سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پایگاه مقاومت شهدا
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 7
کل بازدید : 29448
کل یادداشتها ها : 182

< 1 2 3
نوشته شده در تاریخ 90/3/21 ساعت 9:52 ص توسط جواد قاسم آبادی


فصل هفتم
  ?ششمین مثال: انفاق هاى همراه با اذیّت و آزار
 

خداوند متعال در آیه 264 سوره بقره مى فرماید: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَْذى کَالَّذى یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لایُؤمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوان عَلَیْهِ تُرابٌ فَاَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لایَقْدِرُونَ عَلى شَىْء مِمَّا کَسَبُوا وَ اللّهُ لایَهْدِى الْقَومَ الْکافِرینَ» اى کسانى که ایمان آورده اید! بخششهاى خود را با منّت و آزار باطل مسازید. همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى کند و به خدا و روز رستاخیز ایمان نمى آورد. ]کار او[ همچون قطعه سنگى است که بر آن ]قشر نازکى از[ خاک باشد ]بذرهایى در آن افشانده شود[ و رگبار باران بدان رسد ]و همه خاکها و بذرها را بشوید[ و آن را صاف ]و خالى از خاک و بذر[ رها کند. آنان از کارى که انجام داده اند، چیزى به دست نمى آورند و خداوند جمعیّت کافران را هدایت نمى کند.

  ?شرح و تفسیر آیه

این آیه شریفه با خطاب به مؤمنان و اهل ایمان شروع مى شود. معناى این خطاب آن است که آنچه در این آیه بیان شده و بدان دستور داده شده است، شرط ایمان است و کسى که آن را انجام ندهد، مؤمن نیست.

خداوند مى فرماید: اى کسانى که ایمان آورده اید! صدقات خود را با منّت نهادن و سخن گفتن درباره آن و اذیّت کردن گیرندگان صدقات، باطل نکنید. از این بخش از آیه شریفه نتیجه گرفته مى شود که دو چیز صدقه را باطل مى کند: نخست، منّت گذاردن و دیگر، آزار و اذیّت رساندن; زیرا گاه دیده مى شود که کسى به دیگرى کمک مى کند; ولى تا آخر عمر او را اذیّت مى کند; مثلا مى گوید: «اگر من نبودم بیچاره مى شدى و آبرویت مى رفت» یا «آبرو و سرمایه ات مرهون من است» و یا «این پول را بگیر، ولى دیگر تو را این جا نبینم».

نه تنها آزار و منّت بر فقیر، صدقه را باطل مى کند و کارى پسندیده محسوب نمى شود، حتّى قطع سخن نیازمند در شرح حال و بیان مشکلات خویش، امرى نکوهیده و ناپسندیده است.

در روایتى آمده است: «اگر فقیرى شرح حال و مشکلات و ناراحتى هایش را برایت مى گوید، اگر نمى توانى کمکش کنى، دست کم به سخنش گوش کن و کلام او را قطع نکن».(1) زیرا اگر چنین کنى و سپس به او کمک نمایى، کمکت بى فایده و از نظر اسلام بى ارزش است.

بجاست درباره «منّت» توضیح بیشترى داده شود: اصل این کلمه «مَنْ» به معناى وزن خاص است و شاید کاربرد منّت بدین خاطر باشد که «من» در معناى وزن، سنگینى ایجاد مى کند و بارى را بر ترازو تحمیل مى کند. شخص منّت گذار نیز نوعى سنگینى بر دیگرى وارد و تحمیل مى کند و در حقیقت شخص منّت پذیر با این عمل او احساس سنگینى مى کند.

از سوى دیگر، هرگاه شخصى نعمتى را به دیگرى ببخشد به آن «منّت» گویند که خود به دو دسته تقسیم مى شود:

اوّل ـ منّتِ عملى که شخص عملا نعمتى را به دیگرى ببخشد. این نوع منّت پسندیده و ستایش شده است.

دوّم ـ منّت ادّعایى و زبانى که شخص تنها سخن از دادن نعمت به دیگرى مى کند و عملا دادن نعمت در میان نیست. در قرآن مجید این کلمه و مشتقّاتش بیش از بیست بار به کار برده شده است.

از جمله، در آیه 17 سوره حجرات مى خوانیم: «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ اَنْ اَسْلَمُوا قُلْ لاتَمُنُّوا عَلَىَّ اِسْلامَکُمْ بَلِ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ اَنْ هَداکُمْ لِلاِْیمانِ...» ]این عرب ها[ بر تو منّت مى گذارند که مسلمان شده اند. بگو به خاطر اسلام آوردنتان بر من منّت نگذارید ]شما منّتى بر اسلام ندارید[ بلکه خداوند بر شما منّت دارد که شما را هدایت کرده است.

در این جا منّت اوّل، منّت ادعایى و زبانى است; زیرا عربها نعمتى بر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) نرسانده بودند; زیرا مثلا اگر بیمارى نزد پزشکى برود و پزشک نسخه اى براى درمان به او بدهد و او با عمل بدان، تندرست شود، آیا بیمار منّتى بر پزشک دارد؟

منّت دوّم در آیه شریفه بالا که از سوى خداوند است، منّت عملى است; زیرا خداوند نعمت اسلام آوردن را به آنان داده است.

بنابراین، منّت از ناحیه خداوند، به معناى بخشش و منّت عملى است; ولى منّت از سوى انسانها، مى تواند به هر دو معناى یاد شده باشد. و امّا منّت مورد نظر در آیه شریفه بالا، منّت ادعایى و زبانى است.

در ادامه آیه شریفه، خداوند مى فرماید: مَثَل چنین کسانى که این گونه انفاق مى کنند و منّت مى گذارند، مَثَل آدم کافر یا ریاکار است; زیرا چنین شخصى نه به خدا ایمان دارد، نه به روز رستاخیز. بنابراین، چنین انفاقى هم به درگاه خداوند، پذیرفتنى نیست; چه شرط قبولى انفاق، ایمان است و اخلاص و چنین شخصى که ایمان ندارد، مخلص نیز نمى باشد. سپس مى فرماید: مَثَل هر دوى آنان یعنى ریاکار و انفاق کننده ادعایى و زبانى، مثَل قطعه سنگى صاف است که لایه اى خاک بر سطح آن نشسته است و بر این خاک ظاهراً بارور، بذرى افشانده اند: «فَاَصابَهُ وابل» ناگاه دانه هاى درشت باران مى بارد و در یک آن، تمام این خاکها و بذرها را مى شوید و از بین مى برد و سنگ بى هیچ پوششى، خود را نمایان مى سازد. «لایَقْدِرُونَ عَلى شَىء» تلاش هایى که در این بذرافشانى صرف شده بود، همه بى حاصل مى شود; زیرا این کار تنها بر پایه توجّه به ظاهر بوده است و نه عملى متّکى بر شناخت باطن و عمق.

همان گونه که باران نعمت زا و حیات بخش که کشتزارها را بارور مى سازد، در این مَثَل کشت و کاشته را نابود ساخته است، آیات الهى نیز مؤمنان و صالحان را از برکت نعمات الهى خود، بهره مند و هدایت مى کند، ولى کافران و منافقان را رسوا و گمراه.

کشاورزى که دانه اخلاص مى کارد و شخصى که دانه ریا کشت مى کند، هر دو زحمت کشیده اند; لکن دستاوردهاى متفاوتى نصیبشان مى شود. آن یکى هفت صد برابر و شاید بیشتر و این دیگرى، هیچ و حتّى همه داشته هایش را نیز از دست مى دهد.


1- وسائل الشّیعه، جلد 6، ابواب الصدقه، باب 22، حدیث 3.

  ?پیام هاى آیه

1ـ خطاب هاى قرآن مجید، غالباً عام است: «یا اَیُّهَا النّاسُ»، «یا بَنى آدَمُ»، «یا ایّهَا الاِنْسانُ» و «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا». یعنى به بیانى است که عموم انسان ها از هر نژاد، رنگ و سرزمینى را در برمى گیرد و هرگز نگفته است: «یا اَیُّهَا القُرَیشُ» و «یا ایُّهَا العَرَبُ» و مانند اینها.

در این نوع خطاب ها نکته اى ظریف و مهم نهفته است و آن، «جهانى بودن دین اسلام» است; یعنى این اسلام محدود به یک سرزمین و مختص به یک قوم و قبیله و نژاد نمى باشد.

2ـ ریا و تظاهر، عملى بى بنیان و ناپایدار است و ریاکار و متظاهر، محکوم به رسوایى است; زیرا هر رویداد و پدیده اى ممکن است، پرده هاى ریاى آنان را بدرد و حقیقت پرفریب آنان را آشکار سازد. همان گونه که در این آیه شریفه، قطره هاى باران، لایه خاک روى سنگ را مى شوید و حقیقت سختى سنگ را نمایان مى سازد.

3ـ کسانى که انفاقهایشان توأم با آزار و اذیّت کمک شوندگان است، وجودى همچون سنگ اند و قلب هایشان به سختى سنگ. نکته قابل توجّه آن است که این سختى قلب و سرشت این گونه اشخاص را باران لطیف، آشکار و نمایان مى سازد. باران که دانه را سیراب و بارور مى کند، در این مثَل آن را از بین مى برد و در این مثال نمى توان بر باران و بذر خرده گرفت. باران آیات الهى نیز در قلب شخص ریاکار، باعث شسته شدن لایه ریا و سبب نمایش سختى قلب و رسوایى صاحب خود مى شود.

4ـ ریاکاران و انفاق کنندگانى که منّت مى نهند، بهره و ثمره اى از کار خود به دست نمى آورند. همان گونه که یک کشاورز که بر زمین سخت و سنگى بذرافشانى مى کند، هم بذرش را از دست مى دهد و هم تلاش بى حاصل مى کند، انفاق هاى ریاکارانه و پرمنّت نیز، نه تنها ثوابى عاید انفاق کننده نمى کند، بلکه مال انفاق شده را نیز از بین مى برد.

5ـ در بیشتر تفکّرات فلسفى و به باور عموم انسان ها «پول» چیزى ارزشمند و پولدارى یک ارزش است. دین مبین اسلام با در نظر داشتن اهمّیّت و نقش پول در زندگى مادّى انسان ها، معتقد است که مفاهیمى همچون ایمان، ایثار، شهادت و... ارزشى، ارزشمندتر از «پول» هستند. از جمله این ارزش ها، احترام به انسانیّت و حرمت آبرو و حیثیّت «مؤمن» را مى توان برشمرد.

بنابراین، کسى که به گمان خود براى کمک به یک نیازمند به شیوه آشکار مبلغى پول مى پردازد و با این عمل خود، آبرو و حیثیّت انسانى وى را از بین مى برد، آیا مى تواند عمل خود را «کمک»، «صدقه» و یا «انفاق» بنامد؟ و در برابر از خداوند طلب پاداش کند؟

متأسّفانه نظام ارزشى مکتب هاى مادّى دنیا، پول و مظهر امروزى آن «دلار» است که توجیه کننده اقدامات و موجّه سازنده بسیارى از جنایات فجیع انسانىِ صاحبان آن مى باشد.

از جمله این جنایات ننگین مى توان از خرید و فروش انسانها، به ویژه دختران و پسران خردسال نام برد. دلاّلان بین المللى، دختران و پسران خردسال کشورهاى جهان سوّم، بخصوص کشورهاى شرقى را به ارزان ترین قیمت مى خرند و آنان را به غرب متمدّن مى برند و به قیمت هاى گزاف به غربیان طرفدار حقوق بشر مى فروشند. این خردسالان معامله شده، مورد سوء استفاده هاى متعدّد از جمله پیوند اعضاى بدن و آزار جنسى قرار مى گیرند.

یکى دیگر از اقدامات توجیه شده با دلار، آن است که غربیان، حتّى «دموکراسى» را که بنیان ادعایشان در حقوق بشر بر آن استوار است، با «دلار» معامله مى کنند. مثلا آراى مردم ستمدیده الجزایر را در انتخابات آن کشور نادیده مى گیرند و کشتارهاى بى رحمانه به راه مى اندازند. گویا مدّعیان رئوف و نازک دل حقوق بشر در الجزایر، کر و کورند. نه خبر جنایات را مى شنوند و نه تصاویر آنها را در رسانه هاى خبرى خود مى بینند. اینها در واقع از آثار ارزشمند دلار است; زیرا این حوادث و رویدادها تأمین کننده منافع آنان است و حتّى خود با واسطه یا بى واسطه، عاملان آنها هستند!

این امر تنها به الجزایر منحصر نیست. در سراسر جهان، هر روند و رویدادى که در مسیر تأمین منافع آنان باشد و جریان به دست آوردن و افزایش دلارهایشان را به خطر نیندازد، بدترین نوع حکومت در یک کشور، حتّى حکومت بدوى قبیله اى و استبدادى هم، «خوب» شناخته مى شودو نقش نداشتن مردم آن سرزمین در حکومت خود، «بد» تلقّى نمى گردد. ولى اگر در کشورى و حکومتى، منافع و دلارهاى آنان مورد تهدید قرار گیرد، بهترین نوع نظام حکومتى و مردمى ترین اداره سیاسى آن کشور، بد و مخالف ارزش هاى والاى انسانى معرّفى و شناسانده مى شود!

امّا همان گونه که یاد شد، نظام ارزشى اسلام مبتنى است بر ارزش هایى چون ایمان، کمال انسانى، حرمت مقام والاى انسان و حفاظت از آبرو، شرف و حیثیّت وى.

  ?سیره امامان در انفاق و بخشش

یکى از جلوه هاى آموزنده زندگى امامان بزرگوارمان، نحوه بخشش آنان است. علامه مجلسى در شرح حال امام حسن مجتبى(علیه السلام) داستان زیبا و پرعبرت زیر را نقل مى کند:

«امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و عبداللّه بن جعفر(رحمهما الله) (شوهر حضرت زینب) همراه با کاروانى عازم زیارت بیت اللّه الحرام شدند و در یکى از منازل، از قافله باز ماندند. بى توشه راه، تشنه و گرسنه در بیابان گرم و سوزان پیاده به راه خود ادامه دادند. هنگامى که تشنگى و گرسنگى بر آنان غلبه کرده بود، چادرى را در بیابان دیدند. به قصد یافتن آب و خوراک، بدان سو شتافتند. پیرزنى را درون چادر دیدند و از او آب طلبیدند. پیرزن گفت: آبى ندارم، ولى مى توانیداز شیر آن گوسفند براى رفع عطش خود استفاده کنید. آن بزرگواران چنین کردند و پس از لختى استراحت گفتند: آیا خوردنى هم دارى که به ما بدهى؟ پیرزن گفت: جز آن گوسفند چیزى ندارم. آن را سر ببرید و از گوشتش بخورید. بازماندگان عزیر از قافله نپذیرفتند که تنها دارایى پیرزن، گوسفندش، را بکشند. پیرزن اصرار ورزید و آنان را سوگند داد. بناچار گوسفند را سر بریدند و به قدر رفع گرسنگى از گوشتش خوردند.

پس از قدردانى از مهمان نوازى و ایثار پیرزن، بدو گفتند: ما اهل مدینه و از خاندان بنى هاشمیم. هرگاه به مدینه آمدى نزد ما بیا تا اندکى از مهمان نوازى تو را جبران کنیم; سپس خداحافظى کردند و به راهشان ادامه دادند.

پس از چندى، شوهر آن پیرزن از صحرا برگشت و علّت نبود گوسفند را از همسرش پرسید. وى تمامى واقعه را برایش گفت: شوهر با ناراحتى پیرزن را سرزنش کرد که چرا تنها سرمایه ما را تنها در برابر یک نشانى مبهم از دست دادى؟

پس از مدّتى به سبب خشکسالى، پیرزن و شوهرش ناچار به مهاجرت به مدینه شدند و چون سرمایه اى نداشتند به گدایى مشغول شدند. روزى امام حسن(علیه السلام) آن پیرزن را دید و شناخت و فرمود: آیا تو همان پیرزنى نیستى که در صحرا به ما کمک کردى و از ما پذیرایى نمودى؟ عرض کرد: بلى یا بن رسول اللّه! امام حسن(علیه السلام)دستور داد، هزار رأس گوسفند و هزار مثقال طلا به او بدهند.(1) و پس از عذرخواهى از او که این تنها جبران اندکى از محبّت ها و ایثار اوست، او را به خانه امام حسین(علیه السلام) راهنمایى کرد.

امام حسین(علیه السلام) از پیرزن پرسید: برادرم چقدر کمک کرد؟ پیرزن مقدارش را عرض کرد. آن حضرت نیز همان مقدار به پیرزن بخشید و دستور داد او را نزد عبداللّه بن جعفر بردند و او دو هزار رأس گوسفند و دو هزار مثقال طلا به وى داد.(1)


1- با توجّه به حکومت معاویه و طرفدارى ظاهرى مردم از او، به نظر مى رسد که دلهاى بیشتر مردم با خاندان رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) بود و شاید هدایایى نیز خدمت آن بزرگواران تقدیم مى شد که این انفاق از محل آنها بوده است.

2- بحار الانوار، جلد 43، طبع بیروت، صفحه 348.

  ?صدقه بازدارنده مرگ هاى بد

پیشتر گفته شد که انفاق و صدقه پیش از آن که براى گیرنده مفید باشد، براى دهنده آن سودمند است. اجر، پاداش هاى معنوى، بروز صفات اخلاقى نیکو و به طور کلّى، کمال انسانى شخص انفاق کننده را در سطور بالا مورد بررسى قرار دادیم. و اینک گوییم که صدقه بازدارنده بلایا و مرگ هاى بدفرجام است. روایت زیر به نقل از «وسائل الشّیعه» نمونه روشنى از ظرایف انفاق در پیشگیرى از مرگ بد است.

«مردى یهودى از کنار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى گذشت و به عنوان سلام گفت: «اَلسّامُ عَلَیکَ»(2) حضرت در پاسخ فرمودند: «علیک». اصحاب که متوجّه ظرافت پاسخ پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشدند. عرض کردند: یهودى در ظاهر عرض سلام، براى شما آرزوى مرگ کرد. حضرت فرمودند: و من هم با پاسخ «علیک» نفرینش را به خودش برگرداندم; یعنى «مرگ بر تو باد» سپس فرمودند: این یهودى با نیش مارى سیاه در صحرا کشته مى شود، امّا طولى نکشید که یهودى با کوله بارى از هیزم از صحرا برگشت. اصحاب با حیرت و نگاه هاى تردیدآمیز مبنى بر عدم تحقّق فرموده پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ایشان نگریستند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به یهودى گفت که پشته هیزمش را بر زمین بگذارد و هیزم ها را پخش کند. به محض باز شدن بسته هیزم، ناگاه مار سیاهى در میان هیزم ها دیده شد که تکّه چوبى را به دندان گرفته بود.

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: مرد یهودى! چه عملى در صحرا انجام دادى؟ عرض کرد: کار خاصّى نکردم. پس از جمع آورى هیزم ها و به دوش کشیدن آنها، یک تکّه از دو تکّه نان همراه خود را خوردم و چون به فقیرى برخوردم، تکّه دیگر را به او دادم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: این مار مأمور گرفتن جان این مرد یهودى بود; ولى خداوند با این انفاق او، مرگ با نیش مار را از او دور کرد. سپس این حدیث زیبا را بیان فرمودند: «اِنَّ الصَّدَقَةَ تَدْفَعُ میتَةَ السُّوءِ عَنِ الاِنْسان» صدقه و انفاق، مرگ هاى سیاه و بد(1) را از انسان دفع مى کند.(2)

* * *


1- این نوع سلام کردن که متأسّفانه ناخواسته و از روى جهالت در بین بعضى از مسلمانان نیز رواج دارد، نوعى نفرین و طلب مرگ براى مخاطب است.

2- منظور مرگ هاى دلخراش و بد منظر است; مانند سوختن در آتش، تکّه تکّه شدن در تصادفات و مانند آن.

3- وسائل الشّیعه، جلد 6، ابواب الصدقه، باب 9، حدیث 3. روایات دیگرى نیز به همین مضمون در این باب آمده است.

  ?فصل هشتم
  ?هفتمین مثال: «انفاق»هاى شایسته

در هفتمین مَثَل، خداوند رازق در آیه265 سوره بقره مى فرماید: «وَ مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ تَثْبِیتاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّة بِرَبْوَة اَصَابَها وابِلٌ فَأَتَتْ اُکُلَها ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ» مَثَل کسانى که اموال خود را براى خشنودى خدا و مشیّت ]ملکات انسانى در[ روح خود ]یا از روى یقین و اعتقاد[ انفاق مى کنند، همچون باغى است بر تپّه اى که بارانهاى تند ] و درشت [بر آن بارد و دو چندان میوه دهد. اگر بارانى تند نبارد، نم نم بارانى بر آن بارد و خداوند به آنچه انجام مى دهید، بیناست.

گرچه این مثل نیز درباره انفاق است، ولى بر خلاف مثل قبلى که انفاق منفى یا جلوه هاى ناپسند انفاق ریایى و آزاردهنده را مطرح مى ساخت، در این مثل، انفاق مثبت یا زیباترین مظاهر انفاق خالصانه مورد بررسى قرار مى گیرد.

  ?شرح و تفسیر آیه

خداوند مى فرماید: کسانى که به خاطر رضایت و خشنودى خدا و بدون منّت و آزار با اخلاص انفاق مى کنند، همچون بوستانى اند که در بلنداى زمین حاصل خیزى واقع است. آفتاب از هر سو بر آن مى تابد و بارانى تند، آن را سیراب مى کند و طبیعتاً میوه هاى فراوانى مى دهد. مَثَل آن انفاق کنندگان مثل چنین باغ سرسبز و پر میوه است. یعنى خودشان خرّم و زنده دل و انفاقشان تا این اندازه پرثمر است.

انگیزه و قصد انفاق کنندگان را برابر این آیه شریفه مى توان چنین برشمرد:

اوّل ـ «ابتغاء مرضات اللّه» یعنى تنها براى طلب رضاى حق انفاق مى کنند نه براى ریا و خودنمایى و نه قصد آزار و اذیّت و منّت و نیز نه به قصد رفتن به بهشت و نه از ترس جهنّم.

شاید جمله «ابتغاء مرضات اللّه» اشاره اى به حدیث معروف حضرت على(علیه السلام)باشد که فرمود: «ما عَبَدْتُکَ خَوْفَاً مِنْ نارِکْ» ] خداوندا![ از ترس آتش دوزخ تو را عبادت و پرستش نمى کنم. گرچه آتش جهنّم بسیار سوزان و تصوّر آن ترسناک است و فراتر از توان تحمّل انسان.

«وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتِکَ» و به طمع رسیدن و دست یافتن به بهشت نیز تو را نمى پرستم. هر چند نعمتهاى بهشتى بسیار ارزشمند و والا و فراتر از قدرت تصوّر و تخیّل انسانى است.(1)

«لکِنْ وَجَدْتُکَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ» بلکه چون تو را سزاوار و شایسته پرستش یافتم، عبادت مى کنم.(2)

عبادت نوع اوّل را «عبادت بردگان» مى نامند; زیرا برده از ترس تازیانه ارباب خود، از او اطاعت مى کند.

پرستش نوع دوّم را «عبادت تجّار» مى خوانند; زیرا تاجر تنها در اندیشه سود و آسایش خویش است. و آخرین شکل عبادت و پرستش را «عبادت احرار و آزادگان» مى گویند; زیرا نه به قصد رفع زیان است و نه به منظور کسب سود، بلکه تنها براى خداست.(3)

شاید آیه شریفه فوق ناظر به این نوع عبادت باشد; یعنى انگیزه انفاق در این مثل تنها خشنودى خداوند رحمان است.

دوّم ـ نیّت و انگیزه دیگر انفاق کنندگان در این آیه شریفه، رشد کمالات نفسانى و ملکات روحانى است. «تَثْبیتاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ» یعنى اینان به منظور تثبیت کمالاتى چون ایثار، فداکارى، جود، سخاء، و نوع دوستى و... انفاق مى کنند.

در مفردات راغب، «تثبیت» به معناى تقویت آمده است; مثلا معناى «اَللّهُمَّثَبِّتْ اَقْدامَنا» این نیست که پاهایم در یک جا ثابت باشد، بلکه به معناى تقویت یا قوّت و استحکام گامهاست.(4)


1- براى توضیح بیشتر درباره نعمت هاى جسمانى و روحانى بهشت ر.ک. «تفسیر پیام قرآن» جلد 6، صفحه 227 به بعد.

2- بحار الانوار، چاپ بیروت، جلد 67، صفحه 186.

3- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 237.

4- این آیه شریفه (265 سوره بقره) شاهد دیگرى است در بحث مربوط به مثل ششم درباره این موضوع که منظور از مثل (مثل ششم) مال انفاق شده نیست، بلکه شخص انفاق کننده است. چه در این آیه شریفه به صراحت، شخص انفاق کننده به باغ و بوستان تشبیه شده است.

 
 





نوشته شده در تاریخ 90/3/21 ساعت 9:50 ص توسط جواد قاسم آبادی


?3ـ منظور از «یُضاعفُ» در آیه شریفه

آیا منظور از جمله «وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ» این است که خداوند به هر کس که بخواهد بى حساب و میزان چند برابر مى دهد؟ مثلا به شخص «الف» که انفاق کرده است، دو برابر و براى شخص «ب» که صدقه داده است، سه برابر؟ یا این که اجر مضاعف حساب خاصّى دارد؟

حکمت خداوند حکیم اقتضا مى کند که این مطلب بى حساب و میزان نباشد و این تفاوت ها، به درجات اخلاص، کیفیّت و مورد انفاق، شخص انفاق کننده و انفاق شونده وابسته باشد; یعنى پاداش کسى که قصدى کاملا الهى دارد با ثواب کسى که به این درجه از اخلاص نرسیده است، تفاوت دارد. شخصى که پنهانى و بدون منّت و آزار، به کسى کمک مى کند، با کسى که آشکارا انفاق مى کند، در یک مرتبه نیستند. مسلمانى که از دو قرص نان خود، یک قرصش را انفاق مى کند، با مسلمانى که ده قرص نان دارد و یک قرص انفاق مى کند، یکسان پاداش نمى گیرند. انسانى که به یک خانواده نیازمند بدون اظهار نیاز، کمک مى کند با شخصى که به محتاج طلب کرده، کمک مى کند، به یک میزان اجر نمى برند.

خلاصه این که، زمان، مکان، ویژگى ها و موضوع انفاق، کمک کننده و کمک شونده، کیفیّت کمک، همه و همه در نتیجه کار تأثیر مى گذارند و شخصى که همه این شرایط را به خوبى دارا باشد، به درجه اى مى رسد که دیگر اجر او بى حساب است «یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِساب».(1)


1- سوره مؤمن، آیه 40.

 

  ?عالى ترین نمونه انفاق در قرآن

در قرآن مجید سوره اى است به نام «دهر» یا «انسان» یا «ابرار»، که در شأن یک انفاق پاک و خالص نازل شده است و در آن زیباترین نعمت هاى بهشتى براى انفاق کنندگان در نظر گرفته شده است.

عامّه و خاصّه نقل کرده اند که «امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) بیمار شدند. حضرت على(علیه السلام) به منظور شفاى آنان، سه روز روزه نذر کرد. حضرت زهرا(علیها السلام) و فضّه هم به این نذر پیوستند، پس از شفا یافتن آن دو بزرگوار، همگى حتّى امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) روزه گرفتند. فاطمه زهرا(علیها السلام) براى افطارى، پنج قرص نان جو آماده کرده بود، هنگام افطار، فقیرى در خانه را زد و تقاضاى کمک کرد. تمام اعضاى خانه، با وجود گرسنگى و نیازشان به نان، نان افطارى خود را به آن فقیر دادند و با آب افطار کردند. روزهاى دوّم و سوّم نیز، یتیمى و اسیرى درخواست کمک کردند و آن عزیزان نان هاى افطارى خود را به آنان بخشیدند. روز چهارم در حالى که حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) بر ناتوانى این خانواده نگران بود، سوره دهر در شأن انفاق آنان نازل شد».(1) و در آن توصیف و تمجیدهاى فراوان از انفاق آنان و وعده نعمت هاى بهشتى براى آنان بیان شده است.

از این رو، خاندان عصمت و طهارت که در این سه روز، تنها پانزده قرص نان به نیازمندان دادند، این همه فضیلت به دست آوردند.

آیات 9 و 10 سوره دهر در این باره مى فرماید: «اِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً اِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً» ما شما را ]تنها[ به خاطر خدا اطعام مى کنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهیم. ما از پروردگارمان مى ترسیم در آن روزى که عبوس و سخت و هولناک است. آرى، اخلاص و نیّت پاک است که چنین ثمرات ارزشمندى در پى دارد.

نمونه اى که بیان شد و دیگر نمونه هاى مشابه که در طول تاریخ از معصومان(علیهم السلام)و اولیا و بزرگان دین نقل شده است، الگوهایى است براى ما مسلمانان که با الهام گرفتن از آنها به سوى جامعه اسلامى مطلوب و بدون نابرابرى اقتصادى روى آوریم.

از روایات و احادیث مى توان چنین نتیجه گرفت که: یکى از ویژگى هاى جامعه اسلامى مطلوب، نبود فقیر و نیازمند در آن است. جامعه اى که فقر از آن برچیده و ریشه آن خشکانده شده باشد.

یعنى اگر روزى به حدّى از توانایى اقتصادى و توزیع عادلانه ثروت برسیم که در سراسر کشورهاى اسلامى، فقر و فقیر وجود نداشته باشد، در آن صورت، از نظر اقتصادى جامعه اسلامى مطلوبى خواهیم داشت.

این عقیده و خواسته، یک ادّعا و شعار یا سخن احساس برانگیز و یا شعر نیست، بلکه مضمون روایتى است از ششمین پیشواى شیعیان جهان، حضرت امام صادق(علیه السلام); به این روایت توجّه کنید:

محمّد بن مسلم، یکى از اصحاب عالیقدر امام ششم، از آن حضرت نقل مى کند که فرمودند: «اِنَّ اللّهَ عَزَّوَ جَلَّ فَرَضَ لِلْفُقَراءِ فى مالِ الاَغْنیاء ما یَسعُهُمْ وَ لَوْ عَلِمَ اَنَّ ذلِکَ لا یَسْعُهُمْ لَزادَهُمْ، اِنَّهُمْ لَمْ یُؤتَوا مِنْ قِبَلِ فَریضَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَلکِنْ اُوتُوا مِنْ مَنْعِ مَنْ مَنَعَهُمْ حَقَّهُمْ لا مِمّا فَرَضَ اللّهُ لَهُمْ، وَ لَوْ اَنَّ النّاس اَدّوا حُقُوقَهُمْ لَکانُوا عایِشینَ بِخَیْرِ» خداوند ـ عزیز و جلیل ـ در مال ثروتمندان براى فقرا و نیازمندان مقدار حقّى قرار داده است که براى آنان کفایت مى کند (یعنى اگر ثروتمندان حقوق واجب الهى خود را بپردازند، نیازمندان بى نیاز مى شوند) و اگر آنچه را بر ثروتمندان واجب کرده است، براى رفع نیاز فقرا کافى نبود، خداوند آن را بیشتر مى کرد. (یعنى اگر خمس و زکات از همه آنانى که برایشان واجب شده است گرفته شود و در مصارفش صرف شود، فقیرى باقى نخواهد ماند). فقر فقرا از ناحیه نقصى در قانون الهى نیست، بلکه از ناحیه خوددارى ثروتمندان از پرداخت حقوق واجب شده بر آنان است و اگر ثروتمندان حقوق واجب شده خود را بپردازند، ]نه تنها فقر از جامعه رخت بر مى بندد، بلکه [تمام مردم در آرامش زندگى خواهند کرد.(2)

اگر در جامعه فقر وجود داشته باشد، تنها فقیر متضرّر نمى گردد، بلکه کلّ جامعه آسیب مى بیند; چه، فقر ریشه بسیارى از گناهان از جمله: دزدى، کارهاى خلاف عفّت و... مى باشد.

در روایتى دیگر از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «وَ لَوْ اَنّ النّاسَ ادّوُا زَکاةَ اَمْوالِهِمْ، ما بَقِى مُسْلِمٌ فَقیراً مُحْتاجاً و لاَسْتَغْنِى بِما فَرَضَ اللّهَ وَ اَنّ النّاسَ ما افْتَقَرُوا وَ لا اِحْتاجُوا وَ لا جاعُوا وَ لا عَرَوا اِلاّ بِذُنُوبِ الاَغْنیا»;(3) اگر مردم زکات اموالشان را پرداخت مى کردند، حتّى یک مسلمان فقیر و محتاج پیدا نمى شد و فقرا با همان حقوق واجب شده ]بر اغنیا[ بى نیاز مى شدند. مردم به واسطه گناه ثروتمندان (ندادن حقوق واجب مالى) محتاج، فقیر، گرسنه و برهنه هستند.

برابر این روایت، حقوق واجب مالى از قبیل خمس و زکات، نیاز نیازمندان را تأمین مى کند و در صورت عمل به این قوانین ریشه فقر در جامعه خشکیده مى شود.

در این جا پرسشى مطرح مى شود که: دیگر چه نیاز به انفاق و صدقات مستحبّى است و کمک هاى تبرّعى و داوطلبانه که موضوع بحث ما در این آیه شریفه (آیه 261 سوره بقره) است در این میان چه نقشى دارد؟

با دو استدلال مى توان به این پرسش پاسخ داد:

اوّل ـ این که ممکن است عدّه اى از ثروتمندان از وظیفه شرعى خود تخلّف کنند و زکات مال خود را نپردازند ـ همان گونه که اکنون بسیارى از ثروتمندان توفیق انجام آن را از دست مى دهند ـ در این صورت صدقات مستحبّى و کمک هاى داوطلبانه و تبرّعى، این کمبود را پر مى کند.

بنابراین، در واقع مؤمنان نیکوکار، وظیفه و تکلیف ثروتمندان نافرما را بر عهده مى گیرند و علاوه بر انجام وظیفه دینى و پرداخت حقوق واجب مالى، انفاق هاى مستحبّى هم انجام مى دهند.

دوّم ـ زکات و دیگر پرداخت هاى دینى که بر ثروتمندان واجب است، در صورت پرداخت، مایحتاج ضرورى و لوازم اوّلیّه زندگى فقرا را تأمین مى کند و حدّاقل واجب معیشت نیازمندان را برآورده مى سازد. ولى نقش انفاق، توسعه زندگى مساکین و نیازمندان و رسانیدن آنان به سطحى از زندگى نسبتاً مرفه و آبرومند است.

نتیجه این که: با در نظر گرفتن میزان و نوع فقر در جامعه خود، مى توان دریافت که چه مقدار به جامعه مطلوب اسلامى نزدیک شده ایم.


1- التبیان، جلد 9، صفحه 211.

2- وسائل الشّیعه، جلد 6، ابواب ما تجب فیه الزکاة، باب 1، حدیث 2 و نیز «من لا یحضره الفقیه»، جلد 2، ابواب الزکاة، باب 1 (علة وجوب الزکاة)، حدیث 4 و نیز «کافى»، جلد 3، «کتاب الزکاة» باب فرض الزکاة، حدیث اوّل.

3- وسائل الشّیعه، جلد 6، ابواب ما تجب فیه الزکاة باب اوّل، روایت ششم.

  ?4ـ بررسى «مشبّه» در آیه انفاق

در تشبیهى که در آیه 261 سوره بقره آمده است، شناخت مشبّه، مورد بحث مفسّران بوده است. بعضى مال انفاق شده را به دانه هاى پربرکت تشبیه مى کنند که هفت صد برابر مى شود و برخى دیگر، شخص انفاق کننده را که رشد و تکامل مى یابد.

بیشتر مفسّران معتقدند که مشبّه، مال انفاق شده است و با این استدلال، در آیه شریفه جمله حذف شده اى را در تقدیر فرض کرده اند و معتقدند که آیه در حقیقت چنین است: «مَثَلُ اَمْوالِ الَّذینَ یُنْفِقُونَ...» و بر این اساس، مَثَل اموال انفاق شده مانند آن دانه پربرکت است.

ما معتقدیم که این آیه شریفه، احتیاج به «تقدیر»، جمله فرضى محذوب، ندارد و برابر ظاهر آیه، مشبّه شخص انفاق کننده است که شخصیّت، کمال، ویژگى هاى معنوى و ارزش هاى انسانى او تا هفت صد برابر رشد و نموّ مى کند.

مصداق این اعتقاد، آیات و روایاتى است که دلالت مى کند بر این که انسان همچون گیاه رشد و نموّ مى کند.

اوّل ـ خداوند متعال در آیات 17 و 18 سوره نوح مى فرماید: «وَ اللّهُ اَنْبَتَکُمْ مِنْ الاَْرْضِ نَباتاً ثُمَّ یُعیدُکُم فِیها وَ یُخْرِجُکُمْ اِخْراجاً» ]حضرت نوح(علیه السلام)خطاب به قومش مى گوید:[ خداوند شما را همچون گیاهى از زمین رویانید سپس شما را به همان زمین باز مى گرداند، و بار دیگر شما را خارج مى سازد.

در این آیه شریفه وجود انسان به یک گیاه تشبیه شده است که پرورش مى یابد، سپس خشک مى شود و دوباره زنده مى شود و مى روید و سپس خشک مى گردد و بار دیگر زنده مى شود و... .

دوّم ـ خداوند کریم در آیه 37 سوره آل عمران مى فرماید: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُول حَسَن وَ اَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ کَفَّلَها زَکَرِیّا...» همسر عمران، مادر حضرت مریم، باردار شد، نذر کرد که این فرزندش را در خدمت بیت المقدّس قرار دهد; امّا وقتى وضع حمل کرد، بر خلاف انتظارش، مولود را دختر دید. مریم تحت نظر زکریّاى پیامبر(علیه السلام) پرورش یافت و خداوند او را چون یک گیاه زیر نظر پیامبرش رشد و نمو داد. در این آیه نیز سخن از تشبیه انسان به گیاه است.

سوّم ـ در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که: «اِیّاکُمْ وَ خَضْراءُ الدِّمَنْ، قیلَ وَ ما خَضْراءُ الدِّمَنْ; قالَ: اَلْمَرْئَة الْحَسْناءُ فى مَنْبَتِ السُّوءِ»(1) پرهیز کنید از گلهاى دمن. از آن حضرت پرسیده شد که منظور از «خضراء الدمن»(2) چیست؟

حضرت فرمود: منظور از گلهاى مزبله، زنان زیبایى هستند که در خانواده هاى آلوده اى پرورش یافته اند. در این فرموده رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز انسان به گیاه تشبیه شده است.

از سوى دیگر، این روایت براى جوانانى که در اندیشه تشکیل خانواده هستند، پیامى روشن و توصیه اى مهم در بردارد. پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) سفارش مى کند، در انتخاب همسر تنها به زیبایى ظاهرى نیندیشیم، بلکه به خانواده و محیط پرورشى اش نیز توجّه کنیم; زیرا زیبایى ظاهرى براى مدّتى کوتاه، ارضا کننده و یک «ارزش» است. پس از دوران کوتاه اوّلیّه ازدواج، معیارهاى اصلى زندگى خانوادگى; یعنى تربیت، فرهنگ، اندیشه و ارزشهاى کسب شده در خانه و خانواده است که مطرح مى شود و خود را مى نمایاند و اگر خداى ناکرده، همسر زیبا، سیرت و خوى و منش زیبا نداشته باشد محیط مقدّس خانه به جهنّمى طاقت فرسا مبدّل مى شود.

همان گونه که در موارد یاد شده بالا، آیات قرآنى و حدیث نبوى، دیده مى شود، انسان به گیاه تشبیه شده است. بنابراین، مى توان استدلال کرد که در آیه انفاق هم انسان، یعنى شخص انفاق کننده، به دانه پربرکت گیاهى تشبیه شده است. در نتیجه مفهوم و پیام آیه مزبور چنین است که: اى انسان! تو همانند گیاهى و انفاق بسان آبى است که گیاه بدان زنده مى ماند و رشد مى کند. به بیان دیگر انفاق در وجود تو صفات عالى انسانى، بخشش، سخاوت، مروّت، انصاف، شجاعت و... را زنده مى سازد.

این صفات در آغاز، «فعل» یعنى عمل تنهاست. پس از چندى بار تکرار «عادت» مى شود; سپس در صورت تداوم جزء «حالات» انسان مى شود و سرانجام به صورت «ملکه»(3) جزیى از وجود او مى گردد.

بنابراین، انفاق پیش از آن که نفع مادّى براى نیازمند داشته باشد، سود معنوى براى انفاق کننده دارد و هر چه این انفاق خالصانه تر، پاکتر و مناسب تر باشد، به همان نسبت رشد آثار آن بیشتر مى شود. شاید هر یک از ما تجربه کرده باشیم هنگامى که به شخص نیازمندى که على رغم احتیاج شدید، هرگز دست نیاز سوى دیگرى دراز نمى کند، پنهانى و با حفظ حرمت و آبرو وى را کمک مى کنیم، لذّتى معنوى در خود حس مى کنیم و به نوعى آرامش درونى و حالتى روحانى و کیفیّتى معنوى دست مى یابیم.

اینها همان رشد و تعالى اى است که «آیه شریفه مَثَل» بدان دلالت دارد. خداوند قادر و رحمان مى توانست به همه فقرا آن اندازه مال و ثروت بدهد که هیچ نیازمندى در جهان وجود نداشته باشد; ولى آفریدگار حکیم به من و تو مسلمان دستور داد با انفاق فاصله میان خود و نیازمند را کم کنیم و فقر مالى را از بین ببریم، تا آثار و برکات انفاق در وجودمان ظاهر شود و به سطوح بالاترى از معنویّت دست یابیم.

بنابراین، در انفاق منّتى بر خداوند و انفاق شونده نیست، بلکه این خداست که بر ما منّت دارد که این توفیق بزرگ را نصیبمان کرده است: «اَللّهمَّ وَفِّقْنَا لِما تُحِبُّ وَ تَرْضى».

از مجموعه مطالب یاد شده بالا مى توان، آیه شریفه 261 سوره بقره را به صراحت ظاهر آن و بدون استفاده از جمله فرضى محذوف، تقدیر، تفسیر کرد. اگرچه بر تفسیر خود پاى نمى فشاریم و حتّى مى توان گفت که هر دو تفسیر توأمّاً قابل توجّه و پذیرفتنى است; یعنى مى توان از آیه چنین استنباط کرد که هم مال شخص انفاق کننده رشد مى کند و هم خود شخص و شخصیّت و خصایص انسانى او.(4)


1- وسائل الشّیعه، جلد 14، ابواب مقدّمات النکاح، باب 7، حدیث 7.

2- دِمَن جمع دمنَه به معناى مزبله و زباله دان است.

3- ملکه به معناى «صفت راسخ در نفس» است. توضیح آن که هرگاه به سبب فعلى از افعال، هیأتى در نفس پیدا شود، این هیأت را کیفیّت نفسانى نامند و اگر این کیفیّت «سریع الزّوال» باشد، آن را «حال» گویند; امّا هر گاه بر اثر تکرار و ممارست، در نفس رسوخ یابد و «بطىء الزّوال» شود، ملکه و عادت و خلق مى گردد. (از تعریفات جرحانى به نقل از لغت نامه دهخدا)

4- استاد، همانند برخى از دیگر محقّقان علم اصول، استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا را جایز مى داند. برابر این نظر، گوینده مى تواند از استعمال لفظى داراى چند معنا، همه یا بعضى از معانى آن را اراده کند. براى توضیح بیشتر ر.ک. انوار الاصول، جلد 1، صفحه 141 به بعد.

  ?پرورش مال انفاق شده در کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله)
 

پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) در مورد رشد و افزایش مال انفاق شده، سخنى زیبا و پربار بیان فرموده اند: «ما تَصَدَّقَ اَحَدٌ بِصَدَقَة مِنْ طَیِّب ـ وَ لا یَقْبَلُ اللّهُ اِلاّ الطَّیِّب ـ اِلاّ اَخَذَهَا اللّهُ الرَّحْمنُ بِیَمینِه وَ اَنْ کانَتْ تَمرةً فَتَرْبُوا فى کَفِّ الرَّحْمانِ حَتّى تَکُونَ اَعْظَم مِنَ الجَبَلِ» هر کس صدقه و انفاق و کمکى از مال حلال بنماید ـ البتّه خداوند جز مال حلال و پاکیزه را نمى پذیرد ـ خداوند رحمان با دست راستش آن را مى گیرد، اگرچه یک دانه خرما باشد; سپس آن مال انفاق شده در دست خداوند رشد و نموّ مى کند و به قدرى بزرگ مى شود که از یک کوه بیشتر مى شود.(1)

در این روایت چند نکته مهم و قابل توجّه دیده مى شود:

اوّل ـ در روایت گفته شده است که خداوند با دست راست مال انفاق شده را مى گیرد. این گفته پرسشى را در ذهن مطرح مى سازد که مگر خداوند جسم است که عضو و اندام داشته باشد؟

بدیهى است که خداوند وجود مادّى و جسم نیست و این تعبیر «دست راست خداوند» کنایه از قدرت کامل خداوند است. زیرا در بدن انسان، دست راست قوى تر و صمیمى تر است. بنابراین، مفهوم عبارت این است که: خداوند با قدرت کامل توأمم با احترام، مال انفاق شده را مى گیرد.

دوّم ـ آنچه در اسلام اهمّیّت دارد، کیفیّت و انگیزه عمل است نه کمیّت و ظاهر آن. بنابراین اگر تنها یک دانه خرماى حلال بدون منّت و آزار به نیازمندى داده شود، در پیشگاه خداوند ارزشمندتر از انبوهى خرماى غیرحلال و یا همراه با منّت و آزار است.

سوّم ـ برابر این روایت مال انفاق شده، رشد و نموّ مى کند و هفت صد برابر یا بیشتر مى شود. بنابراین حدیث، مال انفاق شده، نزد خدا مى ماند و رشد مى کند و در قیامت به صاحبش، شخص انفاق کننده، بازگردانده مى شود و سبب نجات و رستگارى وى مى گردد.

 


1- صحیح مسلم، جلد 2، صفحه 702. مضمون این روایت در منابع اهل بیت(علیهم السلام) نیز آمده است، ر.ک. وسائل الشّیعه، جلد 6، ابواب الصدقه، باب 7، حدیث 5 تا 8.

  ?«انفاق» در تعبیرات زیباى قرآن
 

به منظور بیان اهمّیّت انفاق در اسلام و نشان دادن ارزش آن در قرآن، تعبیراتى که خداوند در آیات متعدّد قرآن از انفاق فرموده است، بسیار قابل توجّه و دقّت است. در این جا تنها به دو نمونه آن اشاره مى شود.

اوّل ـ در آیه شریفه 245 سوره بقره مى فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِى یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ اَضْعافاً کَثیرَةً» کیست که به خدا «قرض الحسنه اى» بدهد ]و از اموالى که خدا به او بخشیده، انفاق کند[ تا آن را براى او چندین برابر کند؟

تعبیر «قرض الحسنه» در مورد انفاق چه بدیع و شگفت است! خدایى که بى نیاز مطلق است و وجودش غنى بالذّات و خود مالک همه چیز، چگونه ممکن است از انسان نیازمند فقیر ناچیز، که هر دم از حیات او به اراده الهى وابسته است و اگر رشته فیض الهى از او بریده شود، نیست و نابود مى شود، وام بگیرد؟ با توجّه به این که در شرع مقدّس اسلام «قرض ربوى» حرام است. آیا این تعبیر بدیع «قرض الحسنه» چیزى جز بیان اهمّیّت انفاق و تشویق بندگان به انجام خالصانه آن است؟

ذکراین نکته ضرورى است که تحریم «قرض ربوى» ناظر به بندگان است; امّا تعبیر «قرض الحسنه» در آیه شریفه بالا، به معناى «وام ربوى» است. یعنى خداوند نه تنها اصل آنچه را از بنده مى گیرد، بدو باز مى گرداند، بلکه چندین برابرش را نیز بدو مى بخشد. نکته بسیار شگفت تر آن است که برابر این آیه شریفه و حدیث نبوى یاد شده، دست بنده نیازمند دست خداست و خانه او، خانه خدا; و در حقیقت هر چه در دست فقیر گذاشته مى شود، در دست خدا جاى مى گیرد و شاید بدین استدلال باشد که در بعضى از روایات گفته شده است که وقتى مالى به فقیر مى دهى، دستت را پایین تر از دست او بگذار تانیازمند، آن را از دست تو بردارد; زیرا به واقع نه دست نیازمند که دست خدا و قدرت کامل اوست که آن مال را از تو تحویل مى گیرد. زنهار! که بى حرمتى کنى و یا فقیرى را تحقیر نمایى.

آیه شریفه فوق در آیه 11 سوره حدید نیز تکرار و جمله اى هم بر آن افزوده شده است. «مَنْ ذَا الَّذى یَقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ اَجْرٌ کَریمٌ...»

یعنى ]اوّلا[ چند برابر به او برمى گرداند و ]در مرحله بعد[ اجر کریم و پاداش پرارزش در انتظار اوست.

دوّم ـ در آیه 92 سوره آل عمران مى خوانیم: «لَنْ تَنالُوا البِّرَ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَىء فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیمٌ» هرگز به ]حقیقت [نیکوکارى نمى رسید مگر این که از آنچه دوست دارید، ]در راه خدا[ انفاق کنید، و آنچه انفاق مى کنید، خداوند از آن آگاه است.

و نیز در آیه شریفه 267 سوره بقره آمده است: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وَ مِمّا اَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الاَرْضِ...» اى ایمان آورندگان از دستاوردهاى نیکوى خویش و از آنچه برایتان از زمین رویاندیم انفاق کنید. غذاى مانده، لباس مندرس و پاره، میوه گندیده، لوازم زاید و مانند اینها را انفاق نکنید که بى ارزش اند، بلکه از چیزهاى خوب و ارزشمند خود انفاق کنید. و حتّى در آیه مورد بحث به فراتر از این دستور مى دهد که نه تنها از دستاوردهاى خوب و ارزشمند خود انفاق کنید، بلکه چیزى را در راه خداوند به نیازمندان بدهید که خود دوست مى دارید. همان غذایى که خود مى خورید در انفاقتان به نیازمندان بخورانید. همان جامه اى که بر تن فرزندان خود مى کنید، بر فرزندانشان بپوشانید و همان آسایشى که براى خود و خانواده خود مى خواهید، براى آنان بخواهید و فراهم آورید.

در نظام ارزشى اسلام، آنچه که اهمّیّت دارد، کیفیّت و چگونگى عمل است نه کمیّت و مقدار آن. گاهى یک دانه خرماى انفاق شده از هزاران دانه خرماى دیگر باارزش تر است; چرا که شاید از مال حلال نبوده باشد و یا انفاق به قصد ریا انجام شده باشد در این مورد حکایتى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کنیم که بیانگر ظرایف و دقایق انفاق است:

پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مسلمانان را براى یکى از جنگهاى صدر اسلام آماده و آذوقه تهیّه مى کردند. هر کس به میزان توانایى خود کمک مى کرد. حتّى یکى از مسلمانان چهار هزار «مَن» خرما تقدیم پیامبر کرد. ابوعقیل انصارى که یکى از مسلمانان فقیر مدینه بود، علاقه مند به مشارکت در این بسیج مالى و شرکت در این همیارى عمومى بود; ولى تمامى درآمد روزانه او تنها به میزان حدّاقل معاش خانواده او بود. بناچار تصمیم گرفت، شب ها نیز کار کند و درآمد آن را به عنوان کمک به پیامبر(صلى الله علیه وآله) تقدیم کند.

وى همچون کار روزانه اش، از بیرون شهر مدینه آب آشامیدنى آورد و به مردم فروخت. حاصل و درآمد این کار شبانه و تلاش خستگى ناپذیر او تنها به اندازه تهیّه یک «مَن» خرماى نامرغوب شد که آن را خالصانه به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تقدیم کرد. یا رسول اللّه! این هم کمک من براى سربازان اسلام.»

جمعیّت منافق حاضر در آن جا، شروع به تمسخر این مسلمان مخلص کردند. «عجب خرمایى! اگر سربازها آن را بخورند، حتماً پیروز مى شوند. ابوعقیل! این همه خرما را چطور آوردى؟»

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از این سخنان و رفتار منافقان ناراحت شد و خطاب به ابوعقیل انصارى فرمود: «ابوعقیل جلو بیا و خرماهایت را روى این تل خرما بریز تا باعث برکت آنها شود».

در این هنگان آیه 79 سوره توبه در شأن ابوعقیل و در مذمّت منافقان نازل شد:

«اَلّذینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِعینَ مِنَ المؤُمِنینَ فِى الصَّدَقاتِ وَ الَّذینَ لایَجِدُوَنَ اِلاّ جُهْدَهُمْ فَیَسخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ» آنهایى که از مؤمنان مطیع در صدقاتشان عیب جویى مى کنند و کسانى را که ]براى انفاق در راه خدا [جز به مقدار ]ناچیز[ توانایى خود دسترسى ندارند، مسخره مى کنند، خدا آنان را مسخره مى کند ]کیفر استهزا را به آنان مى دهد[ و براى آنان عذاب دردناکى است!(1)

* * *

 


1- تفسیر نمونه، جلد، 8، صفحه 55.






نوشته شده در تاریخ 90/3/21 ساعت 9:49 ص توسط جواد قاسم آبادی


شرح و تفسیر آیه شریفه 171 سوره بقره

در این مثل قرآنى کافران به حیوانات تشبیه شده اند و براى توجیه و تشریح این تشبیه بر تقلید کامل کفّار از نیاکان و پیروى کورکورانه قریش از آیین پدران خویش تأکید شده است. خداوند متعال در آیه 170 سوره بقره مى فرماید: «وَ اِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما اَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما اَلْفَیْنا عَلَیْهِ آبائَنا اَوَلَوْ کانَ آباءُهُمْ لایَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ» و هنگامى که به آنان (کافران) گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده است (از اسلام و قرآن) پیروى کنید» مى گویند: «نه، ما تنها از آیینى پیروى مى کنیم که پدران خود را بر آن یافتیم» حتّى اگر پدرانشان بى خرد و گمراه بوده اند ]آیا باز هم مى بایست از آنان پیروى مى کردند[؟!

یعنى اى بى خردان! آگاهانه از آن جاهلان گمراه پیروى مى کنید. سپس مَثَل مورد نظر را بیان مى فرماید: اى پیامبر! مَثَل تو در خواندن آیات قرآن براى این جمعیّت بت پرست مشرک که از پدران و نیاکان خود کورکورانه تقلید مى کنند، مثل چوپانى است که حیواناتش را صدا مى زند و آنها را به رفتن یا بازگشتن فرامى خواند; امّا حیوانات چیزى از سخنان چوپان را نمى فهمند و فقط آهنگ صداى صاحبش را مى شنوند و متأثّر مى شوند; یعنى اگر صداى قوى و پرطنین باشد، حرکت مى کنند و اگر آرام باشد از حرکت بازمى ایستند. کفّار و مشرکان نیز چنین هستند. به این معنا که از سخنان پر مغز و بیانات شیوایت چیزى جز آهنگ صدایت را درک نمى کنند! اینان معنا و مفهوم آیات الهى را نمى فهمند و از گذشتگان خود تقلید مى کنند.

 

  ?پیام هاى آیه

اوّل ـ این آیه پاسخى شایسته بر این پرسش است: قرآن مجید که وحى الهى است، باید نافذ باشد و قلبها را تسخیر کند و همه را به تسلیم و خضوع در برابر خود وادارد، پس چرا در بعضى از کافران و مشرکان اثر و نفوذى نداشت و دلهاى خفته آنان را بیدار نساخت؟ زیرا براى تأثیر هر چیزى وجود دو عامل لازم است: 1ـ فاعلیّت فاعل. 2ـ قابلیّت قابل. شکّى نیست که فاعل، قرآن مجید، فاعلیّت دارد و داراى تأثیر و نفوذ است; ولى قابل، کافران، قابلیّت ندارد; یعنى مشرکان پذیراى موعظه و پند و نصیحت و اندرز نیستند. باران که در لطافت طبعش خلاف نیست، اگر بر سنگ خارا ببارد هیچ حاصلى به بار نمى آید; زیرا سنگ خارا قابلیّت رشد و نموّ دانه را ندارد. کلام خدا به لطافت قطره هاى باران است و دل مشرکان به سختى سنگ خارا و بى اثر از زندگى بخشى باران و یا دمیدن در توده اى زغال، باعث هیچ اثرى و تغییرى در آن نمى شود. امّا همین که پاره اى آتش در میان توده افتد، کمترین دمى، آن توده سرد و سیاه زغال را به انبوهى از آتش گداخته و پرنور تبدیل مى کند. با وجود فاعلیّت فاعل در ابتدا قابل، قابلیّت نداشت; ولى به محض این که قابلیّت یافت، دگرگون گردید. بنابراین با وجود نفوذ و تأثیر آیات قرآنى، بعضى از مشرکان شایستگى تأثیرپذیرى نداشتند و بدین خاطر قرآن در دل و جانشان راه نیافت و مشرک ماندند.

دوّم ـ بهرهورى انسانها از قرآن و معارف الهى آن، به میزان شایستگى و توان آنان است. قرآن بوستانى است که هر کس مى تواند تنها به قدر ذوق و توانش از گلهاى آن بهره مند شود و یا چشمه اى جوشان و زلال است که تشنگان را سیراب مى کند و آب زندگى ساز خود را به همه مى بخشد. تنها با این تفاوت که قابلیّت بهره مندى هر یک چه میزان باشد و هر کس چه ظرفى با خود همراه داشته باشد. این کافران و بت پرستان نه ظرفى با خود دارند و نه امکانى براى نوشیدن جرعه اى از این منبع فیض و رحمت الهى! زیرا که تقلید کورکورانه آنان از کیش پرستش بتان پدرانشان، مانع آنان از چشیدن قطره اى از آن زلال معرفت الهى شده است. و به بیان دیگر این پیروى از آیین نیاکان، همچون پرده اى ضخیم بر روى گوش و زبان و چشمانشان کشیده شده است و آنان به تعبیر قرآن مجید «کر و لال و نابینا» شدند; یعنى ابزار شناخت را از دست دادند. در نتیجه هیچ نمى فهمند.

آیه شریفه مورد بحث را به گونه دیگرى نیز تفسیر کرده اند: اى مشرکان! شما در برابر بت هاى خود زانو مى زنید و با آنها به راز و نیاز مشغول مى شوید و آنها را عبادت مى کنید، در حالى که این بتان بى جان، همچون حیواناتى هستند که سخنان شما را نمى شنوند و اعمالتان را نمى بینند و به وقت نیاز سخنى را بر زبان نمى آورند; زیرا اینها کر و کور و لال هستند و چیزى نمى فهمند; یعنى اى انسان! تو خود آگاهانه شخصیّت خود را از بین مى برى. چرا در برابر این بتهایى که خود ساخته اى و به هنگام حاجت آنها را مى خورى زانو مى زنى و آن را مى پرستى؟

از آن جا که ضمیر «هُم» در «فَهُم» و ضمیر «لایعقلون» به افراد عاقل اشاره مى کند، به نظر مى رسد که تفسیر اوّل منطقى تر و بهتر باشد. در هر حال، اصلى ترین پیام آیه، ردّ تقلید کورکورانه از دیگران، پدران و پیشینیان است.

  ?تقلید در قرآن

در قرآن مجید آیات متعدّدى درباره تقلید آمده است. بعضى از آنها تقلید را مذمّت نموده، آن را یک ضدّ ارزش مى داند که نمونه آن آیه 170 سوره بقره است.(1)

و بعضى دیگر از آیات قرآن نه تنها تقلید را مذمّت نکرده، بلکه مردم را بدان تشویق کرده است; مانند آیه شریفه که مى فرماید: «فَاسْئَلُوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» آنچه را که نمى دانید از کسانى که مى دانند ]و در آن امر آگاهى و تخصّص دارند[ بپرسید ]و از آنها تقلید کنید[.(2)

با توجّه به این دو گروه از آیات قرآن که ظاهراً در مفاهیم، متضادّ یکدیگرند، وظیفه «مسلمان مؤمن» چیست؟ آیا تقلید امرى پسندیده و رواست یا ممنوع و حرام؟ و آیا مؤمن مى تواند از آگاهان دین تقلید کند؟


1- و نیز مانند آیات 136 و 138 سوره شعرا، 104 سوره مائده، 28 سوره اعراف، 21 سوره لقمان و 23 سوره زخرف.

2- سوره انبیاء، آیه 7.

  ?اقسام تقلید

براى روشن شدن موضوع و تشریح این تضاد بهتر است انواع و اقسام «تقلید» را مورد بررسى قرار دهیم.

1ـ تقلید جاهل از جاهل: یعنى نادانى از نادان دیگرى تقلید کند و به قول معروف «کورى عصاکش کور دگر شود» مانند مشرکان و کافران زمان انبیا که خود نادان بودند و از پدران نادان خود تقلید مى کردند. این نوع تقلید طبق موازین اسلام و عقل نادرست و ممنوع است.

2ـ تقلید عالم از عالم: عالم کسى است که خود صاحب نظر است. اگر صاحب نظرى از عالم دیگرى تقلید کند، صحیح نیست; چون اگر او عالم و داراى نظر و رأى هست، باید فکرش را به کار بندد و از رأى و نظر خود استفاده کند و بنابراین، مجاز نیست از صاحب نظر دیگرى تقلید کند. بدین دلیل است که در فقه گفته مى شود: «بر مجتهد تقلید حرام است».

3ـ تقلید عالم از جاهل: یعنى عالم و صاحب نظرى، رأى و فکر خود را رها کند و به حرف جاهل و نادان عمل کند، متأسّفانه، این نوع تقلید ـ که بدترین نوع تقلید است - در دنیاى امروز فراوان دیده مى شود، نمونه بارز آن «دموکراسى غربى» است که در آن صاحب نظران در پى آراى مردم هستند و اگر نظریّات توده مردم بر خلاف رأى و نظر تخصّصى خودشان هم باشد از آن تبعیّت مى کنند.

4ـ تقلید جاهل از عالم: یعنى کسى که درباره موضوعى آگاهى ندارد، باید از متخصّص آن فن پرسش و تبعیّت کند; مثلا بیمار باید به پزشک مراجعه کند; کسى که مى خواهد ساختمان بسازد، باید به مهندس ساختمان مراجعه کند و از تخصّص و تجربه او استفاده کند; کشاورزى که مى خواهد چاه آب حفر کند به مهندس زمین شناسى مراجعه مى کند و... و مردم باید در مسایل شرعى و احکام فقهى به مراجع عظام تقلید مراجعه کنند. خلاصه این که تقلید جاهل از عالم به معناى رجوع به متخصّص و کارشناس و خبره است و این مطلب در همه شئون زندگى جریان دارد و امرى معقول است.

بنابراین، سه نوع اوّل تقلید ممنوع است و آیاتى که تقلید را مذمّت مى کند ناظر بر این سه نوع تقلید است. و قسم چهارم تقلید جایز، بلکه ممدوح است و آیات گروه دوّم، این نوع تقلید را تشویق مى کند;(1) ولى باید توجّه داشت که تنها اهل تخصّص و خبره هر کارى حقّ اظهار نظر درباره مسایل را دارند; نه کسانى که بهره اىاز آن علم ندارند. متأسّفانه، در این ایّام ملاحظه مى کنیم که افرادى که هیچ تخصّصى در مسایل شرعى ندارند در هر موضوعى اظهار نظر مى کنند. در مورد حجاب، قصاص، عاقله، ارث، قضاوت زنان، اجتهاد بانوان، دیات و... در حالى که اطّلاعى از این امور ندارند. آیا این افراد هنگامى که ناراحتى جسمى پیدا مى کنند، براى خود دارو هم تجویز مى کنند؟ و یا به هنگام ابتلا به یک مرض حادّ و خطرناک خود چاقوى جرّاحى به دست مى گیرند و به عمل جرّاحى مشغول مى شوند؟ قطعاً خیر. پس این افراد چگونه به خود جرأت مى دهند که در مسایل شرعى بدون اطّلاع لازم اظهار نظر کنند.

* * *

 


1- براى اطّلاع بیشتر از این مبحث مى توانید به پیام قرآن، جلد 1، صفحه 342 به بعد مراجعه کنید.

  ?فصل ششم

  ?پنجمین مثال: انفاق

خداوند در آیه 261 سوره بقره مى فرماید: «مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فى سَبیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّة اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فى کُلِّسُنْبُلَة مِائَةُ حَبَّة وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمُ» کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى کنند، همانند بذرى هستند که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه، یک صد دانه باشد و خداوند آن را براى هر کس بخواهد ]و شایستگى داشته باشد[ دو یا چند برابر مى کند و خدا ]از نظر قدرت و رحمت[ وسیع و ]به همه چیز[ داناست.

  ?دورنماى بحث

این آیه شریفه درباره «انفاق» است که در آن براى انفاق «فى سبیل اللّه» تشبیه زیبا و مثال جالبى بیان شده است. یکى از مشکلاتى که در طول تاریخ و در تمام جوامع بشرى وجود داشته است و اکنون نیز وجود دارد، مسأله فقر و نابرابرى در توزیع ثروت است; یعنى ثروت هاى دنیا در طول تاریخ عادلانه تقسیم و توزیع نشده است. به همین جهت، مردم به دو دسته غنى و فقیر و دارا و ندار تقسیم شده اند.

افرادى را در طول تاریخ سراغ داریم که مانند قارون، چنان ثروت عظیمى یافتند که حتّى کلیدهاى انبارهاى آنان را چندین مرد قدرتمند، به زحمت حمل مى کردند.(1) و در برابر کسانى بوده و هستند که به حدّاقل معیشت، نان شب، محتاجند. این مشکل در عصر ما شدیدتر هم شده است.

به عنوان مثال، آمارها حکایت از آن دارند که: «80% ثروت جهان تنها در اختیار 20% مردم کره زمین است» یعنى اگر جمعیّت جهان، پنج میلیارد نفر باشد، یک میلیارد نفر از مردم جهان، مالک 80% ثروت هاى دنیا هستند به عبارت دیگر کشورهاى صنعتى، پیشرفته و استکبارى، اگر جمعیّتشان یک میلیارد نفر در نظر گرفته شود، صاحب چهارپنجم ثروت عالم هستند و چهار میلیارد از جمعیّت کره خاکى، فقط یک پنجم ثروت هاى جهان را در اختیار دارند.

شگفتا که این نسبت، روز به روز به نفع ثروتمندان تغییر مى کند و در حقیقت شکاف میان فقیر و ثروتمند، هر روز بیشتر و عمیق تر مى شود.


1- داستان قارون در قرآن مجید، در سوره قصص، آیه 76 به بعد آمده است، خود این آیه مى فرماید: «... وَ آتَیْناهُ مِنَ الکُنُوزِ ما اِنَّ مفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالعُصْبَةِ اُولِى القُوَّةِ...» ما آنقدر از گنج ها به او دادیم که حمل کلیدهاى آن براى یک گروه زورمند مشکل بود. این داستان از داستان هاى زیبا و عبرت آمیز قرآن مجید است.

  ?راه هاى درمان فقر

براى از بین بردن مشکل نابرابرى فقر و ثروت، از دیرباز، اندیشمندان راه هایى اندیشیده اند و حتّى دو راه متفاوت آن را مدّت ها به مرحله اجرا و عمل درآوردند.

اوّل ـ سوسیالیست ها و کمونیست ها اعتقاد داشتند که مشکل اصلى بشریّت و ریشه درد فقر، مالکیّت خصوصى است. اگر این ریشه خشکیده شود، مشکل حل مى شود. به همین منظور، هفتاد سال تجربه کردند، میلیون ها انسان را کشتند، جنایات زیادى آفریدند، مخارج فراوانى متحمّل شدند، وعده هاى دروغین بسیارى دادند، نوید یک زندگى عالى سر دادند، از بهشت دم زدند و حتّى بهشت انبیا را محصول کار خود اعلام کردند و...; ولى پس از هفتاد سال به شکست خود اعتراف کردند و در نتیجه، نظامشان از هم پاشیده شد و مردم تحت سلطه آنان نفس راحتى کشیدند.

دوّم ـ کشورهاى سرمایه دارى و بلوک غرب، برنامه هاى دیگرى طرح ریزى کردند و براى رفع فقر، مؤسّسات و سازمانهاى مختلفى تشکیل دادند: هلال احمر، صندوق بین المللى پول، بانک جهانى، صندوق تعاون سازمان ملل و برنامه هاى کمک هاى اقتصادى و غذایى به گرسنگان طراحى کردند و بودجه هایى براى کمک به کشورهاى عقب مانده در نظر گرفتند، ولى این سازمان ها و برنامه ها هم دو ضعف ماهیّتى مهم دارند:

نخست آن که این کارها و اقدامات کم و اندک است و هیچ تناسبى با جمعیّت فقیر جهان ندارد و به همین دلیل، تغییر چندانى در چهره فقر جهانى پدید نیاورده است.

و دیگر این که، این کمک ها، معمولا آمیخته با اغراض سیاسى است. اگر مصالح سیاسى حامیان این مؤسّسات اقتضا کند، کمک مى کنند، در غیر این صورت از ارسال کمک خوددارى مى نمایند; و حتّى گاه علناً بعضى از این کشورها کمک کننده به این مطلب اعتراف مى کنند.(1)

بنابراین، این راه حل هم گرهى از مشکلات جامعه فقیر جهان را نگشوده است.


1- همان گونه که در جنگ «بوسنى» و در زمستانهاى طاقت فرساى آن سرزمین در طول جنگ، دیدیم که بعضى از سران حقوق بشر صریحاً گفتند: «ما منافعى در بوسنى نداریم که در آن جا دخالت نظامى کنیم».

  ?راه حلّ اسلام

یکى دیگر از راه هاى حلّ مشکلات فقر، توصیه ها و راه حل هاى «دین مبین اسلام» است که عمل بدان ها، سبب پر شدن شکاف فقر و کم شدن فاصله هاى طبقاتى مردم مى شود.

همان گونه که در صدر اسلام و در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) با عمل به فرمان هاى الهى و دستورات دینى، چنان شد و براى اوّلین بار در تاریخ بشر، جامعه اى بى طبقه یا دست کم با فاصله طبقاتى بسیار اندک، عملا پدیدار شد.

امروزه هم، اگر بتوانیم در جامعه خود و حتّى همه جوامع بشرى، این دستور العمل ها را به کار بندیم، توزیع ناعادلانه ثروت و فاصله فقیر و غنى و به طور کلّى نابرابرى در جوامع بشرى از میان خواهد رفت.

  ?«انفاق» راهى براى فقرزدایى

یکى از این توصیه ها و دستور العمل هاى با ارزش در اسلام، مسأله «انفاق» است که موضوع بحث ماست. قرآن مجید بر موضوع انفاق تأکید بسیارى کرده و آیات فراوانى در این زمینه آورده است. تعداد آیاتى که کلمه «انفاق» یا مشتقّاتش در آن به کار رفته است، بیش از هفتاد آیه است; البتّه اگر آیاتى که مضمون آنها، دلالت بر انفاق دارد; ولى کلمه انفاق یا مشتقّاتش در آن ذکر نشده است را اضافه کنیم، مجموع آیات انفاق بیش از این تعداد خواهد شد.

خداوند متعال در قرآن مجید، انسان را به پرداخت قسمتى از آنچه نصیب او مى گردد و در اختیارش مى باشد، فرمان داده است. در آیه 19 سوره ذاریات تعبیر زیبایى از این مطلب شده است: «وَ فِى اَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسّائِلِ وَ الَمحْرُوم» و در اموال آنان (پرهیزگاران) حقّى براى سائل و محروم بود.

برابر این آیه، مؤمن براى فقرا و مساکین در اموالش حقّى قائل است.

در قرآن مجید براى تشویق مردم به انفاق تعبیرهاى زیبا و جذّابى به کار برده شده است.

1ـ خداوند در آیه 96 سوره نحل مى فرماید: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَاللّهِ باق» آنچه نزد شماست فانى مى شود، امّا آنچه نزد خداست باقى است.

چه تعبیر زیبایى! چه عبارت کوتاه و پرمعنایى! یعنى اگر کسى میلیون ها تومان پول خرج کند، تماماً از بین مى رود; ولى اگر یک تومان براى رضاى خداوند و در راه خدا هزینه شود، نزد خداوند در خزانه غیب او باقى مى ماند; یعنى بر خلاف آنچه بیشتر مردم تصوّر مى کنند، انفاق نابود نمى شود.

2ـ در آیه 89 سوره نمل آمده است: «مَنْ جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها...» هر کس کار نیک و خوبى انجام دهد، بهتر از آن را پاداش مى گیرد.(1)

برابر صراحت این آیه شریفه، نه تنها انفاق و صدقه از بین نمى رود و نزد خداوند باقى مى ماند، بلکه خداوند در عوض، چیزى بهتر به انفاق کننده مى دهد.

3ـ آیه 160 سوره انعام ارزش انفاق را فراتر برده است و خداوند در آن آیه مى فرماید: «مَنْ جاءَ باِلْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها...» هر کسى کار خوبى انجام دهد، خداوند ده برابر به او پاداش مى دهد.

و سرانجام در آیه مورد بحث (آیه 261 سوره بقره) ارزش فوق العاده اى براى صدقه و انفاق بیان مى شود در این آیه آمده است: «مَثَل کسانى که انفاق مى کنند و قسمتى از اموالشان را در راه خدا به فقرا و مساکین مى دهند، همچون یک دانه است که هر گاه در زمینى حاصلخیز و مستعد کاشته شود، رشد و نموّ مى کند، به هفت خوشه تبدیل مى شود و در هر خوشه یک صد دانه جاى مى گیرد» یعنى انفاق تا هفتصد برابر اجر و پاداش دارد و حتّى بیش از این; زیرا که خداوند براى هر کس که بخواهد آن را مضاعف، دو برابر یا بیشتر مى کند.

سپس آیه شریفه مى فرماید: «شما نگران آن نباشید که این ثواب ها از کجا مى آید. چون خزانه غیب الهى، وسیع و گسترده است و علاوه بر این خداوند نسبت به همه چیز و همه کس آگاه است».


1- این آیه شریفه در سوره قصص، آیه 84 نیز آمده است.

  ?پیام هاى آیه

  ?1ـ منظور از «فى سبیل اللّه»

در قرآن مجید «فى سبیل اللّه»(1) و «عن سبیل اللّه»(2) زیاد به کار رفته است. این کلمه; یعنى «سبیل اللّه» در بسیارى از موارد استعمالش در قرآن، در معناى «جهاد» آمده است; مانند آیه شریفه 169 سوره آل عمران که درباره مقام والاى شهیدان نازل شده است. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبیلِ اللّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» ]اى پیامبر![ هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شده اند، مردگانند، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

در این آیه، «فى سبیل اللّه» همانند بسیارى از آیات دیگر به معناى «جهاد» آمده است.

ولى در آیه شریفه 26 سوره «ص» آمده است: «... وَ لا تَتَّبِعِ الهَوَى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ...» ]اى داوود![ از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف مى سازد.

در این آیه ـ که درباره قضاوت داوود(علیه السلام) است و آن حضرت از متابعت هوا و هوس نهى شده است ـ «سبیل اللّه» به معناى قضاوت عادلانه و حق را به حق دار رساندن، مى باشد.

بنابراین، با نتیجه گیرى از این مطلب، این ادّعا که بعضى گفته اند، منظور از «سبیل اللّه» در آیه انفاق، تنها براى جهاد است، سخنى درست نیست; زیرا منظور مطلق «راه خدا» است و در برگیرنده همه نوع انفاق فى سبیل اللّه مى شود; مانند جهاد نظامى، جهاد فرهنگى یا جهاد سازندگى، تأسیس کتابخانه، کمک به نیازمندان، ساخت و راه اندازى بیمارستان و درمانگاه، تأسیس صندوق قرض الحسنه و....

البتّه رعایت اولویّتها و ضرورتها، بسیار مهّم و بجاست و دست زدن به ابتکار و نوآورى باعث جلب و جذب گسترده مردم به این گونه کارها مى شود که در این جا دو نمونه آن را برمى شمریم:

 


1- این تعبیر بیش از 45 بار در قرآم مجید به کار رفته است.

2- این تعبیر بیش از 25 بار در قرآن مجید به کار رفته است.

  ?اوّل: صندوق کمک به خانواده زندانیان

شخصى به هر دلیل که زندانى شود، عمدتاً نان آور خانواده اى بوده است. در مدّت زندانى ـ به ویژه اگر طولانى باشد ـ خانواده وى دچار مشکل و عذاب مى شوند.

از یک سو، فقر مالى آنان را تهدید مى کند و از سوى دیگر، مشکلات اخلاقى و اجتماعى در کمین آنان مى نشیند. حال اگر به زندگى و معیشت آنان رسیدگى نشود، از یک زندانى، چندین مجرم و زندانى بالقوّه دیگرى پدید مى آید و متأسّفانه در جامعه، کمتر به این موضوع اندیشیده مى شود و کمتر افرادى بدانها توجّه مى کنند.

در چنین شرایطى، اگر مانند بعضى از شهرستانها، صندوقى براى این خانواده ها تأسیس شود، تا هم مشکلات خانواده هاى زندانیان را بررسى و حل کند و هم به مشکل خود زندانیان رسیدگى کند، بسیارى از معضلات و کجرویهاى اجتماعى پیش از شکل گیرى، از بین مى رود; مثلا اگر شخصى به خاطر بدهى مالى زندانى باشد، پولى به عنوان «قرض الحسنه» به او پرداخت شود تا با پرداخت بدهى از زندان آزاد شود و بعدها با کار شرافتمندانه قرضش را بپردازد، جلوى مشکلات مالى، اخلاقى و اجتماعى فراوانى گرفته مى شود.

  ?دوّم: جمعیّت کمک به بیماران کلیوى

افراد بسیارى از بیمارى کلیه رنج مى برند و تعدادى از آنان، هر چند روز یک بار دیالیز مى شوند، در هر نوبت دیالیز علاوه بر تحمّل دردى جانکاه هزینه زیادى نیز بر بیمار تحمیل مى شود. بیشتر این بیماران دیالیزى با پیوند کلیه شفا مى یابند; ولى اکثر آنان قادر به پرداخت هزینه هاى سنگین عمل پیوند نیستند. در چنین وضعى اگر جمعیّتى تشکیل شود، مى تواند با کمک به چنین بیماران نیازمند به پیوند کلیه، هم خود آنان را از درد کشنده نجات دهد و هم خانواده شان را از اضطراب و نگرانى رهایى بخشد.

و نیز مى توان در دیگر امور، جمعیّت ها و مؤسّساتى «خیریّه و عامّ المنفعه» تأسیس کرد و بخشى از بار مالى و اجتماعى مشکلات مردم را بر دوش گرفت و آنها را حل کرد.

  ?2ـ منظور از «حبّه» در آیه شریفه

مفسّران درباره این موضوع بحث هاى فراوانى کرده اند که مراد از «حبّه» یا دانه در این آیه چیست؟

بعضى گفته اند:(1) این مثالى که قرآن زده است ـ یعنى دانه اى هفت خوشه دهد و هر خوشه صد دانه داشته باشد، یعنى از یک دانه، هفت صد دانه به دست آید ـ وجود خارجى ندارد.

گرچه نداشتن وجود خارجى، به مفهوم مثال آسیبى نمى رساند، همان گونه که موضوع بعضى از مثَل هاى فارسى وجود خارجى ندارد; مانند این که شخص را به «غول بى شاخ و دم» تشبیه مى کنند، قطعاً چنین حیوانى وجود ندارد; ولى چون مَثَل دانه در قرآن آمده و خداوند دانا و حکیم آن را بیان کرده است، حتماً وجود خارجى دارد.

به همین منظور بعضى گفته اند: مراد از حبّه در این آیه شریفه «دانه ارزن» است; چون یک دانه ارزن، هفتصد دانه مى دهد، نه گندم. ولى از آن جا که در چند سال گذشته یک کشاورز بوشهرى از یک دانه گندم 4000 دانه به دست آورده بود، «اگر در آیه شریفه، حبّه به گندم نیز تفسیر شود، مى توان براى آن وجود خارجى پیدا کرد.»(2)


1- المیزان، جلد 4، صفحه 331.

2- تفسیر نمونه، جلد 2، صفحه 235.






نوشته شده در تاریخ 90/3/21 ساعت 9:48 ص توسط جواد قاسم آبادی


قساوت

در هر انسانى دو نیرو وجود دارد: نیروى عقل و خرد و نیروى عواطف انسانى. دستگاهى که انسان به وسیله آن حقایق را مى فهمد عقل نامیده مى شود. بنابراین، فهم و شعور و ادراک به یارى عقل انسان ممکن مى گردد; ولى عاطفه نیرویى است که انسان به وسیله آن مسائل اخلاقى را همچون حبّ و بغض درک مى کند; مثلا ما در این جا از کشتار بى رحمانه و گسترده مردم الجزایر به وسیله جنایتکاران بى عاطفه، متأثر و ناراحت هستیم و یا از اوضاع نابسامان کشور اسلامى افغانستان که گرفتار حبّ و بغض بعضى از سران خودخواهشان است، رنج مى بریم. این ناراحتى ها و رنج ها مربوط به نیروى عاطفه است; مادام که عواطف انسانى زنده باشد، جوامع بشرى زنده هست و در حقیقت مرگ عاطفه ها، مرگ جوامع بشرى است. واى بر انسان آن روز که عواطفش بر اثر دنیاپرستى بمیرد که در این صورت، انسان خطرناک تر از هر حیوان درنده وحشى مى شود! این بمب هاى شیمیایى را چه کسانى ساختند؟ دانشمندان دنیاپرست بى عاطفه! کسانى که عواطف انسانى را به دلارها فروختند و کشته شدن هزاران انسان را در حلبچه ندیدند! چه کسانى شهرهاى هیروشیما و ناکازاکى ژاپن و یک صد هزار سکنه آنها را با بمب هاى اتمى و در مدّت چند لحظه نابود کردند؟(1)

انسانهاى دانشمندى که عواطفشان مرده و از انسانیّت بویى نبرده بودند و چون درندگان لذّتشان نابودى دیگران بود! چه کسانى نزدیک به بیست میلیون مین ضدّ نفر در سراسر کره زمین کاشته اند؟ حیوان صفتانى که تنها نام انسان بر خو نهاده اند و از عواطف انسانى بى بهره اند! به واسطه غیر اخلاقى و انسانى بودن این نوع از مین ها جهانیان تصمیم گرفتند، ساخت و استفاده آنها را ممنوع کنند; ولى کشور پر عواطف و طرفدار جدّى حقوق بشر! یعنى آمریکا با این تصمیم جهانى مخالفت ورزید! دیگر بار که خواستند سلاح هاى کشتار جمعى را نابود و تولید آن را ممنوع نمایند باز این انسان هاى به ظاهر مهربان و نوع دوستان دلسوز بودند که مخالفت کردند! زیرا که رهبران آمریکا تحت فشار اسرائیلیان منافق اگر چه تشکیلاتى به نام حقوق بشر را سازماندهى کردند، امّا از آن تنها به عنوان سلاحى براى سرکوبى مخالفان خود بهره بردارى مى کنند. گویى رعایت حقوق بشر درباره همدستان و دوستان خود معنایى ندارد!

 

 


1- خلبانى که این شهرها را بمباران کرده بود، مى گوید: «دیدم در عرض یک ساعت تمام شهر مانند خیمه اى آتش گرفت و شعله هاى آتش تا ارتفاع یک صد مترى زبانه مى کشید!»

  ?علم و عاطفه وجه تمایز انسان از حیوان

تفاوت انسان و حیوان در این است که آدمى داراى عقل و عاطفه و به تعبیر دیگر داراى درک و احساسات است; ولى حیوان فاقد این دو امتیاز است. گرچه بعضى از حیوانات داراى هوش و شعور بسیار ضعیفى هستند و شاید در بعضى از حیوانات گونه اى عاطفه خام وجود داشته باشد; مثلا یک مرغ به هنگام خطر از جوجه هاى خود دفاع مى کند; ولى این شعور و عاطفه حیوان در مقام مقایسه با انسان ناچیز و هیچ محسوب مى شود، حتّى بسیارى از حیوانات بچّه هاى خود را مى خورند و بعضى دیگر، وقتى بچّه هایشان بزرگ مى شوند آنها را از خود مى رانند. حال اگر عقل انسان از کار افتاد، وى آدمى احمق خوانده مى شود و دیگر سزاوار نام انسان نیست; ولى اگر عواطفش از بین برود دیگر نه ترحّم و مرّوتى در او مى توان یافت و نه عشق و ارادتى و در این حال چه بسا او را درّنده خوتر از حیوان هم بتوان نامید.

  ?دنیاى بى عاطفه ها

متأسّفانه جهان امروز، جهان بى عاطفه هاست. اگرچه بشر امروزى در علم و دانش و دستاوردهاى علمى به پیشرفت هاى بى اندازه فراوانى دست یافت; لکن به همین میزان از عواطف و احساسات تهى و خالى شده است. در کشورهاى صنعتى معیار و ارزش مادّه و پول است و کالاى محبّت و عاطفه هم کمیات است و هم بى خریدار! حتّى عواطف خانوادگى در میان اعضاى یک خانواده به شدّت کم و ضعیف شده است. فرزندان وقتى تا حدّى بزرگ شوند پدر و مادر دیگر مسئولیّتى در برابر آنان نمى پذیرند و پدر و مادر هم که پیر مى شوند، فرزندانشان آنان را به خانه هاى سالمندان مى سپارند و دیگر حتّى به سراغشان هم نمى روند. میزان طلاق در این کشورها بسیار زیاد است تا حدّى که در بعضى از کشورها نیمى از ازدواج ها و گاه بیش از آن به طلاق منجر مى شود! ولى در کشور ما یک بیستم از ازدواج ها به طلاق ختم مى شود; اگرچه ما همین میزان اندک را هم زیاد مى دانیم. در محیط بى عاطفه ها کمک کردن به هم نوعان محتاج و فقیر معنایى ندارد. از «جشن عاطفه ها» و «بیایید شادیهایمان را تقسیم کنیم.» خبرى نیست و حتّى اگر شخص از تشنگى و گرسنگى بمیرد، کسى به یاریش نمى شتابد.

در خبرها آمده بود که: در یکى از کشورهاى غرب در جادّه اى پر رفت و آمد بنزین اتومبیلى تمام شد. راننده به قصد یارى از اتومبیل هاى دیگر ظرف به دست، کنار جادّه و در زیر بارش برف مى ایستد; ولى راننده هیچ اتومبیلى به او کمک نمى کند و به درخواست یاریش توجّه نمى کند و او یازده ساعت تمام در آن سرماى سخت ایستاد تا جان به جان آفرین تسلیم کرد! در حقیقت نابودى عواطف انسانى در چنان جوامعى به مرگ و نیستى چنین انسان هایى مى انجامد. بدین شواهد است که اعتقاد داریم که غربیها توان فهم و ادراک مفاهیم بلند اسلامى همچون شهادت، جهاد، ایثار، نوع دوستى، کمک به دیگران و... را ندارند. حتّى حقوق بشرشان نیز نشانگر عاطفه آنان نمى باشد، بلکه ابزارى براى سرکوب دشمنانشان است; مثلا اگر یک اسرائیلى به دست یک فلسطینى شهادت طلب کشته شود فریاد دفاع از «حقوق بشر» این موجودات بى عاطفه، گوش جهانیان را کر مى کند; امّا اگر در الجزایر هر روز زن و مرد و کوچک و بزرگ و پیر و جوان به بدترین وضع کشته شوند و بدنشان قطعه قطعه گردد، منادیان منافق و ریاکار «حقوق بشر» دم فرو مى بندند. گویى هیچ واقعه اى در جهان رخ نداده است!

  ?دین و مذهب، تقویت کننده عواطف

مهم ترین عواملى که عاطفه انسانى را تقویت مى کند، دین و مذهب است; زیرا که دین در روایات به «محبّت و کینه» تفسیر شده است: محبّت نسبت به مسلمانان و کینه نسبت به کفّار; مثلا در روایتى «فضیل بن یسار» مى گوید: از امام صادق(علیه السلام)سؤال کردم: آیا حبّ و بغض هم جزء ایمان است؟ امام صادق(علیه السلام) فرمود: مگر ایمان به غیر از حبّ و بغض چیز دیگرى است؟»(1) و در روایت دیگرى آمده است: روزى حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) حسن و حسین(علیهما السلام) را بوسید، مردى به نام اقرع که این کار را سبک مى شمرد به پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد، یا رسول اللّه! خداوند به من ده فرزند داده است; امّا هرگز هیچ یک از آنان را نبوسیده ام. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «مَا عَلَىَّ اَنْ نَزَعَ اللّهُ الرَّحْمَةَ مِنْک» من چه کنم که خداوند ریشه رحمت و شفقت را در قلب تو کنده است.(2)

دلى که محبّت در آن نیست، دیگر نه دل، که پاره سنگ است و نه شایسته نعمات بهشتى که سزاوار عقوبت جهنّم است. از برکت دین اسلام و وجود عواطف انسانى مردم مسلمان و متدیّن کشور ماست که على رغم وجود مشکلات اقتصادى در هنگام بروز حوادث و مشکلات به یارى برادران و خواهران خود مى شتابند و در سراسر کشور جنب و جوش پدید مى آید در هر کوى و برزن چادرى برپا مى شود و هر کس به اندازه توان خود کمکهاى نقدى و جنسى تقدیم مى کند. چه زیباست این جلوه هاى عواطف انسانى!

* * *


1- میزان الحکمة، باب 658، حدیث 3096، در این باب سه روایت دیگر نیز در این زمینه نقل شده است.

2- مکارم الاخلاق (چاپ مؤسسه اعلاى کربلا»، صفحه 252، به نقل از اخلاق انبیا، صفحه 416.

  ?عوامل قساوت در قرآن

خداوند متعال در قرآن در آیات زیر به عوامل قساوت و سنگدلى اشاره کرده است:

اوّل ـ در آیه 13 سوره سوره مائده مى فرماید: «فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُم لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُم قاسِیَة» به علّت پیمان شکنى، آنان ]یهود بنى اسرائیل[ را از خود دور کردیم و دل هاى آنان را سخت و سنگین نمودیم.

دوّم ـ خداوند بارى تعالى در آیه 16 سوره حدید مى فرماید:

«اَلَمْ یَأنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لاَ یَکُونُوا کَالَّذِینَ اُوتُو الْکِتابَ مِن قَبلُ فَطَالَ عَلَیهِمْ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِّنْهُمْ فاسِقُونَ» آیا وقت آن نرسیده است که دل هاى مؤمنان در برابر یاد خدا و آن سخن حق که نازل شده است خاشع گردد و مانند کسانى نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانى داده شد; سپس زمانى طولانى بر آنان گذشت و قلب هایشان قساوت پیدا کرد; بسیارى از آنها گناهکارند!

این آیه شریفه ابتدا با نهیب سخن حق، انسان غافل را از خواب غفلت بیدار مى کند.

اى انسان، تا کى از دست رفتن عزیزانت را مى بینى و مرگ را باور نمى کنى؟

تا کى شاهد ناپایدارى مادّیّات و بى وفایى دنیا هستى و هم چنان بدان دل مى بندى؟

سپس مؤمنان را بر حذر مى دارد از این که مثل بنى اسرائیل شوند; زیرا که آنان بر اثر عمر طولانى خود و تصوّر بى مرگى و نیز تأخیر بعثت پیامبر بعدى بتدریج تعالیم پیامبرشان را از یاد بردند و به خاطر نبود عذاب الهى، از خدا نیز غافل شدند و قساوت قلب پیدا کردند و گنهکار شدند!

از این آیه شریفه دوّمین عامل قساوت قلب شناخته مى شود «دور ماندن از تعالیم انبیا و اولیا و ادیان الهى». از این عوامل و بیان قرآن مى توان نتیجه گرفت که: برخى عذاب هاى الهى در زندگى دنیایى خود، نوعى الطاف خداوند است; زیرا که ممکن است سبب ساز توبه و دورى از گناه و بازگشت به سوى خداوند و در حقیقت بازدارنده از ابتلا به قساوت قلبى شود.(1)

خواهران و برادران گرامى! جوانان و نوجوانان را با جلسات دینى آشنا کنید و آنان را به مجالس مذهبى ببرید تا مبادا بر اثر دورى و جدایى از تعالیم دینى و فرهنگ و معارف اسلامى، قساوت قلب پیدا کنند و عواطف انسانى در آنان از بین برود.

 

 


1- صراحت کلام خداوند در آیات 42 و 43 سوره مبارکه انعام مؤیّد این نتیجه گیرى است: «ما بر امّتهایى که پیش از تو بودند پیامبرانى فرستادیم ]و چون با آنان به مخالفت و ستیز برخاستند[ آنان را به سختى ها و آفتها دچار کردیم تا شاید ]به درگاه خداوند[ گریه و زارى کنند ]و لایق عفو و رحمت شوند[ پس چرا هنگامى که عذاب ما به آنان رسید زارى نکردند؟ زیرا که دلهایشان را قساوت فرا گرفته بود و شیطان کردار زشت آنان را در نظرشان آراسته بود».

  ?قساوت در روایات اسلامى

در روایات معصومان(علیهم السلام) نیز عوامل متعدّدى در بیان علل مرگ عواطف و قساوت قلبى انسانها ذکر شده است که به چند عامل اشاره مى شود:

اوّل ـ حضرت على(علیه السلام) مى فرماید: «ما جَفَّتِ الدُّمُوعُ اِلاّ لِقَسْوَةِ الُقلُوبِ و مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ اِلاّ بِکَثْرَةِ الذُّنُوبْ» چشمها خشک نمى شود و ]اشک آن قطع نمى گردد [مگر به واسطه قساوت قلب، و قساوت قلب حاصل نمى شود مگر به واسطه زیادى گناه.(1)

اگر انسانى از مصائب زندگى متأثّر نمى شود و گریه و زارى نمى کند یا شوق عبادت و مناجات ندارد و یا عواطف و ترحّم و نوع دوستى در او پیدا نمى شود و تنها به خود مى اندیشد و در پى تأمین خود است و نگران زیان و آسیب دیگران نیست، همه و همه در اثر فراوانى گناهان اوست.

در یکى از تشرفّها به خانه خدا زمانى در مسجد الحرام نشسته بودم، جوانى نزد من آمد و گفت: «اوّلین بار است که به سفر حج آمده ام و به این مکان مقدّس مشرّف شده ام; ولى هیچ احساس معنویّت در من زنده نشد، شوق راز و نیاز با خدا و گریه و زارى به درگاه او را ندارم» علّت را از من طلبید. در پاسخ گفتم: جوان! حتماً گناهان زیادى مرتکب شده اى! اوّل به درگاه خداوند از گناهانت توبه کن; سپس به زیارت و عبادت و مناجات بپرداز.

دوّم ـ یکى دیگر از عوامل قساوت قلب، آرزوهاى طولانى است

در روایتى آمده است: «خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) فرمود: «لا تُطَوِّلْ فِى الدُّنْیا اَمَلُکْ فَیَقْسُوا قَلْبُکْ وَ القاسُ الْقَلْبِ مِنّى بَعیدٌ» اى موسى! در دنیا آرزوهاى طولانى نداشته باشد که باعث سنگدلى مى شود و انسان سنگدل از من دور است.(2)

سوّم ـ دنیاپرستى و غرق شدن در خواسته هاى مادّى، در انسان مجالى براى رشد و بروز عواطف انسانى و نزدیکى به خدا نمى گذارد; زیرا که اصلى ترین هدف انسان پرعاطفه، وصال حق است. بنابراین، سوّمین عامل قساوت قلب را دنیاپرستى و دور شدن از خدا مى شناسد.

حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «لا تَکْثِرُو الکلامَ بِغَیْرِ ذِکرِ اللّهِ فِاِنَّ کَثرَة الکَلامِ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللّهِ تَقْسُو الْقَلْبَ» زیاد حرف زدن در صورتى که غیر از ذکر و یاد خدا باشد، قساوت قلب مى آورد.(3)

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به روشنى، زیاده گویى را از عوامل قساوت قلب دانسته است. شایعه پراکنى، دروغ گویى، اتّهام ناروا، شوخى بیش از اندازه و دخالت در امورى که مربوط به شخص نیست، از مظاهر پر گویى و نشانه قساوت قلب انسان پر سخن است.

چهارم ـ در روایت دیگرى از حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «ثَلاثٌ یُقِسْنَ الْقَلْبَ، اِسْتِماعُ اللَّهْوِ وَ طَلَبُ الصّیدِ وَ اِتْیانُ بابِ السُّلطانِ»(4) سه چیز باعث قساوت قلب مى شود: شنیدن موسیقى، شکارهاى تفریحى و رفتن به خانه فرمانرواى ستمگر.

گوش دادن به موسیقى حرام است و باعث سنگدلى مى شود و در این مورد باید هوشیار بود و با استدلال هایى چون: موسیقى از بین برنده کسالت و خستگى روحى است، یا موسیقى تنها به منظور هوسرانى نیست، یا موسیقى سنّتى و محلّى رواست، نباید به دام شیطان گرفتار شد. شکار اگر به قصد فراهم کردن معیشت و تهیّه روزى باشد اشکالى ندارد، ولى شکارى که به قصد تفریح و سرگرمى باشد، در دین اسلام حرام است و حتّى نماز کامل و روزه بر شکارچى در چنین سفرهایى واجب است. بیشتر پادشاهان و فرمانروایان شکارگاه هاى اختصاصى داشتند و در آن به قصد سرگرمى و تفریح شکار مى کردند.

چگونه مى تواند گرفتن جان یک مخلوق جاندار، سبب تفریح گردد؟ فرمانروایان آدمهاى قسى القلب و ظالمى بودند و براى حفظ قدرت و موقعیّت خود بدترین جنایتها را مرتکب مى شدند و گاه نزدیکان، پدر و برادر خود را براى حفظ مقام خود مى کشتند; مثلا «مأمون» برادرش «امین» را فداى تخت و سلطنت کرد و یا در این اواخر یکى از سران کنونى یک کشور عربى پدرش را کشت تا موقعیّت حکومتى اش مستحکم شود. اشخاصى که با این گونه آدمها ارتباط نزدیک و مداوم پیدا مى کنند، قلبشان سخت مى شود و چون زرق و برق زندگى آنان را مى بینند از خدا دور مى شوند. از خدا مى خواهیم که قلبى پر عاطفه به ما عنایت کند. قلبى که چشمه جوشان عشق «او» باشد و با ذکر نامش، حلقه هاى اشک در چشمانمان ظاهر شود.

پنجم ـ حضرت على(علیه السلام) مى فرماید: «کَثْرَةُ الْمالِ مُفْسِدَةِ لِلدّینِ وَ مَقاساةٌ لِلْقَلْبِ» ثروت و مال زیاد هم دین انسان را فاسد مى کند و هم موجب قساوت و سنگدلى مى شود.(5)

شکّى نیست که مال و ثروت ابزار خوبى براى دستیابى به نیکیها و خوبى هاست و شاید به همین دلیل در قرآن مجید در آیه 180 سوره بقره آمده است: «... اِنْ تَرَکَ خَیْراً الوَصیَّةُ» مفسّرین «خیر» را در این آیه به مال و ثروت تفسیر کرده اند; ولى کسانى که از اموال زیادشان استفاده خوبى و خیر بکنند کم هستند و نادر.(6)

بیشتر مال داران و ثروتمندان مال و ثروتشان را در راه خیر مصرف نمى کنند و در نتیجه این فراوانى اموال سبب دورى آنها از خداوند و باعث قساوت قلب آنها مى شود.

ششم ـ امام صادق(علیه السلام) در روایتى مى فرمایند: «اَنْهاکُمْ اَنْ تُطْرِحُوا التّرابَ عَلى ذَوِى الاَرْحامِ فَاِنَّ ذلکَ یُورِثُ القِسْوَة وَ مَنْ قَسى قَلْبُهُ بَعُدَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ» شما را نهى مى کنم از این که خاک بر روى مرده هاى نزدیک خود بریزید; چون این کار باعث سنگدلى مى شود و کسى که سنگدل شود از خدا دور مى گردد.(7)

اسلام براى تمامى امور مربوط به انسان برنامه تعیین کرده است حتّى در مسائل ظاهراً کم اهمّیّت; مثلا در مورد استقبال و بدرقه میهمان مى گوید: هنگام استقبال به میهمان کمک کن تا اسباب و اثاثیه اش را به خانه بیاورد; ولى هنگام بدرقه در حمل لوازمش او را کمک نکن; چون معناى این کار این است که صاحب خانه علاقه مند به رفتن میهمان است و این باعث قساوت قلب مى شود.

در این حدیث نیز یکى دیگر از این قوانین ظریف و دقیق اسلامى بیان شده است. از آن جایى که اقوام و بستگان عواطفشان به یکدیگر زیادتر است به همین جهت دستور داده شده است که به هنگام دفن میّت مسلمان، نزدیکان و اقوامش بر روى او خاک نریزند; چون این کار به همان اندازه از عواطف آنان مى کاهد و باعث قساوت قلب مى شود و انسان سنگدل از خداوند دور است.

هفتم ـ حضرت على(علیه السلام) مى فرماید: «النَّظَرُ اِلى الْبَخیلِ یُقسِى الْقَلْب» نگاه کردن به چهره انسان بخیل باعث قساوت قلب و سنگدلى مى شود.(8)

انسان وقتى شخص بخیل را مى بیند به یاد بخل او مى افتد و بخل یادآور قساوت است و یادآورى قساوت کم کم در انسان اثر مى کند.

 


1- علل الشّرایع، صفحه 81 و میزان الحکمة، باب 3402، حدیث 16699.

2- میزان الحکمة، باب 3402، حدیث 16700.

3- میزان الحکمة، باب 3402، حدیث 16702.

4- میزان الحکمة، باب 3402، حدیث 16703.

5- میزان الحکمة، باب 3402، حدیث 16707.

6- همانند حضرت خدیجه(علیها السلام) که همه ثروت خود را براى تبلیغ اسلام در اختیار پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرار داد.

7- میزان الحکمة، باب 3402، حدیث 16710.

8- میزان الحکمة، باب 3402، حدیث 16709.

  ?فصل پنجم

  ?چهارمین مثال: مثال کفّار

خداوند در آیه 171 سوره بقره مى فرماید: «وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِى یَنْعِقُ بِمالا یَسْمَعُ اِلاَّ دُعَاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لایَعْقِلُونَ» مَثَل کافران ]در شنیدن سخن پیامبران و عدم درک معناى آن[ همچون حیوانى است که کسى او را ] براى نجات از خطر[ صدا زند و او ]معناى آن آواز را نفهمد[ جز صدایى نشنود. اینان ]کافران [کران و لالان و نابینایان هستند و ]از این رو[ هیچ نمى فهمند.

  ?مانع بزرگ در دعوت پیامبران: «تقلید کورکورانه»

یکى از موانع مهّم و مستمر بر سر راه دعوت انبیا تقلید از نیاکان بوده است. پیامبران وقتى امّتهایشان را به توحید، یکتاپرستى و پذیرفتن آیین الهى فرا مى خواندند، آنان در پاسخ مى گفتند: «بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا»(1) ما تنها از آیینى پیروى مى کنیم که پدران خود را بر آن یافتیم.

در حقیقت دلیل ردّ دعوت انبیا را در بت پرستى پدران و نیاکان و پیروى کورکورانه از شیوه پیشینیان خود عنوان مى کردند. و هنگامى که پیامبر بزرگوار اسلام(صلى الله علیه وآله) مردم را به دین «اسلام» و پرستش خداى یکتا دعوت مى کردند، واکنش آنان اظهار شگفتى از «سنّت شکنى» حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) بوده و توجیه شان در ردّ دعوت آن حضرت، پیروى از آیین بت پرستى پدران و نیاکان خود و تصمیمشان ادامه راه آنان و تداوم پرستش خدایانى بوده که با دست خود مى ساختند; آن هم خدایانى که اگر از خرما ساخته مى شد، گاه به هنگام گرسنگى آن را مى خوردند. خداوند در این باره از زبان کافران مى فرماید: «اَجَعَلَ الاْلِهَةَ اِلهاً واحِداً اِنَّ هَذا لَشَىْءٌ عُجابٌ» آیا او (محمّد) به جاى این همه خدایان ]ما[ خداى یکتا قرار داده؟! این براستى چیز شگفتى است!(2)

در بعضى از تواریخ آمده است که: حضرت ابوطالب بیمار شده بود، در آن هنگام برادرزاده اش محمّد(صلى الله علیه وآله) بیرون از خانه مشغول تبلیغ و عرضه آیین مقدّس اسلام بود. سران قریش که منتظر فرصتى بودند تا درباره محمّد(صلى الله علیه وآله) با سرپرست و پشتیبانش، ابوطالب گفتگو کنند، به بهانه عیادت به خانه وى رفتند و گفتند: اى ابوطالب تو بزرگ قبیله اى! کسى را دنبال محمّد بفرست تا به این جا بیاید و در مورد مطالبى که این روزها به مردم مى گوید صحبت کنیم و با هم معامله و مصالحه کنیم تا نه او متعرّض خدایان ما شود و نه ما مزاحم او شویم. در نتیجه اختلاف و تفرقه در بین مردم تشدید نشود.

حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) به نزد عمو آمد. ابوطالب خطاب به ایشان عرض کرد: اینان، بزرگان قریش هستند و براى بیان چنین موضوعى و به قصد دستیابى به سازش به این جا آمده اند. شما چه مى فرمایید؟ حضرت در جواب عمو و خطاب به سران قریش سخنى پربار و زیبا فرمودند; سخنى که سران قریش قطعاً عمق و عظمت آن را درک نکردند. پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «کَلِمَة واحِدَة یُعْطُونیها یَمْلِکُونَ بِهِ الْعَرَبُ وَ یُدینُ لَهُمْ بِهِ الْعَجَمُ» اگر تنها در یک کلمه با من موافقت کنند هم مالک عرب مى شوند و هم عجم تابع آنها خواهد شد.

یعنى بر تمام جهان فرمان خواهند داد و همه جهانیان مطیع و تابع آنان مى شوند.

ابوجهل با تعجّب گفت: «نَعَمْ وَ اَبیکَ عَشَرَ کَلِمات» یک جمله که سهل است ما ده جمله مى گوییم. حضرت فرمود: شما همین یک جمله را بگویید کافى است: «تَقُولُونَ لا اِله اِلاّ اللّهُ وَ تَخْلَعُونَ الاَنْدادَ مِنْ دُونِهِ» بگویید خدایى جز خداى یکتا نیست و عبادت بتها را از گردن خود بردارید.

یعنى زیر پرچم توحید و یکتاپرستى جمع شوید تا عزّت و عظمت پیدا کنید.

سران قریش با نگاهى ناباورانه و پرتعجّب گفتند: «اَجَعَلَ الالِهَة اِلهاً واحِداً اِنَّ هذا لَشَىء عُجابٌ.»(3)


1- سوره لقمان: آیه 21. این مطلب در آیات دیگرى از قرآن مجید نیز آمده است، از جمله: آیه 104، سوره مائده; آیه 28 سوره اعراف; سوره یونس: آیه 78; سوره انبیاء: آیه 53; سوره شعراء: آیه 74; سوره زخرف: آیات 22 و 23.

2- سوره ص : آیه 5.

3- فروغ ابدیّت، جلد 1، صفحه 222 به بعد و تفسیر نمونه، جلد 19، صفحه 213.






نوشته شده در تاریخ 90/3/21 ساعت 9:47 ص توسط جواد قاسم آبادی


نتایج مَثَل ها

از آیات چهارگانه این دو مثل مى توان نتیجه گرفت: که «منافق آرامش ندارد» تنهایى و ترس، اضطراب، رسوایى و تمامى خطراتى که آن مسافر تنهاى عقب مانده از قافله را در بیابان تاریک و بى آب و علف و بارانى و پر رعد و برق و صاعقه، تهدید مى کند براى منافق هم متصوّر است; امّا مسلمان مؤمن آرامش دارد; زیرا «آرامش در سایه ایمان خالص به خداست».

خداوند متعال چه زیبا مى فرماید: «اَلَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا ایمانَهُمْ بِظُلْم اُولئِکَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ;(1) (آرى) آنهایى که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدایت یافتگانند!»

ظلم در این آیه به دو معنا تفسیر شده است : نخست این که ظلم به معناى شرک است و «ایمانهم بظلم» یعنى ایمان خالصى که به شرک آلوده نشده است. دیگر این که ظلم به معناى ستم است و آن بخش از آیه چنین معنا مى شود: ایمانى که همراه ظلم و ستم نباشد باعث ایمنى مؤمنان است.

در آیات دیگر مى خوانیم: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اَلَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَیَوةِ الدُّنیا وَ فِى الاْخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(2) آگاه باشید (دوستان) اولیاى خدا نه ترسى دارند و نه غمگین مى شوند. همانهایى که ایمان آوردند و (مخالفت فرمان خدا) پرهیز مى کردند در زندگى دنیا و آخرت شاد (و مسرور)ند. وعده هاى الهى تخلّف ناپذیر است! این است آن رستگارى بزرگ!

ناامنى، پریشانى و ترس در این دنیا و آتش و عذاب جهنّم در آخرت نصیب منافقان مى شود و آرامش و اطمینان خاطر، سعادت و رستگارى از آن مؤمنان است. این امر با دانش امروزى نیز به اثبات رسیده است. اخیراً در سمینارى تحت عنوان «تأثیر دین در روح انسان» دانشمندان شرکت کننده در آن بدین نتیجه رسیدند که افراد مؤمن کمتر به بیماریهاى روحى و روانى دچار هستند و این گونه بیماریها بیشتر در افراد بى ایمان بروز مى کند و دیده مى شود; زیرا کسى که به خدا ایمان ندارد تنهاست; کمترین دگرگونى در زندگانیش او را مى لرزاند. امّا مسلمان مؤمن تنها نیست، بلکه با توکّل بر خدا در مقابل حوادث، ثبات و شکیبایى نشان مى دهد. اگر یکى از عزیزانش را از دست بدهد آیه شریفه «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ»(3) را قرائت مى کند و با این باور عملى هم تحمّل مصیبت بر او آسان مى شود و هم الطاف و رحمت خداوند را شامل حال خود مى کند.(4) و اگر سرمایه اش را از کف دهد و در داد و ستد زندگى زیان کند خود را نمى بازد، همانگونه که اگر سود فراوانى عایدش گردد دچار غرور نمى شود، بلکه در هر حال نغمه زیباى این کلام الهى را زمزمه مى کند: «لِکَیْلا تَأسَوْا عَلى مَافَاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور»(5) براى آنچه از دست داده اید، تأسّف نخورید و به آنچه به دست آورده اید دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکّبر و خودستایى را دوست ندارد.

اگر حوادث دیگرى برایش رخ دهد آنها را آزمون الهى و مایه کمال فردى و ثواب آخرت خویش مى داند و نه تنها به زمین و زمان ناسزا نمى گوید! بلکه خدا را شکر مى کند و ایمان و اتّکایش به خداوند محکمتر مى شود. اگر در زندگى بزرگان تأمّل کنیم و سیره آنان را مطالعه کنیم، مفهوم این آیات و توضیحات را به صورتى عملى شاهد خواهیم بود.


1- سوره انعام، آیه 82.

2- سوره یونس، آیات 64ـ62.

3- سوره بقره، آیه 156.

4- سوره بقره، آیه 157.

5- سوره حدید، آیه 23.

  ?سعید بن جبیر به هنگام مرگ

یکى از این بزرگان و اولیاء اللّه «سعید بن جبیر» یاور امام سجّاد(علیه السلام) و مؤمن خالص متوکّل به خدا و کسى است که بر مرگ لبخند زده است. مأموران حجّاج بن یوسف ثقفى(1) سعید بن جبیر را به نزد این سنگدل و جنایتکار بى رقیب تاریخ مى آورند. حجّاج چون نمى تواند در سخن بر او چیره شود، دستور مى دهد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران مى بینند که سعید در نهایت خونسردى رو به قبله این آیه شریفه را تلاوت مى کند. «اِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ حَنِیفاً وَ مآ اَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ»; من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمین را آفرید. من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.(2)

به قصد توهین به سعید فرمان داده بود او را همچون حیوانى رو به قبله گردن زنند. چون مى بیند قرائت آن آیه براى سعید عزّت و سعادتى ایجاد کرده است. بار دیگر دستور مى دهد که پشت به قبله او را بکشند و این بار آواى ملکوتى این آیه شریفه از حلقوم سعید بلند شد که: «وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ المَغْرِبُ فَاَیْنََما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»; مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سود رو کنید ـ حتّى پشت به قبله ـ خدا آن جاست! خداوند بى نیاز و داناست.(3)

حجّاج خشمگینانه و شکست خورده دستور مى دهد سرش را بر روى زمین از تنش جدا کنند و سعید که مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظیر این کلام خدا را زمزمه مى کند که: «مِنْهَا خَلَقْناکُمْ وَ فِیهَا نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً اُخْرَى»; ما شما را از زمین آفریدیم و در آن باز مى گردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون مى آوریم.(4)

حجّاج بى اختیار فریاد مى زند: «گردنش را بزنید و ما را از شرّ او راحت کنید». سعید در آخرین لحظه عمرش با خدایش سخن مى گوید و از او مى خواهد: «اَللّهُمَ لاَ تُسَلِّطْهُ عَلَى احَد بَعْدى»; پروردگارا! پس از من حجّاج را بر هیچ کس مسلّط مفرما. و لحظه اى بعد به دیدار پروردگارش نایل آمد. نفرین سعید مستجاب شد و گریبان حجّاج را گرفت تا جایى که بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزید آنقدر احساس سرما مى کرد که دستهایش را داخل آتش قرار مى داد; ولى باز هم مى لرزید! یکى از بزرگان به دیدنش آمد، حجّاج گفت: «برایم دعایى بکن» آن شخص گفت: «مگر نگفتم این قدر جنایت مکن! این نتیجه آن جنایات توست». حجّاج گفت: «نمى گویم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بمیرم تا از این وضع نجات یابم».(5) براستى چنین است که امنیّت و آسایش و آرامش در این دنیا از آن مؤمنان است نه منافقان; چه دین خدا تنها براى امور مربوط به آخرت نیست، بلکه ناظر به زندگى این دنیا نیز هست.


1- یکى از نویسندگان در مورد حجّاج مى گوید: «اگر در معرّفى جنایتکاران هر مذهب و ملّت مسابقه اى برگزار شود و ما حجّاج را به عنوان جنایتکارترین فرمانرواى مسلمانان معرّفى کنیم; قطعاً برنده خواهیم شد!» و انصافاً این کلام دور از واقعیت نیست; چون یکى از تفریحات حجّاج بریدن سر مخالفان خود و تماشاى فوران کردن خون از رگهاى مقتول بود و مى گفت: «من از این صحنه لذّت مى برم!».

2- سوره انعام، آیه 79.

3- سوره بقره، آیه 115.

4- سوره طه، آیه 55.

5- سفینة البحار، ماده سَعَدَ.

  ?فصل چهارم

  ?سوّمین مثال: قساوت قلب

خداوند در آیه مبارکه 74 سوره بقره مى فرماید: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِىَ کَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهَارُ وَاِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ اِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ»; سپس دلهاى شما پس از این واقعه، چون سنگ سخت شد و حتّى سخت تر از سنگ; چرا که از پاره اى از سنگ ها گاه نهرها جارى مى شود و پاره اى از آنها چون شکافته شود، آب از آن بیرون مى جهد و پاره اى از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر مى افتد (امّا دلهاى شما نه از خوف خدا مى تپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است) و خداوند از اعمال شما غافل نیست.

این آیه شریفه در مورد «بنى اسرائیل» و مثال جالب و زیبایى در مورد سنگدلى آنهاست بنى اسرائیل در طول تاریخ بشریّت کارنامه تاریک و سیاهى داشته اند. تعصّب، لجاجت، بهانه گیرى، خودبرتربینى، کینه توزى نسبت به پیامبرشان، نفوذناپذیرى در مقابل حق از جمله ویژگیهاى این قوم سرکش و ناسپاس است. یهودیان در صدر اسلام هم بر ضدّ مسلمانان کارشکنى هاى فراوان کردند و نسبت به آنان نفاق مىورزیدند. از یک طرف با مسلمانان پیمان مى بستند و از طرف دیگر با زیر پا نهادن آن عهد و پیمان از پشت بر پیکر اسلام خنجر مى زدند، عداوت و دشمنى این قوم لجوج با مسلمانان هرگز تمام نشد و همچنان ادامه یافت و در عصر و زمان ما به اوج خود رسید و مى توان گفت بیشترین ضربه را «بنى اسرائیل» یا بخش خاصّى از آن به نام «صهیونیزم» بر پیکره امّت اسلامى وارد کرده است. اینان در کشورهاى اسلامى منشأ فسادها، قتل ها، درگیرى ها، اختلافات، فحشا و بى اعتنایى به احکام اسلامى مخصوصاً رباخوارى و... بوده و هستند، تا بدان حدّ که اگر مظالم آنان یک جا جمع آورى شود، یک کتاب و شاید چند کتاب قطور نوشته شود، بنى اسرائیل آنقدر بى عاطفه و سنگدل بودند که حتّى به پیامبران خودشان هم رحم نمى کردند. حضرت موسى(علیه السلام) از این قوم لجوج و دل پر خونى داشت. وقتى اینها نسبت به پیامبرشان تا این اندازه بى رحم باشند، روشن است که نسبت به دیگران چگونه خواهند بود.

  ?داستان گاو بنى اسرائیل

آیه شریفه مورد بحث در پى آیاتى است که داستان «گاو بنى اسرائیل» را بیان مى کند. خلاصه داستان ـ که در آیات 73ـ67 سوره بقره آمده است ـ به قرار زیر است:

یکى از بنى اسرائیل به شکل مرموزى کشته شد. و این قتل، سبب اختلاف میان آنها گردید. معمولا وقتى که حادثه اى رخ مى دهد و عامل آن مشخّص نیست، کسانى که با هم خرده حسابى دارند، گناه را به گردن طرف دیگر مى اندازند و آنان را عامل آن حادثه معرّفى مى کنند. اصل حادثه این بود که جوانى عموى ثروتمند خود را به قتل رساند. این برادرزاده جوان و تنها وارث که از دیر مردن «عمو» ناراحت بود او را کشت تا صاحب و وارث اموال و ثروت فراوان او گردد. بعضى نیز انگیزه قتل را علاقه شدید آن جوان به دختر عموى خود مى دانند; زیرا که عمو على رغم دلبستگى برادرزاده، دخترش را به ازدواج دیگرى درآورده بود. وقتى خبر قتل این شخص در بین بنى اسرائیل پخش شد، غوغایى برپا شد و هر کس به دنبال قاتل مى گشت از جمله برادرزاده مقتول; یعنى قاتل حقیقى مصرّانه خواستار شناسایى قاتل بود. فتنه عظیمى برپا شد، نزدیک بود که قبایل در مقابل همدیگر صف آرایى کنند و این حادثه به یک جنگ کامل تبدیل شود. براى حلّ مشکل به خدمت حضرت موسى(صلى الله علیه وآله) رفتند و از او خواستند که از خدا بخواهد تا قاتل شناخته شود. حضرتش دست به دعا شد و خداوند خواسته اش را اجابت کرد و فرمود: گاوى ذبح کنید و خونش را به بدن مقتول بزنید تا وى زنده شود و خود، قاتل را معرّفى کند; بنابراین قرار شد از طریق معجزه این فتنه پایان پذیرد. کلام خداوند در این باره اطلاق دارد و در مقام بیان است و بى قید و شرط; امّا این قوم لجوج شروع به بهانه جویى کردند و گفتند: این گاو باید در چه سنّ و سالى باشد؟ حضرت موسى گفت: باید وحى نازل شود. منتظر وحى شد. خداوند فرمود: نه پیر باشد و نه جوان. بنى اسرائیل رفتند و برگشتند و گفتند: این گاو چه رنگى باید داشته باشد؟ حضرت موسى باز در انتظار وحى نشست. وحى آمد که: گاوى باشد زرد یک دست که رنگ آن بینندگان را مسرور سازد. باز بهانه گرفتند که: چه نوع گاوى باشد؟ باز وحى آمد که: نه گاو شخم زن باشد و نه گاو آب یارى; ولى گاوى که از هر عیبى پاک و مبرّا باشد. بالاخره بعد از زحمت هاى فراوان و خرج زیاد گاو مورد نظر را یافتند و او را ذبح کردند و به اعجاز الهى مقتول زنده شد و قاتل را معرّفى کرد.

  ?شرح و تفسیر آیه شریفه

این معجزه، طبیعتاً مى بایست ایمانشان را بیشتر و آنان را به خداوند نزدیکتر مى کرد; امّا بر خلاف این عمل شد. چه این آیه پس از بیان این داستان آمده است: بهانه جویى، اختلاف انگیزى، فتنه گرى، تمرّد از فرمان الهى، لجاجت، بى حرمتى به پیامبران و... باعث شد که «قلب هاى شما مانند سنگ سخت، بلکه سخت تر از سنگ شود.» آیات متعدّدى در قرآن مجید وجود دارد که کلمه «قلب» و مشتقّاتش در آن به کار برده شده است.(1) آیا منظور از قلب در این آیات همان قلب صنوبرى شکل است که در سینه انسانهاست؟ همان عضوى است که کار گردش خون در بدن انسان را به عهده دارد؟ آیا منظور از قلب در قرآن مجید همان عضوى است که از عجایب خلقت است و در هر دقیقه بطور متوسّط 70 مرتبه مى زند و در هر دقیقه 2 بار تمام خون را در تمام بدن انسان به گردش درمى آورد و به جاى اوّل باز مى گرداند؟ اگر چه این قلب صنوبرى شکل از عجایب خلقت خداوند است و وظایف مهمّى هم در بدن انسان به عهده دارد; ولى مراد قرآن از قلب، این قلب صنوبرى شکل نیست.

براى روشن شدن اهمّیّت قلب در بدن، اختصاراً به وظایف آن اشاره مى شود که عبارتند از:

اوّل ـ تغذیه تمام سلولهاى بدن، موادّ غذایى در معده یا شیره معده آمیخته و آماده مى شود و در روده ها جذب و سپس وارد گردش خون مى شود. خون، موادّ غذایى مورد نیاز بدن را به تمام ذرّات و سلول هاى بدن مى رساند. بدین وسیله، غذاى تمام بدن تأمین مى شود.

دوّم ـ آبیارى بدن، قسمت عمده بدن انسان آب است. اگر بخشى از بدن انسان کم آب شود، پژمرده مى شود و مى خشکد و کم کم باعث مرگ انسان مى شود.

سوّم ـ رساندن حرارت یکسان به بدن، بدن انسان گرم است، هیچ گاه فکر کرده اید که بدن انسان این حرارت را از کجا تأمین مى کند؟ اکسیژن از هوا وارد دستگاه تنفّسى انسان مى شود و از آن جا جذب بدن و گردش خون انسان مى شود و با سوخت و سوزى که در سلول هاى بدن انجام مى شود، تبدیل به حرارت
مى گردد و این حرارت به وسیله خون و قلب به همه سلول هاى بدن انسان مى رسد.

چهارم ـ جمع آورى موادّ زاید و سمّى، موادّ زاید و اکثراً سمّى حاصل از سوخت و سوز بدن به وسیله خون به گردش درمى آید. مقدارى از آن به وسیله دستگاه تنفّسى دفع مى شود و مقدارى نیز به داخل کلیه ها مى آید و توسّط ادرار دفع مى گردد.

انصافاً این قلب با این ظرافت و با این کار زیاد و خستگى ناپذیر، آیتى بزرگ از خداوند است. اگر این قلب از آهن هم باشد در حدود 70 سال عمر انسان ساییده مى شود و از بین مى رود; امّا قدرت بى انتهاى خالق، اندامى آفریده که گاهى حتّى بیش از یک صد سال کار مى کند و عجیب تر این که قلب از جمله اندام هاى بدن است که در خواب و بیدارى مشغول کار است اگر چه فعالیّتش در خواب کمتر است.

این جاست که انسان در مقابل این فرموده خداوند «وَ فِى الاَْرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ وَ فِى اَنْفُسِکُمْ اَفَلاَ تُبْصِرُونَ» و در زمین نشانه هایى (دال بر وجود خدا) براى جویندگان یقین پیداست و در وجود خود شما (نیز آیاتى است) آیا نمى بینید؟!(2) با تمام وجود سر تعظیم فرود مى آورد.

اگر به جز «قلب» دلیل دیگرى بر عظمت خداوند وجود نمى داشت توجّه به قلب براى درک قدرت و حکمت لایزالش کافى مى بود. براى پى بردن بیشتر به عظمت این خلقت و دانستن ارزش این هدیه خدایى، به مطلب زیر توجّه کنید:


1- بیش از 130 بار از قلب و مشتقّاتش در قرآن استفاده شده است.

2- سوره ذاریات، آیات 20 و 21.

  ?قلب مصنوعى آینه اى براى عظمت قلب انسان

چندین سال قبل یک قلب مصنوعى به قیمت 30 میلیون دلار ساختند; ولى

این قلب گران قیمت، 6 روز بیشتر عمر نکرد و در آن 6 روز هم استفاده کننده آن قدرت حرکت و راه رفتن نداشت. چگونه مى توانیم تنها به خاطر نعمت قلب خود که آن خالق منّان رایگان در اختیار ما نهاده است، شکرگزار باشیم؟ چه زیبا مى فرماید: «وَفى اَنْفُسِکُمْ اَفَلا تُبْصِرُون».

حال که دریافتیم مراد قرآن از قلب این اندام صنوبرى شکل درون سینه نیست; گوییم منظور از قلب در قرآن عقل و عاطفه است. خداوند در آیه 179 سوره اعراف مى فرماید: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا» جهنّمیان قلب هایى دارند که با آن نمى فهمند، منظور از قلب در این آیه و دیگر آیاتى که کلمه قلب در آن به کار رفته است، عاطفه و عقل انسان است; چون درک و فهم مربوط به عقل انسان است.

همان گونه که محبّت، شعور و دانش مربوط به عاطفه و عقل است; به عنوان نمونه، خداوند متعال در آیه 10 سوره بقره مى فرماید: «فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» در دلهاى آنان (منافقان) نوعى بیمارى است; خداوند بر بیمارى آنان افزوده است.

آیا قلب صنوبرى شکل منافق بر اثر بیمارى نفاق از کار مى افتد و باز مى ایستد؟ و یا بر اثر نفاق و فتنه گرى دریچه قلبشان گشاد مى شود؟ بدیهى است، منظور از قلب و بیمارى آن، اندامى به نام «قلب» و بیمارى هاى شناخته شده عضوى آن نیست، بلکه مراد همان عقل و عاطفه است که در اثر اعمال نفاق آمیز، ضعیف و بیمار مى شود تا بدان حد که در حرم امام رضا(علیه السلام) هم آدم کشى مى کند و در حقیقت مى میرد. در روایتى مى خوانیم که: «امر به معروف سه مرحله دارد مرحله اوّل: قلبى، مرحله دوّم: زبانى و گفتارى و مرحله سوّم: عملى و اجرایى» اگر مرحله سوّم امکان نداشت مرحله دوّم و اوّل و اگر مرحله دوّم و سوّم مقدور نبود، مرحله اوّل ضرورى مى نماید. بدین معنا که شخص باید در دل از ظلم و فساد و ظالمان و مفسدان بیزار و نسبت به مصلحان و مؤمنان قلباً علاقه مند باشد; ولى اگر کسى امر به معروف را در هر سه مرحله ترک کند «فَمَنْ لَمْ یَعْرِفُ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ یُنْکِر مُنْکِراً قُلِبَ فَجُعِلَ اَعْلاهُ اَسْفَلُهُ» قلب او وارونه مى شود; یعنى پایین قلب به طرف بالا و بالاى آن به طرف پایین قرار مى گیرد.(1) آیا منظور از این قلب همین صنوبرى است؟ این اندام درون قفسه سینه جابه جا نمى شود و واژگون نمى گردد; پس منظور از قلب در این روایت نیز عاطفه و ادراک است.

از مجموع آنچه گفته شد، نتیجه مى گیریم که قلب در استعمالات قرآن و روایات به دو معناست:

1ـ عقل و خرد انسانى. 2ـ عواطف آدمى; یعنى آن دو پدیده روحانى که مرکز ادراک و احساسات است. بنابراین، وقتى گفته مى شود «قلب دارند و نمى فهمند» مراد این است که عقل دارند; ولى نیروى ادراک و شعورشان از کار افتاده است و زمانى که گفته مى شود «قلبشان سخت شد»; یعنى عاطفه آنها مرده است.

امّا «قلب»، در آیه شریفه 46 سوره حج «فَاِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ; چرا که چشمهاى ظاهر نابینا نمى شوند، بلکه قلب هایى که در سینه جاى دارند کور مى شود به قرینه «فى الصدور» به معناى «قلب هایى که در سینه ها جاى دارند» آمده است به نظر مى رسد که مراد از آن همان قلب صنوبرى شکل بدن باشد، آیا به راستى چنین است؟

عقل گرچه درون سینه انسان نیست; ولى با «مغز» ارتباط دارد. به همین دلیل کسانى که مغز آنها از کار مى افتد، ممکن است براى مدّتى قلبشان کار بکند. بنابراین، «صدور» در این آیه شریفه به معناى سینه ها نیست، بلکه در این جا به معناى «جان» است و در نتیجه، قلب به معناى عقل و ادراک است، بنابراین مفهوم آیه شریفه چنین است: «عقلهایى که در جانهاست».

احتمال دیگر این که: قلب صنوبرى شکل اگر چه مرکز عقل و عواطف نیست; ولى بى ارتباط با این دو نیز نیست. چون ارتباطى مستقیم بین قلب و روح یا عقل و عاطفه انسان وجود دارد; زیرا هر پدیده اى براى روح انسان حادث مى شود، هنگامى که مى خواهد به انسان منتقل شود، اوّل بر قلب اثر مى کند; مثلا اگر شخصى شادى و شعفى آنى و فراوان بیابد، ضربان قلبش تندتر و در حقیقت قلبش روشن تر مى شود و بر عکس اگر ناراحتى شدیدى پیدا کند، در قلبش احساس خستگى مى کند و یا اگر نسبت به کسى محبّت داشته باشد به هنگام حوادث، سنگینى و دردى در قلبش حس مى کند. رابطه مسائل داشته باشد به هنگام حوادث، سنگینى و دردى در قلبش حس مى کند. رابطه مسائل روحى و قلب، رابطه آب و چشمه و سطح زمین است; همان گونه که آب از لایه هاى زیر زمین حرکت مى کند و در یک نقطه از زمین مى جوشد و بیرون مى ریزد، پدیده هاى روحى نیز از قلب بروز مى کنند.

از تمامى تفسیرهاى یاد شده درباره «قلب» مى توان به معناى کلام الهى در «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» چنین پى برد که روح و عاطفه و عقل و ادراک بنى اسرائیل، همانند سنگ سخت شده است.


1- بحار الانوار، جلد 97، صفحه 89 (چاپ بیروت).

  ?تعبیر قرآن از دلهاى بنى اسرائیل: «سخت تر از سنگ»

در بخش اوّل آیه 74 سوره بقره در مورد بنى اسرائیل: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِىَ کَاْلحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَة» در مورد «فَهِىَ کَاْلحِجارَةِ» و «اَوْ اَشَدُّ قَسْوَة»، مفسران آراء مختلفى بیان کرده اند: از آن جا که این آیه همچون دو مثل پیشین درباره منافقان است و نیز همان طور که گفته شده بود نفاق درجات و مراتبى دارد «فَهِىَ کَالْحِجارَة» مربوط است به گروهى از بنى اسرائیل که به تعبیر قرآنى «سنگدل» بودند و «او اَشدُّ قَسوَة» ناظر است به گروهى دیگر از بنى اسرائیل که «سنگدل تر» بودند.

این که چگونه دلى مى تواند سخت تر از سنگ باشد قرآن مجید در همین آیه توضیح مى دهد و در آن سه برکت از برکات سنگ را برمى شمارد:

اوّل ـ بعضى از سنگها در دل کوهها شکافته مى شوند و چشمه ها از آن مى جوشد و نهرهاى آب از آنها جارى مى شود و از این آبها، کشتزارها و گیاهان و جانوران سیراب مى شوند و بدان زنده مى شوند و جان مى گیرند. آرى سنگ برکتى چنین مهم دارد; ولى قلب بنى اسرائیل نه منبع جوشان فضیلت است و نه چشمه سار زلال علم و حکمت و نه کانون عاطفه و نه جاى مهر و محبّت! براستى که قلب اینان سخت تر از سنگ است!

دوّم ـ بعضى از سنگها نیز ترک ها و شکاف هاى کوچکى پیدا مى کنند و همچون حوضچه اى اندک آبى را در خود نگه مى دارند، که گر چه با آن نمى توان کشتزارها و درختان و جانوران را سیراب کرد، ولى ممکن است رهگذر تشنه اى را از کام مرگ برهاند; امّا قلب بنى اسرائیل سنگدل این مقدار ناچیز هم اثرى از مهر و محبّت در خود ندارد.

سوّم ـ بعضى از این سنگها از خوف و ترس خداوند از بالاى کوه فرو مى ریزند و در برابر عظمت آفریدگار یکتا و توانا فروتنى مى کنند و خضوع نشان مى دهند; همان طور که آیه شریفه 21 سوره حشر نیز بر این مطلب دلالت دارد، خداوند در این آیه مى فرماید: «لَوْ اَنْزَلْنا هَذَا الْقُرآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون» اگر این قرآن را بر کوهى نازل مى کردیم مى دیدى که در برابر عظمت خدا خاشع مى شد و از خوف خدا مى شکافت، این مثالهایى است که براى مردم مى زنیم، شاید در آن بیندیشند!

  ?تسبیح تمام موجودات جهان

خضوع و خشوع سنگها و کوهها در برابر قدرت و شکوه خداوند، بطور کلّى تسبیح تمامى موجودات جهان را از آیات متعدّد قرآن مى توان دریافت. به عنوان نمونه خداوند متعال در آیه 44 سوره اسراء مى فرماید: «... وَ اِنْ مِنْ شَىء اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ...» تمام موجودات عالم او را به پاکى مى ستایند; ولى شما تسبیح آنها را نمى فهمید.(1) و حتى برخى از مفسّران براى همه آفریده هاى خداوند، نوعى زندگى و ادراک قائلند و عقیده دارند که همه موجودات داراى نوعى شعور ذاتى هستند; ولى نه همانند ادراک و شعور انسانى. همچون تسبیحى که به فرموده خداوند بارى تعالى «لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» تسبیح آنها را نمى فهمید. در برابر حمد تمامى آفریدگان و ذکر تسبیح همه موجودات و به ویژه خضوع و خشوع سنگ ها در برابر عظمت و جلال آفریدگارشان، قلب هاى بنى اسرائیلیان به واسطه قساوتشان سخت تر از سنگ شده است; زیرا که قلبهایشان ذکر تسبیح نمى گوید و خودشان در برابر آفریدگارشان سر تسلیم فرود نمى آورند.


1- آیات دیگرى نیز بر این موضوع دلالت دارد از جمله آیه 41 سوره نور، آیه 24 سوره حشر، آیه 1 سوره جمعه، تغاین، حدید، حشر و صف.





نوشته شده در تاریخ 90/3/21 ساعت 9:46 ص توسط جواد قاسم آبادی


پیامهاى آیه

  ?1ـ چگونگى ایجاد برق و صاعقه
 

اگر دو ابر که داراى بار الکتریکى متضادّند در آسمان با یکدیگر برخورد کنند، همانند تماسّ دو سیم برق مثبت و منفى، جرقه و برق تولید مى کنند و صدایى نیز از این برخورد ایجاد مى شود که «رعد» نام دارد و هر قدر این دو ابر بزرگتر و در حقیقت بارهاى الکتریکى آنها بیشتر باشد، روشنى برق شدیدتر و صداى رعد گوش خراش تر است. امّا «صاعقه» بر اثر برخورد یک قطعه ابر با بار الکتریکى مثبت با یک مانع زمینى مانند کوه یا زمین; درخت و یا انسان بوجود مى آید در نتیجه جسم قابل سوختن در کوه یا زمین شعلهور مى گردد و در کوتاه ترین زمان به پشته اى از خاکستر تبدیل مى شود از این روست که صاعقه براى انسان در زمین هاى هموار خطرناک تر است.

نکته قابل توجّه این که بعضى از روایات، رعد و برق را نتیجه اعمال موجودات ماوراء الطبیعه دانسته اند; مثلا آنچه که علم امروز در مورد برق و صاعقه مى گوید با روایات سازگار نیست چون در بعضى از روایات رعد را به صداى فرشتگان و برق را اثر شلاقّى که فرشتگان بر ابرها مى زنند، شناخته اند.(1)که طبیعتاً با توجیه علمى پیدایش رعد و برق منافات دارد، این دوگانگى مختلف و متضاد در ذهن کنجکاو مؤمن پرسشى را مطرح مى سازد. براستى کدامیک دلیل حقیقى ایجاد رعد و برق است؟ در پاسخ باید گفت: توجیه علمى پیدایش رعد و برق با تفسیر دینى آن هیچ تضاد و منافاتى ندارد; زیرا یکى از معانى ملک و فرشته قوایى است که خداوند در طبیعت آفریده است مثل نیروى جاذبه و ابر به عنوان مثال در روایات آمده است که «هر قطره که از آسمان به طرف زمین فرو مى ریزد یک ملک آن را گرفته، بر زمین مى گذارد.»(2) با این تفسیر که مراد از ملک «نیروى جاذبه زمین» است این روایت توجیه علمى و امروزى مى یابد; از این رو روایات مربوط به رعد و برق نیز با دیدگاههاى علمى، قابل انطباق است و در حقیقت اختلاف و تضادّى میان آنها دیده نمى شود.

 


 

1- من لا یحضره الفقیه، جلد اوّل، صفحه 334، حدیث 9 و 10.

2- من لا یحضره الفقیه، جلد اوّل، صفحه 333، حدیث 5.

  ?2ـ تفاوت این دو مَثَل
 

هر دوى این مثل ها مربوط است به مسافر راه گم کرده در بیابان. در مثل اوّل، مسافر با خطرهاى گمراهى، گرسنگى و تشنگى و حیوانات درنده و گزنده روبه روست; ولى در مثل دوّم، خطرهاى دیگرى مانند رگبار، سیلاب، رعد، برق و صاعقه نیز این مسافر را تهدید مى کند. بدیهى است که وضعیّت مسافر در مَثَل دوّم بسیار بدتر و مرگ آورتر است.

بعضى معتقدند که دو مثال مزبور بیان حال یک گروه خاص; یعنى منافقان است; ولى به نظر مى رسد که هر کدام از این دو مثل به یک دسته معیّن از گروه منافقان مربوط و مخصوص باشد; چون مى توان منافقان را به دو دسته تقسیم کرد: دسته اوّل، آنهایى هستند که ایمانى ضعیف; ولى ناپایدار دارند. اینان مسلمانند; امّا طمع جاه و مال، آنان را به دروغ، بخل و پیمان شکنى وا مى دارد. بنابراین، دسته اوّل منافقان را «مسلمانان ضعیف الایمان» باید نامید; مانند ثلعبة بن حاطب که در صفحات پیشین از او نام برده شد. دسته دوّم، آنهایى هستند که هرگز «مؤمن» نبوده اند و از آغاز تظاهر به «اسلام و مسلمانى» کرده اند. اینان کافرانى هستند که از بیم قدرت اسلام یا طمع بهره مندى از منافع مسلمانى، به ظاهر مسلمان شده اند. بنابراین، دوسته دوّم منافقان را «کافران مسلمان نما» باید نامید. مانند ابوسفیان ها، معاویه ها و مروان ها و...، آشکارا پیداست که دسته دوّم دشمنان قسم خورده اسلام هستند و وجودشان به مراتب خطرناک تر از دسته اوّل است. از این رو، به نظر مى رسد که مَثَل اوّل ناظر به دسته اوّل و مثل دوّم ناظر به دسته دوّم منافقان است که حال و وضعشان همانند خطر وجودى آنان سخت تر و خطرناک تر است.

 

  ?3ـ جهان منافق یا نفاق جهانى
 

همان طور که پیشتر یاد شد، نفاق اَشکالى دارد: فردى، گروهى، کشورى و جهانى و متأسفانه اکنون جهان ما یک جهان منافق است که در ظاهر سخنى مى گوید و ادّعایى مى کند ولى در عمل بر خلاف آن اقدام مى کند! رویداد زیر یکى از ساده ترین و در عین حال آشکارترین مظاهر نفاق جهانى است.

سالها پیش زمانى که بشر تصمیم گرفت سفینه اى سرنشین دار به فضا بفرستد، براى آگاهى از تأثیرات فضا بر موجود زنده، یک «سگ» را در یک سفینه به مدّت چند روز به فضا فرستاد. در بازگشت این سفینه به زمین سگ را مرده یافتند.

پخش این خبر در رسانه هاى خبرى جهانى اعتراضات شدید جمعیّتهاى دفاع از حیوانات را در پى داشت. محور اعتراضات این بود که چرا یک حیوان را براى یک آزمایش علمى به کشتن داده اند. این چهره ظاهرى جهان است; امّا امروزه جهان شاهد جنایات بى سابقه و کشتارهاى دسته جمعى مسلمانان مظلوم در کشور اسلامى الجزایر است; ولى صداى اعتراضى از حلقوم هیچ یک از آن رسانه ها و جمعیّت ها و جهانیان بلند نمى شود. چه دستهایى در کار این جنایات است؟ چه نیروهایى چنین بى رحمانه آدم کشى مى کنند که حتّى نیروهاى نظامى و انتظامى الجزایر قدرت جلوگیرى از آنها را ندارند؟ این چهره پنهانى و حقیقى جهان است; از این رو آیا نباید گفت: جهان امروز جهان نفاق است و منافق؟! آن هم نفاق وقیحانه! که براى مرگ یک سگ چنان هیاهو و جنجالى راه مى اندازند و براى چنین کشتارهایى سکوت در پیش مى گیرند! اسلام و وجدان بشریّت از این نفاق جهانى متنفّر است و مطمئناً این منافق ها نیز رسوا خواهند شد. پروردگارا! شرّ نفاق جهانى را از سر تمام مستضعفان، مخصوصاً مسلمانان کوتاه بفرما!

  ?4ـ پیدایش منافقان در اسلام
 

در مورد این که آیا «ریشه نفاق» را در مکّه باید جست یا در مدینه، نظرات و آرا متفاوت است. براى روشن شدن موضوع و مطالعه «تاریخچه نفاق و منافقان» از قرآن مجید کمک مى گیریم. در قرآن مجید آیات فراوانى درباره منافقان آمده است. با یک بررسى اجمالى آیاتى که تنها کلمه نفاق و مشتقّاتش در آن استعمال شده است 37 مورد است; ولى روشن است آیاتى که در مورد این انسانهاى ریاکار و دورو نازل شده است به همین 37 مورد خلاصه نمى شود; زیرا در آیات متعدّد دیگرى بدون ذکر کلمه نفاق یا مشتقّاتش از منافقان یاد شده است; مانند 13 آیه از آیات اوّلیّه سوره بقره(1) که موضوع آن منافقان است; ولى کلمه نفاق در آنها بکار برده نشده است، بلکه کلمات و واژه هاى مترادف دیگرى استفاده شده است.

تمام این آیات سى و هفتگانه جزء سوره هاى مدنى; یعنى در مدینه نازل شده است.(2) از این مطلب مى توان نتیجه گرفت که عقیده قائلین به «شروع نفاق از مدینه» با ظاهر این آیات سازگار است; امّا بهتر است کمى به عقب برگردیم و تاریخچه زندگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نبوّت و چگونگى تبلیغ اسلام از سوى آن حضرت و اَشکال و مراحل مبارزات دشمنان اسلام را مورد مطالعه قرار دهیم.

 

 


 

1- از آیه 8 تا 20.

2- آیات سى و هفتگانه در سوره هاى آل عمران، نساء، انفاق، توبه، عنکبوت، احزاب، فتح، حدید، منافقون و تحریم آمده است.

  ?مراحل مبارزات دشمنان اسلام با اسلام
 

مبارزات مشرکان و سران کفر با دین مقدّس و انسان ساز اسلام، شش مرحله دارد:

  ?اوّل ـ استهزا و شوخى گرفتن دین
 

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در غار حرا به پیامبرى برگزیده شد و اوّلین آیات قرآن بر قلب مبارکشان نازل شد. به مدّت سه سال آن حضرت مخفیانه مردم را به اسلام دعوت مى کرد; و سپس دعوت علنى شد. بت پرستان و مشرکان ظهور اسلام را براى منافع خود خطرناک دیدند; به همین جهت به فکر مبارزه با این دین نوپا برآمدند و چون آن را چندان جدّى نمى گرفتند تنها در مقام تمسخر و استهزاى آن برآمدند و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت جنون دادند. قرآن مجید در آیه 6 سوره حجر در این مورد مى فرماید: «قالُوا یا اَیُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ اِنَّکَ لََمجْنُونٌ» (کافران) گفتند: «اى کسى که ذکر (قرآن) بر او نازل شده است، مسلّماً تو دیوانه اى».(1) هدفشان از «دیوانه» خواندن پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) این بود که مردمان سخنان او را جدّى نگیرند و باور نکنند و کسى به او ایمان نیاورد; امّا مى دیدند که على رغم این اتّهامات و استهزاها، روز به روز تعداد مسلمانان زیادتر مى شود. مردم و مخصوصاً نسل جوان(2) به سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) گوش مى دهند و مجذوب او مى شوند و در نتیجه مبارزه آنها بى تأثیر بوده است. بدین سبب کافران مکّه اتّهام تازه اى به پیامبر(صلى الله علیه وآله)نسبت دادند.

 

 


 

1- این اتهام، در آیات دیگرى نیز از قول مشرکان، به پیامبر نسبت داده شده است، سوره دخان: آیه 14، سوره طور: آیه 29، سوره قلم: آیه 2 و 51 و سوره تکویر: آیه 21; از آیات قرآن استفاده مى شود که هر پیامبرى که مبعوث مى شد، کفّار مبارزه شان را با این اتّهام به پیامبرشان شروع مى کردند. در این مورد به سوره ذاریات: آیه 39 و 52، سوره صافات: آیه 36، سوره شعراء: آیه 27 و سوره نوح: آیه 9 مراجعه فرمایید.

2- نسل جوان در قدرت یافتن و پیشرفت و گسترش اسلام نفش مهمّى داشت. امروزه نیز چنین است; یعنى تا وقتى که جوانان کشور در پناه اسلام باشند خطرى متوجّه اسلام نیست! بنابراین نسل جوان کشور به توجّه مخصوص نیاز دارند.

  ?دوّم ـ نسبت «سحر» و «شعر»
 

کافران چون با استهزاى اسلام و پیامبر به هدفشان; یعنى بى اثر کردن دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) دست نیافتند; این بار پیامبر را ساحر و شاعر و کذّاب خواندند. این انتساب بدین معناست که اگر کلمات پیامبر جذّاب و دلرباست و در قلبها نفوذ مى کند، بخاطر آن است که او ـ نعوذباللّه ـ جادوگرى باهوش و شخصى مرموز است و بواسطه ساحرى مردم را «جادو» مى کند و بخاطر آگاهى هاى شعرى سخنان شاعرانه مى گوید و مردم را جذب مى کند و گرنه سخن عادى که چنین نفوذى ندارد. قرآن مجید در این باره در آیه شریفه 4 سوره «ص» مى فرماید: «وَ عَجِبُوا اَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکَافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ» آنان تعجّب کردند که پیامبر بیم دهنده اى از میان آنان به سویشان آمده است و کافران گفتند: این ساحر بسیار دروغگویى است.(1)

این شیوه از مبارزه نیز نتوانست هدف و خواسته کافران را تأمین کند; زیرا هر روز تعداد بیشترى از مردم، زن و مرد، پیر و جوان، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) روى آوردند و به دین اسلام گرویدند و بناچار این بار نیز روش مبارزه را تغییر دادند.

 


 

1- این نوع اتّهام و وسیله مبارزه با پیامبر، تنها به ایشان اختصاص نداشته است; زیرا که خداوند در آیه 52 سوره ذاریات مى فرماید: «کَذلِکَ ما اَتَى الَّذینَ مِنْ قَبلِهِمْ مِنْ رَسول اِلاّ قالوُا ساحرٌ اَوْ مَجنُونٌ» این چنین است که هیچ پیامبرى قبل از اینها به سوى قومى فرستاده نشد، مگر این که گفتند: «او ساحر یا دیوانه است!» در این باره در قرآن آیات زیادى مربوط به هر یک از پیامبران آمده است.

  ?سوّم - محاصره اقتصادى و قطع ارتباطات
 

بى اثر بودن انتساب ها و اتّهام ها بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دعوت او، کافران را بر آن داشت که به روش هاى عملى به مبارزه با پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان دست زدند و بر این اساس مسلمانان را تحریم کردند. آنان را در مکانى به نام «شعب ابى طالب(علیه السلام)محبوس کردند و هرگونه رفت و آمد و خرید و فروش را با آنان ممنوع کردند.

مسلمانان صبور و ثابت قدم سه سال تمام در آن درّه خشک و بى آب و علف ماندند و با تمامى مشکلات ساختند و گرسنه و تشنه پایدارى کردند.(1) محلّى که اکنون على رغم سرسبز بودنش انسان طاقت خواندن یک فاتحه را بر سر قبر ابوطالب(علیه السلام) ندارد! ولى آن مسلمانان عزیز در آن جا ماندند و پایدارى کردند و حتّى بعضى از آنان در همان جا جان باختند; ولى تسلیم دشمن نشدند. سرانجام با تحریک عواطف مردم مکّه بتدریج برقرارى ارتباط با مسلمانان و داد و ستد با آنان از سر گرفته شد و پس از سه سال، محاصره مسلمانان در شعب ابى طالب شکسته شد و این شیوه عملى مبارزه با اسلام و مسلمانان نیز بى اثر و بى حاصل درآمد.

 


 

1- اسلامى که به این راحتى در دست ما و شماست با این رنج ها و مشقّت ها و مرارت ها و شهادت ها به دست آمده است; بنابراین بر ما واجب است که با تمام سعى و کوشش با زبان و عمل حافظ این دین مقدّس باشیم.

  ?چهارم ـ نفشه سوء قصد به جان پیامبر(صلى الله علیه وآله)
 

کافران از یک سو در مبارزه با پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان خود را ناکام یافتند و از سوى دیگر شاهد رشد و گسترش سریع اسلام و روى آوردن مردم به این دین تازه و روى گرداندن آنان از بُتان بودند; بدین سبب به اقدامات تازه، جدّى و خطرناک روى آوردند و این بار شخص پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) را هدف قرار دادند. سران قریش و مکّه سه راه حل را چاره ساز یافتند:

اوّل، تبعید پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خارج از مکّه براى حفظ منافع کفّار مکّه.

دوّم، زندانى کردن او به منظور قطع رابطه با مردم و مسلمانان.

سوّم، قتل رسول خدا(صلى الله علیه وآله).

سرانجام راه سوّم را انتخاب کردند و به قتل پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفتند و در «لیلة المبیت»(1) چهل نفر از شجاعان عرب خانه پیامبر را محاصره کردند، تا صبح هنگام آن حضرت را به قتل برسانند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به فرمان الهى از توطئه با خبر شد و حضرت على(علیه السلام) را در بستر خود خواباند و خود معجزه آسا از آن جا بیرون آمد و راه یثرب (مدینه) را در پیش گرفت; ولى براى فریب دشمن در خلاف جهت حرکت کرد. کفّار قریش پس از آگاهى از رهایى و نجات پیامبر(صلى الله علیه وآله)به تعقیب آن حضرت پرداختند; ولى به حول و قوّه الهى باز هم ناکام ماندند و سرانجام پیامبر سالم به مدینه رسید و در آن جا «حکومت اسلامى» را بنا نهاد و اسلام و مسلمانان، قدرتمندتر از پیش شدند.

 


 

1- «لیلة المبیت» به شبى گفته مى شود که حضرت على(علیه السلام) براى حفظ جان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بستر آن حضرت خوابید تا دشمنانى که اطراف خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را محاصره کرده بودند به خالى بودن رختخواب پیامبر و نبودن آن حضرت در خانه پى نبرند. حضرت على(علیه السلام) چون این خطر بزرگ را بر جان خرید این آیه شریفه در شأنش نازل شد. «وَ مِنَ النّاسِ مَن یَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤفٌ بِالعِباد» بعضى از مردم (با ایمان و فداکار همچون على(علیه السلام) در لیلة المبیت به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)) جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

  ?پنجم ـ جنگهاى متوالى با مسلمانان
 

دشمن وقتى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از دسترس خویش دور دید، راه مبارزه مسلّحانه را در پیش گرفت تا اگر نتوانست روحیّه مسلمانان را تضعیف کند و آنان را از ایمان و عقیده شان برگرداند با نیروى شمشیر از گسترش دین اسلام جلوگیرى کند; زیرا اسلام منافع و آقایى کفّار قریش را تهدید مى کرد بدین منظور ابتدا مردان اهل مکّه و سپس جنگاوران قبایل دیگر را آماده کردند و جنگهایى را علیه مسلمانان ترتیب دادند که ابتداى آن «جنگ بدر» و اوج آن «جنگ احزاب» بود.(1)در جنگ احزاب کفّار و مشرکان از تمام امکانات و قواى خود استفاده کردند و همان گونه که از نام این جنگ پیداست همه قبایل و طوایف عرب را به جنگ اسلام، یکپارچه و تجهیز کردند تا پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مردان مسلمان را بکشند و اموال آنها را به غارت ببرند و خانه هاى آنها را خراب کنند و زنان و دختران آنها را به اسارت بگیرند و در نتیجه دین اسلام را نابود سازند. آیات 9 و 10 سوره احزاب به این مرحله از مبارزه اشاره دارد: «یا اَیُّهَا الّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ اِذْجاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوها وَ کانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً اِذْجاءُوکُم مِّنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ اَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ اِذْ زاغَتِ الاَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَوَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»; اى کسانى که ایمان آورده اید! از نعمتى که خدا به شما داده است یاد کنید، بدان هنگام که لشکرها بر شما تاخت آوردند و ما باد را و لشکرهایى را که نمى دیدید بر سرشان فرستادیم و خدا بدانچه مى کردید بینا بود. آن گاه که سمت بالا و پایین بر شما تاختند چشمها خیره شد جان ها به گلو رسید و به وعده خدا گمان هاى گوناگون کردید.

این آیات از جهت آگاهى ما از دشواریها و سختى هاى مسلمانان صدر اسلام قابل تأمّل و توجّه است طبق این آیات شریفه، لشکر دشمن از همه طرف مدینه را محاصره کرده بود. تعداد تجهیزات دشمن تا بدان حد بود که مسلمانان شگفت زده شدند و به بیان قرآنى چشمانشان از شدّت تعجّب خیره شده و جانهایشان به لب رسیده بود. ازدحام سپاه دشمن و فراوانى سلاح هاى آنان در برابر تعداد اندک و تجهیزات و سلاح هاى ناچیز مسلمانان، آن چنان در سپاه اسلام بیم و هراس افکنده بود که بعضى از مسلمانان ضعیف الایمان دچار شک و تردید شده بودند که نکند اسلام بنیان و اساس الهى نداشته باشد و آنان فریفته شده باشند! نکند وعده هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) واهى و پوچ بوده باشد! نکند دشمن چیره شود و آنان را نابود سازد!... شاید ایمان همه مسلمانان جز پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) و گروه اندکى از مسلمانان متزلزل شده بود; زیرا افراد سست ایمان در حوادث شدید، دچار سردرگمى و تردید مى شوند و در برابر، انسان هاى مؤمن در این حوادث آبدیده تر و مصمّم تر مى شوند. در حقیقت جنگ احزاب عرصه آزمون ایمان مسلمانان شد و مؤمنان حقیقى را از مسلمانان ضعیف و سست جدا کرد. سرانجام على رغم همه این مشکلات این جنگ به جز یک مورد برخورد بدون درگیرى و خونریزى به سود مسلمانان پایان پذیرفت; زیرا به فرمان خداوند سپاه دشمن گرفتار طوفان شدیدى شد، چادرهاى آنان از جا کنده شد و حتّى دیگهاى غذایشان واژگون شده بود.

ترس و بى اعتمادى عجیبى بر سپاه کفر چیره شد علاوه بر این لشکریان نامرئى خداوند هم به جنگ با کفّار پرداختند مجموعه این هراس و اضطراب و ناامیدى ها، ابوسفیان و دیگر سران سپاه کفر را مجبور به بازگشت کرد و این سپاه عظیم بسان یک لشکر شکست خورده بازگشتند و بار دیگر وعده خدا تحقّق یافت و اسلام و مسلمانان از خطر حتمى رهایى یافتند. این پیروزى بزرگ مسلمانان، آن چنان بر عظمت و اقتدار اسلام افزود که کفّار مکّه و حتّى سرزمینهاى اطراف، اندیشه جنگ با مسلمانان و تجاوز به حریم اسلام را به خود راه ندادند. بدین سبب بود که چندى بعد مکّه و مکّیان بى هیچ مقاومتى تسلیم پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سپاه اسلام شدند و اسلام قدرت بى منازع سرزمین عربستان گشت.

 


 

1- بعد از جنگ احزاب جنگهاى دیگرى هم واقع شد ولى به اهمیّت این جنگ نبود.

  ?ششم ـ توسّل به خطرناک ترین سلاح: «نفاق»
 

گرچه دشمن در جنگ احزاب شکست خورد و فکر حمله مسلّحانه را از سر بیرون کرد; ولى این بدان معنا نبود که مخالفت و ضدّیت با اسلام و مسلمانان را به کنارى نهاده باشد. کفّار با درک و اعتراف به بى اثر بوند روشهاى پیشین مبارزه، بار دیگر شیوه مبارزه و در حقیقت شکل و نوع جنگ با اسلام را تغییر دادند و این بار با سلاح خطرناک و مخرّب «نفاق» به میدان آمدند. دشمن شکست خورده و رسوا شده در برابر قدرت و عظمت اسلام سر فرود آورد و مسلمان شد; امّا دشمنى با اسلام را از یاد نبرد در حقیقت خود را در پناه نقاب نفاق قرار داد و منتظر و مترصّد فرصتى ماند تا ضربه اى جانکاه بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد سازد. آیه شریفه اوّل سوره منافقون ناظر بر این مرحله از مبارزه است: «اِذا جَاءَکَ المُنافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُاِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّکَ لَرَسولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ»; هنگامى که منافقین نزد تو مى آیند مى گویند: ما شهادت مى دهیم که تو پیامبر خدایى. خداوند مى داند که تو پیامبر او هستى; ولى خداوند شهادت مى دهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ایمان ندارند).

اى پیامبر همان خدایى که شهادت به نبوّتت مى دهد شهادت به دروغگویى منافقین مى دهد. روند نفاق در اسلام این چنین شکل گرفت و به صورت جریانى سیّال درآمد.(1) از ظاهر این آیه و دیگر آیات قرآن نتیجه گرفته مى شود که نفاق در اسلام از مدینه آغاز شد; ولى این امر بدان معنا نیست که در مکّه منافق یا منافقانى نبوده اند. چه بسا افرادى با داشتن حسّ آینده نگرى و شمّ سیاسى قوى خود،

 


 

1- مراحل ششگانه مبارزه با اسلام را بار دیگر در روند انقلاب اسلامى ایران نیز به چشم دیدیم. استهزا و توهین به حضرت امام خمینى ـ قدّس سرّه ـ تبعید آن حضرت، محاصره اقتصادى، جنگهاى مسلحانه داخلى و خارجى و سرانجام نفاق که نمونه بارز آن سازمان رسواى منافقین خلق است.

  ?نتایج مَثَل ها

از آیات چهارگانه این دو مثل مى توان نتیجه گرفت: که «منافق آرامش ندارد» تنهایى و ترس، اضطراب، رسوایى و تمامى خطراتى که آن مسافر تنهاى عقب مانده از قافله را در بیابان تاریک و بى آب و علف و بارانى و پر رعد و برق و صاعقه، تهدید مى کند براى منافق هم متصوّر است; امّا مسلمان مؤمن آرامش دارد; زیرا «آرامش در سایه ایمان خالص به خداست».

خداوند متعال چه زیبا مى فرماید: «اَلَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا ایمانَهُمْ بِظُلْم اُولئِکَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ;(1) (آرى) آنهایى که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدایت یافتگانند!»

ظلم در این آیه به دو معنا تفسیر شده است : نخست این که ظلم به معناى شرک است و «ایمانهم بظلم» یعنى ایمان خالصى که به شرک آلوده نشده است. دیگر این که ظلم به معناى ستم است و آن بخش از آیه چنین معنا مى شود: ایمانى که همراه ظلم و ستم نباشد باعث ایمنى مؤمنان است.

در آیات دیگر مى خوانیم: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اَلَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَیَوةِ الدُّنیا وَ فِى الاْخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(2) آگاه باشید (دوستان) اولیاى خدا نه ترسى دارند و نه غمگین مى شوند. همانهایى که ایمان آوردند و (مخالفت فرمان خدا) پرهیز مى کردند در زندگى دنیا و آخرت شاد (و مسرور)ند. وعده هاى الهى تخلّف ناپذیر است! این است آن رستگارى بزرگ!

ناامنى، پریشانى و ترس در این دنیا و آتش و عذاب جهنّم در آخرت نصیب منافقان مى شود و آرامش و اطمینان خاطر، سعادت و رستگارى از آن مؤمنان است. این امر با دانش امروزى نیز به اثبات رسیده است. اخیراً در سمینارى تحت عنوان «تأثیر دین در روح انسان» دانشمندان شرکت کننده در آن بدین نتیجه رسیدند که افراد مؤمن کمتر به بیماریهاى روحى و روانى دچار هستند و این گونه بیماریها بیشتر در افراد بى ایمان بروز مى کند و دیده مى شود; زیرا کسى که به خدا ایمان ندارد تنهاست; کمترین دگرگونى در زندگانیش او را مى لرزاند. امّا مسلمان مؤمن تنها نیست، بلکه با توکّل بر خدا در مقابل حوادث، ثبات و شکیبایى نشان مى دهد. اگر یکى از عزیزانش را از دست بدهد آیه شریفه «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ»(3) را قرائت مى کند و با این باور عملى هم تحمّل مصیبت بر او آسان مى شود و هم الطاف و رحمت خداوند را شامل حال خود مى کند.(4) و اگر سرمایه اش را از کف دهد و در داد و ستد زندگى زیان کند خود را نمى بازد، همانگونه که اگر سود فراوانى عایدش گردد دچار غرور نمى شود، بلکه در هر حال نغمه زیباى این کلام الهى را زمزمه مى کند: «لِکَیْلا تَأسَوْا عَلى مَافَاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور»(5) براى آنچه از دست داده اید، تأسّف نخورید و به آنچه به دست آورده اید دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکّبر و خودستایى را دوست ندارد.

اگر حوادث دیگرى برایش رخ دهد آنها را آزمون الهى و مایه کمال فردى و ثواب آخرت خویش مى داند و نه تنها به زمین و زمان ناسزا نمى گوید! بلکه خدا را شکر مى کند و ایمان و اتّکایش به خداوند محکمتر مى شود. اگر در زندگى بزرگان تأمّل کنیم و سیره آنان را مطالعه کنیم، مفهوم این آیات و توضیحات را به صورتى عملى شاهد خواهیم بود.

 


 

1- سوره انعام، آیه 82.

2- سوره یونس، آیات 64ـ62.

3- سوره بقره، آیه 156.

4- سوره بقره، آیه 157.

5- سوره حدید، آیه 23.

 
 
 





نوشته شده در تاریخ 90/3/21 ساعت 9:43 ص توسط جواد قاسم آبادی


خطر منافقان از دیدگاه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)
 

مرحوم حاج شیخ عبّاس قمى ـ رضوان اللّه تعالى علیه ـ در کتاب ارزشمند «سفینة البحار»، ذیل مادّه «نَفَق» حدیث جالبى درباره خطر منافقان از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند:

«قالَ رَسُول اللّه(صلى الله علیه وآله): اِنّى لاَ اَخافُ عَلى اُمَّتى مُؤمناً وَ لا مُشْرِکاً، اَمّا المُؤمِنُ فَیَمنَعُهُ اللّهُ بِایمانِهِ وَ اَمَّا المُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ اللّهُ بِشرکِهِ، وَ لکِنّى اَخافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنافِق عالِمِ اللّسانِ، یَقُولُ ما تَعرِفُونَ وَ یَفْعَلُ ما تُنْکِرونَ» حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند: من از خطر آدم باایمان و انسان مشرک بر اُمّتم نمى ترسم; چون خداوند از خطر انسان مؤمن به وسیله ایمانش جلوگیرى مى کند و مشرک را خداوند به خاطر شرکش نابود مى سازد; ولى تنها کسانى که از شرّ آنها بر شما مى ترسم، منافقان هستند. منافقانى که چرب زبانند و در باطن در پى هدف دیگرى هستند. سخنانشان جذّاب است; امّا در عمل مبتلا به کارهاى زشتند.(1)

برابر این روایت، پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) از شرّ و خطر منافقان براى جامعه اسلامى نگران و بیمناک بوده اند و این نگرانى تنها منحصر به دوران اوّلیّه ظهور و گسترش اسلام و سرزمین عربستان نیست، بلکه ناظر است به همه دورانها و همه کشورهاى اسلامى و حتّى امروزه و در جمهورى اسلامى ایران.


1- نهج البلاغه، نامه 27، و نیز میزان الحکمة، باب 3934.

  ?5ـ تعبیر به «نار» در قرآن
 

از تعبیر قرآن به «نار» و نه «نور» دو نتیجه به دست مى آید: اوّل آن که دود، سوزانندگى و خاکستر از الزامات آتش است و منافق نیز دیگران را دچار آسیب این آتش خود افروخته مى سازد و در نتیجه پراکندگى، زیان و فشارهاى ناخواسته را بر مردمان تحمیل مى کند در حالى که مؤمن، از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ایمان، بهره مى گیرد. دوّم آن که منافقان گرچه تظاهر به نور ایمان دارند، امّا باطنشان «نار» است، و اگر نورى هم باشد ضعیف است و کوتاه مدّت.(1)


1- براى توضیح بیشتر ر.ک. تفسیر نمونه، جلد اوّل، صفحه 110.

  ?6ـ «نور» و «ظلمات»
 

خداوند مى فرماید: «وَ تَرَکَهُمْ فِى ظُلُمات لاَّیُبْصِرُونَ» خداوند اینها را در تاریکى هاى وحشتناکى که چشم کار نمى کند قرار مى دهد. در قرآن مجید کلمه ظلمت به صورت مفرد نیامده است، بلکه در تمام 23 مورد استعمالش به صورت جمع آمده است; امّا کلمه نور بر عکس در هیچ مورد در قرآن مجید به صورت جمع استعمال نشده است، بلکه در تمام 43 بار کاربرد این کلمه به صورت مفرد آمده است! آیا این تفاوت پیامى ندارد؟

سرّ این مطلب این است که قرآن مى خواهد بگوید نور یکى بیش نیست و آن نور توحید است و همه نورها به نور خداوند باز مى گردد «اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ»(1) نور ایمان، نور علم، نور یقین، نور اتّحاد و همبستگى و... همه به یک نور برمى گردد و آن نور خداست; بنابراین یک نور بیشتر وجود ندارد به همین جهت همواره نور به صورت مفرد بیان شده است.

امّا نفاق و کفر و پراکندگى ها و اختلافها همه یک ظلمت نیستند، بلکه ظلمت هاى متفرق و جداگانه اى هستند. ظلمت جهل، ظلمت کفر، ظلمت بخل، ظلمت حسد، ظلمت عدم ترس از خدا، ظلمت هوا و هوس، ظلمت وسوسه هاى شیطانى و... خلاصه ظلمتهاى متعدّدى وجود دارد; بدین خاطر است که ظلمت در سراسر قرآن مجید به صورت جمع استعمال شده است.


1- سوره نور، آیه 35.

  ?7ـ تفسیر آیه 18 «صُمٌ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ»

 

منافقین طبق این آیه شریفه داراى سه ویژگى هستند: اوّل ـ «صُمّ» هستند. «صم» جمع «اصم» به معناى کرى است. دوّم ـ «بُکم» هستند «بکم» جمع «ابکم» به معناى گنگ و لال است یعنى منافقان هم لال و هم گنگ هستند و معناى این دو جمله این است که اینها همواره کر و لال هستند; چون کسانى که کر هستند خواه ناخواه لال هم مى شوند، اگر چه از نظر پزشکى دستگاه تکلّم آنها سالم باشد; زیرا وقتى انسان چیزى نشنود نمى تواند تکلّم کردن را بیاموزد و تجربه کند و شاید بدین جهت در آیه شریفه صفت کرى اوّل آورده شده است; یعنى اینان همواره کر و لال هستند.

سوّم ـ «عُمى» هستند. «عمى» جمع «اعماء» به معناى نابینایى است. یعنى منافقان نه زبان گویا دارند و نه گوش شنوا و نه چشم بینا و کسى که کر و لال و نابینا باشد چطور مى تواند دریابد که به راهى نادرست گام گذاشته است و اصلا چگونه مى تواند به انحراف و خطاى خود پى ببرد؟

چون این سه عضو ابزار شناخت انسان هستند; گوش وسیله تعلیم و یادگیرى، زبان وسیله انتقال علوم از نسلى به نسل دیگر، و چشم هم وسیله کشف علوم جدید و یافته هاى تازه مى باشد. وقتى کسى هیچ یک از این سه ابزار شناخت را نداشته باشد نمى تواند از مسیر انحراف خارج شود یه به راه حق باز گردد; بنابراین پرسشى مطرح مى شود که منافقان که چشم و گوش و زبان دارند پس چرا در قرآن از آنان به کر و لال و کور تعبیر شده است؟ در پاسخ باید گفت: قرآن منطق خاصّى دارد، در فرهنگ قرآن هر چیزى در دایره آثارش دیده مى شود و وجود و عدم آن از نظر قرآن به وجود و عدم آثار آن بسته است.

بنابراین، آنها که چشم دارند و از این نعمت الهى براى دیدن آیات پروردگار و مشاهده صحنه هاى عبرت آموز بهره نمى برند و در واقع چشم آنها چنین اثر وجودى ندارد، از نظر قرآن کورند و آنها که گوش دارند; ولى پیام خدا و صداى مظلومان را نمى شنوند در منطق قرآن کر هستند و نیز کسانى که زبان دارند; ولى آن را به ذکر خدا و امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد جاهل و... به کار نمى گیرند در فرهنگ قرآن لال محسوب مى شوند. حتّى در ابعاد وسیع تر قرآن مجید بر مبناى همین فرهنگ، عدّه اى از انسانهاى مرده را زنده مى نامد و بسیارى از مردم زنده را مرده; مثلا در مورد شهداى در راه حق ـ که به ظاهر مرده هستند ـ مى فرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِى سَبیلِ اللّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون» اى پیامبر! هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.(1) شهدا از نظر قرآن زنده هستند; چون اثر یک انسان زنده را دارند باعث تقویت دین و اسلام مى شوند و یاد و خاطره آنها یادآور معروف ها و خوبى هاست.

و در جاى دیگر مى فرماید: «اِنْ هُوَ اِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرآنٌ مُبینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرینَ» این (کتاب آسمانى) تنها ذکر و قرآن مبین است! تا افرادى را که زنده اند، بیم دهد (و بر کافران اتمام حجّت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد.(2) انسانهاى زنده از نظر قرآن و طبق این آیه شریفه دو دسته اند: اوّل ـ مؤمنان، انسانهایى که حیات قرآنى دارند و دوّم ـ افراد بى ایمان و انسانهاى مرده اى که در بین زندگان راه مى روند; یعنى کسانى که گوش شنوا ندارند از نظر قرآن مرده اند.(3) نتیجه این که: شخص منافق اگر چه در ظاهر داراى زبان و گوش و چشم است; ولى چون اثر وجودى این اعضا در او وجود ندارد از نظر قرآن چنین انسانى کر و لال محسوب مى شود. به همین جهت «هُمْ لا یَرجِعُون; از راه خطا بازنمى گردند» چون ابزار شناخت ندارد شما اگر یک انسان کر و کور و لال را در حال سقوط ببینید، به هیچ وجهى نمى توانید او را نجات دهید; زیرا نه زبان دارد که درخواست کمک کند، نه گوش دارد که صداى هشدار شما را بشنود و نه چشم دارد که علامت هاى هشدار دهنده را ببیند.

 


1- سوره آل عمران، آیه 169.

2- سوره یس، آیات 69 و 70.

3- براى توضیح بیشتر مى توانید ر.ک. تفسیر نمونه، جلد اوّل، صفحه 441 به بعد.

  ?8ـ منشأ «نفاق»
  ?نفاق عمدتاً سه منشأ و سرچشمه دارد:
 

اوّل ـ عجز از دشمنى و مبارزه مستقیم: دشمنانى که شکست مى خورند و توانایى عرض اندام مستقیم را ندارند به لباس نفاق در مى آیند و به دشمنى خود ادامه مى دهند، دشمنان اسلام در ابتداى نبوّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) علناً دشمنى مى کردند; امّا وقتى پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) پیروز شد و بر آنها مسلّط شد، آنها توانایى مبارزه با اسلام به صورت مستقیم را در خود ندیدند و به ظاهر مسلمان شدند; ولى در باطن کافر ماندند و بر ضدّ اسلام توطئه کردند، ابوسفیانها، معاویه ها و... تا آخر عمر منافق بودند.(1)

بدین جهت، عدّه اى معتقدند که نفاق از مدینه شروع شده است; زیرا پیش از آن در مکّه نفاق و منافقى وجود نداشت; چون کسى از اسلام ـ که هنوز در ابتداى کار خود بود و قدرتى نداشت ـ نمى ترسید تا تظاهر به اسلام کند و در باطن کافر بماند! ولى ما معتقدیم از مکّه شروع شد و در آن جا منافقانى بودند، اگر چه انگیزه آنها از نفاق ترس نبود; ولى بخاطر پیش بینى هایى که براى آینده اسلام داشتند و احتمال پیروزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مى دادند به ظاهر اسلام را پذیرفتند که اگر اسلام پیروز شد، آنها هم به نوایى برسند و به اصطلاح «از این نمد، براى خود کلاهى درست کنند.»

این شیوه از نفاق را در این زمانه و در همه انقلاب ها از جمله انقلاب اسلامى ایران مى توان یافت که عدّه اى از منافقان همان دشمنان شکست خورده اى بودند که قدرت دشمنى علنى و مستقیم را در خود نمى دیدند.

دوّم ـ احساس حقارت درونى: آدم هاى حقیر و بى شخصیّت که ترسو هستند و شجاعت ندارند، براى پنهان کردن ضعف و زبونى خود همیشه منافقانه عمل مى کنند و چون جرأت اعتراض به دیگران را ندارند با همه هماهنگ و همرنگ مى شوند شاعر از زبان این نوع منافقان مى گوید:

چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت روزى *** مسلمانت به زمزم شوید و هندو به آتش

یعنى منافق در مقابل مسلمانان اظهار اسلام مى کند، در مقابل آتش پرستان اظهار تمایل به عقیده آنان و در مقابل بى دین ها اظهار بى دینى; زیرا که چنین شخص حقیر و زبونى، به واسطه حقارت درونى خود، جرأت ابراز عقیده واقعى خود را ندارد.(1)

سوّم ـ دنیاپرستى شدید: نفاق هاى بین المللى و جهانى کنونى از این امر سرچشمه مى گیرد. علّت این که بعضى از کشورهاى استکبارى در جایى مدّعى حقوق بشر مى شوند و در جاى دیگر ـ که بشریّت قربانى مى شود ـ ساکت مى مانند همین دنیاپرستى آنان است. زمانى که منافعشان به خطر مى افتد، یکى از حربه هاى آنان حقوق بشر است که علیه دشمنانشان به کار مى گیرند; امّا در مقابل اگر دوستان آنها بدیهى ترین و ابتدایى ترین حقوق بشر را نقض کنند، آنها را ندیده و نشنیده مى گیرند. قرآن مجید در سوره توبه، در آیات 75، 76 و 77 نمونه تکان دهنده و بارزى از این دسته از منافقان را بیان کرده است.

خداوند متعال مى فرماید:«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَیْنا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصّالِحینَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقَاً فِى قُلُوبِهِمْ اِلى یَوْمِ یِلْقَونَهُ بِما اَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ» بعضى از آنان (منافقان) با خدا پیمان بسته بودند که: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان (و شاکران) خواهیم بود.» امّا هنگامى که خدا از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و سرپیچى کردند و روى برتافتند! این عمل (روح) نفاق را تا روزى که خدا را ملاقات کنند در دلهایشان برقرار ساخت. این به خاطر آن است که از پیمان الهى تخلّف جستند و دروغ مى گفتند.

این آیات در مورد شخصى به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شد او ابتدا شخص مسلمانى بود و همواره در نماز جماعت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شرکت مى کرد; ولى از آن جایى که فقیر بود مرتّب اصرار داشت که پیامبر برایش دعا کند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد پیغمبر فرمود: «قَلیلٌ تُؤدّى شُکرَهُ خیرٌ مِنْ کثیر لاتُطیقُه» مقدار کمى که حقّش را بتوانى ادا کنى بهتر از مقدار زیادى است که توانایى اداى حقّش را نداشته باشى.(1)

منظور پیامبر(صلى الله علیه وآله) این بود که مصلحت او همین زندگى ساده است ولى ثعلبه دست بردار نبود و هر روز تقاضاى خود را تکرار مى کرد.(2) و سرانجام به پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: «به خدایى که تو را به حق فرستاده است سوگند یاد مى کنم، اگر خداوند ثروتى به من عنایت کند، تمام حقوق آن را مى پردازم». پیامبر برایش دعا کرد چیزى نگذشت که پسر عموى ثروتمندش از دنیا رفت و ثروت سرشارى به او رسید و با آن گوسفندانى خرید و کم کم نماز جماعت همه وقت او تبدیل به یک وقت شد و گوسفندانش به قدرى زیاد شد که دیگر نگهدارى آنها در مدینه ممکن نبود، به خارج از مدینه رفت و دیگر به کلّى از نماز جماعت محروم شد و آن قدر به مادیّات دنیایى مشغول شد که به وعده اش در مورد دادن صدقه عمل نکرد! نه تنها صدقه مستحب را نپرداخت، بلکه از پرداختن صدقه واجب (زکاة مال) هم خوددارى کرد و در این راه تا بدان حدّ اصرار ورزید که این حکم الهى را به استهزا و تمسخر گرفت و آن را به جزیه اى که یهود مى پردازند مقایسه کرد.(1) قرآن مجید علّت بیچارگى «ثعلبه» و نفاق او را بخل و دنیاپرستى و پیمان شکنى مى داند و شگفتا که طبق این آیه، شریفه، نفاق کسانى مانند ثعلبه تا روز رستاخیز ادامه دارد و از قلب آنها خارج نمى شود ـ اَللهّم اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَیْراً ـ

اگر ما مى خواهیم مبتلا به این بیمارى خطرناک نشویم، باید مواظب این سرچشمه هاى نفاق باشیم و از آن دورى کنیم، مخصوصاً در این ایّام و لیالى پربرکت ماه مبارک رمضان بهره بیشترى بگیریم به هنگام سحر، نماز شب ـ ولو مختصر و بدون انجام همه مستحبّات ـ بجا آوریم و سر بر سجده بگذاریم و از نفاق و تمام رذایل اخلاقى و گناهان به خداوند پناه ببریم.



1- پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر این مسأله واقف بود; ولى به جهت پیامدهاى ناخوشایند آن از برخورد با منافقان خوددارى مى کرد. حضرتش در روایتى مى فرمایند: «لولا انى اکره ان یقال: ان محمّداً استعان بقوم حتّى اذا طفر بعدوة قتلهم، لضربت اعناق قوم کثیر» اگر نبود که مردم مى گفتند: پیامبر به کمک مردم پیروز شد و بعد از پیروزى آنها را کشت، گردن بسیارى از منافقان را مى زدم. وسائل الشّیعه، جلد 18، ابوب حدّ المرتد، باب 5، حدیث 3.

2- در حدیثى از حضرت على(علیه السلام) به این ریشه نفاق اشاره شده است حضرت مى فرماید: «نَفاقُ الْمَرءِ مِن ذِلِّ یَجِدُهُ فِى نَفْسِهِ» یکى از ریشه هاى نفاق بى شخصیّتى درونى و ذلّت و خوارى است که منافق در خود احساس مى کند. میزان الحکمه، باب 3929، حدیث 20258.

3- تفسیر نمونه، جلد 8، صفحه 48.

4- خیلى از کسانى که خمس و زکاة به آنها تعلّق مى گیرد، براى توجیه عمل ناپسند خود; یعنى پرداخت نکردن این وجوه هاى شرعى، چنین سخنانى بر زبان جارى مى کنند; مثلا مى گویند: چه معنا دارد که ما زحمت بکشیم و دیگران بخورند؟!

  ?فصل سوّم
  ?دوّمین مثال: تشبیهى دیگر براى منافقین
 

خداوند متعال در آیه 19 و 20 سوره بقره مى فرماید: «اَوْ کَصَیِّب مِنَ السَّمَآءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ اَصابِعَهُم فِى آذانِهِمْ مِّنَ الصَّواعِقِ حَذَرَالمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحیطٌ بِالْکافِرینَ یَکادُ البَرْقُ یَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ کُلَّما اَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ اِذآ اَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاَبْصارِهِمْ اِنَّ اللّهَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدِیرٌ» (مثل منافقان) همچون بارانى از آسمان است که در شب تاریک همراه با رعد و برق و صاعقه ] بر سر رهگذران[ ببارد آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند به کافران احاطه دارد ] و آنان در قبضه قدرت او هستند[. روشنایى ] خیره کننده[ برق نزدیک است چشمانشان را برباید، هر زمان که ] برق جستن مى کند و صفحه بیابان را[ براى آنها روشن مى کند ] چند گامى[ در پرتو آن راه مى روند و چون خاموش مى شود، توقف مى کنند و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بین مى برد; چرا که خداوند به همه چیز تواناست.

  ?تنوّع مثالهاى قرآن
 

مثالهاى قرآن بسیار متنوّع است. خداوند براى روشن ساختن حقایق مهمّى که در تربیت و سعادت انسان تأثیر به سزایى دارد به هر گونه مثالى متوسّل شده است. گاه به موجودات بى جان مثال مى زند; مانند آیه 17 سوره رعد: «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِمآءً فَسَالَتْ اَوْدِیَهٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رّابیاً وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِى النّارِ ابْتِغآءَ حِلْیَة اَوْ مَتاع زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ...» خداوند متعال در این آیه شریفه براى روشن شدن ماهیّت حق و باطل به باران مثال مى زند که به هنگام نزول از آسمان پاکیزه، تمیز، زلال، و صاف است; ولى وقتى بر روى زمین جارى مى شود، زمین آلوده، آن آب زلال را مى آلاید. آب به حرکت درمى آید و در آن، آلودگى ها به کف روى آب تبدیل مى شود. زمانى که این آب آلوده کف آلود به زمین مسطّح و جلگه مى رسد، بتدریج کف آن از بین مى رود و آبى صاف در جریانى آرام، ادامه مسیر مى دهد. سپس خداوند مى فرماید: حقّ و باطل نیز مانند همین باران و کف است و باطل کف روى آب و حق آب زیر کف است.

و گاه به نباتات و گیاهان مثال مى زند، مانند آنچه در آیه 24 سوره ابراهیم آمده است: «اَلَمْ تَرَکَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَة طَیِّبَة اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّمآءِ» آیا ندیده اى که خدا چگونه مثل زد؟ سخن پاک چون درختى پاک است که ریشه اش در زمین استوار و شاخه هایش در آسمان است.

در این آیه شریفه براى کلام پاک ـ که بارزترین مصداق آن لااله الا اللّه است ـ به یک درخت مثال زده و براى آن کلمه «طیّبه» به کار برده است; زیرا که سخن پاک همچون درخت، پاکیزه و سرسبز و همیشه خرّم است.

بعضى اوقات خداوند حکیم به حیوانات مثال مى زند. نمونه آن آیه شریفه 26 سوره بقره است: «اِنَّ اللّهَ لا یَسْتَحْیِى اَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مّا بَعُوضَةً فَما فَوْقَها...»، خداوند ابایى ندارد که به پشه و (موجودات) کمتر از آن مَثَل بزند... در این آیه خداوند به یک حیوان کوچک، یعنى پشه مثال زده است. همانطور که در سوره عنکبوت آیه 41 به یک عنکبوت.

و گاه به یک انسان مثال مى زند که یک نمونه آن آیه شریفه 171 سوره بقره مى باشد. «وَ مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِى یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ اِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ» مثل (تو اى پیامبر در دعوت) کافران مثل کسى است که (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند; ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقیقت آن صدا و مفهوم گفتار او را درک نمى کنند) این کافران (در واقع) کر و لال و نابینا هستند از این رو چیزى نمى فهمند.

در این آیه، خداوند هم به انسان مثال زده است; آن جا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به طور ضمنى به یک چوپان تشبیه مى کند. و هم به حیوان; آن جا که کفّار را گوسفندان و یا حیوانات آن چوپان محسوب مى کند.

اصلى ترین دلیل تنوّع مثل ها در قرآن، درک ساده و فهم عمیق مطالب قرآنى است، به ویژه که مخاطبان اوّلیّه قرآن اعراب بى سواد دوران جاهلیّت بودند و مسلمانان صدر اسلام که جز تعداد اندکى بى بهره از سواد خواندن و نوشتن بودند، تنها به این شیوه قرآنى امکان درک و فهم مفاهیم قرآنى داشتند و تنها به کمک مثل هاى متنوّع تر قرآن قادر به تفهیم عالى ترین مفاهیم قرآنى شدند. همه گویندگان، به ویژه علما، دانشمندان، فقها، سخنرانان، اهل منبر و... باید با استفاده از این قاعده فراگیر قرآنى، پیام و سخن خود را ساده و جذّاب بیان کنند تا در اعماق وجود مخاطب نفوذ کند و تأثیر گذارد. قرآن که زیباترین تجلیّات زیبایى هاى حق است خود مظهر زیبایى کلامى نیز هست; از این رو باید به تبعیّت از قرآن ساده گویى زیبا و مؤثر، یک ارزش و معیار زیبایى در سخن دانسته شود.

آنان که سخنان و نوشته هایشان معلّق و گنگ و دیرفهم است و ساده گویى را نشانه کم دانشى گوینده مى دانند، بر خلاف این سنّت الهى و شیوه قرآنى عمل
مى کنند.(1) امیدواریم که در نسل جوان حوزه علمیّه و دانشجویان دانشگاهها، ساده گویى یک هنر و ارزش و پیچیده گویى یک ضدّ ارزش معرّفى و شناخته شود.


1- خداوند در آیه 4 سوره ابراهیم مى فرماید: «وَ ما اَرسَلْنا مِنْ رَسُول اِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» هیچ پیامبرى را جز به زبان مردمش نفرستادیم تا بتواند پیام خدا را برایشان بیان کند... و نیز پیامبر گرامى اسلام به کرّات فرموده اند: «اُمِرْنا اَنْ نُکَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» ما (پیامبران) موظّفیم به میزان فهم مردم حرف بزنیم (بحار الانوار، جلد 1، صفحه 85).

  ?شرح و تفسیر آیات
 

در این آیات شریفه(2) نیز سخن از منافقان و خطر نفاق به میان آمده است و شاید این آیه و مَثَل قبلى ناظر به حال عدّه اى از منافقان، و این آیات ناظر بر عدّه دیگرى از این ریاکاران دو چهره باشد. طبق این آیات شریفه حال منافقان مانند حال مسافرى است که در دل شب تاریک در بیابانى راه را گم کرده است در حالى که باران شدیدى مى بارد. نه پناهگاهى دارد و نه رفیقى، نه راه را مى شناسد و نه روشنایى وجود دارد. پرده هاى ظلمانى ابر هم آسمان را پوشانیده است و مختصر نور ستارگان هم به او نمى رسد و اینها همه در حالى است که رعد و برق شدید هم مى آید، البتّه روشن است که این رعد و برق وحشت دو چندانى در این شخص گمشده ایجاد مى کند; چون صداى رعد مخصوصاً در بیابانها شدیدتر است و برق هم در این وضع و حال خیره کننده تر است. چنان که گویى مى خواهد چشم را کور کند. با این خطرات مسافر گمشده بر اثر ترس از رعد انگشتانش را در گوش فرو مى برد و از بیم جان به خود مى لرزد که مبادا صاعقه او را به کام خود کشد. وضعیّت منافق همانند موقعیّت چنین مسافر راه گم کرده است.

«... وَ اللّهُ مُحیطٌ بِالکافِرین» و خداوند بر کافران احاطه دارد. محیط را در این آیه به دو مفهوم تفسیر کرده اند: اوّل ـ احاطه علمى خداوند. دوّم ـ احاطه قدرت خداوند. اگر «محیط» در مفهوم اوّل مراد باشد، پیام آیه چنین است که خداوند بر همه کفّار احاطه علمى دارد و اگر مفهوم دوّم مورد نظر باشد، آیه چنین معنا مى دهد که خداوند قادر به هر کارى است و کسى نمى تواند از گستره قدرتش دور و خارج شود.

«وَ یَکادُ البَرْقُ یَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ» نزدیک باشد که (تابش) برق چشمانشان را نابینا سازد. زیرا اگر در محیطى تاریک باشد و به تاریکى عادت کند هر گاه تابش تند نورى قوى بر آن بتابد در خطر کورى قرار مى گیرد.

«کُلَّما اَضاءَلَهُمْ مَشَوْا فیه» هر گاه که (برق) بردمد (و آنان روشنى ببینند) چند گامى برمى دارند. این مسافر راه گم کرده وقتى روشنى برق را مى بیند خوشحال مى شود و شروع به حرکت مى کند و به جلو مى رود تا شاید راه خویش را بیابد; ولى این نور موقّتى و ناپایدار است و زود از بین مى رود.

«وَ اِذا اَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا» و چون (آن روشنى برق) خاموش شود (حیرت زده) از رفتن باز ایستند و مسافر به ناچار متوقّف مى شود و دوباره حیران و ناامید سر جاى خود میخکوب مى شود.

«وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ» اگر خدا مى خواست گوشهایشان را (به بانگ رعد) کر و چشمانشان را (به تابش برق) کور مى ساخت.

منافق نیز همچون این مسافر گمشده است. با اظهار ایمان از پرتو روشنى «ایمان» بهره مند مى شود; امّا چون ایمانش ظاهرى است بهره او نیز اندک است بدین سبب دیر یا زود رسوا مى شود و دیگر بار در تاریکى و ظلمت ایمان ریایى خود و کفر و نفاق خویش فرو مى رود.

* * *


2- آیات 19 و 20 سوره بقره.






نوشته شده در تاریخ 90/3/21 ساعت 9:43 ص توسط جواد قاسم آبادی


نمونه دیگرى از تأثیر قرآن

نمونه دیگر از تأثیر فصاحت و بلاغت قرآن، داستان اسعد بن زُراره است. چون قبیله «اسعد» با قبیله اى دیگر مدّتها در جنگ و ستیز بود، اسعد براى تهیّه اسلحه از مدینه به سوى مکّه حرکت کرد. وقتى وارد مکّه شد، ابتدا به قصد زیارت خانه خدا به طرف مسجد الحرام ـ که کعبه در زمان جاهلیّت على رغم وجود بتها از احترام خاصّى برخوردار بود - حرکت کرد. جلوى در مسجد الحرام شخصى جلوى اسعد را گرفت و گفت: کجا مى روى؟ اسعد گفت: به زیارت مى روم. مرد گفت: عیبى ندارد; ولى مواظب باش! چون در کنار حِجر اسماعیل، مردى ساحر نشسته است; با کلامش مردم را سحر و جادو مى کند! این پنبه را در گوشهایت فرو کن تا صدایش به گوش تو نرسد! اسعد این کار را انجام داد و به طواف مشغول شد. در این هنگام چهره زیباى پیامبر(صلى الله علیه وآله) توجّه او را جلب کرد; ولى سخنان آن حضرت را نمى شنید. با خود اندیشید که: عجب آدم نادانى هستم! بهتر است حرفهاى او را بشنوم; اگر خوب بود بپذیرم و گرنه قبول نکنم. پنبه ها را از گوش درآورد و آیاتى از قرآن به گوشش رسید.(1) جذبه قرآن قلبش را تکان داد و در اعماق روحش روشنایى و درخشش عجیبى ایجاد کرد. آن گاه جلو آمد و در مقابل پیامبر زانو زد و از حضرت تلاوت چند آیه دیگر تقاضا کرد. اسعد با شنیدن این آیات، شیفته گشت و سرانجام مسلمان شد و خود، موضوع اختلاف و ستیز قبایل خود را براى حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) بیان کرد و از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دعوت کرد که جهت رفع این اختلاف به مدینه بیایند.(2)


 

1- آیه شریفه 17 و 18 سوره زمر این منطق ریبا را تأیید کرده، مى فرماید: «فَبَشِرْ عبادِ الّذینَ یَسْتَمِعُونَ القولَ فَیَتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ اُولئِکَ الّذینَ هَدیهُمُ اللّهُ وَ اُولئِکَ هُم اُولُو الاَلبابِ» بشارت بده (اى محمّد) به بندگانى که سخنان را مى شنوند و از نیکوترین آنها پیروى مى کنند، آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندانند.

2- فروغ ابدیّت، جلد 1، صفحه 22.

  ?پیام هاى آیه

 

  ?1ـ پشه حیوان کوچکى نیست!

بسیارى از مفسّران نامدار; از جمله مرحوم طبرسى ـ رضوان اللّه علیه ـ در

در حقیقت خداوند با این مثل مى خواهد ظرافت آفرینش را بیان کند که تفکّر در مورد این حیوان به ظاهر ضعیف ـ که خدا آن را شبیه بزرگترین حیوانات خشکى آفریده است ـ انسان را متوجّه عظمت خدا مى سازد.

توضیح این که: در جثّه حقیر یک پشه ضعیف و ناچیز، دقیقاً اندامهاى یک فیل عظیم الجثّه دیده مى شود. اندامهاى تغذیه، خرطومى ظریف با سوراخ باریک، اندامهاى حرکتى، اندامهاى تولید مثل و... علاوه بر آن، پشه دو شاخک شبیه آنتنهاى امروزى براى برقرارى تماس با اطراف دارد و نیز بالهاى ظریف که فیل فاقد آنهاست.


 

1- مجمع البیان، جلد 1، صفحه 67.

  ?2ـ دو حجاب بزرگ: کثرت نعمت و عادت به آن

علّت این که ما انسانها از این نعمت هاى بزرگ خداوند غافلیم و بر این ظرافتهاى خلقت اندیشه و تفکّر نمى کنیم دو چیز است: اوّل، حجاب کثرت نعمت. فراوانى نعمتها باعث مى شود که هیچ نعمتى به چشم انسان نیاید و به آن نیندیشد. امّا اگر به عنوان مثال همین پشه ـ که همگان آن را موجود بى ارزش و مزاحمى مى دانند ـ به تعدادى کم و اندک وجود مى داشت و به دست دانشمندان مى افتاد، آن وقت آن را موجودى ارزشمند و شایسته مطالعات علمى مى شناختند. دوّم، حجاب عادت. مثلا چشم یکى از نشانه هاى بزرگ خلقت و آفرینش است; امّا هرگز به آن نمى اندیشیم! یا گوش انسان گیرنده قوى و ظریف و عجیبى است; ولى چون به وجود آنها و استفاده از آن عادت کرده ایم قدر و ارزش آنها را نمى دانیم. در حالى که اگر دقّت کنیم نه تنها این اعضا، بلکه همه چیز این عالم عجیب است و همه، اسرار توحید و دلایل عظمت خدا را بیان مى کنند.

  ?هدایت و ضلالت در قرآن

در انتهاى آیه مورد بحث و در جواب منافقان ـ که گفتند: خداوند با این مثلها عدّه اى را هدایت و افراد دیگرى را گمراه مى کند ـ خداوند مى فرماید: «فقط فاسقان به وسیله آن (مثلها) گمراه مى شوند» در این آیه شریفه و آیاتى از این قبیل(1) مسأله ضلالت و گمراهى به خداوند نسبت داده شده است! همان گونه که در آیات دیگر مسأله هدایت.(2)

اگر هدایت و ضلالت به خواست خداست و ما انسانها مجبور هستیم و از خود اختیارى نداریم، پس چرا خداوند حکیم به نیکان پاداش و به بدان جزاء مى دهد; در صورتى که هر دو مجبور بوده اند و به اراده خود عمل نکرده اند؟

در تفسیر این قبیل آیات و از جمله آیه مورد بحث نظرات مختلفى ارائه شده است: بعضى گفته اند: «یُضِلُّ» در این آیه شریفه به معناى «یَمْتَحِنُ» است; یعنى خداوند به وسیله این مثلها مى خواهد مردم را امتحان کند.(3)

گروه دیگر گفته اند: مراد از «هدایت و ضلالت» تهیّه مقدّمات آن است; ولى تصمیم نهایى با خود انسان است. مثل این که خداوند از انسان لجوج توفیقات را سلب مى کند، بنابراین; گمراهى به معناى سلب توفیق است.(4)

علّت اختلاف مفسّران در تفسیر «هدایت و ضلالت» در قرآن مجید ظاهراً بدین جهت است که معناى این دو کلمه براى آنها پیچیده و دشوار است. بنابراین; با توضیحى درباره این دو واژه، باید مشکل حلّ شود.


 

1- مانند آیات 88 و 143 سوره نساء; آیات 178 و 186 سوره اعراف; آیات 23 و 36 سوره زمر; آیات 44 و 46 سوره شورى و آیات دیگر.

2- مانند سوره بقره، آیات 142 و 213 و 272; سوره مائده، آیه 16; سوره یونس، آیات 25 و 35 و آیات دیگر.

3- مجمع البیان، جلد 1، صفحه 68.

4- تفسیر نمونه، جلد 1، صفحه 152.

  ?معناى هدایت و ضلالت

به این مثال توجّه کنید: دانه هاى شفّاف، سالم و حیات بخش باران از آسمان نازل مى شود و بر سراسر کره زمین مى بارد، خورشید عالم گیر نیز با نور پاک و نیروبخش خود بر همه زمینها مى تابد. اینها هر دو رحمت الهى است; ولى محصول زمین هایى که از این دو رحمت الهى بهره مند شده اند، یکسان نیست.

در زمین هاى شوره زار، خار مى روید و در زمینهاى دیگر، گل و گیاه سبز مى شود! آیا سبب این اختلاف باران و خورشیدند یا شوره زارى زمین؟

شکّى نیست که اشکال از زمین است. اگر به جاى تخم خار در آن زمین، تخم گل نهاده یا پاشیده مى شد، این خارستان، گلستان مى شد; پس اگر گفته شود: باران در این زمین خار رویانده است; معنایش این نیست که باران خارآفرین بوده است، بلکه ایراد از خود زمین است.

مسأله هدایت و ضلالت هم درست به همین شکل است. باران رحمت الهى به وسیله پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر همه قلبها باریدن گرفت و همه به آواى ملکوتى قرآن گوش فرا دادند. کسانى که قبلا زمین دلشان را آماده کرده بودند، هدایت شدند و کسانى که شوره زار دل را به زلال ایمان نشسته بودند و مستعد نشده بودند، گمراه شدند.

خود آیات قرآن نیز این مدّعاً را تأیید مى کند; مثلا در آیه دوّم سوره بقره خداوند مى فرماید: «ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ» همان کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است.

یعنى هدایت شامل کسانى مى شود که پرده هاى تعصّب و لجاجت را کنار زده باشند و نسبت به حرف حقّ، گوشى شنوا داشته باشند.

و در آیه مورد بحث، آیه 26 سوره بقره، خداوند فرمودند: «ما یُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقِینَ» تنها فاسقان گمراه مى شوند.

یعنى اینها اوّل فاسق بودند و زمین دلشان شوره زار; سپس خداوند، به خاطر همین فسقشان آنها را گمراه کرد و از باران رحمت و ایمان، خار و کفر روییده شد.

و در آیه 10 سوره روم نیز خداوند مى فرماید: «ثُمَّکانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ اَساؤُا السُّوأَى اَنْ کَذَّبُوا بِـآیاتِ اللَّهِ...» نتیجه و عاقبت آن کسانى که مرتکب کار بد شدند، تکذیب آیات الهى و ضلالت شد.

یعنى این تکذیب آیات الهى و ضلالت، حاصل اعمال خود آن ظالمین است(1) بنابراین; هدایت و ضلالت، نتیجه اعمال خود ماست و خداوند متعال ـ که حکیم على الاطلاق است ـ مقدّراتى از روى حکمت براى بندگان وضع مى کند. اگر بنده به امید کسب الطاف الهى به سوى خدا گام بردارد، از سرچشمه هدایتش، رستگار مى شود و اگر به بیراهه دلبستگى غیر الهى رود، به مصداق آیه شریفه «اِنَّ اللّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِى اِلَیْهِ مَن اَنابَ» گمراه مى شود. و از ذیل آیه استفاده مى شود که هدایت بى حساب نیست، بلکه هر کس به سوى خدا آید و توبه کند هدایت شاملش مى شود; ولى اگر دشمنى کرد، گمراه مى شود.

خلاصه این که: جبرى در کار نیست و هدایت و ضلالت نتیجه عمل خود انسان است و ضلالت سمّ کشنده است; اگر کسى با احتیار خود استفاده کرد، حقّ اعتراض ندارد. این آیات «هدایت و ضلالت» چندان پیچیده نیست و به وسیله خود آیات قرآن تفسیر مى گردد. در نتیجه وظیفه یک مسلمان این است که آنچه در توان دارد عمل کند و زمین دل را آماده باران رحمت الهى کند و از خداوند، خواستار توفیق و بخشش کاستیها شود.

* * *


1- آیه 34 سوره غافر نیز علّت ضلالت را «اسراف» و آیه 74 همین سوره آن را «کفر» معرّفى مى کند.

  ?فصل دوّم

  ?اوّلین مثال: مثال منافقان

اوّلین مثالى که موضوع بحث ماست، آیه 17 و 18 سوره بقره است: خداوند متعال در این دو آیه چنین مى فرماید: «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمّا اَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِى ظُلُمات لاَّ یُبْصِرُون صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَیَرْجِعُونَ».

مَثَل آنان (منافقان) همانند کسى است که آتشى افروخته (تا در بیابان تاریک، راه خود را پیدا کند); ولى هنگامى که آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى کند و در تاریکهاى وحشتناکى که چشم کار نمى کند، آنها را رها مى سازد، آنها کران، گنگها و کورانند; لذا (از راه خطا) باز نمى گردند!

  ?دور نماى بحث

در این آیه سخن از منافقان است که خود را در پس پرده نفاق پنهان ساخته اند; امّا سرانجام پرده نفاقشان دریده مى شود و آنان رسوا مى گردند.

منافقان به انسانى تشبیه شده اند که تنها در بیابانى تاریک، سرگردان است و مى کوشد به روشنى آتشى راه نجات پیدا کند; امّا راه به جایى نمى یابد و همچنان در سرگردانى و تاریکى بیابان تنها مى ماند.

  ?شرح و تفسیر آیه

  ?دو تفسیر براى آیه شریفه ذکر شده است:

نخست این که: مثَل منافقان، مثل انسانهاى گم گشته و سرگردان در بیابانى تاریک و مخوف است. فرض کنید مسافرى شبانگاه از کاروان خود عقب مى ماند و در بیابانى تاریک، تنها گرفتار مى شود. این مسافر نه نورى دارد نه روشنایى; نه دلیلى دارد و نه راهنمایى; نه جادّه مشخّصى پیدا مى کند و نه قطب نمایى. از یک سو، ترس از دزدان و حیوانات درنده و از سوى دیگر ترس از هلاکت ناشى از گرسنگى و تشنگى او را به چاره اندیشى و تلاش وا مى دارد. به جستجو مى پردازد. مقدارى هیزم فراهم مى کند و آنها را آتش مى زند، شعله آتش را بر بالاى دست مى گیرد و با شتاب به حرکت در مى آورد. ناگهان وزش بادى تند شعله اش را خاموش مى کند، تا بخواهد هیزمى جمع آورى کند و شعله اى بیفروزد، اندک راهى را که براى نجات خود طى کرده بود، هدر مى دهد و گم مى کند.

منافقان مانند این مسافر تنها و ره گم کرده و از راه دور مانده اند. اینان در روشنایى زندگى در ظلمت و تاریکى قرار گرفته اند. از قافله انسانیّت و ایمان عقب مانده اند. هیچ نشانه راهى ندارند. خداوند نور هدایت را از آنان گرفته و آنها را در تاریکى ترک نموده است.

منافقان شخصیّت هاى دوگانه و دورویى دارند، ظاهرى مسلمان و باطنى کافر; ظاهرى صادق و باطنى ناراست; ظاهرى مخلص و باطنى ریاکار; ظاهرى امین و باطنى خیانت پیشه; ظاهرى دوستانه و باطنى دشمن صفت و... .اینان از ظاهر پرفریب خود روشنایى آتشى پدید مى آورند. خود را مسلمان نشان مى دهند و از مزایاى اسلام بهره مند مى گردند، ذبیحه آنان حلال محسوب مى شود، آبروى آنها محفوظ مى ماند، اموال آنها محترم شمرده مى شود، از حقّ ازدواج با مسلمانان برخوردار مى شوند و... .اینها، بهره هاى اندکى است که از روشنى آن آتش در این زندگى کوتاه مادّى خود به دست آورده اند. با مرگ، این آتش خاموش مى شود و روشنى آن از بین مى رود (ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ) و خداوند آنان را در تاریکى هاى قبر و برزخ رها مى کند. آن جاست که درمى یابند آن اسلام ظاهرى و ایمان ریایى هیچ سودى برایشان ندارد.

نتیجه آن که، این آیه شریفه و مَثَل رسا و روشن، تشبیهى است که در آن، «مُشَبّه» منافقانند و «مُشَبهٌ به» مسافر سرگردان در بیابان و «وجه شَبه» حیرانى و سرگردانى و بى اثر بودن سعى و تلاش هاى ظاهرى آنان است.

  ?تفسیر دوّم:

در پى تفسیر اوّل، باید خاطر نشان کرد که روشنى ظاهرى آن آتش و تاریکى و تنهایى بعدى اش تنها مربوط به جهان معنوى و قیامت نیست، بلکه پیامدهایى در این دنیا نیز دارد.

منافق براى همیشه نمى تواند نفاقش را پنهان کند، در نهایت رسوا مى شود; زیرا زمانى که منافعش را در خطر نابودى مى بیند، باطن پلید و درون ناپاکش را آشکار مى سازد. مگر منافقان صدر اسلام نبودند که در جنگها و حوادث مختلف باطن خود را آشکار کردند؟!

مگر به چشم خود در انقلاب اسلامى ایران مشاهده نکردیم که در طول انقلاب و نهضت اسلامى چه تعداد از منافقان با گذشت زمان و به مناسبت هاى گوناگون چهره زشت و درون پلیدشان را نشان دادند و از پس نقاب نفاق بیرون آمدند و در همین دنیا رسوا شدند ـ اَعاذَنَا اللّهُ مِنْ شُرُور اَنْفُسِنا ـ بنابراین، طبق این تفسیر «ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ» نه تنها در جهان آخرت و قیامت، که در همین دنیا تحقّق پیدا مى کند.

  ?پیام هاى آیه

  ?1ـ اقسام منافقان

منافق الزاماً شخص نیست، بلکه ممکن است یک گروه و یا یک سازمان نیز منافق باشد و در بُعدى وسیع تر حتّى ممکن است حکومت یک کشور نیز منافق باشد. بعضى از کشورهاى مدّعى اسلام که به ظاهر سنگ اسلام را به سینه مى زنند و در محافل و مجالس و کنفرانس هاى اسلامى شرکت مى کنند، دیده ایم که چگونه رسواى خاصّ و عام شده اند; چرا که همدستى و همداستانى آنها با یکى از بزرگترین دشمنان اسلام و مسلمانان; یعنى اسرائیل غاصب آشکار شده و عهد و پیمانهاى پیدا و پنهانشان برملا گشته است و آن روشنى آتش ادعایشان به خاموشى گراییده و دورویى و ریاکاریشان به اثبات رسیده است.

آرى! این است عاقبت نفاق (فَاعْتَبِرُوا یا اُوْلِى الاَْبْصارِ)!

  ?2ـ صورت هاى نفاق

از جمله نتایجى که از بحث اجمالى بالا گرفته مى شود، صور گوناگون نفاق است که عبارتند از:

الف ـ نفاق در عقیده: مانند کسى که به زبان مدّعى اسلام ومسلمانى است; ولى «مسلمان» شناخته  نمى شود  و یا  تظاهر  به  ایمان  مى کند;  ولى «مؤمن» شمرده نمى شود.

ب ـ نفاق در گفتار: مانند کسى که سخنى مى گوید; ولى خود در دل بدان اعتقاد ندارد. با این بیان «دروغگو» منافق است; زیرا که زبان و دلش یکى نیست.

ج ـ نفاق در کردار: مانند کسى که «عملِ» ظاهرش با نیّت باطنى او متفاوت و متضاد است. همچون کسى که در ظاهر خود را نمازخوان و یا امانتدار نشان مى دهد; ولى در واقع «بى نماز» و «خائن» است.(1)

 


1- براى آگاهى بیشتر: ر.ک. میزان الحکمة، باب 3966، حدیث 20599.

  ?3 ـ نشانه هاى نفاق

در روایتى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به بعضى از نشانه هاى نفاق اشاره شده است. حضرت در این روایت مى فرماید: «ثلاثٌ مَن کُنَّ فِیهِ کانَ مُنافِقاً وَ اِنْ صامَ وَ صَلّى وَ زَعَمَ اَنَّهُ مُسْلِمٌ: مَنْ اِذا ائْتَمَنَ خانَ، وَ اِذا حَدَّثَ کَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ...»

ترجمه و توضیح: این سه صفت در هر کسى باشد منافق است، اگر چه روزه بگیرد و نماز بگذارد و تصوّر مسلمانى داشته باشد:

اوّل ـ خیانتکارى. انسان خیانتکار منافق است; زیرا در ظاهر خود را امین نشان مى دهد، ولى در باطن خائن است. بنابراین، نمى توان اموال و بیت المال را بدو سپرد، گرچه بعضى در برابر اموال کم و اندک امین هستند; ولى در مقابل امانتهاى گرانبها و اموال فراوان درون خیانتکارانه خود را آشکار مى کنند.

دوّم ـ دروغگویى. انسان دروغگو منافق است; زیرا که با چرب زبانى کلامى، نیّتى پلید و خلاف حقّ و حقیقت دارد; هر چند نماز بخواند و دعاى ندبه و توسّل و... بر زبان جارى سازد.

سوّم - خُلف وعده. کسى که به وعده و گفته خود عمل نمى کند، منافق است; زیرا عمل به وعده و پایبندى به گفته از نظر اخلاقى پسندیده و ضرورى است و حتّى از نظر فقهى نیز گاهى واجب است.(1) کوتاه سخن آن که هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن در شخص، نفاق شمرده مى شود.

* * *


1- میزان الحکمة، باب 3931; حدیث 20577. البتّه روایات دیگرى نیز در این باب نقل شده است که در بعضى از آنها، نشانه هاى دیگرى نیز براى نفاق ذکر شده است.

  ?4ـ تاریخچه منافقان

در هیچ عصر و زمانى، جوامع انسانى از وجود منافقان خالى نبوده است و مى توان گفت از پیدایش انسان بر روى زمین، نفاق و منافقان نیز پیدا شده و دشمنى آنان با بشریّت آشکار شده است.

این که منافقان را خطرناک ترین دشمنان در جوامع انسانى نامیده اند، از آن جاست که منافق به لباس دوست درمى آید و در خفا دشمنى مىورزد.

دشمن ستیزى که یکى از صفات مشترک انسانهاست، درباره منافق کارایى خود را از دست مى دهد; زیرا که منافق به ظاهر خود را دوست نشان مى دهد و بدین خاطر است که از هر دشمنى، دشمن تر است و شاید به علّت همین امر باشد که در قرآن، از منافق با شدیدترین تعبیرات یاد و اشاره شده است.

  ?چهره منافقان در قرآن

همانطور که ذکر شد، قرآن مجید با شدیدترین تعبیرات از منافقان یاد کرده است که به چند نمونه از آن اشاره مى شود:

الف ـ خداوند در آیه 4 سوره منافقین مى فرماید: «هُمُ العَدُوّ فَاحْذَرْهُمْ» منافقان دشمنان واقعى هستند، پس از آنان بر حذر باش.

قرآن مجید دشمنان مسلمانان را معرّفى کرده است;(1) ولى در هیچ آیه اى چنین تعبیر شدیدى که در آیه مذکور بیان شده، درباره هیچ یک از دشمنان دینى بیان نشده است. برابر قواعد زبان عربى، این جمله دلالت بر آن مى کند که منافقان «عدو» و دشمن حقیقى انسان محسوب مى شوند.

ب ـ در ادامه آیه مذکور آمده است: «قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّى یُؤْفَکُونَ» خداوند آنها را ] منافقان[ بکشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟

این بیان تند قرآنى منحصر به فرد است. «خدا منافقان را بکشد...» در قرآن

درباره هیچ دشمنى چنین تعبیر قاطع، تند و شدید به کار برده نشده است.(1)

ج ـ خداوند در آیه 145 سوره نساء مى فرماید: «اِنَّ المنافِقینَ فى الدَّرْکِ الاسْفَلِ مِنَ النّار وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیراً» منافقان در پایین ترین مکان دوزخ قرار دارند و هرگز یاورى براى آنها نخواهى یافت. ] بنابراین، از طرح دوستى با دشمنان خدا، که نشانه نفاق است، بپرهیزید[.

عرب، براى پلّه هاى رو به بالا لفظ «دَرْج» یا «دَرَجه» به کار مى برد و براى پلّه هاى رو به پایین لفظ «دَرْک» یا «دَرَک». این دو لفظ اخیر در قرآن تنها یک بار به کار رفته است.(2)

«دَرْک اسفل» قعر و پایین ترین مکان در جهنّم است و بدیهى است که شدّت عذاب در اعماق جهنّم بیشتر مى باشد. بنابراین، از این آیه نتیجه گرفته مى شود که خداوند رحمان، شدیدترین عذاب را براى منافقان قائل مى شود و پر عذاب ترین مکانهاى جهنّم را به آنان اختصاص مى دهد. اینها، نشان دهنده حسّاسیّت موضوع نفاق و خطرآفرینى منافقان در همه دوران تاریخ، تا زمان حاضر است.



1- این تعبیر در آیه 30 سوره توبه درباره یهودیان نیز به کار برده شده است; ولى قابل توجّه است که یهودان نیز به نوعى از نفاق دچار بوده اند.

2- «دَرْک» در همین آیه (145 سوره نساء) و «دَرَک» در سوره طه آیه 77 در ضمن بیان عبور حضرت موسى(علیه السلام) و اسرائیلیان از رود نیل و براى پلّه هاى مسیرى که به کف رودخانه منتهى مى شده، استعمال شده است.






نوشته شده در تاریخ 90/3/21 ساعت 9:42 ص توسط جواد قاسم آبادی


اهمیّت قرآن و ماه رمضان

ماه رمضان که ماه نزول قرآن است، پیوند مستحکمى با قرآن دارد. به منظور نشان دادن این پیوند به بررسى اجمالى آیاتى چند از کلام اللّه مجید مى پردازیم:

خداوند در آیه 183 سوره بقره، حکم و جوب روزه را بیان مى کند و براى بیان اهمیّت آن، شمول روزه را مطرح کرده، مى فرماید: «این حکم اختصاص به شما (مسلمانان) ندارد و بر امتّهاى قبل از شما نیز واجب بوده است.» و در پایان، نتیجه روزه را تقواى الهى و پرورش روح مى شناسد.

سپس در آیه بعد، آیه 184، سه گروه را از این حکم مستثنى مى سازد: اوّل بیماران، دوّم مسافران و سوّم پیران. دو گروه اوّل و دوّم پس از به دست آوردن تندرستى و اتمام سفر، باید به صورت قضا روزه بگیرند; ولى گروه سوّم تنها به پرداخت کفّاره روزه به میزان 750 گرم گندم و یا مانند آن موظّف شده است. و نیز عدم توانایى جسمى روزه گیران دختر که تازه به سنّ تکلیف رسیده باشند; وجوب روزه را بر آنان از بین مى برد و توجّه بدین موضوع، مى تواند مشکل واجب شدن روزه بر دختران به سنّ بلوغ رسیده، را حل کند; زیرا که رسیدن به سنّ بلوغ، نه سالگى تمام، یکى از شرایط تکلیف است و قدرت و توانایى جسمى، شرط دیگر آن است. بنابراین، روزه بر دختران بالغ که ضعیف و ناتوانند، واجب نیست.

به دنبال آیه فوق، آیه 185 سوره بقره، ماه رمضان را ماه روزه اعلام مى کند و در بیان اهمیّت این ماه، رمضان را ماه نزول قرآن معرّفى مى کند و مى فرماید: «شهرُ رَمَضانَ الَّذى اُنزِلَ فیهِ القُرآنْ هُدىً لِلنّاسِ وَ بَیِّنات مِنَ الهُدى و الفُرْقان...» ماه رمضان، ماهى است که قرآن در آن براى هدایت بشر و براى راهنمایى و امتیاز حق از باطل نازل شده است. از این آیه شریفه چنین استفاده مى شود که مهمترین ویژگى ماه رمضان، نزول قرآن است که در شب قدر بر قلب نازنین پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است.

  ?رابطه ماه مبارک رمضان با قرآن

ماه رمضان، ماه عبادت و خودسازى، ماه ترک معصیت و انجام اطاعت است.

براى تحقّق این مهم، هم تعلیم لازم است و هم تربیت. «قرآن» انسان را تعلیم مى دهد و «روزه» انسان را تربیت مى کند. تنها با این دو است که رسیدن به کمال ممکن مى گردد. در حقیقت «قرآن» بدون فریضه «روزه» آموزش ناتمام و بدون پرورش است و رمضان و «روزه» بدون «قرآن» تربیت فاقد دانش و آگاهى است. بنابراین، یک مسلمان باید با روزه گرفتن، رمضان را احیا و خود را تربیت کند ونیز با نزدیکى به قرآن و مأنوس شدن با آن، هدایت شود چرا که قرآن هم هدایت است، هم بیّنات و هم فرقان «... هُدىً لِلنّاسِ و بیّنات مِنَ الهُدى وَ الفُرقانِ...» چنین قرآنى در ماه رمضان فرود آمد و روزه نیز در این ماه واجب گشت. به همین جهت، باید به این دو هدیه الهى توجّه خاص شود.

  ?موضوع: امثال قرآن

تلاوت قرآن فضیلتى بزرگ است; به ویژه در ماه مبارک رمضان که به راستى فضیلت آن بیرون از حدّ و شمار است. این فضیلت زمانى حاصل مى شود که تلاوت قرآن همراه با تفکّر و اندیشه باشد. تفکّرى که پاک کننده روح و زمینه ساز عمل باشد.

بدین منظور، بر آن شدیم در ایّام ماه مبارک رمضان امسال(1)، درس تفسیر قرآن داشته باشیم. موضوع تفسیر را «امثال قرآن» انتخاب کردیم تا هم زمینه اى جدید در تفسیر قرآن طرح شود و هم قابل استفاده براى همگان باشد.


 

1- ماه مبارک رمضان، سال 1418هـ ق.

  ?چرا قرآن «مثال» زده است؟

در قرآن مجید مثلهاى زیادى، بیش از پنجاه مَثَل،(1) دیده مى شود. تنها در سوره بقره ـ که دوّمین سوره قرآن است ـ حدّاقل ده مثل ذکر شده است. چه حکمتى در این مثالها نهفته است که خداوند تا این میزان مثل آورده است؟

پاسخ: مَثَل یعنى تشبیه حقایق عقلى به امور حسّى و قابل لمس. از یک سو، مسائل عقلى بسیارى وجود دارد که اکثر مردم قابلیّت فهم و جذب آن را پیدا نمى کنند. و از سوى دیگر، مردم به محسوسات و عینیّات عادت کرده اند و ضرب المثل «عقل مردم به چشمشان است» بدین معناست که دیده ها و امور قابل لمس، آسان تر و بهتر درک مى شود. بدین خاطر است که خداوند متعال برخى از مفاهیم بلند عقلى را در قالب مثلها بیان فرموده است تا عموم مردم آنها را به تناسب ادراک خود دریابند. بنابراین، فلسفه مثلهاى قرآن، تنزّل مسایل بلند و عمیق و بیان آنها در اُفق فکر مردم است.

 


 

1- این که در بعضى از کتابهاى «امثال قرآن»، مثالهاى قرآن را تا یک صد و سى مثل شمرده اند، ظاهراً صحیح نمى باشد، زیرا در آنها، ضرب المثلهاى قرآن نیز مَثَل محسوب شده اند; مثلا آیه شریفه 164 انعام «... و لا تزرو وازرة وزر اُخرى...» و آیه 39 سوره نجم «... لیس للانسان الاّ ما سعى» که «مثَل» به حساب آورده شده است، «ضرب المثل» هستند; زیرا که در آنها، تشبیهى بیان نشده است.

 

  ?مثلهاى عملى و لسانى

این نکته قابل توجّه است که مثل گاهى عملى است و به زبان کردار بیان مى شود و گاهى لفظى است و به زبان گفتار.

مثلهاى قرآن مجید از نوع دوّم است; ولى در سیره پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمّه هدى(علیهم السلام) گاهى مثالهاى عملى نیز دیده مى شود که طبعاً اثر بیشترى هم دارد.(1) به دو نمونه آن توجّه کنید:


 

1- البتّه مثلهاى لفظى و به زبان گفتار نیز از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اطهار(علیهم السلام) نقل شده است که علاقه مندان مى توانند در این باره به میزان الحکمة، روایت 18106 تا 18236 مراجعه کنند.

  ?1ـ گناهان کوچک وقتى که انبوه مى شود!

روزى پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) به همراه عدّه اى از یاران خود به سفر رفتند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت خطر گناهان صغیره را ـ که مردم به خاطر صغیره بودنش کمتر بدان توجّه مى کنند ـ گوشزد کند. در بیابانى خشک و بى آب و علف به اصحابش دستور داد مقدارى هیزم جمع کنند ـ شاید منظور دیگرى از تهیّه آتش، مورد نظر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بوده است ـ اصحاب عرض کردند: در این بیابان هیزمى وجود ندارد! حضرت فرمودند: جستجو کنید; هر مقدار یافتید ولو اندک کافى است. اصحاب پراکنده شدند و هر یک پس از لحظاتى هیزم مختصرى جمع کردند. حضرت دستور داد هیزم ها را یک جا بریزند، وقتى هیزم هاى کم، یک جا جمع شد; چشمگیر و قابل ملاحظه شد. سپس حضرت آنها را آتش زد; هیزم ها آتش گرفت; آتش شعله کشید; شعله ها حرارت آفریدند و حرارت سوزان، اصحاب را از دور آتش به عقب راند. حضرت در این جا فرمودند: «هکَذا تُجْتَمَعُ الذُّنُوبُ! ثُمّ قالَ: اِیّاکُمْ وَ الَمحَقَّراتِ مِن الذُّنُوبِ» گناهان نیز این گونه ـ همانند این هیزمها ـ جمع مى شوند! بنابراین، از گناهان صغیره نیز بپرهیزید.(1)

آرى گناه صغیره هم مانند این هیزمها، کم کم جمع مى شوند و ناگهان تبدیل به کوهى از آتش مى شوند. خطر گناه صغیره همین بى توجّهى به آن است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با این مثل عملى، خطر آن را گوشزد کرد.

 


 

1- میزان الحکمة، باب 1372، حدیث 6593.

  ?2ـ ترسیم آتش سوزان جهنّم

حضرت على(علیه السلام) در زمانى که خلیفه بر حق مسلمانان است و اختیار بیت المال با اوست، برادرش عقیل که مردى عیالوار و محتاج است و دریافتى سرانه او از بیت المال، مخارج زندگیش را تأمین نمى کند، به خدمت برادر مى رسد و سهم بیشترى را از بیت المال تقاضا مى کند. حضرت على(علیه السلام) براى نشان دادن زشتى درخواست و عذاب گناه بى عدالتى به برادر خود، آهن سرخ شده اى را به طرف دست برادر مى برد ـ بر خلاف گمان بعضى از مردم، به دست او نمى زند ـ فریاد «عقیل» بلند مى شود که این چه رفتارى است که با برادر نابیناى خود مى کنى؟! حضرت على(علیه السلام) در جواب فرمودند: برادرم! تو نمى توانى این آتش اندک دنیا را تحمّل کنى! چگونه مرا به آتش جهنّم که قابل مقایسه با آتش دنیا نیست دعوت مى کنى؟(1) تو طاقت حرارت آتش دنیا ندارى! چگونه مرا به ناخشنودى خدا براى خشنودى بنده او وا مى دارى که سرانجامى جز دوزخ سوزان ندارد؟ تو طاقت عذاب گرماى ناچیز ندارى! چگونه مرا به نافرمانى از خدا و دورى از راه حق و عدالت فرا مى خوانى که پیامدش عذاب الهى است؟

این مَثَلها درک و فهم بسیارى از مفاهیم را آسان مى سازد. اگر به جاى این مَثَل عملى، موعظه و نصیحت مى شد، این اندازه موثّر نبود. این مثل نه تنها براى «عقیل» و در آن عصر و زمان، بلکه در همه عصرها و زمانها قابل فهم همگان است. بخاطر این آثار است که قرآن از مثلها بهره گرفته است.

 


 

1- نهج البلاغه، خطبه 224.

  ?هدف از مثَلَها، از زبان قرآن

در آیاتى از قرآن، هدف از مثلهاى قرآنى بیان شده است; به سه نمونه از آن توجّه کنید:

1ـ در آیه 25 سوره ابراهیم پس از این که کلمه «طیّبه» را به «شجره طیّبه» تشبیه مى کند ـ که بحث آن خواهد آمد ـ در آخر آیه مى فرماید: «وَ یَضْرِبُ اللّهُ الاَمْثالَ لِلْنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» خداوند براى مردم مَثَلها مى زند، شاید متذکّر شوند.

بنابراین آیه، هدف از «مَثَل» تذکّر و یادآورى است.

2ـ در آیه 21 سوره حشر بعد از تشبیه قلب انسانهاى سیاه دل، به کوهها و این که اثر قرآن بر کوهها بیشتر از تأثیر آن بر قلب بعضى از انسانها است; مى فرماید: «وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» ما این مَثَلها را براى مردم بیان مى کنیم، شاید تفکّر و اندیشه کنند. بر اساس این آیه شریفه، هدف از «مثل» تفکّر و اندیشیدن است.

3ـ در آیه 43 ـ 40 سوره عنکبوت، پس از این که کسانى را که غیر خدا را ولىّ خود قرار داده اند، به عنکبوتى تشبیه مى کند که به تارهاى خود اعتماد و اتّکا دارد; مى فرماید: «وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ ما یَعقِلُهَا اِلاّ الْعالِمُونَ» ما این مثلها را براى مردم مى زنیم ولکن این مَثَلها را جز عالمان و اندیشمندان درک نمى کنند. طبق این آیه شریفه، هدف از «مَثَل» تفکّر عالمانه است.

از آیات یاد شده نتیجه گرفته مى شود که سه مرحله را در تأثیرگذارى مثلها بر انسان مى توان شناخت:

اوّل: مرحله تذکّر ویادآورى است که حقیقت پیام الهى در خاطر مرور مى شود;

دوّم: مرحله اندیشه وتفکّر است که به موضوع مثل وحکمت آن اندیشه مى شود;

و سوّم: مرحله ادراک است که با تفکّر، حقایق شناخته و درک شود.(1)

 


 

1- دو احتمال دیگر را نیز مى توان در نظر گرفت: اوّل تقسیم مثلها به نتیجه: مثلهایى که موجب تذکّر مى شود، مثلهایى که باعث تفکّر مى شود و مثلهایى که موجب ادراک مى شود. دوّم: تقسیم مَثَلها به مخاطب: مخاطبین سه دست اند و هر کدام از اقسام مثل به گروهى از مردم مربوط مى شوند.

  ?اهمّیّت پیام مثل

مردم در بسیارى از امور، بزرگى را دلیل بر عظمت و کوچکى را دلیل بر کم اهمّیّت بودن آن امر تلقّى مى کنند; در حالى که چنین نیست. مهم، پیامى است که مراد گوینده مى باشد. در قرآن نیز موضوع مهم، پیامى است که در مثال بیان مى شود نه بزرگى و کوچکى چیزى که به آن مثال زده مى شود (مُمَثّل).

خداوند حکیم در آیه شریفه 26 سوره بقره مى فرماید: «اِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِى اَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوقَهَا فَاَمّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ اَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا اَرادَ اللّهُ بِهَـذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدِى بِهِ کَثیراً وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إلاَّ الْفاسِقِینَ.»

خداوند ابایى ندارد که (به موجودات ظاهراً کوچکى مانند) پشه، و حتّى کمتر از آن مثال بزند. (در این میان) آنان که ایمان آورده اند، مى دانند که آن، حقیقتى است از طرف پروردگارشان; و امّا کافران (این موضوع را بهانه قرار داده) مى گویند: منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟! خدا جمع زیادى را با آن گمراه، و گروه بسیارى را هدایت مى کند; ولى تنها فاسقان را گمراه مى سازد!

  ?درآمدى بر آیه شریفه

با تأمّل در این آیه شریفه، نتایج زیر به دست مى آید:

اوّل: خداوند متعال، خود هدف از طرح مثل را هدایت و رستگارى مردم بیان فرمودند;

دوّم: موضوع و محتواى مثل اهمّیّتى بیش از ظاهر مضمون و موجودات یاد شده در آن دارد;

و سوّم: هر مخلوقى و لو پشه، نشانگر عظمت خالق است.

  ?شرح و تفسیر آیه

پیش از تفسیر و به منظور آماده سازى ذهنى براى درک عمیق تر آن، مختصراً به شأن نزول این آیه شریفه اشاره مى شود.

یکى از عمده ترین ویژگى هاى منافق بهانه جویى اوست. منافق در هر مسأله اى بهانه جویى و اشکال تراشى مى کند. او به جهت گیرى مخاطب خود کارى ندارد; زیرا همواره از موضع مخالف مى نگرد و عمل مى کند. به عنوان مثال: فرض کنید شخصى یا گروهى در یک شهر، یک مرکز اسلامى شامل مسجد، کتابخانه، مصلّى، بیمارستان، خانه سالمندان و... بنا کنند، منافق در مقابل این کار بهانه جویى مى کند، مى گوید: با وجود مردمان گرسنه در این شهر آیا ساخت چنین بناى بزرگ و پرهزینه اى، کارى درست و پسندیده است؟ آیا بهتر نبود که مخارج ساخت این مرکز، در راه سیر کردن گرسنگان صرف مى شد؟ آیا بهتر نبود این هزینه براى ازدواج جوانان نیازمند به کار مى رفت؟ آیا بهتر نبود که با این پول هنگفت، بیماران تنگدست درمان مى شدند؟ آیا بهتر نبود این سرمایه فراوان در راه تعلیم و تربیت جوانان دانش آموز و دانشجو مصرف مى شد؟!

حال اگر همان شخص یا جمعیّت خیریّه، از ابتدا آن سرمایه عظیم را در امور خیریّه; مانند اطعام گرسنگان، کمک به جوانان، درمان بیماران و... صرف مى کردند، باز همان منافق به نوعى دیگر بهانه جویى مى کرد و مثلا مى گفت: این چه اسلام و مسلمانى است که در این شهر حتّى یک مسجد وجود ندارد و شما سرمایه هاى عظیمى را به آن کارهاى بى حاصل اختصاص مى دهید! شما با این کارها اسلام را از بین بردید! از یهود و نصارى یاد بگیرید که چه عبادتگاههاى زیبایى مى سازند، که انسان را ناخودآگاه به سوى خود جذب مى کند! از هندوها یاد بگیرید که براى بتهاى بى جان خود چه معابد عظیمى بنا مى کنند و... .

خلاصه این که; کار منافق مخالف خوانى، پاشیدن تخم نفاق و اختلاف و ناراحت کردن دیگران است.

با توجّه به این مقدّمه، به تفسیر و شرح آیه شریفه مذکور مى پردازیم:

وقتى که بعضى از مثلهاى قرآن نازل شد، منافقان شروع به بهانه گیرى کردند که «این چه مثلهایى است که در قرآن آمده است؟!» شأن خداوند بزرگ، بالاتر از این است که به موجودى ضعیف مثل عنکبوت و مگس(1) و یا به موجودى بى جان چون آتش و رعد و برق مثال بزند!(2) و منظورشان از این گفته ها این بود که «اینها، آیات قرآنى، از سوى خدا نازل نشده است و وحى نیست!»

البتّه اگر این آیات و مثلها نازل نمى شد و یا با کلامى دیر فهم و کلماتى دشوار و عباراتى پیچیده بیان مى شد، منافقان قطعاً به گونه اى دیگر بهانه جویى و اشکال تراشى مى کردند که: «این چگونه مى تواند کلام خدا باشد در حالى که ما چیزى از آن نمى فهمیم؟ و یا چرا خداوند این مفاهیم عالى و مطالب پیچیده را با بیانى ساده مطرح نکرده است تا براى همه قابل فهم و درک باشد؟!» همان گونه که منافقان زمان حضرت شعیب این مطلب را گفتند; خداوند در آیه شریفه 91 سوره هود مى فرماید: «قالُوا یا شُیَعْبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمّا تَقُولُ وَ اِنّا لَنَرَاک فینا ضَعیفاً وَ لَوْلا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما اَنْتَ عَلَیْنا بِعَزیز».

گفتند: اى شیعب! بسیارى از آنچه را مى گویى، ما نمى فهمیم و ما تو را در میان خود، ضعیف مى یابیم. و اگر به خاطر قبیله کوچکت نبود، تو را سنگسار مى کردیم و تو در برابر ما قدرتى ندارى!

 

با استفاده از آیه شریفه روشن مى شود که منطق اینها بهانه جویى است; از طرفى مى گویند: «سخنان تو را نمى فهمیم» و از طرف دیگر اظهار مى کنند «تو را به خاطر قبیله ات رها کرده ایم و گرنه مى کشتیم» حضرت شعیب در جواب آنها فرمود: «آیا خداوند عزیزتر است یا قبیله کوچک من؟!»(3)

چون منافقان لجوج از مثل زدن به موجودات بى جان یا ضعیف بهانه گیرى مى کردند، آیه 26 سوره بقره نازل شد و به این دو رویان اشکال تراش جواب داد که: «هیچ مانعى ندارد که خداوند بزرگ به پشه، بلکه کوچکتر از پشه مثال بزند...» چون فصاحت و بلاغت سخن ایجاب مى کند، گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات کوچک مثال زده شود; هر گاه منظور از مثل بیان عظمت چیزى باشد معمولا به موجودات بزرگ مثال زده مى شود و اگر هدف، نمایش و بیان سستى و ناتوانى چیزى باشد به حیوانات و موجودات ضعیف.

بنابراین، همواره مثال به موجودات و اشیاى بزرگ نشانه و دلیل فصاحت و بلاغت مثل و کلام نیست. در نتیجه هیچ ایرادى وجود ندارد که خداوند به هر چیزى که مناسب با موضوع کلام باشد مثال بزند.

مؤمنان و صالحان که محتوا و حقیقت این مثالها را مى فهمند، مى دانند که از جانب خداست و منکر آن نمى شوند; ولى منافقان و کافران که لجوج و متعصّب و بهانه گیر هستند، اشکال تراشى مى کنند و مى گویند: «چرا خداوند چنین مثلهایى زده است که باعث گمراهى عدّه اى و سبب هدایت عدّه دیگر شود؟!»


 

1- خداوند متعال در آیه 73 سوره حج براى بیان عجز و ناتوانى بت ها به مگس مثال زده است: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئاً لاَّ یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» اى مردم! مثلى زده شده است، بدان گوش فرا دهید: کسانى که آنها را به جاى اللّه به خدایى مى خوانید اگر همه جمع شوند، مگسى را نمى توانند، بیافرینند و هر گاه مگسى چیزى از آنها برباید، نمى توانند آن چیز را بازستانند! طالب و مطلوب هر دو ناتوانند (هم این عابدان و هم آن معبودان)!

2- شرح این مثلها در مثل اوّل و دوّم خواهد آمد.

3- سوره هود، آیه 91.

  ?اشتباه منافقان

اشتباه بزرگ منافقان این بود که نمى خواستند به این مهم توجّه کنند که: «یکى از شاخه هاى اعجاز قرآن مجید، معجزه پیامبر(صلى الله علیه وآله)، فصاحت و بلاغت آن است».(1)

فصاحت و بلاغت ـ که موضوع یکى از علوم و دروس حوزه هاى علمیّه است ـ به اختصار عبارت است از «بیان جذّاب و بیان رسا» به تعبیر دیگر اگر ظاهر سخنى زیبا باشد آن سخن را فصیح گویند و اگر سخنى داراى معناى بلند و پر محتوا باشد آن را بلیغ نامند.

بنابراین; فصاحت و بلاغت ـ که از شاخه هاى اعجاز قرآن است ـ به معناى زیباى ظاهرى و بلندى محتوا مى باشد.

قرآن مجید براستى فصیح و بلیغ است; یعنى هم ظاهرى زیبا و جذّاب دارد و شنونده را به خود جذب مى کند و هم داراى معانى و مطالب بلند و پر معناست. قرآن به دیدگاه عربها، تا آن اندازه فصیح و بلیغ و جذّاب بود که دشمنان، آن را سحر و جادو مى خواندند! زیرا که شنونده را بى اختیار تسلیم خود مى کرد و خودِ این اتّهام اعتراف به جذبه فوق العاده قرآن است! افراد بسیارى بودند که با شنیدن چند آیه قرآن ایمان آوردند و دلباخته آن شدند.


 

1- اعجاز قرآن مجید شاخه هاى مختلفى دارد که یکى از آنها فصاحت و بلاغت است و بقیّه شاخه ها عبارتند از:

1ـ اعجاز قرآن از نظر علوم روز و اکتشافات علمى. 2ـ اعجاز از نظر تاریخ. 3ـ اعجاز از نظر وضع قوانین. 4ـ اعجاز از نظر اخبار غیبى. 5ـ اعجاز از نظر معارف الهى. 6ـ اعجاز از نظر عدم تضادّ و اختلاف. براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به «پیام قرآن» جلد 8، صفحه 113 به بعد.

  ?جاذبه قرآن و نجات مسلمانان

عدّه اى از مسلمانان صدر اسلام بر اثر فشار زیاد مشرکان مکّه، به حبشه هجرت کردند. کفّار دو نماینده با هدایاى فراوان به دربار نجاشى، پادشاه حبشه، فرستادند تا مسلمانان را برگردانند. آنان ابتدا اطرافیان و درباریان را با هدایا تطمیع کردند و به نجاشى گفتند: «اینان جوانان فرارى و سرکش شهر ما، مکّه هستند و ممکن است در این سرزمین ایجاد اغتشاش کنند و باعث درد سرى شوند; بهتر است که آنها را به ما تحویل دهید تا به شهر خودمان بازگردانیم.»

مجلس از هر نظر به نفع کفّار و به ضرر مسلمانان بود و نمایندگان مشرکان از پیش، مقدّمات دستیابى به خواسته خود را فراهم کرده بودند.

امّا از آن جا که نجاشى، مردى باهوش و زیرک بود از نماینده مسلمانان خواست که آنها هم مطالب خود را بیان کنند. حضرت جعفر بن ابیطالب ـ رضوان اللّه علیهما ـ شروع به سخن کرد و به معرّفى اسلام و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و قرآن پرداخت. نجاشى از او خواست مقدارى از قرآن نازل شده بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را براى او بخواند. جعفر با در نظر گرفتن موقعیّت زمان و مکان و این که حاضران مسیحى بودند، آیاتى از قرآن مجید را در موضوع ولادت حضرت مسیح ـ على نبیّنا و آله و علیه السّلام ـ تلاوت کرد. مجلس که از آغاز بر ضدّ مسلمانان آماده شده بود، منقلب شد و اشک در چشمان نجاشى و روحانیان مسیحى حلقه زد. فصاحت و بلاغت این آیات و جاذبه کلام خدا، چنان در نجاشى تأثیر گذاشت که به نمایندگان قریش جواب منفى داد و هدایاى آنها را بازگرداند و به جعفر و سایر مسلمانان اجازه داد که تا هر زمان که بخواهند در حبشه بمانند.(1)


 

1- فروغ ابدیّت، جلد 1، صفحه 252 به بعد.






نوشته شده در تاریخ 90/3/21 ساعت 9:41 ص توسط جواد قاسم آبادی


بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد لله رب العالمین، و الصلوة و السلام على جمیع الانبیاء و المرسلین، لا سیما افضلهم خاتم النبیین، و على آله الطاهرین المعصومین المنتجبین.

پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در خطبه معروف شعبانیّه، ماه مبارک رمضان را ماه رحمت، ماه مغفرت و ماه برکت شمرده است.(1)

ماه رحمت است، زیرا ماهى است که اعمال عادى انسان، همچون خواب و تنفّس، ثواب عبادت را دارد تا چه رسد به عبادات و طاعات و نیکى هاى او.

ماه مغفرت و آمرزش است; چراکه دریاى لطف و بخشش پروردگار در این ماه موّاج است، درهاى بهشت برین باز، و درهاى دوزخ بسته، و شیاطین در غل و زنجیرند، در هر شب از شبهاى این ماه - طبق روایتى - هفتادهزار نفر بخشوده مى شوند، و در شب قدر به تعداد همه کسانى که در این ماه مورد بخشش قرار گرفته اند بخشوده خواهند شد; مگر کسانى که میان آنان و برادر دینى شان کینه و عداوتى باشد، که تا صلح نکنند مورد عفو الهى واقع نمى شوند!(2)

 

ماه برکت است; چراکه انواع نعمت ها و مواهب معنوى الهى، همچون باران رحمت بر انسانها نازل مى گردد، که از همه مهمتر نزول قرآن مجید - این مائده بزرگ آسمانى - در این ماه است، خوشا به حال آنان که آن را با اندیشه و تدبّر مى خوانند و از زلال معارفش سیراب مى شوند، از دریاى بیکران تعالیم آن گوهرها بر مى گیرند و از بوستان اندرزها و حکمتهایش گلها مى چینند.

بعضى از کشورهاى اسلامى; به ویژه ایران اسلامى، در ماه مبارک رمضان با عطر روح افزاى تبلیغ معارف الهى خوشبو مى شود. مردم با بار یافتن به میهمانى پروردگار عالم، تشنه معرفت الهى و پذیراى مبلّغان عاشق و عارف مى شوند و در هر کوچه و خیابان جلسات آموزش، تلاوت و تفسیر قرآن، بیان معارف الهى، احکام اسلامى و توسّل به اهل بیت(علیهم السلام) برگزار مى گردد.

از جمله این جلسات پرفیض و برکت، جلسه تفسیر قرآن مرجع عالیقدر جهان تشیع، مفسّر قرآن و ذاکر اهل بیت(علیهم السلام) حضرت آیة اللّه العظمى مکارم شیرازى - مدّظلّه - است که معظّم له با بیان شیوا و نافذ خویش، جرعه هایى از چشمه زلال و صاف معارف قرآن مجید را به شیفتگان و تشنگان این کتاب هدایت مى نوشاند.

موضوع تفسیر آیة اللّه العظمى مکارم شیرازى، در ماه مبارک رمضان سال 1418 و 1419 هـ ق «مثل هاى قرآنى» بود که در عین سادگى، از جمله مهم ترین و پیچیده ترین مفاهیم قرآنى محسوب مى شود.

با توجّه به تازگى موضوع و روانى بیان این مفسّر عالیقدر و غناى مطالب تفسیر، بر آن شدم تا به تنظیم مطالب معظّم له در این جلسات و تدوین آن بپردازم و با کسب اجازه از محضر آن بزرگوار به نشر آن بپردازم.

مجموعه حاضر که صورت تنظیم شده و مدوّن فرموده هاى معظّم له است، به شیفتگان معارف الهى و قرآنى تقدیم مى گردد.

   یادآورى چند نکته را لازم مى دانم:

1- شاید بعضى از خوانندگان عزیز تصوّر کنند که آیات «امثال القرآن» در تفسیر نمونه به اندازه کافى تفسیر شده است; امّا با مطالعه این کتاب روشن مى شود که استاد معظّم در این مباحث به حقایق تازه و نکات بدیعى دست یافته که این بحث قرآنى را بسیار آموزنده تر و پربارتر ساخته است و هرگز تفسیر نمونه، با تمام مزایایش، ما را از این مباحث بى نیاز نمى کند.

2- استاد بزرگوار، آیة اللّه العظمى مکارم شیرازى -زید عزّه-، نقل مى کردند: وقتى که به تألیف «تفسیر نمونه» اقدام کرده بودند، بعضى اعتراض مى کردند که با وجود تفسیر «مجمع البیان» ضرورتى به تفسیر جدید نیست; ولى گذشت زمان و ارائه کتابهاى جدید تفسیر قرآن; مانند تفسیر شریف «المیزان» و «نمونه»،
نشان داده است که مردم بیش از پیش به برداشتهاى تازه اى از کتاب
وحى الهى محتاجند.

به مصداق این فرموده پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) که: «لا تَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَماءُ وَ لا یُخْلَقُ عَنْ کَثْرَةِ رَدٍّ وَ لا تُنْقَضى عَجائِبُهُ; علماء و دانشمندان هرگز از قرآن سیر نمى شوند و قرآن هرگز بر اثر تکرار کهنه نمى گردد و مطالب تازه و نو آن تمام نمى شود».(3) در هر عصر و زمانى مفسّران فرهیخته، موظّفند با بهره گیرى از علوم و اکتشافات جدید، بهره هاى تازه اى از قرآن بگیرند، چنانکه گفته اند: «کم ترک الاّول للآخر».

 

3- با قبول کاستیهایى در امر تنظیم مطالب، دست یارى به سوى شما خوانندگان فاضل دراز مى کنم و انتقادها و پیشنهادهاى ارزنده شما را با آغوش باز مى پذیرم.

   خداوندا! ما را با قرآن زنده بدار،

                  با قرآن بمیران،

                        و با قرآن محشور بفرما،

                              آمین یا ربّ العالمین.

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ

حوزه علمیه قم

ابوالقاسم علیان نژادى

18/12/1376، مطابق با یازدهم ذیقعده،

روز ولادت حضرت على بن موسى الرّضا(علیهما السلام).








طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ