوم از حیوانات پست‏تر است‏1 زیرا با داشتن چراغ پرفروغ عقل (که در حیوانات نیست) به راه حیوانات رفته است، و از راهنمائیهاى عقل (که حجت باطن است) غافل مانده است.
بر این اساس علاوه بر عقل (حجت باطن) نیاز به حجتهاى ظاهر (پیامبران و امامان معصوم) دارد که این دو حجت، قلب او را قوى و اراده او را خلل‏ناپذیر کنند تا در برابر شیطان و وسوسه‏هاى او ایستادگى نماید.
بفرموده‏ى على (علیه السلام) به شریح قاضى (که خانه‏ى 80 دینارى خریده بود) قباله خانه‏اى برایت بنویسم که چهار حد دارد، یک سوى آن بلاها است، سوى دیگرش حوادث تلخ روزگار است، سوى سومش هوا و هوس است، و سوى چهارمش اغوا و گمراه کردن شیطان، و در این خانه از همین سو (اغواى شیطان) گشوده مى‏شود.2
با توجه به سخن عمیق على (علیه /) مى‏بینیم هوا و هوس و اغواى شیطان در دو طرف انسان قرار گرفته‏اند، اینک بشر باید براستى جهاد اکبر (که در روایات به عنوان مبارزه با نفس تعبیر شده) نماید، و از راهنمائیهاى عقل و پیامبران و امامان کمک بگیرد، تا راه تکامل در تمام ابعادش را که هدف از آفرینش او است، بدون دست‏انداز بپیماید.
بر همین اساس خداوند هزاران پیامبر، و اوصیاء آنها را براى رهبرى بشر در طول تاریخ فرستاد.
معروف در روایات این است که: خداوند 124 هزار پیامبر براى راهنمایى بشر فرستاده است، و در بعضى از روایات تعداد پیامبران، هشت هزار نفر ذکر شده است که چهار هزار نفرشان از بنى‏اسرائیل و بقیه از دیگران بوده‏اند.3
و از ابوذر غفارى نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند 124 هزار پیامبر که 313 نفر از آنها رسول (داراى مکتب و حکومت مستقل) و بقیه پیامبر بودند4.
بعضى از این پیامبران داراى کتاب نیز بوده‏اند مانند زبور داود، صحف ابراهیم، تورات موسى، انجیل عیسى، و قرآن محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)...
و در قرآن آیه 78 سوره‏ى مؤمن مى‏خوانیم: اى پیامبر اسلام ما به یقین قبل از تو پیامبرانى فرستادیم که سرگذشت بعضى از آنها را براى تو بازگو کردیم، و سرگذشت بعضى را بازگو نکردیم و هیچ پیامبرى نبود که آیه و معجزه‏اى بدون اذن خدا بیاورد، و هنگامى که فرمان خدا آمده براستى و حق، حکم شد، (در نتیجه) باطل‏گویان و باطل‏گرایان زیانکار شدند5.
طبق این آیه، داستان بعضى از پیامبران براى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) ذکر شده است و در قرآن غیر از پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) نام 25 پیامبر آمده است مانند:
1- آدم 2- ادریس 3- نوح 4- ابراهیم 5- لوط 6- هود 7- صالح 8- اسماعیل 9- اسحاق 10- یعقوب 11- یوسف 12- شعیب 13- موسى 14- طالوت 15- داوود 16- سلیمان 17- زکریا 18- یحیى 19- یونس 20- ایوب 21- عزیز (یاارمیا) 22- ذوالکفل 23- یسع 24- الیاس 25- عیسى‏6.
امام موسى بن جعفر (علیه السلام) به هشام بن حکم فرمود:
ان الله على الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمة (علیهم السلام) و اما الباطنة فالعقول.
براى خدا بر مردم دو حجت است: 1- حجت آشکار 2- حجت پنهان، اما حجت آشکار همان رسولان و پیامبران و امامان (علیهم السلام) هستند و اما حجت پنهان، عقلها است‏7.
نتیجه اینکه اگر بشر در دو راهى قرار دارد خداوند با حجتهاى ظاهر و حجت باطن او را راهنمائى کرده و هرگونه راه بهانه و عذر را به روى او بسته است و به اصطلاح اتمام حجت نموده است.

2- هدف از فرستادن پیامبران و امامان‏

ما وقتى که قرآن و روایات را بررسى مى‏کنیم مى‏بینیم هدف از بسیج پیامبران، و فرستادن کتابهاى آسمانى از طرف خدا، در یک کلمه براى تکامل انسانها در همه‏ى ابعادش (که هدف از آفرینش آنها است) مى‏باشد، نهایت اینکه این هدف در پنج موضوع زیر بیان شده (و به عبارت دیگر تکامل در تمام ابعادش در پرتو این پنج موضوع بدست مى‏آید).
الف: هدف پیامبران و امامان، بالا بردن سطح معلومات و اندیشه‏هاى بشر و دانش و بینش آنها بوده است، چنانکه در روایتى امام موسى بن جعفر (علیه السلام) به هشام بن حکم فرمود:
یا هشام ما بعث الله انبیائه و رسله عباده الا لیعقلوا عن الله، فاحسنهم استجابه احسنهم معرفة و اعلمهم بامر الله احسنهم عقلاً.
اى هشام! خداوند پیامبران و رسولانش را بسوى بندگانش نفرستاد جز براى اینکه آنها درباره‏ى خدا (و عظمت قدرت خدا) بیندیشند، نیکوترین آنها در استجابت فرمان خدا آنانند که عقل و فکرشان نیکوتر است‏8.
ب: هدف پیامبران (و سپس اوصیاء آنها) آزاد کردن مردم از چنگال طاغوتیان و خرافات و بت‏پرستى و هرگونه شرک و آلودگى و استعمار و استثمار، بوده است، چنانچه در قرآن آیه 157 سوره اعراف مى‏خوانیم:
الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التوراة و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم...
آنها (رحمت شدگان) کسانى هستند که از فرستاده‏ى خدا پیامبر امى (درس نخوانده) پیروى مى‏کنند، کسى که صفاتش را در تورات و انجیل که نزدشان است مى‏یابند، آنها را امر به معروف و نهى از منکر مى‏کند، پاکیزه‏ها را براى آنها حلال مى‏شمرد، ناپاکیها را تحریم مى‏کند، و بارهاى سنگین و زنجیرهائى که بر آنها بود (مانند تحت سیطره‏ى ظالمان بودن، غرق در خرافات و بت‏پرستى بودن را) از آنها بر مى‏دارد.
قرآن در داستان موسى (علیه السلام)، آزادى صحیح را در شمار نعمتهاى بزرگى که بر بنى‏اسرائیل ارزانى داشته آورده و در آیه 49 سوره‏ى بقره مى‏فرماید:
و اذ نجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبحون ابنائکم و یستحیون نسائکم و فى ذلکم بلاء من ربکم عظیم.
به خاطر بیاور زمان (موسى) را که شما (بنى‏اسرائیل) را از چنگال فرعونیان، آزاد ساختیم، که همواره شما را شکنجه مى‏دادند، پسران شما را مى‏کشتند، و زنهاى شما را (براى کنیزى) نگه مى‏داشتند، و در این، آزمایش سختى از طرف پروردگار براى شما بود.
ج: هدف پیامبران از پاکسازى و نوسازى (انقلاب اسلامى) در همه‏ى زمینه‏ها بود، در این مورد به این آیه توجه کنید:
هو الذى بعث فى الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین.
او خدائى است که در میان درس نخواندگان، رسولى از خودشان برانگیخت که کتاب و حکمت (استدلالهاى قوى) را بر آنها مى‏خواند و آنها را پاک مى‏سازد و آموزش کتاب و حکمت مى‏دهد، که قبلاً در گمراهى آشکار بودند9.
آیه 157 سوره اعراف که ذکر شد، نیز دلیل این مطلب است.
بر اساس این آیه هدف از فرستادن پیامبران، تزکیه و تعلیم (پاکسازى و نوسازى) ذکر شده است.
و در آیه اول سوره‏ى ابراهیم خداوند به پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) خطاب کرده مى‏فرماید:
کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور: قرآن را بر تو فرو فرستاد (تا در پرتو آن) مردم را از تاریکیها بسوى نور بیرون آورى.
و به همین مضمون در آیه 5 سوره ابراهیم در مورد ارسال حضرت موسى (علیه السلام) نیز خاطر نشان شده است.
این نور همان نور پاکى و هدایت و تکامل ابعاد است.
د: هدف پیامبران، اجراى عدالت و قسط و راهنمائى مردم براى بوجود آوردن اقتصاد سالم در تولید و توزیع که یکى از شاخه‏هاى عدالت اجتماعى است بوده است‏10 چنانچه در آیه 25 سوره‏ى حدید مى‏خوانیم:
لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس.
ما رسولان را با دلائل روشن فرستادیم، و به آنها کتاب و میزان (معیار سنجش) دادیم، تا مردم به عدالت و قسط، قیام نمایند، و آهن (شمشیر مجازات) را فرستادیم که در آن عذاب شدید (براى مجرمان و ظالمان و بازدارندگان از عدالت) و سعادت و منافع براى جامعه است.
ه: هدف پیامبران تکمیل نفوس و بالا بردن سطح اخلاق بوده است چنانکه پیامبر اسلام در آن حدیث معروف مى‏فرماید:
بعثت لاتمم مکارم الاخلاق: من به پیامبرى مبعوث شدم تا اخلاق انسانها را تکمیل کنم.
به این ترتیب نتیجه مى‏گیریم که هدف از بسیج هزاران پیامبر، و دهها کتاب آسمانى از طرف خدا به سوى بشر، تفکر، و آزادى صحیح، و پاکسازى و نوسازى، و عدالت و قسط و تکمیل اخلاق و نفوس بوده است، که در پرتو این موضوعات، تکامل واقعى بدست مى‏آید.

3 - اسوه و الگو قرار دادن پیامبران

خداوند در قرآن، داستانهاى پیامبران را براى سرگرمى و وقت‏گذرانى انسانها، ذکر نکرده، بلکه هدف از این داستانها، عبرت و درسهاى آموزنده در ابعاد سیاسى، اجتماعى و فرهنگى و... است.
هدف این است که آنها اسوه و الگو و سرمشق جامعه باشند، چنانچه در مورد ابراهیم (علیه السلام) در آیه 4 سوره‏ى ممتحنه مى‏خوانیم: قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه: براى شما همواره لازم است که زندگى ابراهیم و همراهان و ایمان آورندگان به او (همچون لوط و...) را الگوى خود قرار دهید.
و در آیه‏ى 21 سوره‏ى احزاب در مورد پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) مى‏خوانیم: لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة: حتماً لازم است زندگى پیامبر اسلام را همواره الگوى خود قرار دهید.
قرآن با ذکر فرازهائى از زندگى ابراهیم و نوح و موسى و یوسف و لوط و پیامبر اسلام و...، که سیاست را با عبادت در آمیخته بودند، و به عنوان جانشینان خدا در روى زمین و حاکمان بر حق، تشکیل حکومت دادند یا بعضى درصدد تشکیل حکومت بودند، و در این راه مبارزه‏ها کردند و شهداى بسیار دادند اینها همه براى اعلاى کلمه توحید، کفرزدائى و طاغوت براندازى و دورى از هرگونه استعمار و استثمار بود، تا ما نیز همان راه را بپیمائیم و به تکامل و سعادت واقعى خود نائل گردیم.
و موضوع امامت و رهبرى ابراهیم، که آخرین سیر تکاملى او بود، درس بسیار بزرگى براى امت مسلمان است، که همواره به دنبال رهبر صحیح باشند و در پرتو او، به اجراى احکام خدا بپردازند و این از پایه‏هاى اصلى تکامل است، تا آنجا اهمیت دارد که حضرت آدم، با جمعیت اندکى که از فرزندان و نوادگان اطرافش را گرفته بودند، به عنوان خلیفة الله لقب گرفت‏11 تا به فرمان خدا کم‏کم به تشکیل حکومت توحیدى دست زند و در پرتو آن، انسانها را به سوى خوشبختى حقیقى دعوت کند، با توجه به اینکه صفت خلیفه، در نخستین وهله جانشینى از حکومت الهى در زمین را تداعى مى‏کند اکنون چه بهتر در این کتاب از دو نفر استاد و شاگرد، ابراهیم و لوط، دو دلاور مرد و نستوه و خستگى‏ناپذیر تاریخ سخن بگوئیم.
نخست از ابراهیم خلیل خدا، قهرمان توحید و همه‏ى فضائل، بنیانگذار مراسم حج، پیشتاز خداپرستى و انسانیت و ( در یک کلمه) بنده خالص خداى بزرگ!
آرى بخش اول این کتاب (که قسمت بیشتر این کتاب را تشکیل مى‏دهد) از ابراهیم سخن مى‏گوید، از شخصى سخن مى‏گوید: که سراسر زندگى‏اش جهاد و مبارزه بود، مبارزه با بت‏پرستها، مبارزه با طاغوتها، مبارزه با حوادث تلخ روزگار در زندانها و در تبعیدگاهها و...
از شخصى سخن مى‏گوید: که برپا دارنده شعائر توحیدى، و بنیانگذار حج و مراسم حج، و اعلام‏کننده به همه‏ى مردم جهان تا آخر دنیا که در صورت امکان در حج شرکت کنند، و تندیسهاى شیطان را سنگباران نمایند، و گلوى هوا و هوس را در قربانگاه عشق ذبح کنند، و عاشقى دلداده براى خدا باشند.
از شخصى سخن مى‏گوید: که براى اجراى فرمان خدا، کارد تیز را بر گلوى جوان بسیار عزیزش اسماعیل گذاشت، و از اینکه کارد نبرید، عصبانى شد و کارد را به زمین کوبید از اینکه چرا فرمان خدا به تأخیر مى‏افتد؟!
از شخصى سخن مى‏گوید که خداوند در قرآن در 25 سوره 69 بار از او سخن به میان آورده است.
از شخصى سخن مى‏گوید: که سیاست را با عبادت درآمیخته بود، و همیشه در صحنه، حضور داشت و مى‏خواست خداپرستى از مرزها بگذرد، لذا به زادگاهش بابل (عراق) قناعت نکرد، به شام و شامات و سپس حجاز رفت و آمد مى‏کرد و در هر جا از توحید و دورى از شرک سخن مى‏گفت.
از شخصى سخن مى‏گوید: که آنچنان نام نیکش افتخار آفرین بود که یهود او را از آن خود مى‏دانستند، مسیحیان او را از آن خود، تا اینکه خدا در قرآن آیه 68 سوره آل عمران فرمود:
ان اولى الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبى و الذین آمنوا و الله ولى المؤمنین
نزدیکترین و شایسته‏ترین مردم به ابراهیم آنها هستند که از او پیروى کردند (و راه او را که راه توحید است مى‏پیمایند) مانند پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) و ایمان‏آورندگان به او، و خداوند ولى و سرپرست مؤمنان است.
یعنى معیارهاى برترى، پیوند مکتبى با ابراهیم است و این پیوند در پیامبر اسلام و مسلمانان وجود دارد.12
بالاخره این کتاب از شخصى سخن مى‏گوید که بفرموده‏ى امام باقر (علیه السلام): ابراهیم (علیه السلام) روزى بامداد برخاست و در ریش خود یک دانه موى سفیدى دید گفت: الحمد لله الذى بلغنى هذا المبلغ و لم اعص الله طرفة عین سپاس خداوندى را که مرا به این سن وسال رسانید در حالى که به اندازه‏ى یک چشم بهم زدن گناه نکردم.13
این کتاب از شخصى سخن مى‏گوید: که خداوند در قرآن، چندین بار مى‏فرماید او از مشرکان نبود14 و در هیچ بعدى شرک نداشت.
و در یک کلمه این کتاب از شخصى سخن مى‏گوید که خداوند در قرآن او و پیروانش را اسوه و الگوى همه قرار داده (چنانچه که خاطرنشان شد).
این کتاب داستان و ماجراى حقیقى دو نفر از پیامبران است، و با توجه به اینکه، همه کس، از فیلسوف و محقق و دانشمند گرفته تا دانش‏آموز، مى‏تواند استفاده کند و یک کتاب همگانى است، به زبان مردم نوشته شده تا نوجوانان و دانش‏آموزان نیز بهره‏مند گردند.
امید آنکه همه ما در هر کجا که هستیم، در صف ابراهیمیان در برابر نمرودیان باشیم، و ابراهیم گونه در صحنه حضور یابیم و تا پایان عمر، در این صف، استوار بمانیم، چنانچه حضرت لوط این خط را پیمود.
ابراهیم آنچنان بزرگ بود و آوازه‏ى شخصیتى عظیم در میان تمام قبائل داشت، که همگان حتى بت‏پرستان خود را به او منتسب مى‏کردند، و خود را پیرو آئین او مى‏دانستند.
تکرار قرآن بر اینکه او از مشرکان نبود، یک جهتش این است که انتساب آنها را به ابراهیم (علیه السلام) نفى و رد کند.
آرى ابراهیم (علیه السلام) در آئین خالص توحیدى بود که خداوند در قرآن اعلام مى‏کند:
قل صدق الله فاتبعوا ملة ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین
بگو خدا راست گفته بنابراین از آیین ابراهیم پیروى کنید که به حق گرایش داشت و از مشرکان نبود.15
حضرت لوط دست‏پرورده و شاگرد ممتاز ابراهیم بود، او که به مقام پیامبرى رسید نیز در همین راه حرکت مى‏کرد و براساس برنامه‏ى ابراهیم گام بر مى‏داشت.
باز تکرار مى‏کنیم: سرگذشت پر شور ابراهیم خلیل‏الله بى‏شک از سازنده‏ترین و حرکت آفرین‏ترین سرگذشتها براى همگان از پیر و جوان و میانسال و نوجوان است و مى‏تواند عالیترین زندگى واقعى را بیاموزد.
سرگذشتى که سراسر، عبرت و پند و درس در ابعاد گوناگون زندگى است، و یک داستان واقعى و در عین حال شیرین است.
این داستان را در بیست فصل ترتیب دادیم، تا هر فصلى کلاس درسى باشد، و کلاس به کلاس به پیش رویم، با توجه به اینکه هر چه پیش مى‏رویم، داستان، اوج مى‏گیرد و به قسمتهاى حساس و تکان‏دهنده مى‏رسد، و اشتیاق انسان را بر خواندن، و هماهنگ شدن با مفاهیم آن بر مى‏انگیزد.
این کتاب در دو بخش تنظیم گردید:
بخش اول این کتاب در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) است که در بیست فصل تنظیم شده، و در هر فصل آن فرازى از زندگى پرماجرا و سازنده‏ى ابراهیم، سخن به میان آمده و سپس در موارد بسیار به نکات و درسهاى آن اشاره شده است.
از آنجا که حضرت لوط (یکى از پیامبران خدا) شاگرد و دست‏پرورده و پسر برادر یا پیر خاله ابراهیم بود، و در فراز و نشیبها یار مخلص و شاگرد صدیق و باوفا و نستوه براى ابراهیم بود و چنانچه شرح خواهیم داد جزء اولین ایمان آورندگان به ابراهیم بود و در قرآن به عنوان اسوه و الگو یاد شده‏16 و چنانکه قرائن نشان مى‏دهد، در بیشتر حوادث زندگى ابراهیم (علیه السلام) همراه ابراهیم (علیه السلام) بوده، و مى‏توان گفت حضرت لوط چون برادر یا فرزندى وفادار و لایق براى ابراهیم خلیل بود، و خود نیز پیامبر خدا است که مى‏توان او را پیامبر مظلوم تاریخ لقب گذاشت.
بخش دوم این کتاب به زندگى این پیامبر - (لوط) از آغاز تا وقتى که با قوم آلوده‏اش روبرو شد و سرانجام عذاب قومش، در ضمن شش فصل تنظیم گردید. پیامبرى که خداوند در قرآن 27 بار نام او را برده و در آیه 133 صافات او را از رسولان دانسته است.
امید آنکه: زندگى پرشور و سازنده‏ى این دلاور مردان و این راست قامتان جاودانه‏ى تاریخ، شور و نشاطى در ما ایجاد کرده و بر سطح فکر و عمل و روحیه‏ى توحیدى ما بیفزاید.
ضمناً باید توجه داشت که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) در میان پیامبران در سطحى قرار دارد که بالاترین مقام نسبت به تمام پیامبران است، علاوه بر اینکه پیرو آئین حنیف ابراهیم بود، در احکام و مسائل آنرا تکمیل کرد، و دینى آورد که تا روز قیامت، شایستگى هماهنگى با تکامل بشر داشته باشد، و در این مورد امام صادق (علیه السلام) فرمود: ان الله تبارک و تعالى اعطى محمداً شرایع نوح و ابراهیم و موسى و عیسى - الى ان قال - و ارسله کافة لابیض و الاسود و الجن و الانس.
خداوند بزرگ، به محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)، شرایع نوح و ابراهیم و موسى و عیسى را عطا کرد - تا اینکه فرمود او را رسول بر همه از سفید و سیاه و جن و انس قرار داد.17
چنانکه در قرآن در موارد متعدد به جهانى و جاودانى بودن آئین محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) اشاره شده است.18
و چنانکه در داستان به آتش افکندن ابراهیم (علیه السلام) خواهیم گفت، آن حضرت در آن لحظه، محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و آلش را در خانه خدا واسطه قرار داد.
بنابراین اکنون بزرگترین و آخرین و کاملترین الگو را دارد و آن پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) است.
امید آنکه همه‏ى ما مسلمانان راستین باشیم.
قم - محمد محمدى اشتهاردى‏
6/8/1363
سوم صفرالمظفر زاد روز امام باقر(علیه السلام)








طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ